
فلسفه ملاصدرا تا حدود 140 تا 150 سال بعد از مرگش به فراموشی سپرده شد؛ اما با حرکتهایی كه در اصفهان و بعد در تهران صورت گرفت، فلسفه ملاصدرا حیاتي جدی يافت، به گونهای که تقریباً میشود گفت در دوره معاصر بزرگانی مثل علامه طباطبایی آمدند و حکمتي نوصدرایی ایجاد کردند؛ البته خودشان چنين اصطلاحي را به كار نگرفتهاند، بلكه اين اصطلاح بعداً مطرح شد. کاری که علامه طباطبایی و مکتب علامه انجام داد این بود که حکمت متعالیه را با مباحث اجتماعی و فرهنگی درگیر کرد و امتداد اجتماعيـفرهنگی به حکمت متعالیه داد؛ مثلاً در بحث اصالةالفرد یا جامعه، در مباحث مربوط به تربیت و مباحث مربوط به سیاست، از حکمت متعالیه استفاده کردند. هم شهید مطهری و هم حضرات آیات جوادی آملی و مصباح یزدی و سبحانی از حکمت متعالیه، در کنار علامه طباطبایی در امور اجتماعی استفاده کردند.
رهنامه پژوهش: فلسفه به عنوان دانش عام بشری چه ادواری را گذرانده است؟ فلسفه اسلامی وغربی چه سیری داشته چه مکاتبی به خود دیده است و با چه جریاناتی روبرو بوده است؟
استاد: از شما متشکرم که به این مقولات می پردازید. طبیعتاً این گفتگو برای راهنمایی طلابی است که در حوزه های مختلف کار می کنند. فلسفه به عنوان دانشي فرابومی -که به گونه ای به مبادی علوم می پردازد و عام ترین موضوع را که هستی است، مطالعه می کند و از احکام و عوارض آن بحث می کند- شاید همیشه در ذهن بشر بوده است؛ اما همين فلسفه به صورت مدون در کشورهایی مثل ایران، مصر، یونان، روم، هند و چین باستان وجود داشته است. بعضی از فلسفه هاي این کشورها هستی شناسی بوده، بعضی خودشناسی و انسان شناسی، بعضی جنبه نظری محض داشته و بعضی عملی و کاربردی بوده است؛ اما آنچه امروزه به نام فلسفه اسلامی از آن یاد می شود، فلسفه ای است که منبع آن فلسفه یونان و روم و بعد ایران باستان بوده است. فلسفه یونان باستان از تالس شروع شد. فیلسوفان ملتوس، ملطی، افرادی مثل تالس و آناکسیمندر و آناکسیمنس و فیثاغورث و پارمنیدس و زنوس بودند و فیلسوفان اتمی مثل زیمقراطیس. بعد از آن سوفسطائیان و بعد مکتب عقلی سقراط و افلاطون و ارسطو آمدند.
تالس اولین فیلسوفی بود که به دنبال کشف یک وحدت برای کثرت در عالم ماده بود. او به دنبال اين بود كه آيا عالم ماده، مادةالموادی دارد یا نه؟ او گفت عالم مادةالمواد دارد و آن هم آب است. به همین ترتیب بحث ادامه پیدا کرد تا رسید به کسانی که مادةالمواد و عناصر اولیه را آب، آتش، خاک و هوا دانستند. ولی بعد کم کم مباحث کلان هستی مثل اصل واقعیت، تقسیمات وجود، مباحث معرفت شناسی و… مطرح شد. نمی خواهم سیر فلسفه غرب را ذکر کنم؛ ولی وقتی مسلمانان در قرن سوم با فلسفه غرب و روم باستان آشنایی پیدا کردند، آن زمان با فلسفه ایران باستان آشنا نبودند. آثار آنان را ترجمه و بعد استفاده کردند؛ ولی استفاده متفکران اسلامی از فلسفه یونان و روم باستان، استفاده گزینشی بود. همه حرف هایشان را نگرفتند، بعضی مباحث را با معیاری که داشتند گرفتند. بعد آن مباحث را بومی کردند. حتی بعضی جاها مباحث را دینی کردند؛ مثل کارهایی که فارابی در آراء اهل مدینه کرده است. برخی نيز مباحثی را اضافه کردند. فرض کنید فارابی علم را به حضوری و حصولی تقسيم کرد و مباحث دیگری که اضافه شد. به همین صورت كندي فلسفه را سامان داد و فارابی آن را توسعه بخشيد. ابن سینا نيز آن را گسترش و تکامل داد.
بدين ترتيب چند جریان فلسفی اسلامی شکل گرفت: یکی حکمت مشاء که افرادی مثل فارابی و ابن سینا آن را دنبال کردند. دیگری حکمت اشراق که شیخ شهاب الدین سهروردی آن را بنا نهاد. او علاوه بر اینکه از فلسفه یونان و روم باستان بهره برد و از حکمت مشاء استفاده کرد، با ایران باستان هم آشنا شد و مباحث فلسفه ایران باستان را گرفت و حکمت اشراق را تأسیس کرد؛ البته در این دوره، حکمای دیگری هم داشتیم. غیر از حکمت مشاء و اشراق، فلسفه اخوان الصفا هم بوده است که حتی قبل از ابن سینا شکل گرفته است. این فلسفه ها دارای ساختار، نظام فلسفی و کتاب بودند که مقداری مباحث اشراقی هم در آنها موجود بوده است و قطعاً بر شیخ اشراق تأثیر گذاشته است. بعضی شخصیت ها مثل ابوریحان بیرونی، علاوه بر اینکه عالم بودند، متفکر ریاضی هم بودند. وي در نجوم و هیئت نيز متخصص بود. او در حوزه فلسفه محض تخصص آن چندانی نداشت؛ ولی رویکرد خاصی در فلسفه داشت که با فلسفه مشاء متفاوت بود و مباحثاتی نیز با بوعلی سینا داشت.
در این دوره ها، جریان های کلامی هم بوده و طبیعتاً تعارض ها و تزاحم هايي بین جریان های فلسفی و کلامی مطرح بوده است. هم کلام شیعی و هم کلام اهل سنت مثل اشاعره، معتزله، ماتریدیه و حتی اهل حدیث مثل ابن تیمیه مطرح بوده اند. ابن تیمیه در کتاب خود به جنگ با فلاسفه هم پرداخته است. او در الرد علی المنطقیین با اهل منطق و فلسفه به مقابله پرداخته است. این تعارض ها و نقدهای متکلمان بر فلاسفه و بالعکس، باعث شد که شخصیتی به نام میرداماد مطرح شود و حکمتی را تأسیس کند با عنوان حکمت یمانی که به نوعی پیوند بین ایمان دینی و آموزه های برگرفته از نقل دینی با حکمت بحثی و حکمت مشایی بود؛ البته در همان زمان میرفندرسکی وجود داشت که تا حدودی متأثر از حکمت اشراقی بود.
در دوره ای ديگر یعنی در قرن پنجم و اوایل قرن ششم شخصیتی مثل ابوحامد غزالی مطرح می شود و به نقد فلسفه می پردازد. وي اول مقاصد الفلاسفه را نوشت و بعد در تهافت الفلاسفه به نقد آرا و اصول فلسفی پرداخت. این نقدها ضربه مهمی به فلسفه زد و فلسفه را قدری به حاشیه راند. هرچند شیخ اشراق تلاش کرد با حکمت اشراق یک حکمت بحثی ـ اشراقی ارائه كند که هم فلسفه باشد و هم اشکالات غزالی را نداشته باشد، به هر حال این دعوا ادامه داشت. در واقع تصوف را غزالی مطرح کرد؛ البته تصوف قبل از وي هم بود؛ ولی ایشان مقداری آن را کلاسیک تر مطرح کرد و برادرش احمد غزالی آن را ادامه داد تا رسید به محی الدین ابن عربی. محي الدين در قرن هفتم توانست یک نظام عرفان نظری را تأسیس کند و به گونه اي عرفان و تصوف را به صورت یک نظام فلسفی در بیاورد، بدون اینکه برای مکاشفات عرفانی برهان بیاورد؛ اما تبییني عقلانی داشت، برای اینکه دیگران بفهمند وحدت وجود و کثرت تعینات و مظاهر چیست.
چند جریان شکل گرفت: جریان فلسفه مشاء، فلسفه اشراق، اخوان الصفا و ديگري جریان تصوف و عرفان که غزالی به گونه ای تلاش كرد آن را مدلل تر و مبین تر مطرح كند و ابن عربی که مکتب او را قونوی و جندی و… بیشتر تبيين کردند و مکتب یمانی که به آن اشاره کردم و جریان متکلمان و اخباری ها. ملاصدرا در واقع در قرن یازدهم هجری حکمت متعالیه را ناظر به این مجموعه جریان ها تأسیس كرد. در یک جمله و به تعبیر استاد حسن زاده آملی، حكمت متعاليه حکمتی است که در آن، قرآن و برهان و عرفان از هم جدایی ندارند.
فلسفه ملاصدرا تا حدود 140 تا 150 سال بعد از مرگش به فراموشی سپرده شد؛ اما با حرکت هایی كه در اصفهان و بعد در تهران صورت گرفت، فلسفه ملاصدرا حیاتي جدی يافت، به گونه ای که تقریباً می شود گفت در دوره معاصر بزرگانی مثل علامه طباطبایی آمدند و حکمتي نوصدرایی ایجاد کردند؛ البته خودشان چنين اصطلاحي را به كار نگرفته اند، بلكه اين اصطلاح بعداً مطرح شد. کاری که علامه طباطبایی و مکتب علامه انجام داد این بود که حکمت متعالیه را با مباحث اجتماعی و فرهنگی درگیر کرد و امتداد اجتماعي ـ فرهنگی به حکمت متعالیه داد؛ مثلاً در بحث اصالةالفرد یا جامعه، در مباحث مربوط به تربیت و مباحث مربوط به سیاست، از حکمت متعالیه استفاده کردند. هم شهید مطهری و هم حضرات آیات جوادی آملی و مصباح یزدی و سبحانی از حکمت متعالیه، در کنار علامه طباطبایی در امور اجتماعی استفاده کردند.
آنچه گفتيم سیري سریع از فلسفه اسلامی بود. سیر فلسفه در غرب شکل دیگری دارد. اگر بخواهم مختصر عرض کنم بايد بگويم بعد از فلسفه یونان و روم باستان و بعد از مرگ ارسطو، دوره ای به نام دوره هلنیزم شکل گرفت که از چهارصد سال قبل از میلاد مسیح تا چهارصد سال بعد از میلاد مسیح ادامه داشت؛ هشتصد سال فلسفه ای که به شدت ضد ارسطو و عقل گرایی بود. اين فلسفه دغدغه طبیعت و متافیزیک ندارد و عمده دغدغه آن خودشناسی است و می توان گفت فلسفه خود و فلسفه خودی و فلسفه نفس به معنای انضمامی اش است نه انتزاعی.
رهنامه پژوهش: نفس حیوانی مراد است؟
استاد: نه، انسان. مانند بعضی جریان های صوفیه، گروه هایی نيز در هلنیزم شکل گرفتند. بعد از آن، دوران قرون وسطی شروع می شود که فلسفه قرون وسطی از قرن پنجم تا پانزدهم میلادی است با فیلسوفان قدیسی مثل آگوستین، آنسلم، توماس آکوییناس که قدیسان مسیحی وکشیش بودند و جایگاه مذهبی داشتند و در عین حال فیلسوف بودند. فلسفه ایمان گرایی یا فیدئیزم را هم بیشتر اینان مطرح کردند؛ البته توماس آکوئیناس به گونه ای بین فلسفه و الهیات تفکیک ايجاد کرد؛ ولی جایگاهی به عقلانیت و عقل گرایی داد. او با ابن سینا و ابن رشد آشنا شد و سپس ارسطو را شناخت. به هر حال فلسفه او، احیای ارسطو بود. ارسطو بعد از مرگش جایگاهی نداشت تا اینکه توماس آکوئیناس این بهره وری جدید را از ارسطو برد.
رهنامه پژوهش: به واسطه چه کسانی ارسطو را احیا کرد؟
استاد: به واسطه فلاسفه مسلمان مثل ابن سینا و ابن رشد و… . بعد از قرون وسطی، رنسانس شروع شد. دوره رنسانس خیلی تحول فلسفی نبود؛ گرچه تحول فکری بود. تحولات فکری زمینه را فراهم کرد تا تحولات فلسفی از قرن هفدهم میلادی شروع شود. جریان عقل گرایی از فرانسه با دکارت، پاسکال، اسپینوزا و لایب نیتز شروع شد. بعضی آلمانی نيز بودند؛ ولی تفکر عقل گرایی فرانسه را قبول داشتند یا جریان تجربه گرایی در انگلستان كه هابز، فرانسیس بیکن، بارکلی، جان لاک و در نهایت هیوم را داشت. اينان در قرن هفدهم و هجدهم بودند.
جریان سوم، فلسفه استعلایی است که در آلمان شکل گرفت. اين تفكر از کانت شروع شد و بعد شوپنهاور و هگل و… آن را ادامه دادند. تقریباً هگل آخرین فیلسوف جامع در غرب است؛ لذا بعد از این دوره فلسفه در قرن هفدهم و هجدهم که فلسفه جدید به آن می گویند از قرن نوزدهم فلسفه معاصر شکل می گیرد. فلسفه معاصر شامل دو مکتب پوزیتیویسم و اگزیستانسیالیسم است. از پوزیتیویسم، فلسفه تحلیلی و از اگزیستانسیالیسم، فلسفه پدیدارشناسی و هرمنوتیک فلسفی منشعب مي شود. الان فلسفه تحلیلی و فلسفه اگزیستانسیالیسم هر دو در غرب مطرح است، به ويژه فلسفه تحلیلی که به سمت فلسفه های مضاف رفته است، مثل فلسفه زبان، فلسفه علم و… . اکثر فیلسوفان علم، تحلیلی اند؛ البته در علم، فيلسوف غیر تحلیلی هم وجود دارد. اینان فلسفه را مقداری کاربردی تر کرده اند و مباحث هستی شناسی در چنين فلسفه اي خیلی ضعیف است. بیشتر مباحث، مأخذشناسی و روش شناسی علم است؛ البته هایدگر فیلسوف قرن بیستم که در نیمه دوم قرن بیستم از دنیا رفت، برای اولین بار می گوید ما باید وجودشناسی را احیا کنیم و دغدغه متافیزیک هستی شناسانه پیدا کنیم. اکثر فلاسفه غربی دغدغه متافیزیک و هستی شناسی ندارند، بلكه دغدغه معرفت شناسی و ذهن شناسی و روش شناسی دارند و به دنبال کاربست فلسفه در علوم و سیاست و هنر و اقتصاد و عرصه های مختلف اند.
معتقدم خوب است همه طلبهها یک دوره فلسفه اسلامی و یک دوره فلسفه غرب را بخوانند و با آن آشنا شوند، اگرچه در حد دو واحد. نمیگویم مفصل بخوانند، بلكه کتابهایی معرفی شود و اگر كسي دوست داشت، ادامه دهد.
آنچه گفتيم خلاصه ای از سیر فلسفه اسلامی و فلسفه غرب بود. معتقدم خوب است همه طلبه ها یک دوره فلسفه اسلامی و یک دوره فلسفه غرب را بخوانند و با آن آشنا شوند، اگرچه در حد دو واحد. نمی گویم مفصل بخوانند، بلكه کتاب هایی معرفی شود و اگر كسي دوست داشت، ادامه دهد؛ حتی کسی که مي خواهد در فقه، کلام و… ادامه تحصیل بدهد. همان گونه که همه طلاب در حد كتاب بدایة الحكمه و نهایة الحكمه فلسفه مي خوانند، یک دور تاریخ فلسفه اسلامی و غرب نيز لازم است خوانده شود. اين مطالعه برای بحث های بعدی بسیار مؤثر است؛ البته در حوزه حتماً نیاز به متخصصانی داریم که علاوه بر کتب متعالی فلسفه اسلامی، در تاریخ فلسفه اسلامی جدی کار کنند، هم در تاریخ مکاتب و هم تاریخ فلاسفه و هم تاریخ مسائل و موضوعات. همین طور در تاریخ فلسفه غرب، این سه مورد لازم است. باید افرادي در این حوزه ها به صورت تخصصی کار کنند. ديگر طلبه ها مي توانند در حد دو واحد این مباحث را بگذرانند. قطعاً برای ديگر رشته ها نيز مفید است.
رهنامه پژوهش: لطفا سیر مطالعاتی در همین حد که فرمودید پیشنهاد بدهید.
استاد: نیاز به فکر دارد؛ ولی من برای تاریخ فلسفه اسلامی، بحثی را که شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران آورده است، مناسب می دانم. آقای حسینی کوهساری بخشی از آن را که درباره تاریخ فلسفه اسلامی است، شرح و بسط داده و به صورت یک کتاب منتشر کرده که کتاب خوبی است. هانری کربن نيز کتابي با عنوان تاریخ فلسفه اسلامی دارد که آن هم کتاب خوبی است. تاریخ فلسفه اسلامی اثر م م شهید نيز كتاب خوبي است. تاریخ فلسفه در جهان اسلام اثر حنا فاخوری نيز بد نیست. اين اثر را یک دور درس گفته ام كه جزوه اش در سایت khosropanah.ir موجود است. قرار است اين جزوه بعداً به صورت کتاب هم منتشر شود. در مورد تاریخ فلسفه غرب، کتاب هاي زیادي موجود است؛ ولی بعضی از آنها قابل اعتماد نیستند و گزارش دقیقی ندارند و تفسیر به رأی کرده اند؛ اما کتاب سیر حکمت در اروپا و کتاب تاریخ فلسفه کاپلستون خوب است. اگر بخواهید تاريخ فلسفه غرب را مفصل پي بگيريد، اثر کاپلستون و اگر مختصر، سیر حکمت در اروپا مفيد است.
رهنامه پژوهش: وضعیت موجود حوزه در فلسفه چگونه است و آسيب هاي آن چيست؟ امروزه چه جریان های فلسفی اي وجود دارد و منتقدان فلسفه اسلامی چه كساني اند و انتقادشان به فلسفه چيست؟ شايد بررسي اين انتقادها به جریان های فلسفی، براي طلبه ها مفید باشد.
استاد: اگر بخواهم در فلسفه اسلامی جریان شناسی کنم، از نظر موافقان و مخالفان، یک جریان، جریان کسانی است که طرفدار فلسفه اسلامی اند و فلسفه اسلامی را یا با گرایش حکمت متعالیه یا گرایش مشاء یا اشراق دنبال مي كنند و شرح می زنند و از آن دفاع می کنند.
رهنامه پژوهش: خودشان گروه هایی هستند یا جریان اند؟
استاد: یک جریان است؛ مثلاً ممكن است یک شعبه اش در مؤسسه امام خمینی باشد یا در مؤسسه امام صادق(عليه السلام)؛ ولی قبول دارند.
رهنامه پژوهش: این جریان ها را ناظر به حوزه می دانید؟
استاد: در حوزه یا در کل کشور فرقي نمي كند. در تهران افرادی داریم که در فلسفه اسلامی کتاب می نویسند، شرح می زنند و از آن دفاع می کنند. آقای دکتر دینانی از شخصیت هایی است که از فلسفه اسلامی دفاع می کند. عده ای نيز مخالف فلسفه اسلامی اند. مخالفان به چند دسته تقسیم می شوند. یک دسته کسانی اند که اخباری مسلک اند و اصلاً با عقل مخالف اند. طبعاً با دستاوردهای عقل که از آن جمله فلسفه است، مخالفت می کنند. اينان معتقدند آنچه لازم بوده، قرآن و پیامبر و ائمه بیان کرده اند و ما نیازی نداریم كه از عقل یا فلسفه استفاده کنیم، چه اين فلسفه از یونان باشد، چه از روم یا از هر جای دیگر. اين دسته تعدادشان زیاد نیست.
اينان کلاً با هر نوع فلسفه و هر نوع علوم بشری مخالف اند و می گویند علوم توقیفیه اند. همان گونه که اسماء توقیفیه اند، علوم نيز توقیفیه اند.
گروه دوم کسانی اند که هم نقل دینی را و هم عقل دینی را قبول دارند؛ ولی معتقدند آنچه فلاسفه به عنوان مباحث عقلی و با استدلال عقلی بیان مي كنند، عقلی نیستند. زیرا بر خلاف ادعای فیلسوفان در کشف حقیقت از قضا خیلی جاها این فلسفه با دین در تعارض است و عقلی نیست. استدلال هایشان غلط است. برهان برای اصالت وجود مي آورند؛ ولی از اصالت ماهیت استفاده می کنند. برای سنخیت علل و معلول برهان مي آورند؛ ولی برهان تباین علت و معلول را اثبات می کند.
این دسته دوم همان مکتب تفکیک است که می گوید فلسفه اسلامی گرفتار نوعي تأویل شده است و آیات و روایات را با آموزه های فلسفی تفسیر می کند و تأویل می برد. اين گروه معتقد است دین شناسی اين فيلسوفان تفسیر به رأی و تأویلی است و اشکال آنان این است که استدلال های عقلی اي که در فلسفه آورده اند، نادرست است.
اشكال اول را بیشتر آقای حکیمی در کتاب مکتب تفکیک مطرح می کند. اشکال دوم را نيز مي توانيد در کتاب عارف و صوفی چه می گوید اثر مرحوم میرزاجواد آقای تهرانی ببینید. جناب آیت الله سیدان نيز در آثارشان علاوه بر اشکال اول ـ اينکه فلاسفه تفسیر تأویلی از قرآن و روایات دارند ـ این اشکال را هم مطرح می کنند که براهین فلاسفه ناتمام اند؛ یعنی عقل و منطق و صغري و کبري را قبول دارند و به تعبیری بحث فلسفی می کنند؛ هرچند عملاً افرادی در مکتب تفکیک پیدا می شوند که اصلاً مخالف فلسفه اند، نه از باب اینکه مثلاً آموزه هاي فلسفي به واقع عقلانی نیستند، بلكه اینان رویکرد ضد فلسفی دارند و عملاً شبیه اخباری ها عمل مي كنند. عده ای از تفکیکی ها این گونه اند.
گروه سوم از مخالفان فلسفه، هیچ کدام از این دو دغدغه را ندارند اينکه فلسفه مخالف شریعت است يا خير و اينكه عقلانی است یا نه. اين گروه بيشتر نگاه تمدنی دارند. اينان می گویند اگر بخواهیم تمدن بسازیم با علوم و فلسفه نمي توانيم، صرف نظر از اينكه ادعاهایی که فلاسفه کرده اند، منطقاً درست است یا غلط. این گروه علاوه بر اين می گویند بسیاری از ادعاهای فلاسفه غلط است. این گروه سوم كساني اند كه در فرهنگستان علوم اسلامی مشغول اند. سیدمنیرالدین هاشمی و طرفداران این تفکر می گویند علاوه بر اشکال اولي که تفكيكي ها وارد كردند، این فلسفه نمی تواند تمدن بسازد. این فلسفه توان این كار را ندارد. بعد از منطق فلسفه و علومی سخن می گویند که توانایی ساخت تمدن اسلامی را دارند. یعنی در راستای تمدن، اشکال به خیلی از علوم وارد می شود.
بعضی از آقایان در تهران شبیه این حرف را اما نه با محتوای فرهنگستان می زنند؛ از جمله افرادی که درباره بحث های فلسفی اي که آیت الله جوادی آملی مطرح مي كند، مي گويند چه گرهی و مشکلی را باز کرده است یا مثلاً فرض کنید چه مسئله ای از مسائل روز ما را حل می کند. اینها بحث های انتزاعی محض است.
این گزارش بنده بود.
رهنامه پژوهش: تحلیل شما از مجموع جریانات موافق و مخالف فلسفه اسلامی چه می باشد؟
استاد: اكنون تحلیلي اجمالی در اين باره ارائه مي كنم. اولین تحلیل این است که برخی از مخالفان فلسفه اسلامي چنين نقد می زنند که چرا این فلسفه در انتزاعیات مانده و چرا امتداد سیاسی ـ اجتماعی پیدا نمی کند؟ این اشکال وارد است؛ یعنی اگر فلسفه در عالم ذهن و انتزاعیات بماند، درست نیست. باید فکری به حال آن کرد؛ اما بايد گفت بزرگانی مانند علامه طباطبایی و استاداني بعد از ايشان، متوجه این آسیب شده اند و قدم هایی در رفع آن برداشته اند. پيش از اين اشاره کردم که چنين بزرگاني آمدند از قبال فلسفه به اصالت فرد و جامعه، به پرسش های فلسفی تاریخ و بعضی از پرسش های فلسفی علم مثل استقرا و مانند آن پرداختند. معلوم است که اين بزرگان فهمیدند این فلسفه باید به این مسائل بپردازد و اين فلسفه علاوه بر کاربست در الهیات و کلام، باید در علوم و هنر و معماری و مهندسی و حتی پزشکی کاربست داشته باشد. اين قدم هايي كه اين بزرگان برداشته اند کم است. بیش از این باید پیش رفت.
می خواهم عرض کنم فلسفه این توانایی را دارد که شکوفاتر شود؛ اما این اشکال که علوم باید توقیفیه باشند و عقل را باید کنار گذاشت، نفی دین و عقل است؛ چون نفی عقل، مستلزم نفی دین است. برای اثبات حقانیت دین باید از طریق عقل شروع كرد. اثبات حقانیت بعثت انبیا با عقل است. این اشكال خودشکن است؛ اما اگر بیاییم با عقل و با روش عقلی و منطقی به نقد فلسفه بپردازیم، کار خوبی است. این یک کار فلسفی است. همان طور که شیخ اشراق، ابن سینا و ملاصدرا نقد می کنند، عده اي دیگر هم بیایند با برهان عقلی ثابت کنند اصالت از آنِ ماهیت است. اين کار، كار فلسفی است و فلسفه یعنی همین. این را نباید مخالف فلسفه دانست؛ اما از آنجا كه در مکتب تفکیک، عده ای كلاً با فلسفه مخالف اند، این بحث علمی کنار رفته و به حاشیه رانده شده است، وگرنه اگر کسی بخواهد با برهان عقلی حرکت جاری را نفی کند و بگوید حرکت عرضی است، این خود كاري فلسفی است. با اين روش است كه فلسفه رشد می کند.
این سخن را كه فلسفه توان تمدن سازی ندارد، قبول ندارم. معتقدم این توان را دارد و باید از آن استفاده کرد. تمدن هیچ گاه از صفر شروع نمی شود. در هر زمان تمدن نو، سوار بر تمدن های دیگر به وجود مي آيد. اینکه یک جریان بگوید من می خواهم از صفر تمدن بسازم، این یعنی شکست و نفی تمدن. خود همین آقایان وقتي وارد مباحث منطقی و فلسفی و علمی می شوند، از مباحث دیگران استفاده می کنند و بر تمدن دیگران سوار مي شوند و به دنبال ابداع دانش اند؛ بنابراین این فلسفه اسلامی این توان را دارد که توسعه پیدا کند. آيت الله جوادی آملی می فرمایند وجود را بايد به حقیقی و اعتباری تقسيم كنيم و از این طریق وارد بحث فلسفه های مضاف شویم. خود بنده راهکار دیگری در کتاب فلسفه فلسفه اسلامی پیشنهاد كرده ام.
ظرفیت عظیمی در فلسفه اسلامی هست كه مي توانيم با آن به سوي فلسفه های مضاف برويم و آنها را توسعه دهیم و فلسفه را کارآمد کنیم. همان طوری که فقه موجود ما این قابلیت را دارد که در فلسفه های اجتماعی وارد شود، کاربست پیدا کند و کارآمد شود؛ بر همين اساس کاملاً می تواند نقش تمدنی داشته باشد.
بعضي از دوستان گاهی با تعابیري حتی تعابير غیر اخلاقی، به نفی بزرگان می پردازند. باید عرض کنم این روش اگر بخواهد رواج يابد، واقعاً اجماع مرکب بر این خواهد بود که هیچ یک از متفکران اسلامی چيزي برای گفتن ندارند؛ البته من این نوع برخوردها را بیشتر مشکل روانشناختی می بینم تا علمی. کسی که فلسفه را آن چنان نخوانده است و مدعی هم نیست، چگونه مي تواند بزرگان اين علم را نفی و به آنان توهین کند؟
هر علمی اگر منتقد نداشته باشد، رشد نمی کند. من مخالف اينم که دهان منتقدان دوخته شود و قلم هایشان شکسته شود. این غلط است. باید به منتقدانِ فلسفه اجازه داد به نقد فلسفه بپردازند؛ اما اخلاق و منطق را رعایت کنند و حرمت ها را حفظ کنند. اگر نقدی دارند بگویند. نباید خیال کنیم اگر به فلسفه نقد وارد شود، تهدیدي براي فلسفه است. امنیت فلسفه وقتی به خطر می افتد که منتقد نداشته باشد و همه به یکسان سخن بگویند و همه یک ادعا را مرتب تکرار کنند و شرح های گوناگون بنویسند. این فلسفه رشد نمی کند؛ بر همين اساس حضور فیلسوفان فلسفه غرب یا آشنایان با اين فلسفه در جامعه برای اینکه با رویکرد فلسفه غرب به نقد فلسفه اسلامی بپردازند، ارزشمند است. این را هم باید عرض کنم كه دسته ديگر از منتقدان فلسفه اسلامی، طرفداران فلسفه غرب اند و چون فلسفه غرب را قبول دارند، به مخالفت با فلسفه اسلامی مي پردازند. آنان می گویند ما مبناگرایی را در اسلام قبول نداریم. اينان متأثر از رورتی، نیچه و پست مدرن ها هستند. عقلگرایان یا تجربه گرایان نيز در جاهايي با فلسفه اسلامی چالش دارند. اینان باید حرف هایشان را بزنند و باب گفتگو و کرسی های آزاداندیشی باز بماند. بعضی از منتقدان فلسفه اسلامی می گویند اجازه نمی دهند حرف بزنیم. اينان همه جا حرف می زنند، جلسات را به هم می زنند، سایت دارند، کتاب چاپ می کنند، بعد می گویند نمی گذارند حرف بزنیم. غرضم این است که این فضا باز شود؛ ولی به شرط آنکه حقوق اولیه اخلاقی و انسانی را رعايت کنند.
رهنامه پژوهش: آيا به آینده فلسفه در حوزه فعلی خوشبین اید؟
استاد: من خوشبین ام؛ یعنی حوزه ما امروزه با نگاه دیگری علاقمندان فلسفه را تربیت می کند. شاید منتقدانی هم در حال رشدند؛ ولی من به همین جریان های مختلف، نگاهي خوشبینانه دارم. شاهدش این است که در این ده سال اخیر تحول خوبی در فلسفه اتفاق افتاده و یک کتاب در فلسفه مضاف نوشته شده است.