
آنچه تقدیم محضرتان میشود را باید به عنوان وصیتنامه مرحوم شعرانی نسبت به فرزندان علمی زمانه او و غایب از حضور او دانست. تجربیات مرد بزرگی که او را ذوالفنون نامیدهاند برای آنها که تازه قدم در این راه گذاشتهاند باید خواندنی باشد. اصل این وصیتنامه که در خود دیدنیهایِ خواندنیِ بسیاری را از قلم آن پیر برنا دارد در حاشیه جلد سوم کتاب وافی میتوان دید. ترجمه این وصیتنامه که به توصیه مرحوم علیاکبر غفاری به جناب آقای محمد دزفولی سپرده شده بود برای اولین بار خردادماه سال 1366 در شماره سوم مجله کیهان فرهنگی منتشر شد.
توصیهای به برادرانم: یعنی طالبان علوم دین و پژوهندگان آثار سرور انبیاء (ص) که بدین کتاب[1] مینگرند:
بزرگترین چیزی که بر طالب علم واجب و ضروری است، خالص گردانیدن نیت برای خداوند متعال است؛ زیرا تنها اوست که بنده را توفیق میدهد و وسایل طاعت خویش را برایش فراهم میآورد و هم اوست که راه درست را در قلوب بندگانش الهام میبخشد. اگر اخلاص نیت نباشد هیچ کس موفق نمیشود از نردبان دانش بالا رفته یا از آموختههای خود سودی برد.
دلیل
کسی که علم را برای دنیا فرا میگیرد هنگامی که دریافت آن دانش، دنیای او را سودی نمیبخشد و بر منزلت و مقامش چیزی نمیافزاید و تأثیری در شهرتش میان مردم ندارد، مسلما فراگیری آن علم را رها خواهد کرد-علیرغم آنکه طلب علم بر او واجب است و درک رموز دین او را مفید خواهد بود- مثلا اگر ببیند که علم تفسیر قرآن و حدیث، شهرت و منزلتی را پدید نمیآورد آن دو را ترک گرفته و به ناحیتی روی میکند که آن دو را موجب شود. اما اگر نیت او در این رهگذر تنها(تقرّب به)ذات اقدس باری تعالی و نیز پاسداری از آثار رسول خدا (ص) و همچنین فراخواندن مردم به آیین استوار و پا بر جای اسلام و رهنمونی آنان به صراط مستقیم باشد، مسلم است که اموری را برمیگزیند که فاید و سود آن برای دین، بیشتر و کاملتر باشد، هر چند که بر دنیای او نفعی مالی، مترتّب نگردد و در مقام و منزلتش افزایشی حاصل نیاید.
از دیگر واجبات
از دیگر اموری که بر طالب علم واجب است، پارسایی و پرهیز از حرامها و مسائل شبههناک، و نیز مواظبت بر عبادات است؛ زیرا هیچ کس از علم خود سودی نمیبرد مگر آن را با عمل مقرون سازد. دلهای مردمان نیز به واسطه عالم بیتقوا آرامش نمییابد. مردم بدو بدگمان میشوند و بر گفتارش اعتماد نمیکنند و در نتیجه دانش او در سینهاش باقی میماند و فایدهای برای دیگران ندارد و هر گاه علم عالم در عمل خود او تأثیری نبخشد و موجب تهذیب نفس و تزکیه درون او نشود، پر واضح است که تأثیر نبخشیدنش در دیگر مردمان به طریق اولی است.
پرهیز از وساوس شیطانی
گاهی شیطان پلید با وسوسه خود در سینه طلاب، آنان را از انجام عبادات مستحبی باز میدارد بدین بهانه که طلب علم واجب است و نمیتواند با مستحبات و نوافل در عرض یکدیگر قرار گیرد. هر چند این گفتار درست به نظر میآید ولی غالبا هدف باطلی از آن اراده میشود؛ زیرا هیچ کس نگفته و جایز نشمرده که طلبهای دانشپژوهی خود را رها کرده و به عبادت تنها اشتغال میورزد. بلکه منظور آن است که طالب علم اوقاتی را که در راه علم صرف نمیکند به عبادات مستحبی و نوافل اختصاص دهد و از بیکارگی و صرف وقت در مباحثات و نیز خواندن مطالبی که نفعی برای دین او ندارد، مثل روزنامههای سیاسی و حکایتها و داستانهای خالی از عبرت و پند بکاهد.
از دیگر واجبات
و واجب است بر طالب علم که قرائت قرآن کریم را در طول شبانه روز ترک نگوید و آن قرائت را به اندازه توانایی خویش، با تدبر و تأمل در ریزهکاریها و معانی آیات همراه سازد و در آیاتی که به اشکال برمیخورد به تفسیر مراجعه کند. و نیز واجب است بر او که در گفتار و رفتار و مطالعه آنچه را که بیهوده است و بدو ارتباطی ندارد واگذارد.
اگر زمانی احساس گردد کسالت و خستگی به درون او راه یافته و او را از مسائل علمی باز میدارد پس باید قلب خود را- چنانکه در حدیث وارد شده- با حکمتهای تازه آسودگی و شادابی بخشد و از پرداختن به بازیها و بیهودهکاریها دوری کند. و باید از خواندن اشعار و داستانها دوری گزیند مگر آنهایی را که حاوی عبرت و پند است و همچنین باید برای شادابی و استراحت روح،کتابهایی از این دست را که مشتمل بر فنون متعدد است فراهم آورد تا بدین وسیله از حرکت مداوم در یک مسیر خسته و فرسوده نگردد و ذهنش دچار جمود نشده و اندیشه و ذوقش نیز به کودنی و عقبماندگی گرفتار نیاید؛ زیرا خستگی و جمود، نقطه پیدایش وسواس و بدخلقی و مانعی برای تیزهوشی و فطانت است.
از بهترین کتابهایی که در جهت رفع خستگی تألیف شده، یکی کتاب کشکول شیخ بهایی است و دیگر کتاب المستطرف فی کل فن مستظرف و نیز عقد الفرید از ابن عبدربّه و محاضرات از راغب[اصفهانی] و امثال اینها. گاهی مطالعه تاریخ، سیره و شرح زندگانی علما و صلحا نیز طالب علم را فایده میبخشد.
خوشبینی به علما و بزرگان
و باید طالب علم نسبت به علما گمان نیکو داشته باشد. و این راز موفقیت و وسیله کامیابی و پیروزی است .بدگمانی به آنان، شقاوت و بدبختی به بار میآورد، بلکه گاهی به کفر و گمراهی و جهل مرکب میانجامد. پس باید در کلام آنها با عنایتی کامل و تدبّری راستین نگریست؛ زیرا خداوند متعال برای هر چیزی سببی نهاده است که طالب آن باید در جستجوی آن سبب برآید و از اسباب تعلیم هم یکی استاد است و عنایت به استاد حاصل نمیآید مگر با خوشبینی و حسن ظن و این[قاعده]در تمام علوم شعری و عقلی و صنعتها جاری است، اگر شیخ ابو علی بن سینا به ارسطو و فارابی خوشبین نبود آن توجه کامل در فهم کتابهای آنان و آن مقام شامخ در فلسفه هرگز برای او حاصل نمیشد. و همین طور اگر به جالینوس و بقراط گمان نیک نداشت و در نوشتههای آنان با تأمل نمینگریست هرگز بدان جایگاهی که در طب رسید واصل نمیشد. و اگر ریاضیدانان متأخر به اقلیدس حسن ظن نمیداشتند تمام آنچه را که با اولین نگاه، معنای آن را نمیفهمیدند، کنار مینهادند و آنچنان که باید در آن نمیاندیشیدند، و در نتیجه، اشتباه خودشان آشکار نمیشد و از آنچه که آن استاد بدان دست یافت محروم نمیماندند و هم چنین اگر طلاب علوم دینی نسبت به بزرگانی از علما-مانند شیخ طوسی و علامه و سید و دیگران-خوشبین نبوده باشند و آنچه را که در نگاه نخستین به معنایش پی نبردند طرد کنند و تا رسیدن به اهداف آنان در آن نیندیشند، پس سزاوار است [بر این گونه طلاب]،که از حق و حقیقت دور مانند. البته مقصود ما این نیست که این بزرگان معصوم از خطا هستند، بلکه منظور این است که جایز نیست در اولین برخورد سریعا آنان را تخطئه کرد. و نیز واجب است بر طالب علم که عادت به تعصب و خشکی نسبت به کتاب خاص یا طریقهای خاص پیدا نکند، به ویژه در فقه که این حرکت به معنای تقلید و پیروی دیگران است. بسیار دیده شده که طلاب به تبعیت از مؤلفین دیگر تنها به نوشتههای جدید اکتفا میکنند، درحالی که اساتید و اساطین علم در میانه سده چهارم تا دهم(هجری قمری)میزیستهاند و حتی پارهای از طلاب در آنچه که از«ابن جنید»و«ابن ابی عقیل» و«علی بن بابویه»نقل شده، تأمل و دقت نمیکنند. فتوای آنان را نسخ شده و غیر قابلنظر میدانند. در حالی که این خود یک لغزش و خطاست و باید که در تمامی فتاوی به دیده تأمل بنگرند.
و بدان که(رشتههای)علوم شرع بسیار است و کمتر اتفاق میافتد که شخصی در تمامی آنها، کاردان و صاحب مهارت گردد. و لذا بر هر طالب علمی واجب است که بخشهایی از این علوم را برگزیند که:
الف ـ فائده آن برای مردم بیشتر باشد.
ب ـ در جهت تمایل و رغبت به دین، از قوت دعوت بیشتری برخوردار باشد.
ج ـ در جهت رهایی از گمراهی نیز از توانایی بیشتری برای نجات بهرهمند باشد.
و از آنجا که فراگیری و آموزش همه این علوم واجب کفایی است، اگر در یک رشته تعداد عالمان افزایش یافت و در رشته دیگر رو به کاستی یا نابودی نهاد، پس بر طلبه مستعد واجب است که این رشته را برگزیند هر چند که منزلت و منافع دنیایی او در رشته دیگر نهفته باشد و این از نشانههای اخلاص نیت در راه فراگیری دانش است و از همین امر دانسته میشود که هدف این دانشجو، تنها خداوند متعال است.
دغدغه تحول/ مهدی محقق
هميشه دغدغهاش اين بود که چرا پس از گذشتِ قرنها، حوزههاي علميه نتوانستهاند تحولي در برنامهها و روش تعليم و تعلم به وجود آورند تا فارغالتحصيلانِ حوزهها همچون کشيشان مسيحي بتوانند در درونِ مراکزِ علمي جهان نفوذ کنند؟ شعراني، هرچند که با آموختن علوم رياضي و نجوم و طب و فراگرفتن زبان فرانسه و زبان عبري خود را مطابق آرمانش ساخته بود، ولي او در اين ميدان يکتنه و يکتا بود. اگر رياست حوزههاي علمية کشور ما در دست کساني همچون شعراني که جامعالاطراف بودند و جاي خود را در چرخة زمان درک ميکردند ميافتاد شايد اين کاستيهاي موجود برطرف ميگرديد و موقعيت ما در جريانِ علمي جهاني، نوعي ديگر بود. ميگفت: اي کاش طلابِ مدارسِ ما هم از محدودة خود بيرون ميآمدند تا ببينند در جهان علم و دانش چه ميگذرد».
علوم مورد نیاز همه رشتهها
علومی هستند که در همه رشته بدانها نیاز هست. مانند:
ـ زبان عربی: هیچ کسی از دانستن زبان عربی بینیاز نیست. چه واعظ باشد یا محدّث یا مفسّر یا فقیه، یا متکلم.
ـ علم قرائت: هر دانشپژوهی باید علم قرائت را بداند. هر چند اگر به قرائت یکی از قراء هم اکتفا کند و باقی را واگذارد باز کافی است؛ زیرا حفظ کلمات و الفاظ قرآن از واجبات است و این هم وظیفه اهل علم میباشد و از همین رهگذر است که معجزه بودن قرآن، پایدار میماند. قرآن مهمترین چیزی است که رسول خدا(ص) بر آن تکیه داشت و به فراگیری و آموختن آن امر میفرمود.
ـ سیره: طالب علم باید از سیره پیامبر(ص)و صحابه مشهور و نیز غزوات آن حضرت که در تاریخ بسیار ذکر شده آگاهی داشته باشد.
ـ حدیث: و همچنین باید از احادیث پیامبر(ص) و اهل بیت او علیهم السلام نمونههای خوب و شایستهای را بداند؛ زیرا با نگریستن در آن احادیث است که ایمان در قلب آدمی استقرار مییابد و بر راستی آنان در نبوت و امامت یقین حاصل میشود و شاخصترین چیزی که موجب آگاهی انسان نسبت به باطن کسی میشود، همانا تتبع و بررسی در رفتار و صفات آن شخص است.
ـ اصول اعتقادات: و واجب است بر طالب علم که بر اصول مذهب و آنچه که به اعتقادات وابسته است، معرفت داشته باشد. جهل و ناآگاهی نسبت به این مسائل آن اندازه که از مردمان عامی پذیرفته میشود، از (طائفه) علما مورد چشمپوشی و بخشودگی نیست زیرا هر عالمی احتیاج به بحث و تقریر و تعلیم دارد و این امور جز از رهگذر علم تفصیلی امکانپذیر نیست. بر خلاف عوام مردم، که نوعا به دانستن مختصر و اجمالی اکتفا میکنند، هر چند در بیان اهداف خودشان هم توانایی نداشته باشند.
طالب علم باید این علومی را که ذکر شد مقدم بدارد بر علمی که میخواهد در آن تخصص و مهارت به دست آورد. و نباید در فراگیری علمی قدم پیش گذارد مگر آنکه مقدمات آن را تکمیل کند. مثلا برای پرداختن به«تفسیر»و«حدیث»باید ابتدا در ادبیات عرب به حد کمال رسد و بخشی از فقه و کلام را نیز آموخته باشد.
یا مثلا زمانی به علم کلام روی آورد که علم«منطق»را فرا گرفته و در تشخیص ادله مهارت یافته باشد و باید به گفتار بعضی از محدثین عامه(اهل سنت) مانند«نووی» که گفته:«فراگیری علم منطق به اجماع علما حرام است» وقعی ننهد؛ زیرا اینگونه مسائل باعث بیرون راندن همه خردمندان و اندیشمندان از حوزه دین، و در نتیجه منحصر ساختن دینداران به عوام و جهّال خواهد شد. و این عینا همان ادعایی است که کفار نسبت به متدیّنین ابراز میدارند و محدث نامبرده نیز آنان را در این ادعا یاری کرده است در حالی که او نیندیشیده که انسان به واسطه اعتقاد به دلیل و برهان است که«انسان»است.
فقه
مشکل ترین علم، علم فقه است یکی به دلیل زیاد بودن مقدمات آن و دیگری آنکه: یک فقیه امکان ندارد در رشته خود مهارت کافی به دست آورد مگر آنکه از استعدادی جامع بهرهمند باشد که این کمتر برای کسی اتفاق میافتد. کسی که همواره با تدریس ممارست داشته، و استعداد افراد را بررسی کرده باشد میداند که پارهای از ذهنها مستعدّ درک مسائل ادبی هستند و فهم منطق و ریاضی بر آنها دشوار است؛ زیرا آن توانایی لازم برای تحلیل مسائل را ندارند و نمیتوانند معانی و مفاهیمی را که به ذهنشان وارد میشود مقدمهچینی کرده نتیجه بگیرند یا صغری و کبرای آنها را از هم تمیز دهند. و لذاست که علم کلام مناسب با این افراد نیست. اینان در بعضی مسائل فقه نیز کند و دیر یابند و علم اصول نیز بر آنها دشوار است و تنها به اموری که نیازمند فکر و تحقیق نیست و به ذوق و نقل میانجامد بسنده میکنند.
بعضی از افراد و اذهان در برخورد با اخبار و تواریخ، هیچ توجهی به قرائن صدق و کذب آنها ندارند و به نقل تنها و خالی از هر قرینهای میپردازند. نزد اینان اخبار«متواتر»مانند«آحاد»،و«راجح»مانند«مرجوح»است. آنها سلیم النفس، سادهاندیش و خوشگمان نسبت به همه چیز هستند.
برای اهل تحقیق درک دقیقترین دانشها و مشکلترین مسائل آسان است. هر چند که همین ذهن دقیق اهل تحقیق، گاهی از درک لطافتهای ادبی و زیباییهای گفتاری ناتوان میماند.
و این درحالی است که ذهن یک فقیه باید مستعدّ درک همه این امور باشد؛ زیرا فقه، تمام این اقسام را در برمیگیرد، برخلاف فلسفه و ریاضی و نحو و غیره که هر کدام نیاز به یک نوع استعداد خاص خود دارد و لذا کمتر کسی آن مهارت کافی را در فقه مییابد، با وجودی که پیشقدمان در این رشته بر خلاف سایررشتهها بسیار زیادند.
و همچنین چون موضوع فقه، پیرامون«افعال مکلّفین»است و افعال مکلفین هم مشتمل بر تمام کارها و وابسته به همه موجودات است پس باید ذهن فقیه به گونهای باشد که درک امور ذیل بر او آسان جلوه کند:
ـ اعداد و مساحتها و حساب.
ـ تاریخها و سیرهها.
ـ اخلاق مردم و عادتهای آنان در نقل اتفاقات و نیز چگونگی تأثیر این عادات در تغییر وقایع.
ـ امراض نفسانی و خلوص نیت در عبادات.
ـ نحو، صرف، محسّنات گفتار و لغت.
ـ معاملات و حیلههای معاملاتی و عادات تجار در شیوه کارشان و نیز چگونگی زیان وارد شدن بر آنها.
ـ سیاستها و غیر اینها.
و ذهن مستعد برای فهم تمام این امور گوناگونی که ذکر شد-و نیز آنهایی که ذکر نکردیم-اندک است و این چنین است که شخص نامستعد، چهره این علم را دگرگون میکند و زمانی آن را به سوی فلسفه میکشاند، زمانی به سوی ادبیات و در وقتی دیگر به سوی آنچه که متناسب با اندیشه او و در راستای فهم و ضمیر اوست. «و کل میسّر لما خلق له»(هر که را از بهر کاری ساختند.)
فقیه باید حافظه قوی، دقت نظر، درک جان کلام مخاطب را در خود جمع داشته باشد و اینها صفاتی است که غالبا در یک ذهن گرد نمیآید. رشته فلسفه را «توانایی حافظه در تحلیلگری»کافی است. در اصول و کلام و منطق نیز این چنین است. تفسیر و حدیث را «قدرت به خاطر سپاری و ذوق ادبی» بس است. در علم رجال و تاریخ نیز «ذکاوت و هوشیاری نسبت به قرائن صدق و کذب خبر و وجوه تعادل و ترجیح» کفایت میکند.
هدف من از این زیادهگویی آن بود که مبادا حسد تو را بدان سوی کشد که نعوذ باللّه بر فقها خرده بگیری و آن اشتهار ایشان در مشرق و مغرب زمین وموقعیت مهمشان در دلها را اغراقآمیز بدانی و در نتیجه گامهایت بلغزد بعد از آنکه ثبوت یافته بود. فقها در صفات خویش یگانهاند.
مردم به چه چیز نیازمندند؟
آن علومی که بیشتر مورد نیاز مردم است، مستعدین فهم آنها نیز بیشترند و راه دستیابی به آنها نیز آسانتر است. مانند قرآن، زبان عربی، اصول دین، معارف، موعظهها، بیان سیرهها، اخلاق، علم کلام، دفع شبهات مخالفین، بیشترین آیات قرآن نیز در این زمینهها وارد شده است به طوری که آیات مربوط به فقه حدود پانصد آیه و دیگر زمینهها بیش از شش هزار آیه گفته شده است و این نیست مگر به خاطر احتیاج شدید مردم بدانها و اهمیت داشتن آموزش آنها به مردم. مواعظ و معارف، حکم آب را برای زندگانی انسانها دارند و فقه برای آنها به منزله جواهرات گرانبها و سنگهای قیمتی است و البته هر یک ارزشی ویژه خود دارد.
طلبه و اخلاق
یک طالب علم باید در تهذیب نفس خویش کوشا باشد و خود را به اخلاق فاضله آراسته سازد و در این راه تنها به خواندن احادیث وارد شده بسنده نکند بلکه عمده آن است که با اهل اخلاق همنشین و معاشر گردد و اعمال خود را بر آنان عرضه بدارد و عیوب و کاستیهای خویش را دریابد و از آنان راههای اصلاح نفس را بجوید.
پیراستن نفس از پستیها سادهتر از نیکو ساختن خط (یعنی خوشنویسی) نیست و همچنین از تکمیل هنرهایی که نیاز به تمرین مداوم نزد استاد کار ماهری دارد. چگونه ممکن است انسان بر کمبودها و کاستیهای نفس خویش پی برده و به راههای درمان آن هدایت شود(و نیاز به مربی و استاد نداشته باشد؟)در حالی که در کارهایی چون نجاری و بنّایی و پزشکی، برای پی بردن به نقایص، نیاز به استادی بالا دست است که تنبّه و تذکار بدهد و از راههای انحرافی باز دارد.
جاهلان صوفیه و عوام آنها راه را به خطا رفتند و امور را درهم ریختند و اهداف مهم شریعت را باطل ساختند. آنها مردم را از بزرگترین علوم دینی متنفر کردند؛ زیرا اغلب برای خود مرشد جاهل و فاسقی را برمیگزیدند که متّصف به اخلاق پست و صفات زشت بود. دنیا دوستی و جاهطلبی آنان را به ادعاهای باطلی کشاند تا آنجا که کردار آنها سبب شد مردم از تهذیب نفوس و اصلاح قلوب و روی به خدا نمودن و توجه به سعادت اخروی روی گردان شوند؛ زیرا گمان میکردند که«تصوف»یعنی همین اعمال و لذا جایز نیست که کسی دنبال عرفان باشد و گرد علوم تصوف بگردد.«ارشاد»جز برای کّملین علمای شریعت جایز نیست. برای دیگران جز به لغزش افتادن یا تنها حفظ الفاظ و اصطلاحات بیفایده چیز دیگری نیست. هیچ بعید نمیباشد که قاضی نوراللّه شوشتری از آنها[کمّلین علماء شریعت]باشد. شیخ بهائی و علامه مجلسی رحمهما اللّه نیز بدانان متمایل بودند؛ زیرا در علوم شریعت به کمال رسیده بودند. امثال این بزرگان بدعتها و خرافات را-مانند بلند نگهداشتن شارب(سبیل)-ترک میکنند و به جای آنها به پارسایی و عزلت و ریاضتهای شرعی میپردازند.
وظیفهء حکما و متکلمین
بر حکما و متکلمین واجب است که میزان درک شنوندگان خود را بدانند و به اندازه عقلشان با آنان سخن بگویند؛ زیرا در ذهن آنان-از لوازم و ملزومات-اموری یافت میشود که در ذهن خواص نیست. گمان و توهم آنان- برخلاف اندیشه علما –از هر کلمهای، متوجه چیز دیگری میشود. مثلا اگر برای آنان گفته شود: « اللّه للدّنیا کالبنّا للبناء-یعنی رابطه خداوند با دنیا مثال رابطه بنّا است با ساختمان» چنین برداشت میکنند که آفریدگان در تداوم وجود، بینیاز از خالق هستند. یا اگر گفته شود: « إنّه کالشّمس للضّوء- یعنی رابطه خداوند با دنیا مثل رابطه خورشید است با روشنایی» چنین میفهمند که علم و اختیاری در واجب [الوجود] نیست. اگر گفته شود: « هو کالرّوح بالنّسبة إلی الجسد-یعنی رابطه خداوند نسبت به دنیا مثل رابطهء روح است نسبت به جسد»، از آن«حلول»را برداشت میکنند و اگر گفته شود: «إعادة المعدوم ممتنعة-بازگرداندن چیزی که به عدم پیوسته غیر ممکن است» از آن نفی معاد را میفهمند و همچنین اگر گفته شود:
«احتیاج الممکن الی الواجب لإمکانه لا لحدوثه و… نیازی را که ممکن الوجود به واجب الوجود دارد به خاطر همان امکان ذاتی اوست نه به خاطر حادث شدن و…»از این نیز نفی صانع را میفهمند؛ زیرا قدیم زمانی بینیاز از محدث(حادث کننده)است.
راکد نبود/ مهدي محقق
راکد نبود. ميخواست بدانند در دنيا چه فکر جديدي به وجود آمده است و مثلاً در حوزه فلسفه چه کساني در اين باره کتاب نوشتند و تحقيق کردهاند و در کشورهاي لبنان و مصر چه نوشتارهايي در اين باره وجود دارد. براي همين ساعتي از وقتش را در کتابفروشيهاي بين خيابان سيروس تا مدرسه مروي ميگذراند.کتابفروشي اسلاميه، مصطفوي و کتابفروشي جعفري تبريز که کتابهاي مصر و لبنان را عرضه ميکرد.
از وظایف دیگر طالب علم
شایسته است بر تو که از معاشرتهای خالی از تعلیم با مردم بکاهی، بویژه با ثروتمندان و مترقین و دنیاخواهان. باید آنچه را که آخرت را از یاد تو میبرد و میل و رغبت به دنیا را در تو ایجاد میکند رها کنی و با صالحان و پارسایان و اهل عبادت همراه گردی؛ زیرا این عمل به طور کلی در تهذیب نفس مؤثر است.
چه بسا نادانی بپندارد که در صدر اسلام، «مجتهد» و «مقلّد» و «علم اصول» و «علم نحو» وجود نداشته و «مدرسه» و «خانقاه» و «مرشد» و «ذکر» و «حلقه»ای در کار نبوده است پس به این افراد (و گفتارشان) نباید توجه کنی؛ زیرا دشمنان علم در هر زمان زیاد بودهاند و در عصر ما- به جهت غلبه کفار و نصاری- بیشتر هم شدهاند.
اگر بنا بود که هر چه در صدر اسلام وجود نداشته اکنون حرام باشد، پس ساختن مدارس، آموختن نحو و صرف، حفظ اصطلاحات حدیث و نقل و روایت آنها و اجازه روایت- چنانکه میان اهل حدیث متداول است- نیز باید حرام باشد. [در صورتی که چنین نیست.] گمان خود را نسبت به مردم و خداوند متعال نیکوگردان و آخرین سفارش من ورع و تقوا است.
خداوند ما و شما را در راه خشنودی خود موفق بدارد.
پینوشت:
[1]. کتاب وافی