
کليدواژهها: انواع علوم ادبي، استقلال علوم ادبي، جامعگرايي در اجرا
«قالَ الامامُ الصّادقُ (ع): تَعَلَّمُوا العَرَبيّة فإنّها کلامُ اللهِ الّذي يُکَلِّمُ بِهِ خَلقَهُ».[1]
بيشک ادبيات عربي، پايه و مايه علوم اسلامي و حوزوي در همه ادوار بوده و خواهد بود، به طوري که حتي مقلدين و متعلمين ديني به آن نياز خواهند داشت، چه رسد به مجتهدين و علماي اسلامي.
پس هرگونه مراجعه مستقيم به متون اصلي و اصيل اسلامي براي استخراج مسائل ديني، بدون آگاهي و اجتهاد در زبان عربي پذيرفته نيست، مگر آنکه انسان به تقليد و پيروي از نظريات اين و آن رضايت دهد.
ادبيات عربي پنج بخش دارد که عبارتند از:
1ـ صوت که همان تجويد و زيباسازي تلفظ حروف و کلمات عربي است؛
2ـ صرف که همان تحويل و اشتقاقات صيغ عربي است؛
3ـ نحو که همان دانش ترکيبات جملات عربي است و اينکه چگونه اعرابات گوناگون نقشهاي دستوري را نشان ميدهند؛
4ـ بلاغت که همان تزئينات معنايي و لفظي کلام عربي است؛
5ـ لغت که به ريشهها و مواد کلمات زبان عربي و معاني آنها ميپردازد.
از آغاز قرن اول هجري، درباره اين علوم گفتوگو شد که در آغاز بسيار ساده و کم حجم بود،[2] اما چندي نگذشت که علماي اسلامي به دليل وجود قرآن کريم، درباره اين علوم و علوم مرتبط ديگر به بحثهاي فراوان و پرحجمي پرداختند.
متأسفانه بيشتر بحثهاي آنان به جنبههاي لفظي و لغتشناسي عام اختصاص يافت که تئوريهاي معناپردازانه و نظريات محتوايي در آن کمتر به چشم ميآيد و حتي گاهي به جدلبازي و فخرفروشي نيز ميانجاميد.
با توجه به اينکه علوم ادبيات عربي، نخستين بار براي کشف مداليل قرآني و تبيين تراکيب و تعابير آن کتاب مقدس پديد آمد، طبعاً شخص کاربر دانسته يا ندانسته، با ترکيب مباحث اين علوم و فنون، به سراغ قرآن کريم ميرفت، چون قرآن در همه نواحي به توضيح نياز داشت و بايد براي تازه مسلماناني که پس از ارتحال رسول خدا (ص) به دين شريف اسلام ميگرويدند، قرآن را به خوبي تبيين ميکردند.
بدينسان خود به خود نگاه تلفيقي و ترکيبي، در اجرا و تطبيق قواعد عربي به کار ميرود، اما آيا اين نگرش ويژه به صورت ترکيبي و آميخته، در جايي ثبت شده است يا نه؟
نخستين بار در اولين کتاب ادبيات عربي؛ يعني «الکتاب» سيبويه ميبينيم که چنين آميختگياي وجود دارد، اما نه از روي تعمد علمي و متديکال، بلکه چارهاي از اين گونه روش نبود؛ يعني سيبويه جوان روشي جز اين روش ترکيبي را نميدانست و در ذهن او نقشه خاصي نبود که مطالب شنيده شده از جانب استادش، خليل بن احمد را به گونهاي منضبطتر و طبقهبندي شده، تنظيم کند.
هرگونه مراجعه مستقیم به متون اصلی و اصیل اسلامی برای استخراج مسائل دینی، بدون آگاهی و اجتهاد در زبان عربی پذیرفته نیست، مگر آنکه انسان به تقلید و پیروی از نظریات این و آن رضایت دهد.
اين در حالي است که همين نظم و فصلبندي به دست سيرافي، شاگرد سيبويه، به نام «الاصول في النحو» شکل گرفت که بسيار سودمند بود. البته در زمان معاصر نيز کساني مانند احمد هاشمي و اميل يعقوب، در اين زمينه کارهايي انجام دادهاند که کتابشان شبيه دايرةالمعارفي کوچک و مختص به ادبيات عربي شده است؛ يعني بخشي از آن به صرف و بخشي ديگر به نحو و بخش ديگري، به بلاغت اختصاص يافته است، اما اين تنها مظهر ادبيات ترکيبي نيست. در واقع، نميتوان از اين روش طبقهبندي شده و دايرةالمعارفي انتظار داشت که نگاه جامعي را به ما ارزاني دارد.
در تاريخ علوم اسلامي، بيش از همه، تفاسير ادبي توانستند مظهر نگاه ترکيبي در ادبيات عربي باشند، مانند الکشاف زمخشري، مجمع البيان طبرسي، التفسير الکبير فخر رازي، البحر المحيط ابوحيان و التحرير ابن عاشور و تفاسير ديگري که در زمينه همهجانبهگرايي ادبي کوشيدهاند.
با وجود اين، طرحي که ما به نام «ادبيات معناگراي قرآن» ارائه ميکنيم، روي اين نگاه جامع و تلفيقي تأکيد فراواني دارد و فقدان آن را يکي از نقاط ضعف مهم دروس و تحقيقات حوزه ميداند. بنابراين، بهتر است کمي درباره ويژگيهاي ادبيات معناگراي قرآن بحث کنيم:
سه ويژگي مهم ادبيات معناگراي قرآن
الف) تلفيقي بودن، يعني اين گونه نيست که ما فقط درباره يک يا چند بخش از علوم پنجگانه يادشده بحث کنيم، بلکه ما با آميزهاي از اين علوم به سراغ قرآن کريم خواهيم رفت، کما اينکه در گزينش اقوال و ترکيب مباحث، از همه مکاتب قديم نحوي (بصري، کوفي، بغدادي، اندلسي، مصري) يا جديد بهره ميبريم و همين طور در انتخاب و ترکيب مکاتب ادبي و بلاغيِ قديم و جديد، کاملاً خود را آزاد و مُجاز ميدانيم.
ب) طريقي بودن، يعني ادبيات عربي و قرآني براي ما در حکم وسيلهاي است که ما را به گنجهاي قرآني و خزانههاي غيبي معارف آن برساند. از اين رو، هر بحثي که ما را منحصراً در منطقه لفظ بازي، زمينگير کند با قاطعيت تمام طرد خواهد شد. بنابراين، هيچ يک از مباحث نحوي و ادبي براي ما «موضوعيت» و اصالت نخواهد داشت و سرمايه عمر را نبايد براي اين گونه مسائل خيالي و تئوريک محض هدر داد، به ويژه آنکه عين مهجوريت قرآن است و مورد شکايت رسول خدا (ص) خواهد بود.
ج) انتقادي بودن؛ يعني ما هرگز صبر نميکنيم که سيبويه و فراء يا جرجاني و سکاکي يا فيروزآبادي و ابن منظور و امثالهم بيايند و تکليف ما را در پردازش نحوي يا ادبي يا لغوي قرآن مشخص کنند، بلکه با رجوع به متن قرآن و احاديث ميکوشيم ضوابط زباني و هنري قرآن را با محوريت خود قرآن و احاديث معتبر استخراج کنيم، ولي تأليفات نُحات و اديبان، به عنوان يکي از منابع مراجعات و تأملات ما به شمار خواهد آمد، نه آنکه همه چيز را از آنها بگيريم.
اساساً اعتقاد ما اين است که قرآن به زبان عربي نازل شده، ولي وجه اعجاز ادبي قرآن و خاتميت آن براي همه اعصار، حاکي از نوع ويژهاي از ادبيات آسماني و ملکوتي است که زبان شناسي قرآن را بر فراز قله ممتازي قرار ميدهد که دست کوتاه و ضعيف ادبيات عرب جاهليت، هرگز به آن نرسيده است و قادر به انشاي چنين کلامي نخواهد بود. از اين رو، با ضوابط و مضامين ناچيز و محدود خود نميتواند قرآن را رمزگشايي کند، بلکه بايد به قرآن و اولياي آن رجوع کند.
بنابراين، با قاطعيت ميگوييم که دو عنوان «ادبيات قرآن» و «ادبيات عربي»، يکي نيستند و نميتوان با دانستن ادبيات رايج حوزوي، به ادبيات کارآمد و ممتاز قرآن که همه جانبه است، مسلط شد، چون با مطالعه قرآن، خيلي زود پي برده ميشود که ادبيات قرآن، ساختار متمايز و ممتازي دارد که برتر از شعر و نثر عربي بوده و جامه ضوابط نحوي و بلاغي رايج و مرسوم براي تن شريف قرآن کريم، واقعاً تنگ و ناميزان است. اين يک واقعيت است که آثار مهمي بر آن مترتّب ميشود که در مباحث آينده، روشن خواهد شد که چگونه قواعد عربي رايج، معاني قرآن را در تنگناي التزامات خود مياندازد.
دو عنوان «ادبیات قرآن» و «ادبیات عربی»، یکی نیستند و نمی توان با دانستن ادبیات رایج حوزوی، به ادبیات کارامد و ممتاز قرآن که همه جانبه است، مسلط شد.
زبان و ادبيات عربي مثل هر زبان و بلکه هر پديده ديگري، تحولاتي دارد که نمايانگر اوج و افت اين زبان، تجدّد و تکامل در آن است. براي نمونه، در عربي معاصر از لغات تازه و انواع تعابير و تراکيب جديد، به گونهاي که با متون و ادبيات سنتي حوزهها، غالباً بيگانه است، استفاده ميشود، به گونهاي که ناشر کتاب «رسالةالولاية» درباره مرحوم علامه طباطبايي، در مقدمه کتاب چنين ميگويد: «فالرسالة مکتوبة علي طريقة سلفنا الصالح رضوانالله عليهم في معالجةالقضايا الفکرية وبِلُغتهم و هي طريقة ولغةلايَستأنِس بهاالمُحدَثون؛ اين کتاب در بررسي مسائل فکري بر اساس روش و زبان گذشتگان صالح ما نگاشته شده است و اين روش و زباني است که دنياي جديد با آن مأنوس نيست.»
به هر حال، اين حق زبان عربي است که با توجه به نيازهاي زمانه متحول شود و رشد کند. از سوي ديگر، هر زباني ضوابط و ساختار مشخصي دارد که انديشمندانِ آن زبان، سعي ميکنند فرمولها و ضوابط آن را استخراج و تنظيم کنند، کما آنکه نخستين بار در زبان عربي، جرقه اين کار به دست ابوالأسود دئلي، با الهام گرفتن از امام علي (ع) زده شد، ولي نابغهاي به نام خليل بن احمد فراهيدي (175 ـ100هـ.ق) توانست در بصره، نخستين ضوابط و قواعد استدلالي درباره زبان عربي و ساختارشناسي آن را ارائه دهد که شاگرد ايراني و دقيق او، يعني سيبويه، مطالب استاد را در مجموعهاي به نام «الکتاب» جمعآوري کرد. تقريباً همزمان با او، کسائي (درگذشته 207 هـ.ق) قاري معروف، نظريات تازهاي مطرح کرد که شاگردش فرّاء، مطالب استادش را در کتاب «معاني القرآن» بيان نمود و مکتب نحوي کوفه را که نگاه ديگري به تحليل و ترکيب زبان عربي، به ويژه توجيه قرائات قرآني داشت، به وجود آورد و به آن رسميت بخشيد.
پس از آنها، مکتب بغداد که گزينش آزاد و نقادانهاي داشت، در قرن چهارم هجري قمري، پديد آمد و چون «مبرِّد»، نماينده مکتب نحوي بصره و «ثعلب»، نماينده مکتب نحوي کوفه، در بغداد حضور داشتند و طلاب و علماي آن شهر در جلسات آنها شرکت ميکردند، استدلالات هر دو مکتب را مستقيماً ميشنيدند و براي انتقاد يا انتخاب کردن، فرصت کافي داشتند.
پس از آن، مکاتب نحوي ديگري به وجود آمد تا آنکه «ابن مضاء»، از علماي اندلس که داراي مذهب «ظاهريّه»بود، در قرن ششم هـجري قمري، با نوشتن کتاب «الردُّعلي النُّحاة» نظريه قياس نحوي، تعليل نحوي و عاملگرايي را مورد حملات شديد خود قرار داد و خواستار ايجاد يک نحو آسان شد که بدون توجيهات و تعليلات، فقط در خدمت فهم قرآن و حديث باشد.
پس از آن، اعتراضهاي مهمي ديده نشد و فقط اصلاحاتي جزئي به دست نحاتي مانند ابوحيّان، ابن مالک، ابن هشام و چند تن ديگر انجام شد که هيچ يک درصدد ساختن مکتبي نحوي تازه و کارآمد نبودند.
گفتني است، با توجه به روايت امام صادق (ع) که در آغاز مقدمه ذکر کرديم، به روشني ميتوان نتيجه گرفت که يادگيري زبان عربي به دليل فهميدن کلام الهي است. از اين رو، بحثهاي نحوي که بيگانه از معنا و محتواي قرآن کريم است، هيچ گونه اهميت و قداستي براي ما نخواهد داشت. براي همين، ما در طول سيصد و اندي سال که ايام حضور معصومان (ع) و در عين حال ايام ظهور مکاتب نحوي بصره و کوفه و بغداد است، هيچگونه تأييدي از ائمه (ع) يا استفادهاي از اصطلاحات اين مکاتب را در بيانات آن حضرات نميبينيم. بنابراين، هيچگونه التزام و تعبدي شرعاً به ادبيات رايج عربي در تجويد، صرف، نحو، بلاغت و لغت نخواهيم داشت، مگر آنچه براي فهم قرآن و حديث معتبر، ضروري باشد.
هنگامي اهميت اين مباحث آشکار ميشود که بدانيم علوم اسلامي با محوريت الفاظ وحي، سامان داده ميشود. در واقع، الفاظ مفرد و مرکب قرآن، به نوعي خط قرمز به شمار ميآيد که هيچ يک از علوم و فنون مذهبي و حوزوي نبايد خارج از مدار و محور آن به ابداع و ابتکار علمي بپردازد؛ يعني متن و نص وحياني مانند گمرکي است که هر انديشه اسلامي بايد از آنجا جواز عبور بگيرد، پس بايد هر چه بهتر و صحيحتر اين گمرک آسماني را شناخت و از آن زوايد بيفايده را دور ساخت.
در اينجاست که ميتوانيم به روشني، نقش نگاه ترکيبي و همه جانبه به علوم ادبي عربي را دريابيم، چون ما در اينجا به شدت به بررسي همه جانبه متن مقدس قرآن کريم نيازمنديم و نبايد به صورت جدا و انفکاکي، به عبارتهاي قرآني نگريست و از جنبههاي ديگر آن غافل شد.
در قرن بيستم ميلادي، دغدغه تغيير نحو سنتي افزايش يافت که از آن به «تيسير» يا «تجديد نحو» ياد ميشود و در اين زمينه، از جانب افراد و سازمانهاي ادبي در کشورهاي عربي، به ويژه مصر، کارهاي مهمي صورت گرفته است، از قبيل:
1ـ براي نخستين بار نقد جدي بر علم نحو، با تأليف کتاب «احياء النحو» به همت ابراهيم مصطفي (1937م)؛
2ـ تشکيل مجمع اللغة العربية قاهره 1938م، منشورات وزارت معارف مصر 1938م و وزارت آموزش و پرورش 1957م؛
3ـ تأليف کتاب «في النحو العربي، نقد و توجيه»، به کوشش دکتر مهدي مخزومي (1964م) با تأکيد بر مکتب نحوي کوفه؛
4ـ تأليف کتاب «تجديد النحو» به همت دکتر شوقي ضَيف (1977م) براي گزينش قواعد آسانتر از همه مکاتب نحوي؛
5ـ تأليف کتاب «نحو التيسير» به وسيله دکتر احمد عبدالستار جواري (1984م)؛
6 ـ تشکيل دارالعلوم قاهره (2003م) براي بررسيهاي نحوي و لغوي عربي.
گفتني است، همه اصلاحات يادشده به زبان عربي و ادبيات آن مربوط است و براي ادبيات ممتاز قرآن کريم، دغدغه چنداني وجود نداشته است.
هر چند در اين زمينه افراد دلسوز و متعهدي دست به کار شدند و براي بررسي ادبيات ويژه قرآن، کتابهاي مهم و متعددي نگاشتند، از قبيل: اللغةالمُوَحَّدة، الحَلُّالقَصديّ، النظام القرآني (مرحوم عالم سُبَيط نيلي)، لغةالقرآن لغةالعرب المختارة (محمد روّاس قلعه جي)، نحوُ القرآن (احمد عبدالستار الجواري)، مِن هُدي القرآن (امين الخولي)، دراسات لاسلوب القرآن الکريم (محمد عبد الخالق عضيمه)، تعليم لغة القرآن (دوّان موسي الزبيدي)، نظرية النحو القرآني (فخرالدين قباوة)، اللغة العربية في رحاب القرآن الکريم (عبدالعال سالم مکرم) و نظاير آن.
به طور کلي، بايد گفت تقريباً نگاه ترکيبي و همه جانبهنگر در ادبيات عربي داراي سه ساحت است:
ساحت اول اينکه بخواهيم اين همه جانبهنگري را به صورت نوشتاري در مکتوبات خود نشان دهيم که پيش از اين، آن را بررسي و نقد کرديم و چندان مقبول طبع و عقل نيست، چون اين کار در مقام طبقهبندي کردن و تنظيم کتاب و رساله، چندان طرح موفقي به شمار نميرود و موجبات کاهش دقت و نظريهپردازي براي مؤلفان و مايه ملالت طبع و آشفتگي براي مراجعان را فراهم ميآورد، به گونهاي که عملاً و علناً، از اين گونه کتابهاي ترکيبي، استقبال چنداني نميشود.
براي نمونه، ميبينيم دکتر هنداوي در کتاب «الاعجاز الصرفي في القرآن الکريم»، وقتي که به بحث تخصصي در صرف پيشرفته قرآني ميپردازد، خيلي کاميابتر است تا اينکه مباحث ديگر نحوي و بلاغي را نيز به دنبال آن ارائه کند. اين در حالي است که اين گونه مباحث در لابهلاي کتابهاي سابقين، پايمال و ناديده گرفته شده است،[3] کما اينکه خواننده نيز خشنودتر است که کتاب وي به شکل تخصصي و تفصيلي، به موضوع صيغ قرآني خواهد پرداخت.
ساحت دوم، تحقق همهجانبهنگريِ ادبي در مقام اجرا و تطبيق است که کاملاً ضروري و مفيد بوده و اساساً تجزيه و ترکيب پيشرفته و اعراب القرآن فني بر همين اساس استوار است.
ساحت سوم، همهجانبهنگريِ ادبي در مقام تهيه و آمادگي دروني است که ملکه شدن اين حالت را تداعي ميکند. در ساحت دوم، شايد دانشپژوه با يادآوري تدريجي بتواند با نگاه جامع ادبي برخورد کند، اما اين موضوع در ساحت سوم، کاملاً نهادينه شده است و کاربر بايد براي هر گونه استنتاج اديبانه بر اساس مجموعه ادبيات عربي، تسلط کامل و آمادگي سريعي داشته باشد.
اين آن چيزي است که بايد جزو آرمانهاي حوزه باشد و برنامههاي درسي و تحقيقي حوزه به گونهاي تنظيم شود که بتواند اين ملکه و استعداد را در طلاب علوم ديني پرورش دهد.
اينجاست که فقيه حوزه نبايد فقط محو ترکيب جملات در روايات شود. چه بسا صيغهاي صرفي يا لغتي عرفي، به او در استنباط احکام و موشکافي روايات کمک بيشتري بکند. همينطور گروههاي علمي ديگر حوزه، از ميان مفسران و متکلمان، نبايد نگاه تکجانبه در برداشتهاي قرآني و کلامي داشته باشند.
براي نمونه، در آيه «وَ مَا خَلَقْتُ الجْنَّ وَ الْانسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (ذاريات: 56) اسرار بسياري، درباره فعل مضارع وجود دارد که چرا قرآن از مخلوقات خدا به صورت صفت ياد نکرده و نگفته است: «إلا عباداً لِي»؟ آوردن صيغه فعلي، دلالت بر اراده و اختيار ميکند، کما آنکه به جنبه عملي کار اشاره دارد؛ يعني صرف درک عبادت يا احساس عبوديت کفايت نميکند و اين انحراف در ميان جاهلان، از متصوفه وجود دارد، بلکه معيار صدق احساس ذاتي و دروني، عمل خارجي شخص است که اگر راست ميگويد، بايد حس عبادت خود را در مقام فعل، به صورت ارادي و اختياري نشان دهد.
از طرفي، کلمه «عبد» که به جادههاي کوبيده شده گفته ميشود، حاکي از فروافتادگي و فروتني مؤمن است که بايد هر پيشآمدي را در راه خدا تحمل کند و با غلتک بلايا، کوبيده شود تا سفت و سخت گردد.
پی نوشت ها:
[1]. خصال شيخ صدوق، ص 258.
[2] . اثر القرآن في اصول مدرسة البصرة النحوية حتي اواخر القرن الثاني الهجري، دکتر عبدالله محمد الکيش، منشورات کلية الدعوة طرابلس، 1992 م، ط 1؛ اثر القرآن في الادب العربي في القرن الاول الهجري، دکتر ابتسام مرهون الصفّار، دارالرسالة بغداد، 1974 م، ط 1.
[3]. وي ميگويد: «فإن هذه الرسالة تتناول جانبا دقيقا من جوانب الاعجاز القرآني الذي لا نکاد نجد فيه إلا إشارات عابرة للسابقين مما يجعل لهذه الرسالظ قيمتها التي ترجع الي کونها اول بحث في هذا الباب يحاول استجلاء اسرار الصيغ في اغلب القوالب القرآنية المعجزة و نستطيع ان ندرک مدي اهمية هذا البحث إذا ما عرفنا أن اشارات السابقين في هذا الباب قد ترکزت في اغلبها حول التفريق بين دلالة الاسم و الفعل علي العموم دون تتبع الدلالات الفنية الدقيقة …». (الاعجاز الصرفي في القرآن الکريم، دراسة نظرية تطبيقية، التوظيف البلاغي لصيغة الکلمة، ص 5؛ الدکتور عبدالحميد احمد يوسف هنداوي، المکتبة العصرية بيروت، 2001 م ـ ط 1)
از سخن وي درمييابيم، بحث تخصصي و انفرادي در علوم ادبي، موجب رشد و ارتقاي آن علم و مايه کشف حقايق بيشتري درباره مباحث آن خواهد شد.