در اين يادداشت نويسنده به اين نکته اشاره ميکند که دو تعريف براي منطق ذکر شده است. تعريفي که منطق را علم آلي و يا زير مجموعه فلسفه ميداند و تعريفي که آنرا علم اصالي ميداند. در ادامه با بررسي اقوال بزرگان منطق چون فارابي و ابنسينا و … به اين جمعبندي ميرسيد که اين دو تعريف با هم تنافي ندارند و منطق از يک جنبه و با توجه به داشتن موضوع مستقل «معقولات ثاني منطقي» علمي اصالي است و از جهت مقدميت براي فلسفه و بقيه علوم علم آلي است.
با ملاحظه تعاريف گوناگوني که منطقيان و حکما از علم منطق به عمل آورده اند، اين نکته روشن ميشود که عمده اين تعاريف بر دو محور اصلي تمرکز دارند؛ محور نخست، توجه به جنبه ابزاري و آلي منطق است که در غالب تعاريف مذکور در کتب منطقي از آن ياد ميشود و محور دوم، التفات به جنبه استقلالي و نفسي آن است، فارغ از اينکه آلت و ابزار تحصيل علوم و دانشهاي ديگر باشد يا نه. البته اين دو وجه نظر خود بي ارتباط با بحث ديگري که راجع به رابطه اين علم با ساير دانشها و به ويژه فلسفه ميباشد، نيست و ريشه تمامي اين مسائل نيز به آثار و آراء ارسطو و شروح و توضيحات مفسران و شارحان آثار او از يکسو و اصحاب مکاتب ديگر، که به نحوي در قبال مکتب مشا قرار داشتند و در رأس آنها رواقيان بودند، باز ميگردد.
اسکندر افروديسي در شرح آنالوطيقاي اولاي ارغنون ارسطو به تفصيل به مسأله تعريف منطق و قائل شدن نقش آلي يا اصالي براي آن و نسبت منطق با فلسفه و شرح و بسط و رد و انکار اقوال رواقيان در اين خصوص ميپردازد (Alexander of Aphrodisias, 1991,41ـ 5 ـ)، و به حدس قريب به يقين مي توان گفت که همين شرح بعدها منشأ پيدايش بسياري از مباحث مطروحه در آثار حکماي مسلمان درباره تعريف و غايت منطق و نسبت آن با حکمت و ساير علوم شده است.
اسکندر در اين شرح اصرار ميورزد که منطق گرچه فرآورده فلسفه است و از جهت اثبات و تثبيت موضوع و روش، يکسره به آن وابسته و متکي است، ولي به لحاظ طبقهبندي علوم به هيچ وجه از بخشهاي فلسفه و يا زيرمجموعههاي آن نيست و کاملاً بيرون از دايره مباحث فلسفي قرار دارد. ولي او اين استقلال را به عنوان استقلال يک علم از علم ديگر نميداند، بلکه استقلال ابزار و آلت فلسفه از خود فلسفه به شمار ميآورد که هر چند ممکن است به لحاظ تعليمي تقدم بر آن داشته باشد، ولي به لحاظ طبقهبندي علوم، علمي در عرض فلسفه و يا جزئي از اجراي آن نيست. اسکندر اين رأي را رأي حکماي مشاء و در رأس آنها ارسطو ميداند.
فارابي نخستين منطقدان بزرگ مسلمان، منطق را به هر دو طريق تعريف کرده و آن را نسبت به فلسفه در معناي خاص آن آلت، ابزار به شمار آورده است:
صناعه المنطق آله اذا استعملت في اجزاء الفلسفه حصل بها العلم اليقين لجميع ما تشتمل عليه الصنائع العلميه و العمليه، و لا سبيل الي اليقين الحق في شيء مما يلتمس علمه دون صناعه المنطق (فارابي، 1987، 56).
در اين تعريف هم بر صناعت بودن منطق که بيشتر بر جنبه آن تأکيد دارد، توجه شده است و هم بر ابزار بودن براي جميع اجزاء فلسفه که نشانگر توجه به حيث آلي بودن منطق است. نکته مهم در اين تعريف اين است که حصول هرگونه يقين در حوزه علوم و صناعات نيز منحصراً از طريق همين علم و به وساطت آن دانسته شده است.
ولي فارابي منطق را به صورت ديگري نيز تعريف کرده، که در آن بر جنبه استقلالي و علمي آن تأکيد شده است. او در رساله «التوطئه في المنطق» اين دانش را اينگونه تعريف ميکند: منطق صناعتي است مشتمل بر اموري که قوه ناطقه را در سير به سوي صواب در قبال خطا، تسديد و تقويت ميکند؛ آن را در هرچه که امکان اشتباه و انحراف درآن وجود داشته باشد راهنمايي ميکند؛ احتراز از هر چه را که در استنباطات عقلي امکان وقوع خطا در آن ميرود ميآموزد؛ و نسبتش با عقل همچون نسبت نحو با زبان است (همان، 55).
از اين تعريف تا حدودي ميتوان به شأن استقلالي منطق در قبال شأن آلي آن و عنايت فارابي به اين امر پي برد، چرا که تأييد و تقويت قوه ناطقه در راهيابي به سوي امور حق و صواب کارکرد اصلي در مقام تعريف دانسته شده است.
منطق به لحاظ استفاده از آن در جمیع علوم و دانشهایی که تحقیق در آنها نیازمند منطق است نقش ابزاری دارد، ولی خود نیز دارای هویتی مستقل است و می تواند به عنوان یک علم با موضوع و مسائل و مبادی خاص مورد تحقیق قرار گیرد.
ولي تفکيک روشن و آشکار بين دو شأن منطق و تمايز گذاردن دقيق بين آنها به وسيله ابنسينا و در اشارات صورت گرفته (طوسي، ج 1، 9) و اين تفکيک خود هماهنگ با برداشت ديگري است که وي در مدخل منطق شفا (ابنسينا، 1371، 16) به شرح و بسط آن پرداخته است. خواجه نيز در شرح اشارات اين دو مقام را به اختلاف اعتبارات، که يکي به حسب ذاتشي است و ديگري به حسب ذات ولي در قياس با غير، ارجاع داده، و گفته است که منطق في نفسه علم است و در قياس با ساير علوم ابزار و آلت.
سخن ابنسينا در تعريف استقلالي منطق چنين است: فالمنطق علم يتعلم فيه ضروب الانتقالات من امور حاصله الي امور مستحصله و احوال تلک الامور و عدد اصناف ترتيب الانتقالات فيه و هيئته، جاريتان علي الاستقامه و اصناف ما ليس کذلک. (طوسي، ج 1، 9).
چنانکه از اين تعريف به دست ميآيد منطق به منزله علم مستقلي دانسته شده، که صرفنظر از خدمتي که ميتواند به ديگر علوم و دانشها بنمايد، خود واجد هويتي مستقل است و با آن ميتوان روشهاي انتقال از معلومات به مجهولات را شناسائي کرد و آموخت. اين تعريف در قبال تعريف ديگري از منطق قرار دارد که در آن به وضوح شأن آلي بودن منطق براي ساير علوم ذکر و بدان اشاره شده است. به نظر ابنسينا اگر منطق را واجد اين دو شأن و اعتبار بدانيم، آن گاه به يک اعتبار ميتواند کاملاً علمي در عداد ساير علوم باشد و به اعتبار ديگر، و البته با کمي مسامحه، ميتوان آن را صرفاً آلت و ابزار خدمت به ساير علوم تلقي کرد و به اين ترتيب نزاع بر سر علم بودن يا نبودن آن نيز پايان خواهد پذيرفت. خواجه نيز در شرح اشارات، تنازع در باب علم بودن يا نبودن منطق و ابزار بودن آن براي علوم و علم نبودن خود منطق را بيهوده دانسته و در اين باب طبق روش ابنسينا مشي کرده است، هرچند در باب دليل بيهودگي اين امر با وي اختلاف نظر دارد (همان).
اگر ملاک علم بودن مجموعهاي از مسائل را متعلق داشتن به آنها به موضوع يا موضوعات خاص و استفاده از روش واحد در استنتاج مسائل آن به شمار آوريم، به اعتقاد حکماي اسلامي منطق را مي توان به هر دو اعتبار علم به شمار آورد. به لحاظ موضوع اين استقلال براي منطق وجود دارد که موضوع آن معقولات ثانيه به اصطلاح منطقي است، و آن احوالي است که عارض معقولات اولي مي شود، همچون ذاتي وعرضي و محمول و موضوع بودن و حيثيت جامع همه آنها، در مرتبه ثاني بودن آنها به لحاظ تعقل نسبت به معقولات اولي است (طوسي، 19)، و به لحاظ روش نيز استفاده از روش تعقلي ويژگي آشکار آن است.
از آن چه گذشت روشن ميشود که منطق به لحاظ استفاده از آن در جميع علوم و دانش هايي که تحقيق در آنها نيازمند منطق است نقش ابزاري دارد، ولي خود نيز داراي هويتي مستقل است و ميتواند، به عنوان يک علم با موضوع و مسائل و مبادي خاص مورد تحقيق قرار گيرد.
در باب غايت و غرض منطق نيز منطقدانان رهيافتهاي مختلفي را اتخاذ کردهاند. در غالب بيانات منطقيان، غايت منطق حفظ و صيانت انديشه از وقوع در خطا دانسته شده است و برخي نيز همين امر را در قالب تفصيلي ذيل ارائه نمودهاند. به گفته آنان غرض از منطق تميز گذاردن بين اين سه قسم از امور است:
1ـ صدق و کذب در اقوال.
2ـ خيروشر در افعال.
3ـ حق و باطل در اعتقادات (شيرازي، قطبالدين، 29).
آشکار است که اين تقسيمبندي به لحاظ متعلق و معلوم صورت گرفته است و با اصل صيانت ذهن از وقوع در خطا چه در ناحيه قول، چه در ناحيه فعل و چه در ناحيه اعتقاد، منافات و مغايرتي ندارد.
گروهي نيز غايت منطق را شناخت موصل تصوري و تصديقي و آگاهي از ويژگيهاي اجزاي آنها و مبادي و مراتبشان از جهت شدت و ضعت دانستهاند (سهروردي، 1380، 144). پيداست که تأکيد گروه نخست بر جنبه بهداشتي و درماني منطق و تأکيد گروه دوم بر جنبه سلامت تفکر و انديشه است.
درعين حال که رأي هر دو گروه مذکور در فوق، ناظر به اشتمال منطق بر آموختن دو روش براي اکتساب دو قسم مجهولات تصوري و تصديقي است، ولي در کلماتي که از برخي منطقيان بزرگ رسيده است، ناظر بودن غايت منطق به تعليم تنها روشهاي اکتساب تصديقات مجهول از تصديقات معلوم است. به گفته فارابي: فالغرض من هذه الصناعه هو تعريف جميع الجهات و جميع الامور التي تسوق الذهن الي ان ينقاد لحکم مـّا علي الشي (فارابي، 1404، ص 104).
شيخ اشراق نيز ضمن تأکيد بر قياس برهاني، بر اختصاص منطق به روشهاي مربوط به استنتاج تصديقات تأکيد ميکند:
ببايد دانستن که بيشتر غرض در شناختن اجزاء منطق شناختن قياس برهانيست (سهروردي، 1380، 413). تأکيد بر محصور دانستن وظيفه منطق به تعليم طرق اکتساب تصديق و در واقع شناختن روشهاي درست استدلال و تشخيص استدلالهاي معتبر از غير معتبر با تلقي جديد از منطق و برداشت منطقدانان معاصر از آن نيز نزديک است.
به تعبيري ميتوان گفت حتي کساني که غايت منطق را شناخت روشهاي اکتساب در دو بخش تصور و تصديق ميدانند، در مقام بيان کارکردهاي منطق و بسط تشريح آن محطّ نظر خود را بر تصديق متمرکز ميکنند. به عنوان مثال علامه حلي در مقام توجيه نياز به منطق ميگويد که عقلا در اعتقادات اختلاف دارند، با آنکه در اعتقادات بديهي مشترکند و اين اختلاف حاصل اشتباهي است که در ترتيب و نظم معلومات به هنگام تفکر پيش ميآيد و از اين رو ناگزير نياز به چيزي که واسطه آن شناسايي صحيح و خطا در ترتيب ممکن گردد، پيش ميآيد که همان منطق است (حلي، 1412 ، 186).
منابع:
1ـ ابنسينا، حسين بن عبدالله (403 ق)، الاشارات والتنبيهات طوسي، شرح الاشارات و التنبيهات.
2ـ ابنسينا (1371 ق)، الشفا، المنطق، المدخل، تحقيق الاب قنواتي، محمودالخضيري، فؤادالاهواني، القاهره: وزاره المعارف العموميه.
3ـ ارسطو (1378)، منطق ارسطو (ارگانون)، ترجمه ميرشمس الدين اديب سلطاني، تهران: نشرگاه، 1378.
4ـ بهمنيار بن مرزبان (1375)، التحصيل، تصحيح مرتضي مطهري، تهران: دانشگاه تهران.
5ـ جرجاني، ميرسيد شريف، حاشيه شرح المطالع رازي، قطب الدين، شرح المطالع.
6ـ حلّي، ابومنصور حسين بن يوسف بن مطهر (1379)، الاسرارالخفيه في العلوم العليه، تحقيق مرکز الابحاث والدراسات الاسلاميه ، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم.
7ـ رازي فخرالدين (1381)، منطق المخلص، تقديم، تحقيق و تعليق، احد فرامرز قراملکي و آدينه اصغري نژاد، تهران: دانشگاه امام صادق (ع).
8ـ رازي، قطب الدين شرح المطالع، قم: انتشارات کتبي نجفي، بي تا.
9ـ سهروردي، شهاب الدين يحيي بن حبش (1334)، منطق التلويحات، حققه و قدم له علي اکبر فياض، تهران: دانشگاه تهران.
10ـ سهروردي، شهاب الدين (1380)، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 4، تصحيح، تحشيه و مقدمه دکتر نجفقلي حبيبي، تهران، پژوهشگاه، علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
11ـ شيرازي، قطب الدين، شرح حکمه الاشراق، بي جا، بي تا
12ـ طوسي، خواجه نصيرالدين (1403)، شرح الاشارات والتنبيهات، 3 ج، دفتر نشرالکتاب.
13ـ فارابي، ابونصر (1949)، احصاءالعلوم، صححه عثمان امين، القاهره: دارالفکر العربي.