
الف) 1353 هـ . ق. ـ 1375 هـ . ق. (دورة 25 ساله)؛ از 25 ذيقعده 1353 هـ . ق. که در کاظميه متولد شد، سه سال بيشتر حضور پدرش را احساس نکرد و بعد از فوت او با تصوير مبهمي از پدر، در کنار مادري 37 ساله و سيد اسماعيل نوجوان و بنت الهداي شيرخواره با دشواري، کودکياش را ميگذراند. وي دورة ابتدايي را به طور جهشي در مدرسهاي تحت اشراف علامة عسکري به سرعت گذراند. حدود 10 ساله بود که عليرغم مخالفتهاي ديگران بي آنکه باکي از تنگي معاش و فقر داشته باشد براي تحصيل راهي حوزة نجف شد. وي دروس سطح را در زمان کوتاهي و اکثراً بدون استاد خواند و در درس خارج آيتالله خويي و شيخ محمدرضا آل ياسين (دايياش) شرکت کرد و خيلي زود مورد توجهشان واقع شد و در حالي که هنوز نوجوان بود آيتالله خويي مجتهدش ميدانست.
پس از 6 سال حضور در درس خارجِ آقاي خويي، به توصيه ايشان درس خارج اصول و سپس فقه داير کرد و فلسفه را نيز نزد شيخ صدرا بادکوبهاي آموخت و با شوق و دقت فراوان به مطالعة فلسفة غرب روي آورد. بيش از 15 ساعت از روزش را مشغول علم بود اما بيشتر از مطالعه، به تفکر ميپرداخت. در اين دوره 25 ساله شهيد صدر کمتر به چيزي غير از تعليم و تعلّم ميانديشيد.
آنچنان صدام را نگران کرده بود که به شهید صدر گفته بود که نخواهم گذاشت که خمینیِ عراق شوی!
بلوغ و تسلط علمياش آنچنان بود که از او نام خوشي ميان طلاب جوان که تشنة افقهاي باز انديشه اسلامي بودند بر جاي گذارده بود. وي اگرچه هنوز درگير پيچيدگيهاي سياست و اجتماع نشده بود اما ذاتاً نگاهش همواره معطوف به نيازهاي روز و نقد کاستيهاي ديروز و رصد معضلات آينده بود و ابتکارات علمي و انتقادات ساختارياش در همين دوران جوانه زد و چيزي نگذشت که ميوه داد.
ب) 1377 هـ . ق. ـ 1391 هـ . ق. (دوره 14 ساله)؛ در پي آنکه حکومت پادشاهي عراق بر اثر کودتا در سال 1377 هـ . ق. ساقط شد و کمونيستها با بهره بردن از فضاي آزاد ايجاد شده به نشر عقايد و افکار خود پرداختند در واکنش به آن، «جماعة العلماء نجف» تأسيس شد و شهيد صدر فيالواقع رهبري معنوي جمعيت را عهدهدار شد. اينگونه بود که بارقههاي حضور اجتماعي و سياسي شهيد صدر متناسب با تلاطم زمانه عراق رقم خورد.
آيتالله صدر، مخاطبين و ابزار تبليغ خود را منحصر در درس و منبر نميديد؛ لذا بعد از آنکه مجلة «الاضواء» تشکيل شد، سرمقالههاي پنجگانهاي با عنوان «رسالتنا» نگاشت و حتي دو کتاب معروف و ماندگار خود ـ «فلسفتنا» و «اقتصادنا» ـ را هم بر حسب شرايط زمانياش در رد مکتب فلسفي کمونيسم و نظام اقتصادي سوسياليستي و سرمايهداري، بنا به پيشنهاد آيتالله حکيم نوشت. اما رفته رفته پاي در ميداني نهاد که با ماهيت مبارزه علمي و فرهنگي اندکي فاصله داشت و بعدها منشأ گرفتاريهاي بسياري برايش شد و آن تنظيم برنامه و اساسنامة «حزب الدعوه» و همکاري با آنها بود. کاري که موجب شد بسياري از حوزويون آنرا لکة ننگي بر پيشاني شهيد صدر بدانند و او را با عنوان «حزبي» تحقير کنند.
محمد باقر صدر، مشي و منش آيتالله حکيم در برخورد با مسائل روز را ميپسنديد و در زمان حيات ايشان، همواره در ارتباط و مشاوره با او بود. اما پس از فوت ايشان براي شهيد صدر بسيار مشکل بود تا همۀ مصالح را در نظر بگيرد و از ميان امام خميني و آيتالله خويي و خودش يکي را به عنوان مرجع اعلام کند.
ماجراي مناسبات شهيد صدر با حزب الدعوه در دورههاي مختلف زندگانيش افت و خيزهاي بسياري دارد که اشاره خواهد شد. برقراري جلسات هفتگي با موضوع مسائل سياسي و اجتماعي، نگارش مقالات متعدد در مجله الاضواء و تنظيم مواد درسي و نظام آموزشي دانشکده اصول دين (وابسته به علامه عسکري) يکي پس از ديگري نمودهاي هويت اجتماعي و سياسي شهيد صدر شدند.
محمد باقر صدر، مشي و منش آيتالله حکيم در برخورد با مسائل روز را ميپسنديد و در زمان حيات ايشان، همواره در ارتباط و مشاوره با او بود. اما پس از فوت ايشان براي شهيد صدر بسيار مشکل بود تا همة مصالح را در نظر بگيرد و از ميان امام خميني و آيتالله خويي و خودش يکي را به عنوان مرجع اعلام کند. سرانجام پس از مشورت با حلقة شاگردان نزديکش تصميم گرفت تا از آيتالله خويي قول بگيرد که همان سيرة آيتالله حکيم را ادامه خواهد داد و پس از آن دعوت به مرجعيت او نمود.
اما پس از آنکه با رياست جمهوري حسن البکر، حزب بعث رسماً بر سر کار آمد فعاليتهاي شهيد صدر صورت مبارزهاي پرشور و حرارت را به خود گرفت. در اين مرحله بود که بسياري از حوزويون و عوام با احساساتي دانستن شهيد صدر بر او و جنب و جوشش خرده ميگرفتند. وي که به تدريج از شيوه آيتالله خويي بالکل مأيوس شده بود، شخصاً وارد ميدان شد و بر لزوم مسلح شدن بر ضد حکومت و اختصاص حقوق شرعيه بر آن فتوا داد. شهيد صدر از رفتار ظالمانه و بلکه وحشيانة رژيم بعث بسيار متأثر ميشد تا جايي که آثار اين نگرانيها و اضطرابات در جسم و روان او مشهود و ملموس بود. اما او در جواب به کساني که نکوهشش ميکردند ميگفت: بعثيها مکر معاويه و ستم يزيد را در خود جمع کردهاند و امت به خوني مانند خون حسين نياز دارد اما هنگامي که تصميم گرفت براي خروج کشور از اوضاع نابسامان اقدام به قيام شهادت طلبانه کند، پس از مشورت با حضرت امام خميني، منصرف شد.
ج) 1393 هـ . ق. ـ 1398 هـ . ق. (دوره 6 ساله)؛ حزب بعث که هيچ مانعي را بر سر راهش تحمل نميکرد از مبارزات روزافزون شهيد صدر به شدت نگران شده بود. لذا تهديدش کردند که اگر دست از رويّهاش بر ندارد هيچگونه مماشات و تساهلي با او نخواهند داشت. مجموعة عملکردهاي شهيد صدر در اين دوران 6 ساله به وضوح حاکي از يک عقبنشينيِ احتياط کارانه است. وي ميديد شرايط آنقدر ناگوار است که هيچ کدام از منتسبين به او امنيت ندارند لذا تصميم قطعي گرفت که درسش را تعطيل کند و طلابش را ملزم کرد که از حزب الدعوه کنار بگيرند و در همين دوران بود که عملاً شرايطي براي شهيد صدر پيش آمد که ناچار شد مرجعيت ديني را قبول کند و رساله بدهد و فعاليتهاي حزبي و سياسي را رها کند. اما رژيم به اين مقدار بسنده نميکرد و چندين بار بسياري از شاگردان و اطرافيان شهيد را دستگير و شکنجه کردند. حتي خود مرحوم صدر را نيز به مدت چند روز بازداشت کردند. در اين شرايط بسياري از دلسوزان شهيد صدر از وي خواستند تا فوراً عراق را ترک کند اما ايشان آنچنان محدود و تحت نظر بود که در منزلش هم دستگاه شنود نصب کرده بودند و ماموران رژيم بطور علني لحظه به لحظه مراقب و همراهش بودند.
د) 1399 هـ . ق. ـ 1400 هـ . ق. اکنون شهيد صدر مرجعي 45 ساله بود که انديشهها و نظرياتش در اقصي نقاط جهان اسلام گسترده بود. مرجع جواني که اگرچه نامش و آثارش مرزي نميشناخت؛ اما خودش و نزديکانش بر اثر فضاي بسته و مملو از وحشت عراق، راهي جز صبر و انتظار نداشتند.
حدود 10 ساله بود که علیرغم مخالفتهای دیگران بی آنکه باکی از تنگی معاش و فقر داشته باشد برای تحصیل راهی حوزۀ نجف شد. وی دروس سطح را در زمان کوتاهی و اکثراً بدون استاد خواند
اما پيروزي انقلاب اسلامي ايران برگي جديد اما خونين در زندگي شهيد صدر گشود؛ اين دورة کوتاه، پر فراز و نشيبترين دوران زندگي شهيد صدر است. دورهاي که با پيروزي انقلاب ايران به رهبري حضرت امام خميني آغاز شد و با شهادت سيد محمدباقر صدر پايان يافت.
هنگامي که خبر پيروزي انقلاب ايران به آيتالله صدر رسيد گويا تمام مصلحتانديشيها و احتياطات را يکباره فراموش کرد. همان روز با شادماني در ميان انبوهي از مردم نجف سخنراني کرد و مردم را دعوت به برگزاري تظاهراتي در تأييد و اعلام همبستگي با انقلاب ايران نمود. تظاهراتي که شعله مبارزه و حرارت انقلاب ايران را به شهرهاي ديگرِ عراق هم کشانيد و منجر به درگيري و دستگيري بسياري از مردم شد.
شهيد صدر ناگهان اعلام کرد که دستورش مبني بر لزوم تفکيک حوزه از حزب الدعوه را ملغا نموده و از طرف ديگر عضويت در حزب بعث را تحريم کرد و از همه مهمتر، اعلام قيام مسلحانه ضد رژيم بعث کرد.
همة اينها در کنار اظهار علاقه و وابستگي شديد شهيد صدر به امام و حرکت مردم ايران و همچنين واکنشهاي ايشان متناسب با اتفاقات داخل ايران (نظير برگزاري مجلس ترحيم به مناسبت ترور شهيد مطهري و نگارش مقالهاي پيرامون قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران) آنچنان صدام را نگران کرده بود که به شهيد صدر گفته بود که نخواهم گذاشت که خمينيِ عراق شوي!
اما تظاهرات مردم به دعوت حزب الدعوه (در ماجراي انتفاضه رجبيه) و بيعت علني مردمي با سيد، رژيم بعث را مصمم کرد که براي مشکل راه حل اساسي بيابد.
لذا شهيد صدر ماهها همراه خانوادهاش در حصر خانگي به سر ميبرد و رژيم کار را تا آنجا پيش برد که حتي آب و برق خانة ايشان را هم قطع نمود و سپس صدام اعلام کرد که هر کس هر رابطهاي (ولو احتمالي) با حزب الدعوه داشته باشد را اعدام خواهد کرد.
و سرانجام رژيم بعث آيتالله محمد باقر صدر را در حالي که در شرايطي طاقتفرسا در حصر خانگي به سر ميبرد، دستگير و به بغداد منتقل کرد ولي پس از آنکه پيشنهادات سازشطلبانة صدام را رد کرد؛ تسليم تصميم وي شد و در 22 جمادي الاولي 1400 هـ . ق. در 47 سالگي به شهادت رسيد.