
رهنامه: تعريفتان از حوزه تفکرمحور چيست و چنين حوزهاي داراي چه نظام، برنامهها و ويژگيهايي است؟
تفکر، خصوصيت ذاتي انسان است و ما انسان را بدون صفت تفکر نميتوانيم در نظر بگيريم، ولي وقتي روي عنوان تفکرمحوري و حوزه تأکيد ميشود، مقصود اين است که بايد عقلانيت و تفکر در حوزه جدي گرفته شود. به عبارت ديگر، در اينجا به اهميت تفکر در يک سنت معرفتي و نظام آموزشي اشاره ميکنيم. اگر در نظام آموزشي و سنت معرفتي، تفکر حذف شود يا در جايگاه حقيقياش قرار نگيرد، در متون درسي و شيوهها و مباني و هدفهاي آموزشي، اثرش نمايان ميشود.
به نظر من، مهمترين تهديد براي رشد و شکوفايي حوزه تفکرمحور، وجود جريانهاي فکري جعلي است که امکان تفکر اصيل را سلب ميکند. در بحث از تفکرمحوري بايد به انواع مختلف تفکر و نوعي که در اين زمينه مورد نظر است، توجه شود. بنده بر اين باورم که چند نوع تفکر وجود دارد که البته استقرايي است. با توضيح انواع تفکر معلوم ميشود حوزه تفکرمحور بايد چه ويژگي هايي داشته باشد.
نوع اول، تفکر تقليدي است. در اين نوع، تفکر وجود دارد، اما تقليدي است. نوع دوم، تفکر ويتريني است. نوع سوم، تفکر دفاعي و چهارمين نوع تفکري که با آن روبهرو هستيم، تفکر اصيل است. وقتي ميگوييم حوزه بايد تفکرمحور باشد، اشاره ما به حوزهاي است که منبع توليد انديشه اصيل باشد.
تفکر تقليدي چيست؟ همان طور که ميدانيد حوزه داراي سنتي هزار ساله است و قدمت برخي رشتههاي حوزوي، بيش از اين است. نوع مواجهه ما با اين سنت بسيار تعيينکننده است. تفکر تقليدي، محصول مواجهه غلط با سنت است؛ يعني ما مسائلي را حل نکنيم که مربوط به زمان و مکان خودمان است و همواره مشغول حل و فصل مسايلي باشيم که ديگر مسئله ما نيست. تفکر وجود دارد، ولي به مسائلي متعلق است که به زمان ما مربوط نيست و مثلاً ذهن ما، مسائل چهارصد سال پيش را حل ميکند. در اين راه متفکر مقلد، زحمت ميکشد و فکر ميکند، ولي پس از شصت ـ هفتاد سال به آدمي تبديل ميشود که حرکتش به مجموعه مسائل و حوادث چهارصد سال پيش مربوط است. نتيجه اين مواجهه غلط اين ميشود که به جاي استفاده از روش ممتاز دينشناسي که در سنت داريم، که بايد براي تحول و مديريت زمان از آن استفاده، و مسائل انسان را در جهان، با تمام ابعاد آن حل کنيم. از تمام اين ظرفيتها، انساني متولد بشود که ميبيند تأثير عيني و علمي و راهبرانه در جامعه خودش هم ندارد و اين خيلي تلخ و گزنده است. براي نمونه، مواجهه با مکاسب همين طور است. مواجهه درست اين است که روش دينشناسي و فقاهت را که در کلمات شيخ هست، اقتباس کنيم و ضمن تکامل، آن را در جهت تحول زمان استفاده کنيم. مواجهه غلط هم اين است که در مسائل زمان شيخ بماند و بر مکاسب، کاملا هم مسلط شود، ولي اين مکاسبخوان قادر است مشکلات بازار زمان شيخ انصاري را حل کند. مثلاً انواع بيع زمان شيخ را خوب ميشناسد که مکيل است يا معدود؛ يعني به انسانهاي باستاني تبديل ميشويم.
رهنامه: ميشود گفت مسئلهاي را حل ميکند که صورت مسئله آن را ديگران تعيين کردهاند؟
در واقع اين مسئله اصلاً مشکل او نيست. اين چنين تفکري طبيعتاً قدرت رهبري هم ندارد. منفعل به اين معنا نيست که استعداد ندارد، بلکه در حوزه وارد ميشود و ممکن است اصول و مهارتهاي ديگر را به خوبي ياد بگيرد، ولي تفکرش بدون توجه به نياز است. در واقع، قدرت حل مشکل فعلي را ندارد. در اين نوع تفکر، کار علمي، فکري و تحقيقي صورت ميگيرد، درس برگزار، و شروح نيز نوشته ميشود، ولي وقتي از بالا به آن نگاه کنيم، ميبينيم مثلاً به حفرههاي عظيمي که در نظام اقتصادي و فرهنگي جامعه وجود دارد، اعتنايي نکرده است. اين در حقيقت نفي دين در جامعه است که لبه ديگر آن، سکولاريسم است.
رهنامه: ناکارآمدي اين نوع تفکر در پر کردن چالهها، در عدم تفکرمحوري ريشه دارد يا در عدم نيازشناسي؟
ريشه در عدم تفکرمحوري دارد. البته در حوزه بايد حساب دو چيز را از هم جدا کنيم. مورد اول، سنت علمي حوزه است؛ زيرا سنت علمي حوزه به هر مقطعي که نگاه کنيم، سنتي تفکرمحور است. مثلاً وقتي در علم اصول به دورههاي علم اصول نگاه ميکنيم، ميبينيم دائماً با ابداع و تفکر جديد پيش رفته است. در فقه و فلسفه نيز همين طور است، ولي مورد دوم نظام آموزشي فعلي حوزه است. اين دو نبايد با هم خلط بشود. نظام آموزشي و نظام ارزيابي فعلي حوزه، مبتني بر سنت حوزوي ما نيست؛ يعني با آغاز تحولاتي که مثلاً براي اصلاح وضع حوزه شروع شد، به جاي اينکه اين تحولات نظام آموزشي ما را بر مبناي محتواي سنت عقلاني حوزه منقلب بکند، اقتباسهاي نامناسبي از دانشگاه و جاهاي ديگر داشته و با تلفيق آنها، نظام آموزشي ناجوري به وجود آورده است.
یکی از زمینه هایی که باعث شده طلبه ها به سمت تفکر نروند، همین نواقصی است که در نظام آموزشی ما وجود دارد.
اگر منظور شما سنت حوزوي است اين سنت، تفکرمحور است، ولي اگر منظورتان نظام آموزشي کنوني حوزه است، خير. مثلاً ارزيابيهاي ما تکاليفمحور نيست و بر اساس تقريرات و پژوهشها، ارزيابي انجام نميشود. نظام آموزشي ما غلط است؛ زيرا در آن سنت مباحثه، سنت تقرير، رابطه استاد و شاگرد و…، از بين رفته است. مجموعه مزايايي که در نظام آموزشي حوزه به صورت سنتي وجود داشته است ـ که از مزاياي تفکرمحوري بودهاند ـ از دست رفتهاند. از اين رو، اين برنامههايي که ما الان براي اصلاح حوزه داريم، عمدتاً مخرب هستند و يکي از زمينههايي که باعث شده طلبهها به سمت تفکر نروند، همين نواقصي است که در نظام آموزشي ما وجود دارد. بنابراين، تفکر تقليدي، تفکري اصيل و راهگشا نيست.
رهنامه: سخن من اين است که در واقع تفکري که شما ميگوييد راهگشاست، تفکر به اضافه چيزهاي ديگر است.
نه، بايد بگوييم تفکر اصيل است. ما بايد علتها را ريشهيابي کنيم. يک وقتي ميگفتند طلبهها خيلي انگيزه دارند؛ يعني ساعتها وقت ميگذاشتند و مثلاً درس که تمام ميشد تا درِ خانه استاد دنبال او ميرفتند و وقت و بيوقت نميشناختند. چه شده که حالا انگيزهها کم شده است؟ يک دليلش اين است که تفکر از مسير اصلياش خارج شده است و وقتي تفکر از مسير اصلي خود خارج بشود، اين سؤال براي طلبه پيش ميآيد که چرا من بايد اين کارها را بکنم؟ دليلي براي آن ندارد؛ يعني برايش روشن نيست چرا بايد تعمق کند. مثلاً ميگويد ده تا شرح کفايه نوشته شده و دليلي ندارد من يکي ديگر بنويسم. وقتي هم ميخواهد امتحان بدهد، سراغ جزوهها و کتابهاي کمک درسي ميرود. پس يکي از تفاوتهاي تفکر اصيل و غير اصيل اين است که تفکر غير اصيل در حقيقت انگيزه را که مهمترين عامل رشد علمي است، از بين ميبرد. بنابراين، اگر بخواهيم حوزه را به طرف رشد و تفکرمحوري مديريت کنيم، بايد جايگاه حقيقي تفکر را بشناسيم و کسي که وارد حوزه ميشود، احساس کند در کوراني وارد شده است که بايد وظيفه خودش را انجام بدهد. اين طور بگويم که يک وقت ما ميآييم و در کلاس به بچهها ميگوييم که مثلاً دشمن در حال کار و تلاش است تا به آنها انگيزهاي براي حرکت بدهيم. در اين حال، عدهاي تحريک ميشوند، ولي بقيه زندگي معمولي خودشان را ادامه ميدهند. يک وقت نظام علمي خود را در دل کوران حوادث واقعه ميبريم و در آنجا مستقر ميکنيم. در اين صورت ميبينيم 99 درصد از نيروها برانگيخته ميشوند و ميکوشند، چون دقيقاً مسئلهاي را بررسي ميکنند که با آن درگيرند و تأثير آن و اصول و فروع و نقش آن را در جامعه ميبينند. نقش خودشان را هم ميبينند، ولي اگر نظام فکري را به دور از جامعه تعريف کرديد و عدهاي را فرستاديد که در آن فکر کنند، آنها در آنجا کمي چايي ميخورند و حرف ميزنند و همه چيز تمام ميشود.
نظام آموزشی و نظام ارزیابی فعلی حوزه، مبتنی بر سنت حوزوی ما نیست.
بنابراين، اگر تفکر اصيل نباشد، جدي گرفته نميشود و محور به شمار نميآيد. بنابراين، ما بايد تفکرهاي اصيل و عرضي را بشناسيم و بگوييم تنها راه برگشت تفکر به حوزه، اين است که تفکرهاي عرضي کنار بروند، چون حفظمحوري و مدرکگرايي و امثال آن، محصول تفکرهاي عرضي است.
رهنامه: به باور شما، تفکرات عرضي سبب ميشود اصل تفکر نيز از بين برود؟
بله، يعني آفتزا هستند. حالا يکي از آن تفکرها را که معرفي کردم، تفکر تقليدي است. فقيه يعني کسي که بر اساس کتاب و سنت، اشراف بر مناسبات اجتماعي، اعم از مناسبات اقتصادي و سياسي و… دارد. آيا الان فقه ما اين گونه است؟ يعني فقيه ما امروز بر مناسبات اجتماعي اشراف دارد؟ اينکه چرا اشراف ندارد و در اين زمينه چهکار بايد بکنيم، بحث ديگري است. ميخواهم بگويم وقتي فقيه را اين گونه تعريف کنيم، در واقع مجموعه علمي حوزه را به وسط ميدان کشيدهايم. حالا اگر مشکل و پرسشي به او بدهيم، چون انگيزهاش پاک است، منابع سرشار غني علمي در دسترس است و تقوا و انگيزه جهاد را دارد و بعد از مواجهه با مشکل، به توليد رو ميآورد، ولي اگر ما تفکر را در جاي ديگري تعريف کنيم و مناسبات اجتماعي را در جاي ديگري، آن گاه براي طلبه انگيزهاي براي تفکر وجود ندارد. در نهايت کسي که هوش و استعدادي دارد، شرحي بر کتابها نوشته است که در کنار شروح ديگر قرار ميگيرد.
رهنامه: به عقيده شما تفکر صرف ارزش نيست؟
بله، اگر تفکر جعلي کنار برود، تفکر اصيل که داراي نيرو و زايش است، جاي آن را ميگيرد. تفکر جعلي داراي ارزش نيست، بلکه ضعيف است و انگيزه را از بين ميبرد و مدرکگرايي به وجود ميآيد و تنها براي رفع تکليف است.
نوع دوم تفکر، تفکر ويتريني است. تفکر ويتريني نيز آسيبزاست که به ويژه در بحثهاي مربوط به اسلاميسازي علوم مطرح ميشود. تفکر ويتريني، تفکري غير جدي است. اين اشکالي بوده است که پيش از اين به روشنفکران ميگرفتند که اينها خيلي توي باغ نيستند و دغدغههاي اروپايي دارند. متأسفانه حالا ميبينيم اين مشکل دامنگير ما هم شده است، منتها با نام اسلاميسازي علوم. البته کسي يا حداقل ما مخالف اسلاميسازي علوم نيستيم، ولي روشي که انسان براي اين کار ميبيند دنبال ميشود، ما را به همان فاجعه مضحک ميرساند. حالا ميخواهد علوم را اسلامي کند چهکار ميکند؟ اين علوم را به عنوان بستهاي دريافت ميکند، سپس مباني و مسائل آن را از الف تا ي بررسي ميکند و مثلاً ميگويد در اينجا جيم غلط است و بايد به حاء تبديل شود؛ يعني بسته را اصلاح ميکند و تحويل ميدهد؛ يعني در واقع يک مشت اصطلاحات را از نظر منطقي، اسلامي کرده است، ولي به درد نميخورد، براي اينکه اساساً آن بسته مشکل ما نبوده است. علوم انساني در غرب بر اساس شرايطي به وجود آمده و شکل گرفته است که اصلاً آن شرايط به ما ربطي ندارد. حال اگر ما دنبال آن برويم، بر فرض الف و ب آن را هم درست، و املايش را غلطگيري کنيم، در نهايت فقط تفنني ذهني است و مشکلات ما را حل نميکند؛ زيرا مثلاً در آنجا، بنا بر شرايط، مشکلي به نام Y وجود داشته و راهحلي به نام Z نيز براي آن ارائه شده است. حال ما اين راهحل Z را اصلاح، و به Z پريم تبديل ميکنيم. اين در حالي است که آن شرايط X و مشکل Y، با شرايط و مشکلات جامعه ما ارتباطي ندارد. علوم، اسلامي شدهاند و حجم انبوهي از کارهايي که در دانشگاهها و قسمتهاي روشنفکري حوزه صورت ميگيرد، در همين راستاست، ولي باز ميبينيم مشکلات ما حل نشده و بر جا مانده و مناسبات ما نادرست است. در واقع، همان اشکالي که در تفکر تقليدي وجود داشت که ما مسائل کسان ديگري را حل ميکرديم، در تفکر ويتريني نيز وجود دارد. مثلاً درباره اين مشکل که روحيه مردم از نظر اخلاقي ضعيف است، ما مباحث علمالنفس و نظام اخلاقي نيرومندي داريم و راهکارهايي نيز بوده است و در اين زمينه منابع و کتبي داريم. حال ما بايد ببينيم با چه ابزاري ميتوانيم اين مشکل روحي و رواني را حل کنيم. شايد اصلاً به ابزارهاي ديگران نيازي پيدا نکنيم. از اين رو، اين تفکر نيز به درد نميخورد.
رهنامه: تمايز ميان تفکر تقليدي و ويتريني را بفرماييد.
تقليدي مربوط به مسائل گذشتگان ماست که به درد امروز نميخورد، ولي تفکر ويتريني به علوم روز و حال حاضر جهان مربوط است.
تفکر سوم، تفکر دفاعي است که لازم است، ولي کافي نيست. تفکر دفاعي ميگويد مسئوليت شما ديدهباني است؛ يعني وظيفه حوزه را در رفع شبهه خلاصه ميکند. اين تفکر داراي يک حُسن و بدي است. حُسنش اين است که مانند هر موجود زندهاي، داراي سيستم دفاعي است و اگر موجود بيگانه و غير متناسبي به فکرش وارد شود، واکنش نشان ميدهد. عيبش اين است که ميخواهد رسالت حوزه را به رفع شبهه منحصر کند. مثل اين است که شما در خانه بنشينيد و فقط وقتي به جنبش درآييد که کسي به شما يورش بياورد؛ يعني اين شما نيستي که زمام علم را در اختيار داري. شما طرح ابداع نميکني و شما آينده را نميسازي. شما تنها در مقابل طرح ديگران واکنش نشان ميدهي، اما چيزي که تفکر را در جايگاه حقيقياش مينشاند، تفکر ابداعي و اصيل است؛ يعني اگر بخواهيم در حوزه، تفکرمحوري به وجود بيايد و همه آسيبها کنار برود، بايد به تفکر ابداعي مسلط بشويم. تفکر ابداعي چيست؟ تفکري است که در آن شما مسئول ساختن آيندهتان هستيد. در اين صورت، برايتان مهم نيست شبههاي مطرح شده است يا خير. شما توليد ميکنيد؛ زيرا در اين نوع تفکر شما مشغول حرکت هستيد و هر گاه ببينيد فضا تاريک است، چراغ قوه را جلوي پايتان مياندازيد و روشن ميکنيد. پس وقتي حرکت کنيم، به علم احتياج داريم و احتياج، مادر اختراع است و بهترين فکرها در اينجا به وجود ميآيد. پس راهحل اصلي خروج از وضعيت حفظمحوري، تمرکز روي تفکر اصيل و ابداعي است. بايد روشن بشود که تفکر ابداعي با بدعت فرق ميکند. تفکر ابداعي به سنت فاخر علمي متکي است، منتهي ناظر به آينده است.
شأن تفکر اسلامی، شأن رهبری است و باید در جایگاه رهبری قرار بگیرد. اگر این مورد را به عنوان ماموریت برای حوزه تعریف کنیم، بر این اساس باید طلبه ها را تربیت کنیم.
بنده چند مثال ميزنم. مثلاً الان مکاتب مختلفي در دنيا در باب توسعه وجود دارد، ولي نظريه توسعه ما کجاست؟ نظريه عدالت ما کجاست؟ يکي از آسيبهايي که جوامع مدرن بدان دچار شدهاند، دور باطل توليد و مصرف است. آيا ما در اين باره نظريهاي داريم؟ مثلاً در بحث مذاهب اسلامي ميگوييم، شيعه و سني بايد با هم وحدت داشته باشند، ولي نظريه وحدت ما چيست؟ چون نظريه نداريم، گروهي با سنيها دشمني ميکنيم و گروهي ديگر اصلاً سني ميشويم. نظريه هويت نداريم. نظريه اشتغال زنان نداريم. نظريه رشد علم نداريم و صدها نظريه ديگر را نداريم، ولي اگر بخواهيم حرکت کنيم، بايد درباره همه اين موضوعات بينديشيم، که چنين حرکتي در هر قدمش نوآوري دارد؛ چرا که اين نوع از تفکر، تفکر آيندهنگر، بلکه آيندهنگار است؛ يعني چنين متفکري وظيفه خودش ميداند که آينده را بسازد.
رهنامه: اما چهطور ميشود تفکر ما به تفکر ابداعي تبديل بشود؟
مهمترين عاملي که باعث ميشود تفکر حوزه به تفکر ابداعي تبديل بشود، اين است که حوزه بايد مأموريت خود را بازتعريف کند. اگر الان به شما بگويند رسالت اصلي حوزه چيست، چه ميگوييد؟
رهنامه: رسالتش اين است که به ترويج دين بپردازد.
بله. بايد ترويج دين بکند، ولي اين ترويج دين، مفهومي کلي است. سؤالم را جور ديگري مطرح ميکنم. ما ميگوييم علما ورثه انبيا هستند. سؤالم اين است که رسالت انبيا چه بود؟ رسالت و مأموريت امام زمان (ع) چيست؟
رهنامه: رسالت انبيا هدايت بشر است و رسالت امام زمان (عج)، در ادامه مأموريت انبيا و همان هدايت بشر است.
بله، هدايت است، ولي آيا جز اين است که هدايتش با رهبري همراه است و جز اين است که سرنخ هدايت تمام مناسبات جهاني را به دست ميگيرد؟
رهنامه: بله، درست است. اين مأموريت ايشان در بعد از ظهور است، اما مأموريت ايشان قبل از ظهور چيست؟
هدف اصلي ايشان تحقق ارزشها در جهان است؛ يعني بايد همه مناسبات انسانها به صورت انساني و اسلامي در آيد. مناسبات اقتصادي، هنري، حقوقي، خانوادگي و… . اگر شما اين هدف را مسير خودت بداني و چنين مأموريتي داشته باشي، چارهاي جز تفکر ابداعي نداري. منتهي يکي غايت هدف تفکرش اين است که سنيها را شيعه بکند و به هدف توجه دارد. البته نميگويم اين هدف بدي است، ولي ديگر خيلي برايش مهم نيست که آن شخص زاغهنشين است يا در جامعه شکاف اقتصادي وجود دارد يا نه؟ چون اين موردها را در مأموريتش تعريف نکرده است. از اين رو، براي او خيلي فرق نميکند چه اتفاقاتي در سينما ميافتد يا نظام فرهنگي مسلط بر شيعيان، چه نظامي است. از اين رو، نسبت به مسائل فرهنگي، دغدغهاي ندارد يا حتي اعتنا نميکند، بلکه تنها مأموريتش را اين ميداند که روضه خوبي بخواند. ديگر به مناسبات مردم کاري ندارد.
رهنامه: اين شخص ممکن است از لحاظ نظري با عقيده شما مخالف باشد. از اين جهت که بگويد مأموريت امام زمان (عج) مأموريت ما نيست. ما وظايف خودمان را داريم و ايشان وظايف خودشان را. وظيفه ما اين است که «قوا أنفسکم و أهليکم».
وظايف ما در طول وظايف امام زمان (عج) است. البته بعضيها اين تفکر را دارند که ما به اجتماع و حکومت کاري نداريم. تفکر حجتيه اين گونه بود، ولي ما معتقديم مأموريت علما همان مأموريت انبياست و علما ورثه انبيا هستند؛ يعني شأن امامت دارند، نه اينکه رهبر بشوند، بلکه منظور اين است که شأن تفکر اسلامي، شأن رهبري است و بايد در جايگاه رهبري قرار بگيرد. اگر اين مورد را به عنوان مأموريت براي حوزه تعريف کنيم، بر اين اساس بايد طلبهها را تربيت کنيم و به آنها درس بدهيم و حتي متون درسي مناسب با اين مأموريت تدوين شود.
خيلي مهم است که ما غايت را بشناسيم؛ يعني در وهله اول، ذهنها و نگاهها بايد عوض شود. اگر چنين سازماني در حوزه برقرار ميشد، وقتي تحولي، مثل تحول مصر اتفاق ميافتاد، حوزه ميتوانست بسيار اثرگذار باشد، ولي امروز چهقدر بدنه حوزه ما توانسته در تحولات مصر اثر بگذارد يا چهقدر توانسته الازهر را به جنبش در بياورد؟ تقريباً هيچ کاري نتوانسته انجام بدهد. از اين رو، اگر نگاه و مأموريت ما عوض شود، تفکر ايجاد ميشود و ما را از همه مفاسد جدا ميکند.
ولی اگر بخواهیم حرکت کنیم، باید درباره همه این موضوعات بیندیشیم، که چنین حرکتی در هر قدمش نوآوری دارد؛ چرا که این نوع از تفکر، تفکر آینده نگر، بلکه آینده نگار است؛ یعنی چنین متفکری وظیفه خودش می داند که آینده را بسازد.
به نمونهاي از عدم غايتنگري در حوزه اشاره ميکنم. ما در حوزه به چه علت صرف و نحو ميخوانيم؟ براي اينکه زبان عربي را بفهميم و به عربي صحبت بکنيم و بتوانيم عربي بنويسيم. براي اينکه زبان عربي، زبان علمي جهان اسلام است. همه بزرگان ما عربينويس بودهاند، ولي در اين حوزه با اين عظمت، پس از چند سال خواندن زبان عربي، چند نفر ميتوانند عربي بنويسند؟
يکي از بزرگان ميگفت که نحومان به تأملات فيلسوفانه در باب نحو تبديل شده است که بررسي کنيم فلان کلمه حرف است يا اسم، در حالي که اين موضوع اهميت عمومي ندارد، بلکه مهم اين است که بالاخره شخص بتواند به آن کلمه مجهز بشود. اين آسيبها سبب ميشود عمر و وقت طلبه تلف شود و آخرش هم معلوم نيست که طلبه به چه نتيجهاي ميرسد. در فلسفه هم وضع به همين منوال است. فلسفه بايد رهبري علوم را به دست بگيرد و به تبع آن تکنولوژي ايجاد کند و به توليد ثروت و معرفت بپردازد و به علوم ديگر جهت بدهد. از اين رو، بايد مأموريتها را ببينيم و پي ببريم ما هر عملي را براي چه هدفي ميخواستيم. مثلاً غايت فقه چيست و به چه دليل فقه ميخوانيم؟ خدا اين مناسبات را تشريع و احکام را نازل کرد تا ظلم وجود نداشته باشد؛ يعني بالاخره احکام، کارکردهاي عيني دارند، ولي بعضي جاها ميبينيم ظلم يا مناسبات غلطي، مثلاً در بانکي وجود دارد، ولي به آن لباس فقهي ميپوشانند. غرض اين است که اگر ما مأموريتمان را تعريف بکنيم و به لوازمش پايبند باشيم، خود به خود علم جديد توليد ميشود و شيوههاي ما را تحت تأثير قرار ميدهد و حتي در کوچکترين مسائل، جهتگيري ما را عوض ميکند؛ يعني به پژوهشها و نظام آموزشي ما جهت ميدهد. چرخش علمي مبتني بر نياز، مسئله اي جدي است. مثلاً اين جمله ساده «سياست ما عين ديانت ماست» يا «زندگي ما عين ديانت ماست» را که مرحوم مدرس گفته است، اگر در نظر بگيريم و بخواهيم بر اساس آن جلو برويم، ميبينيم لوازمي پيدا ميکند و ممکن است همين جمله روز به روز براي شما معاني جديدي پيدا کند و چيزهايي که قبل از اين فکر ميکرديم به مسئله ربطي ندارد، به اين مسئله ربط پيدا کند.
رهنامه: اگر بخواهيم حوزه تفکرمحور بر مبناي تفکر اصيل را ترسيم کنيم، اين حوزه چه ويژگيهايي دارد؟
ويژگي اول، تکيه داشتن به اصول است؛ يعني حوزه تفکرمحور، حوزه التقاطي نيست، چون خيليها بودند که به نام نوگرايي، دچار التقاط شدند. يک وقتي از مارکسيستها اتخاذ ميکنند و وقتي ديگر از ليبراليستها. پس ويژگي اول، اصولگرايي است، البته نه به معناي سياسي آن، به اين معنا که مبتني بر کتاب و سنت است.
ويژگي دوم، آيندهنگري است؛ يعني در پي ساختن است و نگاهش دفاعي نيست، بلکه پيشرونده است؛ يعني دنبال احقاق حق و اقامه دين است و هر مانعي که با آن روبهرو بشود، آن مانع را بر ميدارد. خصوصيت ديگر، آزادانديشي است. آزادانديشي يعني اينکه شما وقتي کار و حرکتت مبتني بر اصول بود، چون راهي نرفته را پيشِ رو داري، بايد طرح و نظريه خودت را اعلام کني و بدين طريق، کوره آزادانديشي داغ ميشود. البته در همه تفکرهايي که عرض کردم، حتي در تفکر ويتريني، ميشود حوزههايي را به عنوان آزادانديشي تعريف کرد، ولي در تفکر ابداعي است که آزادانديشي معنا پيدا ميکند، چون در آن نظريه، هويت ما، حرکت ما، تندي و کندي حرکت ما و حيات و ممات ما، به آزادآنديشي وابسته است، ولي در انواع ديگر تفکر، آزادانديشي چيزي است که بود و نبودش فرقي ندارد و بيشتر سرگرمي به شمار ميآيد.
خصوصيت ديگر تفکر ابداعي اين است که به سرعت رشد ميکند؛ يعني از قدرت فوقالعادهاي براي ايجاد تحول برخوردار است. چرا؟ به دليل اينکه بر نيازهاي واقعي جامعه منطبق است و علت عمده ارتباط نداشتن منظومه علمي و حيات اجتماعي، عدم تطابق اين دو تا با همديگر است. در اين صورت، جامعه از منظومه علمي نميتواند اثر بپذيرد، چون نيازها و مشکلاتي دارد که منطبق بر اين منظومه نيست. منتهي اگر نظام علمي بر نيازهاي واقعي جامعه منطبق شود، علم، نفوذ پيدا ميکند. آنگاه جامعه يکپارچه تحت تأثير منظومه معرفتي قرار ميگيرد و جامعه عالم ميشود. پس خصوصيت ديگر نظام تفکرمحور، رسوخ آن در زندگيهاست.
رهنامه: پرسش بعدي اين است که چه مفاهيمي را در برابر تفکرمحوري ميتوانيم قرار بدهيم؟ در واقع، اگر تفکرمحور نباشيم، با چه آسيبهايي روبهرو ميشويم؟
در واقع با سلب موارد مثبت، آسيبها پديدار ميشود. يکي از اين مفاهيم، رشد نيافتن است. منظورم صرفاً رشد اقتصادي نيست، بلکه شامل رشد اخلاقي هم ميشود. برخي متفکران ميگويند جامعه ما دچار از هم گسيختگي تاريخي شده است. اين از هم گسيختگي تاريخي ـ اگر اين تعبير را بپذيريم ـ به اين معناست که تفکر ما، تفکر پيشبرنده نيست و تأثيرات تفکر خود را در جامعه مشاهده نميکنيم، بلکه تفکر ما تفکر انفعالي است و اين سبب از بين رفتن استعدادها، عدم توانايي براي حل مشکلات و… ميشود. فکر کنم همه اين آسيبها را بشود در اين عنوان خلاصه کرد که ما به عزت و فلاح و اقتدار نميرسيم؛ يعني ما به امتي درجه دو تبديل ميشويم. منظورم از امت، کل جهان اسلام است؛ يعني در عرصه علم، تکنيک، اخلاق، فرهنگ، هنر و… عقب ميمانيم که در عدم تفکرمحوري ريشه دارد. ما يا تفکر نداريم يا تفکرمان اصيل نيست. چرا ميگويند تحريمها ارزش دارد؟ براي اينکه جلوي نيازهاي حقيقي ما را ميگيرند و اين باعث ميشود ما براي رفع نيازهاي حقيقيمان، به سراغ کار علمي در آن زمينهها برويم و در جاهايي که بتوانيم منظومه علميمان را تفکرمحور بکنيم، ديگر در آنجا پيش ميرويم.
در تفکر ابداعی است که آزاداندیشی معنا پیدا می کند، چون در آن نظریه، هویت ما، حرکت ما، تندی و کندی حرکت ما و حیات و ممات ما، به آزاداندیشی وابسته است، ولی در انواع دیگر تفکر، آزاداندیشی چیزی است که بود و نبودش فرقی ندارد.
شهيد تهراني در خاطراتش مينويسد که من در کار طراحي موشک دچار مشکل شده بودم. اتفاقاً براي زيارت حضرت رضا (ع) به مشهد رفتم و به ايشان متوسل شدم. بعد وقتي به خانه آمدم، فکري به ذهنم رسيد. همان جا دفتر نقاشي دخترم را گرفتم و فکرم را پياده کردم.
چرا ما در بقيه امور اين کار را نميکنيم؟ چون مأموريتمان را نميشناسيم و دغدغه هم نداريم. مثلاً چرا براي علماي حوزه در بحثهايي مانند عدالت اجتماعي، مهندسي فرهنگي، نظريه هنر و…، دغدغهاي مطرح نميشود؟ ما بايد بدانيم تفکر ابداعي، داراي قدرت حقيقي است و اگر ما به اين قدرت مجهز شويم، تمام مشکلات را ميتوانيم حل بکنيم، ولي اگر از اين تفکر جدا شويم، طبيعي است که دچار پيروي و تقليد ميشويم.
رهنامه: حوزهاي که بر محور تفکر اصيل شکل بگيرد، نظام آموزشياش چهطور خواهد بود؟
اولاً متون درسي، صددرصد تحت تأثير قرار ميگيرد. ثانياً نوع تعاملها نيز متفاوت ميشود؛ زيرا استانداردهايي براي اين تفکر تعريف ميشود که اين استانداردها خودش را بر نظام آموزشي تحميل ميکند، مانند شجاعت و عمق. از آنجايي که اين تفکر بايد باري را از روي زمين بردارد، به شجاعت و عمق احتياج دارد و اگر نظامي آموزشي نتواند فرق بين عميق و سطحي را تشخيص بدهد، نميتواند تفکرمحور باشد. براي نمونه، امروز ممکن است دو نفر با دو عقبه علمي کاملاً متفاوت بروند امتحان بدهند و هر دو يک نمره بگيرند، به دليل اينکه ملاکهاي ارزيابي صحيح نيست، ولي اگر حوزه تفکرمحور باشد، خصوصيات تفکر، خودش را نشان ميدهد. در محتوا، در نظام آموزشي، در رابطه آموزشي، در ارزيابيها و… اثر ميگذارد، چون اين تفکري که ما ميگوييم صرفاً تفکر انتزاعي نيست که در آن استاد و شاگرد، رابطهاي آکادميک صرف داشته باشند، بلکه در آن بين استاد و شاگرد نوعي پيوستگي، ولايت و همراهي، مانند سلوک قدما وجود دارد و شاگرد در اين مسير پرورش مييابد و متفکر بار ميآيد، اما اگر بخواهيم جزييات اين حوزه را بيان کنيم، بايد صبر کنيم اين نظام شکل بگيرد و موانع اجرايياش برطرف شود. از اين رو، امروز نميشود طرح کاملي از آن ارائه کرد.
رهنامه: يک نگاه اين است که به طور کامل آن حوزه ايدهآل را ترسيم کنيم تا بتوانيم به سمت آن حرکت کنيم، ولي نگاه ديگري اين است که ما بايد از نظام آموزشي و جزييات شروع کنيم. مثلاً متون و شيوه آموزش و ارزشيابي را تغيير بدهيم و از اين راه، خود به خود به آن نتيجه دلخواه خواهيم رسيد.
بالاخره تا مأموريت ديده نشود، تغييرات را نميتوان ايجاد کرد. مديري هم که ميخواهد جزييات را تغيير دهد، بايد ابتدا آن مأموريت کلي را ببيند. کسي که ميخواهد طراحي بکند، بايد مأموريت را بشناسد و متناسب با مأموريت، نيروها را تربيت بکند. البته چون الان نقشه کاملي از اين راه وجود ندارد، ميشود از دو طرف شروع کرد تا در بستر مناسب و زمانبندي مشخصي، تعامل صورت پذيرد. هدف بايد توانمندسازي باشد. بايد طلبهاي تربيت کنيم که داراي فکر روشن و منطق محکم و مسلط به زبان و ابزارهاي ارتباطي و آگاه به زمان باشد. آگاهي به زمان از همه مهمتر است. طلبه بايد مناسبات اقتصادي، سياسي و فرهنگياش را بشناسد و بتواند آنها را ريشهيابي کند و ربط بين آنها را تشخيص دهد و نقاط قوت و ضعف را بشناسد و راهحل را نيز در اختيار داشته باشد. چنين فقيهي که مناسبات صحيح اسلامي را نيز شناخته است، قدرت امر و نهي پيدا ميکند و ميتواند اين کار را انجام بدهد. ما تا سطح اطلاعات و توانمنديمان را افزايش ندهيم، امر به معروف و نهي از منکر ما در حد تذکر درباره حجاب خانمهاست؛ زيرا اين چيزي است که ميفهميم، ولي چيزهاي ديگر را نميفهميم و به ربط آنها پي نميبريم و اصلاً نميدانيم معروف است يا منکر. ممکن است منکر در لباس معروف و معروف در لباس منکر باشد و ما نتوانيم تشخيص دهيم.
شهید صدر می گوید لمعه انعکاس بازار زمان شهید اول در فقه اسلامی است. بنده اضافه می کنم که مکاسب هم انعکاس بازار زمان شیخ انصاری در فقه است. انعکاس بازار و اقتصاد امروز ما در فقه کجاست؟
رهنامه: طبق اين فرمايش شما، کار طلبه خيلي پراکنده و گسترده ميشود. چهقدر طلبه ميتواند در حوزههاي مختلف ورود پيدا کند؟
لازم نيست در حوزههاي مختلف وارد شود، بلکه هر طلبهاي در هر حوزهاي که هست، بايد نسبت به آن حوزه مسلط باشد. اگر فقيه هستيد، بايد به ابواب مختلف فقه اشراف داشته باشيد. شيخ انصاري نسبت به بازار زمان خودش اشراف داشت و انواع معاملات زمان خودش را ميشناخت. شهيد صدر ميگويد لمعه انعکاس بازار زمان شهيد اول در فقه اسلامي است. بنده اضافه ميکنم که مکاسب هم انعکاس بازار زمان شيخ انصاري در فقه است. انعکاس بازار و اقتصاد امروز ما در فقه کجاست؟ البته در حوزه کار علمي خيلي زياد انجام ميشود، ولي اگر نصف اين ميزان کار علمي روي نيازهاي اصلي متمرکز شود، روحانيت به پيشروترين قشر جامعه و به رهبر طبيعي جامعه، تبديل ميشود. اينکه امام حسين (ع) فرمود: «ان مجاري الامور و الاحکام علي ايدي العلماء»[1]، علما خودشان موضوعيت ندارند، بلکه مقصود تفکر اسلامي است که بايد مشرف بشود. اگر اين اشراف را پيدا کرد، قدرتي طبيعي مييابد؛ يعني ديگران ميبينند او به معناي حقيقي عالم است و هر جا ميرود، نور منتشر ميکند. در بازار، در سينما، در سياست و… هر جا که برود، مشکلات را حل ميکند. نوعي مهندسي فرهنگي براي جامعه تدوين ميکند و بدين وسيله روز به روز از رذايل اخلاقي جامعه ميکاهد. همچنين بر برنامههاي توسعه اشراف دارد. وقتي به خانواده ورود پيدا ميکند، بنيان خانواده را استوار ميسازد. از اين رو، آمار طلاق پايين ميآيد. رهبري به اين نيست که سمت رهبري داشته باشد، بلکه فکرش بايد به طور طبيعي در جامعه پيشرو و رهبر باشد.
رهنامه: با وجود اين، اگر حوزه بخواهد به اين سمت برود بايد به تغييرات اساسي در نظام آموزشي خود تن بدهد.
چارهاي جز اين نداريم که تغيير کنيم و اگر اين کار را نکنيم، خود به خود حذف ميشويم؛ زيرا هر چه فايده نداشته باشد، روزي حذف ميشود. يک وقتي ما گوشه خانهمان مينشينيم و ميگوييم حيف که قدر ما را نشناختند، ولي امروز که اين همه کار بر عهده ماست نميتوانيم چنين چيزي بگوييم. البته اين اشکال که حوزه در اين سمت پيش نميرود، يک بخشي از آن به حوزه بر ميگردد و بخش ديگري از آن به دولت و مجموعه حاکميت مربوط ميشود؛ زيرا از آن سو هم بايد طلب باشد؛ يعني دولت بايد مطالبه بکند. اگر از عاقله استفاده نکنيم، تعقلمان ضعيف ميشود. دولت به معناي عام، نيازهاي خود را به حوزه ارائه دهد و به جد مطالبه کند.
پينوشت:
[1]. بحارالانوار، ج 97، ص 79.