شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 25 و 26 » محکم و متشابه در قرآن در گفتگو با محمد­جعفر ادیب ­زاده

این گفت‌و‌گو به بحث محکم و متشابه بودن آیات قرآن با توجه به آیات قرآن در سوره هود، زمر و به خصوص آیه 7 سوره آل عمران پرداخته و سؤالات پیرامون آن را پاسخ می‌دهد. استاد محکم و متشابه بودن را امری نسبی دانسته‌اند و با توجه به سطح عموم مردم، عالم طبیعت و محسوسات را از نمونه‌های محکمات و ماوراء و معقولات را از موارد متشابهات دانسته‌اند. سپس ایشان در پاسخ به دلایل ورود متشبهات به قرآن، علو معانی و کوتاهی الفاظ از رساندن معانی بلند را دلیل آن دانسته‌اند. در ادامه به تفاوت نظر علامه طباطبایی(ره) با نظر مشهور در شش هفت مورد اشاره کرده و توضیحات ارائه می­دهند.

****

یک نظر مشهور که تقریبا هم بین اهل سنت و هم بین بسیاری از امامیه وجود دارد این است که اولا تعداد آیات متشابه را نسبت به تمام آیات قرآن محدود و کم می‌دانند و راه حل آن را ارجاع این آیات محدود به محکمات می‌دانند و مثلا قائلند که در حدود شش هزار و اندی آیه قرآن، حدود دویست آیه متشابه وجود دارد. البته همین تعداد را نیز بعضی مانند مرحوم آقای معرفت به متشابه اصلی و متشابه عرضی تقسیم می‌کنند که مباحث فلسفی و کلامی که وارد دنیای اسلام و مباحث اسلامی شده، منشاء ایجاد یک سری تشابه شده است که قبلا جزو متشابهات نبوده است. ولی با وجود این متشابهات عرضی، در مجموع کمتر از دویست آیه متشابه داریم.

 

رهنامه: اولین سوال این است که محکم و متشابه چه تعریفی دارند؟

استاد‌: بحث محکم و متشابه قرآنی، ذیل آیه هفت سوره آل عمران مطرح می‌شود ولی قبل از آنکه وارد این آیه پر حکمت شویم متعرض دو آیه دیگر قرآن می‌شویم. یک آیه در سوره زمر و آیه دیگر در سوره هود است. در سوره هود کل قرآن به‌عنوان کتاب محکم معرفی می‌شود و تمام آیات، محکم دانسته می‌شود. «کتاب احکمت آیاته»، مراد از محکم بودن آیات، زیبایی، یکنواخت‌ ‌بودن، شیرینی لهجه و قدرت خارق‌العاده بیانی است که در تمام آیات قرآن وجود دارد. فلذا وقتی قرآن دعوت به تحدّی کرد، این تحدی در جمیع آیات اعم از محکم و متشابه، راه دارد و کسی نمی تواند مانند محکم یا متشابه قرآن بیاورد. پس آنجا که تمام آیات قرآن به احکام متصف می‌شود، مراد استحکام در اسلوب و روش، بیان، اعجاز و زیبایی است. در آیه دیگری در سوره زمر تمام آیات قرآن به متشابه بودن منتسب می‌شود. متشابه بودن در اینجا یعنی از آغاز تا پایان قرآن، آیه‌ای نمی‌بینیم که مخالف آیه‌ای دیگر باشد. تمام آیات از لحاظ اعجاز شبیه هم هستند و یک سنخ هستند و اختلافی در آن نمی‌بینیم «الله نزّل أحسن الحدیث کتاباً متشابهاً». این آیه شاید اشاره به آیه دیگری داشته باشد که می‌فرماید: «و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً» یعنی اگر قرآن از غیر خدا بود، قاعدتا صدر و ذیل آن و آغاز و پایان سوره‌ها، با توجه به ترتیبی و تدریجی بودن نزول قرآن، متفاوت بود. ولی چون از طرف خدای تبارک و تعالی است و فرستنده حکیم و عالم است لذا در آن یکنواختی و هماهنگی می‌بینیم. پس یک آیه تمام قرآن را به محکم بودن منتسب کرد و آیه دیگر تمام آیات را به متشابه بودن منتسب کرد. اما باید توجه داشت که بحث محکم و متشابه اصلا ناظر به این دو آیه و این دو معنا نیست بلکه بحث دیگری است که در آیه 7 سوره آل عمران مطرح است. در آنجا تمام آیات به یک صفت متصف نمی‌شوند بلکه تقسیم می‌شوند. «هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیاتٌ محکماتٌ هنّ أمّ الکتاب و أخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاویله و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به کل من عند ربنا  و ما یذکر الا اولوا  الالباب» یعنی برخی از آیات این کتاب محکمند که این آیات اصل، مرجع و أم هستند و برخی دیگر متشابه هستند. این تنها آیه قرآن است که آیات قرآن را به دو بخش محکم و متشابه تقسیم می‌کند.

رهنامه: آیا می‌توان در قرآن کتاب‌هایی را فرض کرد که آیه‌های «کتاب احکمت آیاته» و «کتاباً متشابهاً» هر کدام اشاره به کتابی از قرآن باشد؟ مثلاً گاهی در قرآن می‌فرماید که «کتاب عربی مبین» که به الفاظ قرآن اشاره دارد و در جاهایی دیگر تعبیر کتاب می‌آورد ولی معلوم می‌شود که الفاظ منظور نیست بلکه مراتب بالاتری از قرآن است مثلا لوح محفوظ  و….

استاد: یعنی در اینجا که می‌فرماید «کتابٌ احکمت آیاته» مراتب دیگری از قرآن مدنظر باشد؟

رهنامه: یا مراتب دیگر مقصود باشد، یا اینکه بتوان کتبی هم عرض در دل قرآن تصور کرد که هر کدام، بخشی از آیات را در خودش جای داده باشند.

استاد‌: چنین فرضی را من تا حالا برخورد نکرده‌ام، البته مرحوم علامه طباطبایی «کتاب احکمت آیاته» را با توجه به قرینه چند واژه بعد که «ثم فصّلت» است می‌فرماید که «احکمت» قبل از نزول است و «فصّلت» بعد از نزول و فعلیت است. لذا بنابر نظر مشهور «احکمت آیاته» یعنی تمام آیات از نظر استواری و فصاحت و بلاغت، محکم هستند.

اما آیه محل بحث که شاید بتوان گفت از زیباترین آیات قرآن است و به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی یکی از آیات محکم قرآن کریم است، همین آیه است چرا که در غیر این صورت به مشکل بر‌ می‌خوریم.

محکم و متشابه ‌بودن نسبی است، یعنی ممکن است آیه‌ای برای یک فرد محکم باشد ولی برای شخص دیگر متشابه باشد، ولی درصد بالایی از متشابهات برای عموم مردم شامل آیاتی است که ماورای طبیعت را بیان می‌کند.

محکم در این آیه، یعنی آیه‌ای که معنای آن شبیه به معنای دیگری نیست که امر را بر ما مشتبه کند و در افاده و رساندن معنای خودش کاملا محکم و استوار است اما متشابه‌ آیه‌ای است که در افاده معنایش و در افاده مراد از آن معنا، شبیه به معنای دیگری است که موجب مشتبه شدن معنای اراده شده بر ما می‌شود و به دلیل شباهت نمی‌دانیم کدام یک از دو یا چند معنا، مدنظر است. پس هر گاه که نتواند معنای مورد نظرش را مشخص کند و در افاده معنا، محکم، استوار نباشد، آیه متشابه است. این از لحاظ تئوری است اما برای مشخص شدن بحث چند مثال می‌زنیم؛ آیات محکم مانند آیاتی که علم خدا را بیان می‌کنند، آیاتی که قدرت خدا را بیان می‌کنند. آیاتی که عالم هستی و محصور در چارچوب محسوسات مثل کهکشان‌ها که قابل رویت، حس و تجربه هست را بیان می‌کنند. آیاتی که نظم موجود و حرکت هستی را بیان می‌کند مانند: «لا الشمس ینبغی لها أن تدرک القمر و لا اللیل سابق النهار» و یا «والشمس تجری لمستقر لها» و یا «والقمر قدّرناه منازل حتّی عاد کالعرجون القدیم» این آیات همگی محکم هستند چرا که برای بشر قابل مشاهده و فهم و منطبق با طبیعت است و ابهام و اشکالی در آن نیست.

رهنامه: آیا مشتبه‌شدن برای عرف ملاک است؟ آیا معیار محکم و متشابه بودن، برداشت عرفی است؟ چون ممکن است یک عالم مثلا یک عارف یا فیلسوف یا متکلم به سراغ همین آیه «کالعرجون القدیم» برود و معنا برایش مشتبه شود چون در برداشت‌های عمیق‌تر‌، ابهامات جدیدی برای علما ایجاد می‌کند و امر بر آنها مشتبه می‌شود .

استاد‌: تصریح کردم که محکم و متشابه ‌بودن نسبی است، یعنی ممکن است آیه‌ای برای یک فرد محکم باشد ولی برای شخص دیگر متشابه باشد، ولی درصد بالایی از متشابهات برای عموم مردم شامل آیاتی است که ماورای طبیعت را بیان می‌کند، مثل وجود ملائکه که قرآن تعبیر «اولی اجنحه» می‌کند به معنای «صاحبان بال» که بشر یک فهمی از بال دارد و می‌خواهد آن را بر وجود ملک تطبیق کند در حالی که قابل رویت نیستند و لذا نمی‌داند که آیا بال آنها مانند پرندگان است یا جور دیگری است. ابتدا از لفظ همین بال را می‌فهمد ولی می‌تواند احتمال شبیه آن را نیز بدهد یعنی همان‌طور که بال در پرندگان منشاء قدرت و جابجایی به سرعت و به سهولت است، شاید مقصود این است که ملائکه نیز به راحتی و به سهولت و با قدرت می‌توانند جابه‌جا شوند. این دو معنا شبیه به هم هست و ما نمی‌دانیم که آیا «اولی اجنحه» معنای اول را می‌گوید یا معنای دوم.

رهنامه: با توجه به نسبی بودن محکم و متشابه می‌توان گفت که در آیه‌ای که در ابتدا داشتیم می‌تواند به این معنا باشد که «احکمت آیاته» برای عالمی است که تمام آیات برای او محکم است و «کتاباً متشابهاً» نسبت به اشخاصی و برداشت‌هایی است که همه آیات برای آن  مشتبه است؟

استاد: خیر. این دو مبحث را باید تفکیک کنیم. نسبی بودن در این بحث وجود دارد اما در آن دو آیه وجود ندارد. چرا که مثلا در آیه «احکمت آیاته» وقتی تمام آیات قرآن را به اِحکام متصف می‌کنیم، برای درک این اِحکام، نیازمند طی مقدماتی هستیم که شامل علم فصاحت و بلاغت است و اگر این دوره مقدماتی طی شود، هر شخصی قضاوت می‌کند که تمام آیات محکم هستند.

رهنامه: منظور این است که بر هر آیه‌ای دست بگذاریم، برای اهلش محکم است و برای غیر اهلش متشابه است؟.

استاد‌: در اینجا تفاوت وجود دارد. چرا که برخی آیات متشابه حتی برای افرادی که مقدماتی از علوم را گذرانده باشند، همچنان می‌توان متشابه باشد.

رهنامه: خب، شاید مقصود از اهل در اینجا اهل بیت باشد.

استاد‌: بله، اگر در آن سطح در نظر بگیریم، درست است. ولی ما فعلاً می‌خواهیم عموم مردم را در نظر بگیریم، چرا که این آیه که برخی آیات را به محکم و برخی آیات را به متشابه بودن متصف می‌کند، عموم مخاطبان و عرف مردم را لحاظ می‌کند. اما در دو آیه مذکور نیز عموم مردم را لحاظ می‌کند و می‌فرماید هر کس مقدمات را بگذراند خواهد دید که همه آیات، محکم است یعنی استحکام، استواری و فصاحت و بلاغت در سرتاسر قرآن حاکم است و همه آیات همچنین متشابه است یعنی هیچ اختلافی در آیات نیست.

از مثال‌های دیگر برای آیات متشابه، وجود جن است. بشر برای وجود جن دارای پیش‌فرض و تصوری است که شاید منطبق با واقعیت نباشد. جن را یک موجود وحشتناک و دارای دم و سم فرض می‌کند ولی چون مرئی نیست نمی‌داند که آیا همین‌طور است یا اینکه از سنخ دیگری است. اما چرا این دو را شبیه می‌داند؟ به این دلیل که اگر یک موجود زشت و دارای دم و سم را ببیند، وحشت می‌کند. ممکن است اگر قدرت دیدن جن را داشته باشد از او نیز وحشت کند. لذا وجه تشابه در وحشت، منشاء می‌شود که بگوید آیا جن دارای سم و دم است. اما قرآن وجود جن را در عالم حتمی می‌داند و می‌فرماید تعداد آنها از انسان‌ها هم بیشتر است. اما در مورد اینکه حقیقت وجود آنها چیست، چیزی نمی‌دانیم.

تمامی حقایق ماورا طبیعت که مرئی نیستند و از سنخ معقولات هستند منشاء مشتبه ‌شدن می‌شوند.

مورد دیگر از موارد ماورای طبیعت، نعمت‌های بهشتی و همچنین عذاب‌های اخروی در جهنم است. در اینجا نیز قرآن تعبیراتی از سنخ ماکولات و مشروبات و از سنخ سایه‌بان، از سنخ زوج و هم‌نشین و از سنخ قصور دارد ولی آیا شبیه به همین مشروبات و ماکولات عالم ماده است یا خیر؟ که اینها محل بحث است و بشر به قدری در عالم محسوسات گرفتار است که آن نعمت‌ها را با توجه به الفاظی که برایش به کار رفته به محسوسات خودش تشبیه می‌کند و این منشاء اشکال می‌شود مثلاً حورالعین به‌عنوان یک زوج برای انسان نام برده شده و چون در عالم دنیوی زوج، همسر برای مرد است پس در آنجا نیز لابد همسر برای مرد است. در حالی که در هیچ جای قرآن نیامده که حورالعین برای مردان است. بلکه می‌گوید حورالعین زوج بهشتی است و اما مشکل را در اینجا حل نکرده‌اند بلکه گفته‌اند با توجه به آیه دیگری که در آن «غلمان» آمده، مشکل خانم‌ها حل می‌شود در حالی که «حورالعین» به معنای زوج و ندیم و همنشین است که کنار شخص قرار می‌گیرد و مایه آرامش او می‌گردد که هم زن و هم مرد به همنشین و هم سخن نیاز دارند که از مصاحبت با او لذت ببرند. کما اینکه تعبیر قرآن از «غلمان» موجوداتی بسیار لطیف و زیبا است که اختصاصی به زن و مرد ندارد و هر دو از مصاحبت با یک موجود لطیف، خوش­چهره، خوش­خدمت و خوش­صحبت لذت می‌برند. اما چون ما در عالم دنیا و محسوسات اسیر هستیم این معقولات را به محسوسات تشبیه می‌کنیم و نتیجه‌گیری می‌کنیم که حورالعین مخصوص مردها و غلمان مخصوص زن‌ها است. در حالی که این‌طور نیست و چون ضمایر مونث درباره حورالعین به کار رفته آن را به زنان عالم دنیا تشبیه کرده‌ایم و در ادامه آن را مختص مردان دانسته‌ایم. در اینجاست که امر بر انسان مشتبه می‌شود. عذاب‌های اخروی نیز همین‌طور است. حقیقت معاد جسمانی برای عالم آخرت، نیز به همین صورت است. بشر احساس می‌کند که منظور از معاد جسمانی همین جسم و یا همین خصوصیات عالم دنیا مدنظر است ولی یک احتمال هم می‌دهد که چیز دیگری منظور باشد زیرا می‌بیند که خصوصیاتی که این جسم دارد با خصوصیاتی که برای آن جسم بیان شده است تطابق ندارد. این جسم می‌سوزد و از بین می‌رود ولی قرآن بیان می‌کند که در آن جسم، هرگز فنا وجود ندارد. در اینجاست که امر مشتبه می‌شود که عذاب‌های اخروی و حقیقت نار از چه سنخی است. چون دو احتمال را انسان می‌دهد، امر بر او مشتبه می‌شود. تمامی حقایق ماورا طبیعت که مرئی نیستند و از سنخ معقولات هستند منشاء مشتبه ‌شدن می‌شوند. پس اگر بخواهیم مثال‌هایی برای محکم و مثال‌هایی برای مشتبه بزنیم می‌توانیم بگوییم عالم طبیعت و محسوسات نمونه‌های محکمات هستند و ماورا طبیعت و معقولات که کم هم نیستند، مثال‌های متشابهاتند.

رهنامه: بحث توحید یا چیزهایی از این قبیل جزو متشابهات نیستند؟

استاد: خود بحث توحید متشابه نیست. ولی برخی صفات و خصوصیاتی که برای خدا مطرح می‌شود جزو متشابهاتند. مثل «یدالله فوق أیدیهم» و یا «یقولون یدالله مغلوله» پس «یدالله» و «عین الله» اموری است که منشاء تشابه است چرا که بشر واژه ید را با دست مادی مقایسه می‌کند و تصوری به ذهنش می‌آید، اما با توجه به معرفتی که نسبت به خدای تبارک و تعالی و توحید پیدا کرده، احساس ناهمخوانی می‌کند که در بحث تشخیص محکم از متشابه خواهیم گفت که یک راه راحت در این تشخیص این است که اگر امری با بدیهیات عقل و ضروریات دین منافات نداشته باشد، محکم است اما اگر با یکی از اینها منافات داشته باشد، متشابه است.

رهنامه: چرا در قرآن متشابهات وارد شده است؟ آیا اگر تمام قرآن محکمات بود مواجهه ما با قرآن راحت‌تر نمی‌شد؟

استاد: این سوال، در واقع سوال از فلسفه وجود متشابهات در قرآن است. کما اینکه برخی این مطلب را به صورت سوال و برخی به صورت اشکال بر قرآن وارد کرده‌اند که چرا باید قرآن به‌گونه‌ای سخن بگوید که منشاء مشتبه‌شدن امر بشود. قرآن که خود را به‌عنوان معجزه دارای فصاحت و بلاغت و مبین معرفی کرده، اقتضا می‌کند که تمام آیاتش محکم باشد و هیچ مطلبی را که منشاء تشابه شود، ارائه ندهد. این امتیازی برای قرآن نیست که امری را برای هدایت به جامعه القا کند و سپس آیاتی که مردم جامعه می‌خواهند از آن استفاده کنند، امر برای ایشان مشتبه شود. پاسخ‌های متعددی به این مسأله و اشکال داده شده است ولی اگر بخواهیم لبّ مباحث را در یک جمله بسیار کوتاه بگوییم و هر آنچه بعد از آن بگوییم، توضیح این جمله باشد، باید عرض کنیم که منشاء وجود متشابه در قرآن، علو معانی و قصور الفاظ است. معانی و معارف بلند مرتبه‌ای را قرآن متعرض می‌شود در حالی که الفاظ، الفاظ متداولی بین بشر برای فهم و افهام است و چون بشر محدود است الفاظ او هم محدود است. فلذا این الفاظ قاصرند که آن معانی عالی و معارف بلند را به تمام و کمال بیان کنند. بیان ذلک این است که قطعا معارف بلندی در عالم وجود دارد مثل امور ماوراء طبیعت، معقولات و از طرفی درک بشر انس با محسوسات دارد و اقلیتی از انسان‌ها هستند که به درک معقولات راه می‌یابند و این اقلیت نیز اختلاف مراتب دارند. بنابراین برای بیان آن امور راهی جز تمثیل و مثل نمی‌ماند. کار تمثیل این است که از یک بُعد مقرّب است ولی از جهات دیگر مبعّد است. تمثیل تقریب به ذهن می‌کند و آن مطلب را به فهم انسان نزدیک می‌کند ولی به جهات دیگر دور‌کننده است. ما وجه تقریب را با انتقال به حال، حل می‌کنیم اما آن وجه بُعدآور را با یک مثل و بیان دیگر جبران می‌کنیم. این مثل دوم، نیز وجهی از وجوه بُعدآور را برطرف می‌کند اما از آن جایی که خود، مَثَل است وجوه بُعدآور دیگری دارد که برای برطرف کردن آن از مثل سوم استفاده می‌کنیم و هکذا. دیدید که وقتی که یک مطلب پیچیده و عمیق باشد، طلبه‌ها و منبری‌ها برای بیان آن مطلب به عموم مردم از عبارت‌ها، بیان‌ها و مثال‌های مختلف استفاده می‌کنند. این عبارت‌ها و بیان‌های مختلف برای افهام و تفهیم یک مطلب است ولی به دلیل پیچیدگی مطلب، مجبوریم از بیان‌های مختلف استفاده کنیم که هر کدام از این بیان‌ها از جهاتی تقریب به ذهن می‌کنند و از جهات دیگر از حقیقت دور می‌کنند. جهات مقرّب را می‌گیریم و جهات مبعّد را با بیان‌های دیگر برطرف می‌کنیم. لذا قرآن می‌فرماید: «تلک الامثال نضربها للناس» یعنی ما از مثال‌ها و بیان‌های متعدد استفاده می‌کنیم تا تقریب به ذهن ایجاد شود و مردم بتوانند از این کتاب هدایت استفاده کنند. پس فلسفه وجود متشابهات در قرآن این است که در عالم، معقولات و معارف فراوان وجود دارد و برای تفهیم آنها هیچ راهی جز بیان الفاظ نیست و کوتاهی الفاظ موجب استفاده از بیان‌های متعدد می‌شود که هر کدام از این بیان‌ها از جهتی مقرّب است که این وجه، بعد محکم آن بیان است و از جهاتی نیز مبعّد است که این جهات، بُعد متشابه آن است. برای رفع تشابه از بیان دومی استفاده می‌شود که این بیان دوم مقداری از مشتبه بودن بیان اول را رفع می‌کند ولی خودش نیز وجه تشابهی ایجاد می‌کند که نیاز به توضیح دارد. این بیان را علامه در مقدمه‌چینی برای توضیح فلسفه وجود متشابه، بیان می‌کنند. به بیان دیگر ما باید از کتابی انتظار داشته باشیم که متشابه نداشته باشد که آن کتاب هیچ مطلب پیچیده و معرفت بلندی نداشته باشد ولی اگر پذیرفتیم کتابی دارای معارف عمیق و بلند است و می‌خواهد دست بشری که در محسوسات اسیر است را بگیرد و به امور معقول و ماوراء طبیعت هدایت کند حتماً باید دارای متشابه باشد. وجود تشابه در چنین کتابی نه تنها نقص نیست بلکه نشانه کمال است. و کتابی که دارای متشابه نیست یا متعرض معقولات و معارف بلند نشده و یا اگر متعرض شده امر را نیمه کاره رها کرده و بشر را با یک سری مبهمات و مجهولات رو به رو کرده و هیچ راه حلی هم ارائه نکرده است. پس برای اینکه این خدشه وارد نشود می‌گوییم قرآن آیات متشابه دارد و در کنار آن آیات محکمی دارد که آن متشابهات زیر سایه این محکمات، به تدریج و با بیان‌های متعدد تبدیل به محکم می‌شوند. البته نه محکمی که به طور صد درصد روشن باشد، بلکه تا حدود زیادی ما را به این واقعیت می‌رساند که دورنمایی از وقایع را در ذهن ما ایجاد می‌کند و ما معترف می‌شویم که چون گرفتار در عالم محسوسات هستیم، بیشتر از این قادر به درک آن واقعیات نیستیم و قرآن تاکید می‌کند که ما به این واقعیت برسیم که خیال نکنیم تمام معقولات، مدرکات و ماوراء طبیعت را می‌فهمیم.

رهنامه: در مباحث حکمت مطرح است که الفاظ برای روح معنا وضع شده‌اند، اگر ما این قاعده را بپذیریم تقریباً به این نتیجه می‌رسیم که آیه متشابهی باقی نمی‌ماند چون از نگاه عرفی خارج می‌شویم. مثلا منظور از کلمه «فواکه» میوه مادی نیست بلکه حقیقتی است که باید تعریف آن را به دست آوریم. سوال این است که اگر این‌طور به مطلب نگاه کنیم آیا می‌توان گفت که تمام آیات قرآن تبدیل به محکم می‌شوند؟

استاد: معنای اینکه متشابهات پس از ارجاع به محکمات از تشابه خارج می‌شوند همین است. یعنی لفظ در برخورد ابتدایی منشاء تشابه می‌شود. بعد از اینکه توجه کنیم که الفاظ برای آن معانی که ما با آن مأنوسیم وضع نشده بلکه برای حقیقت آن معنا وضع شده است پس از توجه به این معنا به محکمات مراجعه می‌کنیم و امر روشن می‌شود. اما نه آن روشن شدنی که بتمامه روشن گردد.

رهنامه: این روشن‌شدن، مفهومی است و وجدانی نیست.

استاد‌: بله. مفهومی است. یعنی تقریب به ذهن می‌شود. مثلاً اجمالاً متوجه می‌شویم که مراد از «فاکهه» حقیقتی است که همان‌طور که فواکه دنیوی مایه لذت برای بشر است، آن فاکهه نیز مایه لذت است ولی با این تفاوت که این دارای آفات است اما آن، نه تنها دارای آفت نیست بلکه مایه کمال نیز هست و تفاوت دیگر اینکه فاکهه دنیوی تنها موجب کمال جسمی است اما فاکهه اخروی هم موجب کمال جسمی عالم آخرت است و هم کمال معنوی. بر طبق برخی روایات هر فاکهه در عالم آخرت بر علم و معرفت انسان نیز می‌افزاید. اما حقیقت اینکه آن لذت از چه سنخی است را نمی‌توانیم به تمامی درک کنیم چون گرفتار محسوساتیم.

رهنامه: پس هر­چه به عالم معقولات نزدیک‌تر شویم درک ما بیشتر می‌شود.؟

استاد: بله. هم بهتر می‌فهمیم زیرا با ماده صرف مقایسه نمی‌کنیم و هم اقرار می‌کنیم که قادر به درک حقیقت آن نیستیم. چون از سنخ دیگری است و ما می‌فهمیم که این لفظ برای حقیقت آن معنا وضع شده نه برای معانی محسوس و ملموس.

لکن مطلب مهم نظر فریقین در محکمات و متشابهات است. یک نظر مشهور که تقریبا هم بین اهل سنت و هم بین بسیاری از امامیه وجود دارد این است که اولا تعداد آیات متشابه را نسبت به تمام آیات قرآن محدود و کم می‌دانند و راه حل آن را ارجاع این آیات محدود به محکمات می‌دانند و مثلا قائلند که در حدود شش هزار و اندی آیه قرآن، حدود دویست آیه متشابه وجود دارد. البته همین تعداد را نیز بعضی مانند مرحوم آقای معرفت به متشابه اصلی و متشابه عرضی تقسیم می‌کنند که مباحث فلسفی و کلامی که وارد دنیای اسلام و مباحث اسلامی شده، منشاء ایجاد یک سری تشابه شده است که قبلا جزو متشابهات نبوده است. ولی با وجود این متشابهات عرضی، در مجموع کمتر از دویست آیه متشابه داریم. ولی مرحوم علامه طباطبایی با مقدماتی که در بحث محکم و متشابه و مخصوصا در فلسفه وجودی متشابهات در قرآن می‌چینند، مشخص می‌کنند که شش یا هفت تفاوت میان نظر ایشان با نظر مشهور وجود دارد که این تفاوت‌ها را سریع عرض می‌کنم و هر کدام نیاز به توضیح داشت، توضیح اجمالی می‌دهیم.

منشاء وجود متشابه در قرآن، علو معانی و قصور الفاظ است. معانی و معارف بلند مرتبه‌ای را قرآن متعرض می‌شود در حالی که الفاظ، الفاظ متداولی بین بشر برای فهم و افهام است و چون بشر محدود است الفاظ او هم محدود است.

تفاوت اول این است که همین آیه 7 سوره آل عمران، که منشاء بحث محکم و متشابه است براساس نظر مشهور به این صورت است که صدر آیه، آیات قرآن را به محکم و متشابه تقسیم می‌کند و ذیل آیه هشدار می‌دهد که گروهی هستند که در قلب آنها زیغ است به دنبال متشابهات می‌روند در حالی که نباید این کار را انجام داد. اما نظر علامه این است که صدر آیه، آیات را به دو بخش تقسیم می‌کند و ذیل آیه نیز انسان‌ها را به دو گروه تقسیم می‌کند. بخشی انسان­ها هم به محکم و هم به متشابه ایمان می‌آورند، به محکمات عمل می‌کنند و در متشابهات توقف می‌کنند و به محکمات ارجاع می‌دهند. بخش دوم اهل زیغند که به منظور فتنه‌گری و رهیافت به تأویل به دنبال متشابهات هستند. پس تفاوت ایشان با نظر مشهور این است که ایشان «و» در «والراسخون فی العلم» را واو استینافیه می‌دانند نه واو عاطفه و می‌فرمایند در این آیه علم به تاویل منحصراً از آن خدا دانسته شده است. «والراسخون فی العلم» نیز قرینه «والذین فی قلوبهم زیغ» است و در مقام بیان گروه دوم است. تفاوت دوم این است که نظر مشهور می‌گوید اگر متشابه را به محکم ارجاع دهیم تاویل است ولی اگر یک محکم را تبیین کنیم، تفسیر است. اما علامه می‌فرماید که تبیین محکمات و همچنین تبیین متشابهات پس از ارجاع به محکمات، هر دو تفسیر است و در «و ما یعلم تأویله»، ضمیر «ه» به کل کتاب بر می‌گردد و یا اگر به متشابهات برگردد، قصدش این نیست که بگوید فقط متشابهات تأویل دارند، بلکه تمام آیات تأویل دارند. اما اینجا آیه، در مقام بیان تأویل متشابهات است. چرا که صدر آیه راه تبیین متشابهات را بیان کرده و هنگامی که آیات را به محکم و متشابه تقسیم می‌کند درباره محکمات می‌فرماید که اینها اصل و مرجع هستند و این بدان معناست که هر فرعی باید به اینها رجوع کند و این مطلب نیاز به معونه اضافه ندارد که بگوییم اگر متشابهات را ارجاع دهیم مشمول یک بحث دیگری به اسم تأویل است.

رهنامه: در این صورت تفاوت تفسیر و تأویل نزد علامه چیست؟

استاد: ایشان می‌فرماید تفسیر از مقوله لفظ و معناست و تأویل از مقوله عین خارجی است و اینها هم سنخ نیستند. تفسیر یعنی برای فهم یک آیه از الفاظی استفاده می‌کنیم که مخاطب به معانی منتقل شود یعنی به بیانی دیگر و با روشن کردن مفاهیم و به کار بردن واژه‌های خاص، آیه را تبیین می‌کنیم.

فرق دیگری که به طور ضمنی به آن اشاره کردیم این است که مشهور می‌گوید علم به تأویل متشابهات از آن خدا و راسخان در علم است، طبق این آیه و با قرائت «واو» عاطفه. اما نظر علامه این است که «واو» استینافیه است و این آیه بیان می‌کند که علم به تأویل منحصرا در دست خداست و اگر ما با استفاده از آیات دیگر و یا روایات برداشت کنیم که علم به تأویل در اختیار اهل بیت نیز گذاشته شده است، استفاده از جای دیگر است و این آیه در مقام بیان آن نیست هر چند منافات ندارد.

تفاوت عمده دیگر این است که مشهور معتقدند آیات متشابه حدود دویست آیه است اما مرحوم علامه می‌فرماید تعداد آیاتی که متعرض امور معرفتی، معقولات و امور ماوراء حسی شده، منحصر به این تعداد نیست و در بسیاری از آیات قرآن، این بحث وجود دارد و از همین‌جا استفاده می‌کنند که آن روایاتی که می‌فرماید راه فهم قرآن این است که بعض آن را به بعض دیگر بزنید، دلیلش این است که اکثر آیات مربوط به معارف است که یک بیان، برای فهم آن کافی نیست و به آیات دیگر نیز نیاز است. بنابراین اکثر آیات از جهتی محکم است و از جهات دیگر متشابه است. لذا اگر بعض قرآن را به بعض دیگر نزنیم، نمی‌توانیم فهم درستی از آیات داشته باشیم. در حالی که خیال می‌کنیم آیه مورد نظر محکم است و فهم اولیه‌ای از آن برداشت می‌کنیم در حالی که بخشی از آیه محکم بوده و بخشی دیگری از آیه متشابه است و وقتی آن را به آیات دیگر می‌زنیم می‌فهمیم که فهم اولیه ما ابتدایی بوده است و آیه نیاز به فهم عمیق‌تر و دقیق‌تر داشته است.

یک نظر مشهور که تقریبا هم بین اهل سنت و هم بین بسیاری از امامیه وجود دارد این است که اولا تعداد آیات متشابه را نسبت به تمام آیات قرآن محدود و کم می‌دانند و راه حل آن را ارجاع این آیات محدود به محکمات می‌دانند.

در پرانتز عرض کنم منشاء اینکه ایشان به تفسیر قرآن به قرآن روی آورد، همین بوده است. ایشان در جلد سوم تفسیر، ذیل همین بحث محکم و متشابه و تأویل که حدود هفتاد صفحه است، در پایان این سوال را مطرح می‌کنند که ما در فهم قرآن به چه چیزی نیاز داریم. در جواب می‌فرمایند در فهم ظاهر قرآن کل قرآن کافی است اما برای فهم معارف عمیق و عالم ماورا باید از روایات بهره بگیریم. اما در بخش فهم ظاهر نیز هر چه بتوانیم آیات بیشتری مربوط به آیه مورد نظر کشف کنیم و کنار این آیه بگذاریم، فهم ما نسبت به آن آیه عمیق‌تر و وسیع‌تر می‌شود که نیاز به انس و تسلط به قرآن دارد. بحث محکم و متشابه نیز همین است و راه رفع تشابه همین است که از آیات دیگر استفاده کنیم. ما معمولا یک مثال معمولی را مرتب می‌زنیم و فکر می‌کنیم اکثر متشابهات همین‌طور است. می‌گوییم «الرحمن علی العرش استوی» و «یدالله فوق ایدیهم» دو آیه متشابه هستند که آیه اول اثبات جسمیت برای خدا می‌کند که بر یک عرش و کرسی استیلا پیدا می‌کند و آیه دوم هم که داشتن «ید» را برای خدا اثبات می‌کند و با استفاده از آیه «لیس کمثله شیء» آن دو آیه را حل می‌کنیم و خیال می‌کنیم تمام متشابهات به این ترتیب قابل حل هستند. در حالی که این ساده‌ترین و بدیهی‌ترین مثال برای متشابه و حل آن با یک محکم است. بعضی آیات هستند که از یک وجه محکم هستند و از چند وجه متشابهند و برای برطرف کردن هر یک از وجوه متشابه باید چندین آیه را استفاده کنیم: مثلا در آیه الکرسی می‌فرماید «وسع کرسیّه السمّاوات والارض» یعنی همه حاکمیت خدای تبارک و تعالی به قدری وسیع است که اگر بخواهیم فهمی ولو دورنما از کرسی داشته باشیم باید ابتدا به این مباحث توجه کنیم که وسعت کرسی چقدر است. مفاهیمی مثل «عرش»، «کرسی»، «السماوات والارض» وجود دارد که اگر بخواهیم جایگاه «کرسی» را در بین این مفاهیم بدانیم باید کار گسترده انجام دهیم وگرنه مبتلا به همان مفهومی می‌شویم که متاسفانه برادران اهل سنت مبتلا شدند که می‌گویند کرسی یک تخت عظیم دارای پایه‌های رنگینی است که در قیامت از عرش الهی، آن را پایین می‌آورند و در صحرای محشر نصب می‌کنند و خدای تبارک و تعالی بر آن جلوس می‌کند و حسابرسی را شروع می‌کند. برای فهم قرآنی کرسی باید دقت کنیم و از این آیه استفاده کنیم که «وسع کرسیه السماوات والارض» یعنی وسعت کرسی تمام آسمان‌ها و زمین را در بر می‌گیرد فلذا این نمی‌تواند در گوشه‌ای از صحرای محشر نصب ‌شود، همخوانی ندارد. پس همین «کرسی» که در بدو امر محکم به نظر می‌رسید با نظر در یک آیه دیگر متوجه شدیم که متشابه است و کرسی باید طوری تصور شود که فراتر از تمام آسمان‌ها و زمین باشد نه اینکه جزیی از عالم طبیعت باشد. همچنین روایات می‌گوید نسبت کرسی به عرش نسبت یک حلقه در یک فلات است «الرحمن علی العرش استوی» حکایت از چنان وسعتی می‌کند. پس وقتی این آیات را کنار هم می‌گذاریم، اولا فهم اولیه ما تغییر می‌کند و دیگر کرسی را یک چیز محدود فرض نمی‌کنیم و ثانیاً احساس عجز از درک حقیقی آن می‌کنیم و فقط تقریب به ذهن صورت می‌گیرد. چون از سماوات و ارض فهمی داریم ولی فهم ما دقیق نیست و نمی‌دانیم وسعت آسمان‌ها و زمین چقدر است ولی می‌دانیم که بسیار عظیم و وسیع است در حالی که کرسی از آن نیز وسیع‌تر است. پس یکی از تفاوت‌های نظر مشهور با علامه این است که نظر مشهور، آیات متشابه را محدود می‌داند ولی علامه تعداد آنها را زیاد می‌داند.

رهنامه: آیا مشهور، آیاتی را که علامه متشابه می‌داند، محکم می‌دانند؟

استاد‌: بله. بسیاری از آنها را محکم می­دانند ولی علامه می‌فرماید هر آنچه که معقول، دارای معارف بلند و ماوراء طبیعت است برای بشری که گرفتار محسوسات است متشابه است. البته ایشان چند بار تکرار می‌فرماید که فرق است بین اینکه بگوییم آیاتی متشابه است و راه‌حل دارد یا اینکه بگوییم آیاتی در قرآن متشابه هستند و بشر هیچ راهی برای حل ابهام آن و فهم آن ندارد و می‌فرماید من نمی‌گویم در قرآن مبهمات زیاد است چرا که با مبین بودن قرآن سازگاری ندارد بلکه متشابهات زیاد است که آنها را در پرتو آیات محکم و با ضرب آیات در یکدیگر از تشابه خارج می‌کنیم. لذا می‌بینیم که کم نیست مواردی که المیزان، یک یا مجموعه‌ای از چند آیه را به‌گونه‌ای غیر از سایر تفاسیر، تفسیر کرده است. یک رمز آن همین است. بنده بعد از حدود پانزده سال، سر و کار داشتن با المیزان دیدم که این مسئله در المیزان بسیار به چشم می‌خورد که گاهی تفاسیر دیگر می‌گویند مثلا سه آیه از یک سوره به هم مرتبطند ولی علامه می‌گوید ده آیه مرتبط هستند. وجه ارتباط را تعبیر به سیاق می‌کند و می‌فرماید سیاقی که بر این آیات حاکم است نشان می‌دهد که یک هدف را دنبال می‌کنند در حالی که از دیدگاه بدوی و از دیدگاه بعضی از مفسرین ممکن است بعضی از این آیات مرتبط با محل بحث نباشد. ولی ایشان می‌گوید که اگر این آیه را به یکی از آیات محل بحث ضرب کنیم می‌بینیم که یکی از وجوه تشابه آن آیات را برطرف می‌کند ولی نیاز به دقت و توجه و تسلط دارد و همین‌ها رمز ماندگاری المیزان است.

رهنامه: فرمودید که علامه «واو» را استینافیه می‌داند و تأویل را تنها مخصوص خدا می‌داند. پس چطور قائلند که ما می‌توانیم آیات متشابه را با ارجاع به محکم تأویل کنیم؟

استاد‌: تأویل از نظر علامه مقوله‌ای غیر از ارجاع متشابه به محکم است که قبلا عرض کردیم و ایشان تأویل را از مقوله لفظ و معنا نمی‌داند و می‌فرماید مرکز ثقل این آیه هم بحث تأویل نیست و فقط قرآن در اینجا به تأویل اشاره می‌کند و عبور می‌کند. در حالی که نظر مشهور این است که این آیه سه مرکز ثقل دارد؛ اول تقسیم آیات به محکمات و متشابهات، دوم هشدار و سوم بیان اینکه چه کسانی می‌توانند این آیات را تأویل کنند. اما براساس نظر علامه اهل زیغ برای تأویل متشابهات به آن رو می‌آورند در حالی که وظیفه آنان تأویل متشابه نیست بلکه باید آن را به محکمات ارجاع دهند یعنی باید متشابهات را تفسیر کرد نه تأویل. چرا که تأویل آن امر دیگری است.

رهنامه: در خود قرآن، آیاتی وجود دارد که تأویل را به معنای حقیقت به کار برده باشد؟

استاد: علامه در اینجا نیز این کار را کرده‌اند و می‌فرمایند با تتبع در آیات، واژه تأویل در چهار جای قرآن به کار رفته. هیچ کجا به معنای ارجاع و از مقوله لفظ و معنا به کار نرفته است. پس فاصله ایشان از مشهور در اینجا به دلیل تتبع در آیات دیگر است. پس آن معنای تاویل که ارجاع متشابه به محکم باشد را نمی‌توان به قرآن استناد داد. البته در برخی روایات متعرض این شده که راسخان در علم، ائمه هستند ولی بحث ما در آیه 7 سوره آل عمران است. پس، از نظر علامه مرکز ثقل آیه، اولا تقسیم‌بندی آیات است و ثانیاً تقسیم‌بندی جامعه اسلامی و انسان‌ها است نه بحث تأویل.

اما نظر مشهور، طوری آیه را تبیین می‌کند که تأویل را فقط برای متشابهات می‌داند که عبارت است از ارجاع آن به محکمات ولی علامه می‌فرماید که تأویل در تمام آیات قرآن سریان و جریان دارد و این آیه می‌گوید که آیات دو قسمند و انسان‌ها  نیز دو قسم و اهل زیغ اشتباه می‌کنند و جامعه اسلامی باید مراقب فریب آنها باشد و از آنها تبعیت نکند. آنها کسانی هستند که به دنبال متشابهاتند. چون می‌بینند نمی‌توانند خیلی در تاویل محکمات مانور دهند اما در تأویل متشابهات می‌توانند مانور دهند لذا به دنبال تأویل متشابهاتند. پس می‌فرمایند که معنای آیه این نیست که تأویل فقط مختص به متشابهات است. پس آن افراد فقط در متشابهات می‌توانند فتنه‌گری کنند. مثلا می‌خواهد تجسیم را ثابت کند می‌بیند که می‌تواند به سراغ آیات متشابه برود و یا می‌خواهد عدم عصمت انبیا را ثابت کند می‌بیند که می‌تواند به سراغ آیات متشابه رود و یا می‌خواهد ثابت کند ضرورت ندارد که عدالت، صفت الهی باشد، می‌تواند به سراغ آیات متشابه برود ولی تأویل منحصر به متشابه نیست.

پاسخ دهید: