شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 17+18 » فلسفه اسلامی، پويايی و پايايی در گفتگو با عبدالرسول عبودیت

یکی از علت‌های وضع موجود این است که کتاب‌های فلسفی گذشتگان چاپ یا تجدید چاپ نمی‌شود؛ برای مثال جامعه مدرسین کتاب‌های فقهی را تنظیم و چاپ و تجدید چاپ کرده و با قیمت خوب در دسترس قرار داده است؛ در حالی‌که هنوز بسیاری از کتاب‌های فلسفی چاپ نشده است. امروزه بسیاری ازکتاب‌های دوانی، دشتکی و میرداماد در دسترس نیست. بسیاری از کتاب‌های پیشینیان در کتابخانه‌ها است؛ ولی کسی چاپ نمی‌کند و در دسترس قرار نمی‌دهد. در زمینۀ فقه، کتاب‌های فراوانی در قالب نرم‌افزار در لوح‌هاي فشرده عرضه مي‌شود و حال آنکه در فلسفه نه تنها به لحاظ امکانات بسيار ضعیفيم، بلکه به لحاظ درسی نیز سیر نزولی را طی می‌کنيم؛ یعنی درس‌های فلسفی در حوزه بسیار کاهش یافته و اگر این روند ادامه یابد، فلسفه آینده ‌خوبی نخواهد داشت .

رهنامه پژوهش: جناب آقای عبودیت در آغاز می خواستم بپرسم چه تفاوتی بین تاریخ فلسفه و نگرش تاریخی به مسائل فلسفی وجود دارد؟

استاد: دو گونه تاریخ فلسفه نویسی وجود دارد؛ نخست تاریخ فلسفه نویسی بر اساس اشخاص و فیلسوفان که سبک بسیار رایجی است و می توان برای مثال به کتاب تاریخ فلسفه کاپلستون اشاره کرد؛ دوم تاریخ فلسفه نویسی بر اساس موضوع ها و مباحث فلسفی. در این نوع تاریخ فلسفه نویسی موضوعی را مد نظر قرار می دهند و می کوشند تطورات آن را در تاریخ فلسفه و نیز در دیدگاه های اندیشمندان گوناگون نشان دهند؛ برای نمونه می توان به کتاب کلیات فلسفه اشاره كرد که آقای مجتبوی آن را ترجمه کرده است. به نظر من نوع دوم تاریخ فلسفه نویسی مفیدتر است.

رهنامه پژوهش: چرا این شیوه مفیدتر است؟ آیا نسبت به شیوه نخست مزیت هایی دارد؟

استاد: چون معتقدم بی توجهی به آن سبب پرسش هایی می شود که در اصل غلط است؛ برای مثال ممکن است شخصی بپرسد این همه نوآوری که صدرا داشته است، چرا به ذهن تیز و نقّاد ابن سینا نرسیده است؟ به نظر من این پرسش از بیخ و بن نادرست است و اصلاً نمی توان و نباید به آن پاسخ داد.

در مثالی که عرض کردم بنده تاریخ فلسفه را به زمین فوتبالی تشبیه می کنم که مسئله فلسفی مانند توپ و سیر تحول آن به منزله موقعیت توپ است که به طور دائم در حال تغییرکردن است تا سرانجام تحولی اساسی روی دهد. در زمین فوتبال عده ای مشغول بازی اند و در این بازی مثلاً در دقیقه 31 یکي از بازيكنان گل می زند. آیا می توان گفت 21 نفر دیگری که در میدان بوده و دویده اند کاری نکرده اند و کار فقط به آن شخص زننده گل تعلق دارد؟ به طور قطع پاسخ منفی است.

مسائل فلسفی هم دقیقاً همین گونه اند؛ یعنی مسیری طولانی را طی می کنند تا سرانجام به ثمر و نتیجه برسند؛ برای مثال نباید تصور کرد بحثی مانند اصالت وجود یا تشکیک در وجود به صورت ناگهانی به ذهن صدرا رسیده است، بلکه باید به پیش زمینه های فکری و فرهنگی آن توجه کرد و دید که فیلسوفان پیشین با چه مشکلی روبه رو بوده اند که به این مسئله توجه کرده اند و به چه دلیل صدرا یا هر کس دیگری پاسخ پیشینیان را نپذیرفته و کوشیده است طرح نویی دراندازد. به همین دلیل است که وقتی اهل فلسفه و دانشجویان و طلاب می خواهند فلسفه بیاموزند، باید به این مسیر توجه کنند؛ یعنی باید پیشینه بحث را بدانند و بکوشند که در همان بستر فکر کنند تا متوجه شوند که فیلسوف با چه مشکلی روبه رو بوده و به چه دلیلی این بحث را مطرح کرده و این گونه به آن پاسخ داده است. اگر دانشجو یا طلبه ای در بستر فکری یک فیلسوف قرار گیرد، پیش از آنکه قول نهایی او را بداند و بخواند، چه بسا خودش به صورت خودجوش آن پرسش را دقیقاً همان گونه پاسخ دهد که فیلسوف مورد نظر پاسخ داده است.

رهنامه پژوهش: در غرب تاریخ فلسفه نویسی و اصولاً تاریخ نویسی با نگرش خاصی به موضوع تاریخ بوده است؛ یعنی تاریخ فلسفه نسبت خاصی با فلسفه تاریخ داشته است. حال با توجه به این نکته باز هم می توانیم از تاریخ فلسفه اسلامی سخن بگوییم؟

استاد: اگر منظور پیشرفت مباحث و تعمیق آنها است، باید بگویم بله، در فلسفه ما چنین تکاملی وجود دارد. شما به مبحث وجود ذهنی توجه کنید. این مبحث در الهیات شفا در حد چند خط است و بعد هم اشکالی به ذهن ابن سینا رسیده و خودش پاسخ داده و رد شده است؛ اما متکلمان این حرف را گرفته و حسابی نقد کرده اند و این بحث وقتی جلوتر می آید، در کتاب اسفار نزدیک به 150 صفحه می شود که در آن کلی ظرافت و دقت نهفته است. اين دقت ها اصلاً در بدو پیدایش مسئله وجود نداشته است. اگر مقصود از تکامل این باشد، باید بگوییم بله، ما هم این تکامل را در فلسفه اسلامی داریم.

رهنامه پژوهش: پرسشی که اینجا مطرح می شود این است که چرا قدمای ما به این موضوع ها توجه نکرده اند؛ یعنی نه تاریخ فلسفه به معنای نخست در آثار ایشان یافت می شود و نه نگرش تاریخی به مسائل فلسفه؟

استاد: پاسخ به این پرسش به تحقیقی همه جانبه نیاز دارد؛ اما من اینجا به اجمال می توانم نکاتی را بیان کنم. نکته اول و از همه مهم تر این است که اصلاً خود فیلسوفان پیشین ما به ترویج این علم اعتقادی نداشتند؛ برای مثال شما به انتهای کتاب اشارات نگاه کنید و ببینید که ابن سینا چه ویژگی هایی را برای کسانی که می خواهند وارد این علم شوند برشمرده است؛ یعنی اصلاً به ترویج و تدریس همگانی این علم معتقد نبودند. از سوی دیگر اصلاً فضای سنت و تمدن اسلامی فضایی فلسفی نبوده است که در آن بتوان فلسفه را رسمیت بخشید و در آن تحقیق و تفحص کرد؛ برای مثال تا همین چند دهه پیش تدریس عمومی فلسفه ممنوع بوده است؛ شما جریان آیت الله بروجردی و علامه طباطبایی را مد نظر بگیرید یا همان جریان معروف کوزه ای که حاج آقا مصطفی از آن آب خورده و امام خمینی(ره) نیز نقل کرده است. اینها نشان می دهد که اصلاً مجالی برای ظهور و بروز فلسفه نبوده است. از سوی دیگر در دوران قدیم امکان پژوهش بسیار کم بوده است. مگر مرحوم حاجی چند کتاب در اختیار داشته است؟ یا زمانی که مرحوم خواجه بر اشارات شرح می نوشت چند کتاب در دسترس اش بود؟ در نهایت باید به این نکته توجه کرد که در سنت ما اصلاً به مبتکرِ یک نظریه توجهی نمی شد و آن نظریه را متعلق به مبدع آن نمی دانستند؛ به سخن دیگر در سنت فکری ما مفهومی به نام مالکیت فکری وجود نداشته و این گونه نبوده است که یک قول را متعلق به نخستین گوینده و مبدع آن بدانند، بلکه هر کسی هر نظریه ای را می فهمید و به آن باور داشت، او هم صاحب آن نظریه به شمار می آمد. بهمنیار در کتاب هایش در موارد بسیاری عیناً عبارت ابن سینا را نقل کرده است، بدون اینکه نامی از او بیاورد و این را سرقت علمی ندانسته است. دلیلش این است که وی ابن سینا را صاحب آن قول نمی دانست، بلکه آن را قائل به آن قول می دانست و اکنون که خودش نیز قائل به آن قول شده بود، تفاوتی بین خود و ابن سینا نمی دید؛ به همین دلیل است که نظریه ابن سینا را آورده است، بدون اینکه حتی نامی از او بیاورد یا ارجاعی به کتاب او بدهد.

رهنامه پژوهش: فعالیت های فلسفی در کشور ما بیشتر به نیازهای وجودی ـ روان شناختی معطوف است یا نیازهای فکری و ذهنی؟

استاد: بیشتر وجودی ـ ذهنی است. در واقع اگزیستانسیالیست ها به قسمت اول بسیار توجه دارند و توجه خوبی هم است و من معتقدم واقعاً نیاز امروز ما این است که یک دوره اگزیستانسیالیسم بخوانیم و به خوبی با افکار و مسائل این نحله آشنا شویم. اگزیستانسیالیست ها پرسش های خوبی مطرح کرده اند و در برخی موارد پاسخ های درستی هم داده اند. ما به این مباحث نیازمندیم. باید با آنها آشنا شویم و به مواردی که به نظر می آید درست نیست، پاسخ های مناسب بر مبنای فلسفه اسلامی دهیم. قوت اگزیستانسیالیست ها در این است که به جای انسان شناسی، به خودشناسی پرداخته اند و این یکی از نیازهای اصلی بشر است.

رهنامه پژوهش: آیا در فعالیت های فلسفی به متون دینی اسلامی توجه می شود؟

استاد: قطعاً توجه می شود؛ البته فلسفه باید بر پایة بدیهیات باشد و از همین رو نمی توان مقدمات را از دین اخذ کرد؛ اما به هر حال غالب فیلسوفان ما متدین بوده اند و به اسلام اعتقاد داشته اند. از آنجا که دین در نظر آنان حقیقت را بیان کرده، هر فیلسوفی به هنگام ارائه فلسفه اش تمایل دارد که نتیجه آن با دین متناقض نباشد و طبعاً اگر مخالف درآمد، دوباره متن دینی را بررسی می کند تا ببیند آیا متن قابل تأویل است یا نه؛ به عبارت دیگر از متن دینی به عنوان مؤید استفاده می کند؛ برای مثال ملاصدرا بیشتر از آنکه استدلال کرده باشد، استشهاد کرده است؛ اما هرگز گزاره دینی را به جای گزاره فلسفی مصرف نمی کند. به باور برخی، حتی از دین و روایات دینی هم می توان به عنوان حد وسط برهان استفاده کرد.

به نظر من فعلاً در سطح کلان حوزه، کاری از دست ما بر نمی‌آید و کسی هم به این حرف‌ها گوش نمی‌دهد و کسانی هم که گوش می‌دهند، نمی‌‌توانند کاری انجام دهند و شاید اصلاً امکاناتشان در این حد نیست.

بخشی از حرف های ضروری دین را می توان به متن دین نسبت داد؛ یعنی آن بخشی که قطعی قطعی است و بسیاری از اوقات قطع انسان به آنها و درستی شان بیش از آن چیزی است که فلسفه به آن رسیده است. معمولاً وقتی به ما می گویند قال الصادق(عليه السلام)، اطمینان نفس داریم و می گوییم این کاملاً درست است؛ اما وقتی چیزی را از ملاصدرا نقل می کنند، امکان خطا وجود دارد. پس حرف دین قطعی است؛ ولی با روش فلسفه سازگار نیست؛ چون فلسفه می خواهد خودش با عقل به این مطلب برسد؛ در حالی که پایة استفاده از نقل به تقلید می رسد.

رهنامه پژوهش: عده ای چهار انتظار را از فلسفه ترسیم کرده اند: 1. تبیین مبانی عقلی و نظری فعالیت های سایر علوم و معارف؛ 2. پاسخ به نیازهای فکری بنیادین بشر مثل وجود خدا، هدف هستی، هدف از آفرینش انسان و…؛ 3. دفاع عقلانی از دین و مذهب؛ 4. ترویج نوعی خردورزی و استدلال گرایی در جامعه. آیا این چهار هدف انتظارات ما از فلسفه را استیفای تام و تمام می کنند؟

استاد: به مجموعه خوبی اشاره کردید و من هم بیش از این چیزی به نظرم نمی رسد. خود من هم مدت ها در مورد این موضوع کار کردم و در کتاب درآمدی بر حکمت صدرایی سعی کردم منصفانه درباره ضرورت آموختن فلسفه توضیح دهم و حقیقتاً بررسی کنم که فلسفه چه دردی را دوا می کند و کجا به کار می آید. من هم تقریباً به همین موارد رسیدم؛ یعنی به نظر من این چهار مورد به فلسفه بازمی گردد و غیر از این هم نمی توان انتظار داشت. در ضمن به نظر من این موارد تعارضی ندارند و دفاع از دین هم با فلسفه سازگار است؛ البته میزان سهولت و سرعت وصول به این انتظارات یکسان نیست.

از میان انتظاراتي كه بيان شد، کدام یک بر دیگری اولویت دارد؟

پاسخ به نیازهای فکری بنیادین بشر؛ زیرا اساس کار فلسفه است و همه باید آن را بدانند و در مرحله بعد باید به دیگر حوزه ها پرداخته شود؛ یعنی در واقع، کسی که این هدف را ادامه می دهد، فلسفه خالص را می خواند یا به عبارت دیگر، فلسفه را برای فلسفه می خواند نه برای دانش دیگری.

رهنامه پژوهش: درباره میزان ضرورت پرداختن به فلسفه در جامعۀ ما اختلافات زیادی وجود دارد. به نظر شما پرداختن به فلسفه تا چه اندازه ضرورت دارد؟

استاد: در فصل چهارم کتاب درآمدی بر حکمت صدرایی[1]، این بحث را مفصل مطرح کرده ام؛ اما پاسخ اجمالی من این است که به افراد بستگی دارد. در واقع، مقایسه وضعیت امروز جامعه با گذشته آن به خوبی افزایش تعداد روشنفکران را نشان می دهد. روشنفکر کسی است که از شما استدلال می خواهد و بیشتر به عقلانیت روی آورده و چون و چرا می کند. در مواجهه با روشنفکر باید عقلانی تر برخورد کرد، و از همین رو پرداختن به فلسفه و استدلال به واقع ضروری است.

رهنامه پژوهش: آیا برای رسیدن به فلسفه مطلوب اسلامی تحول در محتوا، اجزاء، سیستم آموزشی و متون درسی ضروری است؟

استاد: در مورد محتوا نمی توان دسته بندی ای ارائه کرد؛ چون محتوا به وسیلۀ استدلال عقلی و بر اساس یک دسته اصول به دست می آید؛ یعنی نمی توانیم شکل دیگری را برای استنتاج توصیه کنیم. هر چه عقل اقتضا کرد، باید پذیرفت. در مورد متون نیز مشکلات زیادی وجود دارد. هیچ کتاب تاریخ فلسفه معتبر و مشخصی نداریم تا بتوانیم افکار هر فیلسوف را به صورت فنی و دقیق یاد بگیریم و مثلاً سیر اندیشه را تا زمان معینی مثلاً زمان کِندی به خوبی فهم کنیم و بعد شخصاً در مورد شیخ اشراق به تحقیق بپردازیم و ببینیم او در این سیر چه جایگاه و نقشی دارد. متون درسی هم ضعف فراوانی دارند. امروزه اگر کسی بخواهد الاسفار الاربعة بخواند، باید نه جلد آن را در پانزده سال بخواند و فقط مقدار زیادی جزئیات پراکنده در ذهن خود جمع کند؛ حال آنکه پیکر کلی و اسکلت مباحث در ذهنش نیست؛ علاوه بر اينكه مشکل مهم تر این است که فرد مبتدی با بدایة الحکمة و نهایة الحکمة که حکمت متعالیه است، شروع می کند و بعد هم کمی الاسفار الاربعة می خواند. نه در حکمت متعالیه متخصص می شود و نه از فلسفه های قبلی چیزی می داند؛ خلاصه آنکه به لحاظ کتاب و متن درسی در فلسفه اسلامی مشکل و فقر اساسی وجود دارد. از لحاظ آموزشی هم تا زمانی که صورت گرایی در حوزه رواج یافته و همه چیز در مدرک، کلاس، نمره و واحد خلاصه شده، نباید انتظار افراد باسواد تر و فعال تر از این را داشته باشیم، مگر کسانی که خودشان علاقه مند باشند، وگرنه نظام های آموزشی موجود ـ چه در حوزه و چه در دانشگاه ـ انسان های قهار در فلسفه پرورش نمی دهند. ضرر بزرگی که متوجه حوزه شد، همین توجه به مسئله مدرک، ترم، امتحانات، واحد و… بود که نتیجة آن این است که افراد معدودی هم که فلسفه می خوانند، عمق فلسفه را نمی فهمند و در مقابل فلسفه غرب، خودشان را می بازند و به آن متمایل می شوند. بسیاری از استادان فلسفه چنان در برابر فلسفه غرب خود را باخته اند که حتی فیلسوفان اسلامی را به احترام یاد نمی کنند و تعلیمات آنان را کم مایه و بی اعتبار می دانند.

رهنامه پژوهش: اگر نگاه نقادانه ملاصدار به فلسفه مشاء و فلسفه اشراق نبود، قطعاً حکمت متعالیه نمی توانست متولد شود. با توجه به مقتضیات زمان، آیا به نقادی و تولید دست کم یک مکتب فلسفی جدید در حوزه فلسفه اسلامی نیازمند نیستیم؟

استاد: فلسفه ای که از یونان سرچشمه گرفت، به دست فیلسوفان و اندیشمندانی همچون کندی، فارابی و به ویژه ابن سینا گسترش یافت و پس از آن، دوره توضیح و نقادی آغاز شد. سپس فیلسوفانی همچون شیخ اشراق با قدرت ذهنی و دقت بالا و فوق العاده نقدهایی بر آن وارد کردند. از طرف دیگر، متکلمان هم که با متون دین آشنا بودند و می پنداشتند فیلسوفان ضد دین اند، نقدهایی وارد کردند. همچنین با کشف و شهود چیزهایی را یافته بودند که با فلسفه تطابق نداشت تا اینکه ملاصدرا که اعتقاد عمیقی به عرفان داشت و از کشف و شهود هم بی بهره نبود و به متون دینی هم اشراف داشت، از این زمینه و بستری که فراهم شده بود، استفاده کرد؛ بنابراین نمی توان امروز بدون هیچ زمینه ای به اجبار فلسفه را نقد کرد.

اندیشمندان ما از زمان ملاصدرا تا به امروز آزاداندیش بوده اند؛ از این رو به دنبال حقیقت اند و لزوماً نقد یا نوآوری برای آنان اولویت ندارد. برای این افراد اصلاً ادعا مهم نیست، بلکه حقیقت مهم است. باید حقیقت را کشف کرد و آن را نشان داد، چه جدید باشد و چه کهنه.

رهنامه پژوهش: نقادی در سنت فلسفی ما به ویژه از یک دوره خاص به بعد خیلی کم رنگ شده است. چرا اين گونه است؟

استاد: من اهمیت نقد را می پذیرم، مشروط به اینکه نقدکننده شرایط نقد را داشته باشد. بسیاری از افراد شروع به نقد مطلبی می کنند، در حالی که مطلب را نفهمیده اند و در حقیقت پرسش های خود و مطالبی را که متوجه نشده اند، مطرح می کنند. امروزه بسیاری از نقدها این گونه شده است؛ یعنی قبل از آنکه یک متفکر یا فیلسوف را به خوبی فهم کنند، به نقد آن می پردازند.

نقد قبل از تتبع و تفکر و فهم، مثل جاری کردن اصل برائت قبل از فحص است و هیچ حجیتی ندارد. اگر کسی مانند شهید مطهری واقعاً مطالب را بخواند و عمیقاً بفهمد و صاحب نظر شود و سپس نقد کند، بسیار عالی است؛ بنابراین نقدهای ناپخته پذیرفتنی نیست. نقدهای پخته هم دست ما نیست؛ چون ابتدا باید سؤالش در ذهن شخص ایجاد شود؛ مثلاً در ذهن ملاصدرا سؤال هایی ایجاد شده بود که قرن ها فیلسوفان با آن درگیر بودند؛ اما از عهده حل آن برنمی آمدند. این مسائل برای ملاصدرا دغدغه ذهنی شد و توانست آنها را حل کند؛ بنابراین وقتی سؤالی ایجاد نشده، چگونه می توان نقد کرد!؟

زمانی بود که در حوزه، فقه محور قرار گرفته بود و فلسفه در حاشیه بود؛ اما امروز فلسفه بیشتر مورد نیاز است. امروز نیمی از مردم ایران روشنفکرند. وضعیت ارتباطات فرهنگی، مجلات، کتاب هایی که چاپ می شود، اینترنت، سایت ها و… هیچ یک به گونه ای نیست که قابل کنترل باشد و همه اینها موجب طرح پرسش هایی می شود که فقهی نیستند، بلکه بیشتر فکری اند و این سؤال ها جواب می خواهد. وجود این پرسش ها حاکی از آن است که ما باید بیشتر از گذشته به فلسفه بپردازیم.

رهنامه پژوهش: آیا مسائل، موضوعات، روش ها، اهداف و مدعیات طرح شده در فلسفه اسلامی به لحاظ اولویت و رتبه بندی، شباهتی به موضوعات و مسائل متون مقدس اسلامی دارند؟

استاد: بله، صرف نظر از برخی کاستی ها، تقریباً همان حالت را دارند؛ برای مثال مسئله توحید و خداشناسی در اسلام بسیار مهم است، در فلسفه اسلامی هم به آن اهمیت داده اند و حقیقتاً بحث های عمیق و عالی در این زمینه صورت گرفته است یا درباره نفس به طور کلی خیلی کار شده است؛ البته به نظر من در متون فلسفی ما در مورد خود انسان و خودشناسی اش ـ نه نفس به طور کلی و نفس شناسی ـ کار نشده است. من معتقدم ما نيز باید چیزی شبیه فلسفه اگزیستانسیالیستی داشته باشیم. اسلام خیلی به «خود» اهمیت می دهد. عباراتی همچون «علیکم انفسکم»[2] و «قوا انفسکم»[3] حاکی از ضرورت توجه انسان به خود است. این عبارات ما را به خود ارجاع می دهند، نه به نفس به طور کلی. این چیزی است که در فلسفه اسلامی به آن توجه نشده است.

رهنامه پژوهش: نقادی و تجدید نظر در فلسفه تا چه اندازه ما را در رسیدن به فلسفه مطلوب یاری می كند؟

استاد: نقادی خوب است و اتفاقاً در فلسفه اسلامی هم زیاد صورت گرفته است. فلسفه اسلامی آکنده از نقادی است و خود فیلسوفان هم یکدیگر را بسیار نقد کرده اند؛ اما به نظر من نقادی در آغاز آموزش به هیچ وجه به صلاح نیست.

رهنامه پژوهش: افرادی که در وضع فعلی واقعاً فیلسوف اند، چه مقدار فلسفه موجود را نقد می کنند؟

استاد: علامه طباطبایی التزامی به حرف هیچ فیلسوفی ندارد، مگر در جایی که عقل را یاری کند؛ اما وقتی به میزان نقدهای ایشان دقت می کنیم، می بینیم که بسیار اندک است. این مطلب نمایانگر این است که فلسفه مانند دیگر علوم نیست که چندان قابل نقد باشد؛ یعنی ماهیت فلسفه این گونه است.

رهنامه پژوهش: به نظر شما فعالیت های فلسفی در وضعیت کنونی ایران چه مشکلی دارد؟ آیا بیشتر شرح و ایضاح، تعلیم و تعلم و فهم فلسفی است یا نقد و نقادی و تولید و آفرینش فلسفی هم وجود دارد؟

استاد: برای بررسی وضعیت کنونی باید استادان طراز اولی مثل آقایان جوادی آملی، مصباح یزدی و حسن زاده آملی را کنار بگذاریم؛ چون اینها در واقع جزو قدما هستند که کم کم درس را ترک کردند. باید وضعیت فیلسوفان دوره های بعد را که شروع به تدریس کردند، مد نظر قرار دهیم. اگر منظورتان از تولید این است که حتماً نوآوری شود، به این معنا که مسائل جدیدی طرح شود، به نظر من کارهایی در حال انجام است. وقتی دقت کنید، می بینید افراد و مؤسسه هایی که در زمینه فلسفه کار می کنند، عمدتاً یا به ترجمه می پردازند یا مقداری درباره یک فلسفه غربی کار می کنند و معمولاً هم به آن فلسفه دل می دهند و تمام تلاششان این است که به گونه ای آن را تفهیم کنند یا مثلاً تا اندازه ای نقد کنند که چه بسا غربی ها گاه بهتر از ما نقد کرده باشند؛ اما در زمینۀ فلسفه اسلامی، کار چندانی انجام نمی شود و عیب کار این است که نه تنها کاری نمی شود، بلکه به خلاف گذشته، خوب هم خوانده نمی شود. یکی دو کتاب مثل آموزش فلسفه و نهایة الحکمة خوانده می شود و بعد فرد شروع می کند به نظر دادن و تعلیقه زدن. مطالب این کتاب ها خیلی عمیق و مشکل است؛ بعضی افراد حدود بیست سال روی این کتاب ها کار می کنند و تازه بعد از بیست سال می فهمند که بخش هایی از آن را نفهمیده اند؛ اما هستند کسانی که از همان اول، شروع به تعلیقه زدن کرده، تصور می کنند تولید علم مي كنند؛ بنابراین به نظر من امروزه به طور کلی تولید علم صورت نمی گیرد. در این مورد زیاد صحبت می شود و به نظر می آید خیلی ها در این زمینه مشغول به کارند؛ ولی فکر می کنم فلسفه از نظر آموزش، تولید و دیگر جهات بسیار ضعیف شده است.

رهنامه پژوهش: به نظر شما دلیل این وضعیت چیست؟

استاد: به نظر من دو چیز بی شک ـ نه تنها روی فلسفه بلکه حتی روی فقه، اصول و به طور کلی حوزه ـ تأثیر داشته است. مسئله و شکل اول، صورت گرایی است که بنیه حوزه را ضعیف کرده است. در گذشته وقتی طلبه ای برای تحصیل مراجعه می کرد، مهم نبود چند واحد می گذراند یا در چه قالبی درس ها را گذرانده، بلکه مهم این بود که این کتاب باید خوانده و فهم شود و طلبه بتواند آن را امتحان دهد. همه کتاب خوانده می شد و از اول تا آخر کتاب را خوب می فهمیدند. بعد هم امتحان شفاهی می دادند و در امتحان، در واقع با طرف مباحثه می شد و در نهایت نمره ای می دادند تا ببینند آیا او واقعاً چیزی یاد گرفته و می تواند آن درس را تدریس کند یا نه؛ اما امروز مسئله این گونه است که در قالب چند واحد و طی چند ترم باید کتابی مثل رسائل خوانده شود و مهم نیست که کل کتاب خوانده و مباحثه شود؛ بلکه آنچه مهم است و ملاک قبولی، فقط نمره است، نه اینکه واقعاً طلبه چقدر بار علمی پیدا کرده است.

مشکل دوم هم مدرک گرایی است که این هم به مسئله قبل باز می گردد. این دو مسئله بنیه حوزه را از همه جهات بالاخص فلسفه خیلی ضعیف کرده و اگر ادامه پیدا کند، حوزه در آینده وضعیت خوبی نخواهد داشت. در وضعیت فعلی هم کسانی موفق اند که با علاقه کار می کنند؛ یعنی بدون توجه به مدرک، نمره، ترم، امتحان و…، واقعاً به فهم مطالب و کارکردن در زمینه فلسفه علاقه دارند.

رهنامه پژوهش: آیا در کشور ما فعالیت های فلسفی به صورت یکنواخت در همة قلمروهای فلسفه منتشر شده یا غير یکنواخت و کاریکاتوری است؟

استاد: اصلاً یکنواخت نیست؛ یعنی تقریباً منفعل شده ایم و در مقابل غرب عکس العمل نشان می دهیم؛ برای مثال امروزه به معرفت شناسی و دانش هایی که از معرفت شناسی ناشی می شوند، بسيار توجه مي شود. در ایران هم کتاب های فراوانی در معرفت شناسی چاپ و منتشر می شود؛ اما در حوزه های دیگر اصلاً کاری صورت نمی گیرد و آثار کمی در آن زمینه ها وجود دارد و دقیقاً حالت کاریکاتوری به چشم می خورد. به بیان دقیق تر ما از غربی ها متأثريم. متأسفانه بخشی از این مشکل به سبب کم سوادی طلبه ها است. وقتی سواد کافی و قدرت تحلیل نداشته باشیم، خودمان را در مقابل غربی ها می بازیم. من ادعا نمی کنم که غرب دانشمند و فیلسوف ندارد. آنان فیلسوف، متفکر و دانشمندان زیادی دارند و در سخنانشان، هم حرف حق پیدا می شود و هم حرف باطل؛ یعنی گاهی به پاره ای از حق هم رسیده اند. این در حالی است که ما نیز فلسفه داشته ایم و بسیار هم قوی بوده است؛ اما خوانده نمی شود و از همین روی این مشکلات ایجاد می شود. بعضی فيلسوفان امروزِ ما برخلاف اندیشمندانی همچون شهید مطهری، تقریباً غربی فکر می کنند. آیا توقع دارید کسی که این گونه به فلسفه نگاه می کند، تولید فلسفی هم داشته باشد؟ برخی چنان تحت تأثیر غرب اند که می خواهند فلسفه غربی را اسلامی کنند. آنان هویت خود را باخته اند و نمی دانند که خودشان هم می توانند فکر کنند. نمی دانند اگر به اندازه یک فیلسوف غربی کار کنند، مثل او می شوند.

یکی از علت های وضع موجود این است که کتاب های فلسفی گذشتگان چاپ یا تجدید چاپ نمی شود؛ برای مثال جامعه مدرسین کتاب های فقهی را تنظیم و چاپ و تجدید چاپ کرده و با قیمت خوب در دسترس قرار داده است؛ در حالی که هنوز بسیاری از کتاب های فلسفی چاپ نشده است. امروزه بسیاری ازکتاب های دوانی، دشتکی و میرداماد در دسترس نیست. بسیاری از کتاب های پیشینیان در کتابخانه ها است؛ ولی کسی چاپ نمی کند و در دسترس قرار نمی دهد. در زمینه فقه، کتاب های فراوانی در قالب نرم افزار در لوح هاي فشرده عرضه مي شود و حال آنکه در فلسفه نه تنها به لحاظ امکانات بسيار ضعیفيم، بلکه به لحاظ درسی نیز سیر نزولی را طی می کنيم؛ یعنی درس های فلسفی در حوزه بسیار کاهش یافته و اگر این روند ادامه یابد، فلسفه آینده خوبی نخواهد داشت.

رهنامه پژوهش: فعالیت های فلسفی که امروزه انجام می شود، بیشتر ناظر به برآوردن نیازهای عامه مردم است یا نیازهای بخشی از شهروندان؟

استاد: امروزه بیشتر فعالیت های فلسفی فقط با مسائل وارداتی، یعنی مسائلی از بیرون جامعه مرتبط است. روشنفکرانی هم که شروع به خواندن فلسفه می کنند، مشکلاتی در جو فرهنگی ایجاد می كنند؛ از همین رو بخشی از فعالیت های فرهنگی ـ فلسفی ما در جهت مقابله با این افراد ساماندهی می شود؛ البته طبیعت فلسفه هم به گونه ای است که نمی تواند نیازهای عامه را برآورده کند. فلسفه یک علم انتزاعی نظری و مشکل است. حقیقت و ماهیت فلسفه به این شکل است و به طور مستقیم بر مردم تأثیری ندارد؛ البته تأثیر غیر مستقیم دارد؛ برای مثال فردی همچون مطهری با فلسفه رشد می کند و بعد بر جامعه تأثیر می گذارد. در واقع جامعه از اندیشه مطهری که مبتنی بر یک فلسفه قوی است، تغذیه می کند و این تأثیر فلسفه است؛ اما بعید می دانم که فلسفه به طور مستقیم تأثیرگذار باشد. به نظر من ماهیت فلسفه به گونه ای است که چنین چیزی محقق نمی شود.

رهنامه پژوهش: وضعیت فعالیت های فلسفی نسبت به فعالیت های علوم تجربی و فعالیت های علوم دینی به ویژه علم کلام چگونه است؟

استاد: بسیار ضعیف تر از فعالیت های تجربی است؛ اما نسبت به فعالیت های دینی و کلامی چندان تفاوتی ندارد. در حوزه کلام هم، مشکلات فلسفه وجود دارد؛ البته بسیاری از حوزوی ها به کلام تمایل دارند؛ چون می خواهند از دین دفاع کنند؛ اما در حوزه کلام هم چندان کار اساسی ای صورت نگرفته است. در علوم دینی دیگر مانند فقه، نسبت به فلسفه، فعالیت بیشتری صورت گرفته است.

رهنامه پژوهش: در کشور ما بسیاری از نخبگان معمولاً به تحقیق و تلاش در رشته های علوم تجربی و ریاضی می پردازند. در حوزه هم غالب طلاب به فقه و اصول می پردازند؛ از همین رو شمار اندکی از نخبگان به رشته های انسانی و به تبع آن به فلسفه روی می آورند و این گروه اندک هم غالباً بنا به علاقة شخصی و به صورت فردی کار می کنند؛ زیرا محیط مساعدی برای فعالیت فلسفی وجود ندارد. به نظر شما برای این وضعیت چه تدبیری باید اندیشید؟

استاد: مشکلاتی وجود دارد که سبب گریز نخبگان از حوزه می شود؛ از جمله اینکه گاهی نه تنها تسهیلاتی برای تحصیل کرده های دانشگاهی که به حوزه آمده اند، فراهم نمی کنند، بلکه مشکلاتی هم ایجاد می کنند؛ از همین رو فرد نخبه باید خودش را فدا کند تا حوزوی شود. مشکل دیگر این است که به امور صوری و ظاهری حوزه مانند شیوه برگزاری امتحانات دوره ها، برنامه های مدارس و… بیش از حد پرداخته می شود؛ در حالی که این مسائل، کاری را درست نمی کند؛ اولاً نخبه ها وارد حوزه نمی شوند؛ ثانیاً آناني که وارد حوزه می شوند، جذب فلسفه نمی شوند، با اینکه معمولاً نخبه ها بیشتر به فلسفه و کار عقلی علاقه مندند. دیگر اینکه در حوزه اتلاف وقت زیاد است؛ مثلاً ده سال طول می کشد تا طلبه به درس خارج برسد و حال آنکه این دوره را می توان سریع تر گذراند. به پژوهش هم اهمیتی نمی دهند؛ در حالي که طلبه باید به انجام تحقیق و پژوهش عادت کند. کتاب های حوزه هم باید بازبینی شوند و در صورت لزوم ادبیات آنها تغییر کند. نکته جالب توجه این است که طلاب پس از پایان درس خارج تازه با این پرسش مواجه می شوند که حالا چه باید بکنیم و فرجام این همه درس خواندن طولانی مدت چه می شود؟ فلسفه نیز در حوزه همین وضع را دارد و سرمایه مادی و معنوی افراد به دلیل نبود برنامه ریزی صحیح، بر باد می رود.

رهنامه پژوهش: آیا برای رسیدن به وضعیت مطلوب فلسفه، دانستن کل میراث فلسفی غرب لازم است؟ اگر لازم است، کافی نیز است؟

استاد: به نظر من لزومی ندارد و امروزه هم بسیاری وقت خود را در این مسیر تلف می کنند. من اعتقاد ندارم که ما باید با فلسفه غرب شروع کنیم. ما باید اول فلسفه خودمان را بخوانیم و در آن عمیق شویم. یکی از استادان معتقد است لزومی ندارد طلبه ها زبان خارجی یاد بگیرند و وقت فراوانی صرف آن کنند؛ زیرا فلسفه غرب چند کتاب اصلی دارد که شاید بیش از هشتاد یا صد جلد هم نباشد. همین کتاب ها به عنوان منابعی که فرهنگ فلسفی غرب را در اختیار ما می گذارد، کفایت می کند. مسئله دیگر این است که هر کس فقط چند مطلب محدود از موضوعات تفکر غرب را می خواند نه مجموعه آن را؛ یعنی همین میزان کم فلسفه غرب هم درست به ما آموزش داده نمی شود؛ دقیقاً مانند فلسفه اسلامی که روش آموزشی خوبی ندارد؛ در حالی که نقاد باید اطلاعات زیادی داشته باشد و متخصص باشد؛ البته با وضع کنونی فکر نمی کنم راه به جایی ببریم. باید در این زمینه روش آموزش اصلاح شود. از سوی دیگر، کسی که رشته اش معرفت شناسی است، یعنی رشته ای که امروزه تمام توجه غربی ها معطوف به آن است، لازم نیست تمام فلسفه های غربی را بخواند؛ البته در همان زمینه معرفت شناسی باید اطلاعات کاملی داشته باشد؛ بنابراین افراد می توانند پس از تخصص در فلسفه اسلامی، منصفانه به نقد بپردازند، نه اینکه بدون اطلاع کامل از مباحث، مقدار زیادی از آن را نقد کنند؛ ضمن اینکه ذهن فرد باید آمادگی نقادی داشته باشد؛ یعنی باید از قدرت تحلیل بالایی برخوردار باشد.

کلام رهبری: ضرورت تعليم و ترويج فلسفه اسلامي‌ در برابر موج فلسفه‌هاي غربي

«الان‌ در هر برهه کوتاهي از زمان،‌ يک فکر در دنيا مطرح مي‌شود، بسته به اندازه ارتباط و وابستگي‌اش به دستگاه‌هاي قدرت ـ چه قدرت سياسي و چه قدرت اقتصادي ـ در دنيا پخش مي‌شود؛ … اصرار هم دارند که اين فلسفه برخاسته از غرب را… در جوامع غير اروپايي بگسترانند، به طوري که وقتي گفته مي‌شود فلسفه، فلسفه کانْت و هِگِل و دِکارت و اِسپينوزا و… به ذهنشان بياييد [و] اصلاً فلسفه‌هاي خودشان،‌ به ذهن آنها متبادر نشود!»

«من از شما سؤال مي‌کنم دشمنانِ پيشرفت فرهنگي ملت ايران، در اين کار موفق شده‌اند يا نه؟ جواب اين است که بله! متأسفانه به ميزان زيادي موفق شده‌اند. الان شما به دانشگاه برويد و از بخش فلسفه‌ دانشکده ادبيات بپرسيد: چه درس مي‌دهيد؟ ببينيد مشاعر و اسفار و شرح منظومه و شواهد الربوبيّه‌ و مثلاً اينها را درس مي‌دهند؟ ابداً، اسم اينها را هم نشنيده‌اند! اما مثلاً متونِ کتاب‌هاي هگل و کانت را درس مي‌دهند! ما الان در شرايطي نيستيم که جلوي اين کار را بگيريم… امروز‌ ما جلوي اين کار را نمي‌گيريم؛ هرچه مي‌خواهند، بيايند [و]‌ بگويند؛ ما بايد فلسفه و کلامِ‌ خود را ياد بگيريم [و]‌ منتشر کنيم؛‌ اينها، دوتا است».

نکته دیگر این است که پرداختن به هر فلسفه یا تفکری می تواند سؤالات و مسائل جدیدی را در ذهن ایجاد کند و این بسیار مغتنم است؛ اما باید توجه داشت که سؤال برای ذهنی مفید است که قدرت تحلیل دارد، چون چنین فردی دنبال جواب می گردد و چه بسا با پیداکردن جواب، ابوابی از حکمت در فلسفه باز شود؛ ولی وقتی ذهن فرد منفعل است و هنوز هیچ تحلیلی ندارد، صرفاً حرف طرف مقابل را می پذیرد و از مواجهه با دیگر افکار پرهیز می کند.

رهنامه پژوهش: موانع رسیدن به وضع مطلوب فلسفی را چه می دانید؟

استاد: به نظر من مانع اصلی این است که حوزه برای برنامه ریزی اهمیت قائل نیست؛ یعنی نه تنها برنامه ریزی وجود ندارد، بلکه اهمیتی هم برای آن قائل نیستیم. به نظر من نه یکی از مشکلات، بلکه مهم ترین مشکل حوزه همین است که برای برنامه ریزی اهمیتی قائل نیست. از موانع دیگر می توان به متون آموزشی و نظام آموزشی نامناسب اشاره کرد. یکی از موانع دیگر هم این است که در گذشته طلبه ها علی رغم امکانات بسیار کم و محدود، انگیزه های بسیار قوی و بالایی داشتند؛ در حالی که امروزه با وجود افزایش امکانات مادی، کاهش چشم گیری در انگیزه های علمی طلاب دیده می شود. فقدان نیروهای باانگیزه، مصیبت بزرگی برای حوزه است؛ بنابراین خیلی مهم است که فرد با چه روحیه و انگیزه ای درس می خواند. حوزه امروزه واقعاً فقر روحی و معنوی دارد. طلبه ها انگیزه های غیرعلمی و غیرمعنوی فراوانی دارند. توجه حوزه به دنیا معطوف شده است، حال آنکه حوزه با دانشگاه خیلی فرق می کند. دانشگاه به دنبال دنیا می رود و از همان اول هم همین انگیزه را دارد؛ ولی دغدغه حوزه، دین و معنویت است. بخشی از این مشکلات هم فلسفه را گرفتار کرده است. آیا ما با آن انگیزه ای که مطهری درس می خواند، درس می خوانیم؟ او واقعاً انگیزه داشت. نقل می کنند او در را از پشت می بست و از پنجره داخل اتاق می رفت تا هیچ کس متوجه نشود که کسی داخل اتاق است. با پشتوانه مطالعه ای که داشت، جمعه ها به جامعه مدرسین تهران می رفت و سخنرانی می کرد و گاهی هم به عنوان یک آخوند منبری ده شب وعده می داد و به خوبی سخنرانی می کرد و روضه می خواند و به هر شکلی که می توانست از دین دفاع می کرد.

رهنامه پژوهش: با وجود مشکلات موجود، راهکارهای عملی رسیدن به وضع مطلوب چیست؟

استاد: به نظر من فعلاً در سطح کلان حوزه، کاری از دست ما بر نمی آید و کسی هم به این حرف ها گوش نمی دهد و کسانی هم که گوش می دهند، نمی توانند کاری انجام دهند و شاید اصلاً امکاناتشان در این حد نیست؛ اما کارهای محدودتری می توان انجام داد. کسانی که توانایی مالی دارند می توانند عهده دار زندگی چند طلبه خوش استعداد شوند تا آنان بتوانند با فراغ بال و بدون طمع به مدرک، نمره، امتحان و… به تحقیق و پژوهش مشغول شوند و نیروهای علمی قوی بار بیایند. مؤسسات هم می توانند عهده دار این کار شوند. تا زمانی که این کار صورت نگیرد، ما هم چنان مشکل خواهیم داشت؛ البته در همین حوزه و با همین امکانات، کسانی هستند که خودشان علاقه دارند و به دنبال علاقه شان می روند؛ اما تعدادشان بسیار اندک است.

رهنامه پژوهش: آیا موضوعات و مسائل فلسفه اسلامی با نیازهای وجودی و فکری جاری در جامعه تناسب دارد؟

استاد: نیازهای وجودی را باید تفسیر کرد تا مشخص شود منظور چیست؛ ولی به طور کلی هر انسانی سه ساحت مشخص دارد: ساحت عمل، ساحت اخلاق و ساحت تفکر و عقیده. ساحت عمل کارهایی است که ما انجام می دهیم. ساحت صفات و اخلاق هم ناظر به حسد، جُبن، بُخل، شجاعت، سخاوت و… است. ساحت اعتقاد هم خاستگاه اعمال و صفات است و اهمیت آن بیشتر از دو ساحت دیگر است. در اسلام، ساحت اعتقاد حرف اول را می زند. ساحت اخلاق حرف دوم و ساحت عمل هم حرف سوم را. اگر منظور این باشد که فلسفه در ساحت کارهای عملی نتیجه دهد، فلسفه ما چنین کاربردهای عملی ای ندارد؛ اما در ساحت عقاید بسیار پرکاربرد است؛ گرچه در سطح صفات هم، نتایجی دارد؛ اما در سطح عقاید، فلسفه کاربردهای خوبی دارد. به نظر من مهم ترین بخش انسان هم همین بخش است؛ البته مسلّماً کاربرد فلسفه با کاربرد علومی نظیر پزشکی و مهندسی متفاوت است؛ اما اگر انسان را دارای ساحت عقلی و اعتقادش را هم مهم تر از ساحت های دیگر بدانیم، فلسفه در چنین ساحتی کاربرد بسیاری خواهد داشت. تقسیم بندی فلسفه به حکمت عملی و نظری هم شامل همین ساحت عقاید است؛ گرچه این تقسیم بندی در سطح عملی نیز وجود دارد که شامل اخلاق و سیاست می شود. در این دو حوزه فلسفه مستقیماً وارد نمی شود، بلکه پشت پرده کار می کند.

رهنامه پژوهش: آیا روش های متداول در فلسفه اسلامی همانند شرح، تحلیل، نقد، دفاع و استدلال فلسفی، امروزه روش های قابل دفاعی اند؟

استاد: نه، اصلاح روش ها بسیار ضروری است. یکی از مشکلات امروزی ما این است که تتبع مان خیلی کم است. خیلی وقت ها بی آنکه از افکار پیشینیان آگاه باشیم، به نقد آنان می پردازیم؛ برای مثال گاهی با آنکه به نقدهای فخر رازی جواب های عالی و مناسبی داده شده است، ما دوباره بی اطلاع از آن جواب های عالی و قانع کننده، به نقد سخن رازی می پردازیم.

رهنامه پژوهش: آیا روش و هدف فیلسوفان اسلامی در کند و کاوهای فلسفی شان، با مذاق و مشرب شارع مقدس سازگاری دارد؟

استاد: من ناسازگاری ندیده ام. در اسلام، هم استدلال و دسته ای از اصول پذیرفته شده و هم به تعقل دعوت شده است و در روایات نیز هنگامی که ائمه با مشرکان و کفار رو به رو می شدند، در پاسخ به آنان با استدلال سخن می گفتند. گذشته از روش، هدف هم که همان تقرب به حقیقت است، با مشرب شارع مقدس، ناسازگار نیست؛ البته به نظر من مشرب شارع بالاتر از هدف فلسفه است. فلسفه برای شما ذهنی مطابق عین و تصویری مطابق حقیقت ایجاد می کند؛ ولی آنچه شارع خواسته، خود حقیقت است. به تصویر بسنده نمی کند؛ چرا که تصویر مقدمه حقیقت است؛ از این رو هدف دین بالاتر از همه اینها است؛ یعنی دین نمی خواهد بشر فقط حقیقت را بداند، بلکه می خواهد او حقیقت را شهود کرده، بیابد؛ در حالی که فلسفه به این جنبه توجه ندارد و فقط می خواهد عالم ذهن، مضاهیاً للعالم العینی (مساوی با عالم خارج) شود.

رهنامه پژوهش: بنا به گفته شما، هدف شارع مقدس با هدف فیلسوفان یکی است. حال چند پرسش مطرح می شود؛ نخست اینکه کدام یک از این دو بر دیگری اولویت و تقدم دارد؟ اگر به واقع مشرب شارع مقدس، پیامبر اکرم و قرآن و دغدغه ایشان والاتر است، چرا به جای فلسفه به اینها نپردازیم؟ و اگر هدف فلسفه هم مهم است یا دست کم در راستای تقویت آن هدف دیگر و پایه های آن است، چرا به فلسفه نپردازیم؟ ضمن اینکه بسیاری از فیلسوفان معتقدند اگر این هدف تأمین نشود، هدف دیگر هم که وابسته به آن است، محقق نخواهد شد؛ نظر شما چیست؟

استاد: به نظر من این دو هدف، متضاد نیستند و این گونه نیست که اگر کسی به یکی پرداخت به دیگری نخواهد رسید، بلکه بزرگانی همچون علامه طباطبایی هر دو هدف را داشتند. اگر کسی فقط فلسفه بخواند و واقعیت را نیابد، واقعاً ناقص است؛ زیرا به هدف اصلی شارع نرسیده، حال آنکه شارع می خواهد فرد به واقعیت برسد؛ ولی از این راه فقط به تصویری از واقعیت دست یافته است. اینها با هم تضاد ندارند؛ یعنی می توان هم تصویر واقعیت را داشت و هم خود آن را یافت و ما نمونه چنین افرادی را داشته ایم. همچنین این چنین نیست که یکی پیش نیاز دیگری باشد؛ مثلاً هدفِ پایین تر پیش نیاز هدف بالاتر باشد، به طوری که بدون آن نتوان به هدف بالاتر رسید؛ برای مثال عارفانی که نه سواد فلسفی داشته اند و نه سواد عامیانه، مطالب بالایی را درک کرده اند. دین و فلسفه دو حیطۀ مختلف اند و مانع یا لازمة یکدیگر هم نیستند. می توان به یکی از این دو یا به هر دوی آنها پرداخت؛ البته گاه امیال انسان مانع بزرگی بر سر راه وصول به حقیقت است. وقتی آدمی به امور ذهنی مشغول شد و به مقام علمی ای دست یافت، به استدلال، نتیجه تفکر و امور علمی و ذهنی دل می دهد؛ این دل دادن و دلخوش کردن می تواند مانع وصول به خود حقیقت شود.

برخی معتقدند کسانی که به کارهای علمی مشغول می شوند، دیرتر از افراد عامی به حقیقت می رسند؛ بنابراین نباید علم و فلسفه برای فیلسوف بت شود و آنچه را که به آن رسیده است، تمام حقیقت تلقی کند. اگرچه فیلسوف به اطلاعاتی دست می یابد، اصل و عمده، خود حقیقت است. علم یا حرفه سبب دلدادگی شده و ممکن است مانع رسیدن به حقیقت شود. هر چیزی که برای انسان حالت دلبری پیدا کند، می تواند او را از حقیقت باز دارد؛ البته این سخن به معنای تضاد فلسفه و دین نیست.

رهنامه پژوهش: آیا شما تجدید نظر در روش فلسفه را می پذیرید و آیا روش های مختلفی چون عقل گرایی، تجربه گرایی، روش های دینی ـ مذهبی و روش های سلوکی همگی در فلسفه مورد قبول اند؟

استاد: روش فلسفی نمی تواند غیر عقلی باشد؛ ولی می تواند از متون دینی و سیر و سلوک کمک بگیرد. همچنین از روش تجربی نمی توان کمک گرفت، بلکه تجربه خودش را تحمیل می کند. اگر تجربه به چیزی برسد که با قوانین فلسفی شما ناسازگاری دارد، آن گاه نمی توان نسبت به آن بی توجه بود، بلکه باید به آن واکنش نشان داد. کشف و وحی هم نمی تواند جای فلسفه را بگیرد؛ اما اگر مبنا تأثیرگذاری آنها بر فلسفه باشد، می توانیم بگوییم تجربه نیز چنین است و گریزی هم از آن نیست.

 

پی نوشت ها:

[1]. نک: عبودیت، عبدالرسول، درآمدی به نظام حکمت صدرایی، تهران: انتشارات سمت، 1385، ج1، فصل چهارم.

[2]. مائده: 105.

[3]. تحریم: 6.

پاسخ دهید: