در این مصاحبه استاد گرامی به بیان نقش و جایگاه حدیث و قرآن و ارتباط این دو با یکدیگر میپردازد و در ضمن آن با تبیین نظر خودشان در مورد دیدگاه های علامه طباطبایی (ره) در تفسیر قرآن به نقد و رد قرآن بسندگی و اشکالات آن، مطالبی را شرح می دهند.
رهنامه پژوهش: موضوع مصاحبه «رابطه قرآن و روایات» است. اولین پرسش این است که رابطه قرآن و تفسیر قرآن و روایات چیست؟ لطفاً این رابطه را تبیین کنید. قرآن در فهم حدیث، و حدیث در فهم قرآن چه نقشی دارند؟ این دو در طول یکدیگرند یا در عرض هم؟ چطور است که روایات را بر قرآن عرضه میکنیم و از سوی دیگر، قرآن با روایات تبیین میشود؟ اگر احادیث مبیّن و مفسر قرآناند، تدبر در قرآن چه جایگاهی پیدا میکند؟ تدبر در قرآن را چگونه باید پیگیری کنیم که دچار شعارهایی امثال «حسبی کتاب الله» نشویم؟
استاد: از خداوند شاکریم برای تمام لطفها و عنایتهایش و از او عذرخواهیم به خاطر کوتاهیهای ما.
مقدمه کوتاهی عرض میکنم. احتمالاً دوستانی که این مصاحبه را پیشنهاد کردهاند، با «رابطه متقابل قرآن و سنت» آشنایی دارند. ما این مطلب را در آن کتاب تبیین کردهایم. سابقه این کار به دهه هفتاد بر میگردد که این ناچیز پس از ورود به حوزه مطالعات حدیثی و تفسیری را شروع کردم. ده جلد اول المیزان را با دقت زیاد مطالعه کردم؛ حتی متوجه شدم المیزان از جلد دهم به بعد، آن المیزانِ مورد انتظار نیست. خدمت آیتالله جوادی آملی بحث کتاب المیزان مطرح شد. ایشان گفتند حادثهای برای علامه پیش آمد، فوت همسر و سکتهای که کردند، ایشان را نگران کرد که ممکن است المیزان ناتمام بماند؛ بنابراین به کار سرعت دادند؛ به گونهای که تأملات ایشان در جلدهای دهم به بعد، مانند قبل نیست و خیلی جاها سریع رد شدهاند. حرفهای اساسی علامه در همان ده جلد آمده است.
در آن زمان با مطالعه المیزان متوجه شدم اینکه رایج شده و میگویند روش علامه طباطبایی تفسیر قرآن به قرآن است، غیر از آن چیزی است که ایشان میگوید و در تفسیرش به کار گرفته است. میگوید «قرآن یفسر بعضه بعضا» یا «ینطق بعضه ببعض». هنوز که هنوز است بعضی از بزرگان و شاگردانشان، در بعضی از جلسات که حاضر بودهام، میگویند علامه قرآن به قرآن و آیه به آیه تفسیر کرده است. با همه احترامی که برای این بزرگان قائلم، باید بگویم که مطلب دستشان نیامده است. خلاصه نظر علامه در یک جمله این است که وقتی میگوییم تفسیر قرآن به قرآن، در واقع نوعی به شرط شیء است؛ یعنی قرآن را با قرآن تفسیر میکنیم و به شرط لا نیست. وقتی کسی میگوید قرآن را با قرآن تفسیر کنید، منظورش نفی تفسیر با بقیه موارد نیست، بلکه محورِ تفسیر قرآن را بیان میکند و نافی تفسیر قرآن با روایت یا عقل نیست. شق دوم مهم است که مورد نظر علامه است. ایشان معتقدند وقتی میگوییم تفسیر قرآن به قرآن، یعنی فقط با قرآن. این انحصار مهم است. از یک طرف اثبات دارد و از طرف دیگر نفی. میگوید به شرط شیء و به شرط لا نسبت به بقیه روشها، حتی روایت. این نکته مهمی است. لازم است که توضیح بدهم علامه در آغاز تفسیرش به روشهای تفسیری و روش خود پرداخته است. در جلد سوم، ذیل آیه هفت سوره آل عمران مفصل به این بحث پرداخته است و بیشتر مطلب آنجا آمده است. همچنین در کتاب قرآن در اسلام به این بحث پرداخته است. ایشان یک استدلال قرآنی دارد و میگوید «و نزلنا علیک القرآن تبیانا لکل شیء». وقتی قرآن تبیان همه چیز است، چطور میتواند تبیان خودش نباشد؟ قرآن مکرر میگوید این کتاب نور است. وقتی نور است، چطور نیاز به منور دیگر دارد؟ تا میرسد به حدیث معروف و متواتر «من فسر القرآن برأیه فلیتبوا مقعده من النار». علامه در آنجا نظرش را بیشتر توضیح میدهد و میگوید پیغمبر نفرمود «من فسر القرآن بالرأی» یعنی به اجتهاد، بلکه فرمود «برایه»، یعنی ضمیر دارد. این ضمیر به کلمه استقلال و استبداد اشاره میکند؛ یعنی «من فسر القرآن مستبدا برأیه»؛ پس اگر کسی قرآن را بدون مراجعه به چیزی، بلکه فقط با فکر خودش تفسیر کند، تفسیر به رأی است و مشمول همین عقوبات و زیانها خواهد شد؛ بنابراین مفهوم مخالف آن این است که تفسیری صحیح است که به غیر مراجعه شود.
علامه سپس میگوید این غیر، از دو حالت خارج نیست. یا آن غیر، روایات اهل بیت است یا خود قرآن. اگر بگوییم آن غیر، روایات و سنت است، میگوید دو سه اشکال بر آن وارد است: یکی اینکه ما به استناد روایت عرضه که میگوید «ما واقف القران فخذوه و ما خآلف القرآن فذروه» میگوییم اعتبار روایات از خود قرآن برخاسته است؛ یعنی اگر میخواهید ببینید روایتی حجت است، بررسی کنید آیا موافق قرآن است یا مخالف آن. وقتی اعتبار روایات یعنی هستیشان از قرآن برخاسته و وابسته به قرآناند، پس از نظر مرتبه وجودی متأخر از قرآناند. اگر قرار باشد قرآن در تفسیر خودش به روایت نیاز داشته باشد، این تقدم شیء بر نفس است؛ یعنی لازم میآید که روایات از نظر وجودی، پیش از قرآن باشند و این توقف شیء بر نفس است و به عبارتی دور است و باطل. پس به سبب تأخر وجودی روایات، انتظار است که قرآن بر روایات حاکم باشد نه برعکس. لازمه حاکم بودن این است که قرآن در هستی و فهم خود محتاج رویات نباشد. علامه بعد از مسئله، یک برهان عقلی میآورد و میگوید از این بالاتر را به شما بگویم، نه تنها روایات اعتبارشان را از قرآن میگیرند، بلکه اعتبار اصل امامت و رسالت نیز از قرآن است. وقتی کل رسالت و کل امامت اعتبارش از قرآن است، چگونه سخن پیامبر و امام میشود مفسر؟ که نتیجهاش ممکن است آثار دیگری داشته باشد. این حاصل فرمایش ایشان است و نتیجهاش این است که ایشان نمیگوید قرآن را با قرآن تفسیر کنید، بلکه میگوید منحصراً با قرآن تفسیر کنید.
میگویند علامه قرآن به قرآن و آیه به آیه تفسیر کرده است. با همه احترامی که برای این بزرگان قائلم، باید بگویم که مطلب دستشان نیامده است. خلاصه نظر علامه در یک جمله این است که وقتی میگوییم تفسیر قرآن به قرآن، در واقع نوعی به شرط شیء است
کتاب «رابطه متقابل کتاب و سنت» را بهتازگی ویرایش کردهام و ان شاء الله قرار است ویراست جدی آن منتشر شود، در این کتاب آوردم که تا به امروز دو توجیه درباره نظر علامه مطرح شده است: یکی توجیه حضرت آیتالله مصباح و دیگری توجیه مرحوم استاد معرفت. هر دو را در این کتاب آوردم و نقد کردم. اگر فرصتی شود عرض خواهم کرد که به نظرم با این توجیهات مسئله حل نمیشود. من بستر مطالعات خودم را عرض میکنم. فقط بگویم آن سال به چه نتیجهای رسیدم. در همان گیر و دار، بحث نظریات اخباریان مطرح شد. بعد به نظریه قرآنیون رسیدم. بعداً که به قم آمدم، دیدم میتوانم این مباحث را در قالب مقاله و کتاب تنظیم کنم. یک نظریه، نظریه قرآنبسندگی است که قرآنیون میگویند. نظر دیگر سنتبسندگی است که اخباریان میگویند. نظریه علامه روایات را رد نکرده است، بلکه میگوید روایات در تفسیر، نقش تعلیمی دارند و روش فهم به ما یاد میدهد. من دیدم بیانصافی است اگر بگوییم نظر ایشان، نظریه قرآنبسندگی است. اسم نظر ایشان را قرآنمحوری و روایتمداری گذاشتم. نظر چهارم را که گفتم نظر مشهور است؛ منتها بعضی از دوستان گفتند اگر این نظر، نظر مشهور است، پس نظری نو نیست. گفتم مشهور جایی این حرف را نزده است. من دارم میگویم بیشترِ مفسران چنین میگویند؛ اما نظریه برای خودم است. نظر چهارم، نظر دوگانه محوری است. روی این نظریه ایستادم و گفتم سنت هم در اعتبار مستقل است و هم در منبعیت. در عین اینکه رابطه دارد، خدمت هم میکند؛ بنابراین بخشی از مباحث کتاب درباره خدمات متقابل کتاب و سنت است. توضیحش را عرض خواهم کرد. حاصل این ایده و تفکر در سال 1379 مقالهای بود که در فصلنامه علوم حدیث چاپ شد.
دو سه هفته قبل در اصفهان در مدرسه کلام، در جلسهای که آقای سبحانی و قاضیزاده نشسته بودند گلهای کردم و گفتم صادقانه میگویم پیش از آن که این ناچیز نظر علامه را در آن مقاله و کتاب مطرح کردم، هیچکس ـ نمیگویم نمیدانسته ـ بر روی کاغذ نیاورده بود. مطرح کردن نظر ایشان اولین بار کار این ناچیز بود. بعد از اینکه به قم آمدم و با پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه فعالیت را شروع کردم، گفتم کتابش میکنم. من مدیر گروه قرآن بودم. آقای رشاد و آیتالله سید محمد غروی بودند. بعضی از رفقای فضلای جلسه گفتند نمیشود شما علامه را نقد کنید. به همین صراحت گفتند. به این معنا که گفتند شاید در حد شما نباشد که علامه طباطبایی را نقد کنید. آقای رشاد از من دفاع کرد و من گفتم به شما که جسارت نکردم. وقتی به ارسطو گفتند چگونه نظرات استادت را نقد میکنی؟ گفت: استاد خیلی محترم است ولی احترام علم بیش از احترام استاد است. در جلسهای که در همین انجمن قرآنپژوهان درباره پژوهش بنده برگزار شد، امثال آقای بابایی جزو ناقدان بودند. آیتالله یعقوب جعفری داور جلسه بودند. فیلم این جلسه موجود است. ایشان نظرم را تأیید کردند و گفتند برداشت استاد نصیری از حرف علامه درست است و حتی نظرم هم درست است. نکته مهمی را ایشان تذکر دادند و گفتند کتاب را مطالعه کردم ـ این به معنای ستایش از من نیست ـ و متوجه شدم که ایشان در این کتاب همه جا از علامه با احترام یاد کرده و هیچ اسائه ادبی نکرده است و این نکته خوبی است. ایشان از این رفتار بنده تمجید کردند. به هر حال وقتی در جلسه اشکالات به من زیاد شد، گفتم حالا که اینطوری است، کتاب را محکمتر مینویسم. کتاب نزدیک به دو برابر شد. خدا محبتی کرد و کتاب هم کتاب سال حوزه شد و هم در جشنواره بین المللی فارابی برگزیده شد.
در این کتاب گفتهایم که ریشههای تفکر قرآنیون در دوره شافعی بوده است؛ البته سنیها به ظلم میگویند شیعه چنین حرفی زده است؛ ولی شیعه چنین حرفی نزده است؛ ولی در این 100 تا 150 سال اخیر طرفداران جدی در اهل سنت پیدا کرده است و در ویراست جدید کتاب همه را آوردهام، اینکه تفکر قرآنیون در افریقا در شبهقاره هند، پاکستان، مصر، تونس، مراکش و لیبی و سوریه رواج یافته است. درباره زیان این افکار و فتاوای عجیب قرآنیون مباحثی را آوردم. قرانییون از جمله میگویند حج و رمضان هم ایام خاص ندارند. آنان پیشنهاد میکنند به جای اینکه ماه روزهداری در ماههای قمری باشد، در ماههای شمسی مثلاً در آبان باشد؛ چون همیشه خنک است. وقتی شما روایات را کنار میگذارید، چنین آسیبهایی وارد میشود؛ البته در نوشتههایمان آوردهایم که چرا این بندگان خدا به این ورطه افتادهاند و کل روایت را بیاعتبار دانستهاند. چنین رفتاری با روایات برخاسته از میراث روایی پر آسیب آنان است. این مدعا حرف ما را تایید میکند که هر کسی از مکتب اهل بیت فاصله بگیرد همین میشود که یک جوری دین را از دست میدهد.
اگر همین قرانیون میراث روایی شیعه، کلام، اخلاق و فقه شیعه را میدیدند، ای بسا به این خبط و خطا نمیافتادند. در واقع نظریه آنان مردود است و جای بحث و گفتگو ندارد؛ البته این نظریه مدافعانی نیز در شیعه دارد، مثل شریعت سنگلجی، آقای برقعی و برخی دیگر. گاهی هم گوشه و کنار زمزمههایی به گوش میرسد.
تفکر اخباریان که سنت محوراند هم افراطی است. همیشه میگویم اینها از شدت عشق به اهل بیت از آن طرف بام افتادهاند. حضرت امیر (ع) فرمود: «هلک فی اثنان: محب غال و مبغض قال». گاهی محبتِ بیحد و اندازه، آدم را اینطور به زیان میاندازد. سید محمدامین استرآبادی خودش مجتهد اصولی بود و بعد به گونهای معترضانه از این مکتب فاصله گرفت و دو سال به مدینه رفت و فوائد المدنیه را نوشت. او در آنجا به نوعی به مبانی فکر شیعه و به بزرگان شیعه حمله و جسارت کرده است، به گونهای که حتی اعتراض فیض را که خود اخباری بود برانگیخت. استرآبادی به خواجه نصیر حملات سخت و تندی دارد. همچنین به علامه حلی تند حمله میکند. به نوبختیان که آنان را مؤسس تفکر کلامی شیعه میداند و به شیخ مفید به دلیل رواج عقلگرایی اعتراضاتی میکند.
اخباریان آب پاکی را روی دست همه ریختند و گفتند مگر بدون روایات هم میشود قرآن را فهمید. بعد شروع کردند روایاتی از اهل بیت در تأیید حرف خودشان آوردند، اینکه «انما یعرف القرآن من خوطب به» یا «من فسر القرآن برأیه…» یا «لم یجمع القرآن کله الا الائمه…» و اینکه وارث قرآن تنها اهل بیت(ع) هستند و روایات فراوان دیگری. خواستند بگویند اصلاً راه فهم قرآن بر ما بسته است و باید سراغ روایات برویم؛ البته اینها درباره روایات نبوی نیز همین حرف را زدند و گفتند فهم آنها تنها در انحصار اهل بیت (ع) است. این نظریه هم نظریهای افراطی است و درست نیست.
دیدگاه چهارم «قرآن محوری و سنت مداری» است. طرفداران این نظریه مرحوم علامه طباطبایی و شاطبی و برخی دیگر از مفسراناند. من در هیچ جا ندیدهام و نخواندهام که کسی بگوید شاطبی هم طرفدار این نظریه است؛ ولی از کتاب موافقات ایشان که یکی از غنیترین کتابها است این مطلب را فهمیدم. این کتاب با اینکه یک جلد است، کتاب عجیبی است. غنای علمی فوقالعادهای در اصول استنباط دارد و مثل کتاب شفای ابنسینا در فلسفه است.
اگر همین قرانیون میراث روایی شیعه، کلام، اخلاق و فقه شیعه را میدیدند، ای بسا به این خبط و خطا نمیافتادند. در واقع نظریه آنان مردود است و جای بحث و گفتگو ندارد؛ البته این نظریه مدافعانی نیز در شیعه دارد، مثل شریعت سنگلجی، آقای برقعی و برخی دیگر. گاهی هم گوشه و کنار زمزمههایی به گوش میرسد.
ما در این کتابمان علامه طباطبایی را مورد نقد قرار دادهایم. گفتیم این که میفرمایید «تبیان لکل شیء» حرف منطقی است؛ اما منظور این جمله آن که پاسخ همه پرسشهای غیر یا جزئیات پرسشهای دینی در قرآن آمده است. خود علامه معترف است که تفاصیل آیات الاحکام، آیات القصص و آیات معاد در قرآن نیامده است.
گاه آیاتی وجود دارد که خود علامه میگوید اگر این روایت نباشد، ما از آیه چیزی نمیفهمیم؛ نظیر آیه «و اذا وقع القول علیهم اخرجنا لهم دابة من الارض تکلمهم». این آیه فقط یک بار در قرآن آمده است و در جای دیگر صحبتی از آن نشده است، حتی به اشاره. در این مواقع چه کار باید بکنیم؟ سنیها دابه را به موجود و حیوانی دارای هیکلی عجیب تفسیر کردهاند و اژدهایی هفتسر درست کرده است. در حالی که در روایات ما «دابة الارض» به حضرت امیر تفسیر شده است.
«تبیان» باید معنی شود. یک مثال میآورم. به قانون اساسی نگاه کنید. قانون اساسی ما کتابچهای در حدود 50 صفحه است. 37 سال از شروع انقلاب میگذرد. قوانینی که کشور را اداره میکند، لوایح دولت و طرحهایی است که در مجلس تصویب میشود. تا حالا کسی نگفته اینها در قانون اساسی نیست. هر روز هم لایحه و طرح جدید تصویب میشود و به شورای نگهبان میرود و میگویند آنجا بررسی میکنند که این قانون مخالف قانون اساسی است یا خیر. میگویند قانون اساسی جامع است. اگر جامع است پس چرا هر روز طرح و لوایح تصویب میشود؟ پاسخ داده میشود هر گزارهای از آن، توضیحی در داخل خودش دارد؛ مثلاً فرض کنید میگوید هر ایرانی حق تحصیل مجانی دارد. بعد میگوید راهکارهای عملی و اجراییاش را قانون تعیین میکند یا میگوید هر ایرانی حق دارد آزاد باشد و اظهار رای کند؛ یعنی قانون اساسی هرچه میگوید کلی است و حد و حدود آن را در اختیار قانون میگذارد یا میگوید تفسیر قانون اساسی با شورای نگهبان است. وقتی خداوند میگوید «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم»، اینکه میگوید تو بیان کنی، یعنی پیامبر را دارای مقام تفسیر و تبیین معرفی کرده است.
رهنامه پژوهش: ممکن است حرف علامه را اینطور تبیین کنیم که بله انحصار درست است و برای فهم قرآن به غیر قرآن نیاز نداریم و قرآن، خودش را تفسیر میکند؛ اما ما گاهی این تفسیرها را نمیفهمیم، مگر اینکه کسی به ما بگوید. میتوان به ماجرای امام جواد(ع) اشاره کرد که از این آیه «و أن المساجد لله» استفاده کرد که دست دزد باید از بن انگشتان بریده شود نه از مچ. ممکن است چنین چیزی ابتدائاً به ذهن ما نیاید و اهل بیت هم فقط نتیجه را به ما فقط بگویند. اینکه چهار انگشت دزد را باید قطع کرد. اگر اهل بیت راه چنین تفسیری را بگویند، در واقع مسیر قرآن به قرآن را به ما نشان دادهاند؟
استاد: فرمایشتان متین است. در این تردیدی نیست که بخشی از فرمایش اهل بیت و تفسیر اهل بیت کشف آیات به کمک آیات دیگر است.
رهنامه پژوهش: شاید بتوان گفت همه جا همین است. نماز صبح دو رکعت است. ممکن است از اهل بیت(ع) بپرسیم بگویند اگر از مسیر قرآن بروی به این نتیجه میرسی و آن مسیر را چون نرفتهای خیال میکنی نیست.
استاد: این اشکال خوبی است و در کتاب به آن پاسخ دادهایم. اولاً از خود اهل بیت(ع) چندین روایت نقل شده است که من آوردهام. راوی میپرسد یابن رسول الله «بم تحکم؟» امام(ع) میفرماید «بکتاب الله». بعد راوی میگوید «فان لم تجد فی کتاب الله». بنابر آنچه شما میگویید امام باید بگوید «اجد فی کتاب الله» در حالی که میگوید «فبسنه رسول الله». راوی سؤال میکند «فان لم تجد فی سنه رسول الله». باز هم امام رد نمیکند. حضرت اندکی درنگ میکند و میفرماید «فیوفق و یسدد و اما ماتظن فلا». این بالاترین شاهد ما است. امام این را نفی نکرد که حتی ممکن است در سنت نبی نباشد، بلکه فرمود در چنینن مواقعی امام تأیید میشود و از طریق مقام تحدیثی که دارند تسدید میشود؛ یعنی پاسخ خود را دریافت میکنند. امام بلافاصله فرمود «فاما ما تظن فلا». چون این در بستر شبهه مثل سروش قرار دارد. چون تلقی استمرار وحی است، رسالت است، شریعت است، این اشتباه را نکن. شبیه همین مسئله را در کتاب شریف کافی باب «جهات علوم اهل البیت» داریم. سه چهار روایت است. یکی از آنها از امام کاظم(علیه السلام) است. حضرت میفرماید: «مَبْلَغُ عِلْمِنَا عَلَى ثَلَاثَةِ وُجُوهٍ مَاضٍ وَ غَابِرٍ وَ حَادِثٍ فَأَمَّا الْمَاضِي فَمُفَسَّرٌ وَ أَمَّا الْغَابِرُ فَمَزْبُورٌ وَ أَمَّا الْحَادِثُ فَقَذْفٌ فِي الْقُلُوبِ وَ نَقْرٌ فِي الْأَسْمَاعِ وَ هُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنَا وَ لَا نَبِيَّ بَعْدَ نَبِيِّنَا»؛ علم ما از سه ناحیه به ما میرسد. بعد میفرماید علم یا غابر است یا ماضی یا حال و در انتها میفرماید «و لا نبی بعد نبینا». ببینید دغدغه آنجا اینجا نیز تکرار میشود. این علومی که گذشته را برای ما میگوید ظاهرش مربوط به تفسیر است. یعنی بیان شده، علومی برای آینده مکتوم آمده مثل صحیفه الزهرا و حادث یعنی دانشهای لحظه به لحظه. حضرت میفرماید دانش از این راهها به ما میرسد. این همان «یوفق و یسدد» است.
شما میگویید ائمه(ع) همه چیز را از قرآن گرفتهاند؛ ولی خودشان میگویند «لم نجد». مثلاً قرآن کریم در ماجرای انبیاء میگوید «و منهم من قصصنا علیک و منهم من لم نقصصهم علیک». یعنی قرآن خود تصریح میکند که همه را بیان نکرده است. میدانیم که در قرآن فقط از 29 پیامبر یاد شده است، آن هم در برخی موارد با اشاره و تصریح به لقب نه نام. در کافی شریف روایتی آمده است که میفرماید انبیا 124 هزار نفر بودهاند. اگر بگوییم قرآن همه چیز را گفته، چنین سخنی با گفته قرآن تناقض دارد. بقیه انبیا در قرآن نیستند. در جلساتی که با عنوان تفسیر با دوستان در «موسسه معارف وحی و خرد»؛ موسسه خودمان داشتیم، بعضی از ایشان میگفتند قرآن مثل لوح فشرده است و این قضایا در آن هست. باید پرسید آیا چنین ادعایی از سوی خود اهل بیت (ع) اعلام شده است؟! اگر قرآن را حاوی چنین علمی بدانیم؛ معنایش برابری قرآن با علم الهی است. لوازم این سخن با قرآن و با روایات سازگاری ندارد.
بنابراین سنت، منبعیت مستقل دارد؛ یعنی باید بپذیریم دانشهایی به اهل بیت داده شده است.
اتفاقاً معنای تبیان و بیان همین است که میگوید از من کلیات و اساس را بخواهید. در فقه بعد از کتاب الطهاره، کتاب الصلاه کمرشکن است. بسیاری در این کتاب غرق میشوند و درآمدن از آن جانکاه است. این کتاب روایات بسیاری دارد. سر تا پای قرآن را جمع کنید، چند مسئله اصلی بیشتر در مورد نماز نداریم. پنج سال است که به لطف پروردگار درس خارج فقه میدهم. پنج سال است که روایات وسائل الشیعه را مورد بررسی قرار می دهیم و هنوز اوایل باب احتضار هستم. روایاتی که در مورد آبها و جزئیات آنها وجود دارد، خیلی زیاد است. کاری که مرحوم صدوق در مبحث آبها انجام داده، نخست آوردن آیات است. ایشان در آغاز این بحث یکی دو آیه آورده است؛ زیرا در قرآن چند آیه بیشتر در مورد آب نداریم، آیاتی چون «انزلناه من السماء ماء لیطهرکم به». چگونه از دل این چند آیه، هزار تا روایت درآوردهاید؟ چنین چیزی نمیشود. «شعر ناگفتن به از شعری که باشد نادرست/ بچه نازادن به از شش ماهه افکندن جنین». چرا باید شعری بگوییم که در قافیهاش بمانیم. این نگاه به جامعیت قرآن، قابل دفاع نیست. جالب است که خود مرحوم علامه این چنین نگاهی که اخباری ها دارند، ندارد.
رهنامه پژوهش: ممکن است در مقام تفسیر قابل تفکیک باشد. ما در مقام این هستیم که کلمات را معنا کنیم نه اینکه رمزگشایی کنیم.
استاد: مبانی فکری را عرض میکنم. علامه از نظر تحلیل و واکاوی ژرفنای آیات قرآن بینظیر است. علامه برای قرآن دو مقام بحت یا بسیط و مقام تفصیل قائل است و از آیاتی نظیر آیه «کتاب احکمت آیات ثم فصلت من لدن علیم حکیم» بهره گرفته است. البته گمان می رود که ایشان در این نظریه متاثر از تفکر ملاصدراست. او میگوید فرق است میان فرقان با قرآن؛ فرقان ناظر به عالم امر است و قرآن ناظر به این عالم خلق. در عالم امر بحت و بسیط است، اما اینجا الفاظ و تفصیل است. به رغم چنین تحلیلی، علامه وقتی نقش اهل بیت میرسد، اصلاً نمیگوید اهل بیت از یک آیه ده هزار نکته را درمیآورند. اگر ایشان به جامعیت حداکثری قرآن قائل است، چرا آیات احکام، قصص و معاد را از تبیان بودن خارج میداند و معتقد است که قرآن به تفاصیل آنها نپرداخته است؟!
از نگاه ما قرآن مثل آن است که شخصی وصیت میکند و میگوید همه چیز در وصیت من هست. بعد فرزندان او میبینند که خیلی چیزها در آن نیست؛ اما متوجه می شوند که پدر آنها در آن وصییتنامه کسی را بهعنوان وصی خود معرفی کرده و گفته است هر آنچه ابهام دارید، از این وصی بپرسید. این که در قرآن آمده که «ما آتیکم الرسول فخذوه» به همین معناست.
از عجایب فرمایش علامه این است که از یک سو میگوید قرآن «تبیان لکل شیءٍ» است و از سویی دیگر ایشان میگوید آیاتالاحکام و آیاتالقصص و آیاتالمعاد استثنا هستند. پس این تفکر، آن تفکر رمز و رازی نیست. به همین دلیل ایشان در تفسیرش بسیار به روایات احاله میدهد و میگوید از قرآن توقع نداشته باشید که آموزههای فقهی را بیاورد. از قرآن توقع جزئیات قصص را نداشته باشید، همچنین جزئیات معاد را. باید به علامه گفت شما سه مورد بزرگ را استثنا کردهاید؛ بنابراین جایی برای استدلال برهانی نماند. میتوان گفت تخصیص اکثر کردهاید. همین نشان میدهد این نگاه، اشتباه است.
از نگاه ما قرآن مثل آن است که شخصی وصیت میکند و میگوید همه چیز در وصیت من هست. بعد فرزندان او میبینند که خیلی چیزها در آن نیست؛ اما متوجه می شوند که پدر آنها در آن وصییتنامه کسی را بهعنوان وصی خود معرفی کرده و گفته است هر آنچه ابهام دارید، از این وصی بپرسید. این که در قرآن آمده که «ما آتیکم الرسول فخذوه» به همین معناست.
رهنامه پژوهش: از ظاهر روایات خلاف آنچه شما میفرمایید قابل استفاده است؛ مثلاً روایاتی داریم که ائمه میفرمایند میتوانیم تمام قرآن را از سوره حمد یا از بای بسم الله استخراج کنیم یا از واژه «صمد» یا «احد» علم اولین و آخرین را بفهمیم و به شما عرضه کنیم. اینها ناظر به بطن قرآناند ولو به لحاظ لفظ ظاهر نباشند.
استاد: کاملاً منطقی است. آری در برخی از روایات آمده که در قرآن «علم کان و ما یکون و ما هو کائن» آمده است. من هم این روایات را قبول دارم و آنها را آوردهام. در روایتی امام صادق(علیه السلام) میفرماید: «كِتابُ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْياءَ: عَلى العِبارَةِ، وَالإِشارَةِ، وَاللَّطائِفِ، وَالحَقائِقِ، فَالعِبارَةُ للعَوامِّ، وَالإِشارَةُ للخَواصِّ، وَاللَّطائِفُ لِلأَوْلِياءِ، وَالحَقائِقُ لِلأَنْبِياءِ». یعنی خودش معنا و مراتب وجود دارد. پس آنکه قرآن را می فهمد هم مراتب وجودی دارد. حالا اگر کسی ادعا کند که قرآن آن دست از مدالیل و مفاهیمی را به دست میدهد که امثال ما میفهمیم، ظلم به قرآن است و این ظلم به مخاطبان است.
به نظرم قرآن بالاترین مرتبه تجلی پروردگار است. خودش فرموده است هستی و انسان و قرآن تجلی او است. قرآن ثقل اکبر است. ذات و صفات و فعل الهی بالاترین سطح تجلی الهی است. از آنجا که تجلی ذات الهی است، پس به یک معنا به ذاتش بسته است و ما نمیتوانیم حقیقتش را بفهمیم. صفات و فعلش هم قابل فهم نیست. فعل را تا حدودی میشود فهمید، ولی صفات خیر. قرآن میفرماید: «وَلَوْ أَنَّ قُرْءَانًا سُيّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى…». یعنی با قرآن میتوانید کوها را جا به جا کنید و زمین را درنوردید و میتوانید با سورههای قرآن مردگان را زنده کنید. آیه تذکر میدهد که قرآن را نباید ساده گرفت یا خداوند میفرماید: «لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعاً متصدعاً من خشیة الله». این دست از روایات ناظر به این است که شما بدانید این تجلی است. این هم نیست که هر چه هست در این ظاهر است. بسیاری از علوم و معارف در این کتاب است که شماها نمیتوانید بفهمید و ما میفهمیم و ما این را قبول داریم. اما معنای این سخن آن است که به صورت موجبه کلیه همه چیز در قرآن است. اگر به صورت موجبه جزئیه بخشی از اسرار گذشته، حال و آینده در قرآن باشد، میتوانیم بگوییم که فیه «علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن».
رهنامه پژوهش: بالأخره باطن با ظاهر رابطه دارد یا ندارد؟ اگر هیچ ارتباطی نداشته باشد، آن باطن، باطنِ این ظاهر نیست. پس اگر ارتباط دارد، از طریق ظاهر میتوان به باطن رسید.
استاد: بیان اهل بیت(ع) آنچه اخباریان میگویند نیست. چنین نیست که اهل بیت(ع) راه را بر فهم دیگران بسته باشند؛ چون خودشان میگویند عبارت برای عوام است؛ بنابراین قرآن همه را دعوت به تدبر میکند؛ اما فهم همه از قرآن یکی نیست. مثلاً سعدی میگوید «برگ درختان سبز هر ورقش دفتری است در نظر هوشیار». این فهم سعدی است از برگ درخت. یک فرد عادی یا یک زیستشناس هم فهم خود را دارد؛ بنابراین برداشتها و فهمها برابر نیستند؛ بنابراین ائمه(ع) در این دست از روایات دارند به ما میگویند بدانید قرآن حاوی اسراری است و فهم این اسرار کار هر کسی نیست و کار ما است؛ بنابراین بخشی از علوم قرآن در انحصار ائمه(ع) است و ما این سخن را کاملاً تأیید میکنیم؛ اما یادمان باشد معنای این سخن اینکه ما بگوییم همه علوم در این قرآن است و بتوانیم آن را از قرآن دریافت کنیم، به لحاظ کلیت خواهد بود. اگر این روایات به صورت موجبه جزئیه باشند یا از جمله قضایایی باشند که سور ندارند، درست خواهند بود. من در کتاب آوردهام و گفتهام این قانون جواب میدهد.
در مورد رابطه ظاهر و باطن، باید بگویم گاهی واژهای در قرآن میآید و چندین برداشت از آن میشود؛ مثلاً خداوند متعال میفرماید: «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان». هر کسی برداشتی از عدل و احسان میکند و ممکن است برداشتها و باطن این واژهها بیپایان باشد. چنین چیزی منطقی است؛ اما اگر کلمه احسان اصلاً نیامده باشد و شما بگویید این هم در قرآن هست، این دیگر قابل قبول نیست؛ چراکه بستری نیست که از دل آن موجودی بیرون بیاید. برخی ادعا میکنند همه آموزهها در قرآن هست، بلکه برخی در این موضوع بسیار افراط کردهاند؛ مثلاً یکی از فضلا میگفت همه ریاضیات و فیزیک و شیمی در قرآن موجود است. گفتم این چه حرفی است که میگویید، چه افتخاری برای قرآن است؟!
قرآن هدف اول و آخرش را هدایت میکند. خیلی جالب است قرآن جریان هبوط را که میگوید، میفرماید «فاما یاتینکم منی هدیً فمن تبع هدی فلا خوف علیهم و لا یحزنون» میگوید هادی از ناحیه خداوند خواهد آمد؛ اما همین قرآن وقتی داستان هابیل و قابیل را تعریف میکند میگوید «فبعث الله غرابًا» یعنی وقتی قابیل نمیداند با جنازه هابیل چکار کند، خداوند کلاغ میفرستد نه نبی؟ چراکه حوزه کار انبیا، دعوت به هدایت است؛ یعنی شأن خدا شان هدایت است.
یعنی بشر هر کاری که در علوم فیزیک و شیمی و ریاضیات انجام داده با هدایت مستقیم الهی و با ارسال پیامبران نیست، بلکه خداوند از رهگذر الهام خط داده است. معنای این سخن آن است که برای یافتن این دست از علوم سراغ قرآن نیایید. آن وقت اگر کسی اصرار کند، همه مطالب در قرآن آمده است. باید بگویم این، منطق قرآنی و در شأن این کتاب نیست؛ اما بحث علوم دینی فرق میکند و در کتاب شریف کافی آمده است که ائمه فرمودهاند: «مَا مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا وَ فِیهِ كِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌ». کتاب جامعه را ملاحظه کنید. پیغمبر به امام علی املا میکرد. حضرت علی(علیه السلام) به رسول خدا فرمود آیا گمان میکنید فراموش میکنم. حضرت فرمود خیر، برای فرزندانت، امامان بعد از خودت بنویس. اهل بیت(ع) فرمودهاند کتاب جامعه جامع همه احکام است و حتی ارش الخدش هم در آن وجود دارد. اگر این آموزهها همگی در قرآن باشند، چه نیازی است که ائمه بفرمایند در کتاب جد ما موجود است؟ خب میفرمودند در قرآن هست و مراجعه کنید. به هر حال معنای تبیان را بیان کردیم. خود علامه هم که چنین حرفی زده، سه حوزه مهم را استثنا کرده و گفته است که قرآن به آنها نپرداخته است.
برخی ادعا میکنند همه آموزهها در قرآن هست، بلکه برخی در این موضوع بسیار افراط کردهاند؛ مثلاً یکی از فضلا میگفت همه ریاضیات و فیزیک و شیمی در قرآن موجود است. گفتم این چه حرفی است که میگویید، چه افتخاری برای قرآن است؟!
اما روایات عرضه. درباره این روایات نیز بحث کردهام. در کتاب «روششناسی نقد احادیث» مفصل آمده است. در آنجا گفتهام اگر مفاد روایات عرضه، کسب موافقت با قرآن بود، فرمایش علامه درست بود و از این روایات شرطیت موافقت استفاده میشد، ولی مفاد روایت عرضه، عدم مخالفت با قرآن است نه موافقت. این مطلب، بسیار لطیف است؛ یعنی مانعیت است نه شرطیت؛ چون اگر بحث موافقت باشد، باید همه آموزههای روایات در قرآن موجود باشد که نیست؛ پس بحث، عدم مخالفت است. کشف موافقت کار سختی است. بله موافقت دارای امتیاز بالایی است؛ ولی اگر نشد، به عدم مخالفت اکتفا میشود.
از سویی دیگر، در مورد مسئله اعتبار رسالت، اینگونه نیست که فقط معجره، اعتبار بیافریند. چنین نیست که انبیا حرفشان را با معجزه به مردم رسانده باشند. بله معجزاتی هم داشتهاند؛ ولی اعتبار حرف انبیا، بر اساس عقل است. چرا سخن پیامبر حجت است؟ چون عقل میگوید معصوم است. چرا سخن پیامبر معجزه است؟ مرحوم علامه میگوید چون قرآن میگوید ایشان پیغمبر است. من میگویم درست است؛ ولی یک راه دیگر وجود دارد و آن این است که عقل میگوید پیامبر معصوم است. تنها راه، وحی نیست. وقتی میتوانیم اعتبار سخن را به پشتوانه عقل اثبات کنیم، دیگر انحصار بیمعنا میشود. پس چنان نیست که بگوییم رسالت در اعتبارش به قرآن وابسته است. قرآن میتواند به آن کمک کند؛ همانطور که روایت میتواند به قرآن کمک کند. بنابراین ما گفتهایم خدمات و رابطه این دو متقابل است. بر این اساس سنت میتواند منبع مستقل باشد و حجت استقلالی داشته باشد. بنابراین میتوان گفت خداوند متعال دین خودش را در دو دسته قرار داده است. خطوط اصلی را در قرآن ذکر کرده و شرح و بسط و تفسیرش را به روایات اهل بیت واگذار کرده است. بر همین اساس ما برای سنت سه نقش قائل شدهایم: نقش تقریر یعنی تأیید، نقش تفسیر، نقش نوگستری.
رهنامه پژوهش: مرادتان از تقریر، تقریر قرآن است؟
استاد: بله. یعنی در راستا و در تأیید قرآن؛ مثلاً قرآن میگوید توحید، و روایت هم میگوید توحید. تفسیر هم یعنی ابهامات و اجمالات را برمیدارد. نقش سوم هم که گفتیم نوگستری است، در مواردی است که که قرآن سکوت کرده است. میتوان گفت امام هم قرآن دیگری در کنار قرآن است که دین را کامل میکند. حدیث ثقلین را هم شاهد این ادعا آوردهام. نتیجه این حدیث این است که دین با دو چیز جامعیت پیدا میکند، نه با یک چیز. در همین کتاب آوردهام که شماری از اندیشوران همچون آیت الله جوادی معتقدند که جامعیت دین با قرآن و سنت است، نه با صِرف قرآن.