
اشاره:
این یکی از نقاطی است که نقلهای تاریخی را از نقلها و روایات احکام جدا میکند. گاه در نقلها و روایات فقهی چیزهائی وجود دارد و با عقل تنافی ظاهری دارند؛ همانند دیه انگشتان که یک انگشت یک دهم دیه کامل در دو انگشت دو دهم و در سه انگشت سه دهم اما دیه چهار انگشت به دو دهم تقلیل مییابد. این نقل ظاهرا موافق قیاس و عقل نیست؛ اما این عدم موافقت کاملا ظاهری است. در واقع در اینجا چون عقل به علت و فلسفه این حکم راه ندارد و امکان درک آن را ندارد، نمیتواند نظر بدهد و حکمی ندارد نه اینکه نظر آن منفی است و حکم منفی میدهد و میفهمد که خلاف عقل است.
اما در نقلهای تاریخی موافقت و عدم موافقت با بداهت عقل بهعنوان یکی از دلایل و معیارهای جدی در نظر گرفته میشود. نقل مخالف از اعتبار ساقط است.
آیا در تاریخ اسلام تحریفی صورت گرفته است؟ با توجه به آرا و اقوال گوناگون در تاریخ، برای رسیدن به قول صحیح چه باید کرد؟
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. تاريخ اسلام آنچنان با دروغ و تحريف آغشته شده است كه بدست آوردن حقيقت از ميان اسناد و مدارك و اطلاعات موجود، كاري بسيار دشوار و نیازمند خبرویت و حوصله و کار بسیار است.
محقق در تاريخ اسلام گاه بايد حقيقت تاريخي را از دل چندين و چند، بلكه گاه دهها و صدها دروغ و جعل و تحريف، بيرون بكشد. روشن است كه اين كار حوصله بسيار ميخواهد و با عجلههاي مرسوم زمان ما به هيچ وجه سازگار نيست. اما صبر و حوصله هم به تنهايي كافي نيست و علاوه بر آن اهليت و خبرویت علمي لازم است، كه بدون سالها تحصيل جدي و درك محضر اساتيد خبير امكان ندارد .
اهلیت و خبرویت چگونه تحصیل میشود؟
استاد: این اهلیت نیاز به درس و بحثی طولانی و پیگیر دارد. مثلا كسي كه بعد از تحصيل مقدمات لازم، حداقل ده تا پانزده سال درس فقه اجتهادي خوانده و قدرت اجتهاد و توانايي حل مسايل و مشكلات فقهي را بدست آورده است، ميتواند به كار تحقيق در تاريخ اسلام بپردازد. البته اين دوران طولانی تحصيل همه چیز نیست و تنها مقدمه است و بعد از اين بايد به ممارست و مطالعه پيگير در اسناد و مدارک و متون تاريخي بپردازد. درك محضر استاد صاحبنظر در اين رشته براي آشنايي با قواعد این راه، كمك كارِ بسيار خوبي است و راه را نزديك و نزديكتر ميكند. بعد از طي اين مراحل است كه شخص ميتواند به تحقيق در تاریخ اسلام و حل مسايل و مشكلات آن بپردازد.
مسئله تا همینجا تمام است؟
استاد: نه! مشكل دستيابي به حقايق تاريخي در اسلام– علاوه بر دشواري هر تحقيق و پژوهش علمي– معلول موانعي است كه بهطور عمد بر سر اين راه پديد آوردهاند. باید این موانع را بشناسیم و راه برون رفت از آن را بدانیم.
پس بفرمائید اینگونه موانع این راه چیست؟
استاد: البته در تاريخ دستيابي به حقايق، هميشه مشكلات خاص خود را دارد. از جمله اختلاف افق فرهنگ دو دوره يعني دورهاي كه محقق در آن زندگي ميكند و دورهاي كه به تحقيق در مورد آن مشغول است و از جمله از دست رفتن احتمالی منابع اصيل؛ اما اگر موانعي بهطور عمد بر سر راه پديد آمده باشد، مثلا: دهان شاهدان اصلی بسته و قلمشان شكسته شده باشد، يا با بهكار گرفتن قدرت و بودجههاي بزرگ یک امپراطوری- همانند امپراطوری اُمویان- دروغ و جعل نشر يافته باشد، مشكلات چندين و چند برابر خواهد شد؛ و اينها چيزهايي است كه در تاريخ اسلام متاسفانه اتفاق افتاده است. در اینجا لازم است در هر دو زمینه مثال و نمونهای بیاوریم.
نمونه اول: سلیمان پسر خلیفه اموی عبد الملک در سال هشتاد و دو برای حج از شام حرکت کرده ابتدا به مدینه آمد و مدتی درنگ کرد. در آنجا در جستجوی حوادث عصر پیامبر برآمد. به قبا رفت و احد را دید و وو..، او به ابان بن عثمان امر کرد که برای او سیره و زندگینامه پیامبر و جنگهای ایشان را تالیف کند. ابان گفت: من اینکار را کردهام و آن را از مآخذ معتبر که مورد اطمینان من بودهاند گرفتهام. سلیمان آن نوشته را گرفته و به کاتبان متعدد سپرد تا تمام آن را به سرعت استنساخ کنند. ولیعهد خلیفه با مطالعه آن نوشته که در آن ذکری از قبیله بنی امیه نبود و بیشتر سخن از انصار و گذشتها و فداکاریهای آنها در میان بود، ابان را خواست به او گفت: من گمان نمیکردم برای این قوم چنین فضلی باشد، یا خاندان ما مورد بیمهری قرار گرفته و از تاریخ زندگی پیامبر حذف شدهاند و یا این چیزها که آوردهای این چنین که گفته شده نبودهاند
ابان جواب داد: ای امیر! اینکه انصار عثمان را یاری نکردند باعث نمیشود که ما حق را نگوئیم. انصار همانطور بودند که من در کتابم آوردهام.
سلیمان گفت: من نیازی به این کتاب ندارم، باید آن را به خلیفه گزارش بدهم شاید او مخالف باشد. بعد از این امرکرد که کتاب را بسوزانند. هنگامی که سلیمان به نزد پدرش عبدالملک خلیفه بازگشت، جریانات را برای او گزارش کرد. او هم عمل فرزند خویش را تایید کرد و گفت ما چه نیازی به کتابی داریم که در آن از فضائل ما سخنی نیست و به مردمان شام چیزهایی میآموزد که ما نمیخواهیم بدانند.1
نمونه دوم: مدائنی در کتاب «أحداث» مینویسد: معاویه پس از بدست آوردن خلافت، فرمانی به همه عُمّال و کارگزاران خویش نگاشت2: هر کس که چیزی در فضل ابوتراب و خانداش بازگو کند!! حرمتی برای خون و مال او نیست، یعنی خونش هدر خواهد بود!!
دیگر بار معاویه به کارگزاران خویش در تمام آفاق فرمانی نوشت که شهادت هیچ یک از شیعیان علی و خاندانش را نپذیرند و نیز فرمان داد آنچه از دوستداران عثمان و علاقمندان او و آن کسانی که روایاتی در فضیلت وی نقل میکنند، بشناسید تا که به خود نزدیکشان کنید و اکرامشان بنمائید. آنگاه آنچه که اینگونه افراد در فضیلت عثمان بازگو مینمایند برای من بنویسید و اسم گوینده و نام پدر و خاندانش را یادآور شوید!
آنچنان این فرمان اجرا گشت و فریفتگان به دنیا برای رسیدن به حطام دنیوی حدیث جعل کردند که فضائل عثمان فراوانی گرفت! زیرا معاویه پول و خلعت و املاک و آنچه در دست داشت، بیدریغ در این راه بهکار گرفته بود. هر شخص ناشناخته و بیسرو پا که نزد کارگزاران معاویه رفته و چیزی را بهعنوان حدیث منقبت و فضیلت عثمان نقل میکرد مورد توجه قرار میدادند و نامش را مینوشتند و مقام و منزلتی در دستگاه حکومتی مییافت!؟
پس از مدتی فرمان دیگرِ معاویه صادر شد که به کارگزاران خویش دستور داده بود، اینک روایات فضائل عثمان فراوان شده و در همه شهرها به گوش می رسد، مردم را دعوت کنید که فضائل صحابه و خلفاء اولیه را روایت کنند و حدیثی در فضیلت ابوتراب نباشد مگر اینکه روایتی همانند آن را در فضل خلفاء نخستین و صحابه برای من بیاورید و یا ضد آن را روایت کنید، این کار نزد من محبوبتر است و مرا بیش از پیش شادمان میکند، چه آنکه برای شکستن دلائل و براهین ابوتراب و شیعیان وی، وسیلهای قویتر و بُرّندهتر میباشد!؟ و برای آنها دشوارتر از روایتهایی که در مناقب عثمان نقل گردیده میباشد و کوبندگیِ بیشتری خواهد داشت!!
فرمان معاویه بر مردم خوانده شد و به دنبال آن روایات دروغین فراوان در فضائل صحابه بوجود آمد که به هیچ وجه بوئی از حقیقت نداشت. مردم سادهدل نیز این احادیث را به دیده قبول پذیرفتند و چنان رفته رفته شهرت یافت که بر منابر باز گفته شد، و به دست معلمان مکاتب داده شد و کودکان بر طبق آن آموزش یافتند و جوانان با آن خو گرفتند تا آنجا که همانطور که قرآن را میآموختند این احادیث دروغین را حفظ میکردند. آنگاه از مجامع مردان نیز درگذشت و به مکاتب و مجامع درسی زنان رسید و معلمان آنها را به دختران و زنان مسلمان میآموختند و همچنان در میان غلامان و خادمان خود نشر دادند. اجتماع اسلامی بدینگونه که گفتیم سالیان دراز از حیات خویش را گذرانید و بدین سبب احادیث دروغین و ساختگی فراوان برای نسلهای بعد به یادگار ماند که فقها، دانشمندان، قضات و فرمانداران همه و همه آنها را فرا گرفتند و باور داشتند!!3
این دو حادثه که گوشهای از واقعیت حاکم بر عالم اسلام بود میتوانست سرنوشت تاریخ را بکلی دیگرگون کند و راست به صورت دروغ و دروغ را به صورت راست درآورد. این واقعیتی است که امروز هست و آشنای با تاریخ جای پای آن را همه جا میبیند.
روشهای مرسوم تحقیق در این علم چیست؟
استاد: تحقیق تاریخی در چند مرحله انجام میشود که به اجمال به آن میپردازیم.
تتبع تام و تحقیق- در راه این نوع از تحقیق نخست باید کل اطلاعات را جمعآوری بکنیم. هرگونه اطلاعی که امکان دسترسی دارد بدست بیاوریم و هر چیز که از گذشته خبری میدهد، اعم از اسناد رسمی، متون تاریخی، سنگنوشتهها، سکهها و و… در کنار هم بگذاریم. بنابراین در این مرحله نیاز به یک تتبع تام و استقراء کامل در همه اسناد و مدارک است و هر چه استقراء بیشتر و هر چه تتبع وسیعتر باشد نتیجه بهتر و اطمینانبخشتر خواهد بود. در این مرحله باید به جایی برسیم که بدانیم که سند دیگر و ماخذ و نقل دیگری در دست نیست و ما توانستهایم همه منقولات و همه اسناد و مدارک را جمع کنیم.
بعد از مرحله تتبع تام که قدم اول است نوبت به مرحله دوم که تحقیق است میرسد. در تحقیق باید راستی و درستی اسناد و ماخذ را وارسی کنیم. وارسی اسناد و ماخذ در ابتدا برای این است که این سند و مدرک واقعا به صاحب سند و مدرک مربوط است یا نه؟ مثلا آیا مسعودی کتابی به نام مروج الذهب داشته است؟ و ثانیا آیا نسخههای موجود از مروج الذهب نسخههای اصیلی هستند؟ و نسخه چاپ شده از نسخه یا نسخههای معتبری اخذ شده است؟
بعد از این مرحله میرسیم به اینکه تک تک روایات را وارسی کنیم. بررسی و تحقیق در اسناد روایات وظیفه این مرحله محقق و مورخ است و او میکوشد اعتبار اسناد خبر را بر اساس موازین و معیارهای رجالشناسی بدست آورد و سره را از ناسره بشناسد.
هر دو مرحله تحقیق را میتوان در مورد تاریخ طبری مشاهده کرد. تاریخ طبری یک کتاب معتبر است. به این معنی که ما میدانیم مسلما طبری کتاب تاریخی به نام « تاریخ الرسل والملوک» دارد و در طول تاریخ نسخهها و مخطوطات این کتاب نیز به صورت معتبر و قابل اطمینانی باقی مانده و امروز در دسترس است و نیز آنچه از این کتاب چاپ شده بر اساس همان نسخههای قابل اطمینان بدست محققان معتبر بوده است و هیچ نوع دستبرد یا زیادتی در آن راه نیافته است. پس کتاب کاملا معتبر و مورد اطمینان است؛ یعنی ما اطمینان داریم که این کتاب، همان کتاب تاریخ محمد بن جریر طبری متوفای سال سیصد و ده هجری است؛ بنابراین کتاب تاریخ طبری، کتابی معتبر است.
بعد از اینکه یک مورخ محقق به کتاب معتبری چون تاریخ طبری دست مییابد خود را کاملا در اختیار آن قرار نمیدهد و از آن بهطور مطلق تقلید نمیکند؛ بلکه لازم است به تک تک نقلیات طبری بپردازد و هر روایت را از نظر سند خاص آن بررسی کند. این کار در تواریخی همچون طبری یک مرحله از تحقیق و یک فریضه است. طبری در هر بخش از تاریخ خود از یکی از مورخان نسلهای قبل استفاده کرده است و اعتبار آن بخش به اعتبار آن مورخ است. مثلا در سیره پیامبر از ابن اسحاق و در جریان جنگ صفین از ابو مخنف نقل میکند. آنها هم از سلسله راویان مختلف نقل کردهاند. ابن اسحاق و ابو مخنف را میشناسیم و هر دو مورخی معتبرند؛ به این معنا که ما میدانیم آنها دروغ نمیگویند و خود جعل و خلق روایت نمیکنند؛ اما سلسله راویانی دارند که ممکن است افراد ضعیف و حتی جعال در میان آنها وجود داشته باشد. چنانکه میدانیم روایات جعلی غرانیق را که به وسیله زنادقه عصر بنیامیه جعل شدهاند طبری آورده و از ابن اسحاق نقل کرده است.4 از این بدتر طبری در بخش تاریخ بعد از رحلت پیامبر اکرم یک خیانت بزرگ کرده است. او در فاصله بیست و پنج سال از رحلت ایشان تا جنگ جمل مجموعهای از روایات تاریخی آورده است که همه از یک دروغگوی بزرگ تاریخی به نام سیف بن عمر تمیمی نقل میشود. طبق برآورد مرحوم علامه امینی هفتصد و دو دروغ در این مجموعه آمده است.5
اگر مورخ توانست اصالت و صحت سند یا اسناد یک یا چند روایت تاریخی را بدست آورد کار او در این مرحله به پایان رسیده است، سپس باید به جمع وتفریق و جرح و تعدیل متون تاریخی بپردازد.
جمع وتفریق متون چگونه است؟
استاد: بخشی از تاریخ اسلام بر اطلاعات قرآنی مبتنی است. این بخش، بخش قطعی تاریخ است و هیچ تردیدی در آن راه ندارد. اطلاعات قرآنی مربوط به تاریخ اسلام بخش مهمی از تاریخ را در بر میگیرند، و پایههای اولیه آن را تشکیل میدهند. از این بخش که بگذریم با مجموعهای بزرگ از روایات تاریخی روبرو میشویم.
فرض این است که مآخذ متعدد وروایات تاریخی زیاد هستند. ناگزیر عناصری بین همه روایات مشترک است. اغلب بلکه همیشه در میان روایت مختلف مشترکاتی وجود دارند. ما میتوانیم این مشترکات را به مسلمات تاریخی نزدیک کنیم. بنابراین تاریخ همیشه مسلماتی دارد که میتوان بر آن تکیه کرد. بعد از آن باید برای اختلافات و تعارضات چارهای جست. در این تعارضات پارهای از همان فنونی که در فقه داریم برای حل مشکل راهگشاست. یک راه حلِ تعارضات در روایات فقهی، موافقت و عدم موافقت روایت با قران است. این اصل میتواند در تاریخ هم عمل شود.
معیار دوم این است که یک حدیث موافقِ نظرات فقهی فرقههای انحرافی است و یک حدیث مخالف این نظرات. در اینجا ما روایت فقهی موافق فرقههای انحرافی را کنار میگذاریم و روایت مخالف را میپذیریم و به همین شکل در روایات تاریخی نیز رفتار میکنیم. اینها یک موازینی است که در فن تاریخ میتواند کاربرد داشته باشد. بدین ترتیب میتوان روایات را سبک و سنگین کرده صحیح را از سقیم بشناسیم.
یک معیار در بررسی روایات تاریخی وجود دارد و آن معیار مطابقت با بداهت عقل و عدم مطابقت با آن است. در اینجا مثالی میزنیم. این مثال هم از طبری است:
طبری در فتح شهر شوش از بلاد ایران میآورد:
« در جریان فتح ایران، ابو سَبره فرمانده سربازان مسلمان با لشکر خویش به شهر شوش آمد و آنجا را محاصره نمود و مسلمانان با مردم شوش چندین بار جنگ کردند و در هر بار اهل شوش بر مسلمانان غلبه یافته صدماتی وارد میکردند. یکبار راهبان و کشیشان شهر بر برج و باروی شهر برآمده و با صدای بلند فریاد برآوردند: ای گروه عرب! آنچه که از گذشتگان و دانشمندان درباره شهر شوش به ما رسیده این است که این شهر تنها به دست دجال یا به دست مردمی که دجال در میان آنان باشد فتح خواهد شد. بنابراین اگر دجال در میان شما است، بزودی این شهر را فتح خواهید نمود و اگر دجال در میان شما نیست به خود زحمت ندهید که بیثمر خواهد بود. »
مسلمانان به سخنان اعتنائی نکردند و یکبار دیگر هم به شهر حمله آورده و با مردم شوش درگیر شدند. اینبار هم راهبان و دانشمندان شهر با مسلمانان همان سخنان تکرار کردند و ایشان را به خشم آوردند. در این میان «صاف بن صیاد» که در لشکر مسلمانان حضور داشت به کنار دروازه شهر آمده و با پای خود به دروازه کوبید و گفت: باز شو! ناگاه زنجیرهای دروازه از هم گسیخته شده و قفلها درهم شکست و به زمین افتاد و مسلمانان حمله آورده وارد شهر شوش شدند. مردم شهر که چنین دیدند سلاحهای خود را به زمین گذاشتند و فریاد صلح برآوردند. مسلمانان که با تسلط کامل وارد شهر شده بودند درخواست آنان را پذیرفته و با آنان قرار داد صلح برقرار کردند.»
طبری در فتح شهر حُمص نیز چیزی شبیه این نقل را آورده است:
« مسلمانان بعد از فصل زمستان به سوی شهر حمص یورش آوردند. در حمله همه با هم یکباره تکبیر گفتند. با طنین این تکبیر در و دیوار شهر فروریخت و ترس و رعبی سراسر وجود مردم شهر را فرا گرفت. مردم درصدد چارهجوئی بر آمدند. اما راهی نبود. بار دیگر سربازان مسلمان دسته جمعی تکبیر گفتند و صدای تکبیر در فضای شهر طنین افکند و اینبار خانهها و دیوارهای زیادی از شهر فرو ریخت. در نتیجه مردم شهر به صلح با مسلمانان تن در دادند.»
سبب فتح شوش بنا به این نقل تاریخ طبری عبارت بود از وجود «دجال» در میان لشگر مسلمانان و راهبان وکشیشان قبلا آن را پیشگوئی کرده بودند. دجال در میان سپاه اسلام بود و از میان آن سپاه بیرون آمده و تنها با لگد و فریادی درهای مستحکم و شاید پولادین شهر را گشوده و شهر را فتح کرده و مردم آن را به تسلیم وادار کرد.
سبب فتح شهر حمص فریاد تکبیر سربازان مسلمان بود که با تکبیر اول دیوارهای شهر به یکباره فرو ریخت و با تکبیر دوم دیوار خانهها خراب شده و مردم شهر را به تسلیم وادار کرد.
این دو نقل از نظر سند هیچ اعتباری ندارند و علاوه بر آن مخالف با اجماع مورخان هستند. از اینها گذشته و مهمتر اینکه حوادثی غیرطبیعی هستند و به هیچ وجه با یک فریاد زنجیرها پاره نمیشوند و دیوارهای محکم یک قلعه فرو نمیریزند و بنابراین با عقل سلیم مخالفت جدی دارند. لذا به این دلیل هم از اعتبار ساقط هستند و اگر هیچ دلیلی جز همین دلیل در میان نبود برای بیاعتباری این نقلهای تاریخی کافی بود.
در نقلهای تاریخی موافقت و عدم موافقت با بداهت عقل بهعنوان یکی از دلایل و معیارهای جدی در نظر گرفته میشود. نقل مخالف از اعتبار ساقط است.
ضابطه دیگری که در تاریخ هست موافقت و عدم موافقت با طبیعت و خلقت جهان است و این هم یک معیار دیگر است؛ بنابراین یک نقل تاریخی نمیتواند چیزی در برداشته باشد که مخالف با شرایط و قوانین طبیعت و خلقت باشد. نمونهای برای این قاعده از طبری میآوریم:
طبری در حوادث سال دوازدهم هجری در ضمن اخبار فتح حیره نقل میکند: خالد بن ولید یکی از قلعههای حیره را محاصره کرد. عمرو بن عبدالمسیح بزرگ مردم آن دژ برای گفتگو با خالد در مورد صلح به نزد او آمد. در این ملاقات با او خادمی همراه بود که کیسهای به گردن داشت. خالد کیسه را گرفته و آن را باز و آنچه در درون داشت به کف دست ریخت. پرسید این چیست؟ عمرو گفت: این سم مهلکی است که در دم آدمی را میکشد! خالد پرسید: چنین چیزی چرا به همراه آوردی؟ عمرو گفت: من بیم آن داشتم که پیشنهاد صلح ما را نپذیرید. میخواستم در این صورت خودم را با آن به قتل برسانم؛ زیرا مرگ در نظر من بهتر از آن است که خبر تلخ و ناگوار جنگ را به مردم قبیله خود برسانم!
خالد گفت: اگر اجل کسی نرسد این سم نمیتواند او را از بین ببرد. آنگاه بسم الله گفته و تمام سم را به دهان ریخت. سم هیچ اثری بجای نگذارد و باعث حیرت عمرو شد. او روی به حاضران کرده گفت: ای مردم عرب شما با داشتن چنین کسانی به آن چه میخواهید میرسید.6
اینکه کسی مانند خالد خونریز و سیاهکار اینگونه میتواند قوانین خلقت را زیر و رو کند قابل قبول نیست. این نقل علاوه بر اینکه از نظر سند بیاعتبار است مخالف قوانین خلقت و طبیعت است، به این دلیل از اعتبار ساقط است.
بعد از حل مسئله تعارضات چه کار باید کرد؟
استاد: جواب: آنگاه که توانستیم تعارضات را حل کنیم، در برابر ما دو یا چند نقل معتبر و قابل جمع وجود دارند. در این صورت کار ما این است که نقلهای مختلف اما غیر متعارض را وصله و پینه کنیم، یا همانند یک باستانشناس که قطعههای شکسته و پراکنده یک ظرف قدیمی را از زیر خاک خارج میکند و باید آنها را به شکلی به هم متصل کند که ظرف به صورت کامل اولیه یا حداقل نزدیک به آن بدست بیاید. در اینجا نمونهای بیاوریم: مردی بنام عفیف بن یحیی الکندی در اوائل ظهور اسلام به مکه آمده است. او مهمان عباس عموی پیامبر بود. از پنجره خانه به مسجدالحرام نگاه میکرد. میگوید: دیدم یک جوانی آمد رو به آسمان نگاه کرد و زمان ظهر شده بود رو به کعبه ایستاد و گفت الله اکبر. باز این نمیفهمید یعنی چی. بعد یک نوجوان آمد دست راستش ایستاد و یک خانم آمد پشت سر ایستاد. این خم شد آنها خم شدند این ایستاد آنها ایستادند و او نشست و آنها نشستند. عباس آمد، ایشان گفت هذا امرٌ عظیم. او هم گفت هذا امرٌ عظیم. این را میشناسی برادرزاده من است و او هم برادرزاده من است و این، زن برادرزاده من است. ایشان مدعی است یک چیزی را من آوردم که جهانگیر خواهد شد. اینجا سه تا نقل است. در این نقلها یک تیکه آمده در آن یکی نیامده است. در این یکی آمده در آن نیامده. همه اینها را کنار هم میچینیم و میشود یک تیکه روایت کامل. آدمی که نقل میکرده یک چیزی یادش نبوده بگوید بعد روز دیگر یادش آمده گفته است. اینها با هم تنافی ندارد. میشوند حلقات. حلقاتی که به هم پیوسته میشوند و جریان کامل میشود. ما میگوییم که کارِ یک مورخ محقق این است که بتواند اطلاعات تاریخی را بدست بیاورد مثالش مثال باستانشناسی است که زمین را کاوش کرده و تکههای شکسته یک ظرف باستانی را از دل خاک بدست آورده است. اصلا سعی میکند اینها را صحیح نگه دارد و بعد سعی میکند در کنار هم نگه بدارد و بعد میتواند آیا یک قوری یا جامی بدست بیاورد. اگر بتواند اینها را که شکسته به هم بچسباند از تویش یک قوری یا جام بدست میاورد. این کاری است که مورخ هم انجام میدهد. اطلاعات را از آنور و اینور جمعآوری میکند از متون تاریخی. حالا گاهی هم باید بخشی از اطلاعاتش را از سکهها بدست بیاورد. مثلا بخشی از اطلاعات را از سنگها بدست بیاورد در هر صورت در این تعارضات ما باید بگردیم بین تعادل و تراجیح، یعنی کدام نقل با دلایل دیگر بیشتر موافق است و کدام نقل با دلایل دیگر بیشتر مخالف است، مثلا بخشی از تاریخ اسلام، این با اسلام چه اندازه موافق است، آن با اسلام چه اندازه مخالف است. در زندگی پیامبر مثلا داریم روایات فراوانی است متاسفانه در تفسیر طبری در مورد جریان غرانیق، غرانیق مخالف اسلام است. ده تا حدیث هم باشد، بیست تا حدیث باشد، پنجاه تا حدیث باشد وقتی مخالف قرآن است میگذاریم کنار. یک دانه حدیث در برابر داریم که موافق اسلام است آن را قبول میکنیم و آن نقل تاریخی را میپذیریم. فنون تعادل و تراجیح در اینجا بهکار میرود و بخشیاش از همان فنونی است که در فقه هم بهکار میرود و بخشی نه. پس آنجا که مشترکات است ما میتوانیم تقریباً تا حدّ قطع و یقین در تاریخ برسیم که آن را عمل میکنیم. در ماورای آن اگر ما به اختلافات و تعارضات روایات رسیدیم این اختلافات و تعارضات را باید بر اساس ضوابط و قواعد تعادل و تراجیع یکیاش را انتخاب بکنیم.
رهنامه: تعادل و تراجیح مختص تاریخ؟
استاد: بله. مختص تاریخ.
یعنی رجال و درایه را در تاریخ نیاز داریم؟
استاد: بله. نیاز داریم. لازم است اما کافی نیست. رجال و درایه که در فقه بهکار میرود لازم است ولی کافی نیست.
رهنامه: باز هم رجال و درایهاش با فقه فرق میکند و یا همان رجال و درایه است که در فقه استفاده میکنیم؟ قوانین خاص خودش را ندارد؟
استاد: این اسناد تاریخی را شرح احوال بکنیم. این آدم دروغگویی است این آدم مزدبگیر بوده از دولتهای فاسد. وقتی مزدبگیر است نقلیاتش هیچ اعتباری نخواهد داشت. ما میدانیم جعال است مثل آنچه که در تاریخ طبری در جریان نقلیات سیف ابن عمر داریم. این همه رجالیون گفتند: این شخص جعال است. همه گفتند: دروغگو است. گفتند: متهم به زندقه است. هر چه نقل کرده ساخته و پرداخته است. هیچ کدامش پشتوانه ندارد. این میرود کنار. کل اینها میرود کنار. اینها مرحله دوم است که اسمش را میگذاریم تحقیق تاریخی. بعد از این باید این روایت را با همدیگر چفت و بند بکنیم. این را در کنار آن بگذاریم و آن را در کنار آن بگذاریم (به همان مسئله اول که گفتم میرسیم )که ببینیم مشترکات اینها چی است. مشترکات میشود مسلمات تاریخی. میتواند به آنجا برسد که مسلمات تاریخی بشود حالا با ضوابط خودش.
پینوشتها:
1. الموفقیات لزبیر بن بکار/332-333
2. ان برئت الذمة ممن روی شیئا من فضل ابی تراب و اهل بیته.
3. شرح النهج البلاغه ابن ابی الحدید ج11/ص 44 تا 46
4 . طبری2/338و339و340
5. الغدیر
6. طبری3/363، چ محمد ابو الفضل ابراهیم