
بررسی پیش نیازهای موفقیت و موانع آن در گفتگویی صمیمی با آقای علاء تبریزیان
رهنامه: به عنوان اولین سؤال خود را معرفی کنید؟
بنده علاء تبریزیان، اهل مشهد مقدس، در یک فضای مذهبی بزرگ شدم. از ابتدا علاقمند به تحصیل علوم دینی بودم و با این انگیزه وارد حوزه قم شدم. 6 سال اول در مدرسه «الامام المهدی» مشغول به تحصیل بودم، واقعاً مدرسه خوبی بود و مدیر و اساتید برجستهای داشت. در ابتدا فکر میکردم در حوزه، از صبح تا شب قرآن و حدیث میخوانند اما بعداً فهمیدم برای فهم و درک قرآن و حدیث باید مقدمات زیادی پشت سر گذاشت. اوایل درسها خستهکننده بود چون فقط قاعدهخوانی بود و جنبه کاربردی هم تقویت نمیشد، تا اینکه فهمیدم حوزه زمینه است و هر کس بنابر هدفِ خود باید برای خودش برنامهریزی کند.
رهنامه: تاکنون، چه آثار پژوهشی داشتهاید؟
اولین اثری که داشتم کتاب «تنمیهالوعی» بود به زبان عربی؛ تنمیه یعنی ارتقای سطح بینش و این کتاب، حاصل یادداشتهای من است که هر شب به عنوان تجارب زندگی مینوشتم. مطالب این کتاب، به این نکته اشاره میکند که هر مقدار سطح بینش فرد ارتقاء پیدا کند بالتَّبع اهداف، آرزوها و خواستههایش ارتقاء پیدا میکند و بدون ارتقای بینش، ارتقا و تحقق هدف و تکامل ممکن نیست. کتاب دوم بنده هم «التحول المذهبی» است که حاصل آشنایی من با «مستبصرین» میباشد.
کتاب سوم و چهارم، یک دوره کلام اسلامی در زمینه توحید و عدل با زبان جدید و دستهبندی منظم میباشد. به دنبال آن، کتاب «معارف صحیفه سجادیه» را نوشتم، بعد از اتمام پایه 6، وارد مؤسسه امام خمینی شدم و علم کلام را به صورت تخصصی پیگیری کردم، یک سال مسؤولیت پایگاه اینترنتی «المبلغ» وابسته به سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، دو ترم تدریس در دانشکده علوم حدیث به زبان عربی و تبلیغ چند ساله در خوزستان و سرگروه موسوعه رد شبهات وهابیت در مرکز تحقیقات حج در کارنامه کاری من است.
رهنامه: چه اثری را در جشنواره ارائه دادید و این اثر دارای چه ویژگیهایی بود که توانست حائز رتبه شود؟
در جشنواره اول، با کتاب «التحول المذهبی» شرکت کردم. طی فعالیتهایی که در مرکز پژوهشهای اعتقادی داشتم، مدتها با مستبصرین، یعنی افرادی که از دیگر مذاهب به مذهب اهلبیت گرایش پیدا میکنند، سر و کار داشتم. یک موسوعه در آنجا بود به نام موسوعه «المستبصرین» که با این افراد مصاحبه انجام میشد و سپس ما این مصاحبهها را به صورت علمی درمیآوردیم و ادلّه علمی آنها را توسعه میدادیم. بعد به مرور زمان از این تحول مذهبی یک تجربهای کسب کردم و به ذهنم خطور کرد که اثری در مورد این تحول، موانعش، کیفیتش، بیشتر از جهت روانی، اجتماعی نوشته شود که این تحول و این پدیده چگونه صورت میگیرد و تحقق پیدا میکند. نتیجهاش شد کتاب «التحول المذهبی».
رهنامه: یعنی بحث کلامی نیست، بلکه روانشناختی و جامعهشناختی است؟
بله، اعتقادی نیست. یعنی زیاد به بحث ادلّه و براهینی که اینها به آن اعتماد کردند نپرداختیم؛ بلکه بیشتر به بحث اولین حالت و جرقهای که در آنها برای تحول به وجود میآید و اینکه چه عواملی مقدمه شده که اینها با تشیع آشنا شوند، چه موانعی بوده و آنها را چهطور پشت سر گذاشتهاند و از این قبیل مسائل پرداختهام که بیشتر هم از کتابهایی که دارند شاهد آوردم.
رهنامه: با چه انگیزهای این کتاب را نوشتید؟
یک فرصتی در مرکز پژوهشهای اعتقادی برایم به وجود آمد و با توجه به انگیزه و علاقهای که به رشته عقاید داشتم، کار را در آنجا شروع کردم. بعد یک فرصتی به وجود آمد که حدود پنج، شش سال با مستبصرین بودم. دیدم که حیف است با این همه تجربه و اطلاع و آگاهی نسبت به این پدیده که روی آن کار نشده، یک اثری را در این مورد ننویسم. چون یک پدیدهای است که خودش را در سالهای اخیر بلکه دهههای اخیر، مثلاً پنجاه سال اخیر مطرح کرده است و بر اثر مسائلی همچون انفجار اطلاعات، اینترنت، ماهواره خیلی پررنگتر شده و دیگر آن حالت عدم اطلاع مردم از دیگر مذاهب کم شده و اطلاع از مذهب اهلبیت باعث شد که یک تحول و پدیدهای در این میان به وجود آید. من از نظر رابطه روحی و عاطفی خیلی با آنها راحتم و به روحیه بنده کمک کردند. شاید ما به آن نکات اعتقادیای که باعث میشود اینها به مذهب اهلبیت گرایش پیدا کنند توجه نداشته باشیم. یعنی بنده به عنوان یک شیعه وقتی یک کتاب اعتقادی میخوانم، شاید متوجه نکات ریز و ریزهکاریهای آن نباشم چون برایم طبیعی است. مثل آدمی که در یک فضایی کار میکند و هر روز به آنجا میآید و حواسش نیست ولی یک فرد دیگر که وارد میشود به ریزهکاریهای ساختمان و مسائل اطراف توجه میکند. این شد که تحول مذهبی را نوشتم. برای جشنواره دوم یک تألیف در مورد «التوحید عند مذهب اهلالبیت» داشتم، که پانصد صفحه و بیشتر کلامی است. یک کتاب هم در مورد «العدل عند مذهب اهلالبیت» نوشتم.
اولين امر مهم براي طلبه نقشۀ راهي است که ميخواهد آن را تا آخر برود. اين نقشه شايد ابتدا وضوح نداشته باشد ولي بايد به مرور زمان پررنگ بشود.
این دو کتاب مباحث فلسفی هم دارد ولی بیشتر، مباحث فلسفی منسجم با آیات و روایات است یعنی بیشتر کلامی است نه فلسفی. انگیزه تألیف این کتابها، این بود که کتابهایی که در زمینه کلام و اعتقادات میخواندم گاهی اوقات برایم خسته کننده میشد یا مثلاً حالت سرد داشتند و به صورت دستهبندی و مرتب و یا به زبان روز نبودند. وقتی هم که از من سؤال میشد که مثلاً در مورد عدل الهی کتاب معرفی کن، آقای مطهری و دیگران کتاب دارند، ولی کتاب آقای مطهری بیشتر سخنرانی بوده که در بازار صورت گرفته، و با اینکه خیلی کتاب خوبی است ولی نمیتوان گفت یک کتاب جامع و کامل است که کل آراء را از همان ابتدای متکلمین شیعه تا به امروز دستهبندی و مرتب کرده و ارائه داده باشد. برای همین دوست داشتم که این مباحث، اول برای خودم حل شود و بعد از شناسایی کتابهای کلامی، شروع کردم از اول آنها را مطالعه و به صورت دستهبندی و تقسیمبندی و واضح و شفاف جمعآوری کردم. من از نگاه کردن به صفحهای لذت میبرم که مطالبش دستهبندی شده، مرتب و به یک شیوه منطقی و منظم باشد. بنده صفحهای که از اول تا آخر آن پُر باشد از مسائلی که آدم باید تمرکز داشته باشد، دقت کند و بخواند تا بعد بفهمد که جریان چیست، را نمیپسندم. اگر از همان اول رک و پوست کنده و مرتب و به صورت دستهبندی مطالب ارائه شود خیلی زیباست. به همین دلیل چون رشتهام کلام است تصمیم گرفتم که در مورد اصول دین این کار را به صورت مستند، مرتب و تقسیمبندی شده انجام دهم. اول «العدل» را شروع کردم چون احساس میکردم که در این زمینه کمتر کار شده بعد که العدل تمام شد دیدم که مباحث توحید هم آماده هست و حیف است که انجام نشود. کتاب «العدل» الآن در چاپخانه «مجمع جهانی اهلبیت» در دست چاپ است. «توحید عند مذهب اهلالبیت» را هم «مرکز تحقیقات حج» قصد انتشارش را دارند.
رهنامه: سیرِ تحصیلی شما چگونه بود و در دوره آموزش و پژوهش، چه نکاتی را مورد توجه داشتید که باعث شد شما بتوانید در سیرِ تحصیل خود موفق باشید؟ همچنین چه موانعی در مسیر شما بود که توانستید از آنها بگذرید؟
وارد حوزه که شدم، اطلاعات کافی از برنامههای حوزوی نداشتم و فکر میکردم یک سری برنامه در اینجا ریخته شده که اگر طبق آن پیش بروم پس از فارغالتحصیلی آشنا و آگاه به مسائل دینی اعم از عقاید، فقه، اصول، تاریخ و تفسیر میشوم و با این باور به حوزه آمدم. سال اول همه دروس را طبق برنامه، خوب خواندم، مباحثه کردم، سال دوم و سوم نیز همینطور. سال سوم برایم سوال ایجاد شد، چون آدم گاهی وقتها نگاه میکند که خب چه شد؟ فارغ از اینکه چه نمرهای گرفتم، عملاً چه یاد گرفتم؟ بلکه از نظر عملی به کجا رسیدم چه در تکامل شخصی و چه از نظر اینکه بینش و آگاهی پیدا کرده باشم که بتوانم با پشتوانه آن در برابر مشکلات روزمره و فراز و نشیبها استقامت کنم و چه از بُعد فکری و فرهنگی که پشتوانه من باشد و به من استقامت، صبر و تحمل دهد، به این نتیجه رسیدم که کمتر از آنی است که توقع داشتم. اولین تلنگر هم این بود که در یک مسافرت مشهد شخصی از من سؤال اعتقادی کرد و من بلد نبودم. شماره او را گرفتم و به او گفتم که سؤال میکنم و گفتم حتماً در مراحل حوزه اینها را یک زمان به این شکل تفصیلی یاد میگیریم. فکر میکردم که در این سیزده سال یا پانزده سال، همه چیز اصلی است. هم فقه به صورت مفصل درس داده میشود، هم اصول، هم عقائد، هم تفسیر، هم قرآن، هم تاریخ و ما اگر اینها را بخوانیم، فارغالتحصیل جامع و فراگیری خواهیم بود. وقتی برگشتم، به استادم گفتم که یک چنین سؤالی شده، جواب داد. بعد به او گفتم که اینها را چه وقتی در حوزه به ما یاد میدهند؟ گفت اینها را خودت باید بخوانی و من خیلی شوکه شدم. چه وقت یاد بگیرم؟ صبح کلاس میگذارند. اول دو تا مباحثه، بعد کلاس، بعد از ظهر هم کلاس و مباحثه داشتیم پس کاملاً وقتمان پر بود. یعنی برای ما تعریف نشده بود که فلان وقت به دنبال پژوهشهای قرآنی، حدیث، اعتقادات، تاریخ و یا تفسیر برویم. خب در این شش سال که وقت پُر است، بعدش چه؟ آنجا یک تلنگر بود برایم که فهمیدم باید بیشتر دقت کنم و خودم برنامه بریزم و برایم ثابت شد که حوزه فقط یک فضای مناسب است. فضای مناسب و استادهای خیلی خوب.
انسان بايد خودش براي خودش و بر طبق استعدادهايش برنامهريزي کند. چرا اين همه طلبه از دست ميدهيم؟ خيلي حيف است که انسان بدون برنامهريزي، بدون خودشناسي، بدون استعداد و زمينهشناسي و به صورت ناقص و حساب نشده وارد عرصهاي شود.
یک بار به یک دانشجوی رشته زبان برخورد کردم که خیلی قشنگ انگلیسی صحبت میکرد. گفتم چند سال است که شما درس میخوانید؟ گفت که چهار سال در دانشگاه زبان خواندیم. گفتم با چهار سال درس خواندن به این خوبی تکلم میکنید؟ گفت رشته ما همین است. خب یک طلبه که الان سه سال یا چهار سال در حوزه عربی میخواند آیا راحت میتواند عربی صحبت کند؟ نه. میتواند تجزیه و تحلیل کند؟ میتواند متون عربی غیر از متون درسیاش را راحت بخواند؟ چقدر با کتب حدیث آشناست؟ آیا همه به فقه و اصول علاقه دارند؟ اینها سؤالهای جدی بود که با آن مواجه بودم، بعد فهمیدم برای این مقصود، رشتههای تخصصی و مؤسسات آموزشی و پژوهشی تخصصی، کمککننده هستند. اینطور نیست که حوزه، دست آدم را بسته و دیگر نمیشود کاری کرد. اما انسان باید خودش برای خودش و بر طبق استعدادهایش برنامهریزی کند. چرا این همه طلبه از دست میدهیم؟ خیلی حیف است که انسان بدون برنامهریزی، بدون خودشناسی، بدون استعداد و زمینهشناسی و به صورت ناقص و حساب نشده وارد عرصهای شود. در صورتیکه این مطالب همه نوشته شده و کتابهایی در این زمینه نگاشته شده است. استعدادشناسی یعنی شخص ببیند زمینهای که دارد با چه علمی و چه علاقهای مناسب است؟ بعضیها حافظهشان خوب است، بعضیها تخیلشان خوب است، بعضیها بیانشان خوب است. انسان اگر قبل از ورود به هر عرصهای، استعدادشناسی و خودشناسی بکند و آگاهی کافی داشته باشد، یقیناً موفقتر خواهد بود تا اینکه همینطوری و بدون برنامهریزی وارد عرصههایی شود و به بنبست بخورد؛ طلبه بعد از یک سال، دو سال، پنج سال، ده سال ببیند مثلاً این همه مطالبی که خوانده برایش کارآیی ندارد. مبلّغ میشود ولی این همه مثلاً معانی بیان خوانده و در ریزهکاریهای نزاع بین کوفیون و اهل بصره در برخی مسائل جزئی، کلی وقت صرف کرده است. آیا اینها برایش کارآیی داشته؟ آیا این همه زحمت کشیدن و دقت در خواندن مغنی واقعاً مورد نیاز بود؟ اگر بحث شود من میگویم که نه. طلبه باید هدف و مقصدش را مشخص بکند و ببیند که در عرصه حوزه میخواهد فارغالتحصیلِ چه رشتهای باشد؟ مدرس میخواهد شود؟ محقق میخواهد شود؟ میخواهد مؤلف شود؟ میخواهد چه کاره شود؟ و در چه زمینهای؟ در فلسفه، در کلام، در فقه، در اصول، در تاریخ، در اقتصاد. الآن دیگر زمان، زمان تخصص است. کسی که اینها را مشخص کند یعنی اوّلاً چه کاره میخواهد شود و در چه حوزهای میخواهد فعالیت داشته باشد، چه بیان و چه نوشتاری و ثانیاً در چه تخصصی میخواهد کار کند، یقیناً وقتی سیوطی را میخواند خیلی فرق میکند با کسی که همینجوری سیوطی میخواند. چون این شخص کمکم نیازمندیهای خودش را شناسایی میکند و میداند که درس را با چه دیدگاه و با چه زاویهای باید بخواند و این درس در کجا و در چه مطلبی به دردش میخورد. اینکه هدف شخص چه باشد خیلی فرق میگذارد در اینکه چگونه سر کلاس بنشیند؟ درس را در چه حدی بخواند، فقط در حد فهمیدن یا اینکه درس دادن استاد را هم موشکافی کند. یعنی هدف و انگیزه حضور در درس و درس خواندن در نحوه فراگیری مطلب و استفاده کردن بهینه و عالی از هر فضا، خیلی مؤثر است حتی در کتاب خواندن. مثلاً کسی که میخواهد مؤلف شود وقتی کتاب میخواند خیلی بهتر استفاده میکند از اینکه چه اصطلاحاتی به کار رفته و چطور جملات به هم ربط داده شده تا فردی که میخواهد مبلغ شود. او طور دیگری استفاده میکند تا فردی که میخواهد مدرّس شود. مدرّس وقتی کتابی میخواند زاویه نگاهش خیلی با دیگران فرق میکند. باید اینها از ابتدا مشخص شود و عدم توجه به این مسائل ممکن است انسان را به یک بنبستهایی دچار سازد. بعد میبینیم که طلاب وارد عرصهها و فعالیتهایی میشوند که این همه درس و تحصیل و مباحثه برایشان کارآیی نداشته است. طلبه طبق این دیدگاه و نگاه باید به شکلی پیش برود که در این عرصه متراکم خودش ناخدای کشتی خودش باشد. یعنی خودش با نگاه خودش تصمیم بگیرد. مشورت دیگران نباید به تقلید کورکورانه از صحبت دیگران بینجامد، بلکه باید مشورت را در داخل خود هضم کند و برای شخصیت خودش بومی کرده و بعد استفاده کند. یک طلبه از همان ابتدا مسیر را با آگاهی برای خودش مشخص کند. مشورت کاملاً لازم است و باید انجام دهد و از تجربههای دیگران استفاده کند و یک برنامهای برای خودش بچیند که با محاسبه نفس و مراقبه نفس به همهاش آگاه باشد. چطور برنامههای پنجساله، دهساله، داریم. او هم باید بداند کجاست؟ هدف چیست؟ چه نیازمندیهایی دارد؟ زمانبندی کرده و نیازمندیها را برآورده کند و به صورت تدریجی زمینه مناسب را فراهم کند تا إنشاءالله به ثمر برسد.
فقاهت يک مهارت است و فرد تنها با حضور در درس فقها آن را به دست نميآورد بلکه بايد رهنمودهاي فقها برايش مشق باشد و به راهکارهايي که ارائه ميدهند عمل کند و با تمرين و کارورزي به فقاهت برسد.
رهنامه: با توجه به آنچه فرمودید وقتی شما حس کردید که مسیر حوزه آن تخصص را نمیدهد، چه برنامهای برای خودتان ریختید؟
من مدتی به خودم فرصت دادم که کتابهای متعددی در زمینههای مختلف بخوانم: تفسیر، فلسفه، کلام، فقه، تاریخ و تخصصهای دیگر. شاید چند ماه فقط میخواندم تا ببینم چه علاقهای دارم و بیشتر به کدام مباحث جذب میشوم. کدام مباحث برایم جالب و جذاب است. شاید از نظر تفکری معتقد بودم که مثلاً عقاید، زیربنا و مسئله اساسی است. این یک چیز مسلمی است و از نظر ردهبندی، عقاید، مهمتر از احکام شرعی است. چون پایه دینی احکام، اعتقادات است. ولی باز هم دوست داشتم فرصتی داشته باشم، بیشتر و متنوع بخوانم. کتابها و نوشتههای متعددی را خواندم. از میان این مطالعات، عقاید، بیشتر من را جذب کرد و همین طور اخلاق، به مباحث اخلاقی و اعتقادی خیلی علاقه داشتم. از طرفی برای هر دو فرصت یافتم. یک مؤسسهای از من خواست که محتوای یک سیدی اعتقادی را انجام بدهم. مؤسسه دیگری دعوت کرد که در پژوهشگاه اعتقادی با آنها فعالیت داشته باشم. از پایه چهارم کار در مؤسسات را شروع کردم و البته بعضی از اساتید در مشورتی که با آنها داشتم، موافق نبودند. فکر میکردند زود باشد. ولی بنده احساس کردم که کار در مؤسسات یعنی استعدادپروری و شکوفایی استعداد و فهمیدم که هر کتابی را که دارم میخوانم، مثلاً سیوطی، نیاز به مهارت هم دارد. هدف این نیست که من مثلاً کلی منطق بخوانم که قواعد و دستورات و احکام را در ذهنم انباشت کنم بلکه اینها باید در عرصه عملی پیاده شود و ملکه شود و اگر من نویسنده شدم، نوشتهام منطقی باشد. اگر بخواهم تدریس داشته باشم، نحوه بیانم منطقی باشد. منطق خواندن وسیله است برای رسیدن به آن ملکه و مهارتی که شما از آن در واقعیت عملی بهره ببرید. به همین دلیل، کار در مؤسساتی که زمینه و فعالیتی برای انسان فراهم کند تا استعدادهایش در راستای همین تحصیلات، شکوفا شود، یقیناً باروری و شکوفایی و رسیدن فرد به هدف را آسانتر میکند. محک خوردن انسان با کتب رجالی، با کتب حدیث و با استدلالهای فقهی، یقیناً تأثیرگذارتر است و رسیدن طلبه را به مرحله استنباط حکم شرعی بیشتر میکند تا اینکه فقط یک مشت قواعد و ضوابط در ذهن او باشد. الآن هم به همین نتیجه رسیدم که کار در مؤسسات باید در کنار تحصیل و در طول آن باشد یعنی موجب شکوفایی و ایجاد مهارت در همان درس گردد. مثلاً الآن که در مرکز فقهی ائمه اطهار هستم، علاوه بر تدریس و مباحثه، جلسات ایجاد مهارت به عنوان کارورزی یا کارگاه آموزشی برگزار میشود که خیلی عالی هستند. یقیناً رفتن تحت پوشش یک چنین مؤسساتی، که علاوه بر مسائل نظری به امور عملی و تقویت مهارت و شکوفایی استعداد و رساندن فرد به ملکه، اهتمام بورزند، بهتر است از اینکه شخص، صرفاً مباحث نظری را پشت سر بگذارد و دستش خالی باشد. نتیجه مطالعاتم این بود که احساس کردم بیشتر به مباحث کلام علاقه دارم و طی مطالعات فکر کردم که همه این مطالعات باید هدفمند باشد. و بدین جهت تصمیم گرفتم همه مطالب را در توحید و در عدل الهی و در امامت هر چه که از اول تا آخر وجود دارد، مطالعه کنم؛ مشترکات را حذف کنم و در هر مسئله، دلایلی را که داریم، دستهبندی کرده و خیلی راحت ارائه کنم که ثمرهاش همان تألیفاتی بود که داشتم.
رهنامه: به عنوان نکته آخر برای شکوفایی استعداد خود چه مراحلی را طی کردید؟
اولاً به این نتیجه رسیدم که هر استعدادی برای شکوفایی، زمینه میخواهد. این واقعیتِ مسلمی است. حالا این زمینه یا از طریق دوست فراهم میشود و انسان دارای دوستانی است که آن زمینه را در او شکوفا میکنند و یا از طریق فضای مناسب فراهم میشود؛ یقیناً استادی که شارژ بیشتری به من میدهد و وقتی از کلاسش بیرون میآیم احساس میکنم تا یک هفته پشتکار فعالیت زیاد شبانهروزی را دارم، بیشتر میپسندم. من به لزوم ایجاد فضای مناسب برای شکوفایی استعداد، ایمان دارم. چه فرد باشد، چه فضای ذهنی باشد و چه تفکرات باشد. انسان باید از هرگونه تفکراتی و از هر طریقی که احساس میکند که دارد زیر پایش را خالی میکند و او را از هدفش دور میکند، اجتناب کند. به طور کلی قائل بودم که استعدادها باید شکوفا شود، برنامهریزیای که انسان برای خودش میکند باید بومی خود شخص باشد. با روحیه، روان و شرایطاش وفق داده شود یعنی خودش برای خودش برنامه بریزد و بتواند زمینهای برای خودش فراهم کند که استعدادهایش شکوفا شود. چه مؤسسهای و مرکزی باشد یا نباشد، در هر حالت، فرد باید پیش برود. برای خودش زمینه به وجود آورده و طبق قناعتها و باورها و استعدادی که دارد پیش برود و به نتیجه مطلوب برسد.
اگر بخواهيم کمکاري کنيم و اگر از علوم نوين، بهره نگيريم و حساب شده عمل نکنيم و در وقت، در مال، در توان و استعدادهاي خود اسراف کنيم واقعاً گناهي است نابخشودني.
رهنامه: در پایان اگر توصیهای برای طلبههایی که در ابتدای راه هستند دارید، بفرمایید.
البته خودم را در حدی نمیبینم که توصیه کنم ولی با توجه به فضایی که در آن بودم، احساس میکنم که طلبه از همان ابتدای راه نباید فقط همان مرحلهای را که در آن هست نگاه کند. اولین امر مهم برای طلبه نقشه راهی است که میخواهد آن را تا آخر برود. این نقشه شاید ابتدا وضوح نداشته باشد ولی باید به مرور زمان پررنگ بشود. اینکه چه هدف و مقصدی دارد. چه تخصصی میخواهد پیدا کند؟ چه علاقهای دارد؟ میخواهد چه کاره شود؟ هم در عرصه فعالیت اعم از تألیف، تدریس، تبلیغ، تحقیق و کارهای دیگر. اینها باید هر چه زودتر، برای طلبهها مشخص شود. شاید طلبه در مراحل اول آن بینش و آن افق باز را نداشته باشد ولی باید متوجه باشد که اینها هست. و هم در عرصه تخصص که میخواهد در فقه تخصص پیدا کند یا در اصول، در عقاید، کلام، فلسفه، عرفان یا هر بخش دیگر. اینها باید مدنظر باشد و روز به روز به آن فکر کند و تمام همّ و غمّ و وقت گذاشتن و ارتباطات و فضایش و همه مسائلش باید به تدریج منسجم گردد و شکل بگیرد و در آن مسیری که مشخص میکند، هدف و جهت بگیرد. اگر بین دو سه تا گرایش یا مثلاً دو سه تا تخصص یا دو سه تا کار، مردد است، مشترکات را بگیرد. مثلاً مردد است که آیا من باید تدریس را در پیش بگیرم یا تبلیغ را که هر دوی اینها در مؤلفه بیان، مشترک هستند و اگر بخواهد بیانش قوی شود، باید تمرین داشته باشد و جلسه گذاشته شود و به برنامههایی که گذاشته میشود اکتفا نکند. روششناسی نیز در این مسیر بسیار اهمیت دارد. یقیناً در هر عرصهای اگر انسان روش کار را بلد باشد و روش صحیح را پیاده کند، هم وقت کمتر و هم انرژی کمتر مصرف میکند و هم سریعتر به نتیجه میرسد. کتابها هم در این زمینه زیاد نوشته شده است. خلاصه اینکه طلبه باید برای خودش روششناسی، استعدادشناسی و روانشناسی داشته باشد. این بینش، این مسائل جنبی، این نقشه و این تسلسل منطقی که با روحیه فرد سازگار است یقیناً نتیجه خواهد داد، آنهم بهترین نتیجه، در اسرع وقت و با صرف کمترین هزینه از نظر انرژی و امکانات. و یقیناً شخص میتواند در جامعه مثمر ثمر باشد. و من برای همه طلاب واقعاً آرزوی موفقیت میکنم. این مطالب به این معنا نیست که آرمان و آرزو باشد و وضعیت اجتماع ما دور از آن باشد بلکه خیلی افراد موفقی در حوزه داریم. افراد زیادی داریم که در تخصصها دارند کار میکنند و در این بیست سال اخیر به دغدغههای مقام معظم رهبری گوش دادند، مدنظر قرار دادند و به نتیجه رسیدند. کارهای زیادی دارد میشود و نمیخواهم گلایه کنم که مثلاً حوزه دارد کم کاری میکند یا روش را مدنظر ندارد یا استعدادشناسی نمیشود یا کارهای پژوهشی نمیشود. بلکه اینها وجود دارد. استادی داشتیم که همواره تأکید میکرد که طلبه باید همیشه در کنار تحصیل نظری به ارتقای بُعد عملی و کسب مهارت و شکوفایی استعدادهای خود بپردازد و واقعاً حیف است که یک طلبه پس از سالها تحصیل و درس خواندن، به خاطر عدم کسب مهارتی مانند تبلیغ، تدریس، تألیف، تحقیق و… جذب کارهایی بشود که آن همه تحصیل و درس و مباحثه به کار او نیاید. باید بدانیم که حضور در درس یک مقوله است و مدرّس شدن یک مقوله دیگر است. فقاهت یک مهارت است و فرد تنها با حضور در درس فقها آن را به دست نمیآورد بلکه باید رهنمودهای فقها برایش مشق باشد و به راهکارهایی که ارائه میدهند عمل کند و با تمرین و کارورزی به فقاهت برسد. من فکر میکنم بزرگان و علمای ما در زمانهای قدیم اصلاً چنین فضایی نداشتند بلکه در فضای خفقان، شکنجه، ظلم، مبارزه با مذهب اهلبیت و مبارزه با علم این همه جانفشانی کردند. به عنوان نمونه شهید اول و شهید ثانی چرا شهید شدند؟ اینها جای بحث است. کتابخانه علما را میسوزاندند ولی در آن فضا توانستند این همه تألیفات و فعالیت انجام دهند. الان در این فضای مناسب و تحت یک حکومت اسلامی واقعاً خیلی شرایط مناسبی هست و اگر کم کاری کنیم واقعاً ظلم به مذهب است. علمای ما، بزرگان ما، نیاکان ما شکنجه دیدند، زندان رفتند، مبارزه کردند و در شرایط خیلی بدی بودند و همچنین شهیدان ما در اول انقلاب برای تثبیت انقلاب جانفشانی کردند و چنین فضا و نعمتی برای ما به وجود آوردهاند. حال اگر بخواهیم کمکاری کنیم و اگر از علوم نوین، بهره نگیریم و حساب شده عمل نکنیم و در وقت، در مال، در توان و استعدادهای خود اسراف کنیم واقعاً گناهی است نابخشودنی، باید حواسمان خیلی جمع باشد و همه اینها را مدنظر بگیریم. این یک تکلیف الهی است و یقیناً حسابرسی خداوند متعال از ما در این زمینه خیلی زیاد خواهد بود. اگر کمکاری یا خدای نکرده تنبلی کنیم و یا به زعم اینکه دیگران هستند کوتاهی کنیم، تبعات و عواقب خیلی وخیمی خواهد داشت.