
گذری بر زندگی آیتالله میرزا محمدعلی شاهآبادی
این یادداشت، مروری بر سیر زندگی و مراحل تحصیل آیتالله شاهآبادی و ماجرای آشنایی حضرت امام خمینی (ره) با ایشان است. هنگامی که قلم میخواهد از بزرگمردی بنویسد که هر روز از روزهای عمر پر برکتش، شرحی عارفانه را میطلبد و در پس همه حرکات و سکناتش، حکمت نهفته است، بر خود میلرزد. قرار داشتم زندگینامهای بنویسم و دو هفته گذشت و هیچ واژهای، قلم را قانع نکرد تا سر بر سینه کاغذ بگذارد و اینک درمانده و پای پر آبله، جاده را منزل کرده، و رؤیای مقصود را در سر میپروراند.
تا موج تو ما را نکشد جانب دریا
از ساحل خود جانب دریا نتوان شد (شمس مغربی)
عارف مشهور و فقیه نامدار، حضرت آیتالله میرزا محمدعلی شاهآبادی (قدسالله نفسه الزکیه) در سال 1292 هـ.ق، در بیت شریف آیتالله میرزا محمدجواد اصفهانی، دیده حقبین به جهان گشود. میرزا محمدجواد، پدر مرحوم آیتالله شاهآبادی، فقیهی وارسته، و از شاگردان برجسته مرحوم صاحب جواهر بود.
میرزا محمدعلی، ابتدا مقدمات علوم حوزوی را نزد پدر بزرگوار خود آموخت و از استادان آن روزگار اصفهان، کسب فیض کرد. یکی از آن استادان، برادر بزرگتر ایشان، یعنی شیخ احمد مجتهد بود. آقای شاهآبادی در ده سالگی، در درس آیتالله میرزا هاشم خوانساری، نویسنده کتاب «مبانیالاصول»، شرکت کرد و آموزگار زبان فرانسه و ریاضیات وی، آقا میرزا عبدالرزاق سرتیب بود. در سال 1304 هـ . ق، ناصرالدین شاه، میرزا محمدجواد را به تهران تبعید کرد و میرزا محمدعلی، در دوازده سالگی، همراه پدر عازم تهران شد. وی در تهران، فقه و اصول را نزد آیتالله میرزا محمدحسن آشتیانی و عرفان را نزد میرزا هاشم گیلانی اشکوری و حکمت را در محضر سیدالعلما میرزا ابوالحسن جلوه، فرا گرفت. ایشان در هجده سالگی، اجازه اجتهاد گرفت، ولی دیری نگذشت که پدر در تهران درگذشت و او پس از شانزده سال اقامت در تهران، با اینکه سرگرم تدریس و تحصیل بود، دوباره به اصفهان بازگشت. پس از دو سال اقامتِ دوباره در اصفهان، انتشار کتاب «کفایهالاصول» مرحوم آیتالله آخوند خراسانی، وی را به نجف اشرف کشاند. در این سفر، مادر و پدرِ همسرش او را همراهی میکردند. ایشان در نجف از محضر مرحوم صاحب کفایه و آیتالله شیخ فتحالله شریعت اصفهانی، معروف به شیخالشریعه و آیتالله میرزاحسین خلیلی، استفاده کرد و توانست دو دوره کامل در درس خارج اصول آخوند، شرکت کند که نتیجه آن، یک دوره شرح بر «کفایهالاصول» است که به قلم ایشان نوشته شده است.
امام خمینی (ره) که درس عرفان ایشان را درک کرده بود، ایشان را در زمینه عرفان بسیار می ستود.
در جوار حرم امامالعارفین، امیرالمؤمنین علی (ع)، درهای حقیقی علم به روی او باز، و او به سرچشمه علم و معدن غیب، متصل شد. ایشان در این باره میگوید: «در دیار سلام (نجف اشرف) عزم چلهنشینی در محضر مولیالمولی را داشتم و به این عزم، جامه عمل پوشاندم. پس از گذشت چهل روز دیدم که باب علم به رویم گشوده شد و همه چیز برایم واضح و مبرهن گردید».
اینجاست که باید محقق علم الهی دریابد که تحقیق معارف، غیر از صناعت تحقیق، به بال توسل نیاز دارد تا بتواند به سمت افقهای تازه پر بکشد و با آموختههایش، آسمانهای تازهتری را کشف کند.
آقا میرزا محمدعلی شاهآبادی، به استاد خود علاقه فراوانی داشت و مرحوم آخوند را عقل مجسم میدانست. پس از درگذشت مرحوم آخوند، وی راهی سامرا شد تا از علم آیتالله العظمی میرزا محمدتقی شیرازی، بهره ببرد. ایشان پس از درس استاد، در جایگاه تدریس مینشست و بسیاری از شاگردان استاد، در درس او شرکت میکردند. میرزای شیرازی نیز به ایشان علاقه فراوانی داشت و او افزون بر اجازاتی که از علمای قم و مرحوم آخوند و شیخالشریعه و سید اسماعیل صدر و مرحوم شربیانی و میرزا حسین خلیلی داشت، توانست جزو شش نفری باشد که میرزای شیرازی به آنها اجازه اجتهاد داده است. با وجود این، هنگامی که شخصی برای پرداخت سهم امام نزد وی میآید و از آقا میرزا محمدعلی میخواهد که اجازه اجتهادشان را نشان دهد، ایشان آن اجازات را پاره، و به سینه خود اشاره میکند و میگوید: «علم در اینجاست و من هرگز، خود دنبال این نبودهام که اجازه اجتهاد بگیرم».
آیتالله شاهآبادی پس از هشت سال اقامت در عراق، با وجود میل باطنی، به دلیل درخواست مادر که از دوری دیگر فرزندان کاسه صبرش لبریز شده بود، به طرف ایران حرکت کرد. هنگامی که علمای سامرا دریافتند ایشان قصد رفتن به ایران دارد، با اصرار فراوان از او خواستند که در سامرا بماند، ولی ایشان رضایت مادر را به تدریس و اقامت در سامرا ترجیح داد و به طرف اصفهان به راه افتاد. چون مردم تهران از ورود آیتالله شاهآبادی به ایران باخبر شدند، از او خواستند به تهران برود که وی پذیرفت. از آنجایی که منزل ایشان در خیابان شاهآباد تهران (جمهوری اسلامی کنونی) بود، به آیتالله شاهآبادی معروف شد. ایشان نخست در منزل، اقامه جماعت و سخنرانی میکرد و بعد به سبب کمبود جا، سنگر را به مسجد سراجالملک منتقل کرد. آن بزرگوار از سال 1330 هـ . ق تا 1347 هـ . ق، در تهران اقامت داشت. در آن زمان رضاخان تازه به قدرت رسیده بود و یکی از مهمترین اقدامات آیتالله شاهآبادی، مبارزه با شاه بود. چنانکه حضرت امام خمینی (ره) میفرماید: «مرحوم آیتالله شاهآبادی، علاوه بر آنکه فقیه و عارف کاملی بودند، مبارزی به تمام معنا بودند».
مهارت ایشان در فقه و اصول بیشتر از فلسفه است، ولی فقه و اصول ایشان را، آن جنبه های عرفانی مستور کرد.
در اوج خفقان رضاخانی، آیتالله شاهآبادی از علمای تهران و دیگر شهرها خواست که در اعتراض به ستمهای شاه، در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن شوند، ولی علما نتوانستند ایشان را همراهی کنند و تنها دو تن از علمای بزرگ او را همراهی کردند، ولی آیتالله شاهآبادی دست از مبارزه بر نداشت و هر روز با سخنرانیهای کوبنده، فجایع رژیم را برای مردم بازگو میکرد. ایشان پس از پانزده ماه تحصن، در سال 1347 هـ . ق، راهی شهر مقدس قم شد.
ایشان در حوزه قم، روزی نه تا ده درس میداد و هر یک از علما در هر درسی از درسهای ایشان شرکت میکرد، استاد را در آن رشته خاص علمی، بسیار میستود. آیتالله میرزا هاشم آملی، استادش را اینگونه معرفی میکند: «مهارت ایشان در فقه و اصول بیشتر از فلسفه است، ولی فقه و اصول ایشان را، آن جنبههای عرفانی مستور کرد و سبب شد معروفیت ایشان در فقه و اصول کشف نشود. کتابهای ریاض و فصول، از مشکلترین کتب علمی در فقه و اصول است و کسی که بتواند ریاض و فصول را خوب بگوید، در فقه و اصول ماهر است. کتاب ریاض آنقدر دارای اهمیت است که کتابی در وجه تأملهای آن نوشتهاند و مرحوم آیت الله شاه آبادی از آن کتاب هم بهتر وجه تأملهای آن را بیان میکرد».
امام خمینی (ره) که درس عرفان ایشان را درک کرده بود، ایشان را در زمینه عرفان بسیار میستود و همیشه نام استاد را با روحی فداه، بر زبان میآورد. هنگامی که مرحوم امام در نیمههای تألیف کتاب شرح دعای سحر، قصد داشت کتاب را تمام کند، با استاد خود آشنا شد و در پایان شرح فراض «اللهم انی اسالک من اسمائک باکبرها» چنین نوشت: «میخواستم سخن را در همین جا به پایان رسانده و دفتر را از بسط مقام برچینم و از برادران بزرگوار پوزش بطلبم، ولی دوباره تصمیم برگشت که به مضمون روایت: «خدای را با فسخ تصمیمها شناختم»، و چنین اتفاق افتاد که در محضر یکی از دانشمندان بزرگ دام ظله المستدام، حضور به هم رسانیدم… ».
مرحوم آیت الله شاه آبادی، علاوه بر آنکه فقیه و عارف کاملی بودند، مبارزی به تمام معنا بودند.
مرحوم امام در جایی دیگر، به طور مفصل ماجرای آشنایی با استاد را اینگونه بیان میکند:
در حوزه که بودم، احساس مینمودم گمشدهای دارم که برای یافتن آن تلاش میکردم. از جمله کسانی که از این وضع من آگاهی داشت، مرحوم حاج آقا محمدصادق شاهآبادی بود. روزی در مدرسه فیضیه به من برخورد و گفت: اگر گمشدهات را میخواهی در فلان حجره نشسته است. گفتم چه کسی را میگویی؟ گفت: حاج آقا شاهآبادی. چون متوجه حجره مورد نظر شدم، دیدم مرحوم حاج آقا شاهآبادی با مرحوم آیتالله حائری، مؤسس حوزه علمیه قم، نشسته و بحث میکنند. در کنار ایشان، عدهای دیگر نیز حضور داشتند و به بحث آن دو نفر گوش میکردند و احیاناً در بحثها شرکت میکردند. من هم گوشهای به انتظار ایستادم. پس از تمام شدن بحث، مرحوم شاهآبادی به سوی منزل حرکت کردند. من هم دنبالشان رفتم. در بین راه تقاضا کردم که با ایشان یک درس فلسفه داشته باشم، اما زیر بار نرفتند. سرانجام تا قبل از رسیدن به منزل، ایشان را راضی نمودم که درس فلسفه را شروع کنند. وقتی پذیرفتند، گفتم آقا من فلسفه نمیخواهم، گمشده من چیز دیگری است، برای همین از شما بحث عرفان میخواهم، اما قبول نمیکردند تا اینکه به منزلشان رسیدم. در این هنگام تعارف کردند تا وارد شوم. برای اینکه به نتیجه برسم، پذیرفتم. در خانه او حالتی یافتم که گویی هرگز نمیتوانم از ایشان دست بردارم، آنقدر اصرار نمودم تا آنکه عصر، روزی را معین کردند. از آن زمان، تحصیل من در خدمت ایشان آغاز شد. پس از دو ـ سه جلسه به جایی رسیدم که دیدم نمیتوانم از استادم جدا شوم. ابتدا تنها در درس عرفان حاج آقا شاهآبادی حضور مییافتم، اما بعد به جلسههای اخلاقشان هم رفتم.
پس از هفت سال حضور آیتالله شاهآبادی در قم، مردم تهران به قم آمدند و از او خواستند که به تهران مراجعت کند. ایشان در سال 1354 هـ . ق، راهی تهران شد. ابتدا حدود دو سال در مسجد امینالدوله، واقع در بازار چهل تن و سپس در مسجد جامع بازار، به امامت جماعت و ارشاد مردم و مبارزه با ستمهای رضاخانی پرداخت.
سرانجام آیتالله میرزا محمدعلی شاهآبادی، پس از هفتاد و هفت سال حیات پر برکت، در روز پنجشنبه، سوم صفر سال 1369 هـ . ق، ساعت 2 بعد از ظهر، به دیدار دلدار شتافت.