شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 31و 32 » گفت‌وگو با حجت الاسلام ضمیری | سیر تطور و تاریخ علم اصول

   رهنامه: موضوع گفت‌ وگو سیر تطور و تاریخ علم اصول است؛ لطفاً تاریخ علم اصول را تبیین کنید.

استاد: در روایتی از امام علی علیه‌السلام به بحث ناسخ، منسوخ، عام و خاص اشاره شده است و یک روایت دیگر، راویان را دسته ‌بندی می‌کند. ریشه‌های قواعد اصولی در کلمات معصومین علیهم‌السلام، از امیرالمومنین علیه‌السلام است و سپس در عصر امام باقر و امام صادق علیهما‌السلام قواعد اصولی زیادی مطرح می‌شود. اکنون این مجموعه در چند کتاب‌ جمع شده است، مثل «الفصول المهمه فی اصول الائمه» شیخ حر عاملی، «اصول الاصلیه» فیض کاشانی، «الاصول الاصیله و القواعد الشرعیه» سیدعبدالله شبر و «اصول آل‌رسول» سیدهاشم خوانساری. این کتاب‌ها روایاتی که ائمه علیهم‌السلام با موضوع مباحث اصولی داشته‌اند را مطرح کرده‌اند. ما در «دانشنامه» آن‌ها را آورده‌ایم و مواردی را در این‌جا بیان می‌کنیم. این در مورد تأسیس قواعد است؛ یعنی اوّلین‌بار چه کسانی این قواعد اصولی را مطرح کردند؟ مثلاً در تعارض خبرین از ائمه علیهم‌السلام، روایت مقبوله عمربن حنظله را داریم که مرفوعه است و علامه آن را نقل کرده است. این‌ها همه نشان می‌دهد در روایات تعارض داریم. درباره اجتهاد در زمان ائمه علیهم‌السلام، در دانشنامه سخن گفته‌ایم، اما درباره این‌که مدون و تدوین‌کننده علم اصول چه کسی بوده و اوّلین‌بار چه کسی کتاب نوشته، پنج نظریه وجود دارد: بعضی‌ معتقدند ابوحنیفه اوّلین ‌بار کتاب نوشته است. بعضی‌ هم مثل ابن‌خلکان در «وفیات الاعیان» معتقدند قاضی ابویوسف است که شاگرد ابوحنیفه بوده یا بعضی‌ می‌گویند محمدبن حسن شیبانی بوده که کتاب «الاستحسان» را نوشته است، یک قول هم هشام‌بن حکم است که سیدحسن صدر در کتاب «تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام» علوم شریعه را مطرح می‌کند و اوّلین‌بار کتاب «الالفاظ و مباحثها» و کتاب «الاخبار» را مطرح می‌کند. بعضی‌ هم معتقدند شافعی که در سال 204 وفات کرده و کتاب «الرساله» را نوشته اوّلین نفر بوده است؛ این رساله در زمان خود شافعی دو چاپ خورده که یکی رساله‌ای قدیمی است که هنگامی بوده که شافعی در بغداد بوده، سپس به مصر هجرت می‌کند و در آن‌جا کتاب دیگری به نام «الرسال‌ة الجدید‌ة» می‌نویسد که در آن، مباحث را تغییر می‌دهد و به این شکل چاپ می‌کند. فعلاً کتاب «الرساله» در اختیار ما است، اما از نظر قدمت تاریخی چون هشام متوفای سال 179 است، از همه این افرادی که نام برده شد در تدوین علم اصول تقدّم تاریخی دارد که کتاب «الالفاظ و مباحثها» و کتاب «الاخبار» را نوشته است و می‌توانیم بگوییم تقدّم شیعه در علم اصول فقه وجه دارد و شاگردان ائمه علیهم‌السلام در تألیف علم اصول پیشگام بوده‌اند. در کتاب «دانشنامه» اسم حدود بیست نفر از شاگردان ائمه علیهم‌السلام را آورده‌ایم، مثل هشام، ابن‌ابی‌عمیر، حسن‌بن علی‌بن فضال، فضل‌بن شاذان و… . البته همه عمدتاً تک‌نگاری دارند، نه این‌که یک کتاب جامع باشد. معمولاً هر علمی ابتدا با تک‌نگاری شروع می‌شود. دوره ائمه اطهار علیهم‌السلام دو بحث صورت گرفت: یکی ارائه قواعد کلی استنباط بود که دو روایت، یکی از امام صادق و یکی از امام رضا علیهما‌السلام داریم که ابن‌ادریس آن را در «سرائر» نقل کرده و در آخر روایت آمده است: «علینا القاء الاصول و علیکم التفریع»؛ بر ما لازم است به شما اصول ارائه بدهیم و بر شما لازم است تفریع کنید.

رهنامه: این دو حدیث را برای تجویز علم اصول بیان کردید؟

استاد: روش ائمه علیهم‌السلام این بود که می‌خواستند قواعد کلی را آموزش بدهند و از شیعه می‌خواستند این‌ها را بر موارد تفریع بکنند و متذکر شدیم که اصول گفته‌شده معادل اصول فقه نیست؛ یعنی قواعد کلی است. می‌تواند قواعد فقهی هم باشد؛ یعنی اصول گفته‌شده شامل اصول فقه می‌شود.

مرحله دوم مرحله تدوین و تهذیب است که با نوشتن کتاب «التذکره» شیخ مفید آغاز می‌شود و این اوّلین کتابی است که فعلاً در اختیار ما و البته کتابی مختصر در اصول فقه است که خلاصه‌ای از این کتاب را شاگردش ابوالفتح کراجکی در «کنز الفوائد» می‌آورد و به هر حال باید از ایشان تشکر بکنیم چون اولین نوشته اصولی است که در اختیار ما است.

با این اطلاقش شامل اصول فقه هم می‌شود. به‌هر‌حال در زمان ائمه علیهم‌السلام مباحثی مطرح شد، مثل اجتهاد که آن زمان با اهل‌سنّت بحث بود. بحث ناسخ و منسوخ، بحث عام و خاص، مباحث اجتهاد و تقلید و افتاء و نیز اختلاف حدیث که آن زمان معضل بزرگی بود. آن‌قدر اختلاف حدیثی داشتیم که در اهل‌سنّت به ما ایراد گرفتند که چرا این همه احادیث روی هم ریخته شده است؟ حتی شیخ طوسی کتاب «استبصار» را به همین منظور نوشت؛ یعنی وجه جمع بین احادیث را و ازاین‌رو، روایاتش در جاهای دیگر هم هست، ولی کیفیت جمع را ایشان در آن‌جا مطرح کرد. این یک مرحله است در علم اصول که بحث پیدایی قواعد و تأسیس قواعد است. در این دوره دو مسئله مطرح شد که یکی تأسیس قواعد اصولی به حسب نیاز بود و دیگری تک‌نگاری در علم اصول.

مرحله دوم مرحله تدوین و تهذیب است که با نوشتن کتاب «التذکره» شیخ مفید آغاز می‌شود و این اوّلین کتابی است که فعلاً در اختیار ما و البته کتابی مختصر در اصول فقه است که خلاصه‌ای از این کتاب را شاگردش ابوالفتح کراجکی در «کنز الفوائد» می‌آورد و به هر حال باید از ایشان تشکر بکنیم چون اولین نوشته اصولی است که در اختیار ما است.

در خیلی جاها می‌بینیم این کتاب استدلالی نیست. شیخ مفید که این همه اهل بحث و استدلال بوده، چطور می‌شود که این‌جا استدلال نیاورده است؟ معلوم بوده کراجکی می‌خواسته تلخیصی از این کتاب را بیاورد. نکته مهم این است که این کتاب با وجود حجم کم، بسیار مهم است؛ به چند دلیل: 1.یکی به خاطر اینست که عقل‌گرایی در این کتاب موج می‌زند و شیخ مفید توجه بسیاری به عنصر عقل داشته است؛ 2. قرآن‌محوری است که مشکل ما در سراسر علم اصول توجه کمتر به قرآن است، ولی از بین همه این‌ها، شیخ مفید و شیخ طوسی خیلی از آیات استفاده کرده‌اند.

رهنامه: استفاده اصولی از قرآن کردند، یعنی قاعده درست کردند؟

استاد: دو جور استفاده شده است: یکی در قواعد اصولی و دیگری هم در استشهادها؛ یعنی جایی که می‌خواستند مثال بزنند، قرآنی مثال زده‌اند. بعداً خیلی این توجه را نمی‌بینیم و تا به متأخرین برسیم چنین است؛ مثلاً بعدها در استدلال‌ها برای خبر واحد آیه نبأ آمده است، اما این‌که قرآن را در علم اصول برجسته کند نیست. این فقط در کتاب «تذکره» شیخ مفید و «العده» شیخ طوسی است.

این یک کاستی در علم اصول ما است. بعد از این‌ها کتاب «الذریعه» سیدمرتضی را داریم که مفصّل‌ترین کتاب اصولی ما در آن ابتدا و کتاب خیلی خوبی است. سیدمرتضی در مقدمه‌اش می‌نویسد: «مباحث اصولی را از مباحث کلامی تفکیک کردم». تهذیب علم اصول داستانی به قدمت تاریخ دارد که سیدمرتضی در مقدمه می‌گوید: «دیدیم مباحث اصولی با کلامی مخلوط شده و ما آن‌ها را تفکیک کردیم» که این خیلی مهم است.

البته سیدمرتضی کتاب «الخلاف فی اصول الفقه» را داشته، ولی چاپ نشده است. می‌گویند سیدمرتضی فرصت نکرده آن را تکمیل کند.

رهنامه: به دست ما نرسیده است؟

استاد: نه، نرسیده است. لذا آرایی که سیدمرتضی داشته این است که خبر واحد را می‌گوید، گرچه عقلاً ممکن است، ولی شرعاً تعبدی به آن صورت نگرفته است. این خبر واحد خیلی مهم است و هر موضعی که به این مسئله بگیریم در کل اصول خودش را نشان می‌دهد خیلی عجیب است. حالا می‌رسیم اصلاً دعوای انسداد و انفتاح روی همین خبر واحد است.

رهنامه: اگر خبر واحد حجت باشد دیگر انسداد معنا ندارد؟

استاد: اگر حجت ندانید باب علمی سد می‌شود و از این‌رو آقای خوئی می‌گوید: اگر کسی قائل باشد خبر واحد حجت است و ظواهر را حجت بداند باب علمی مفتوح می‌شود، اما اگر این‌ها را قبول نکند باب علمی منسد می‌شود، چون دیگر اماره‌ای نداریم. خبر متواتر که کم داریم، آیات هم معمولاً کلی است. درست است پانصد آیه در احکام داریم، اما خیلی کم است. اجماع را قبول نمی‌کنند و می‌گویند اجماع محصل نداریم و اجماع منقول هم که عمدتاً در قرائن استفاده می‌کنند حجت نیست. عقل هم کم است و مباحث مستقلات عقلی کم است و ملازمات اندک است. ولی بیشتر سراغ روایات می‌رویم و آن خبر واحد است. سیدمرتضی خبر واحد را از نظر شرعی حجت نمی‌داند و قائل به حجیت مفاهیم نیز نیست؛ نه مفهوم شرط و نه مفهوم وصف و عدد ، ولی مفهوم شرط و غایت را قائل نیست. حتی ایشان معتقد است امر دلالت بر وجوب نمی‌کند. سیدمرتضی ادیب بوده و در خیلی جاهای دیگر می‌گوید: این مفاهیمی که شما می‌گویید، از لفظ بر‌نمی‌آید. از افرادی که در آن دوره بودند سلار دیلمی است که کتاب «التقریب یا التهذیب» را نوشته که آن هم در اختیار ما نیست. به هر حال یک سری کتاب‌هایی وجود داشته که حتی تا زمان علامه موجود بوده، ولی بعدها از بین رفته است. معمولاً اگر کتاب درسی نبوده، محور آراء نبوده است یا افرادی که خیلی مشهور نبودند به‌مرور کتابشان حذف می‌شده، چون صنعت چاپ به‌شکل امروزی نبوده است.

روش و نگرش سیدمرتضی به این صورت است که: 1. اصول را استدلالی کرد، بر‌خلاف «تذکره» که استدلالی نیست. البته ملاک ما «تذکره‌»ای است که الان می‌بینیم؛ 2. دوم اینکه تهذیب اصول از کلام و منطق، کاری است که سیدمرتضی انجام داد؛ 3. نگاه مقارنه‌ای دارد؛ یعنی اقوال عامه و اهل‌سنّت را می‌آورد؛ 4. توجه به مبانی کلامی علم اصول دارد، مثل قاعده لطف و قاعده حسن و قبح و نیز تکلیف ما لایطاق. سیدمرتضی یک مبانی‌ای در الفاظ دارد، مثلاً الاستعمال آی‌ة الحقیق‌ة. بعدها این استدلال مورد نقد قرار گرفت که استعمال اعم از حقیقت است. اما منظور سیدمرتضی این نیست. خیلی روشن است که مجاز هم استعمال است. بعضی وقت‌ها آدم فکر می‌کند یک اشکال بدیهی به یک نظریه وارد است باید شک بکند.

روش و نگرش سیدمرتضی به این صورت است که: 1. اصول را استدلالی کرد، بر‌خلاف «تذکره» که استدلالی نیست. البته ملاک ما «تذکره‌»ای است که الان می‌بینیم؛ 2. دوم اینکه تهذیب اصول از کلام و منطق، کاری است که سیدمرتضی انجام داد؛ 3. نگاه مقارنه‌ای دارد؛ یعنی اقوال عامه و اهل‌سنّت را می‌آورد؛ 4. توجه به مبانی کلامی علم اصول دارد،

می‌گویند اگر استعمال به ‌خودی‌خود و مجرد از قرینه باشد حقیقت نیست؛ یعنی طبع اوّلیه استعمال به‌سمت حقیقت است؛ یعنی وقتی قرینه‌ای نداشته باشیم و استعمال ببینیم، ظاهرش امر بر حقیقت کرده است. ایشان از مصادیق اصال‌ة‌الظهور حرف می‌زند. اصل اوّلیه که می‌بینید تا قرینه‌ای نباشد، این به‌خودی‌خود حقیقت را نشان می‌دهد، مگر این‌که قرینه‌ای برخلاف داشته باشد. نمی‌خواهد بگوید استعمال به‌خودی‌خود منحصر در حقیقت است تا بعد اشکال کنیم که استعمال اعم از حقیقت است. این متأسفانه یکی از خطاهای تاریخی است، چون معمولاً همان ابتدا، اکثراً به متن‌ها مراجعه نمی‌شده و حرفی را که مشهور می‌شد همه از همدیگر می‌گرفتند و کمتر در پی دیدن اصل متن بودند. یکی از کارهای انجام‌شده در «دانشنامه»، در مورد این نگاه‌های تاریخی است که خیلی اشتباهات انتسابی پیش می‌آید. حتی جاهایی ابن‌ادریس اشتباهات تاریخی دارد که تذکر دادیم و انتساباتی می‌دهد که وقتی تحقیق می‌کنیم می‌بینیم درست نیستند و این‌چنینند مباحثی از این ‌دست که به جزئیات خیلی نیاز ندارند. شیخ طوسی را داریم که کتاب عده فی‌الاصول را می‌نویسد (ما به شخصیت فقهی یا حدیثی ایشان در این‌جا کاری نداریم، اما اختلافی هست که به آن اشاره می‌کنیم): ایشان در کتاب عده می‌گویند قبل از من هیچ کتاب اصولی‌ای نیست، جز مختصری از شیخ مفید(ره). با این‌که ایشان شاگرد سیدمرتضی بوده، مگر می‌شود از تألیفات استادش اطلاع نداشته باشد؟ آن هم سیدمرتضی که این همه شهرت دارد! تنها راه این است که بگوییم سید این‌قدر مشهور بود که وقتی بحثی را مطرح می‌کردند سریع آن را استنساخ می‌کردند؛ یعنی این «الذریعه» جزوه جزوه بوده و هنوز آن را به‌صورت کتاب جمع نکرده بودند. «العده» شیخ زودتر بیرون آمده است، ولی از نظر تقدّم مطالب، کتاب سیدمرتضی مقدّم است. این هم داستان تقدم و تاخر اینها است. محال است شیخ طوسی اطلاع نداشته باشد، چون شاگردش است و ارجاع داده و استفاده کرده است. در بحث قیاس، «العده» عیناً مثل «الذریعه» است و هیچ کم و زیادی ندارد و این نمی‌تواند اتفاقی باشد. محور مباحث را شیخ طوسی در کتاب «العده» خطاب قرار می‌دهد و دیدگاه‌های سیدمرتضی را هم نقد کرده است؛ مثلاً ایشان خبر واحد را حجت دانسته و سیدمرتضی حجت نمی‌دانسته است. ایشان اعم‌بودن استعمال از حقیقت را گفته؛ مثلاً سیدمرتضی حسن استفهام را دلیل بر مطلق‌بودن و مشترک‌بودن می‌دانست، اما ایشان آن را نقد می‌کرد.

شیخ مواردی را مطرح کرد، مثل توجه به عرف در لغت‌شناسی، اجماع لطفی، حجیت قول راوی ثقه (حتی اگر شیعه نباشد) که این مقداری باب احادیث ما را وسیع کرد. قبلاً می‌گفتیم راوی غیر از عادل‌بودن شیعه هم باشد، ولی ایشان گفت ثقه و راست‌گو باشد، حتی اگر شیعه نباشد. این خیلی مهم است و توانستیم بسیاری از روایات را که مربوط به اهل‌بیت علیهم‌السلام بود، ولی از طریق اهل‌سنّت آمده بود، به مجامع روایی اضافه کنیم که بسیار مهم است. این یک دوره است.

دوره بعدی از ابن‌زهره تا ابن‌ادریس است که دوره حاکمیت آراء اصولی سیدمرتضی است. در واقع در فقه آراء شیخ طوسی حاکمیت داشته، ولی در اصول آراء سیدمرتضی. در دوره بعدی که ابن‌زهره و بقیه هستند، با این‌که می‌خواستند با شیخ درگیر شوند، روی سفره سیدمرتضی با شیخ درگیر می‌شدند؛ یعنی با مبانی سیدمرتضی به جنگ شیخ طوسی در اصول می‌رفتند. همه ‌این‌ها این‌جا مستمر است؛ یعنی ابن‌زهره و ابن‌ادریس (حتی ابن‌ادریس) مبانی خیلی مهمی به‌طور مستقل در علم اصول ندارند و عمدتاً متأثر از سیدمرتضی هستند و این دریافت جدیدی است که می‌خوانید.

رهنامه: این‌ها را در کدام بخش کتاب آورده‌اید؟

استاد: در بخش ابن‌ادریس آوردم. در واقع ابن‌زهره و بقیه که بعد از سیدمرتضی آمدند، به‌شدت از مبانی سیدمرتضی در علم اصول متأثر بودند و این تأثیرپذیری به‌قدری شدید است که گاهی عبارات و مثال‌ها هم از سیدمرتضی است. البته ابن‌زهره انتقادهایی جزئی به آراء شیخ طوسی دارد؛ مثلاً دلالت امر بر فوریت را شیخ طوسی قبول دارد، اما ابن‌زهره به تبعیت از سیدمرتضی آن را قبول ندارد یا مثلاً شیخ دلالت صیغه نهی بر فساد در معاملات را قبول دارد، اما ابن‌زهره قبول ندارد. شهید صدر می‌گوید: ابن‌ادریس در کتاب «السرائر» و ابن‌زهره در «غنی‌ة ‌النزوع» خود را از نظرات شیخ رها کرده و مسائل جدیدی را مطرح می‌کنند. کاری به فقه ندارم، اما در اصول این‌طور نیست و با دقت می‌توان دریافت که چه ابن‌ادریس و چه ابن‌زهره، هر دو تابع نظرات اصولی سیدمرتضی هستند؛ مثلاً این‌که استعمال دلالت بر حقیقت می‌کند را ابن‌ادریس قبول کرده است؛ یعنی نقد شیخ را قبول نکرده است؛ پس معلوم می‌شود نگرش دیگری داشته است. مفصّل بیان کردیم که عمده مبانی، برگرفته از سیدمرتضی است. آراء شخصیت‌های اصلی این دوره، مثل ابن‌زهره در کتاب «غنیه»، ابن‌ادریس حلی در کتاب «سرائر» و سدیدالدین حمصی در کتاب «المصادر»، که عرض کردم آرای ایشان باواسطه نقل شده است، حاکی از نظرات اصولی سیدمرتضی است و حاکمیت با اوست. اینکه بگوییم ابن‌ادریس حلی یک مبتکر در اصول فقه است را قبول نداریم. ایشان آراء شیخ را نقد کرده، اما با مبانی سیدمرتضی و با مبنای خاص و جدیدی برخورد نکردیم.

یک‌سری از مباحثی که سیدمرتضی مطرح کرده قبلاً در اهل‌سنّت مطرح بوده است، چون اهل‌سنّت دستشان از روایات زودتر کوتاه شد و نیازشان به اصول نیز زودتر مطرح شد، ولی ما چون دویست‌و‌پنجاه سال ائمه معصومین علیهم‌السلام را داشتیم، با سرمایه بزرگ حدیثی کمتر به بحث‌های اصولی نیاز داشتیم، مضاف بر این‌که خود ائمه علیهم‌السلام مباحث اصولی را در این روایات به ما دادند، مثلاً جرح و تعدیل، نفی قیاس، عام و خاص، ناسخ و منسوخ (که اصول کلی‌اش را در روایات به ما آموختند). می‌توان گفت قبل از اخباری‌ها و در حدود قرن یازدهم، اصول ما به‌شدت متأثر از اهل‌سنّت بود؛ یعنی ساختارها و مباحث از طرف آن‌ها می‌آمد و ما فقط نظرات خودمان را می‌دادیم؛ یعنی نظرات شیعی را به متن اصلی که از آن‌ها بود اضافه می‌کردیم، مخصوصاً «مختصر عضدی» که خیلی مهم بوده است.

عضدی از علمای اهل‌سنّت بود و «مختصر» او و «حاجبی»، کتاب‌های اصولی اهل‌سنّت بودند که بر افکار و آراء حاکمیت داشتند. حتی «مبسوط» شیخ طوسی فروعاتی است که اهل‌سنّت ذکر کرده‌اند و ایشان این‌ها را شیعی کرده و نظرات شیعی را در ذیل هر مسئله‌ مطرح کرده است. نه این‌که فروع را خودمان تولید کرده باشیم، چون آن‌ها در اکثریت بودند.

شیعه در دو چیز از اهل‌سنّت متأثر بود که یکی قطع شد و یکی ادامه دارد. یکی در ادبیات است و یکی در اصول. چون قواعد ادبی جنبه مذهبی ندارد، علمای ما می‌پذیرفتند که این نشانه روشنفکری و عدم تعصب است و نمی‌گفتند چون این قواعد را دیگران گفته‌اند ما قبول نمی‌کنیم. اما در ادوار بعد و در زمان اخباری‌ها، این وضع عوض می‌شود و اصول ما تغییر کرده و کاملاً شیعی می‌شود و آن‌قدر راهمان را جدا می‌کنیم که اکنون امکان مقارنه بین اصول ما و آن‌ها وجود ندارد. شیخ انصاری و عراقی و نائینی و بزرگان دیگر تحقیقات عمیقی در این‌باره انجام دادند. از شیخ انصاری به بعد اصول ما از قطع و ظن و شک، تقسیم‌بندی قبلی را ندارند. دیگه چطوری مقایسه بکنیم؟ یک‌سری در مباحث الفاظ (آن بحث‌های قدیمی ما) امکان مقارنه هست.

پس از این دوره، دوره دیگری شروع می‌شود که مبدأش را محقق حلی قرار می‌دهیم که تا اوایل قرن یازده ادامه دارد. خیلی‌ها مبدأ این دوره را ابن‌ادریس قرار داده‌اند، ولی ما ابن‌ادریس را از پیروان مکتب سید در اصول قرار داده‌ایم.

شیعه در دو چیز از اهل‌سنّت متأثر بود که یکی قطع شد و یکی ادامه دارد. یکی در ادبیات است و یکی در اصول. چون قواعد ادبی جنبه مذهبی ندارد، علمای ما می‌پذیرفتند که این نشانه روشنفکری و عدم تعصب است و نمی‌گفتند چون این قواعد را دیگران گفته‌اند ما قبول نمی‌کنیم. اما در ادوار بعد و در زمان اخباری‌ها، این وضع عوض می‌شود و اصول ما تغییر کرده و کاملاً شیعی می‌شود

رهنامه: محقق حلی را تا چه زمانی فرمودید؟

 استاد: محقق حلی تا اوایل قرن یازدهم. ایشان متوفای 676 (قرن هفتم) است. این دوره حدود 300 الی 400 سال است. در این دوره باید محقق حلی را خیلی برجسته بدانیم. ایشان کتاب‌هایی در اصول داشته است، مثل «نهج الاصول الی معرف‌ة علم الاصول»، «معارج الاصول» و مقدمه کتاب «المعتبر» که این مقدمه مهمی است که خیلی‌ها غفلت می‌کنند. ایشان وقتی می‌خواهد وارد فقه شود، در حدود بیست صفحه مباحث اصولی را مطرح می‌کند که باید حتماً به آن مراجعه کنیم. علامه در کتاب «معارج» ترتیب مباحث را در مقایسه با کتاب‌های قبلی سیدمرتضی و بقیه تغییر داده و چون مختصر است جنبه آموزشی پیدا کرده است. می‌توان گفت محقق حلی مجدد افکار اصولی شیخ طوسی است. قبلاً گفتیم که عده‌ای برای این‌که شیخ را نقد کنند، با آراء اصولی سید جلو آمدند، اما افکار شیخ طوسی به‌واسطه محقق حلی برگشت. منظورمان این نیست که ایشان هرچه دارد از شیخ طوسی است، ولی مبانی شیخ را دفاع و تبیین و افکارش را زنده کرد. از این زمان به بعد افکار سید جلو نیامد و آن حاکمیت را از دست داد که البته مهم بود؛ یعنی مبانی سیدمرتضی در اصول آرام‌آرام اندکی به تحلیل رفت و در مقابل، افکار اصولی شیخ تا حدودی بیشتر مطرح شد. محقق حلی شخصیت بسیار مهمی است؛ ایشان خبر واحد را حجت دانست و مبنای خاصی گذاشت که تا زمان حاضر مورد توجه است. بعضی‌ می‌گفتند خبر واحد حجت نیست، مثل سیدمرتضی، شیخ مفید، ابن‌ادریس و ابن‌زهره و بعضی‌ گفتند خبر واحد حجت است و برخی‌ می‌گویند در کتاب‌های موجود حجت است.

محقق حلی بسیار آدم دقیقی بودند (در این مقال مقام صحبت درباره شخصیت ایشان نیست) آرای اصولیش را می‌گوییم. کتاب «شرایع» ایشان مدت‌های زیادی به‌‌جای «لمعه» متن درسی بوده و هنوز در بعضی جاها و در گوشه و کنار آن را به‌جای «لمعه» می‌خوانند که بسیار دقیق است. تحولاتی که محقق ایجاد کردند خیلی خوب بود. اولاً به‌طور کلی قیاس از نظر شیعه رد می‌شد و دعوایی که شیخ مفید با استادش ابن‌جنید داشت همین بود. به ابن‌جنید نسبت می‌دادند که اهل قیاس است و شیخ مفید رساله‌ای در رد آن نوشت؛ یعنی قیاس قبلاً دو طرف قرار گرفته بود: یا قبول یا رد. اما محقق حلی مواردی از قیاس را پذیرفت، مثل قیاس منصوص‌العل‌ة. این‌ها اکنون برای ما واضح شده و قبلاً این‌طور نبوده است: قیاس اولویت، حتی تنقیح مناط، تخریج مناط. راه‌هایی برای کشف علت داریم. تنقیح مناط را ایشان پذیرفت و مقداری در بحث قیاس تعدیل کرد. محقق حلی بعضی وقت‌ها به این سبب که برچسب قیاس به او نچسبانند، عنوان قیاس رویش نگذاشت، ولی واقعیت این است که قیاس است. این اوّلین تحول محقق حلی بود و غیر از ایشان کسی نمی‌توانست این کار را بکند. نکته دیگر این‌که ایشان مباحث مصلحت، مباحث استقراء و مقاصد شریعت را و نیز برای اوّلین‌بار معانی حروف (در اصول) و احتیاط را (که آن را واجب نمی‌داند) مطرح کرد.‌ شیخ طوسی و سیدمرتضی گاهی در استدلال‌ها احتیاط را می‌آورند، اما ایشان صراحتاً می‌گوید که عمل به احتیاط واجب نیست. نکته دیگر اینست که ایشان از اجتهاد یک تعریف مقبول ارائه کرد. اجتهاد تا این زمان در شیعه منفور و معادل قیاس بود و اگر کسی را می‌گفتند اهل اجتهاد است، یعنی اهل قیاس است. محقق حلی برای اجتهاد تعریف مقبولی ارائه داد که از آن پس قابل قبول شد و از ترادف قیاس درآمد؛ اجتهاد یعنی استخراج احکام شرعی.

علامه حلی پس از محقق حلی و متوفای 726 است. از تألیفات ایشان «تهذیب الوصول الی علم الاصول»، «مبادی الوصول الی علم الاصول» و «نهای‌ة الوصول» است. علامه چون متکلم بود بخشی از مباحث کلامی را وارد علم اصول کرد؛ یعنی چیزی که سیدمرتضی تهذیب می‌کرد را ایشان وارد علم اصول کرد. ایشان اصول را اندکی توسعه داد که اسمش را «آغاز تحول اصول، از طریق حوزه حله» می‌گذاریم. سردمداران حوزه حله محقق حلی و علامه حلی بودند. علامه مباحث الفاظ را توسعه داد و اوّلین‌بار تعارض احوال الفاظ را بحث کرد که آیا اشتراک خیر است یا تخصیص خیر؟ این‌گونه بحث‌ها از این‌جا شروع می‌شود و آخوند خراسانی به این مباحث اعتراض و آن‌ها را جمع می‌کند. آخوند خراسانی می‌آید می‌گوید این حرف‌ها چی است می‌زنید؟ اینقدر مباحث طولانی و مفصّلی مطرح می‌شود و در الفاظ مهم بوده است. این بحث‌ها در زمان محقق قمی و علامه مجاهد (صاحب مفاتیح الاصول) هم بوده است، ولی آخوند که معتقد بود این بحث‌ها بی‌فایده است، آن را جمع می‌کند و می‌گوید فایده‌ای ندارد. هر‌کدام به‌ ظهور رسید قبول می‌کنیم. شروع این مباحث با علامه و ختمش با آخوند است.

علامه هم توانست تحولی در اصول شیعه ایجاد کند؛ یکی این بود که همان راه محقق را ادامه داد و مثلاً خبر واحد را پذیرفت که مهم بود. تخصیص کتاب به خبر واحد را قبول نکرد، ولی تجزی اجتهاد را قبول کرد و اوّلین کسی بود که بحث ترتب را پذیرفت. ریشه‌های بحث ترتب که متأخرین اجتهاد می‌آورند، در بحث علامه است. تعارض احوال را ایشان مطرح می‌کند و در بحث مرجحات قائل به تعدی از مرجحات منصوص است و 37 مرجح در کتاب «تهذیب الوصول» ذکر می‌کند. در این دوره شهید اوّل و شهید ثانی را داریم که شهید اوّل کتابی دارد به نام «شرح التهذیب جمالی فی اصول الفقه» که البته به دست ما نرسیده است. ولی آراء اصولی ایشان یکی در مقدمه «ذکری الشیعه» (که مثل مقدمه «المعتبر» است) هست که بحث‌های اوّلیه‌اش خیلی مهم است و دیگر در کتاب «القواعد و الفوائد» است که هم کتاب اصولی و هم قواعد فقهی است. تحولاتی که شهید اوّل در علم اصول ایجاد کرد، یکی قاعده‌نگری در اصول شیعه است؛ یعنی مباحث اصولی را در قالب قاعده ریخت. دوم، بر مقاصد شرع تأکید دارد؛ بحث تغییرپذیری احکام به‌تبع تغییر عرف که آیا تحولات زمان و مکان تأثیر دارد؟ از این‌رو، تغییر احکام با تغییر زمان و مکان را در «القواعد و الفوائد» می‌آورند. بحث دلالت اقتضا و اشاره را اوّلین‌بار شهید اوّل مطرح می‌کند؛ ایشان تقسیم‌بندی خوبی در دلیل عقل دارد که شاید بتوان گفت اوّلین‌بار تقسیم ادله عقلی به مستقلات و ملازمات از اوست که در مقدمه «ذکری» مطرح می‌کند. باز اوّلین‌بار شهید اوّل است که بحث اجماع منقول را مطرح می‌کند، شهرت روایی و فتوایی را مورد حجت قرار می‌دهد و اقسام استصحاب را توسعه می‌دهد. در مورد شهید ثانی هم ایشان کتاب «تمهید القواعد» را نوشتند و اصول را کاربردی کردند؛ اصول کاربردی کار شهید ثانی است، هرچند شهید اوّل هم انجام داده ولی بیشتر کار شهید ثانی است. ایشان آمده کیفیت تفریع فروع در اصول را مطرح می‌کند و البته تأثیر زیادی از «التمهید» اسنوی شافعی دارد. وی آراء شیعه را اضافه کرده، ولی مصالح و قاعده‌ها عیناً مانند «التمهید» است. صورت مسئله را از آن‌ها گرفته، ولی نظر شیعی خودش را داده است؛ پس شهید ثانی اصول را کاربردی کرد. ایشان صد قاعده اصولی و صد قاعده ادبی ذکر می‌کند و بعد به فروعات می‌پردازد. در مقدمه کتاب می‌خوانیم: این را نوشتم برای این‌که کیفیت فروع بر اصول را تسهیل کنم و به طلبه‌ها یاد بدهم.

رهنامه: این کتاب جزء کتاب‌های درسی نشد؟ باید کتاب خوبی باشد!

استاد: کتاب خوبی است! اگر کسی یاد بگیرد که چطور اجتهاد بکند و این صد قاعده را یاد بگیرد، کیفیت تفریع اصول و فروع را یاد می‌گیرد. «القواعد و الفوائد» شهید اوّل هم این کار را کرد، ولی شهید ثانی بیشتر آن را توسعه داد. در این دوره محقق اردبیلی و شیخ بهایی را داریم که محقق اردبیلی مباحث خوبی را در اصول داشت، مثل جواز تقلید از میّت که با این‌که همه قبول ندارند، ایشان قبول دارد.

اصلی که ایشان مطرح کرد و در روش فقاهت مطرح است، اصل تسهیل یا تساهل است. «ما جعل علیکم فی الدین حرج»؛ سختی نداشته باشید. وی در 64 مورد طبق این اصل فتوا داده که به قاعد‌ة اصولی تبدیل شده است.

رهنامه: قاعده اصولی است یا فقهی؟

استاد: ایشان کتاب اصولی مستقل ندارد و ما آراء اصولی ایشان را از همین کتاب «مجمع الفائده و البرهان» درآوردیم، چون استدلال می‌کردند آراء اصولی‌شان داخل کتاب بود؛ هم برای ابن‌ادریس این کار را کردیم و هم برای محقق اردبیلی. باز ایشان تأکید زیادی بر جایگاه عرف در اندیشه اصولی‌اش دارد. در این دوره صاحب معالم را داریم که در اصول این دوره خیلی مؤثر بوده و واقعاً تحول بزرگی ایجاد کرده است. وی یک متن درسی خوب نوشته است. ایشان می‌خواسته فقه بنویسد، یک مقدمه‌ای در فقه نوشته که این مقدمه‌، یک کتاب اصولی مستقل شده است. این «معالم» مقدمه کتاب فقهی است. بعضی مقدمه‌ها از ذی‌المقدمه مهم‌تر شدند، مثل مقدمه ابن‌خلدون که می‌خواست «تاریخ و العبر» را بنویسد و البته نوشت، ولی این مقدمه از خود کتاب معروف‌تر شد؛ اینجا هم همین‌طور است. از ویژگی‌های صاحب معالم یکی این است که در مباحث اصولی فایده‌گرا بود؛ مباحث کم‌‌فایده را حذف می‌کرد و به‌تبع سیدمرتضی، استصحاب را حجت نمی‌دانست. البته استصحاب مسئله مهمی است. ایشان خیلی از مباحث را ریشه گذاشت برای بحث‌های بعدی. بحث انسداد نیز مربوط می‌شود به صاحب معالم. ایشان چهارمین دلیل برای حجیت خبر واحد را بحث انسداد می‌داند که رنگ اصول ما را عوض کرده و یک دوره را به نام خودش ثبت می‌کند. همه دوره میانی متأثر از صاحب معالم و… است. یکی عدم جواز تجزی در اجتهاد است. شیخ بهایی در این دوره قرار می‌گیرد که کتاب «زبد‌ة الاصول» و حاشیه «شرح عضدی» بر «مختصر» را دارد. وی با نوآوری‌های خود، مباحث اصولی را براساس ادله تنظیم می‌کند که تنظیم بسیار خوبی است. شهید مطهری هم در نوشتن مباحث علوم اسلامی بر این مبنا عمل می‌کند؛ یعنی محور را ادله قرار می‌دهد.

شیخ بهائی تعریف اجتهاد را عوض کرد و اجتهاد را ملکه دانست که قبلاً در این‌باره چنین‌ نگرشی نبود؛ یعنی با تعریف محقق حلی و صاحب معالم و علامه متفاوت شد. ایشان فرمود اجتهاد ملکه‌ای است که مجتهد به‌واسطه آن قادر است حکم شرعی فرعی را از اصول کلی یا بالفعل یا بالقوّه قریبه استنباط کند. موضوع علم اصول را دلایل فقه قرار داد و درباره این‌که واضع لغات چه کسی است بحث کرد و سالیان سال کتاب «زبد‌ة الاصول» کتاب درسی قرار داده شد.

یکی از دوره‌های خیلی مهم علم اصول، پیدایی اخباریگری و درگیری با اصولیان است. اساساً اخباریگری نوعی تفکر در استنباط است. معمولاً شناخت دراین‌باره کم است و وقتی می‌گوییم اخباریگری، می‌گویند به روایات چسبیدند. اما دنیایی از مطالب دارند و اصلاً طرز تفکر و نوع نگرششان به دین‌شناسی متفاوت است

شروع بحث اخباریگری

یکی از دوره‌های خیلی مهم علم اصول، پیدایی اخباریگری و درگیری با اصولیان است. اساساً اخباریگری نوعی تفکر در استنباط است. معمولاً شناخت دراین‌باره کم است و وقتی می‌گوییم اخباریگری، می‌گویند به روایات چسبیدند. اما دنیایی از مطالب دارند و اصلاً طرز تفکر و نوع نگرششان به دین‌شناسی متفاوت است. همان‌طورکه در فلسفه یک روش مشاء، یک روش اشراق و یک روش صدرالمتألهین داریم، در استنباط هم یک روش اخباریگری و یک روش اصولی وجود دارد. مؤسس مکتب اخباری‌گری محمدامین استرآبادی، متوفای 1036 است. ایشان با این تفکر نقدی و انتقادی آمد که اصولی که مجتهدان ما به کار می‌برند، محصول اهل‌سنّت است و روش درونی مکتب برای استنباط نیست. وی معتقد بود که متأخرین از زمان علامه حلی به بعد، در کشف احکام شرعی و روش استنباطی منحرف شده‌اند. بعد از این‌ها، شهید اوّل و شهید ثانی نیز به همین شکل در مسیر اهل‌سنّت رفتند. دسته‌بندی روایات ما عوض می‌شود و عناصری از اهل‌سنّت، مثل اجتهاد، اجماع، عقل و… وارد استنباط شیعی می‌شود که ذاتاً استنباط شیعی آن‌ها را بر‌نمی‌تابد و وارداتی می‌داند؛ مثلاً می‌بینیم که محدث بحرانی در کتاب «هدای‌ة الناظره» مرتب می‌گوید که چگونه از قواعد اهل‌بیت علیهم‌السلام غفلت کردند و به قواعد اهل‌سنّت گراییدند. این‌ها معتقدند اساساً قرآن قابل ‌فهم مستقیم ما نیست و باید از سوی اهل‌بیت علیهم‌السلام درک شود. از سوی ‌دیگر هم می‌گویند عقل منشأ اختلاف است و اساس اختلاف از همین عقل شروع می‌شود. جناب استرآبادی در کتاب «فوائد المدنیه» که ارزشی خاص و دوازده باب دارد، خیلی مفصّل بحث کرده که اجماع کاملاً مربوط به اهل‌سنّت است و ما اجماع نداریم و عقل نیز منشأ اختلاف است. می‌ماند روایات که باید روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام را ملاک قرار بدهیم؛ روایات نیز یک تقسیم‌بندی صناعی دوگانه دارند که یا صحیح هستند یا غیرصحیح و این‌که روایات به چهار بخش صحیح و موثق و حسن و ضعیف تقسیم‌بندی شود، کار اهل‌سنّت است. به‌هرحال، جریان اخباریگری حدود دو قرن در حوزه‌های شیعی حاکم بود که هم نتایج مثبت داشت و هم نتایج منفی.

اما تفاوت‌های اخباری‌ها و اصولی‌ها: اخباری‌ها نه کتاب، نه سنّت و نه اجماع را منبع شناخت احکام نمی‌دانند. استرآبادی اعتقاد دارد انحصار مدرک احکام شرعی در سنّت است. روایات کتب اربعه را قطعی‌الصدور می‌دانند و اگر نقد ‌کنید که بعضی‌شان ضعیفند می‌گویند: این‌ها بین خود اهل مؤلفین محمدون ثلاث قطعی‌الصدور بوده‌اند و استناد می‌کنند به مقدمه «کافی» و «من لایحضر» و «تهذیب». صدوق می‌گوید بین خود و خدایم حجت بوده است. می‌گویند این‌ها نشان می‌دهد صحیح بوده است. این‌ها تقلید را حرام می‌دانستند و می‌گفتند همه باید سراغ روایات بروند، مثل علمای حلب‌ در قدیم که می‌گفتند تقلید حرام است؛ یعنی به‌ این ‌شکل مجتهد و مقلد و این دستگاه فکری را نمی‌پذیرفتند. دعوای بین اخباری‌ها و اصولیان در بحث برائت بود که شیخ انصاری فرمود عمده اختلاف در شبهات تحریمیه است که اخباری‌ها احتیاط می‌کردند، اما اصولی‌ها برائت را جاری می‌کردند. هفت نفر شاخص‌های اصلی اخباری‌ها هستند: محمدامین استرآبادی، فیض کاشانی، شیخ حر عاملی، شیخ یوسف بحرانی، میرزا محمد اخباری، سیدنعمت‌الله جزایری و شیخ حسین کرکی که خیلی‌ها ایشان را نمی‌شناسند و کتابی دارد به نام «هدای‌ة الابرار الی طریق الائم‌ة الاطهار» که بحث‌های خیلی خوبی دارد. البته همه اخباری‌ها یک شیوه نداشتند؛ مثلاً شیخ یوسف بحرانی یا فیض کاشانی کمی متعادل‌تر بودند، اما استرآبادی خیلی تند بوده است. اما اخباری‌ها درمجموع آثار مثبتی هم داشتند، ازجمله این‌که توجه به روایات زیاد شد و جوامع روایی خوبی در آن دوره تدوین شد، مثل «بحارالانوار»، «الوافی» و «وسائل» که کتاب‌هایی بسیار فنی هستند که البته ملاک مدار استنباط معمولاً در «وسائل» است. همه می‌گویند اگر «وسائل ‌الشیعه» را داشته باشید، دیگر نیاز به مراجعه به کتب اربعه نیست، چراکه همان روایات را دسته‌بندی و تکراری‌ها را حذف کرده است. دومین تفاوت جلوگیری از افراطی‌گری در اجتهاد است که خیلی مهم بود. چون در برخی مباحث اصولی علامه و مخصوصاً شهید اوّل یا شهید ثانی، مباحث اصول اهل‌سنّت خیلی مطرح می‌شود و در آن‌جا افراط صورت گرفته است. درست است برویم سراغ اصولی که اهل‌سنّت بیشتر مبتکرش بودند و از آنچه مورد نیاز مکتب خودمان است غافل شویم؟ ما در خیلی موارد نیازی به آن‌ها نداریم و باید دراین‌باره بومی‌سازی شکل بگیرد. باید مباحثی را گلچین می‌کردیم که بیشتر در استنباط‌مان لازم بوده، اما بحث‌های اضافی‌تر آمد و اصول ما اندکی به‌‌سمت پیروی از اهل‌سنّت رفت. البته بزرگان ما سعی می‌کردند نظرات‌ خودشان را بدهند، اما اخباری‌گری باعث شد جلو افراطی‌گری‌ها گرفته شود و اصول ما به‌سمت تعدیل پیش برود که در دوره‌های بعد نمود بیشتری یافت و به اصول ما یک مسیر مستقل داد. بنظرم اخباری‌ها در این‌که یک اصول مستقلی برای اصولیان ترسیم کنند خیلی مؤثر بودند؛ اصولی که مستقل از اهل‌سنّت باشد. یعنی مسیر بحث‌ها به‌سمت آن‌ها نرود و مسیری باشد که خودمان بر طبق نیازهای فقاهت خودمان تشخیص بدهیم. نکته دیگر این‌که اصولیین تلاش کردند در مباحث اصولی به روایات هم توجه بیشتری بکنند. لذا الان شما نگاه می‌کنید می‌بینید مرحوم شیخ انصاری در اصول علمیه، در استصحاب، در صحیحه اوّل زراره و صحیحه دوم زراره، روی روایات بحث می‌کند یا فرض بفرمایید حتی قبل از شیخ و از وحید به بعد، خیلی روایات به میدان می‌آیند؛ یعنی به دلایل نقلی توجه بیشتری شد که این نتیجه نقد اخباری‌ها به اصولی‌ها بود. البته حالا یک کارکردهای منفی هم داشت، مثل این‌که یک مقداری باب اجتهاد در این دو قرن با مشکلاتی مواجه شد؛ درواقع در این دو قرن باب اجتهاد تا حدودی مسدود شد و جمودگرایی در عرصه فقاهت شکل گرفت و از قرآن دور شدند و فقط به روایات پرداختند. تفسیر قرآن هم یک مقداری دچار مشکل شد، اما تفسیرهای روایی که جمع‌کردن روایات ذیل یک آیه بود، مانند «نورالثقلین» و… وجود داشت. در این دوره یک مقداری هم چون در پذیرش روایات زیاده‌روی می‌کردند، یک‌سری خرافه‌هایی در دین وارد شد که نکته مهمی است.

بنده معتقدم فاضل تونی شناخته نشده است. ما سرمنشأ مبارزه با اخباری‌ها را وحید بهبهانی می‌دانیم، در حالی‌که فاضل تونی خیلی قبل‌تر و محکم، در مقابل اخباری‌ها ایستاده است.

دوره بعد دوره نقد اخباری‌ها و از ابتدای قرن یازدهم تا اواخر قرن دوازدهم است. در این دوره تلاش شد اخباری‌ها نقد شوند؛ درواقع بعد از این حملات شدید، اصولیین ما در کتاب‌های‌شان شروع به نقد افکار اخباری‌ها کردند. آن‌ها دو کار کردند: 1. توانستند از مبانی اصولی‌شان دفاع کنند؛ 2. توانستند به نقدهای اخباری‌ها پاسخ دهند و به روششان انتقاد کنند. از بزرگان این دوره سلطان العلما متوفای 1064ق است. وی بر «معالم» حاشیه دارد و این نظریه را در اصول ابداع می‌کند که در بحث مطلق و مقید، اطلاق از وضع فهمیده نمی‌شود، بلکه از قرائن خارجیه است به نام مقدمات حکمه. فاضل تونی از دیگر بزرگان این دوره و متوفای 1071ق و صاحب «حاشیه بر معالم» و نیز «الوافیه» است. به‌واقع قدر فاضل تونی در اصول شناخته نشده است. در این دوره خیزش مقابله با اخباریگری شروع شد که بنظر من مرحوم وحید آن را تکمیل کرد. فاضل تونی با نوشتن کتاب «الوافیه»، چند تا کار می‌کند. یکی اینکه یک دسته‌بندی جدیدی در مباحث اصولی دارد. قبل از «معالم» در هر دوره‌ای یک کتاب اصولی درسی می‌شده که کتاب «الوافی» هم کتاب درسی می‌شود. شرح و توضیح دسته‌بندی ایشان درباره مباحث علم اصول را به مجال دیگری وا می‌‌گذاریم، اما همین‌قدر بدانیم ایشان یک دسته‌بندی جدیدی دارند در مباحث علم اصول دارند. همچنین مباحث کم‌فایده را از اصول حذف می‌کند که این یک نکته مهم است و می‌کوشد استدلال‌ها را با توجه‌ به نقدهای اخباری‌ها محکم کرده و مسائل اصول را ریشه‌یابی کند. چند نمونه از دفاع‌های فاضل تونی از روش اصولی‌ها و پاسخ به اخباری‌ها را بیان می‌کنیم که البته مرحوم وحید آن‌ها را تکمیل می‌کند: یکی درمورد استصحاب است که می‌دانید اخباری‌ها استصحاب را در احکام قبول ندارند (اما در موضوعات خارجیه قبول دارند)، اما ایشان به استصحاب حال شرع در احکام تأکید دارد. وجه احتیاج به علم اصول و دفاع از کلیت آن کاری است که فاضل تونی انجام داده و جواز تمسک به قرآن در احکام شرعی را به‌طور دقیق اثبات کرده است. نیز علل احتیاج به علم رجال را بیان می‌کند، چون اخباری‌ها علم رجال را قبول ندارند می‌گویند وقتی کتب اربعه حاوی همه روایات قطعی است، به علم رجال چه احتیاجی دارید؟ وی دفاع از کلیت اجتهاد و دفاع از اشخاص بزرگی مثل علامه حلی داشتند. وقتی نگاه می‌کنید می‌بینید عمده حملات اخباری‌ها همین‌ها بوده و ایشان دقیقاً در این کتاب مقابل آن‌ها ایستاده و بسیار هم خوب عمل کرده است. ایشان به هر‌حال توانسته در مقابل اخباری‌ها خوب ایستادگی بکند. مرحوم وحید نیز همین‌ها را بیان کرده و بنده معتقدم فاضل تونی شناخته نشده است. ما سرمنشأ مبارزه با اخباری‌ها را وحید بهبهانی می‌دانیم، در حالی‌که فاضل تونی خیلی قبل‌تر و محکم، در مقابل اخباری‌ها ایستاده است.

معاصر ایشان شیخ حسین کرکی متوفای 1076‌ق و صاحب «هدای‌ة الابرار» است.

از دیگر اصولیان در این دوره ملاصالح مازندرانی متوفای 1081ق است که صاحب «شرح زبد‌ة الاصول» و «حاشیه بر معالم» است.

در این دوره ملا‌خلیل قزوینی را داریم که متوفای 1089‌ق و نویسنده «شرح عهد‌ة الاصول» است. البته ملاخلیل را یک مقداری می‌شود گفت بین اخباری و اصولی است. وی بر «معالم الاصول» حاشیه دارد و نیز در مقدمه واجب رساله دارد. و آقا جمال خوانساری را داریم که متوفای 1125ق است و «شرح مختصر عضدی» را نوشته و بر «معالم» حاشیه دارد. این دوره در واقع خیزش نقد بر اخباری‌ها است که عرض کردم فرد شاخص این دوره فاضل تونی است که در کتاب «الوافی» این تحولات را ایجاد کرده است؛ این کتاب سال‌های متمادی متن آموزشی و درسی حوزه‌های علمیه بوده است.

عوامل شکست اخباری‌ها چه بود؟ 1. افراط بیش از حد در اخباریگری؛ 2. نفی قرآن: قرآن اوّلین منبع ما و اعجاز پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است. درواقع سنّت در طول قرآن و کتاب است، اما اخباری‌ها قرآن را کلاً کنار گذاشتند و این در شکستشان بسیار مؤثر بود؛ درواقع می‌توان گفت تضعیف قرآن باعث شکست نهضت اخباری‌ها شد؛ 3. دورشدن از مباحث عقلی

دوره بعد، تجدید حیات علم اصول است که دوره‌ای است که مرحوم وحید بهبهانی (متوفای 1205ق) سردمدار است. بعد از ایشان بود که مکتب وحید که مکتب اصولی خوبی است ایجاد شد. ایشان با قدرتی که داشت به جنگ اخباری‌ها رفت و مباحث اخباری آن‌ها را تضعیف و نقدهایی جدّی به آن‌ها وارد ‌کرد. می‌توان گفت در دوره ایشان بساط اخباری‌ها جمع می‌شود و اصولی‌ها در این‌جا بدون منازع می‌شوند. البته همیشه گوشه‌وکنار هستند افرادی، ولی جریان غالب دیگر جریان اصولی بود.

البته وحید شاگردان بزرگی داشت، مثل شیخ جعفر کاشف‌الغطاء، سیدمحسن اعرجی و میرزای قمی. از این‌جا به بعد اصول خیلی متفاوت است. اینها اصولشان با اهل‌سنّت کاملاً متفاوت است. حتی می‌توان گفت در دوره «الوافیه» فاضل تونی شروع شده بود و قبل از آن، اصول ما با اصول اهل‌سنّت مشترکات فراوانی داشت، ولی از این زمان به بعد اصول ما متحول شد. اما عوامل شکست اخباری‌ها چه بود؟ 1. افراط بیش از حد در اخباریگری؛ 2. نفی قرآن: قرآن اوّلین منبع ما و اعجاز پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است. درواقع سنّت در طول قرآن و کتاب است، اما اخباری‌ها قرآن را کلاً کنار گذاشتند و این در شکستشان بسیار مؤثر بود؛ درواقع می‌توان گفت تضعیف قرآن باعث شکست نهضت اخباری‌ها شد؛ 3. دورشدن از مباحث عقلی که بسیار مهم است؛ همه مسائل را نمی‌توانستیم از روایات استخراج کنیم و به تبیین‌ها و استدلال‌های عقلی نیاز داشتیم. همین که عقل را از استنباط دور کردند، آرام‌آرام و بعد از دو قرن، پارادوکس‌ها و تناقض‌ها آشکار شد که بدون عقل نمی‌توانیم در استنباط جلو برویم و استلزامات و مستقلات عقلیه می‌خواهیم؛ 4. نکته دیگر در شکست اخباری‌ها، بازسازی مبانی اصولیه ازسوی مجتهدان و اصولی‌ها؛ وقتی به اصولی‌ها انتقادهای شدید وارد شد، شروع به نوسازی و بازسازی و پایه‌ریزی مبانی‌شان کردند و اشکالاتش را رفع کردند، مثل تهذیب‌کردن چیزهایی که از اهل‌سنّت آمده بود و نباید می‌آمد. اصولی‌ها متوجه شدند یک‌سری از مبانی‌شان ضعف دارد و ضعف‌ها و برخی بحث‌هایی که بیشتر در اهل‌سنّت بود را دور کردند و اصول خالص شد.

البته یک سری اشکالاتی وارد بود و اصولیان ما مثل علامه، خیلی به‌سمت اهل‌سنّت رفته بودند و اصول خودمان فراموش شده بود. از این دوره می‌بینیم اصول رنگ و بویی خاص دارد. مرحوم وحید در نقد اخباری‌ها چند کار کرد: 1. حوزه اصولی در کربلا تأسیس ‌کرد؛ بخش عمده اخباری‌ها در کربلا بودند و به همین سبب مرحوم وحید در آن‌جا پس از ایجاد حوزه، مباحث اصولی را مطرح ‌کرد و با به‌مناظره‌کشاندن و نقد و رودررویی با آن‌ها، درگیری عملی با اخباری‌ها به راه انداخت، نه صرفاً با نوشتن یک کتاب؛ 2. شاگردهای مبرزی تربیت کرد که هرکدام عالمان بزرگی بودند، مثل میرزای قمی، شیخ جعفر کاشف‌الغطاء و حتی مثل علامه بحرالعلوم (متوفای 1212ق)؛ 3. تولد تألیفات قوی اصولی، مثل «الفوائد الحائریه» و یا «الرسائل اصولیه» مرحوم وحید. از بزرگان این دوره علاوه بر مرحوم وحید بهبهانی که متوفای 1205ق است، مرحوم علامه بحرالعلوم است متوفای 1212ق است که «فوائد الاصولیه» و «الدر‌ة البهیه فی نظم بعض المسائل الاصولیه» دارد،

کاری مرحوم وحید کرد این بود که از کلیت علم اصول دفاع کرد و درباره لزوم علم اصول بحث‌هایی جدّی انجام داد. ایشان منشأ و تاریخچه برخی مباحث اصولی را نیز مطرح کردند که این از کجا شروع شد و آمد. خود همین تاریخچه‌نگاری، که ایشان در بحث اصولی انجام می‌دهد نیاز به این مسئله را بیشتر بازشناسی می‌کرد که بسیار مهم بود. ایشان بحث چرایی و فلسفه علم اصول و اینکه چرا این بحث‌ها باید بیاید را به‌خوبی در دو کتاب «الفوائد الحائریه» و «الرسائل اصولیه» مطرح کرد و به شبهات اخباری‌ها پاسخ ‌داد و به بحث‌هایی مثل دفاع از علم رجال، نقد منابع و مآخذ کتب اربعه، اثبات عدم صحت کتب اربعه و اینکه اینطور نیست همه روایات صحیح باشد پرداخت. وی دایره نقد حدیث را تا اصول اربعه پیش ‌برد و اصل عدم حجیت ظن که مرحوم شیخ خیلی به آن پرداخته و روی این مانور می‌دهد اصلش از مرحوم وحید بهبهانی است. اصل عدم حجیت ظن است الا ما خرج بالدلیل قطعی، یعنی مگر مواردی که دلیل قطعی داریم که حجیتشان ثابت است. ایشان بحث ظنی‌بودن اصول عملیه را و نیز بحث حکم ظاهری و واقعی را برای نخستین‌بار مطرح ‌کرد.

اصل عدم حجیت ظن که مرحوم شیخ خیلی به آن پرداخته و روی این مانور می‌دهد اصلش از مرحوم وحید بهبهانی است. اصل عدم حجیت ظن است الا ما خرج بالدلیل قطعی، یعنی مگر مواردی که دلیل قطعی داریم که حجیتشان ثابت است. ایشان بحث ظنی‌بودن اصول عملیه را و نیز بحث حکم ظاهری و واقعی را برای نخستین‌بار مطرح ‌کرد.

حکم ظاهری و واقعی را وحید بهبهانی مطرح ‌کرد و شیخ انصاری به آن پروبال داد و آن را گسترد. ولی اصلش از مرحوم وحید است. تفکیک شک در تکلیف و شک در مکلفٌ‌به را انجام داد و دلایل جدیدی برای برائت مطرح کرد. بحث حجیت قول لغوی و حجیت مفهوم عدد نیز از اوست. به هرحال مرحوم وحید توانست با آن مناظرات و درگیری‌های مستقیمش با اخباری‌ها، واقعاً آن‌ها را به زمین بزند و بساطشان را جمع کند.

رهنامه: زمان ایشان به صاحب حدائق رسیده است. سیر تطور اخباری‌ها چگونه است؟ یعنی احساس می‌شود آن‌ها تا صاحب حدائق ضعیف شدند؟ یعنی خیلی از موضعی که مرحوم استرآبادی گفته پایین آمدند؟

استاد: مرحوم استرآبادی حالت جزم‌گرایی داشت و خیلی با قاطعیت و جزمیت صحبت می‌کرد که کتب اربعه صحیح است. اما اصولیین بعدی دانه‌دانه مصداق مشخص کردند که مثلاً مرحوم کلینی روایت از غیرمعصوم دارد یا مواردی دارد که مثلاً بعضی از صاحبان کتب اربعه، مثل شیخ طوسی و صدوق آن روایات را قبول نکردند و اگر این روایات صحیحه بودند، خود صاحبان کتب اربعه باید آن‌ها را قبول می‌کردند. این موارد تناقض را نشان دادند و می‌توان گفت نقد اصولیین بر این‌ها تأثیر گذاشت و اینها را در مواضعشان نرم‌تر کرد. انصافاً صاحب‌حدائق بحث‌هایی زیادی دارد و مثل اصولیین وارد مباحث فقهی می‌شود، استدلال می‌کند و رد یا قبول می‌کند. ایشان اتفاقاً برای بزرگان احترام قائل بود و یک اخباری میانه‌رو است. ولی همچنان معتقدند که اصولیین ما از اصولی که در روایات ما هست خیلی غفلت کرده‌اند و سراغ اصول اهل‌سنّت رفته‌اند.

رهنامه: آیا مرحوم صاحب حدائق اشکالات مرحوم وحید را پذیرفت؟ و آیا بعدها کتاب‌هایش تغییر پیدا کرد؟

استاد: یک‌سری‌ را پذیرفت. «حدائق» مثل کتاب فقهی «جواهر» است و استدلال‌های خوبی می‌آورد و روایی محض نیست که فقط روایت را ذکر کند و رد شود. کتاب‌های فقهی‌ای که اخباری‌ها ارائه می‌کردند متن احادیث بود.

رهنامه: مثل «فقه الرضا» و «من لایحضر»؟

استاد: بله. یا «المقنع» مرحوم صدوق و «مقنعه» شیخ مفید. این‌ها پیشنهادهای‌شان بود، ولی به هرحال می‌بینیم صاحب حدائق از مباحث اصولی استفاده می‌کند. من معتقدم اخباری‌ها با اصول مشکل نداشتند، بلکه با اصول سنّی مشکل داشتند؛ درنتیجه خودشان «الاصول اصلیه» را نوشتند. مرحوم فیض، شیخ حر عاملی و شبّر اصول را می‌خواستند، ولی اصولی که از روایات و خودشان دربیاورند و به همین دلیل است که می‌توان گفت این‌ها اصول روایی را می‌خواستند. این دوره گذار از نقد اخباری‌ها است، ولی هنوز مباحث اصولی (یعنی یک دستگاه اصولی) تنظیم و تثبیت نشده است که از مرحوم وحید به بعد است. شاید بتوان گفت اوّلین کتاب اصولی که بعد از زدوخوردهای اخباری و اصولی به تثبیت رسید، کتاب مرحوم میرزای قمی با عنوان «قوانین الاصول» بود که اکنون در سه جلد به چاپ رسیده و کتاب بسیار جالبی است و بحث‌های عمیقی دارد. از شیخ انصاری تا قبل از میرزای قمی را هم یک دوره می‌دانم. نمی‌شود میرزای قمی را در اصول نادیده گرفت، چراکه شخصیت بزرگی در اصول بود. نتیجه زدوخورد اخباری‌ها و اصولی‌ها و تأسیس بنیان‌های اصولی، میرزای قمی شد و «قوانین الاصول». از این‌جا به بعد و تا شیخ انصاری، اصول انسدادی است.

رهنامه: بر مبنای انسداد بحث می‌کنند؟

استاد: بله. این دوره محصول تفکر دو اصولی است: وحید بهبهانی و صاحب معالم. این را خیلی‌ها نگفتند. یعنی صاحب معالم خیلی در این دوره مؤثر است. درست است که ایشان مدت‌ها قبل بوده است، اما افکارش در این‌ زمان ظاهر شده است. یعنی بنظرم این دوره که از مرحوم میرزا پایه‌گذاری شد، متأثر از وحید و صاحب معالم است که البته همه استدلال دارد. لذا یک اصول نوینی پایه‌ریزی می‌شود که مبنایش عمدتاً انسداد است و حجیت مطلق ظن؛ یعنی از این زمان تا شیخ انصاری دوره ظن‌گرایی است. این هم عرض کنم خدمت شما میرزای قمی آدم بزرگی در علم اصول است.

 بحث انسداد یک مبنای اساسی در علم اصول است و تفاوت اصول میرزای قمی با شیخ انصاری در همین است. اگر انسدادی شدید یک جور باید اصول بنویسید و اگر انفتاحی شدید یک جور دیگر باید بنویسید. این مهم است. وقتی انسدادی شدید تمام ظنون حجت می‌شوند.

بحث حاکمیت انسداد و حجیت ظن مطلق هم از صاحب معالم شروع شد؛ ایشان وقتی دلایل حجیت خبر واحد را ذکر می‌کند، چهارمین دلیلش همین بحث انسداد باب علم و… است. این مبنا را میرزای قمی گسترش داد. ایشان یک دلیل ذکر می‌کند، ولی بعد می‌گوید اصول ما کلاً جنبه انسداد دارد و ما به‌طور قطعی به حکم شرعی دسترسی نداریم و ظن خاص را که بابش منسد است خیلی نداریم و باید بگوییم ظن مطلق حجت است؛ هر ظنی که شد، مخصوصاً ظن مجتهد حجت می‌شود؛ پس، از این به بعد خیلی چیزها وارد علم اصول می‌شود بعنوان اینکه دیگه اینها ظنی بودند. مثلاً حجیت استقرای ناقص، حجیت ظن مجتهد، حجیت شهرت، کفایت ظن در مسائل اصول فقه و… . قبلاً می‌گفتند مسائل اصول فقه خودش قطعی باشد، اما این‌جا ظن هم برای مسائل علم اصول کفایت کرد. انصافاً میرزای قمی دستگاه بسیار خوبی را در علم اصول پی‌ریزی کرد و تلاش زیادی کرد که این اصول، اصولِ شیعی باشد؛ مثلاً خیلی بر بحث افعال در علم اصول تأکید کرد. قبلاً کمتر بحث افعال را داشتیم و بیشتر قول را مطرح می‌کردیم. قول در بحث سنّت متواتر و بعد خبر واحد می‌رفت و بحث‌های افعال خیلی مطرح نبود؛ یعنی فعل پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و ائمة معصومین علیهم‌السلام که جایگاهش در استنباط کجاست و چگونه از فعل به استنباط می‌رسیم.

بحث انسداد یک مبنای اساسی در علم اصول است و تفاوت اصول میرزای قمی با شیخ انصاری در همین است. اگر انسدادی شدید یک جور باید اصول بنویسید و اگر انفتاحی شدید یک جور دیگر باید بنویسید. این مهم است. وقتی انسدادی شدید تمام ظنون حجت می‌شوند.

رهنامه: از علمای بعد از شیخ انصاری، انسدادی داریم؟

استاد: شاید الان در علم رجال باشد و بعضی چیزهای دیگر ممکن است انسدادی باشند. این انسداد یک فلسفه دارد؛ میرزای قمی معتقد است چون از عصر معصومین علیهم‌السلام دور شدیم، آن شواهد و قرائن از بین رفته و دیگر نیست. می‌گویید یک لفظی تبادر کند که این با تفاوت بسیار این عصر با آن عصر و این ظن‌هایی که به دست می‌آید به‌طور قطعی نمی‌رسید، مگر این‌که آن‌ها را از باب ظن حجت بدانید. شیخ انصاری با توجه ‌به انفتاح باب اجتهاد، دستگاه دیگری در علم اصول بنیان‌گذاری می‌کند. اگر انسدادی شدید خیلی تفاوت دارد با آن‌جایی که انفتاحی شوید، چون ثمراتش خیلی فرق می‌کند. درواقع مشکل اصلی در انسداد همان است که میرزای قمی می‌گوید که فاصله بین عصر معصومین علیهم‌السلام با ما خیلی زیاد شده و همین فاصله باعث می‌شود فهم مجتهد از نصوص دچار مشکل شود و به همین سبب در فهم احادیث و فهم الفاظ آن‌ها و تعارضات و… خیلی به مشکل بر‌می‌خوریم و از این‌رو، این دو عصر با هم متفاوت است. دقیقاً نمی‌توانیم بگوییم چیزی که الان می‌فهمیم همان چیزی بوده که در زمان معصوم علیهم‌السلام فهم می‌شده است. ایشان اشکال معرفت‌شناسی دارد.

بزرگان این دوره علاوه‌بر میرزای قمی، محقق نراقی (متوفای 1209)، سیدمحسن اعرجی (متوفای 1242)، سیدمجاهد طباطبایی صاحب «مفاتیح الاصول» (متوفای 1242)، شریف‌العلمای مازندرانی (متوفای 1245) و شیخ محمدتقی عبدالرحیم اصفهانی هستند.

رهنامه: همه انسدادی بودند؟

استاد: بله، حاکمیت انسداد است. صاحب «هدای‌ة المسترشدین»، شیخ محمدحسین اصفهانی صاحب «فصول» و سیدابراهیم قزوینی صاحب «ضوابط الاصول» هستند که همه تا قبل از شیخ انسدادی هستند، یعنی غالب است. مخصوصاً سیدمجاهد صاحب «مفاتیح» که او هم انسدادی است که همگی حجیت ظن را در همه موارد قبول دارند و ظن مجتهد و استقراء و امور ظنیه را حجت می‌دانستند.

در دوره شیخ انصاری که دوره انفتاحی علم اصول است، به مطالب موشکافانه‌تری درباره هریک از متفکران رسیده‌ام؛ مثلاً در مورد سیدمجاهد طباطبایی صاحب کتاب «مفاتیح الاصول» خیلی بحث‌ها دارم که در این مقال نمی‌گنجد، والا در مورد ایشان می‌توانستم دو سه جلسه بحث بکنم.

یکی از بحث‌هایی که قبل از دوره شیخ انصاری مطرح می‌شود درباره مرحوم سید مجاهد طباطبایی صاحب کتاب مفاتیح الاصول است در این زمان، مدت کوتاهی بود که اصول از دوره اخباری‌ها با مباحث اهل‌سنّت فاصله گرفت، اما دوباره سیدمجاهد بحث‌های مقارنه‌ای را در اصول باب کرد و اگر به کتاب «مفاتیح الاصول» نگاه کنید می‌بینید که در تمام کتاب، در نقل قول از مباحث اصولی بی‌نظیر است. گاهی چند سطر فقط اقوال را نقل می‌کند و برایش فرقی نمی‌کند که شیعه باشد یا سنّی و مخصوصاً در آراء اصولی اهل‌سنّت بسیار مسلط است حتی به صورت رمزی می‌گوید و اسم کتاب و شخص را کامل بیان نمی‌کند و هر دو را به‌صورت رمزی می‌گوید. ایشان آراء اهل‌سنّت را در کتاب‌هایش زیاد نقل می‌کند و نشان می‌دهد تطور بسیار قوی انجام داده و توانسته دوباره اصول مقارن را باب کند و بعد از مدتی که حملات اخباری‌ها زیاد بود، دوباره مباحث اصولی را با نظر اهل‌سنّت و به‌صورت مقارنه‌ای مطرح سازد. ایشان تابع همان بحث اصال‌ة الظن است؛ اصل عدم اعتماد به ظن الّا ما خرج بالدلیل. ایشان انسدادی است و ظن مجتهد و شهرت و استقراء را حجت می‌داند و بسیار تابع بحث حجیت ظن است. ایشان چند کار انجام داده است: 1. حجیت شهرت را مطرح کرده است؛ 2. در حیطه مباحث لغوی قوی کار کرده و به مباحث تعارض احوال پرداخته و درباره مباحث لغوی مفصّل بحث کرده است.

عمدتاً اصولی که از اهل‌سنّت آمد، اصول عضدی، حاجبی، غزالی، فخر رازی و اصول آمدی و… است. عمدتاً مال این هفت هشت نفر است. سه مکتب در اهل‌سنّت وجود دارد: 1. یکی مکتب متکلمین است که اول قواعد اصولی را مطرح و استدلال و بحث می‌کند؛ 2. بعدی مکتب فقها که عمدتاً حنفی هستند و اصول را از دل فقه می‌گیرند یعنی فقه را که مطرح می‌کنند لابلای اینها مباحثش را می‌گیرند؛ 3. مکتب جمع داریم که روش جمع بین این اصول است.

سیدعلی صاحب «ریاض» پدر سیدمجاهد طباطبایی است و سیدمجاهد در جنگ‌های ایران و روسیه، هم فتوای جهاد می‌داده و هم خودش شرکت می‌کرده است. در اصول «مفاتیح الاصول» و در فقه «مناهل المناهل» را دارد و مباحث الفاظ را خیلی مطرح می‌کند. ولی باصطلاح امروزه پارادایم، در پارادایم اصولی مرحوم صاحب قوانین و اینهاست. یعنی انسدادی‌ هستند و حجیت ظن را قبول دارند، ولی شاخصه ایشان اصولی مقارن است که قبلاً از آن‌ها غفلت شده بود. ولی ایشان این فرق را دارد که با حفظ استقلال اصول شیعی مقارنه ایجاد می‌کند؛ یعنی اصل را بر اصول شیعی می‌گذارد و آراء را مقارنه می‌کند و در مباحث اصولی قائل است که ظن کافی است و این حرف در مباحثش است.

عمدتاً اصولی که از اهل‌سنّت آمد، اصول عضدی، حاجبی، غزالی، فخر رازی و اصول آمدی و… است. عمدتاً مال این هفت هشت نفر است. سه مکتب در اهل‌سنّت وجود دارد: 1. یکی مکتب متکلمین است که اول قواعد اصولی را مطرح و استدلال و بحث می‌کند؛ 2. بعدی مکتب فقها که عمدتاً حنفی هستند و اصول را از دل فقه می‌گیرند یعنی فقه را که مطرح می‌کنند لابلای اینها مباحثش را می‌گیرند؛ 3. مکتب جمع داریم که روش جمع بین این اصول است. بخشی هست به نام اصول مقاصدی که براساس مقاصد شرع است. اصول ابن‌آشور در کتاب «الموافقات شافعی» براساس مقاصد شرع است. در دوره شیخ انصاری که دوره انفتاح یا دوره جدید اصول است و بر‌مبنای انفتاح شکل می‌گیرد، شیخ انصاری موفق می‌شود دستگاه اصولی جدیدی را بنیان‌گذاری کند و فرض اوّلش بحث انفتاح باب علم و علمی است. ایشان حجیت ظنون را اصلاً قبول ندارد، البته فقط ظنون خاص، آن هم چند تا، مثل خبر واحد و ظواهر را قبول دارد، ولی شهرت و اجماع منقول را قبول ندارد. شیخ انصاری بر بسیاری از چیزهایی که در زمان محقق قمی و سیدمجاهد طباطبایی و دیگران حجت بودند خط بطلان کشید. نوآوری عمده ایشان در بحث حجج و امارات اصول عملی است. ایشان در بحث مباحث الفاظ، کتاب «مطارح الانظار» را نوشت که البته تقریر درس ایشان از مرحوم کلانتر است، ولی آن آراء خیلی مطرح نیست. شیخ انصاری کارش را بیشتر از دید اصول عملیه و مباحث حجج و امارات شروع کرد. یکی از کارهای مرحوم شیخ اینست که با انسداد مبارزه کرد و دستگاه اصول میرزای قمی و شاگردانش را به هم ریخت. خود طرح مباحث اصول عملیه خیلی مهم است؛ یعنی ایشان نشان داد یک بخشی از اصول را باید اضافه کنیم.

شیخ انصاری این اصول عملیه را از آن پراکندگی در سراسر اصول جمع کرد و به آن سازمان داد. احتیاط را محقق حلی هم داشت، ولی این‌که به‌مثابه یک دستگاه اصول عملی، یعنی احتیاط کنار تخییر و برائت باشد نبود و درباره‌اش مستقلاً بحث می‌شد.

رهنامه: اصول عملیه قبل از ایشان نبود؟

استاد: به این شکل نبود. یعنی بیاییم مباحث الفاظ را بحث کنیم، بعد به امارات، مثل اجماع، عقل، قطع، ظن و بعد اصول عملیه و اجتهاد برسیم؛، این نبود. شیخ انصاری این اصول عملیه را از آن پراکندگی در سراسر اصول جمع کرد و به آن سازمان داد. احتیاط را محقق حلی هم داشت، ولی این‌که به‌مثابه یک دستگاه اصول عملی، یعنی احتیاط کنار تخییر و برائت باشد نبود و درباره‌اش مستقلاً بحث می‌شد. یک کار جالب که مرحوم شیخ انصاری در این‌باره ظرافت به کار برد اینست که اصول را از خود قواعد شروع نکرد، بلکه از شناخت به قواعد شروع کرد؛ یعنی ایشان فرمود مجتهد یا فرد مکلف ملتفت، درباره احکام شرعی یا قطع دارند یا ظن دارند و یا شک دارند. نکته ظریف این‌که شیخ انصاری مبنای مسائل علم اصول را نیز بر روی آن معرفت‌شناسی سوار کرد؛ یعنی گفت معرفت به این قواعد و استنباط، یا قطعی است یا ظنی است و یا شکی است. درحالی‌که دستگاه اصولی قبل از شیخ انصاری این‌گونه نبود و می‌گفتند مباحث الفاظ، امر ظهور در وجوب دارد یا ندارد و حتی درباره استصحاب بحث می‌کردند، ولی نه به این شکل، زیرا استصحاب ظنی بود. اما شیخ این نگرش را عوض کرد که به نظر می‌آید به نظر میرزای قمی معطوف بود، چون میرزای قمی انسداد را از این‌جا شروع کرد که گفت چون شناخت ما درباره مباحث استنباط قطعیت ندارد و ظن خاص هم نداریم، سراغ انسداد می‌رویم؛ درواقع او با شناخت کار کرد، نه با خود قواعد. مرحوم شیخ آمد اینجا را گرفت. یعنی کار شیخ ادامه کار میرزای قمی بود که چرا شما ناقص می‌گیرید و فقط سراغ ظن رفته‌اید؟ بحث اعم است یا قطع است یا ظن است یا شک است. سپس بحثش را در همه آن‌ها استوار کرد. بعضی‌ها می‌پرسند چرا در قواعد اصولی، علم به قواعد است و نه به خود قواعد؟ به این دلیل که خود شناخت ما از قواعد، قواعد می‌شود. به‌ هرحال شیخ موفق شد مباحث اصولی را براساس کیفیت شناخت به قواعد بنیان‌گذاری کند؛ چیزی که تا قبل از ایشان نبود. وقتی فرمود قطع است یا ظن است یا شک، مباحث قطع را مطرح کرد. قبلاً در کتاب‌های اصولی مباحث قطع به این شکل نبوده، بلکه پراکنده بوده است، ولی دستگاه نبوده که قطع ذاتاً حجت است و انواع قطع داریم مثل قطع طریقی، قطع موضوعی، قطع قطاع و… . این‌ها مباحثی است که شیخ انصاری وارد علم اصول کرد؛ یعنی شیخ با این تقسیم‌بندی، مباحث قطع را که اصلاً در علم اصول به این شکل وارد نشده بود یا اگر بود خیلی پراکنده بود، هم وارد علم اصول کرد و هم درباره آن‌ها مفصّل بحث کرد. درباره شک که به اصول عملیه مربوط می‌شود مستقلاً بحث کرد و بحث حکومت و ورود و اصول عملیه را مفصّل مطرح کرد و همه این‌ها را زیرمجموعه شک قرار داد. حتی قبلاً و گاه، استصحاب و برائت را بعضی از اصولیین ظنی می‌دانستند، ولی ایشان همه آن‌ها را در زیرمجموعه شک جای داد. وی بحث اصل مثبت، بحث ترتیب مباحث براساس شناخت از قواعد و بحث مصلحت سلوکیه را مطرح کرد که البته مسائل مهمی بودند. هم‌چنین، جمع بین حکم ظاهری و واقعی را مفصّل تولید فکر و مطرح کرد. شیخ انصاری موفق شد یک روش تفکر در مباحث فقهی و اصولی را به حوزه یاد بدهد که قبل از ایشان واقعاً نبود؛ در نتیجه، هم مباحث جدیدی را وارد اصول کرد و هم روش تفکر را تغییر ‌داد. ایشان عرض کنم خدمت شما حتی در مباحث فقهی خیلی به رجال توجه خاصی ندارد و به همین سبب است که روایات «تحف العقول» را می‌آورد که خیلی‌ها می‌گویند سند ندارد؛ مثلاً ابن‌شعبه حرانی سلسله سند ذکر نکرده، ولی می‌بینیم «مکاسب محرّمه» شیخ براساس همین روایات است. از این‌روست که نگاه شیخ بیشتر اصولی و مهندسی شده است. شاگردان شیخ هم همین روش را ادامه دادند؛ مثلاً میرزای شیرازی (متوفای 1312) بعد از شیخ انصاری مرجع عام می‌شود که از شاگردان بسیار قوی درس شیخ انصاری بوده است. فتوای تحریم تنباکو را ایشان صادر کرد و دفع فتنه سامرا نیز کار ایشان بود. می‌توان گفت بحث تقریرنویسی یکی از ثمرات مکتب شیخ انصاری بود که از همین زمان و زمان میرزای شیرازی باب شد، چون قبل از آن به ‌این‌صورت نبود که کسی درس کسی را و تقریرات استاد را بنویسد که چاپ کند که مقرر خودش می‌شود، ولی اصل مطالب از استاد است. می‌توان گفت از دوره شیخ انصاری و میرزای شیرازی باب شده و پیش از آن، بحث تقریرنویسی کمتر است. لذا تقریرات شیخ انصاری در «مطارح الانظار» و پس از آن، به همت استاد روی القاء مطالب می‌رفته است، ولی شاگرد سعی می‌کرده مباحث علمی‌اش را بنویسد. بعد از ایشان میرزای رشتی است که البته معاصر هم بودند. میرزای رشتی متوفای 1312 و نویسند‌ة کتاب «بدای‌ة/بدایع الافکار» و «رساله فی اجتماع الامر و النهی» است. مرحوم شیخ هادی تهرانی متوفای 1321 و صاحب کتاب «محج‌ة العلما» در اصول فقه و «الاتقان فی اصول الفقه» و از کسانی است که قدرش در علم اصول مجهول است. این‌ها همه پیرو مکتب شیخ انصاری هستند، ولی خود ایشان مباحثی دارد؛ مثلاً تقسیم مباحث علم اصولی به سه حالت شک و قطع و ظن را رد می‌کند. اس و اساس شیخ انصاری بر این است، ولی ایشان آن را رد می‌کند. می‌گویند مباحث علم اصول یا مباحثی هستند مربوط به علم فعلی تفصیلی و حکم شرعی یا مربوط هستند به علم اجمالی که در طول علم تفصیلی قرار دارد (مثل بحث اجتهاد) و یا علم اقتضائی به حکم هستند که با احتمال مانع است که اصل برائت و استصحاب را در این‌جا قرار می‌دهد.

از علل جا افتادن اصول آخوند، یکی اختصار آن است و دیگر مباحث الفاظ است که شیخ انصاری نداشت یا خیلی مطرح نبود. آخوند در اختصارکردن اصول خیلی نقش داشت و یکی از کارهای مهمش این بود که این تعاریف را سامان داد.

در همین دوره مرحوم آخوند خراسانی را داریم که متوفای 1329 است که بعد از شیخ انصاری واقعاً مرد بسیار بزرگی است و توانست تحولات خوبی را در علم اصول رقم بزند. از آثار ایشان است: «کفای‌ة الاصول»، «فواید الاصول» و «حاشیه بر رسائل شیخ» و از همان زمان تاکنون، نزدیک به صد سال است که کتاب ایشان کتاب درسی حوزه‌های علمیه است. متن خارج ما براساس «کفای‌ة الاصول» است. از علل جا افتادن اصول آخوند، یکی اختصار آن است و دیگر مباحث الفاظ است که شیخ انصاری نداشت یا خیلی مطرح نبود. آخوند در اختصارکردن اصول خیلی نقش داشت و یکی از کارهای مهمش این بود که این تعاریف را سامان داد. بخشی از وقت اصولیین ما در تعاریف بود که این تعاریف یا جامع است یا مانع که نقض می‌کردند و دوباره قید می‌زدند. بسیاری از مباحث اصولی ما در ارتباط با تعاریف است. در کتاب سیدمجاهد و میرزای قمی و قبل‌تر را ببینید در مورد تعاریف خیلی بحث می‌شود. مرحوم آخوند گفت تعاریف شرح الاسمی هستند و هدف شرح الاسم و معناشدن این واژه است و خیلی دنبال تعریف حقیقی نباشید و دنبال جامع و مانعش باشید که جنس و فصلش چیست. مرحوم آخوند روی تعاریفی که خیلی وقت ما را در علم اصول می‌گرفت قلم کشید. یکی از دیگر کارهای ایشان، مباحث تعارض احوال الفاظ، مثل اضمار و تخصیص و اشتراک و مجاز بود که آیا مجاز اولی است یا تخصیص؟ همه مباحثی که سیدمجاهد درباره آن‌ها بسیار بحث کرد را ایشان در یک پاراگراف خلاصه کرد و گفت هیچ‌کدام از این‌ها مهم نیست و باید این استدلال‌ها به ظهور برسند. این‌که کدام اولویت دارند چه فایده‌ای دارد؟ هرکدام به اصال‌ةالظهور رسید و یعنی مصداق ظهور شد حجت می‌شود، والّا مثلاً الاشتراک خیر الاضمار. یک اصل بیشتر در مباحث نداریم و آن اصل ظهور است. ایشان این تعارض احوال را خلاصه کرد و پرونده‌اش را برای همیشه بست. اگر یادتان باشد قبلاً بیان شد که بحث تعارض احوال عمدتاً از علامه حلی شروع شد تا زمان آخوند خراسانی. آخوند خراسانی این بحث‌ها را بست و بعد از او دیگر کسی به آن صورت درمورد آن‌ها بحث نکرد. حجم زیادی از مباحث اصولی در این بحث‌ها صرف می‌شد که همه آن‌ها را آخوند با یک معیار منطقی جمع کرد. وی در اختصارسازی اصول نقش فنی داشت که دو موردش را عرض کردیم. مثال سوم هم این است که شیخ انصاری بحث برائت را حدود 12 قسم می‌کند؛ مثلاً شک در تکلیف گاهی شک در حکم است و گاهی در موصوف و… که شیخ درباره همه این‌ها بحث کرده است. اما آخوند این را قبول ندارد و معتقد است باید فقط شک در تکلیف داشته باشیم و بحث را خلاصه و جمع می‌کند. وی ملاک خیلی از بحث‌های زمان شیخ انصاری را که پراکنده شده بود فهمید و اصول را به‌طور علمی جمع کرد. بعد از ایشان این افکار رعایت و پذیرفته شد. آخوند تنظیم جدیدی در مباحث «کفایه» ایجاد کرد؛ مثلاً برای حکم چهار مرحله قائل شد: اقتضا، انشا، فعلیت و تنجیز.

چرا قبل از آخوند اصول عملیه را مشهور در تعریفش ندیده است؟ و بعد که مرحوم آخوند می‌فرماید: …همه پذیرفتند، امام پذیرفت، آقای خوئی پذیرفت، مرحوم نائینی و مرحوم اصفهانی و مرحوم عراقی پذیرفتند تا بعد و بقیه هم همین‌طور، چون قدمای ما اصول عملیه را به‌مثابه اصول عملیه قبول نداشتند و آن‌ها را از مباحث ظنون می‌دانستند؛ یعنی استصحاب و برائت را و تخییر و احتیاط لابه‌لای مباحث بوده و این‌ها را از باب ظنون و امارات می‌دانستند؛ درنتیجه تعریف شامل این‌ها می‌شد و این‌ها قواعدی برای استنباط حکم شرعی بودند. از کجا آخوند این اشکال را به تعریف مشهور کرد؟ به این‌ سبب که آخوند مبنای شیخ را پذیرفت؛ یعنی اصول عملیه مبنایش شک است و در مقام عمل است. اما مشهور که نیاوردند به این دلیل است که یا این اصول عملیه را به‌مثابه ظنون می‌دانستند، مثل استصحاب و برائت که خود وحید بهبهانی این کار را می‌کرد و این‌ها را جزء ظنون می‌دانست و تعریف به‌خودی‌خود شاملش می‌شد و بعضی‌ها این‌ها را مثل قواعد فقهیه‌ می‌دانستند و اصلاً داخل در اصول نبودند و داخل در فقه بودند. شاهدش این است که درحال‌ حاضر خود اهل‌سنّت هم درباره این اصول عملیه جدا بحث نکرده‌اند و در قواعد فقهی بدان پرداخته‌اند. در «الاشباه و النظائر» استصحاب و برائت را جزء قواعد فقهی بحث کرده‌اند. از نظر ریشه‌یابی تاریخی این‌ها مبنایی دارد و این‌که مشهور نیاورده به این دلیل است که آن‌ها را جزء قواعد استنباطی و ظن می‌دانسته و در نتیجه تعریف برمبنای قدما مشکل نداشته و شامل می‌شده است. مواردی که امروز به آن اصول عملیه می‌گوییم، مثل استصحاب و برائت، دو اصل خیلی مهمی بوده‌اند و تخییر و احتیاط لابه‌لای مباحث مطرح می‌شده است. آخوند هم سعی می‌کرد حرف‌های شیخ انصاری را بیشتر نقد کند؛ یعنی وارد حالت نقادی شود و کم‌کم از همین‌جا زمینه ورود مباحث فلسفی در علم اصول از سوی آخوند خراسانی فراهم شد. چون آخوند خراسانی نزد ملاهادی سبزواری مسائل فلسفه را فراگرفته است می‌بینید در اعراض ذاتیه و خیلی چیزهای دیگر اصطلاحات فلسفی را آرام‌آرام وارد اصول کرد. قبلاً اگر استفاده می‌شد خیلی به‌ندرت بود و روش غالب نبود، ولی از زمان آخوند آرام‌آرام یک‌سری اصطلاحات فلسفی در علم اصول ایجاد شد. به‌هر‌حال آخوند و شیخ هادی تهرانی نقدهایی جدّی به مباحث شیخ انصاری وارد کردند، اما فقط این مباحث آخوند ماندگار شد، ولی مباحث شیخ هادی تهرانی خیلی در علم اصول ماندگار نشد.

بعد از ایشان هم مباحث افزوده نشد، بلکه عمیق‌تر شد؛ یعنی همان ضوابط و مباحثی که تیترهایشان توسط شیخ انصاری بنا نهاد شد را میرزای نائینی و عراقی و اصفهانی عمق بخشیدند و گاه راه‌هایی در همان مباحث ایجاد می‌کردند؛ مثلاً میرزای نائینی (متوفای 1355) کتاب «فوائد الاصول» را دارد که به تقریر محمدعلی کازرونی است. «اجود التقریرات» است که تقریر آی‌ةالله خوئی و از جمله تقریرات آخرین دوره درسی نائینی است که هفت سال به طول انجامید. مرحوم نائینی تلاش داشت مکتب شیخ انصاری را در مقابل آخوند زنده کند و نقدهایی که به شیخ انصاری کرده بودند را پاسخ داده و از آن دفاع کند. وی مجدد افکار شیخ انصاری هم هست. البته بحث‌های جدیدی را اضافه کرده است، مثل متمم جر و نیز حتی اصول معرضه که در کلمات ایشان دیده می‌شود را بعدها مرحوم صدر قدری توسعه ‌داده و روی آن بیشتر کار می‌کند. وی علاوه‌بر تعریف جدیدی از علم اصول، در بحث ترتب نیز تقریر تازه‌ای ارائه می‌دهد. آقاضیاء عراقی کتاب «مقالات اصول» را دارد که به تقریر و قلم خودش است، اما کتاب «نهای‌ة الافکار» تقریر شیخ محمدتقی بروجردی است. «مقالات اصول» قلم زیباتری دارد، اما فهمش اندکی دشوار است، ولی «نهای‌ة الافکار» راحت‌تر است. میرزا هاشم آملی کتاب «بدایع الافکار» را می‌نویسد که تقریر درس آقاضیاء عراقی است. سخنان آقاضیاء عراقی و شیخ محمدحسین اصفهانی خیلی ناظر به حرف‌های نائینی هستند و وارد نقد و بررسی گفته‌های نائینی می‌شوند. وارد‌ کردن مباحث فلسفی در علم اصول از زمان آخوند شروع شده بود، اما شیخ محمدحسین اصفهانی مباحث فلسفی را بیشتر در علم اصول دخیل کرد. اصفهانی که (متوفای 1361) است خیلی مفصّل‌تر به آن پرداخت و در «نهای‌ة الافکار» دقیقاً بحث‌ها را خیلی فلسفی کرد. ایشان شرحی انتقادی به نام «نهای‌ة الدرایه فی شرح الکفای‌ة» هم نوشته است. وی کتاب دیگری به نام «الاصول علی نهج الحدیث» هم دارد که کمتر مطرح شده و در آن مباحث اصولی را به صورتی خاص بیان کرده است. دسته‌بندی ایشان این است که مبادی تصوری لغوی، مبادی تصوری احکامی، مبادی تصدیقی لغوی و مبادی تصدیقی احکامی یک مقدمه دارند. بعد باب اوّل مسائل اصول عقلی، مثل اجزاء و مقدمه واجب و اجتماع امر و نهی است؛ باب دوم مسائل لفظی، یعنی امر و نهی و عام و خاص است؛ باب سوم مباحث حجج، یعنی همین حجیت ظهور و خبر واحد و استصحاب و امثال آن‌هاست؛ باب چهارم تعارض ادله است؛ و خاتمه بحث برائت و اشتغال و اجتهاد و تقلید است؛ بنابراین، در اصول علی نهج الحدیث چیزی به نام اصول عملیه ندارند.

وی استصحاب را در بحث حجج مطرح کرده و برائت و اشتغال را در خاتمه بحث می‌کند. در دوره معاصر بعد از این بزرگواران، در اصول آی‌ةالله خوئی را داریم (متوفای 1413) که «اجود التقریرات» ایشان هم در واقع آن مباحث اصولی ایشان به قلم خودشان است. تقریرات زیادی بر مباحث اصولی که از آیه‌الله خویی داشتند چاپ شده است، مثل «محاضرات فی اصول الفقه» از محمداسحاق فیاض که عمدتاً درباره مباحث الفاظ است. «مصباح الاصول» سیدسرور بهسودی کامل است و هم مباحث الفاظ را داراست و هم مباحث حجج را دارد. «دراسات فی الاصول» را سیدعلی شاهرودی تقریر کرده که تقریرات دیگری هم دارد. می‌توان گفت ایشان در بحث‌های اصولی مبتکر است. همه این‌ها ذیل پارادایم شیخ هستند. آقای خوئی بحث نظریه تعهد را در بحث وضع دارد که پیش از او نهاوندی بوده، ولی ایشان بحث را توسعه داده و عدم جابربودن شهرت برای ضعف سند یا اعراض مشهور که کاسر حجیت خبر باشد را قبول ندارد.

از دیدگاه‌های امام یکی تهذیب اصول است؛ یعنی مباحث کم‌فایده که ثمره عملی ندارد کم شود و ازاین‌رو، خیلی مهم بود ‌که اصول متورم نشود. بحث خطابات قانونی هم یکی از مباحث بسیار مهم بود. هم‌چنین، تأثیر زمان و مکان در اجتهاد از مباحثی بود که امام مطرح کرد.

امام خمینی (متوفای1410ق) نگرش تهذیبی به علم اصول داشت و نگران بود اصول متورم نشود و درصدد بود مباحث کم‌فایده که خیلی ثمره عملی ندارد را کم کند و به همین سبب در «تهذیب الاصول» بعضی بحث‌ها را انجام نداد، چون معتقد بود بی‌فایده است. از آثار امام «تهذیب الاصول» به تقریر آی‌ةالله سبحانی و «انوار الهدایه فی تعلیقه علی الکفایه»، «مناهج اصول» و «جواهر الاصول» است که البته جواهر به تقریر محمدحسن مرتضوی است. «معتمد الاصول» نیز تقریر آی‌ةالله فاضل است. تقریرات امام زیاد است. «الرسائل» و «تعادل» و «تراجیح» نیز جداگانه چاپ شده‌اند. از دیدگاه‌های امام یکی تهذیب اصول است؛ یعنی مباحث کم‌فایده که ثمره عملی ندارد کم شود و ازاین‌رو، خیلی مهم بود ‌که اصول متورم نشود. بحث خطابات قانونی هم یکی از مباحث بسیار مهم بود. هم‌چنین، تأثیر زمان و مکان در اجتهاد از مباحثی بود که امام مطرح کرد.

از دیگر اصولیان مبتکر در این دوره شهید سیدمحمدباقر صدر (متوفای 1400) است. یکی از ویژگی‌های این اصولی واقعاً نواندیش، آشنایی با مباحث بیرون از حوزه است، مثل فلسفه غرب و مباحث علوم انسانی که نگاهی خاص به آن‌ها داشت. کتاب‌های «فلسفتنا» و «اقتصادنا» مباحثی بود که ایشان تقریر کرد. کاری که شهید صدر انجام داد دسته‌بندی جدیدی بود که در مباحث علم اصول ایجاد کرد و نیز از مبانی علوم انسانی برای اصول فقه بهره گرفت، مانند نظریّه قرن اکید که ایشان در بحث حقیقت وضع به صورت ابتکاری مطرح کرد. این نظریّه همان نظریه شرطی شدن است و در مقابل نظریاتی که دیگران مطرح می‌کردند. مثلاً می‌گفتند …. . شهید صدر در حلقات مخصوصاً حلقه ثالثه و ثانیه، حرف‌های مرحوم نائینی و عراقی و اصفهانی را به حدّ ظرفیت طلبه آورده است. لذا طلبه در سطح با ایشان آشنا می‌شود. بحث سیره عقلا و متشرعه، مخصوصاً حجّیت سیره در مباحث جدید را ایشان مطرح کرد. نیز نظریه حق الطاعه را مطرح کرد که در مقابل قبح عقاب بلابیان است که نتیجه‌اش حرف‌های اخباری‌ها می‌شود؛ یعنی خداوندی که منعم ماست حقّ طاعت دارد؛ یعنی ما نه تنها باید احکام قطعی و ظنی‌اش را انجام دهیم، بلکه شک داریم که وقتی مولا از ما انجام کاری را خواسته است، باید اطاعت کنیم و انجام بدهیم به‌خاطر حقّ اطاعت و مولویت مولا؟ بیان شد که از دیگر اقدام‌های ایشان آوردن مباحث علوم انسانی در علم اصول بود، ازجمله بحث حساب احتمالات که آن را در اجماع استفاده کرده و نیز بحث شهرت را استفاده کرده است. یکی از خدمات ایشان در علم اصول، تاریخ‌نگری در اصول بود که در بحث «معالم الجدیده» تاریخ اصول و تاریخ فقه را بسیار مطرح کرده که این نشان می‌دهد بر کاستی‌های مباحث کاملاً مسلط است و در «معالم الجدیده» بحث‌های تاریخچه‌ای را مطرح می‌کند و خدمات بسیار ارزشمندی انجام می‌دهد.

شکی نیست که اصول در وضعیت فعلی ما و در دوره متأخر، مدیون تدریس درس خارج آیت‌الله وحید خراسانی است. اصول ایشان بسیار مفصّل هست که بیش از 20 سال طول کشیده است. ایشان پس از بیان نظرات اعلام خمسه (مرحوم شیخ، آخوند، عراقی، اصفهانی و نائینی)، آن‌ها را نقد می‌کند.

شکی نیست که اصول در وضعیت فعلی ما و در دوره متأخر، مدیون تدریس درس خارج آیت‌الله وحید خراسانی است. اصول ایشان بسیار مفصّل هست که بیش از 20 سال طول کشیده است. ایشان پس از بیان نظرات اعلام خمسه (مرحوم شیخ، آخوند، عراقی، اصفهانی و نائینی)، آن‌ها را نقد می‌کند. شاگردان ایشان که درس خارج می‌دهند معمولاً به همین روش و به‌صورت تفصیلی کار می‌کنند. باز یک مباحث اصولی داریم که با مباحث جدید این زمان گره خورده است؛ مباحث اصولی با هرمنوتیک که آقای صادق لاریجانی بیشتر آن را مطرح می‌کند و این یک نوید است و بحث اعتبار را ایشان زنده می‌کند. فرهنگستان علوم نیز مباحثی اصولی دارد که البته آن‌ها به نتیجه خاصی نرسید (آقای میرباقری و دیگران) و ثمره زیادی نداشت و کتاب اصولی خاصی بیرون نیامد. از متأخرین هم نباید نقش آی‌ةالله سبحانی را نادیده بگیریم؛ ایشان کتاب‌های اصولی بسیار زیادی نوشت، مثل «الموجز» و «الوسیط» که در دانشگاه‌ها و حوزه‌ها تدریس می‌شود و «المبسوط» و… . سبک آموزشی ایشان مورد قبول هم قرار گرفته است.

در این‌جا به‌اختصار اشاره‌ای می‌کنیم به تفاوت مکتب اصولی نجف و قم: مکتب اصولی نجف در استنباط مباحث اصولی را در رأس قرار می‌دهد؛ یعنی اصل مباحث اصولی برای استنباط است و نیز مباحث اصولی را به‌صورت ریاضی مطرح می‌کند؛ یعنی به‌صورت مهندسی و دستگاهی. هم‌چنین، درباره اصول مفصّل بحث می‌کند. اما در مکتب قم اصول به‌صورت تهذیب دیده می‌شود؛ یعنی درصدد هستند که مباحث کم‌فایده حذف شود و عمدتاً روایات را در استنباط اصل قرار می‌دهند، نه این‌که مباحث اصولی استفاده نشود. بلکه تا حد امکان نیز از فقه و روایات استفاده می‌کنند؛ آقای فاضل این‌گونه بود. تا آن‌جا که می‌توانند از روایات استفاده می‌کنند و در موارد خاص سراغ اصول می‌روند و نگاه عرفی در استنباط غالب است؛ یعنی اوّل روایات و بعد نگاه عرفی. قمی‌ها و مکتب قم بحث تأثیر زمان و مکان را در استنباط مطرح کرده‌اند و نگاهی تاریخی به مباحث اصول دارند، مثل مرحوم بروجردی و دیگران. بحث تهذیب اصول هم عمدتاً از قم مطرح شد، مثل حضرت امام که البته در نجف پیروانی پیدا کرد، مثل سیدعبدالاعلی سبزواری صاحب کتاب «تهذیب الاصول» و «مهذب الاحکام» که نگرش ایشان به علم اصول کاملاً تهذیبی است و هم‌اکنون نیز بحث‌های مختلفی درباره مباحث الفاظ مطرح است.

 انصافاً و واقعاً مباحث عرف، مباحث زمان و مکان، مباحث استقراء، مباحث هرمنوتیک و از این ‌دست مباحث، باید به علم اصول ما اضافه شود. اما برخی بحث‌ها کمتر نیاز است. درباره بعضی از مباحث الفاظ تقریباً آن‌قدر بحث شده که مباحث روشن است و دیگر کسی درمورد آن‌ها حرفی برای گفتن ندارد.

انصافاً و واقعاً مباحث عرف، مباحث زمان و مکان، مباحث استقراء، مباحث هرمنوتیک و از این ‌دست مباحث، باید به علم اصول ما اضافه شود. اما برخی بحث‌ها کمتر نیاز است. درباره بعضی از مباحث الفاظ تقریباً آن‌قدر بحث شده که مباحث روشن است و دیگر کسی درمورد آن‌ها حرفی برای گفتن ندارد. این در جنبه آموزش است. لازم است درباره همین مکاتب اصولی و تاریخچه مسائل علم اصول بحث کنیم. اشکالی که وجود دارد این است که بعضی بحث‌ها فلسفی شده است. مخالف فلسفه نیستیم و نمی‌گوییم فلسفه در علم اصول نیاید، ولی به قول آی‌ةالله معرفت، اصول عقلایی است، نه عقلی؛ یعنی روش باید روش عقلا در مواجهه با متن باشد. باید با روشی که عقلا برای مواجهه با متن دارند اینجوری مراجعه بکنیم. بحث‌های بسیار پیچیده فلسفی در مباحث الفاظ بی‌فایده است. وقتی آخوند و دیگر بزرگان می‌فرمودند اصل ظهور است، آیا این پیچیدگی‌های فلسفی ما را به ظهور می‌رساند؟ باید دقت کنیم که افراط در به‌کارگیری فلسفه در اصول ما را به جایی نمی‌رساند که درحال‌ حاضر شاهد آن هستیم و باید بدانیم که مطول‌کردن مباحث، دلالتی بر فضل علمی نمی‌کند.

 

پاسخ دهید: