شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » آرشیو مجلات / ش 1 » الگو و سیرۀ علمی عالمان اسلامی در رشد طلاب جوان در گفتگو با مسعود آذربایجانی

نقش الگو و سیرۀ علمی عالمان اسلامی در رشد طلاب جوان. لازم میدانم قبل از ورود به بحث چند دقیقه ای درباره ی خود نقش الگو صحبتی داشته باشیم و این مسئله را تحلیل کنم. ببینیم الگو چه نقشی دارد و چه فرایندی را در مخاطبان خودش ایجاد میکند.

تحلیل فرآیند تأثیرگذاری الگو

در حقیقت بحث الگوگیری، سرمشق‌گیری و یا به تعبیر گسترده‌تر، تقلید کردن از الگو، نمونه‌ای از یادگیری مشاهده‌ای است که در روان‌شناسی تربیتی معمولاً به عنوان یکی از دیدگاه‌ها مطرح و درباره‌ی آن بحث می‌شود. یکی از معروف‌ترین روانشناسان واضع نظریه‌ی یادگیری اجتماعی؛ آلبرت بندورا است. او این نظریه را خوب پردازش و تحلیل کرده و می‌گوید:

این نوع یادگیری در چهار مرحله اتفاق می‌افتد. یادگیری مشاهده‌ای یا الگوگیری؛ یعنی، در اولین مرحله انسان باید به الگو توجّه کند. دوم به یادسپاری؛ یعنی، شاخص‌های رفتاری موجود در آن الگو را به ذهن بسپارد. سوم بازآفرینی است؛ یعنی، توان لازم را داشته باشد که آن رفتار را مجدداً به منصّه‌ی ظهور برساند و تولید کند. چهارم انگیزشی؛ یعنی، انگیزه‌ی اجرای مجدّد و دوباره به فعل رساندن آن را داشته باشد.

این چهار مرحله بحثهای پیچیده خاص خود را دارد، ولی من لازم می‌دانم دو نکته را به عنوان شروع بحث تذکر بدهم. یکی این‌که در الگو ویژگی‌هایی را لحاظ کنیم و دیگر این‌که یادگیرنده یا مشاهده‌گر خصوصیاتی داشته باشد که یادگیری مشاهده‌ای یا الگوگیری اتفاق بیفتد.

در سرمشق یا الگو چند ویژگی مهم است: یکی حالت تمایز؛ یعنی، امتیازاتی که او را از اقران و نه ظاهر خودش، متمایز کند. دوم بار عاطفی است؛ یعنی، ما باید علاقمند به او باشیم و او جاذبه‌ی عاطفی‌ای را داشته باشد که با آن افراد را به سمت خود جذب ‌کند. سوم پیچیدگی، منظور این است که الگو بیش از حد ساده، در دسترس، رفتارش قابل تحلیل و روشن نباشد. دیگر برجستگی است. برجستگی غیر از تمایز است؛ یعنی، افراد دیگر هم ممکن است این ویژگی‌ها را داشته باشند. ولی این فرد نسبت به دیگران برجسته‌تر است یعنی نمره بالاتری دارد. مثلاً: اگر این فرد را در ورزش الگو ‌کنیم نسبت به بازیگران مشابه خودش برجسته باشد. این ویژگی‌ها می‌تواند هم در شخصیّت باشد و هم در عمل. از برجستگی‌های رفتاری و جسمی گرفته تا برجستگی‌های اخلاقی و ویژگی‌های علمی و شخصیتی و عاطفی. مثلاً یک مادر از ویژگی‌هایش آن است که در ابعاد عادی برجستگی‌ای دارد که باعث جذب فرزند به او می شود. این برجستگی مهم است که موجب می‌شود مورد توجه واقع شود. متمایز بودن و برجستگی باعث تفاوت می‌شود.

در سرمشق یا الگو چند ویژگی مهم است: یکی حالت تمایز؛ دوم بار عاطفی، سوم پیچیدگی، دیگر برجستگی است از ویژگی ها دیگر ارزش کاربردی، و تقویت پیشین است.

دیگر ارزش کاربردی است؛ یعنی، ویژگی‌های الگو باید به گونه‌ای باشد که در کاربرد و عمل بتواند قابل تبعیت کردن باشد. انسان بتواند در مراحل بازآفرینی و به یادسپاری از آن استفاده کند. اگر در این فرد الگوی بسیار پیچیده و مهمی باشد امّا هیچ ارزش کاربردی نداشته باشد، باز از او نمی‌توان تبعیت کرد. اینها پنج ویژگی است که در سرمشق یا الگو باید وجود داشته باشد.

با این همه، افراد، از این الگو، با این‌که همه‌ی ویژگیهای پنجم را در حد بالا دارد، ممکن است استفاده نکنند پس باید یک سری خصوصیات روانشناسی نیز داشته باشد که به سمت او بروند و انگیزه در آنها ایجاد شود. یکی از این خصوصیات ظرفیت حسی است؛ یعنی، الگو ظرفیت حسی‌اش به حدی باشد که بتواند این رفتار را در فرد ایجاد کند. مثلاً یک کودک دو سه ساله وقتی نماز خواندن مادر را می‌بیند ممکن است الگوگیری نکند ولی وقتی که پنج ساله شد و مادرش را می‌بیند که می‌ایستد برای نماز، چون این ظرفیت حسی برای او به وجود آمده، از او در خواندن نماز تقلید می‌کند.

ما باید در مورد الگوها با عنایت به ظرفیت طلابمان ـ ظرفیت های حسی، ادراکی، برانگیختگی ـ توجه کنیم. در سنین مختلف ممکن است این تفاوتها ایجاد شود.

دوم سطح برانگیختگی است. یعنی ممکن است فرد یک مصیبتی برایش پیش بیاید و این در حالی است که تمام توجه‌اش به مسایل دیگر است. حالا اگر یک مسئله ای پیش بیاید ممکن است توجهی به آن نکند.

یکی دیگر آمادگی ادراکی است. آمادگی ادراکی تفاوتش با ظرفیت حسی این است که در ظرفیت حسی باید کار در دامنه‌ی حسی او قرار بگیرد تا الگوگیری را شروع کند امّا از نظر ادراکی باید فرد بتواند برای خودش تجزیه و تحلیل کند. نکته‌ی دیگر تقویت پیشین است؛ یعنی، وجود عوامل تقویت کننده‌ای که بتواند او را به آن سمت ببرد. در تقویت پیشین ممکن است پدر و مادر کودک را تشویق کنند. مثلاً طلبه به دلیل آموزه‌های دینی که خوانده یک تقویت پیشین دارد. که می‌داند چه کاری خوب است وقتی می‌بیند این فرد مثلاً اهل نماز شب است، اهل این مقدار تدقیقات علمی است؛ با توجّه به مقامی که در روایات به عالم می‌دهند، با تقویت پیشینی که دارد خودبه‌خود جذب می‌شود.

ما باید در معرفی، احیا و برجسته سازی الگوها دقت کنیم که چه الگوهایی در جامعه مطرح می شوند.

این‌ها را بعنوان مقدّمه می‌خواستم عرض کنم. پس برای اینکه بتوانیم این فضای الگوگیری را بوجود بیاوریم، باید الگوهایی را معرفی کنیم که این شرایط را داشته باشند یا اگر به نظرمان رسیده که بخشی از این شرایط را دارند، تبلیغ کافی کنیم و این الگوها را با توجه به این که ویژگیها در منظر و مرآت طلاب جوانمان قرار می‌گیرند و از آن‌ها استفاده می‌کنند، بازسازی کنیم. البته ما باید در مورد الگوها با عنایت به ظرفیت طلابمان ـ ظرفیتهای حسی، ادراکی و برانگیختگی ـ توجه کنیم. در سنین مختلف ممکن است این تفاوتها ایجاد بشود. این یک مقدمه که لازم بود در ابتدای بحث عرض بکنم. یک مقدمه‌ای دیگر بگوییم و وارد بحث شویم.

مهمترین کسانی که در حقیقت جزو سازندگان یک محیط هستند افرادی‌اند که به عنوان سرمشق و الگو مطرح می‌شوند؛ یعنی، اگر بخواهیم محیطی سالم از نظر تربیتی و آموزشی داشته باشیم باید نهادهای مربوط، مثل نهاد تعلیم و تربیت، نهاد تبلیغ یا حوزه و … روی این الگوها سرمایه‌گذاری کنند. الگوها و سرمشقها در حقیقت سازندگان اصلی یک محیط تربیتی هستند. من روی این مطلب به عنوان مقدّمه تأکید فراوان دارم. ما باید در معرفی، احیاء و برجسته‌سازی این الگوها دقّت کنیم که چه الگوهایی در جامعه مطرح می‌شوند؟ در عین حالی که این کار می‌تواند مسیر طبیعی داشته باشد و تا حدی انتخابگری به صورت آزادانه انجام گیرد ولی در خصوص آن مقداری که نهادهای مربوط می‌تواند دخالت کند، باید نظارت حداقلی در این زمینه وجود داشته باشد بخصوص الگوهای نامناسب نباید بیایند و در اینجا مطرح بشوند. الگوهایی که از نظر ارزشی و اخلاقی مشکلات جدی داشته باشند، وقتی به عنوان الگو مطرح شدند، دیگر نمی‌شود به سادگی از حضور آن‌ها جلوگیری و به سادگی از صفحه‌ی روان طلاب حذف کرد. به همین دلیل یک نظارت حداقلی می خواهد. آن نظارت باید تعریف شود. چون محیط حوزه یک محیط الزامی و حاکمیتی نبوده است. محیطی بوده که در فضای باز همه‌ی این شاخصها رشد می‌کرده است. من تاکید دارم اصل بر انتخاب آزادانه باشد. در عین حال ما باید یک معیارهایی را داشته باشیم. این اصل بحث است.

الگوهایی که از نظر ارزشی و اخلاقی مشکلات جدی دارند وقتی به عنوان الگو مطرح می شوند، دیگر نمی شود به سادگی از صفحه روان طلاب حذف کرد.

ضرورت وجود الگو

از بُعد ضرورت من دو نکته‌ی دیگر را اضافه می‌کنم تا این بحث تکمیل شود. یکی این‌که مهمترین نوع یادگیری ما یادگیری مشاهده ای است. حتی از سن کودکی، دو سه سالگی، یاد می‌گیرند. غیر از یادگیری شرطی‌سازی است. اولین یادگیری که افراد با آن مواجه می‌شوند یادگیری مشاهده‌ای است و این یادگیری هیچ وقت تمام نمی‌شود و حتی در سنین بزرگسالی هم ادامه دارد و نه تنها کاهش پیدا نمی‌کند بلکه افزایش هم می‌یابد و …. اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. بخصوص اینکه در سنین جوانی احساس نیاز به قهرمان، مدل و الگو بیشتر است.

نکته دومی که می تواند به عنوان ضرورت، به مسئله تاکید و توجّه بیشتری کند، تاکید خود قرآن و آیات و روایات در آن مسئله است. قرآن به عنوان یک منبع مهم و حجت شرعی در این مسئله بسیار تاکید می‌کند. قرآن کریم الگوهای مثبت را به دو صورت معرفی می‌کند: یکی تحت عناوین عامی مثل توابین، متطهرین، مجاهدین و مستغفرین. که گاهی می‌گوید خداوند اینها را دوست دارد و به این‌ها توصیه می‌کند؛ افزون بر این به صورت خاص می‌بینیم که قرآن متن ظهور الگوها است. متن بازی و سناریوهایی که الگوهای بزرگ تاریخی ـ که انبیا بودند ـ در آن نقش ایفا می‌کنند. به عنوان مثال حضرت ابراهیم را الگوی شجاعت و بت‌شکنی که غیر خدا را طلب نمی‌کند، معرفی می‌نماید. یا برخوردی را که آن حضرت با نمرود دارد و یا برخوردی را که با ستاره‌پرستان دارد، به عنوان یک الگوی علمی مناظره معرفی می‌کند و صریحاً در جای دیگر هم می‌گوید که حضرت ابراهیم (ع)، بعنوان الگو برای شما است یا حضرت یوسف را به عنوان یک الگو می بینیم برای مقابله با هوس و شهوت نفس و داستان پردازی می‌کند و این را توسعه می‌دهد یا در یک مبارزه اجتماعی برای رفع آن غل و زنجیرهایی که به پای مردم بوده و در زیر یوغ یک طاغوت به مشکلات زیادی دچار شده بودند، در صحنه‌های مختلف، می‌بینیم حضرت موسی را به عنوان یک الگو معرفی می‌کند که چگونه مبارزه می‌کرده، و بالاتر از آنها پیامبر اکرم به عنوان الگوی کاملی است.

اینها نشان می‌دهد که به عنوان الگوی حسنه‌ای که هیچ استثنا ندارد. در مورد پیامبران دیگر شاید استثنایی دارد، مثلاً: در مورد حضرت ابراهیم آنجا که برای عمویش استغفار می‌کند می‌گوید تبعیت نکنید، یا مثالهای دیگر، من به نظرم می رسد حضرت مریم یا همسر فرعون را به عنوان الگو معرفی می کند و تمام مؤمنین از مرد و زن را به تبعیت از زندگی معنوی آنها تبعیت می‌دهد. اینها نشان می‌دهد که قرآن هم به این مسئله اهمّیّت می‌دهد. خود قرآن می‌گوید به هدایت اینها اقتدا کنید. باز از جهت تربیتی در مورد رابطه‌ی پیامبر اکرم و امیرالمومنین می‌بینیم در نهج البلاغه تاکید شده است. مولا در خطبه‌ی نهج البلاغه می‌فرمایند: «پیامبر هر روز پرچمی از الگوهای اخلاقی خود را بر می‌افراشت و توصیه می‌کرد که به آنها اقتدا کنم». اصلاً پیامبر را دعوت می‌کند که به او اقتدا کنید. این نشان می‌دهد که در سیره‌ی دینی ما، در قرآن و روایات به این الگوگیری توجه شده و ما اصلاً نمی‌توانیم راهی برای اجتناب از آن داشته باشیم. ما باید به سمت آن برویم، حال ما خادم چه کسی هستیم؟ از چه کسی تبعیت می‌کنیم؟ از گروه شیطان و شیاطین؟ برویم به آن سمت که قرآن تحت عناوین مختلف از آنها یاد می‌کند؟ یا اینکه برویم از ابرار و نیکان و مقربین و کسانی که در خط خدا هستند تبعیت بکنیم؟ به هر حال تبعیت از ویژگی‌های اجتناب‌ناپذیر سازمان روانی ما است.

آسیب‌ها

ما در حوزه این مطلب را گاهی به نحو اغراق آمیزی مشاهده می کنیم. مرحوم استاد مطهری ـ شاید در کتاب جاذبه و دافعه باشد ـ به این مطلب توجه می‌کنند و می‌گویند در حوزه به گونه‌ای است که گاهی طلبه‌ها یک استادی را به عنوان الگوی خودشان انتخاب می‌کنند، حتّی در نحوه‌ی عمامه بستن یا نوع سخن گفتن هم از او تبعیت می‌کنند. یعنی یک نحوه الگوی اغراق آمیز. ما به علم و عالم بیش از حد احترام می گذاریم. الگوهای علمی ما معمولاً افرادی هستند که دارای ویژگی‌های اخلاقی هم هستند. از جهت مثبت می‌توانیم نگاه کنیم که زمینه‌ی این الگوگیری در حوزه فراهم‌تر است. این فی نفسه یک حسن است، ولی همان‌طور که شما هم اشاره کردید، می‌تواند زمینه‌ی یک آسیب را هم ایجاد کند و آن تبعیّت کورکورانه و بدون آگاهی یا با آگاهی کم است. یکی از آسیبهایش این است همانطور که قرآن این مسئله را متذکر شده که: انا وجدنا آبائنا علی امتٍ و انا علی آثار مقتدون، ما پدرانمان را اینگونه یافتیم و از ویژگیهای آنها تبعیت می کنیم. قرآن آنها را توبیخ می‌کند و می‌گوید اگر اینها بر سبیل هدایت نباشند اینها را هدایت بکنید یا اگر ما چیزهایی را بیاوریم بالاتر از شما باشد. متأسفانه در حوزه این مسئله وجود دارد که گاهی می‌بینیم در سن پایین، طلّاب شیفته و مجذوب افرادی می‌شوند که چه بسا آن معیارهای لازم را نداشته باشند و این یک نوع تبعیت غیر آگاهانه یا با آگاهی کم است.

آسیب دوم توسعه و گسترش در الگوگیری است. ممکن است یک عالمی در بعد علمی خوب باشد ولی این به این معنا نیست که در همه‌ی ابعاد بتوانیم از او تبعیت بکنیم. چه بسا در مسائل اخلاقی مشکلی داشته باشد و این از نظر منطقی قابل قبول است. بله ما از نظر علمی می توانیم از او یادگیری داشته باشیم، حتی در روش تدریسش، در روش مباحثه‌اش، امّا آیا در روش زندگی اخلاقی‌اش هم از او تبعیت کنیم؟ متأسفانه گاهی تعمیم‌های نادرست را می‌بینیم. این در صحنه‌های اجتماعی بیشتر اتفاق می‌افتد. ممکن است فردی از لحاظ اخلاقی خوب باشد ولی در صحنه‌ی سیاسی این‌گونه نباشد. تعمیم نادرست.

یکی از نکاتی که می توان به عنوان ضرورت وجود الگو بیان کرد تاکید خود قرآن و روایات در این مسئله است.

شاید این را بتوانیم آسیب سوم قلمداد کنیم: نگاه همه یا هیچ. یک فردی را که می تواند در ابعاد اخلاقی الگوی کاملی باشد به دلیل اینکه در مسائل اجتماعی نگرش مثبتی نداشته باشد اگر نگاه ما همه یا هیچ باشد، این آسیب است.

یا فردی را که بعنوان الگو می گیریم در همه ابعاد از او تبعیت می کنیم حتی در عرصه هایی که این فرد شایستگی ها و برجستگی های لازم را ندارد یا به دلیل اینکه در یک قسمت ضعفی از او می‌بینیم ـ بخصوص بعد از انقلاب با این آسیب بیشتر روبرو شدیم ـ او را در همه‌ی بخشها کنار می‌گذاریم. آسیب دیگری که در ذیل این بحث می‌توانم به آن اشاره کنم اغراق و گزافه گویی است. در محیطهایی که قداست و ارزشهای دینی هست، به دلیل اهمیت و برجستگی همین ارزشها و قداست آنها زمینه‌هایی برای کذب، دروغگویی و حتی گزافه گویی به وجود می‌آید. حالا گاهی اینها را افراد با نیت خوب؛ یعنی، به نیت اینکه این تبلیغ دین است یا به نیت اینکه خود فرد نمی‌خواهد ولی ما می‌خواهیم این کار را انجام بدهیم، انجام می‌دهند. یک چیزهای جزیی را می‌بینند پر و بالش می‌دهند. بیش از حد برای افراد فضیلت تراشی می‌کنند. کرامت و کشف کرامت نقل می‌کنند. وقتی دقت می‌کنیم و بدون واسطه به آن فرد صاحب کرامت می‌رسیم، می‌بینیم این قضیه نبوده یا در این حد نبوده. خیلی در این زمینه باید مراقبت داشته باشیم. اما به عنوان راه حل چه کار باید بکنیم.

آن چیزی که به نظرم می‌رسد این است که ما صورت مسئله را نباید پاک کنیم یعنی بر خلاف بعضی از روشنفکرها که در مواجهه با این آسیب، خرافه‌گرایی، ترویج خرافات یا مسائلی از این قبیل، اصل صورت مسئله را پاک می‌کنند و شروع می‌کنند به قداست‌زدایی. این به نظر ما درست نیست یعنی همانطوری که بسیاری از دین‌شناسان مثل اتو مقوم دین را قداست و مقدس بودن ذکر می‌کند دین ارزش اصلی‌اش و کارکرد اصلی‌اش براساس همین ویژگی است. این را نباید از آن بگیریم. چون به دلیل ارتباطش با خداوند و ارزشهای ماوراء طبیعی واقعاً این قداست در بطن و متنش وجود دارد. این قداست را نباید از دین بگیریم ولی باید مراقبت کنیم. این کاری است که باید با آگاهی بخشی، با آموزش انجام بدهیم و در تأمین این قداستها و تعریف آن‌ها بکوشیم. محدوده‌ی این قداستها را بشناسیم و حدش را قائل بشویم.

ما که به خداوند و معصومان به عنوان بنیانگذاران این قداست قائلیم، در مورد خداوند قداست حد خاصی ندارد و در مورد معصومین هم حد و حدودش تعریف شده است ولی اگر از این حد، پایین‌تر می‌آییم اگر قداستی قایل می‌شویم، باید به همان اندازه‌ی میزان فضایل واقعی و ارتباط آن عالمان با دین، قداست قایل بشویم. در همان حدی که واقعاً وجود دارد. این حد و حدودها باید رعایت شود. گزافه گویی و اغراق گرایی و به هر حال برجسته کردن بیش از حد اینها آفاتی است که می‌تواند به الگوگیری لطمه بزند.

البته باید رویش کار بشود. مرز دقیقی است؛ یعنی، اینطور نیست که بگوییم این عالم دینی با عالمان دیگر فرقی نمی‌کند. عالم دینی و عالم ربانی هم در قرآن و روایات ما هست. از آن طرف در مورد عالم بدون عمل و عالمی که از دینش برای دنیا استفاده می‌کند هم روایاتی وجود دارد. اینجا است که مرزها را باید حفظ کنیم. برای حفظ قداست و حدود آن در یک مرز نباید عمل کنیم. مهمترین چیزی که در اینجا وجود دارد آن است که ما باید حقیقت را پاسداری کنیم. همانطوری که در علم رجال توجه می‌کنیم، در الگوگیری‌های اجتماعی‌مان هم نباید عامیانه رفتار کنیم. دقت می‌کنیم که آیا این فرد ثقه است؟ بزرگان ما در سلسله‌ی سند چه دقّت‌هایی می‌کردند و الان هم می‌کنند. در مورد فضیلت فرد هم همین دقت باید بشود. این دقتها اگر انجام شود یک مقداری از بزرگنمایی‌هایی که بیش از حد وجود دارد می‌شود جلوگیری کرد.

روش‌مندی علمی در معرفی الگو

در اینجا به بحث دقیق‌تری می‌رسیم که آن بحث روش‌شناسی تحقیق در این موضوع است. در حقیقت ما می‌خواهیم الگوهای علمی و تربیتی را در مورد بزرگان خودمان شناسایی و ویژگی‌های رفتاری آن‌ها را احیا کنیم. هم در بعد تربیتی و هم علمی …

می بینیم در سنین پایین، طلاب شیفته و مجذوب افرادی می شوند که چه بسا آن معیارهای لازم را نداشته باشند و این یک نوع تبعیت غیرآگاهانه یا با آگاهی کم است.

من معتقدم که در تراث حوزوی خودمان و در بزرگانمان سرمایه‌ی بسیار ارزشمندی داریم که باید احیا شود. حالا چطور این کار را بکنیم. در اینجا باید روش علمی تعریف شده‌ای داشته باشیم. این روش علمی می‌تواند از علوم مختلف استفاده کند. یکی علم تاریخ است که در حقیقت ما از آن می‌توانیم تحلیل ویژگی‌های آنها و توصیف‌شان را شناسایی و جمع‌آوری کنیم. سندهای تاریخی که در این زمینه هست. گزاره‌هایی که داریم. زندگینامه‌ها، اینها را به عنوان اسناد تاریخی بیابیم و جمع کنیم. این یک بخش است.

بخش دوم از علم رجال است که من معتقدم با دقت و وسواس اینجا هم همان کار را انجام بدهیم. اینجا جایی نیست که تسامح در سنن جاری بشود. اینجا بحث ثواب نیست که به فلان شخص می‌خواهیم ثوابی برسانیم. بحث تسامح اینجا وارد نیست که بعضی از افراد بگویند این نقل شده است اینجا بگوییم. اینجا داریم جامعه سازی می کنیم الگوی تربیتی ـ علمی می خواهیم ارائه بدهیم. پس با توجّه به علم رجال به ناقلین این گزاره‌ها دقت بکنیم و موثوق الصدور بودن آن‌ها برای ما احراز شود تا بتوانیم به عنوان اموری که قابل اتکا است از آنها استفاده کنیم. البته در این دو مرحله از روش‌های تحقیقی کیفی هم می‌توانیم بهره ببریم. از روش‌های مردم‌شناسی، و از روش‌های مطالعه‌ی موردی که امروزه در روشهای کیفی وجود دارد برای غنی کردن مطالعاتمان، در این مورد، می‌توانیم استفاده کنیم.

مرحله بعدی علوم تربیتی است. زیرا علوم تربیتی هم در مباحث علمی و هم تربیتی به معنای اخص می تواند به ما کمک کند که چطور این گزاره‌های مختلف را در کنار هم بچینیم و یک الگو از آن در بیاوریم. برای اینکه بحث خلاصه شود یکی دو نمونه عرض می‌کنم. مثلاً یکی از روشهایی که ما در گذشته داشتیم ـ که این هم به عنوان یک روش تربیتی و هم علمی است ـ فردی که تازه وارد حوزه می‌شد او را رها نمی‌کردند. کسی به عنوان مربی یا مراقب، از افرادی که سابقه‌ی حوزوی بیشتری داشت، مراقب این فرد بود. در جریان مرحوم بافقی به نقل یکی از بزرگان شنیدم، وقتی من وارد حوزه شدم مرا تحویل ایشان دادند و ایشان مراقب من بود. در گذشته حوزه ما این‌گونه بوده که البته تعداد افراد کمتر بوده است که دارد منسوخ می‌شود و این شیوه به عنوان روش علمی و تربیتی اجرا می‌شد و نوعی پرورش مثبت اتفاق می‌افتاد.

آسیب که می توان در الگوپذیری به آن اشاره کرد اغراق و گزافه گویی است. در محیط هایی که قداست و ارزشهای دینی هست زمینه برای کذب و دروغگویی و حتی گزافه گویی به وجود می آید.

نمونه‌ی دیگر شرح زندگی مرحوم قوچانی در سیاحت شرق است که این نکته را بیان می‌کند که مرحوم آیت الله سید محمد باقر درچه‌ای؛ برای درسی که داشتند مقررهایی داشتند، چون درسشان مشکل بود، صبح یک مرتبه درس می‌گفتند و هنگام عصر یک مرتبه مقررشان درس را، برای افرادی که می‌خواستند، بیان می‌کرد و آن‌ها با هم مباحثه می‌کردند که این می‌تواند مقداری در فهم و یادگیری موثر باشد. یا در روش پژوهش مرحوم علامه مجلسی در تتبع از اسناد و مدارک روش قابل توجهی داشتند. ایشان تیم قوی‌ای داشتند و افراد را می‌فرستادند. هر گروهی برای خودش سر تیمی داشته و خودشان در همه مراحل نظارت می‌کرده‌اند که دایرۀ‌المعارفی مثل بحارالانوار جمع شده است. ما اینها را می‌توانیم به عنوان الگو استخراج و بازشناسی کنیم و علوم تربیتی هم جهات فنی‌اش را پردازش کند و به صورت یک مدل در آورد.

روشمندی که ما می‌گوییم آن است که در استخراج آنها و استخراج گزاره باید روشمند و استاندارد باشد اینها باید در کنار هم قرار بگیرد که یکدیگر را تعدیل کند. مجموعه‌ی این گزاره‌ها در کنار هم می‌تواند مدل را ایجاد کند.

پاسخ دهید: