شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 19+20 » سیر تطوّر تاریخ و تاریخ‌نگاری و … در گفتگو با محمدهادی یوسفی غروی

الحمدلله وضعيتي كه به سبب کم‌توجهي فقهاي حوزه يا اولياي امور حوزه به تاريخ ايجاد شده، به مساعي شخصي، جاي خود را به توجه به تاريخ داده است. اگر طلاب هر ساله در ايام ميلاد و شهادت ائمه اطهار يک دوره تاريخ چهارده معصوم را مطالعه كنند، از كتاب‌هاي مختصر گرفته تا مفصل و به اين كار توصيه و سفارش شود و براي آن برنامه الزامي بگذرايم، نورٌ علي نور است. آقايان طلبه چنين روزهايي كه تعطيل‌اند، به حضور در مجالس اكتفا نکنند، بلكه كتاب‌هاي تاريخي به دست بگيرند و مطالعه كنند. تکراري هم نباشد. در هر سال مي‌توانند كتاب جديدي انتخاب كنند يا به كتاب‌هاي قبلي مراجعه كنند و در رفت و آمد بين كتاب‌ها باشند. بنابر روايت منسوب به اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) “الدرس حرف و التکرار الف”. تاريخ از علوم نقلي است و بدون تکرار تثبيت نمي‌شود.

رهنامه پژوهش: علم تاريخ را تعريف کنيد. آيا تاريخ گرايش‌هاي مختلف دارد؟

استاد: با تشکر از حسن نظر دوستان در معاونت پژوهش حوزه. مسئله تعريف، معرکه آرا است. من با قطع نظر و با چشم‌پوشي از تعريف‌هايي که شده است، در يک کلمه مي‌گويم تاريخْ انعکاس جريان‌هاي قابل يادداشتِ بشر است. بشر نوشتن را آموخته و فهميده است. بعضي از کارهايي که به دست بشر رخ مي‌دهد يا حتي از حوادث کنوني پيش مي‌آيد، قابل يادداشت است؛ ممكن است به لحاظ آثار و نتايج و فوايدي باشد که بر آن مترتب مي‌شود يا عبرتي که آيندگان از گذشتگان مي‌گيرند. من در مقدمه تحقيق کتاب وقعة الطف در تعريف تاريخ همين يک جمله را نوشته‌ام که انسان کتابت را فرا گرفت و آنچه را که خود و ديگران انجام داده بودند منعکس کرد و همين تاريخ شد؛ البته همان‌طور که شما اشاره کرديد، چنين تعريفي از تاريخ، سطح وسيعي را شامل مي‌شود و طبعاً تقسيم‌بندي متعددي خواهد داشت؛ علاوه بر اينكه هر علمي هر چه زمان بر آن مي‌گذرد، موجب انشعابات متعدد در آن مي‌شود. وقتي يك علم توسعه پيدا کند، طبعاً در آن تقسيم‌بندي پديد مي‌آيد و هر قسمتش به يک جهت اختصاص پيدا مي‌کند. تاريخ مضاف يعني تاريخي که عنوانش مضاف‌اليه‌اي داشته باشد تا آن قسمت خاص را مشخص و معين کند. تاريخِ مضاف به‌تبع مضاف‌اليه‌اش اقسام مختلفي پيدا مي‌کند. مضاف‌اليه‌اش گاهي جوامع بشري است، گاه مکان‌هاي متعدد و گاه مقاطع مختلف زماني و گاهي هم علوم مختلف بشري است كه مي‌شود تاريخ علم. از سوي ديگر اينكه علم بشري تقسيمات متعددي دارد و طبعاً تاريخ هم به اضافه اين علوم اقسام متعددي پيدا مي‌کند و سپس تفسير تاريخ وارد کار مي‌شود؛ يعني اينکه علل و عوامل و بواعث و محرکات تاريخ بررسي شود. چنين چيزي تحليل است. تحليلِ حوادث تاريخي يعني ببينيم چه عواملي براي ظهور و بروز فلان حادثه در کار بوده است و البته به دنبال بررسي علل و عوامل، بررسي آثار و نتايج آن عوامل مي‌آيد که ممكن است اين آثار و نتايج، خود تأثيرگذار بر حوادث بعدي باشند. نتايج در اينجا حالت دوگانه‌اي پيدا مي‌کنند؛ از يک سو آثار و نتايج حوادث قبلي‌اند و از يک سو علل و عوامل حوادث بعدي. عنوان ميان‌رشته‌اي پيدا مي‌کند. به همين دليل بنابر اصول عقلايي مي‌گويند تحليل تاريخ، فرع بر تحقيق تاريخ است. چرا ابتدا بايد تحقيق كرد؟ چون افراد متعددي تاريخ را نوشته‌اند و انگيزه‌هاي مختلف داشته‌اند و وقتي ناقلان مختلف شوند، حوادث به صورت مختلف نقل مي‌شوند؛ بنابراين نياز به تحقيق داريم. تحقيق يعني بررسي مرجحات و قرائن و نشانه‌هايي که يکي از گزارش‌ها را بر گزارش ديگر ترجيح مي‌دهد. البته ممكن است هر كس تحقيق را در سطحي خاص مناسب بداند. وقتي تحقيق انجام گرفت، منشأ يا زمينه‌اي براي تحليل مي‌شود، نه اينکه انسان هر خبري را از هر جا بدون تحقيق بگيرد و شروع به تحليل کند، آن‌گونه که در عصر حاضر رسم شده است. همين امر موجب شد من بيشتر به تحقيق متون تاريخي بپردازم. مي‌دانستم آنچه در اين زمانه مطرح است، متون تاريخي نيست و تحليل‌هاي تاريخي است. جاي تحقيق تاريخي به‌خصوص درباره متون تاريخي اسلام، صدر اسلام و سيره نبوي و ائمه اطهار(عليهم‌السلام) خالي است. متون تاريخي ما اشكال، نقاط ضعف و چالشي دارند. نياز است براي گزينش متن تاريخيِ راجح بازبيني شوند و اين متن، محور تحليل‌هاي بعدي قرار گيرد.

رهنامه پژوهش: بحثي که درباره متون تاريخي مطرح فرموديد ناظر به اين است که بسياري از متون يا بعضي از آنها تحريف تاريخي شده‌اند يا اينكه تاريخ به صورت دقيق گزارش نشده است و ما بايد از بين آرا، نظري را برگزينيم که به صواب نزديک‌تر است.

استاد: همان‌طور که اشاره کردم علل و عواملي باعث مي‌شود همه اين متون اقرب نباشند، بلكه بعضي از بعضي ديگر اقرب است، بعضي مرجحاتي دارند که بعض ديگر اين مرجحات را ندارد. آنچه تا به امروز به‌عنوان تاريخ اسلام نوشته شده، يا مطابق با ديدگاه شيعه نبوده يا مختلف و مختلط بوده است يا مخلوط با تحليل بوده است؛ به اين معنا که به جاي اينکه اول در صدد گزينش متن مُحَقق تاريخي باشند و تحليل را در رتبه بعد انجام دهند، تحليل را بر همان متون مختلط بنا کرده‌اند. در آثار متقدمان غالباً جاي يک نوشته تاريخيِ مختار و مرتب و جامع خالي است؛ البته تا جايي كه من ملاحظه كرده‌ام. نوشته‌هاي متأخران نيز به همين مخلوط‌شدن متن تحقيق تاريخي با جنبه تحليلي مبتلا است؛ چرا كه پس از آنكه متن گزينشي تاريخي، امري فرسوده و پوسيده قديمي تلقي شد، آنچه بيشتر مورد پذيرش قرار گرفت تحليل بود. پس اين حرف پيش آمد که اول متني مختار و جامع تهيه کنيم و بتوانيم بگوييم اين، متن مختار و جامع ما است و بعد تحليل را بر اساس آن انجام دهيم.

رهنامه پژوهش: جلوتر راجع به اين دو بحث ـ يکي راه تشخيص متون اقرب به واقع و مبنا قراردادن آن براي تحليل و ديگري بحث درباره تحليل تاريخي ـ سؤال‌هايي مطرح خواهيم كرد. علم تاريخ مثل بقيه علوم حتماً ساختاري دارد و از مجموعه‌اي از مسائل مهم و اساسي تشکيل شده است. اگر بخواهيم ساختار تاريخ اسلام يا سيره معصومان يا به‌طور کلي تاريخ را مدنظر قرار دهيم، به چه مسائلي بايد توجه کنيم؟ آيا تاريخ مجموعه‌اي از گزاره‌هاي جزئي است که هيچ ارتباطي به هم ندارند يا اينكه مي‌شود ساختاري براي آن تعريف کرد؟

استاد: ابتدا بايد درباره اصطلاح صدر اسلام سخن گفت. صدر اسلام ـ البته بيشتر از ديدگاه اهل سنت ـ به معناي خلافت خلفا تا انتهاي خلافت اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) است؛ بر همين اساس صدر اسلام را تا سال چهل هجري امتداد داده‌اند. امروزه وقتي تاريخ‌دانان مي‌گويند “صدر اسلام”، بيشتر همين معنا را لحاظ مي‌كنند؛ يعني تا سال چهل هجري و احياناً شش ماه را نيز به‌عنوان خلافت راشد، به اين تاريخ مي‌افزايند. پس بر حسب مبناي اعتقادي‌شان تا انتهاي خلافت امام حسن مجتبي(عليه‌السلام) و صلح آن حضرت و انتقال خلافت به معاويه ابن‌ابي‌سفيان، صدر اسلام محسوب مي‌شود. معاويه را هيچ‌کس داخل در خلفاي راشد نكرده است، حتي کساني که طرفدار او هستند. عرضم اين است که بين تاريخ صدر اسلام و سيره نبوي فرق مي‌گذارند؛ به اين معنا که گرچه سيره نبوي، همان مقطع تاريخ صدر اسلام است، ناظر به کيفيت تاريخ است؛ يعني به جواب سؤالي که مطرح کرديد نزديک مي‌شود، اينكه تاريخي را که حول محور شخص است، اصطلاحاً سيره گويند.

اصل اصطلاح سيره و آغازش، به عبدالملک بن‌هشام حميري بصري برمي‌گردد. منظورم اصطلاح سيره نبوي است نه محتواي سيره نبوي؛ چرا كه پيش از ابن‌هشام، محمدبن‌اسحاق بن يساربن‌خيار از موالي بني‌مطّلب يا موالي بني‌عبدالمطّلب، پيش‌قدم و پيش‌قراول در زمينه سيره نبوي بود. او سيره نبوي را سه قسمت کرده بود: پيش از بعثت، از بعثت تا قبل از شروع غزوات صدر اسلام و قسمت سوم از شروع غزوات تا رحلت پيامبر(صلي الله عليه وآله). اين سه قسمت را با عنوان کتاب المبتدا و المبعث و المغازي آورده بود. نام قسمت دوم را مبعث گذاشته بود، چون شروع و نقطه آغاز و محورش بعثت پيغمبر بوده است. اين مجموعه بدون اينکه نامش سيره باشد، به سيره نبوي مي‌پرداخت. بعد از ابن‌اسحاق، عبدالملک بن‌هشام اين سه قسمت را بازنويسي و بازسازي و مقداري در آن دخل و تصرف كرد و به برخي قسمت‌ها مستدرک افزود. او براي اين سه بخش، نام جامعي انتخاب كرد و آن را سيره نبوي ناميد. ابن‌هشام (متوفي حدود 220 هجري) صاحب سيره معروف به سيره ابن‌هشام، نام سيره نبوي را براي اولين بار بر اين سه قسمت که پيش از او ابن‌اسحاق (متوفي حدود 150 هجري) تدوين كرده بود، به‌کار گرفت. بنابراين ساختار تاريخ اسلام چنين است، شروعش بر محوريت پيغمبر اکرم(صلي الله عليه وآله) است و قبل از غزوات پيامبر و بعد از آن را شامل مي‌شود و مجموعاً سيره نبوي است. ملحق به اين سيره نبوي، ادامه تاريخ صدر اسلام است تا همان سال چهلم هجري؛ يعني الحاق تاريخ خلفا به سيره نبوي است که اگر جداگانه در نظر گرفته شود، به “تاريخ خلفا” مصطلح است، مثل تاريخ الخلفاي سيوطي. کتاب‌هاي زيادي درباره تاريخ خلفا نوشته شده است؛ اما اين کتاب سيوطي كامل‌ترين است. پيش از آن نيز تاريخ الخلفاي ابن‌قتيبه است كه بيشتر به‌عنوان الامامة و السياسيه شهرت دارد. اين کتاب مخصوصاً جزء دومش مضطرب و مشوش است.

آنچه گفتيم ساختار اوليه تاريخ اسلام است؛ البته اين تاريخ بعد با محوريت خلفا امتداد پيدا کرد، خلفاي بني‌اميه، بني‌مروان و بني‌العباس و حوادثي كه در زمان اين خلفا در بلاد اسلامي روي داد يا غير مسلمانان ـ در ارتباط يا در تقابل با اسلام ـ انجام دادند، محتواي کتاب‌هاي تاريخ مسلمانان را تشكيل داد. اين محتوا اوايل به صورت شبه‌حديث بود و حديث تلقي مي‌شد، چنان‌که آن قسمتي که مربوط به حوادث عصر پيامبر و با محوريت خود پيامبر بود، واقعاً جزئي از احاديث بود. احاديث را به‌طور کلي مي‌توان دو قسم دانست: 1. احاديث تاريخي، 2. احاديث غير تاريخي. احاديث تاريخي در واقع گزارش اين وقايع و حوادث بوده‌اند؛ به همين دليل تاريخ‌هاي اوليه يعني سيره نبوي و تاريخ صدر اسلام، غالباً به صورت حدثني فلان، قال حدثني فلان نقل مي‌شده است؛ ولي در مراحل بعد، توجه‌ها به محتوا و مضمون جلب شد و حوادث را به صورت تسلسلي و پشت سر هم ذكر كردند. تاريخ به‌خصوص تاريخ اسلامي به محورهاي متعددي تقسيم مي‌شود. يكي از اين محورها سال‌شمار يا به اصطلاح عربي حوليات است؛ يعني آن حوادثي که به صورت روزشمار و حادثه بعد از حادثه ثبت شده است. اين حوليات عمدتاً حوادث بعد از هجرت است. يکي از مستنداتي که مي‌توانيم حوادث را با آن تاريخ‌بندي کنيم، يعني حوادثِ متسلسل و مترتب را يکي پس از ديگري بياوريم، ترتيب نزول سوره‌هاي قرآني است؛ چون تاريخ اسلام پا به پاي نزول قرآن بوده و چون روايات مشخصي در ترتيب نزول سوره‌ها وجود دارد؛ البته در اينجا هم اختلاف وجود دارد؛ ولي روايات راجح وجود دارد و مي‌شود روايات راجح يا گزينش‌شده را مرجع و ملاک قرار دهيم. حوادثي که مخصوصاً در آيات قرآن انعکاس دارند و کليات آيات در سور و اخبار ترتيب نزول مي‌تواند مستندي براي ترتيب تواريخ بعد از هجرت تا قبل از بعث قرار بگيرد که من در تاريخم به اين روش عمل کرده‌ام.

رهنامه پژوهش: تاريخ‌نگاري در اسلام و شيعه تا عصر حاضر چه مراحل و چه تطوراتي را پشت سر گذاشته است؟

استاد: نکاتي از بحث قبل جا مانده است؛ آنها را تکميل مي‌کنم و بعد درباره سير تطور و تاريخ‌نويسي شيعي بحث خواهيم كرد.

اما نسبت به اصل اخبار تاريخ صدر اسلام و سيره نبوي متاسفانه اين اخبار در ضمن ديگر اخبار و احاديث نبوي در اثر تحريف مجراي خلافت اسلامي دچار تحريف شد، اينهايي که مسير خلافت را از آنچه که پيامبر ترسيم فرموده بود، منحرف کردند احاديث پيامبر درباره جانشيني اميرالمؤمنين لابه‌لاي ديگر احاديث پيامبر موجود بود و طبعاً اولين پرسشي كه در برابر اين کار آنان رخ مي‌نمود، اين بود که با اين حاديث چه خواهند کرد و با مستندات خلافت تعيين‌شده اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) و مسائل ملحق به آن يعني فضائل و مناقب اميرالمؤمنين چگونه برخورد خواهند كرد. بنابراين اگر به اين مسئله بي‌توجهي مي‌كردند، معنايش اين بود که فلسفه وجودي خودشان را از بين خواهند برد؛ اينان با دست خودشان مسير خلافت را تغيير دادند و خودشان را جانشين پيغمبر اکرم کردند. اينان نه تنها مستندي براي كارشان نداشتند، بلكه مستنداتي برخلاف روششان وجود داشت كه همچنان در بين مردم رايج و شايع بود؛ بنابراين به فکر علاج اين مسئله افتادند و ديدند بهترين راه اين است که به بهانه حفظ قرآن، از نشر و ترويج آن احاديث نبوي جلوگيري كنند و همين کار را کردند. در ميان اخبار اهل سنت از زبان خليفه دوم آمده است از پرودگارم استخاره يا طلب رأي راجح مي‌کردم که در اين زمينه چه کنم و آخرش خدا مرا مصمم به اين کرد که براي حفظ کتابش از تداول احاديث پيغمبرش جلوگيري کنم. او ديگر حرفي از خلافت و غير خلافت نزد؛ چون نمي‌توانستند صريح سخن بگويند؛ ولي عاقلان مي‌فهميدند که منظورشان ساير احاديث نيست. منظورشان احاديث مربوط به خلافت بود؛ ولي چون نمي‌توانستند جلوي خصوص اين احاديث را بگيرند، از همه احاديث منع کردند. پس بعد از پيامبر از حوادث عصر خلفا، مسئله بزرگ منع تدوين حديث و آثار عظيم آن مطرح مي‌شود؛ البته منع فقط در تدوين نبود، بلكه در تداول و ترويج و نشر نيز بود. تا جايي که دستشان مي‌رسيد از روايات منع كردند. همين باعث شد پس از مدت‌ها عدمِ نقل حديث، وقتي منع برداشته شد، احاديث و اقوال جعلي فراواني داخل احاديث پيامبر شود. چنين وضعيتي خودش به عُقلا هشدار مي‌دهد كه نمي‌توان از اين وضع استفاده کرد و به‌ناچار بايد دنبال ملاکاتي بگرديم و پالايشي بکنيم و از پالايش‌شده‌ها استفاده کنيم؛ لذا مرحله سوم به کار آمد. مرحله دوم در واقع تدوين بي‌حد و مرز و قيد و شرط بود و مرحله سوم، مرحله پالايش شد. در اين زمان بود كه صحاح شكل گرفتند. اولين صحيح، صحيح بخاري است؛ البته مصنف عبدالرزاق صنعاني ـ استاد بخاري ـ پيش از آن تدوين شده است؛ اما در ميان مسلمانان يا اهل‌سنت، کتاب شماره يک تلقي نشد؛ به جهت اينکه ملاک‌هايي که بعد، بخاري در نظر گرفت و حتي هر چه که از همين استاد عبدالرزاق صنعاني يا مصنف ابن ابي شيبه ـ کتاب‌هاي اوليه بيشتر “مصنف” نام گرفتند؛ چون مؤلفان آنها احاديث را جمع و صنف‌بندي کرده بودند ـ بخاري به جاي اينكه احاديث را صنف‌بندي كند، آنها را باب‌بندي و فصل‌بندي کرد؛ يعني دقت بيشتري در عناوين به خرج داد. بخاري متوفي 250 هجري است؛ اما اگر بخواهيم صد سال قبل از آن را در نظر بگيريم، مي‌شود حدود 150 هجري يعني وفات ابوحنيفه. خطيب بغدادي درباره ابوحنيفه نقل مي‌كند وقتي از او درباره مسئله‌اي فقهي پرسيدند، او پاسخي داد؛ اما اين پاسخ مخالف حديثي بود كه برايش خواندند. در نقلي آمده است، ابوحنيفه پاسخ داد “حُکّ هذا بذنب خنزيرة: برو اين را به ماتحت خوکي بکش”؛ يعني اين خبري که به اسم حديث نبوي نقل کرديد، در نظر من بي‌ارزش است. البته جمله‌اي كه بيشتر مدنظر من بود، اين جمله‌اش است كه مي‌گويد “اني لا اصحّح من احاديث رسول الله سوي اربع عشر حديث” يا ابن‌خلدون نقل مي‌كند “سبع عشر حديثاً”. با چهارده يا هفده حديث که نمي‌توان شريعت و فقه درست کرد. به همين دليل او ناچار شد جانشيني براي حديث پيدا کند. جانشيني فکري، فرهنگي و عقلي انتخاب كرد، يعني قياس و استحسان و مصالح مرسله و. … در واقع اين ملاکات را ابوحنيفه بر اثر اينکه احاديث معتبر را بسيار اندك مي‌دانست پايه‌گذاري کرد. چنين رفتاري هم به دليل آن بود كه در آن زمان هنوز به پالايش احاديث دست نزده بودند و قبل از تمييز احاديث بود، وگرنه صد سال بعد که بخاري آمد و صحيح را تدوين کرد، ناديده‌گرفتن احاديث کم‌کم از بين رفت.

به بحث خودمان برگرديم. منع تدوينْ جلوي تدوين هر چيز غير از قرآن را در ميان مسلمانان گرفت؛ البته کتاب‌هاي متعددي نيز نوشته شده است كه شامل احاديث تاريخي صدر اسلام است؛ مثلاً اولين سيره نبوي که مادر سيره‌هاي نبوي تلقي مي‌شود، سيره نبوي ابن‌اسحاق است كه حدود سال‌هاي 130 تا 150 هجري تدوين شده است. عمده راويان او دو نفرند: 1. زياد بن‌عبدالله بکائي کوفي و 2. يونس‌بن‌بکير كه برادرش يکي از روات اصحاب امام صادق(عليه‌السلام) است ابن‌بکير از عبدالله شهرت بيشتري دارد.

آنچه تا به امروز بهعنوان تاریخ اسلام نوشته شده، یا مطابق با دیدگاه شیعه نبوده یا مختلف و مختلط بوده است یا مخلوط با تحلیل بوده است؛ به این معنا که به جای اینکه اول در صدد گزینش متن مُحَقق تاریخی باشند و تحلیل را در رتبه بعد انجام دهند، تحلیل را بر همان متون مختلط بنا کردهاند.

آنچه گفتيم نسبت به عموم مسلمانان بود؛ اما نسبت به شيعه، قديمي‌ترين فرد در اصحاب ائمه(عليهم‌السلام) كه در لابه‌لاي مروياتش ذوق و سيلقه گزينش اخبار تاريخي ديده مي‌شود، شخصي به نام ابان‌بن‌عثمان احمر بجلي کوفي است. او از موالي فارس بني‌بجله و ظاهراً معاصر حضرت رضا(عليه‌السلام) بوده است. بيشتر اخبار او از امام صادق(عليه‌السلام) است كه غالباً باواسطه است. کهن‌ترين کتابي که الان در دست ما است و اخبار عثمان‌بن‌احمر بجلي کوفي را در بر دارد، کتاب اعلام الوري شيخ طبرسي است. اخبار متفرقه‌اي از اين کتاب‌ها عمدتاً در کتاب اعلام الوراء، يعني تا حدود قرن ششم هجري ـ شيخ طبرسي متوفاي 548 هجري است ـ ذکر شده است و بنابراين تا نيمه قرن ششم هجري بوده است و معلوم مي‌شود اين کتاب تا آن قرن بوده و به دست اينها رسيده و بعدش از بين رفته است.

البته از کتاب‌هايي بودند که هر کدام در هر حد يک مقاله يا به تعبير قديمي‌ها در حد يک رساله بوده‌اند. اين رسائل در فهرست‌هاي شيعه و غير شيعه‌اي که تعصبي عليه شيعه نداشته‌اند، منعكس شده‌اند، مثل فهرست ابن‌نديم، فهرست شيخ طوسي و نجاشي. اين فهارس مشتمل بر اسامي اصحابي از ائمه‌اند که کتابچه‌هاي تاريخي در جمع اخبار تاريخي صدر اسلام و سيره نبوي داشته‌اند. متأسفانه بيشتر اين رساله‌ها از دست رفته و به دست ما نرسيده است. به‌ناچار از اين دوران عبور مي‌كنيم و به اولين کتاب تاريخي قابل ذکر شيعه مي‌پردازيم. يكي از شاگران شيخ مفيد آقاي سيد شريف رضي، مؤلف نهج البلاغه، است. او تصميم گرفت كتابي درباره سيره نبوي و ائمه اطهار بنويسد و نام آن را خصائص اميرالمؤمنين گذاشت. او قصد داشت خصائص ائمه را بياورد. ظاهراً قسمت مربوط به اميرالمؤمنين اشتغال تابستاني ايشان بوده است. او قصد داشته كتاب را براي مدرسه علوم ديني خودش تهيه کند و آن را در کلاس‌هايشان تدريس کنند. سيد رضي در آخر اين کتابچه کلمات اميرالمؤمنين را نقل کرده بود. کلمات، خود بخشي از زندگاني معصوم است، مخصوصاً کلمات اميرالمؤمنين(عليه‌السلام). سيد رضي اين كلمات را به سه قسمت تقسيم كرد كه در نهج البلاغه امتداد پيدا کرد: خطب، کتب و کلمات قصار. وي اين كتاب را سر کلاس تدريس مي‌كرد. شاگردان بيشتر از قسمت کلمات استقبال كردند و همين سبب شد سيد رضي از بقيه کتاب يعني خصائص ائمه منصرف شود و به تکميل نهج البلاغه بپردازد. شريف رضي در 45‌سالگي فوت کرد و موفق نشد كتاب خصائص را درباره زندگاني معصومان تكميل كند. پس از اينكه خصائص الائمه زمين ماند، مرحوم شيخ مفيد را بر آن داشت كه ارشاد را در زندگاني ائمه تأليف كند. در اينجا به اولين کتاب معتدٌ به تاريخ رسيديم.

البته بايد عرض کنم مرحوم كليني در کتاب اصول کافي در دو قسمت به زندگاني دوازده امام پرداخته است. يکي در کتاب التاريخ و ديگري کتاب الحجه است. او در کتاب الحجه عمدتاً حجج بر امامت امامان را از هر امام سابقي بر امام لاحق آورده است؛ يعني چون مبناي اعتقاد به امامت، عقيده به نص است و از طريق نص مي‌توان به امامت شخص پي برد، بايد اين نصوص در جايي جمع‌آوري و ضبط شوند. ايشان در اين کتاب الحجه اين کار را کرده است. كليني در کتاب التاريخ نيز از لابه‌لاي روايات و اخبار مربوط به هر امام، اخباري را گزينش كرده و در حد دو تا سه صفحه براي هر امام آورده است؛ مثلاً فرض کنيد کلماتي از پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله) را که به نظرش مي‌رسيده دال بر امامت اميرالمؤمنين است، در قسمت اميرالمؤمنين آورده و همچنين از اميرالمؤمنين بر امام حسن و حسين تا بقيه ائمه. اما اين بخش از كتاب اصول كافي، يک دوره تاريخ مستقل و قابل توجه نيست؛ گرچه مرحوم شيخ مفيد براي تأليف کتاب ارشاد از کتاب الحجه و کتاب التاريخ استفاده کرده است؛ البته چون با عنايات و جمع‌آوري بيشتر بوده، شيخ مفيد به آن مقداري که شيخ کليني مطرح کرده اكتفا نكرده است.

150 سال بعد از مرحوم شيخ مفيد به مرحوم شيخ طبرسي مي‌رسيم. شيخ طبرسي كتاب ارشاد را ديده است. ايشان براي مثال با خود گفته جا داشت حضرت زهرا(عليها‌السلام) به‌عنوان احدي از معصومان ناديده گرفته نشود و همچنين به نظرش رسيده بخش مربوط به امام زمان كوتاه است و بايد بيشتر به اين موضوع پرداخت. بحث امامت نيز درست است که کتاب تاريخ است، اما توضيح و بيان بيشتري نياز دارد؛ بنابراين مرحوم شيخ طبرسي ديدند که کتاب ارشاد شيخ مفيد نيازمند بازنگري است. شيخ طبرسي براي رفع نقص‌هاي ارشاد يا تکميل آن، كتاب اعلام الوري را تأليف كرد. خمير مايه اين كتاب همان ارشاد شيخ مفيد است با اضافاتي كه مثلاً از دو رساله عثمان‌بن‌احمر بجلي کوفي و علي‌بن‌ابراهيم قمي نقل کرده است. قسمت اول کتاب ايشان که جنبه استدراکي بر ارشاد دارد، خود سيره نبوي است. عرب‌ها تفرش را طبرس تلفظ مي‌کردند و از همين روي به مؤلف كتاب، لقب طبرسي داده‌اند. در واقع ايشان طبرستاني نيست.

سيره ابن اسحاق و سيره ابن‌هشام ـ گفتني است سيره ابن‌اسحاق خميرمايه سيره ابن‌هشام را تشكيل مي‌دهد ـ به دست مرحوم شيخ طبرسي نرسيده و او به اين دو كتاب دسترسي نداشته است؛ بنابراين هر آنچه از اين دو كتاب نقل مي‌كند به واسطه دلائل النبوة بيهقي است و اضافاتي كه طبرسي از آن دو رساله گرفته است. آنچه گفتيم منافاتي با اين ندارد که خميرمايه اصلي كتاب طبرسي، ارشاد شيخ مفيد باشد.

تا اينجا به چند نمونه از کتب اوليه علماي شيعه در موضوع تاريخ اشاره كرديم؛ البته اين كتاب‌ها در مقايسه با تواريخ اهل‌سنت، آثار کامل و جامعي نيستند. تدوين سيره نبوي در ميان شيعيان با اعلام الوري آغاز مي‌شود و آن هم از دلايل النبوه بيهقي نقل مي‌كند. پس نياز به اين بود كه بازنگري‌اي در تاريخ انجام دهيم تا تاريخي جامع و مخصوصاً سيره نبوي جامع و گزينش‌شده‌اي از اخبار مربوط به صدر اسلام و سيره نبوي به دست دهيم. جاي چنين تحقيقي خالي بود و موجب شد من متعرض همين کار در ضمن کتاب موسوعة التاريخ الاسلامي شوم. سه جلد اول سيره نبوي است که جلد اول مربوط به حوادث تا هجرت است. جلد دوم و سوم حوادث بعد از هجرت تا رحلت پيغمبر را شامل مي‌شوند؛ يعني مجموعه سيره نبوي در سه جلد اوليه آمده است. گرچه سنوات قبل از بعثت بيش از سنوات بعد از بعثت است، حوادث بعد از هجرت بيش از حوادث قبل هجرت و داراي امتياز است؛ به همين دليل در دو جلد تنظيم شده است. در اين كتاب رواياتي را مستند كار خود قرار داده‌ام كه مرحوم علامه شيخ‌محمدهادي معرفت در کتاب تمهيد براي ترتيب نزول سوره‌ها آن روايات را مستند کارش قرار داده است.

کتب تاريخي شيعي به دو قسمت تقسيم مي‌شوند: يکي كتاب‌هايي‌اند كه مؤلفان آنها شيعه‌اند و كتاب‌هايي كه مؤلفان آنها شيعه نيستند يا اگر شيعه‌اند، اثني‌عشري نيستند. مثلاً ابوالفرج اصفهاني صاحب مقاتل الطالبيين شيعه زيدي است؛ اما کتابش را جزو منابع تواريخ شيعي مي‌دانند يا کتاب وقعة صفين نصربن‌مزاحم منقري تميمي كه متوفاي 212 هجري و معاصر امام رضا(عليه‌السلام) است يا کتاب الغارات ابواسحاق ابراهيم‌بن‌محمد ثقفي کوفي که تا کوفه بود، زيدي بود و بعد به اصفهان رفت و امامي اثني‌عشري شد. او متوفاي 283 هجري است. کتاب وقعة صفين ابن‌مزاحم در کنار تاريخ جمل مرحوم شيخ مفيد، دو کتاب در مورد جنگ جمل‌اند. يکي جنبه کلامي‌اش بيشتر است و ديگري جنبه تاريخي‌اش. كتاب النصره سيّد العترة في حرب البصرة و کتاب جمل با نام جمل تحقيق و در هزاره مرحوم شيخ طوسي چاپ شده‌اند. مهم‌ترين کتاب شيعي درباره جنگ جمل، همين کتاب جمل شيخ مفيد است.

بعد از ارشاد و اعلام الوري نوبت به شيخ علي‌بن‌عيسي اربلي مي‌رسد كه اهل اربيل عراق بوده است. اربلي در نيمه دوم قرن هفتم و اوايل قرن هشتم مي‌زيست. او از اربيل به بغداد رفت و به مذهب اهل‌بيت پيوست. اربلي چون خود از اهل‌سنت بود، مي‌دانست در ميان اهل‌سنت کساني هستند که به مودت و محبت اهل‌بيت اعتراف كرده‌اند و کتاب‌هايي در فضائل اهل‌بيت نوشته‌اند؛ بنابراين به نظرش رسيد براي اولين بار به صورت تقريب بين شيعه و سني درباره چهارده معصوم كتاب بنويسد. بخشي كه به زندگاني پيامبر اکرم پرداخته، 25 صفحه بيشتر نيست و بقيه به ائمه پرداخته است. بخشي كه به اميرالمؤمنين پرداخته، بخش عمده اين كتاب است. مؤلف در هر قسمتي، يعني ذيل بررسي زندگاني هر معصوم، منابع شيعه و سني را به ترتيب زماني رديف مي‌کند.

در اينجا بايد بگويم از دو کتاب تاريخي در فاصله بين اعلام الوري شيخ طبرسي تا کشف الغمه اربلي غفلت كردم. آن دو کتاب يکي مناقب ابن‌شهر‌آشوب و ديگري قصص العلماء قطب راوندي است. قصص العلماء متقدم بر مناقب است؛ اما فقط تاريخ پيغمبر اکرم است؛ چون قصص انبيا است و فصول متعددي راجع به پيغمبر اکرم دارد. او بيشتر، از مرحوم شيخ صدوق نقل مي‌كند؛ اما خيلي روشن نيست که اين نقل از مرحوم شيخ صدوق بلکه بعضي از نقل‌ها در کتاب‌هاي معروف شيخ صدوق مثل کمال الدين و تمام النعمه و عيون اخبار الرضا وجود دارد؛ اما نقل‌هايي نيز وجود دارد كه ظاهراً در رسائل مفقوده شيخ صدوق بوده و به دست قطب راوندي رسيده است. قطب راوندي در صحن حضرت معصومه دفن شده است.

محمدبن‌علي بن‌شهرآشوب حلبي اصالتاً اهل ساري مازندران بود. وي ده‌ساله بود که با پدرش به بغداد رفت و در آنجا دست به تأليف مناقب آل ابي‌طالب در چهار جلد زد كه بعداً در پنج جلد منتشر شد. آقاي سيدعلي جمال اشرفي کوفي که اصالتاً اهل آستان اشرفيه است و در کوفه متولد شده و بر زبان عربي مسلط است، اخيراً (مصادف با برگزاري كنگره ابن‌شهرآشوب) کتاب مناقب را در ده جلد تحقيق و چاپ كرده است. مجلدات اول اين كتاب به سيره نبوي و مجلدات بعدي به اميرالمؤمنين مي‌پردازد؛ البته درباره حضرت زهرا(عليها‌السلام) نيز مطالبي دارد كه خيلي وسيع نيست. بعد از حضرت زهرا، مناقب ديگر ائمه آمده است. مجلد چهارم در چاپ چهارجلدي شامل ائمه بعد از امام حسين(عليه‌السلام) مي‌شود. ابن‌شهرآشوب در سال 585 هجري و در شهر حلب فوت کرده است.

بيشتر اين کتاب‌ها به صورت تذکره‌نويسي‌اند؛ يعني شرح زندگاني هر کدام از معصومان از نقطه ولادت تا نقطه شهادت آمده است و اين روش تاريخي نيست؛ چون روش تاريخي اين است که تسلسل تاريخي حوادث رعايت شود. اگر ما بوديم و فقط يک امام و تصميم داشتيم تاريخ زندگاني او را بنويسيم، چنين روشي درست بود؛ ولي وقتي مي‌خواهيم 250 سال را تاريخ‌نگاري كنيم، از اين روش نبايد استفاده كنيم. ولادت اميرالمؤمنين، حضرت زهرا و حسنين(عليهم‌السلام) همه بايد ضمن سيره نبوي بيايند؛ چون ايشان در زمان پيغمبر به دنيا آمده‌اند. همچنين بيشتر ائمه لاحق، در زمان جدشان متولد شده‌اند؛ مثلاً امام باقر(عليه‌السلام) متولد زمان امام حسين(عليه‌السلام) است؛ بنابراين اگر بخواهيم هر امامي را جداگانه از نقطه صفر شروع کنيم، تسلسل تاريخي‌اش به هم مي‌خورد و تذکره‌نويسي مي‌شود؛ يعني به روش کتب تراجم و رجال‌نويسي عمل كرده‌ايم که تاريخ در چنين روشي پس و پيش مي‌شود. متأسفانه تا به امروز جاي کتابي خالي بوده که هر حادثه‌اي را در زمان خودش نقل کند. بنابراين بايد به همان روش کتاب‌هاي تاريخي عمومي اهل‌سنت كه محورشان خلفا است، عمل كنيم، نه كتاب‌هايي كه از تاريخ ولادت شروع كرده‌اند، بلکه كتاب‌هايي كه تاريخ هر خليفه را از زمان تصدي خلافتش شروع كرده‌اند. ما در کتاب موسوعة التاريخ الاسلامي چنين روشي را دنبال کرده‌ايم. به جاي اينکه خلفا محور باشند، ائمه را محور قرار داديم و تاريخ هر امام را از عهد امامتش شروع كرديم. پس حوادث و شرح زندگاني هر امام قبل از عهد امامتش، ذيل تاريخ امام قبلي آمده است. اين كار امتيازات و خصوصيت‌هايي دارد. يکي از خصوصياتش اين است که براي اولين بار تاريخ زندگاني ائمه را به روش تاريخي نوشته‌ايم.

يکي ديگر از گرفتاري‌ها و اشکالات فني اين است که تاريخ‌نگاران وقتي وارد شرح زندگاني هر امام مي‌شوند، به سراغ فضائل و مناقب و احاديث ايشان مي‌روند؛ در صورتي که خيلي از اين مسائل تاريخ نيست؛ يعني قاطي‌شدن مناقب و تاريخ و فضائل و تاريخ است. وجه آن هم معلوم است. شيعيان در اقليت و دفاع بوده‌اند؛ به همين دليل کلام و تاريخشان با هم آميخته شده است؛ يعني وقتي مي‌خواستند تاريخ بنويسند، ناخودآگاه جنبه کلامي و تدافعي پيدا مي‌کردند. چنين چيزي از شيخ مفيد شروع شد. او در کتاب ارشاد همين کار را کرده و بقيه هم به همين صورت ادامه داده‌اند. در صورتي که ما در موسوعه التاريخ الاسلامي ملتزم شده‌ايم به اينکه مانعي نداريم منقبت و فضيلتي را يا حتي معجزه‌اي را اثبات کنيم، اما در ضمن عمود تاريخي؛ يعني يا در خود خبر، تاريخش آمده باشد يا دست‌كم استنباطي باشد اينكه از لابه‌لاي قرائن اوضاع و احوال به دست آيد که اين فضيلت يا منقبت براي چه تاريخي است.

بعد از کتاب قصص الانبياء راوندي و مناقب ابن‌شهرآشوب و کتاب کشف الغمه اربلي، نوبت مي‌رسد به کتاب الدر النظيم في تراجم الائمة اللّهاميم که مؤلف آن يکي از علماي شيعه نبطيه لبنان است كه در قرن هشتم هجري مي‌زيسته است. بعد از آن نوبت مي‌رسد به کتاب‌هاي اواخر قرن دهم، مثل کتاب‌هاي مرحوم مجلسي و معاصرش سيدهاشم توبلي بحراني. از سيدهاشم كتاب حلية الابرار في احوال الائمة الاطهار در دو جلد چاپ شده است که هر جلد حدود ششصد تا هفتصد صفحه است. كتاب حليه كتابي روايي است و از پيغمبر شروع مي‌کند تا به امام زمان مي‌رسد. سيدهاشم منش و ذوق اخباري‌گري  داشته و به همين دليل تاريخ معصومان را روايي بيان کرده است، چنان‌كه مرحوم مجلسي در بحار عمل كرده است.

تاریخْ انعکاس جریانهاي قابل یادداشتِ بشر است. بشر نوشتن را آموخته و فهمیده است. بعضی از کارهایی که به دست بشر رخ ميدهد یا حتی از حوادث کنونی پیش میآید، قابل یادداشت است؛ ممكن است به لحاظ آثار و نتایج و فوایدی باشد که بر آن مترتب میشود يا عبرتی که آیندگان از گذشتگان ميگیرند.

قبل از مرحوم مجلسي خوب بود کتاب حديقه الشيعه مرحوم محقق اردبيلي را مي‌شمرديم که معروف به مقدس اردبيلي است. ايشان متوفاي نهصد و اندي پس از هجرت است. ايشان اين کتاب را اوايل صفويه و براي تثبيت عقايد شيعه نوشته است؛ به همين دليل کاملاً توجه کلامي داشته است. قبلاً اشاره کردم که مرحوم شيخ مفيد در ارشاد چنين عمل كرده است. حتي نام كتاب نيز اشاره‌اي به جنبه احتجاجي‌اش دارد: الارشاد لمعرفه حجج الله علي العباد. شايد مراد مؤلف حديقه الشيعه از گل‌هاي متنوع، معاجز و مناقب و فضائل و کلمات و امامت ائمه و ادله بر امامتشان باشد. اين نقل اولين نقل فارسي است؛ البته اولين به اين معنا كه عالم شيعه، خود به زبان فارسي نوشته باشد. اين مسئله خود کشف از نياز زمان مي‌کند. در آن زمان مخصوصاً با نشر تشيع در ايران، نياز به کتابي كه به چهارده معصوم، به‌خصوص دوازده امام بپردازد احساس مي‌شد؛ اما معنايش اين نيست که کتاب‌هاي علماي قبلي شيعه که به زبان عربي نوشته شده بودند در اين دوران به فارسي برگردانده نشدند، بلكه همزمان با كتاب مقدس اردبيلي، کتاب‌هاي تواريخ ائمه شيعه به فارسي ترجمه شدند. در زمان هر يك از پادشاه صفوي، يکي از علما كتابي ترجمه مي‌کرد و اين غالباً يا به درخواست سلطان بود يا براي پيشکش به آن سلطان.

در تاريخ نوشته‌هاي علماي شيعه، اولين کتابي که به اولين امير شيعي تقديم شده، يعني کهن‌ترين کتابي بر آن مهر خورده، کتاب عيون اخبار الرضا مرحوم شيخ صدوق است. اين كتاب در ميان 300 کتاب و رساله از آثار شيخ صدوق به مرحوم صاحب‌بن‌عباد اسماعيل طالقاني هديه شده است که وزير کبير ديلميان بوده است. در مقدمه‌اش به اين امر تصريح شده است. مرکز حکومت شبه‌مستقل او در اصفهان بوده و اصفهان در آن زمان وسعت داشته است، به‌گونه‌اي که شامل قم و کاشان مي‌شده است.

رهنامه پژوهش: بعد از مقدس اردبيلي آيا در عصر حاضر کار جدي شده است؟

استاد: بعد از قرون اوليه رسميت تشيع در ايران، عمده کتاب‌هاي تاريخي به يک كتاب منتقل مي‌شود و آن هم منتخب التواريخ حاج ملاهاشم خراساني است. ايشان در واقع سراغ مستحبات و نوافل رفته است؛ چرا كه به امامزادگان، اصحاب ائمه و اصحاب بارز هر امام پرداخته است. کتاب منتخب التواريخ در دوره‌اي فرهنگ عامه شيعه را تشكيل مي‌داد و در خانه‌هاي نسبتاً باسواد شيعه يافت مي‌شد؛ چرا كه به زمان عموم مردم نوشته شده است. مرحوم مجلسي زماني متوجه شد بحار كتابي است كه به درد مدرسه مي‌خورد نه خانه‌هاي شيعه؛ به همين دليل سراغ اين كار رفت که قسمتي از بحار را به زبان عامه در بياورد که سر از کتاب‌هاي فارسي مرحوم مجلسي درآورد. مجلسي در اصول دين حق اليقين في اصول الدين را در دو جلد تأليف كرد كه انصافاً دوره کاملي است. در اخلاق حلية المتقلين في آداب المؤمنين و عين الحياة في النصايح و الموعظات ـ که شرح وصيت چهارصد فقره‌اي پيغمبر به ابوذر است ـ را تأليف كرد. كتاب عين الحياة در واقع دائرة المعارفي شيعي است. مثلاً علامه مجلسي به مناسبتِ بعضي از نصايح پيغمبر که درباره گوشه‌گيري و عزلت است، به سراغ صوفيه و خانقاه‌نشيني رفته و بحث كرده است كه آيا اين مسائل، اسلامي است يا چه مقدارش آن اسلامي است؛ بنابراين ضمن مباحث كتاب، معارف فقهي شيعه را نيز آورده است.

برگرديم به تاريخ معصومان. جلاء القلوب اثري از علامه مجلسي است كه يک دوره شرح زندگاني معصومان است. اين كتاب در دو جزء که غالباً در يک جلد چاپ مي‌شود تدوين شده است، چيزي شبيه به حلية الابرار مرحوم سيدهاشم بحراني؛ اما اولاً به فارسي و ثانياً مقداري مختصرتر است. سيدعبدالله شبر اين كتاب را به عربي ترجمه کرده و نام آن را جلاء العيون في حياة الائمة المعصومين(عليه‌السلام) گذاشته است. انصافاً از نظر تاريخي قوي نيست؛ چون بيشتر به جمع اخبار تاريخي و روايت‌هاي تاريخي توجه كرده است.

باز در اين رديف نوبت مي‌رسد به کتاب‌هاي مرحوم محدث قمي. آنچه از اين آثار درباره همه چهارده معصوم است، يک اثر عربي و ديگري فارسي است؛ البته در عربي مي‌توان گفت سه كتاب دارد. يکي مختصرِ مختصر است که به نظر خود ايشان كه در مقدمه كتاب اعلام كرده، براي هر شيعه لازم است از معرفت معصومان به اندازه اين كتاب بداند. اين كتاب حَرة الباصرة في تواريخ الحجج الطاهره نام دارد كه استاد آيت‌الله شيخ‌رضا استادي ضمن فهرست‌نويسيِ نسخه‌هاي خطي كتابخانه مدرسه فيضيه با آن برخورد کرده که به دست خط خود محدث قمي بوده است. آقاي استادي كه عضو مؤسسه در راه حق بوده، اين كتاب را به آنان معرفي كرده و آن را چاپ کرده‌اند. كتاب ديگر كه متوسط است، الدرة البهية في تواريخ الحجج الآلهيه است كه کتابي شسته و رفته در تاريخ معصومان است. اين كتاب متوسط و جامع است و جامعه مدرسين آن را دوباره چاپ کرده است. کتاب مفصل محدث قمي منتهي الامال في تواريخ النبي و الآل است كه به زبان فارسي است.

در كتاب‌هاي متأخر نيز در فارسي مي‌توان به فروغ ابديت و در عربي به سيدالمرسلين كه هر دو از حضرت آيت‌الله سبحاني‌اند اشاره كرد. بعد هم کتاب‌هاي برادر محترم‌مان آقاسيدجعفر مرتضي لبناني است كه درباره پيغمبر و سيره نبوي و اميرالمؤمنين و اينها بسيار مفصل بحث كرده است. کتاب طبعاً و قاعدتاً هرچه مفصل‌تر شود، از دم دست بودن دور مي‌شود و به منابع كتابخانه‌اي نزديك مي‌شود و مگر اينكه کسي حوصله تحقيق داشته باشد و سراغ چنين كتابي برود.

رهنامه پژوهش: کتب علامه عسکري چطور؟

استاد: کتب علامه عسکري حالت تسلسل تاريخي ندارند، گزينش تاريخي‌اند، مثل نقش عايشه در احاديث اسلام و نقش عايشه در تاريخ اسلام. در کتاب معالم المدرستين مقداري تاريخ را به صورت تسلسلي آورده، اما باز هم گزينشي است و بيشتر با ديد کلامي نوشته شده است. علامه عسكري آنجا مقتل امام حسين(عليه‌السلام) را ذکر کرده است؛ اما از آنجا كه مطالب علمي تعارف‌بردار نيست، بايد بگويم مقتل ايشان در معالم المدرستين امتيازي ندارد و صرفاً جمع‌آوري و گزينش است و خيلي هم مستند نيست. هر آنچه مؤلف به نظرش آمده، بدون استدلال رديف کرده است.

رهنامه پژوهش: تاريخ‌پژوهي هم‌اكنون در حوزه چه وضعيتي دارد؟ براي رفع نقص‌هاي آن چه کار بايد کرد؟

استاد: الحمدلله وضعيتي كه به سبب کم‌توجهي فقهاي حوزه يا اولياي امور حوزه به تاريخ ايجاد شده، به مساعي شخصي، جاي خود را به توجه به تاريخ داده است. اگر طلاب هر ساله در ايام ميلاد و شهادت ائمه اطهار يک دوره تاريخ چهارده معصوم را مطالعه كنند، از كتاب‌هاي مختصر گرفته تا مفصل و به اين كار توصيه و سفارش شود و براي آن برنامه الزامي بگذرايم، نورٌ علي نور است. آقايان طلبه چنين روزهايي كه تعطيل‌اند، به حضور در مجالس اكتفا نکنند، بلكه كتاب‌هاي تاريخي به دست بگيرند و مطالعه كنند. تکراري هم نباشد. در هر سال مي‌توانند كتاب جديدي انتخاب كنند يا به كتاب‌هاي قبلي مراجعه كنند و در رفت و آمد بين كتاب‌ها باشند. بنابر روايت منسوب به اميرالمؤمنين(عليه‌السلام) “الدرس حرف و التکرار الف”. تاريخ از علوم نقلي است و بدون تکرار تثبيت نمي‌شود.

الحمدلله بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نظمي در حوزه ايجاد شد. مرحوم امام موافق اين نظم بودند و رهبري نيز هنوز پيگير اين مسئله هستند. همين اتفاق منجر شد رشته‌هاي تخصصي در حوزه ايجاد شود از جمله رشته تخصصي تاريخ. بحمدالله تفاوت بسيار زيادي با گذشته حاصل شده است و امروزه چندين گروه تاريخ در مدارس و مراکز علمي مختلف حوزه وجود دارد و چندين مجله تخصصي تاريخ در سبک‌هاي مختلف منتشر مي‌شود، برخي فقط ترويجي‌اند، برخي علمي و برخي پژوهشي و تحقيقي. اين کجا و آن وضعيت گذشته كجا كه هر کس دنبال کار خودش و بار خودش بود.

توجه به تاريخ بسيار مهم و بي‌توجهي به آن بسيار خطرناك است. مثلا برخي مجتهدان مطلق و مسلم و مراجع تقليدي مثل مرحوم آيت‌الله خويي و تبريزي و در طبقه تلامذه ايشان و چند نفر از علما در مسئله حرمت زکات بر سادات و بني‌هاشم، به تتمه خبر مسلم جصاص کوفي استناد کرده‌اند که مثلاً ام‌کلثوم صدقه اهل کوفه را از دست بچه‌ها و از دم دهانشان مي‌گرفت و به زنان اهل کوفه برمي‌گردانند و سرشان داد مي‌زد: “الا تعلمون ان الصدقة حرامٌ علينا اهل‌البيت”. در حالي كه از نظر تاريخي بر سر اين خبر مسلم جصاص بحث است. محدث قمي در منتهي الامال اين خبر را باطل دانسته است. آقايان حتي اين مقدار هم توجه ندارند و واقعاً تعجب مي‌کنيم. آقاياني که اين‌قدر در مستندات فقهي‌شان مته به خشخاش مي‌گذارند، چگونه به اين خبر اعتماد كرده‌اند؟ اين هم مسئله‌اي فقهي است. چطور اين‌قدر مسامحه کرده‌اند؟ يکي ديگر از مثال‌هاي بارزي که در اين زمينه از مجتهدان مي‌توان زد، بيانات سياسي مرحوم شهيد صدر براي شروع حرکت‌هاي عراق بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران است. ايشان در بيانيه‌اي که اهل‌سنت عراق نيز مخاطبش بوده‌اند مي‌گويند ما شيعيانِ آن امامي هستيم، يعني امام علي (عليه‌السلام)، که براي رعايت مصالح اسلام نه تنها در برابر خلفاي اول ساکت شد، همچون سربازي زير پرچم آنان قرار گرفت. اين کجاي تاريخ آمده است؟! اگر اميرالمؤمنين حاضر بود چنين كاري بکند، آنان به هيچ وجه حاضر نبودند اميرالمؤمنين پايش را از مدينه بيرون بگذارد؛ براي اينکه مي‌ترسيدند و به همين دليل مانع مي‌شدند. اميرالمؤمنين چطور زير پرچم آنان برود؟! خود آنان هم رويشان نمي‌شد و اين متأسفانه ضعف تاريخ است. اينها همان نقاط ضعف عظيم حوزه و بي‌مهري عظيم حوزه به تاريخ است.

رهنامه پژوهش: آيا کتاب‌هايي که در سير تطور تاريخ اسلام معرفي كرديد، براي جبران اين ضعف مفيدند؟

استاد: بله مفيد است؛ البته همه‌مان مأمور به همان جمله قرآني هستيم که از يک سو به ما مي‌فرمايد “لقد کان لکم في رسول الله اسوه حسنه” و از سوي ديگر به پيغمبرش مي‌فرمايد “و قل رب زدني علما”. اين يعني به تأسي از رسول خدا در همه حال در صدد مزيد علم باشيد و براي آن گام برداريد.

رهنامه پژوهش: يکي از مطالبي که اشاره فرموديد اين بود که در ميان حجم بسيار گزاره‌هاي تاريخي که بعضاً با هم متعارض‌اند، بايد قول صحيح را پيدا کنيم و فرموديد براي اين كار بايد بحث و جستجو كنيم. راه تشخيص رهنامه پژوهش: متون يا گزاره‌هاي اقرب به واقع چيست؟ تحليل تاريخي چيست؟

استاد: تحليل واقعي، تعليل است، يعني علت‌يابي حوادث. چه اموري در شكل‌گيري حوادث دخيل بوده است؟ وانگهي خود اين حوادث علل چه حوادثي بوده‌اند. چنين چيزي مي‌شود تحليل واقع. امروزه رسم شده هر كس مي‌خواهد تاريخ بگويد يا تدريس كند يا کتاب تاريخي بنويسد، تاريخ تحليلي باشد؛ در صورتي که من گفتم تحليل، فرع بر تحقيق است؛ يعني تحليل روي يک متن انجام مي‌شود؛ بنابراين بحث به خود آن متن منتقل مي‌شود. در واقع به متني مي‌توان اعتماد كرد كه اول گزينش شود و فرض بر اين است که متون تاريخي يکدست و يکنواخت نيستند. اين متون وحي منزل نيستند، بلكه مختلف نقل شده‌اند. خيلي از آنها با هم تهافت و تعارض و احياناً تضاد و احياناً تناقض دارند. اين اختلاف روشن‌ترين دليل بر اين است که بايد دست به گزينش زد؛ هرچند گزينش ما ظني باشد. بايد تحليلمان پا در هوا و بي‌پايه و اساس نباشد. اين در همين دو کلمه خلاصه مي‌شود که تحليل، فرع بر تحقيق است.

از باب مثال بگويم همين امروز که به مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني(ره) آمدم، بنده خدايي دم در اين سؤال را مطرح کرد که در امالي شيخ صدوق خبري را ديدم كه در آن آمده است اميرالمؤمنين در مسجدالحرام مکه بودند و مرد عربي خدمت حضرت رسيد و چيزي خواست. حضرت به او گفت ما اهل اينجا نيستيم و اهل مدينه‌ايم و شما اگر حاجتت ضروري است، به مدينه بيا تا حاجتت را برآورده کنيم. وقتي آن عرب خودش را به مدينه رساند، حضرت يک باغ دوازده هزار درهمي داشتند و فروختند و پولش را به او دادند. حضرت دست خالي به منزل برگشتند و حضرت زهرا(عليها‌السلام) خبردار شد و بنا کرد گله‌کردن. او حتي دست علي(عليه‌السلام) را گرفت. پيغمبر اکرم(صلي الله عليه وآله) سر رسيد و فرمود دست علي را رها کن. گاه مي‌شود کسي به اين خبر نگاه تاريخي نمي‌کند؛ اما بالأخره گزاره‌اي درباره قطعه‌اي از تاريخ است. هر خبري مثل هر روايتي دو بخش دارد: 1. بحث سندي و 2. بحث دلالي و محتوايي و مضموني. الان سند اين خبر در دستمان نيست که بررسي کنيم؛ اما آن شخص گفت من مراجعه کرده‌ام و اين خبر سند درستي ندارد. پس بايد خبر را از نظر محتوايي بررسي كرد. گفتم خيلي خوب، پس حرف به اين برمي‌گردد كه آيا اميرالمؤمنين مکه بوده است. در اينجا بايد به مسلمات تاريخ مراجعه كنيم. مسائل تاريخي بر دو قسم است: مسائلي که جزو مسلمات تاريخ‌اند و مسائلي که از مسلمات نيستند. مسئله مکه‌بودن اميرالمؤمنين جزو مسلمات تاريخ است. اميرالمؤمنين سه بار بيشتر در مکه نبوده است: يکي با پيغمبر در فتح مکه، يکي در ابلاغ سوره برائت و ديگري در حجة الوداع؛ البته در صلح حديبيه نيز به سوي مکه حركت كردند؛ اما حديبيه خارج از مکه است و پيامبر و اصحابش از همان‌جا برگشتند. در هيچ‌کدام از اين سه بار نيامده است كه سائلي تقاضا کند و حضرت وعده مدينه بدهد؛ چون اين سفرها از سفرهاي حساس و مهم و شناخته‌شده‌اي در تاريخ بودند و قاعدتاً لازم مي‌بود چنين اتفاقي نيز در خبر بيايد؛ علاوه بر اينكه باز از مسلمات تاريخ اين است که اميرالمؤمنين قطعاً در مدينه هيچ ملک، باغ، آب و کشاورزي به جز فدك نداشت.

بنابراين وقتي آن خبر را با چنين مسلمات تاريخي مقايسه مي‌کنيد، مي‌توانيد بفهميد خبر قابل اعتماد نيست و عليل است، مگر اينکه کسي فارغ‌الذهن باشد و توجهي به سفر و باغي كه در اين حديث براي اميرالمؤمنين ذكر شده، توجه نكند، آن هم باغي به قيمت دوازده هزار درهم!

اين بحث شده است که چه ملاکاتي داريم که خبر را با آن ملاک‌ها بسنجيم. در درجه اول مي‌توان به مسلمات تاريخي رجوع كرد؛ اما پيش از آن، مسلمات قرآني و وحي است؛ بنابراين رواياتي که مي‌گويند هر چه به شما مي‌رسد، با قرآن مقايسه کنيد و ببينيد اگر تعارضي با قرآن ندارد، آن را بپذيريد، در اينجا مصداق پيدا مي‌كند. البته اين ملاک، همه جا جريان ندارد و بر بعضي موارد صدق مي‌کند. اينجا اين سؤال مطرح مي‌شود كه آيا حتماً بايد در قرآن آيه‌اي موافق آن مسئله باشد يا همين اندازه که تعارض نباشد، كفايت مي‌كند. برخي گاه در مقام مناقشه اشتباه و خيال کرده‌اند حتماً بايد آيه‌اي از قرآن با مضمون و محتواي خبر موافق باشد. نه، چنين توصيه‌اي در اخبار ائمه اطهار نداريم که بر قرآن عرضه کنيد و حتماً براي آن، موافق بيابيد. علما “ما وافق کتاب الله” را به معناي عدم مخالف گرفته‌اند، نه اينکه حتماً موافقي در کار باشد. ما از مخالفتش بطلانش را مي‌فهميم، مي‌فهميم چنين خبري قابل تصديق نيست؛ چون با مسلمات در تعارض است. در رأس مسلمات نيز مسلمات وحي قرآني است.

در درجه بعد، مسلمات حديثي قرار دارند و بعد از آنها مسلمات تاريخي و در کنار اينها، توافق و انسجام و التيام و قابليت انطباق با مسائل تکميليِ طبيعي و عقلي ملاك است. اين چند ملاک را در نظر داشته باشيم و ببينيم خبر با آنها در التيام و انسجام است يا در تخالف. اگر در تخالف بود، خود، ملاکي مي‌شود براي کنارگذاشتن آن خبر. اين بحث را با تفصيل بيشتر در مقدمه جلد اول کتاب موسوعه التاريخ الاسلامي آورده‌ام که جلد اول آن با عنوان تاريخ تحقيقي اسلام به فارسي ترجمه شده است. آقاي سيدجعفر مرتضي عاملي نيز در کتاب الصحيح من سيرة النبي الاعظم، هم در مقدمات و هم در آخر دوره، يعني جلد آخر، درباره ملاکات تمييز اخبار سره از ناسره بحث كرده است. در يک کلمه، ملاكات همين‌هايي است گفتيم و چيز ديگري نداريم؛ البته گاهي قرائن صدق به قدري انباشته مي‌شود که انسان به صدق و صحت مضمون خبر مطمئن مي‌شود و گاهي هم به‌عکس، قرائن کذب به قدري انباشته مي‌شود که براي تکذيب کافي است، بنابر حساب احتمالاتي که مرحوم شهيد صدر مطرح مي‌كند؛ البته ايشان از نظريه پاسکال فرانسوي اقتباس كرده است. او مبدع و مبتکر اين حساب احتمالات است. اين مسئله، يک امر عقلي است، فرقي نمي‌كند چه كسي گفته باشد. در اينجا ممكن است ملاکات فکري و عقلي محيا باشد؛ اما ملاک ديگري در دست شخص نباشد که خبر را با آن مقايسه کند؛ نه احاطه قرآني و روايي و حديثي دارد و نه احاطه تاريخي. تاريخ را درست نمي‌داند، اينکه چه منابعي از چه درجه اعتبار و قدرت و قوت برخوردارند و چه منابعي چندان اعتبار ندارد. خيلي از اين مسائل با کثرت ممارست به دست مي‌آيند؛ يعني شخص بايد کارشناس تاريخ باشد تا بتواند اخبار تاريخي را ارزيابي کند.

تحلیلِ حوادث تاریخی یعنی ببینیم چه عواملی برای ظهور و بروز فلان حادثه در کار بوده است و البته به دنبال بررسی علل و عوامل، بررسی آثار و نتایج آن عوامل مي‌آيد که ممكن است اين آثار و نتایج، خود تأثيرگذار بر حوادث بعدی باشند. نتايج در اينجا حالت دوگانه‌ای پیدا می‌کنند؛ از یک سو آثار و نتایج حوادث قبلی‌اند و از یک سو علل و عوامل حوادث بعدی.

ملاک ديگري هم وجود دارد و آن اين است كه ما روايات ثابت و تقريباً غير قابل مناقشه‌اي داريم که مي‌گويد “ابي الله ان يجري الاشياء الا باسباب”. اين عالم، عالم علل و معلولات و اسباب و مسببات است. اصل بر اين است كه حوادث به دنبال علل طبيعي‌شان مي‌آيند. بنابراين هر چيزي که خارج از وضع طبيعي باشد يا به ‌اصطلاح خرق عادت طبيعي باشد، خلاف اين اصل خواهد بود و چنين واقعه‌اي اگر با خبر واحد مخصوصاً مرسل يا مقطوع يا مرفوع و بي‌سند نقل شود يا از منبع و مصدر معتبري نباشد يا راوي يا مؤلف معتبري نداشته باشد، طبعاً نمي‌توانيم آن خبر را تصديق کنيم؛ البته ما منکر اعجاز نيستيم؛ اما اصل بر اين است که نمي‌توانيم معجزه را با اخبار آحاد يا اخباري که به حد حجت شرعي نمي‌رسند يا با خود، اعتماد و اطمينان عرفي را ندارد، تصديق کنيم.

رهنامه پژوهش: فرض کنيم به متن اقرب دست پيدا کرديم، تحليل تاريخي نيازمند چه زمينه‌هايي است و چگونه مي‌توانيم به تحليل برسيم؟

استاد: تحليل به تعليل برمي‌گردد. تحليل وابسته به اين است که شخص چه مقدار بر حوادث قبلي احاطه داشته باشد تا از دل حوادث قبلي علل حادثه را استنباط کند. حوادث را بايد در ارتباط با يكديگر ديد. در واقع حوادث همچون حلقات زنجير متوالي‌اند، با اين اختلاف كه ممكن است در يك جا حلقه بزرگ باشد و در جاي ديگر کوچک يا در جايي قوي و در جايي ديگر سست. بنابراين مسئله تحليل به قوت و مهارت خود شخص در احاطه بر حوادث تاريخي برمي‌گردد.

رهنامه پژوهش: بحث مهمي که وجود دارد اين است كه علم تاريخ يا گزاره‌هاي تاريخي بر فهم مسائل ديني يا حتي فهم علوم حوزي تأثير جدي دارد. شايد بتوانيم بگوييم بين آنها تأثير و تأثر است؛ يعني گاه در تاريخ از گزاره‌هاي علوم ديني يا علوم حوزوي بهره مي‌گيريم و موجب مي‌شود در تاريخ به قضاوتي برسيم يا بالعکس. پرسش اين است كه اين تأثير و تأثر چگونه و در چه چيزي است؟

استاد: مسئله خيلي روشن اين است که فقيه نبايد بي‌اعتنا به مسائل تاريخي باشد. همچون مطلبي كه در باب رابع مغني آمده است (امور يقبح بالمعرب جهلها)، براي فقيه نيز مناسب و سزاوار نيست که حوادث تاريخي اسلام، مخصوصاً زمان صدور اخبار بي‌خبر باشد؛ منظور از فقيه هم عام است يعني كسي كه در تلاش است دين را بفهمد. بي‌اطلاعي و بي‌اعتنايي گاه موجب مي‌شود فقيه برخلاف مسلمات تاريخي، يعني حتي مسائل واضح و آشکار تاريخ، مطلبي را تصديق يا تکذيب کند؛ مثلاً مسئله فرستادن امام حسن و امام حسين(عليهما‌السلام) براي فتوحات اصفهان يا آذربايجان در تاريخ نقل شده است؛ اما از اخبار بي‌اعتبار، بي‌سند و مدرک است. اين خبر در تاريخ طبري آمده است. طبري از آنجا که هنوز تاريخ از حديث خيلي فاصله نگرفته بود، از روش حديثي استفاده كرد. اخبار قبل و بعد اين خبر سند دارند؛ اما اين خبر بي‌سند و مرسل نقل شده و از نظر تاريخي قابل تأييد نيست. لذا کسي که تاريخ نخوانده باشد و با تاريخ آشنا كافي ناشته باشد، ممکن است وقتي نام امام حسن و امام حسين(عليهما‌السلام) را در اين خبر مي‌شنود، مثل خيلي از قدماي ما در اصفهان باورش شود. در اصفهان يك مسجد هست كه منبر ده پله‌اي دارد و به نام مسجد امام حسن(عليه‌السلام) شناخته مي‌شود. اين مسجد دم دروازه ورودي و خروجي شيراز به طرف شهرضا که منتهي به راه شيراز مي‌شود قرار دارد. مردم ـ بندگان خداـ دست توسل و تبرک به اين منبر و مسجد مي‌زنند؛ در صورتي که اصل سفر بي‌سند و مدرک است، چه رسد به فروعاتش.

مثال ديگر را مي‌توان درباره فتوحات اسلامي زد. مرحوم شيخ انصاري در مکاسب در حکم اراضي مفتوح عنوه وارد اين بحث مي‌شود و نتيجه‌اي هم كه مي‌گيرد، نتيجه‌اي معقول و درست و متين است. ما جسته و گريخته، روايات متعددي داريم که پيامبر به فتوحات بعد از خودش اشاره كرده است. اين اخبار نه تنها دليلي بر ردشان نيست، بلکه آنها را پذيرفته‌اند. نتيجه اينکه نمي‌توانيم بگوييم پيامبر و ائمه با اصل فتوحات موافق نبوده‌اند، بلكه مي‌توان گفت به تفصيلات آنها راضي نبودند؛  چراکه تفصيلات به دست و به روش کساني بود که از طرف دولت‌هاي باطل مأمور بودند؛ دولت‌هايي چون دولت خلفاي اول و بعد بني‌اميه و بني‌مروان. اين حكومت‌ها چندان تقيدي به احکام اسلامي نداشته‌اند؛ علاوه بر اينكه واليان فرعي چنين حكومت‌هايي به طريق اولي احكام اسلامي را رعايت نمي‌کردند و به دنبال منافع و مصالح شخصي بودند. در تاريخ نقل شده است حجاج‌بن‌يوسف ثقفي مسلمان‌شدن خيلي از موالي و ابناي فارس را نمي‌پذيرفت؛ چون موجب شکست خراج و جزيه مي‌شد. او مي‌گفت اگر اينان بر دين قبلي‌شان بمانند، مجبورند جزيه پرداخت كنند؛ اما اگر مسلمان شوند، ديگر نبايد از آنها جزيه گرفت؛ پس درآمد بيت‌المال کم مي‌شود. اين يک نمونه از كارهاي چنين حكومت‌هايي است. به جاي رعايت مصالح اسلام، مصالح مملکت‌داري را ترجيح مي‌دادند. اينكه چقدر در اين مملکت‌داري پايبند به اسلام بودند، خود بحث ديگر است. بنابراين رهبران اين فتوحات التزام ديني نداشتند و خيلي وقت‌ها به نفع مادي خودشان جلو مي‌رفتند و خيلي از رفتارهايشان رفتارهاي ظالمانه و غيراسلامي بوده است. نمي‌توان اين رفتارها را به پاي اسلام گذاشت. عده‌اي گاه اين فتوحات را عليه اسلام به كار مي‌گيرند و مي‌گويند اين چه فتوحات اسلامي است و گاه آنها را به اسم ائمه تمام مي‌کنند. اگر در پاسخ بگوييد اميرالمؤمنين و ديگر ائمه راضي به چنين مسائلي نبودند، مي‌گويند اعتراضات ائمه در كجاي تاريخ آمده است. توجه به اين ندارند که ائمه حق اعتراضات نداشتند وگرنه معنا نداشت ائمه تقيه كنند. در صورتي که ادله فراواني بر تقيه ائمه وجود دارد؛ بنابراين ممکن است بگوييم ايشان با اصل فتوحات موافق بوده‌اند، نه با تفصيلات و کيفيت رفتار فاتحان؛ در عين حال چندان دستشان باز نبوده که اظهار مخالفت کنند يا بر اظهار مخالفتشان، ترتيب اثر داده شود.

اجمالاً مي‌توان گفت آگاهي از حوادث صدر اسلام و زمان صدور نصوص و متون به‌خصوص از ائمه معصوم(عليهم‌السلام) زمينه‌ساز فهم بهتر روايات صادرشده است. متأسفانه در ميان فقها توجه تاريخي نادر بوده است و غالباً چندان به تاريخ توجه نمي‌كردند. در ميان فقهاي ما يکي مرحوم شيخ مفيد و بعد مرحوم ابن‌ادريس مقداري به مسائل تاريخي توجه كرده‌اند.

در تفسير قرآن نيز تأثير تاريخ را مي‌توان مشاهده كرد؛ مثلاً هم در ميان مفسران سني و هم مفسران شيعي، هستند كساني كه متوجه اين تأثير و نيازمندي به آشنايي با تاريخ شده‌اند. از ميان مفسران سني، طبري صاحب جامع البيان في تفسير القرآن اولين دوره تفسير تام و کامل سي جزء و مفصل، وقتي تفسيرش را مي‌نوشت، متوجه اين مسئله شد که اگر با تاريخ آشنايي كامل داشت، مي‌توانست آيات تاريخي قرآن را، مخصوصاً آياتي که به تاريخ صدر اسلام و حوادث وقت نزول اشاره دارند، بهتر تفسير كند. به همين دليل او بعد از تمام‌کردن تفسيرش به سراغ تاريخ رفت. او خود به انگيزه‌اي که در ضمن تفسير برايش پيش آمده اشاره كرده است. در ميان شيعه نيز همين اتفاق براي مرحوم شيخ طبرسي صاحب مجمع البيان پيش آمده است. او در خيلي از آياتي که اشارات تاريخي دارند، بحث تاريخي آورده و اخبار تاريخي را دنبال کرده است؛ گرچه ايشان به بعضي از منابع تاريخي سيره نبوي دسترسي نداشته است؛ به همين دليل با واسطه نقل مي‌كند. او نيز بعد از تمام‌کردن مجمع البيان كتاب اعلام الوري را تأليف كرده که نوعي تکميل و تهذيب و استدراک بر ارشاد شيخ مفيد است. در نظر شيخ طبرسي ارشاد شيخ مفيد در برخي از مباحث کمبود داشته است؛ مثلاً سيره نبوي در ارشاد از اميرالمؤمنين شروع مي‌شود و در قسمت حضرت زهرا و امام زمان نقص دارد. به همين دليل شيخ طبرسي در اعلام الوري به رفع اين نقص‌ها دست زده است.

قرآن کتاب تاريخي نيست؛ به همين دليل در نقل حوادث تاريخي به صورت اشاره عمل مي‌کند و تفصيل نمي‌دهد؛ بنابراين براي اينکه اشارات قرآني براي ما واضح شود، ناچاريم اخبار تاريخي را دنبال كنيم، مخصوصاً تاريخ صدر اسلام و وقت نزول آيات قرآني را. من عمدتاً در تاريخم همين را در نظر گرفته‌ام؛ چون در كتاب‌هاي تاريخي ديگر نديده‌ام سيره نبوي را پا به پاي نزول قرآن دنبال کنند؛ لذا در کتابم بيشتر به اين مسئله توجه كرده‌ام.

پاسخ دهید: