شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 5 » مروری بر زندگی نامه و آثار احیاگر مکتب شیعه شیخ آقا بزرگ تهرانی

در اين نوشتار به بررسی زندگی نامه و آثار شيخ آقابزرگ تهرانی پرداخته مي‌شود، علل نوشتن کتاب الذريعه و اعلام الشيعه، سيره علمی خاص ايشان سفرهای علمي، بررسی اجازات و حوادث مختلف زندگی ايشان محل نظر است.

گرچه دير اما غنيمت بود، زخمِ زباني که آن عالم زد و شيخ آقا بزرگ را عمري بر سر کاري نکرده و به راهي نرفته برد.

آن عالم، دست شيعه را از علوم تهي و سهم شيعه را از توليد فرهنگ و دانش ناچيز خوانده بود که شيخ بر آن شد که بداند و بنماياند توليدات علمي و توليدکنندگان علوم شيعي را.

و شيخ از تبار آنان بود که اگر خود را موظّف به تکليفي الهي مي‌ديد نه سر از پاي مي‌شناخت و نه شب از روز.

اينگونه شد که با او بابي در فهرست‌نويسيِ آثار و اعلام شيعي گشوده شد و الذريعه الي تصانيف الشيعه و طبقات العلماء در منظرِ نظر اهل بصر قرار گرفت.

بدون ترديد شهرت آقا بزرگ به خاطر الذريعه است و الذريعه حاصل يک احساس وظيفه و سالها پشتکار!

لذا اگر بخواهيم شخصيت شيخ آقا بزرگ را بکاويم اولاً بايد مؤلفه‌هايي که در تشخيص وظيفه در او مؤثّر بوده را بشناسيم ثانياً عوامل استقامت و پرکاري و پشتکار او را جويا شويم.

ولادت محمد محسن شب پنج‌شنبه يازدهم ربيع‌الاول 1293 هجري قمري «1255 هـ . ش» در خانداني که هم اهل تجارت و هم اهل علم بودند، در محلّة پامنار تهران واقع شد و بنابر آنچه که مرسوم بود به سبب همنامي با جدِّ بزرگش او را آقابزرگ صدا مي‌کردند. پدري که تاجر و متدين بود و اهل قلم (از پدرش حاج علي م 1344 ق کتابي به نام تاريخ واقعة دخانيات و فتواي ميرزاي شيرازي باقي است که اين کتاب هم اکنون در کتابخانة موقوفة شيخ آقابزرگ در نجف موجود است.) پدري که علاقه‌مند بود محمد محسن (ملقّب به آقابزرگ) طلبه شود؛ مادري که از سادات بود؛ زن عمو و دختر خاله‌هايي که تا قبل از هفت سالگي حروف ابجد و بعضي سور قرآن را به او آموخته بودند. همه و همه فضائي را در اطراف شيخ مهيا کرده بود که تنها ميل و شوق و اختيار خود او را براي ورود به عرصة دانش ديني و طلبگي کم داشت؛ چنانکه شيخ در شرح حال خودنوشته‌اش اينگونه آورده که: «در سال 1303 [ده سالگي] حساب هندي و رقومي را هم مي‌نوشتم و هم مي‌خواندم لکن شوق زياد به درس خواندن نداشتم. مي‌خواستم کاسب شوم اما مرحوم والد کسب را نمي‌خواست بلکه مي‌خواست من طلبة علم شوم لذا مرحوم والد چندي براي امتحان مرا به دکّان بزازي اخوي مرحوم آقا محمد ابراهيم مي‌فرستاد، با محبت‌هاي برادرانه و بلکه پدرانة او از زحمتِ رفتن به دکّان عاجز شدم، بعد از کمي استعفا دادم و به شوق درس افتادم.»

اينجا بود که زمين حاصل‌خيز محيطش به حُسنِ اختيارِ محسن آراسته شد و گياه روحانيت روئيد. شش سال بعد در سنة 1303 هـ . ق پدرش طي مجلس جشني و با حضور جمعي از روحانيون آن زمان، به دست مرحوم سيد جمال افجه‌اي عمامه بر سر آقابزرگ گذاشت تا اين کسوت، هويت اجتماعي و علميِ محمد محسن را تثبيت کند با اينکه او ده سال بيشتر نداشت. حاضران به او تبريک گفتند و از او خواستند تا خواندن «جامع المقدمات» را آغاز کند وزين پس او را «شيخ آقا بزرگ» خواندند.

پس از آن شيخ به مدت دوازده سال در حوزة تهران به تحصيل مشغول شد. او خود مي‌نويسد: «بالجمله تا حدود سنة 1307 قمري که حقير به حد بلوغ شرعي رسيده بودم، مشغول به خواندن سيوطي و جامي شده بودم و اين دو کتاب را مرحوم حاج دايي، حاج سيد محمد خليل براي تشويقِ من خريد.»

بعد از اين در شرح اين دوره از زندگي خود اضافه مي‌کند: «در سنه 1310 قمري در قافله‌اي که مرحوم حاج شيخ فضل‌الله نوري بود، به مشهد رضوي مشرّف شديم. بعد از مراجعت از مشهد در مدرسة دانگي حجرة مستقلي گرفتم و ماهي پنج قِران که وظيفة طلاب بود، قبض مي‌کردم و کتابخانة آن مدرسه که قريب پانصد جلد کتاب داشت دست حاج سيد محمدتقي پسر مرحوم حاج سيد عزيزالله، پسرخالة حقير بود. در سه سفر که او به زيارت عتبات يا حج مشرّف مي‌شد من نايب کتاب‌دار بودم که کتاب‌ها را به طلاب مي‌دادم و قبوضات مي‌گرفتم و هر سه ماه تجديدنظر مي‌کردم.

آقابزرگ درباره دوستان و هم درسانش چنين مي‌گويد: «رفقا و هم مباحثه‌هايم در آن زمان در مدرسة پامنار، يکي آقاي حاج سيد عزيزالله تهراني (امام جماعت سر چهارسوق شد) و يکي آقاي حاج ميرزا ابوالقاسم پسر مرحوم حاج ميرمحمد علي لاريجاني و يکي آقا شيخ جواد برادر کوچک حاج شيخ علي ايلکايي بودند، که او هم در مدرسة دانگي حجره داشت و چند نفر ديگر از طلاب مازندراني و دماوندي و غير هم بودند.»

در سال 1313 ق. توفيق اولين سفر به عتبات نصيب شيخ آقا بزرگ گرديد. در سال 1315 قمري براي دومين بار عازم عراق مي‌شود و پس از زيارت تربت پاک سرور شهيدان حضرت امام حسين j در روز نيمة شعبان، راهي نجف مي‌گردد. در اين‌جا نيکوست که سخني چند از احوالات خانوادگي و ازدواج شيخ آقا بزرگ به ميان آوريم. شيخ همانطور که خود مي‌گويد در سال 1320 قمري بر حسب اجازه حاج والد، در حاليکه بيست و هفت سال داشت منصوره خانم صبيه دانشور متقي شيخ علي قزويني (م 1333 قمري) را اختيار کرد که از خانداني بافضيلت و اهل علم شمرده مي‌شد و چندين اولاد از او به دنيا آمد. فرزند اول او محمدباقر بود که در سن بيست سالگي مريض شد و به قول شيخ «قوانين و فصول را مي‌فهميد» که چند ماه پس از بيماري از دنيا رفت و در سامره مدفون شد.

در سال 1324 قمري پدر شيخ آقابزرگ در تهران فوت کرد و حاجيه بي بي مادرش به نجف مشرّف شد که شيخ پنج سال در خدمت او بود تا اينکه در سال 1329 قمري حاجيه بي بي در مسجد کوفه فوت کرد.

در اين موقع منصوره خانم هم ناخوش بود. اطباء به شيخ گفتند که بيماري خطرناک است و بايد او را از نجف ببري. ناچار تهية سامرا ديد و در آن‌جا صدرالحکماء شيرازي مرض او را تشخيص داد و به مدت کمي ايشان را معالجه کرد و شيخ در خدمت مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي در سامره ماند.

در اواخر سال 1335 قمري مجدداً منصوره خانم مريض شد. به کاظمين رفتند تا آن که در سال 1336 قمري آن خانم از دنيا رحلت فرمود و در رواق مطهر، طرف قبر خواجه طوسي مدفون گرديد.

شيخ آقابزرگ چند جا از اين خانم ياد کرده و او را با اوصافي چون نيکوکار، بزرگوار، با شرافت، باوفا، خيرخواه و وارسته ستوده است.

دومين شريک زندگاني شيخ آقابزرگ، زني به نام «مريم خانم» دختر دانشور ديني سيد احمد زواري دماوندي (1273ـ 1338 قمري) بود. اين بانو که خود از خاندان سيادت و علم بود در تاريخ 1336 قمري زندگاني تازه‌اي را با آقابزرگ تهراني در شهر کاظمين آغاز کرد.

محقق تهراني از ايشان صاحب چهار فرزند پسر و دو فرزند دختر شدند. يکي از فرزندانشان دکتر محمدرضا منزوي به دست دژخيمان ساواک به شهادت رسيد.

شيخ در جلد 10 الذريعه ص 166 پس از بيان مطالبي درباره او چنين مي‌نويسد: شرحي از مبارزة او که مي‌گفت نفت براي ماست نوشتم تا ملتها بدانند چه بر سر مردم ايران آمده است و چه بلايي بر سر جوانان وطن آورده‌اند، کشتند، زنداني کردند، به انواع شکنجه‌ها آزردند، تبعيد کردند…»

وقتي هم که شاه در آخرين سفر حاج شيخ به ايران، توسط علم از وي تقاضا مي‌کند که هزينه چاپ الذريعه را از او قبول کند و اگر اجازه دهد الذريعه را بنياد پهلوي چاپ نمايد، حاج شيخ نه تنها به فرستاده شاه و علم جواب رد مي‌دهد بلکه مصراً از آن‌ها مي‌خواهد تا هر چه زودتر محل دفن فرزندش را به او نشان دهند و قاتلين او را به کيفر برسانند.

هم‌چنين هنگامي که يک مرتبه ديگر شاه از حاج شيخ تقاضا مي‌کند که براي بستري شدن و پرستاري از وي در يکي از بيمارستانهاي تهران به ايران سفر کند، حاج شيخ به فرستاده او جواب رد مي‌دهد.

اگرچه شيخ آقابزرگ وجهه‌اي سياسي نداشت اما شاگرديِ آخوند خراساني در سالهاي مشروطه نوعي جهت‌گيري خاص به مشرب فکري او مي‌دهد که نمود آن ترجمه و نشر کتاب المدنية والاسلام (نوشتة فريد وجدي مصري) به تشويق آخوند خراساني بود.

در اين مرحله بايد به سير علمي ايشان بپردازيم لذا جاي اين سؤال وجود دارد که از ابتداي طلبگي تا 20 سال بعد که شيخ نگارش اثر بزرگ و ماندگارش يعني کتاب الذريعه (و همزمان با آن اعلام طبقات) را شروع کرد سرگذشت علمي او و انگيزه‌هاي شخصي او چگونه بود که منتهي به خلق چنين اثري گرديد؟ بدون شک مايه‌هاي شخصيتي و روحية صاحبِ الذريعه را مي‌توان در سال‌ها قبل از خلق اين اثر جستجو کرد:

1ـ علاقه به کتاب، مطالعه، استنساخِ در نُسَخ خطي.

استاد عطاردي در خاطره‌اي عشق آقابزرگ به کتاب را چنين باز گفته است:

… و بعد از احوالپرسي خدمت شيخ آقا بزرگ عرض کردم: کتابي دربارة حضرت عبدالعظيم حسني [مسند عبدالعظيم حسني و زندگي او] نوشته‌ام و يک نسخه هم براي شما آورده‌ام؛ فردا برايتان خواهم آورد. فرمود: فردا دير است! هم اکنون اين خادم من که کارهاي مرا انجام مي‌دهد، با شما به مدرسة صدر خواهد آمد و نسخه را به ايشان بدهيد براي من بياورد و من امشب آن را مطالعه کنم.1

همچنين مرحوم شيخ آقابزرگ درباره گنجينة خطوط اثر فخرالدين نصيري اميني اينگونه نوشته: «بسيار متأسفم که عمر من گذشت و آرزوي ديدار همچو نسخة مبارکي در دلم ماند…»2

اين عبارات که شرح احساسات شيخ نسبت به نسخ خطي است به‌وضوح نشان‌دهندة نوعي گرايش و ذائقة خاص در شخصيت ايشان است که با توجه به برخي شواهد، ريشه در دوران کودکي وي هم داشته تا جايي که از همان سالهاي آغازين تحصيل به استنساخ ده‌ها کتاب کمياب و کتب معتبر پرداخت. به عنوان نمونه:

ـ متن کتاب ايساغوجي در 1308 (15 سالگي)

ـ شرح کتاب ايساغوجي در 1311 (18 سالگي)

ـ رجال نجاشي در 1314 (سن 21 سالگي)

ـ فهرست شيخ طوسي 1315

ـ رسالة ابي غالب زراري 1320 (27 سالگي)3

براي کساني که با شخصيت شيخ آقا بزرگ کمترين آشنايي را داشته باشند و يا از شرح حال او از دوران نوجواني آگاه باشند اين مدعا بي‌نياز از اثبات است که شيخ در همان مسيري واقع شد که از ابتدا توانايي آن و گرايش به آن را داشت.

حتي اگر انگيزة اصلي نگارش الذريعه را طعن حاجي خليفه (نويسنده دائرة‌المعارف کشف الظنون) که در آن شيعه را به نداشتن کتابهاي سودمند متّهم کرده بود و آنان را طفيلي ديگر مذاهب خوانده بود و يا ادعاي مشابهي که توسط جرجي زيدان مورّخ و نويسندة نامدار مسيحي مطرح شده بود بدانيم باز جاي اين سؤال باقي است که چرا آن آتش تنها به خرقة شيخ آقابزرگ افتاد؟ جالب اينجاست که پس از آن اظهارات تحريک‌آميز، شيخ آقابزرگ و دو دوست علمي‌اش سيد حسن صدر (م 1354) و شيخ محمدحسين کاشف‌الغطاء (م 1373) هم‌پيمان شدند تا هر يک در باب معرفي شيعه و فرهنگ آن کاري را بر عهده گيرند.

ثمره کار سيد حسن صدر کتاب تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام شد که در 445 صفحه در سال 1370 چاپ شد و در آن به حرکات علمي شيعه و نشان دادن سهم آنان در تأسيس و تکميل علوم اسلامي مي‌پردازد. شيخ آقا بزرگ در چاپ اين کتاب نيز دخالت داشت و شيخ محمدحسين کاشف‌الغطاء هم، دست به انتشار اثري انتقادي و تحليلي زد و در آن کتاب تاريخ آداب اللغة جرجي زيدان را نقد کرد.

اما اين شيخ آقابزرگ بود که از ميان آن سه يار علمي متعهد شد فهرستي براي تأليفات شيعه بنويسد.4

در توضيح مطلب بالا خوب است اضافه کنيم که کتاب «کشف‌الظنون عن اسامي الکتب والفنون» توسط مصطفي بن عبدالله مشهور به حاجي خليفه در سده يازدهم هجري منتشر شد که در آن اسامي پانزده هزار عنوان از کتاب‌هاي اسلامي و شرح احوال 9500 تن مؤلفان آنها ديده مي‌شود که اکثر آن‌ها را حاجي خليفه در کتابخانه‌هاي استانبول و دمشق ديده است.

از ديگر انگيزه‌هاي تأليف الذريعه را کار جرجي زيدان مورّخ معروف مصري متوفي سال 1914 ميلادي مي‌دانند: او در کتاب مشهور خود به نام «تاريخ آداب اللغة العربية» که تاريخ ادبياتِ عرب است در چهار جلد، سخني بدين مضمون درباره شيعه مي‌گويد: «شيعه طايفه‌اي کوچک بود و آثار قابل اعتنايي نداشت و اکنون شيعه‌اي در دنيا وجود ندارد»

نکته مهمي که نبايد از نظر دور داشت اينست که اگرچه جامعة آن زمان از لحاظ امکانات مادي، محدوديت‌ها و تنگناهاي بسياري بر دانشمندان و علما تحميل مي‌کرد اما از حيث رواني و ذهني، بستر وسيعي براي همة طيف‌هاي فکري و گستره‌هاي استعدادي وجود داشت که اشخاص براي رسيدن به آنچه که مي‌خواستند با موانع سيستمي و يا قانونيِ کمتري روبرو مي‌شدند و اگر نقصاني بود در محروميت‌هاي مادي بود. اينگونه بود که آقابزرگ وقتي در 10 سالگي تصميم به طلبه شدن گرفت در شانزده سالگي هويت صنفي (لباس روحانيت) مي‌يابد و در همان ايام ضمن تحصيل علوم متداول به مطالعه و استنساخ و … مي‌پردازد و در چهل سالگي ايدة فهرست‌نويسي براي شيعه را جامة عمل مي‌پوشاند.

اما از آنجا که کسي نبايد از گزند موانع سيستمي هميشگي محروم بماند، شيخ آقابزرگ هم، در عراق چنين تجربه‌اي را داشت. وي در سال 1354 هنگامي که چاپخانة سعادت را در نجف راه‌اندازي کرد با ممانعت حکومت عراق روبرو شد و ناچار به فروش چاپخانه شد.

2ـ ارادة قوي و بي‌تفاوتي نسبت به بهرة دنيائي:

هميشه کمبودها ناشي از محروميت‌هاي مادي نيست و هميشه اين سيستم و قانون و يا موانع محيطي نيست که راه را براي شکوفايي استعدادها مي‌بندد. بلکه گاهي باورها و حساسيت‌هاي خود انسانهاست که اجازة شکل‌گيري به خميرة وجود يک شخص را مي‌دهد يا نمي‌دهد. يکي از عوامل مهم در زندگي شيخ آقابزرگ اين بود که از اينکه در مسير زندگي‌اش بدون يار و همکار و غمخوار بماند و يا در کنج گمنامي خود با هدفِ خود انس بگيرد يا فقر و پريشاني را همخانة خود ببيند؛ يا مرض و کسالت را تحمل کند؛ يا ملامت و دشنام بشنود؛ يا احترام و شأن استادي و مرجعيت را در آينة شاگردانش ببيند؛ باکي نداشت.

او آنچنان کنج کتابخانه را گوشة بستان مي‌ديد که وقتي قرار شد نام خانوادگي براي خود بگزيند: «منزوي» را از همه جهت درخور و با مسمّا ديد. اينگونه بود که نام شيخ آقابزرگ تهراني؛ محمد محسن منزوي شد.

از سيد محسن امين عاملي نويسندة کتاب «اعيان الشيعه» نقل مي‌کنند که گفت:

«براي تهيه اسناد اعيان‌الشيعه که به شهرها سفر مي‌کردم، در کربلا به کتابخانة شيخ العراقين وارد شدم و از متصدي آن خواستم که يک هفته کتابخانه را در اختيار من بگذارد، پذيرفت مشروط بر اينکه در اين هفته ميهمان او باشم، شبي به من اطلاع داد که امشب ميهمان ديگري هم داريم و او شيخ آقابزرگ بود که اسمش را شنيده بودم. هنگامي که او را زيارت کردم و بحثي ميان ما در گرفت فهميدم که او تنها يک فهرست‌نگار نيست بلکه اطلاعات فقهي و اصولي و فلسفي وسيعي نيز دارد از اين‌رو مسرور شدم. ساعت چهار و نيم شب بود که خستگي بر من غالب شد و خوابيدم. از خواب که برخاستم ديدم شيخ آقابزرگ نخوابيده و هم‌چنان مشغول يادداشت‌برداري است از او پرسيدم نمي‌خوابيد؟ فرمود: من هنوز نشاط دارم و نخوابيد. ما هفت روز و شب در آنجا بوديم. ايشان استراحت منظمي نداشت و مي‌فرمود ما براي استراحت اين‌جا نيامده‌ايم و من با وجود اين که پر کار بودم به ايشان غبطه مي‌خوردم.»5

شيخ با وجودي که در سال 1376 در جادة نجف به کربلا طي يک تصادف از ناحيه کمر آسيب ديد اما کهولت و بيماري و مصدوميت مانع نشد که او پله‌هاي نردبان کتابخانه‌اش را شخصاً بالا نرود. مرحوم سيد محمد جزايري در کتاب نابغة فقه و حديث «ص 464» آورده است که: «با جديت و علاقة مخصوص به خدمت به مذهبِ حق و احياي آثار بزرگان و گذشتگان، در سن پيري که انسان از حرکت مختصري عاجز است؛ آن مرحوم شبانه‌روز مشغول نوشتن بود و با نداشتن معاون مددکار، هر کتابي را از کتابخانه‌اش نياز داشت شخصاً نردبان بدست گرفته و از اين طرف به آن طرف کتابخانه مي‌برد… اين کار سبب اعجاب و تحسين همه به ويژه چند نفر از دوستان جامعة الازهر مصر که به ديدن وي رفته بودند شده بود.»

حوادث اندوه‌آفرين روزگار، پيشامدهاي نامنتظر و بيماري‌هاي دردخيز که در زندگي وي بسيار بود، هيچ يک نتوانست او را در کار سست کنند و رنگ ناتواني و ضعف به جوهر وجود او بزنند. شيخ حدود صد کتاب ذيل 25 عنوان تأليف کرد. از اين‌رو مي‌توان او را يکي از پرکارترين علماي اسلام در قرن چهاردهم به حساب آورد. شيخ نه تنها در زمينة کتاب‌شناسي و تذکره‌نويسي آثاري از خود به يادگار گذاشته بلکه در زمينه اصول و فروع دين و حتي در زمينه مسائل اجتماعي و سياسي نيز تأليفات ارزنده‌اي دارد.

همچنين آقاي اشکوري به نقل از عبدالرحيم محمدعلي مي‌نويسد: «هرگز نديدم و نشنيديم که از چيزي شکايت کند» و خود ايشان اضافه مي‌کنند: «وقتي از احوالشان مي‌پرسيديم نعمت‌هاي خدا را بر مي‌شمردند و بيماري‌ها و امراضي که از او زائل شده بودند را بيان مي‌کردند مثلاً مي‌گفتند: دستانم فلج نيست و مي‌توانم بنويسم و چشمانم ضعيف نيست و مي‌توانم بخوانم…

اين روحية مقاوم و سخت‌کوش تبديل به خصيصه‌اي ذاتي در شيخ آقابزرگ شده بود. آقاي بهشتي‌پور (نوة دختري شيخ آقابزرگ) نقل مي‌کند: «حاج شيخ آقابزرگ در سن 65 سالگي به علت سرماخوردگي شديد به پزشکي در نجف اشرف مراجعه مي‌کند پزشک مذکور مي‌گويد: ظواهري از بيماري سل در شما ديده مي‌شود لذا بايد در وهلة اول به تدريج سيگار را ترک کنيد، حاج شيخ مي‌گويد: «من تا حالا در استعمال سيگار مرتکب اشتباه شده‌ام و بعد از اين نمي‌خواهم به تدريج اين اشتباه بزرگ را تکرار کنم و به شما قول مي‌دهم از همين لحظه سيگار را ترک کنم. و جالب توجه است که حاج شيخ از همان روز، استعمال سيگار را که در شبانه‌روز به حدود صد عدد مي‌رسيد ترک مي‌کند و از آن روز به بعد هر وقت ميل به سيگار مي‌کرد يک عدد آب نبات به جاي سيگار در دهان خود مي‌گذاشت.»

اقتضاي زمينة کاريِ شيخ سفرهاي متعدد بود و بار او با دلخوشي به يک کتابخانه و يا نشستن کنج يک حجره بار نمي‌شد. لذا نمود ديگر بلند همتي مرحوم شيخ آقابزرگ تحملِّ مشقّت مسافرت‌هاي طولاني بود. شيخ علاوه بر مسافرت‌هاي خارج از عراق محل زندگي خود را در اين کشور چندين بار تغيير مي‌دهد. ايشان از سال 1315 قمري که به نجف وارد شد تا سال درگذشت آخوند خراساني (1329 قمري) در نجف بود. پس از درگذشت آخوند خراساني شيخ آقابزرگ راهي کاظمين شد؛ در آنجا به تشويق و کمک استاد سيد حسن صدر به تتبع و تحقيق پرداخت و براي آنکه فراغت بيشتري داشته باشد به شهر سامرا محل حوزة تدريس ميرزا محمدتقي شيرازي رفت.

به گفتة آقاي اشکوري مرحوم آقا بزرگ در خلال سالهاي 1315 تا 1350 که در نجف و سامراء اشتغال به کسب علوم نزد اساتيدش را داشت؛ از عراق خارج نشد؛ اما تأليف الذريعه و به تبع او طبقات، سفر و گفتگو و ملاقات با علماي کشورهاي مختلف را مي‌طلبيد.

آقا بزرگ چهار بار در سالهاي 1350، 1365، 1379 و 1382 به ايران سفر کرد.

اين سفرها مملوّ از فعاليت‌هاي علمي و ديدار با علماء و کتابخانه‌ها و … بود چرا که شيخ به هر دياري گام مي‌گذاشت درهاي کتابخانه‌هاي عمومي و خصوصي را رو به خود گشوده مي‌ديد و آغوش علماي آنجا را رو به خود باز مي‌يافت.

محمدرضا حکيمي درباره اين سفرها چنين مي‌نگارد: در ماه شعبان 1365 قمري به مقصد سفر به ايران از نجف خارج شد و در کرمانشاه ميهمان عالم جليل حيدر قلي خان سردار کابلي (متوفي 1372 قمري) شد. آن‌گاه به قم مشرف شد و در روز بيست و هفت شعبان ماه اين سال به مشهد رسيد. اين سفر وي پربار از نسخه‌برداري‌ها و جمع‌آوري مآخذ فراوان براي الذريعه بود. دو سفر ديگر در سالهاي 1379 قمري و 1383 قمري به مشهد مقدس انجام داد.»

وي در سال 1364 سفر طولاني و پر بهره‌اي به مکه داشت که در مسير آنجا از مصر و شام هم عبور کرد و با عده‌اي از علماي اسلام در شهرهاي مختلف در مصر و حجاز و سوريه ملاقات کرد و با شيوخ قاهره و مدينه و مکه و … ديدار داشت و به تبادل اجازة روايت مي‌پرداخت. در سال 1377 بار ديگر نيز شيخ، به درخواست يکي از شيعيان هند (امير رامپور، نواب عبدالکريم خان) همراه خانواده‌اش به حج مشرف شد که البته سفري کوتاه بود. اگرچه شيخ اهل تظاهر به معنويت و تقدّس نبود اما با اين وجود از گوشه و کنار، نسيم‌هاي نويدبخشي از او به يادگار مانده است لذا شيخ در شرح حال خود نوشته: «… در حدود سال 1314 بود که مبتلا به تب نوبه شده بودم؛ و تا مدتها نوبه مي‌آمد و معالجة اطباء ثمر نمي‌کرد، و يک روز در ميان، نوبه و تب تا چند ساعت مي‌آمد؛ تا آنکه بي‌اندازه زرد و ضعيف شدم و از اطباء مأيوس گرديدم. يک روز عصر در مدرسه دانگي در تهران در ايوان حجرة خودم متفکر نشسته بودم و مدرسه خلوت بود. کسي آمد و شد نمي‌کرد؛ ناگهان ديدم شخصي که شال سبزي مانند عمامه دور سرش پيچيده بود وارد مدرسه شد و يک راست آمد پيش من و گفت: چرا اينقدر زرد و ضعيف شدي؟ بيماري‌ام را به او گفتم، گفت: برو صد دينار نبات از همين عطاري کنار مدرسه بخر و بياور. من هم فوراً نبات خريدم و آوردم و او گرفت و نفهميدم چيزي به آن خواند يا نه، که فوراً به من رد کرد و گفت: قدري از اين بخور، و من همان وقت يک مقداري گذاشتم در دهان، ديگر نفهميدم که آن شخص که بود و کجا رفت و ديگر نوبه نيامد و تا امروز که در حال نوشتنم مبتلا به نوبه نشده‌ام. فقط سال‌هاي ابتدايي ورود به نجف بود که يک‌بار مبتلا به حصبة خفيفي شدم که آن هم به سلامتي گذشت و بعض مرضهاي مختصر ديگر که همه به زودي مرتفع شده و از بقيه آن نبات به بعضي مريضها دادم، آنها هم خوب شدند…»

دربارة خصوصيات اخلاقي او اينطور گفته مي‌شود که او مردي بود پرکار، کم حرف، کم‌رو، خجالتي و گوشه‌گير. در اخلاق اسلامي، تقوي و طهارت زبانزد خاص و عام بود بطوريکه علامه بزرگ اميني او را «بقية السلف الصالح» مي‌خواند. نسبت به اهل‌بيت b ارادت ويژه‌اي داشت.

استاد بزرگوار علامه سيد عبدالعزيز طباطبايي يزدي ـ قدس سره ـ درباره شيخ آقابزرگ چنين مي‌نگارد:

«شيخ مشايخ معاصر، بزرگِ پژوهشگران و فهرست‌نگاران، حجت و دليل تاريخ، احياگر آثار گذشتگان، نمونه ناب تقوا و صلاح، شيخ آقابزرگ تهراني w است.»6

همچنين ايشان در مصاحبه‌اي که با صدا و سيما داشت فرمود: «شيخ بزرگ ما مرحوم محقق تهراني روح بزرگي داشت. 25 سال با او بودم اما براي يک بار هم نديدم پشت سر کسي بدگويي يا غيبت کند.»

يکي ديگر از صفات بارز شيخ آقابزرگ انتقادپذيري و سعه صدر بود تا آنجا که در برابر انتقاد علّامه کاشف الغطاء از کتاب «النقد اللطيف»، از انتشار و ترجمه اين کتاب چشم‌پوشي کرد و هيچ اندوهگين نگشت. از اخبار روزگارش آگاه بود و خطوط سياسي عصرش را مي‌شناخت و در نهضت مشروطه از طرفداران آخوند خراساني بود و در قيام ميرزا محمدتقي شيرازي که به استقلال عراق انجاميد شرکت داشت. زماني که مدارس به سبک جديد، يکي پس از ديگري در شهرهاي مسلمان‌نشين تأسيس مي‌شد خرسندي خويش را اعلام داشت و مردم را به شرکت در اين کار خير و عمومي فرا خواند.7

از ديگر خصوصيات اخلاقي شيخ، زندگي ساده، بي‌آلايش و زاهدانه او بود. کما اينکه خودش مي‌فرمايد: «به طبقة تجار و اعيان هيچ وقت مربوط نشدم» استاد حکيمي در اين باره مي‌نويسد: «با آن همه کار و کوشش، خانه‌اي بي آلايش و بسيار ساده داشت و هميشه دور و برش آکنده از اوراق و اسناد و دفاتر بود و کتاب‌ها چون ستارگان تحقيق و تأليف، او را در حصار تماشايي خويش، در بر مي‌گرفتند. خانة ساده او پناهگاه پژوهشگران و مرجع محققان بود. درِ خانه و کتابخانه او پيوسته به روي محققان باز بود. چيزي که شيخ به آن نمي‌انديشيد راحتي و رفاه بود. محقق تهراني حتي فرصت شام خوردن در شب‌ها نداشت و مي‌گفت: «چهل سال است که شام نمي‌خورم»8

شيخ در همة ابعاد زندگي‌اش مجسمة همت و پشت‌کار بود، وي تمام اشتغالات پردامنة علمي و تتبعات فرصت‌گيري که داشت، از انجام عبادات و التزام به مستحبّات دريغ نمي‌کرد؛ شب چهارشنبة هر هفته، پياده از نجف به «مسجد سهله» (در 10 کيلومتري نجف) مي‌رفت و در آنجا به نماز و دعا و عبادت مي‌پرداخت. اين کار وي تا مدتي پس از رسيدن به سن هشتاد سالگي همواره ادامه داشت.

ايشان امام جماعت نيز بود و اين سنت ديني و اجتماعي را به پا مي‌داشت. تا سال 1376 قمري در مسجد شيخ طوسي در نجف نماز جماعت مي‌خواند. از اين سال به بعد که در راه کربلا دچار تصادف شد و آسيب ديد، به علت دوري راه مسجد طوسي تا منزل وي، مسجد آل طريحي را انتخاب کرد و تا چند سال پيش از درگذشتش، اين سنت را تعطيل نکرد.

پيش از آنکه به نقد و بررسي الذريعه و طبقات و سپس معرفي ساير آثار او بپردازيم شايسته است به نکاتي که مرحوم علامه سيد محمد حسين حسيني تهراني در مورد ويژگي‌هاي روحي و شخصيتي و شيوه سلوک علمي شيخ آقابزرگ برشمرده اشاره کنيم علامه تهراني که خود از شاگردان شيخ آقابزرگ بوده پس از آنکه در صفحه 331 کتاب روح مجرد نظرات صاحب الذريعه پيرامون احوال محي‌الدين ابن عربي را نقل مي‌کند، در بياني انتقادي نسبت به مورّخان و فهرست‌نويسان مي‌نويسد:

«تاريخ‌نويسان و ترجمه‌نگارانِ ما هم که از حقيقت عرفان بي‌خبر بودند، و هر کس سخني از حکمت مي‌گفت يا باطل و يا صحيح به او حکيم مي‌گفتند، و هر کس دعوي شهود مي‌کرد، و خود را صاحب مکاشفه مي‌خواند او را عارف و ولي مي‌خواندند، ديگر در ميان احسائي و آقا محمد بيدآبادي در عرفان و يا ميان او و ملاعلي نوري در حکمت فرق نمي‌گذاشتند و نمي‌توانستند بگذارند؛ زيرا از محدودة علوم و شئونشان خارج بود، بدين جهت راه عرفان را به روي مردم بستند و امثال محي‌الدين را کافر و زنديق خواندند و به فيض کاشاني ناسزاها گفتند، در تراجم از حدّ گذشتند و واقعيات را با تخيلات خويشتن در هم آميختند … مرحوم جدّ، علامة مجلسي در بسياري از جاها همة عرفا، حق و باطل را با يک چوب مي‌راند و با يک کلمه جملگي را متهم مي‌نمايد. مرحوم حاجي نوري و صاحب «روضات» نيز چنين بوده‌اند امّا مرحوم استادنا الاکرم حاج شيخ آقا بزرگ تهراني اعلي الله مقامه در نوشته‌هايش راه انصاف را از دست نمي‌دهد و تنقيصاً و تحميداً زياده‌روي نمي‌کند در مطالب شفاهي‌اش هم همينطور بود…»9

 

علامه شیخ عبدالحسین امینی تبریزی:

«با دست تکریم و احترام، کتاب پاک و کریمی را که پر از مرواریدهای درشت و درهای درخشان بود از قلم شیخ بزرگ و بزرگوارمان، یادگار نیکمردان گذشته «بقیه السلف الصالح» حجت الاسلام آیت الله سماحه الحاج الشیخ آقا بزرگ تهرانی دریافت کردیم … با هزاران شکر و تشکر و سپاس از او.»

براي ريشه‌يابي اين خصيصة شيخ آقابزرگ صرف نظر از تحليل شخصيتي ايشان بجاست نامي از اساتيد ايشان ببريم که خود گوياي اين خواهد بود که آقابزرگ تهراني اگرچه حرفة اصلي‌اش فهرست‌نويسي بوده امّا وزانت و ارزش علمي کارش مرهون جامعيت علمي در علوم متداول حوزوي بوده است.

«شيخ آقابزرگ، پس از پوشيدن لباس روحاني به خواندن ادبيات عرب و آموختن خط پرداخت و در ظرف دوازده سالي که (1303 ق ـ 1315 ق) در تهران به تحصيل اشتغال داشت، ادبيات را نزد شيخ محمدحسين خراساني و شيخ محمدباقر معزالدوله آموخت، و خط نسخ و نستعليق را نزد خطاط معروف زين‌العابدين محلاتي و تجويد را نزد شيخ محمدرضا قاصدي، و منطق را نزد ميرزا محمود قمي، و فقه را نزد ميرزا محمدتقي گرگاني و حاج شيخ علي نوري ايلکاني و اصول فقه را نزد سيد عبدالکريم لاهيجي و رياضيات را نزد حاج شيخ علي نوري و ميرزا ابراهيم زنجاني آموخت و پس از استقرار در نجف نزد استادان بزرگ و علماي دين، به تحصيل مراحل عالي معارف اسلام پرداخت و مراتب اجتهادي فقه و اصول و حديث و اخلاق و معرفة‌الکتب و اجازات را نزد گروهي از بزرگان بياموخت؛ از جملة اين اساتيد: حاج ميرزا حسين نوري (م 1320 ق)، سيد مرتضي کشميري (م 1323 ق)، شيخ محمد طه نجف (م 1323 ق)، حاج ميرزا حسين حاج ميرزا خليل (م 1326 ق)، آخوند ملا محمدکاظم خراساني (م 1329 ق)، سيد محمدکاظم يزدي (م 1337 ق)، ميرزا محمدتقي شيرازي (م 1338 ق)، ملا فتح‌الله شيخ الشريعه اصفهاني، معروف به شريعت اصفهاني (م 1339 ق) مي‌باشند.

شيخ آقا بزرگ پس از درگذشت آخوند خراساني به سامرا رفت تا هم از محضر درس ميرزا محمدتقي شيرازي ـ که حوزه تدريس خويش را در سامرا قرار داده بود ـ استفاده کند و هم در سامرا و مدرسة علميه آن سامان، براي تأليف کتاب بزرگ الذريعه گوشه خلوتي بيابد. وي تا سال 1335 (1917 م يعني يک سال به پايان جنگ جهاني اول) در سامرا بود. او جمعاً در حدود 24 سال در سامرا زيست و در اين مدت مقداري از کارهاي علمي خويش را به سامان رسانيد و تأليفات خود را به تکميل نزديک کرد. آن‌گاه به سال 1354 دوباره رفت به نجف کشيد و تا پايان عمر 1389 در اين جامع علمي بزرگ مقيم بود.»

بنابراين بهره‌مندي شيخ آقابزرگ از دو مکتب نجف (با محوريت آخوند خراساني) و سامراء (با محوريت ميرزا محمدتقي شيرازي) او را با روشهاي فقاهتي گوناگوني آشنا ساخت.

همچنين در ميان اساتيد ايشان بزرگاني با ذائقه‌هاي عقلي و عرفاني هم به چشم مي‌خورد (مانند سيد مرتضي کشميري که از شاگردان آيت‌الله موسي حسينقلي همداني بود). اين جامعيت و آشنايي او با طرز فکرهاي گوناگون در حوزة شيعي تا حدودي وي را از تعصب و جانبداري به دور داشته و روحية آزادي را بهرة او کرد.

و سرانجام قلب خورشيد پژوهش در روز دوازدهم اسفندماه برابر با جمعه سيزده ذي‌حجه 1389 پس از 96 سال از تپش افتاد. آيت‌الله مدني (شهيد محراب) از ارادتمندان شيخ پيکر او را غسل داد و کفن کرد. عصر آن روز پيکر شيخ را براي طواف بر مرقد سالار شهيدان و برادرش حضرت عباس (عليهما السلام) به کربلا انتقال دادند. پيکر ايشان پس از تشييع به نجف برگردانده شد و فرداي آن روز در حاليکه مدارس رسمي نجف براي نخستين بار به خاطر تکريم مردي از بزرگان دين و دانش، تعطيل شد، پس از آنکه در صحن شريف علوي نماز ميت به امامت آيت‌الله سيد ابوالقاسم خويي خوانده شد، پيکرش را بنا به وصيت خودش به جايگاهي که نخست قسمتي از خانه مسکوني خودش بود و بعدها قسمتي از کتابخانه موقوفه او شد، حمل کرده و در آستانه کتابخانه دفن کردند.

معرفي و نقد اجمالي آثار شيخ آقابزرگ تهراني:

1ـ الذريعه الي تصانيف الشيعه (بين 28 تا 30 جلد مي‌باشد) اين کتاب فهرست و معرفي تأليفات علماي شيعه در طول 14 قرن است.

2ـ طبقات اعلام الشيعه (حدود 30 تا 32 جلد) در ذکر احوال و آثار عالمان شيعه از قرن 4 تا 14

3ـ هديه الرازي الي المجدد الشيرازي (در شرح حال مرجع بزرگ شيعه ميرزا محمدحسن شيرازي [ميرزاي بزرگ])

آثار ديگر او:

4ـ مصفي المقال في مصنفي الرجال که در حدود هزار نفر از علماي شيعه که در فن رجال تأليف کرده‌اند معرفي مي‌نمايد.

5ـ ضياء المفازات في طرق مشايخ الاجازات

6ـ الدر النفيس في تلخيص رجال التأسيس

7ـ مشجره الاسباب

8ـ النقد اللطيف في نفي التحريف من القرآن الشريف

9ـ تعريف الانام في ترجمه المدنية والاسلام

10ـ الاسناد المصفي الي آل المصطفي عليه‌السلام

11ـ توضيح الرشاد في تاريخ حصرالاجتهاد

12ـ لتقريرات الاصوليه و الفقهيه الي غير ذلک من الکتب والرسائل

و …

الذريعه الي التصانيف الشيعه

شيخ آقابزرگ هنگامي که شروع به نگارش اين اثر نمود حدود چهل سال داشت و در تدوين اين کتاب از همان روشِ کهن تدوين کتاب‌شناسي استفاده کرد. در آغاز مجلدي در حدود پانصد برگ سفيد برگزيد و صفحات را ميان حروف هجا به ترتيب تقسيم کرد. سپس کتاب‌هايي را که مي‌يافت به ترتيب حروف اول و دوم و سوم به فواصلي ميان اين صفحه‌ها مي‌نوشت. سپس شش مجلد پانصد برگي برگزيد و مطالب آن يک مجلد را به فواصل مناسب‌تر ميان صفحه‌هاي آن شش مجلد منتقل کرد. بدين ترتيب چارچوب اصلي کتاب‌شناسي الذريعه آماده شد.

با اينکه تهيه فهرست از موجوديِ کتاب کتابخانه‌ها کار تازه‌اي بود و کمتر کتابخانه‌اي به اين مهم اقدام مي‌کرد صاحب الذريعه حداکثر استفاده را از فهرست‌هاي کتابخانه‌ها کرد. منبع ديگر الذريعه، فهرست‌هاي دست‌نويسي بود که اهل فضل و کتاب از کتاب‌هاي شخصي خود براي وي تهيه کرده و به سامرا و نجف مي‌فرستادند. الذريعه حدود هفتاد هزار کتاب فارسي، عربي، ترکي و اردو را که نويسندگان شيعي مذهب تأليف يا تصنيف کرده‌اند در بر مي‌گيرد. اين کتاب‌ها به ترتيب عنوان، الفبايي شده‌اند و براي هر کتاب علاوه بر مشخصات کتاب‌شناسي يادداشت کوتاهي نيز به عربي تهيه شده است.

علامه مصلح شیخ محمد حسین کاشف الغطاء:

«… روح همت و نشاط، مصداق راستین اراده و عزم در جهان امروز، دانشمند علامه، جامع علم و تقوا، احیاگر سنت و سیره اسلامی، نابودکننده بدعت ها، برادر و دوست و یاور ما در راه خدا، شیخ آقا بزرگ تهرانی [است] خدا وی را با عنایت های مخصوص و الطاف ویژه خویش تایید کند و همچنان محکم و مستدام، پایدار دارد …»

در بسياري از موارد در الذريعه، مؤلف پيش از معرفي کتاب‌ها به بحث درباره موضوع پرداخته است؛ از آن جمله ذيل مدخل «اجازه» يا «دائرة المعارف» که شرح حال مبسوطي دربارة اجازه نقل حديث در اسلام و يا دايرة‌المعارف‌نويسي آورده است در يادداشتي که بر کتاب‌ها نگاشته، مختصري از زندگي مؤلف را نيز شرح داده است. درباره علل و انگيزه‌هاي دروني و بيروني نگارش اين کتاب سخن گفتيم. امّا از خلال گفته‌هاي علما مي‌توان ارزش اين اثر را بررسي کرد؛

مؤلف ريحانه‌الادب ذيل «آقابزرگ تهراني» (ج 1، ص 22) دربارة اين کتاب مي‌گويد: «پر واضح است که احاطه بر مصنفات شيعه با وجود اين همه پراکندگي در اقطار عالم از محالات عاديه به شمار مي‌رود…»

علامه آيت‌الله سيد احمد روضاتي نوشته است: «… اينجانب هرگاه الذريعه را مطالعه مي‌کنم، بي‌اختيار حالت تأثير به من دست مي‌دهد زيرا از آن همه آثاري که در الذريعه مذکور است فعلاً پاره‌اي از آنها در دسترس ما نيست…»

همچنين در کتاب خدمت‌گزارانِ عالَمِ کتاب که در سال 1345 ش چاپ شد آمده است:

… اکنون پنجاه و شش سال است که مشغول تهيه اين فهرست [الذريعه] است و در اين مدت کتابخانه‌هاي عمومي و خصوصي عراق و بيشتر کتابخانه‌هاي ايران را ديده و سفري به سوريه و مصر و حجاز کرده و اغلب فهرست کتابخانه‌هاي ترکيه و هند و برخي فهرست‌هاي اروپائي را از نظر گذرانيده است.

دکتر ايرج افشار ـ رئيس مرکز تحقيقات کتاب‌شناسي دانشگاه تهران در سال 1342 ـ چنين نوشته است:

نخستين کار اساسي در زمينة کتاب‌شناسي، کتاب عظيم الذريعه الي التصانيف الشيعه است. آن را بايد کتاب‌شناسي جديد ايران شمرد اگرچه محتوي بر نام کتاب‌هاي عربي و فارسي است.

علامه سيد عبدالعزيز طباطبايي يزدي در مصاحبه‌اي دربارة استاد خود گفته است:

… وسعت زحمات آن مرحوم در حدي است که ما در حال حاضر هم که پيشرفت‌هاي زيادي به وجود آمده است و به فهرست کتاب‌هاي خطي کتابخانه‌ها دسترسي وجود دارد و وسائل جديدي هم پيدا شده، هر وقت به نسخة تازه‌اي دست پيدا مي‌کنيم، مي‌بينيم آن پيرمرد سخت‌کوش، سال‌ها پيش از ما به آن کتاب دست پيدا کرده و آن را در الذريعه فهرست کرده است. خدا مي‌داند و بس که اين مرد بزرگ تاريخ در مدت شصت سال چقدر زحمت کشيده و از خواب و خوراک و استراحت خود کاسته است و بدون داشتن ابزار و وسائل و کمک، يک تنه، تاريخ و فرهنگ و ميراث فرهنگي شيعه را زنده کرده و زنده نگه داشته است. او نود سال قلم به دست گرفت و تا چند روز پيش از مرگش قلم از دستش نيفتاد. هر چه زمان بگذرد، او بيشتر جلوه مي‌کند. تا زنده بود، از او قدرداني نشد.10

استاد يوسف اسعد داغر، دانشمند و محقق مسيحي و مورخ پرکار و صاحب آثار فراوان از جمله «مصادر الدراسه الادبيه» مي‌نويسد: «به خدا سوگند اگر براي شيعه در قرن چهاردهم هجري نمي‌بود جز اميني بزرگ و الغديرش و مرحوم سيد محسن امين و اعيان الشيعه‌اش و علامه کبير شيخ آقابزرگ و الذريعه‌اش، در نظر خردمندان، همين مردان دين براي خدمت به علم و اجتماع و هدايت افکار کافي بود» [حساس‌ترين فراز تاريخ، ص 139]

اما در اين ميان برخي با پرهيز از تمجيد و ستايش اين اثر، صرفاً به بررسي پيشينة فهرست‌نگاري و شيوة کاري صاحب الذريعه پرداخته‌اند و با نگاهي معتدل‌تر گفته‌اند:

«… ايشان دنباله‌روي کار صاحب رياض العلماء (ميرزا عبدالله افندي) است و ويژگي ممتاز آثار صاحب الذريعه، پيگيري‌هاي زياد او و جمع‌آوري اطلاعات تازه بوده…»11

از جمله کساني که با مرحوم آقابزرگ تهراني در تهيه اين دائره‌المعارف همکاري کردند، شاگرد خاص وي، مرحوم محقق طباطبايي بود که از ابتداي انتشار مجلدات نخستين اين اثر، دست به نوشتن استدراکي بر آن زد. مجموعه مستدرک الذريعه محقق طباطبايي، در هفت جلد، به معرفي آثاري پرداخت که آقابزرگ تهراني آن‌ها را در الذريعه نياورده است.

آیت الله سید حسن صدر عاملی:

«الاجل الافخم الافضل و البحر الکامل الاکمل، انموذج السلف و ابوالفضایل والطرف، المحدث الفقیه و الرجالی النبیه والاصولی الخبیر، الشیخ محمد حسن معروف به شیخ آقا بزرگ تهرانی … به راستی که آثار دانشمندان را زنده کرد و آنها را از تباهی و نابودی مصون داشت و چنان در تاریخ ثبت کرد که دلها به سوی آن پر می کشد و گوشها از شنیدنش تیز می گردد. با گذشت روزگاران نام نیک و ذکر جمیل او از میان نخواهد رفت و پاداش نیکی را که خدا برای احیاگران آثار و اخبار دینش خواهد داد، ارزانی او خواهد شد …»

از جمله مستدرکات ديگري که بر اين دائره‌المعارف نوشته شده، کتاب الشريعه في استدراک الذريعه است که جلد اول آن به قلم سيد محمد طباطبايي بهبهاني از سوي کتابخانه مجلس شوراي اسلامي در تهران منتشر شد.

طبقات اعلام الشيعه

اين کتاب نيز در حدود 30 تا 32 جلد است در ذکر احوال و آثار عالمان شيعه، از قرن چهارم تا چهاردهم که حاصل هشتاد سال پژوهش علامه تهراني و بزرگترين کاري است که تاکنون در علم تراجم و زندگينامه بزرگان شيعه صورت گرفته است. هنگامي که مؤلف در کتابخانه‌هاي عمومي و خصوصي تتبع مي‌کرد و در خلال ده‌ها سال، در ميان هزارها مجموعة خطي مي‌گشت تا مشخصات کتاب‌ها و تأليفات شيعه را پيدا کند و در الذريعه ثبت نمايد، نام‌هاي مؤلفان، شاعران، کاتبان، ناسخان، تعليقه‌نويسان، محشيان، اجازه‌دهندگان و اجازه‌داران را نيز ثبت مي‌کرد. سرانجام اين همه شرح حال را گردآوري و طبقات اعلام‌الشيعه را فراهم ساخت. اما اسماء اين اشخاص را علي‌رغم الذريعه که به ترتيب حروف الفبا بود، به ترتيب قرون گرد آورد و هر قرن را به ترتيب الفبا مرتب کرد. در آغاز اين کتاب را «وفيات اعلام الشيعه» ناميد و از آنجا که وقتي به قرن چهاردهم رسيد شرح حال دانشمنداني که در قيد حيات بودند نيز آمده بود نام کلي کتاب را از «وفيات اعلام الشيعه» به «طبقات اعلام‌الشيعه» تغيير داد. چون شرح حال علماي شيعه در سه قرن اول اسلامي در کتب «رجال» آمده است، شيخ آقابزرگ کتاب خود را از قرن چهارم آغاز کرد تا کاري تکراري نباشد. نکته قابل ذکر اينست که کتاب طبقات به نوعي زائيدة الذريعه است. يعني نتيجة خودبخودي مطالعه و تحقيق شيخ پيرامون مصنفات شيعه؛ آگاهي گستردة وي بر اعلام شيعي است.12

او گذشته از عنوان کلي طبقات اعلام الشيعه، براي هر قرن عنوان و نام ويژه‌اي برگزيده که به ترتيب زير است:

1ـ نوابغ الروات في رابعة المأة (راويان نابغه در سده چهارم)

2ـ النابس في القرن الخامس (متکلمان و مدرسان در سده پنجم)

3ـ الثقات العيون في سادس القرون (ديده روان و مرزبانان موثق در سده ششم)

4ـ الانوار الساطعه في الماة السابعة (نورهاي فروزان در قرن هفتم)

5ـ الحقايق الراهنه في الماة الثامنة (حقايق ثابت و محکم در قرن هشتم)

6ـ الضياء اللامع في القرن التاسع (آفتاب درخشان در سده نهم)

7ـ احياء الداثر من القرن العاشر (احياي فضيلتهاي فراموش شده از قرن دهم)

8ـ الروضة النضرة في علماء المأة الحاديه عشرة (گلستان سرسبز و خرم در زندگاني دانشمندان سده يازدهم)

9ـ الکواکب المنتشرة في القرن الثاني بعد العشرة (ستارگان پراکنده در قرن دوازدهم)

10ـ الکرام البررة في القرن الثالث بعد العشرة (نيک‌مردان با کرامت در سده سيزدهم) اين قرن ـ تا حرف عين ـ دو جلد از آن، همراه با تعليقات مرحوم استاد علامه سيد عبدالعزيز طباطبايي يزدي چاپ شده است و بقيه (دو جلد ديگر) به صورت خطي است.

11ـ نقباء البشر في قرن الرابع عشر (بزرگان بشر در قرن چهاردهم)

از اين قرن هم به اهتمام استاد طباطبايي يزدي، تنها چهار جلد انتشار يافته و سه جلد ديگر هم به صورت خطي مانده است.

اين دائره‌المعارف زندگاني 11300 دانشمند شيعي را به دست مي‌دهد. البته با محاسبه جلدهاي منتشر نشده از رقم 15000 نيز فراتر خواهد رفت.

اثر مهمّ ديگرِ شيخ آقابزرگ «هدية الرازي الي المجدّد الشيرازي» در شرح حال مرجع بزرگ شيعه در آغاز قرن چهاردهم ميرزا محمد حسن شيرازي (معروف به ميرزاي بزرگ) است. اين کتاب مشتمل بر چند فصل است؛ فصل اول در تاريخ ولادت ميرزاي شيرازي و تحصيلات او و مهاجرت به سامرا و رحلت اوست. فصل دوم در ذکر پاره‌اي از اخلاق، اوصاف، سيرت و مواهب و سعادت اوست.

فصل سوم به ذکر گروهي از شاگردان او يعني عالماني که به دست وي تربيت يافتند و به مراحل عالي علم و عمل و تأليفِ خدمات ديني رسيدند و رهبري‌هاي اجتماعي و جرح و تعديل حوادث را به عهده داشتند مي‌پردازد و شرح حال کوتاهي از 360 تن از شاگردان ميرزا را به رشته تحرير درآورده است از جمله مشاهيري چون: آخوند ملا فتحعلي سلطان آبادي اراکي، حاج ميرزا حسين نوري، شيخ فضل الله نوري، آخوند ملامحمد کاظم خراساني، سيد مرتضي کشميري، ميرزا محمدتقي شيرازي، حاج شيخ عبدالکريم حائري يزدي و ….

اثر ديگر شيخ آقابزرگ «النقد اللطيف في نفي التحريف من القرآن الشريف» است در دفاع از استاد بزرگوارش حاجي نوري صاحب فصل الخطاب في تحريف الکتاب. در اين رساله شيخ آقابزرگ حاجي نوري را از قول به تحريف به معناي تغيير و تبديل تبرئه مي‌نمايد و از طرفي تحريف به معناي تنقيص را با ادله تاريخي اثبات مي‌کند. وقتي اين کتاب به دست مرحوم آقا محمدحسين کاشف الغطاء مي‌افتد با وجود علاقه و الفت به مؤلف آن، ضمن تقريظ مفصلي بر پشت کتاب، فتواي حرمت طبع آن را صادر کرد.

اما هنگامي که يک دانشمند يا آثار او را بررسي مي‌کنيم اگر مسئله را تاريخي و در بستر شرايط زمان و مکان و با توجه به رشد علوم و … بررسي کنيم يک نتيجه و اگر مسئله را فارغ از اين شرايط و قيود بلکه به عنوان منبعي براي بهره‌وري امروزمان از آنچه در دست‌مان باقي مانده است بررسي کنيم به جواب و نتيجه‌اي ديگر مي‌رسيم.

معمولاً اگر از زاويه اول نگاه کنيم زبان به مدح و ستايش و تمجيد مي‌گشاييم و با الگوبرداري و بلکه کافي و کامل پنداشتن آن آثار شوق نوآوري و انگيزة تحليل و نقد از بين مي‌رود.

اما اگر از نظرگاه دوم بنگريم شايد با بي‌رحمي بيشتر به امروز و نيازهاي امروز و امکانات امروز نگاه مي‌کنيم و همة نواقص و کاستي‌ها رخ مي‌نمايد.

عجب اينست که اگرچه سخن حول شيخ آقابزرگ و کتب ارزشمندش بسيار گفته شده اما کمتر کسي با نگاهي انتقادي و تفسيري و تحليلي آثار او را بررسي کرده است.

البته در اين ميان سيد احمد حسيني اشکوري بيش از هر کس ديگري سعي در جبران مافات کرده و قدري فعالانه‌تر با مسئله روبرو شده؛

بنابراين بجاست براي بررسي آثار شيخ آقابزرگ با اين سؤالات شروع کنيم:

اولاً: روش تحقيق ايشان چه بوده است؟

ثانياً: شيوه نگارش آثارش چه بوده است؟

ثالثاً: آيا آثارش همپوشاني يا حلقه‌هاي مفقوده و يا يکنواختي روش داشته است؟

و …

1ـ در آن زمان فيش‌برداري به معناي مصطلح امروزي‌اش وجود نداشته و اين موجب مي‌شده که مطالعات و اطلاعاتي که جمع‌آوري مي‌کرده، تا حدودي پراکنده باشد.

2ـ دأب ايشان اين بوده که به مؤلفات مستقيماً از طريق مؤلفين و يا خويشان مؤلفين و يا کساني که جمع‌آوري کننده آثار بوده‌اند دسترسي پيدا کند.

3ـ استفاده ايشان از برخي کتابخانه‌ها که در سفرهايش از آنها بازديد مي‌کرد خيلي گذرا بوده؛ لذا معرفي کتابها بعضاً گويا نيست.

4ـ روش تحقيق به معناي امروزي‌اش در آن زمان اصلاً وجود نداشته لذا نمي‌توان براي الذريعه و طبقات شيوه بيان خاصي برشمرد. اينکه روي روش‌شناسي، کار علمي و اصولي انجام نشده بود موجب مي‌شود که يکنواختي در شيوه و التزام به يک چهارچوب روشمند در آثار ايشان ديده نشود.

5ـ ايشان مصنّفات شيعه بالمعني الاعم را فهرست‌نگاري مي‌کرده (يعني شامل زيديه و اسماعيليه و … هم مي‌شده)

6 ـ با توجه به اينکه ايشان دو کار را همزمان انجام مي‌داده؛ قدري خلط و پريشاني در ذريعه و طبقات ديده مي‌شود. توضيح اينکه ايشان يکي فهرست مؤلفات و آثار شيعي را جمع‌آوري مي‌کردند و ديگري فهرست شخصيت‌هاي شيعي را. بنابراين گاهي ذيل نام يک کتاب در الذريعه، شرح حال نويسنده مي‌دهد و گاهي ذيل نام يکي از اعلام شيعي در طبقات، بحث کتاب‌شناسي را طرح مي‌کند.

7ـ تمام کتب معرفي شده در الذريعه شيعي نيستند. چرا که گاهي ايشان از نام کتاب استنباط مي‌کرده که نويسنده شيعه است يا موضوع کتاب مربوط به تشيع است در حالي که چنين نبوده است.

8 ـ در برخي توضيحات و يا اسامي که در نوشته‌هايش مي‌آورد موجب سرگرداني دانش‌پژوه مي‌شود که شايد اين به خاطر در نظر نگرفتن ذهنيت‌هاي خوانندگان باشد.

استاد سید محمدحسن آل طالقانی:

«شیخ ما امام تهرانی با روحی طاهر و طیب به سوی حق شتافت. نامه اعمالش را با گناهان سیاه نساخت و به کثافت طمع و آز نیالود. با رفتن او برکتی از برکت های آسمانی از میان ما برداشته شد و چراغ فروزانی که همیشه راه خیر و طریق حق و فضیلت را روشن می کرد خاموش شد و پرچم بزرگی که زمان زیادی بر آسمان فضیلت سایه گسترده بود به خاک افتاد و زمین جسد پاکی را در خود نهفته ساخت که از روزی حلال و غذای کافی سیر نشد و هیچ وقت در رگهایش خون کثیفی که از حرام تولید شده باشد جریان نیافت.

زمین قلب سلیمی را در آغوش گرفت که حقد و حسد و یا هیچگونه سوء ظن و نیت شر نمی شناخت. امام تهرانی از میان ما رفت اما نام و آوازه بلندی را پس از خود فرا نهاد که همیشه به گوشها خواهد خورد و یاد زنده اش هیچ وقت نابود یا فراموش نخواهد شد.»

اجازه نقل حديث

از زمان حضور ائمهb، در نقل حديث دقت بسيار مي‌شده و براي قبول حديثي از راوي (ناقل) شروطي قائل بوده‌اند و براي پذيرفتن حديث يک شخص، احراز آن شرايط را لازم مي دانستند؛ يکي از راههاي مهم براي احراز آن شرايط اجازة روايت حديث بوده است.

همين امر موجب پيدايش سلسله اجازات در علم حديث شده است.

در اين ميان شيخ آقابزرگ يک شيخ الاجازه در زمان خودش بوده است و در ميان «مجيزان» و «مُجازان» وي نام‌هاي عمده‌اي را مشاهده مي‌کنيم. به طوري که گفته‌اند کمتر کسي از علماي بزرگ در تعداد اجازه و کيفيت آن به پاي شيخ آقابزرگ رسيده است.

نکته جالب توجه اينکه در موضوع اجازة حديث معمولاً اختلافات مذهبي ناديده گرفته مي‌شد و تمام مذاهب خمسه از يکديگر اجازه مي‌گرفتند و به هم اجازه مي‌دادند.

نام چند تن از علماي بزرگ که شيخ از آنها اجازه دريافت کرده، عبارتست از: حاجي نوري، سيد محمدعلي شاه عبدالعظيمي، شيخ علي خاقاني، شيخ موسي بن جعفر کرمانشاهي، سيد ابوتراب خوانساري، شيخ علي کاشف الغطا، سيد ابومحمد حسن صدر (صاحب تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام)، شيخ محمدعلي ازهري مکي مالکي رئيس مدرسين مسجدالحرام، شيخ عبدالوهاب شافعي، امام جماعت مسجدالحرام، شيخ عبدالرحمان عليش حنفي مدرس جامع‌الازهر.

و اين هم نام چند تن از علماي بزرگ که از شيخ آقابزرگ اجازه نقل حديث دارند:

آيت‌الله بروجردي، سيد شرف‌الدين، علامه اميني، سيد عبدالهادي شيرازي، شيخ محمدرضا آل ياسين، شيخ محمدحسن مظفر، سيد هبة‌الله شهرستاني، علامه طباطبايي و … .

 

پی نوشت ها:

1ـ روايت عشق، زندگي‌نامه، سفرهاي علمي، مطالعه در کتابخانه‌ها و مخطوطات ـ آثار و تأليفات حاج شيخ عزيزالله عطاردي ـ نشر عطارد.

2ـ گنجينه خطوط علماء و دانشمندان، شعرا و خوشنويسان و معاصران تهران: مؤلفه 1367، ج 3، ص 2245.

3ـ نابغة فقه و حديث سيد نعمت‌الله جزايري (قم، مجمع‌الفکر الاسلامي، 1418 ق، ص 468) زندگي و آثار شيخ آقا بزرگ تهراني، سيد محمدحسين حسيني جلالي، ترجمه محمدعلي اردوبادي (تهران، کتابخانه مجلس، 1382).

4ـ شيخ الباحثين، آغابزرگ طهراني، ص 29ـ 30.

5ـ مجله نور علم، ش 38، ص 54 .

6ـ الذريعه في التراث الاسلامي، علامه سيد عبدالعزيز طباطبايي، ص 236.

7ـ طبقات اعلام الشيعه، ج 1، مقدمه.

8ـ ميرحامد حسين، استاد محمدرضا حکيمي، ص 145.

9ـ روح مجرد، ص 430.

10ـ فهرست‌نامه کتاب‌شناسي‌هاي ايران، ايرج افشار، تهران، دانشگاه تهران، ص 36، وقف ميراث جاويدان، سال سوم، ش 3 و 4، ص 158 و 159.

11ـ اشکوري، مصاحبه.

12ـ شيخ آقا بزرگ تهراني، محمد رضا حکيمي

پاسخ دهید: