شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 25 و 26 » وحی‌شناسی در گفت وگو با حسین علوی­ مهر

این مصاحبه به تعاریف لغوی و اصطلاحی وحی و اشکالاتی که در این تعاریف وجود دارد می‌پردازد و با ارائه تعریف مورد پسند خود به اشکالات و سوالاتی که به تعریف وارد است، پاسخ می‌دهند. در ادامه کاربردهای لغوی وحی در قرآن را بیان نموده و وحی در ادیان یهود و مسیحیت و تشابه و تفاوت­های آن با وحی در اسلام و تحولاتی که در بین آنها در زمینه وحی ایجاد شده را شرح داده و شبهات و پاسخ این شبهات را جواب می‌دهند.

****

وحی در مسیحیت همان وحی در میان یهود است. وحی در مسیحیت تطور معنایی بسیار زیاد داشته است. بر اثر تحولاتی که در علوم و دانش‌ها و بحث‌های تمدن پدید آمده، مسئله وحی هم تغییرات و تحولاتی پیدا کرده است؛ به‌ویژه از جانب متکلمان مسیحی و پروتستان که روشنفکران دین مسیحیت هستند. تا قبل از رنسانس و قرون وسطی تعریفی که از وحی می‌شد، تقریباً شبیه وحیی است که در اسلام داریم. در زمان رنسانس که بحث علوم تجربی آمد و غالب بر مباحث دینی شد، طبق گزارش دایره المعارف قرن بیستم، وحی را به طور کامل انکار کردند؛ چون در عالم تجربه گنجانده نمی‌شد؛ اما پس از آن، پدیده‌هایی خارج از مباحث تجربی اثبات شد، مثل بحث رؤیاهای صادقه، هیپنوتیزم، اسپریتیسم و تله‌پاتی. علم گفت چنین چیزهایی داریم که در قالب آزمایش نمی‌گنجند. پس مسیحیان گفتند بنابراین می‌توانیم وحی را جزو این مباحث بیاوریم. پس وحی را به صورت دیگری مطرح کردند.

رهنامه: تعریف وحی به لحاظ لغوی و اصطلاحی چیست؟ آیا امکان ارائه تعریف برای وحی وجود دارد یا نه؟

استاد: از تلاش ارزنده شما تشکر می‌کنم. مسئله وحی از مهم‌ترین مسائل دوران معاصر ما است، به‌گونه‌ای که فقط همین نکته را بگویم که آیت‌الله مصباح در سفری که به کشورهای اروپایی داشتند، پس از برگشت گفتند من مصاحبه‌ها و مناظره‌ها و بحث‌های علمی مختلفی داشتم و احساس کردم که بیشترین ابهامات و هجمه‌ها در مورد مسئله وحی در اسلام است و این مهم‌ترین نکته است. برای وحی در لغت معانی مختلفی تا سیزده معنا ذکر کرده‌اند. وحی به معنای الهام، سخن پنهانی، اشاره، اشاره پنهانی، سخن صریح و پنهانی، کتابت و نوشتن، در دل افکندن و القاکردن آمده است و معانی دیگر مثل برانگیختن و مانند آن را در کتاب‌های لغت مشاهده می‌کنید؛ اما بر القا کردن، اعم از القای سخن و القا به شکل دیگر می‌توان تأکید کرد. دو ویژگی وحی در معنای لغوی از نظر لغت‌شناسان خیلی مهم است: یکی بحث سرعت و دیگری پنهان ‌بودن. در وحی اصطلاحی نیز تقریباً همین‌طور است؛ وقتی به پیغمبران وحی می‌شود، هم از سرعت بالایی برخوردار است و هم بر دیگران پنهان است و کسی مسئله را درک نمی‌کند. معنای اصطلاحی وحی گسترده‌تر از این است. می‌خواهم بگویم شاخصه‌هایی که در معنای لغوی وجود دارد، تقریباً در وحی مهم است و لغت‌شناسان نیز مثل راغب اصفهانی و برخی دیگر بر سرعت و پنهانی ‌بودن آن اشاره و تأکید کرده‌اند.

اما معنای اصطلاحی وحی. تعریف‌های متعددی برای وحی شده است. مرحوم طبرسی تعریفی دارد و راغب تعریفی. من تعریف مرحوم طبرسی را با یک اصلاح تکمیل کرده‌ام؛ یعنی به نظرم رسید جامعیت ندارد. در واقع چند تعریف می‌توان از وحی ارائه کرد، مثل «کلام الله تعالی المنزل علی نبی من انبیائه». در این تعریف نیامده است که این نزول به واسطه فرشته است یا خود خدا. اینها اشکال‌هایی است که در تعریف‌ها وجود دارد یا مثلاً گفته‌اند «وحی یقال للکلمه الهیه التی تلقی الی انبیائه: وحی کلمه الهی است که به پیغمبر القا می‌شود». این تعریف هم نگفته است وحی به واسطه فرشته است یا مستقیم، لفظی است یا غیرلفظی. مرحوم طبرسی تعریفی مشابه همین ارائه کرده است که ما تغییر مختصری در آن داده‌ایم: «ما یلقی عن الله تعالی الی النبی من البشر بواسطه ملک او بغیر واسطه». مرحوم طبرسی فقط ملک را آورده است، یعنی وحی فقط به واسطه فرشته است. تعریف او وحی مستقیم را شامل نمی‌شود. بنابراین وحی چیزی است که خداوند به پیامبر القا می‌کند. نکته این است که طرف حتماً باید پیغمبر باشد؛ چون وحی و نبوت با هم مرتبط‌اند؛ یعنی در همه جا لازم و ملزوم هستند. شما پیغمبری پیدا نمی‌کنید که به او وحی نشده باشد. حتماً باید به پیامبر وحی شده باشد.

مسئله وحی از مهم‌ترین مسائل دوران معاصر ما است، به‌گونه‌ای که فقط همین نکته را بگویم که آیت‌الله مصباح در سفری که به کشورهای اروپایی داشتند، پس از برگشت گفتند من مصاحبه‌ها و مناظره‌ها و بحث‌های علمی مختلفی داشتم و احساس کردم که بیشترین ابهامات و هجمه‌ها در مورد مسئله وحی در اسلام است.

قید «من البشر» نشان می‌دهد این پیغمبر از جنس بشر است و پیامبری از غیر جنس بشر نداریم. اگر این تعریف را باز کنیم، می‌توانیم یک مثلث درست کنیم. یکم آنکه از جانب خدا چیزی القا می‌شود؛ دوم آن چیزی که القا می‌شود پیام وحیانی و شریعت وحیانی یا هر چیز دیگر است؛ سوم نبی است که گیرنده است. این مثلث ارکان اصلی وحی را تشکیل می‌دهد. خدا هست، پیامبر هست، پیام هم هست. ممکن است فرشته باشد ممکن است نباشد. گاهی وحی مستقیم است و خدا می‌خواهد خودش وحی را به پیغمبر القا کند یا در خواب القا کند و نیازی به فرشته نیست؛ بنابراین فرشته جزو ارکان وحی نیست. اگر نبی نبود، دیگر وحی نیست. اگر خدا نبود، وحی نیست. اگر پیام الهی نبود، آن هم وحی نیست؛ بنابراین رکن وحی این است که الله مبدأ است و نبی گیرنده و پیامی که به نبی می‌رسد.

رهنامه: اشکال اول این است که وقتی سراغ آیه 51 شوری می‌رویم، آنجا اولاً بحث تکلیم را مطرح می‌کند؛ بنابراین اگر بحث وحی مطرح می‌شود، حتماً در فضای تکلیم است نه فضای الهام؛ چون الهام می‌تواند بدون لفظ باشد. نکته دوم این است که در آنجا به هر سه قسم تکلیم وحی گفته نمی‌شود. طبق این آیه، وحی «أو من وراء حجاب أو یرسل رسولاً فیوحی باذنه» است؛ پس در واقع قسم اول و سوم را وحی می‌گوییم. نکته سوم این است که این آیه اساساً بحث بشر را پیش کشیده، نه نبی و آیه شامل چیزی که به مادر حضرت موسی گفته شد و وحی به حواریان می‌شود؛ بنابراین باید وحی را به‌گونه‌ای معنا کنیم که گیرنده لزوما نبی نباشد.

استاد: به دو نکته اشاره کردید که نکات ارزنده‌ای هستند: یکی بحث تکلیم است. در اینجا تکلیم را به معنای کلام لفظی نمی‌گیریم؛ گرچه در ادبیات می‌گویند: «کلامنا لفظً مفیدً کاستقم». کلام لفظ است؛ اما اگر حقیقت آن را یا کاربردهایش را در قرآن بررسی کنیم، خواهیم دید به معنای گفتار لفظی نیست؛ یعنی عیناً «ما یتلفظ به و ما یخرج عن الفم» باشد. کلام بنا به نظر علامه طباطبایی و حضرت امام خمینی و بسیاری از مفسران به معنای ابراز ما فی الضمیر است؛ یعنی چیزی که در درون داریم به شکلی ابراز کنیم. لزومی ندارد لفظی باشد؛ مثلاً جناب حضرت سلیمان با مورچه‌ها چگونه ارتباط برقرار کردند؟ آیا مورچه صدا کرد؟ اگر صدا بوده، صوت در فضا پخش می‌شود و جوهره دارد؛ پس گوش حضرت سلیمان مانند دیگر گوش‌ها بوده و بقیه هم باید می‌شنیدند؛ در حالی که این‌گونه نیست. بنابراین در اینجا قول و کلام یعنی آن چیزی که در درونم هست و به شما ابراز می‌کنم. مثلاً معلم در مقابل دانش‌آموز به طرف پایین اشاره می‌کند و منظورش این است که بنشین. در اینجا او از لفظ استفاده نکرده است. پس وقتی گفته می‌شود کلام، منظور منحصر در کلام لفظی نیست.

اشکال دوم شما وقتی وارد می‌شود که بخواهیم یک طرفه رابطه بین خدا و بشر را مطرح کنیم. یعنی خدا تنها با بشر ارتباط برقرار کند. در این حالت حرف شما صحیح است؛ ولی در وحی رابطه دوطرفه است؛ یعنی همان‌طور که خدا با پیغمبر در ارتباط است و می‌تواند سخن بگوید، پیامبر هم باید بتواند سخن بگوید.

رهنامه: آیه رابطه یک طرفه را مطرح می‌کند و فاعل تکلیم خداست نه نبی و آنچه شما می‌گویید از آیه برنمی‌آید.

استاد: نه، کل وحی این است. بشری که می‌خواهد با خدا صحبت کند، «ما کان لبشرٍ ان یکلمه الله».

رهنامه: آیه به نحوی است که همه افراد را شامل می‌شود. اینکه نبی علاوه بر آن می‌تواند صحبت کند، حرف دیگری است که استناد می‌خواهد. برای وحی رسالی یا وحی نبوی که اخص از این آیه است، دلیلی مخصوص پیدا کنیم که در آیات دیگر احتمالاً وجود داشته باشد.

استاد: پدیده وحی باید طرفینی باشد؛ یعنی رابطه باید رابطه دوطرفه باشد وگرنه وحی امکان نخواهد داشت.

رهنامه: شاید دوطرفه باشد؛ یعنی ممکن است بگوییم مادر حضرت موسی هم می‌گفت و می‌شنید؛ اما دوطرفه‌ بودن وحی از این آیه برنمی‌آید و باید در جاهای دیگر قراینی پیدا کنیم.

استاد: اگر دقت ادبی به خرج دهیم، شاید بتوانیم مسئله را حل کنیم. یکی اینکه بشر در آیه مقدم شده است: «ما کان لبشرٍ: سزاوار نیست برای بشر» «ان یکلمه الله: خداوند با او تکلم کند». این تقدیم بشر و این نوع بیان خودش می‌رساند که ارتباط دوطرفه است. الهام القای ما فی الضمیر است و نیازی به رابطه دوطرفه ندارد.

رهنامه: قطعاً در آنجا که به کسی که وحی می‌شود، ارتباط دوطرفه برقرار می‌شود؛ اما آیه این را نمی‌گوید و به نظرم این اشکال وارد است. در مورد تکلیم هم فرمودید یک نکته این است که اگرچه کلمه به معنای ابراز فی الضمیر است، ولی این منافاتی ندارد با اینکه این ابراز ما فی الضمیر از اوج خودش به کلام برسد. کلام مگر صوت نیست؟ کلام هم ابراز ما فی الضمیر است؛ بر همین اساس است که در ماجرای حضرت ذکریا می‌گوید به قوم خودش وحی کرد؛ در صورتی که او سه روز نباید حرف می‌زد؛ یعنی این کلام را در درون آنان ایجاد کرد؛ چنان‌که ما در درون خودمان با خودمان صحبت می‌کنیم. آن هم کلام است. بنابراین می‌توانیم تکلیم را در عین اینکه القای کلمه می‌گیریم، به ابراز ما فی الضمیر تا مرحله الفاظ در نفس نبی پایین بیاوریم. این مشکلی ندارد و هر دو وجه را دارد و تفاوتش با الهام و بعضی دیگر از ارتباط‌ها این است که در اینجا به صورت لفظ است. به همین دلیل قرآن عربی مبین است.

استاد: وحیی که ما مطرح می‌کنیم، همه‌اش قرآن نیست. این وحی لزومی ندارد که حتماً لفظ باشد، بلکه وحی لفظی را هم شامل می‌شود؛ بنابراین وحی اعم است از لفظی و غیرلفظی.

خداوند می‌تواند بگوید «انا انزلناه، نزلنا الیک الکتاب» به جای اینکه بگوید «اوحینا الیک الکتاب». یعنی همان‌طور که وحی کرده، نازل کرده است. چرا نزول را به کار برده است؟ چون می‌خواهد برساند این وحی تجربه درونی شخص پیغمبر نیست، بلکه از بیرون آمده به درون پیغمبر القا شده است.

در مورد قرآن بحث لفظ را داریم. لفظ خیلی غلیظ است؛ اما در دیگر موارد و وحی‌هایی که به پیغمبران شده است ـ انا اوحینا الیک کما اوحینا الی نوح و النبیین من بعد، اوحینا الی ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب ـ  لزومی ندارد لفظی باشند. وقتی کلام را به معنای ابراز ما فی الضمیر بگیریم، مشکلات قرآنی ما حل می‌شود؛ مثلاً سخن‌گفتن فرشتگان با حضرت آدم(علیه السلام) را چطور تصویر می‌کنید؟ فرشته که مجرد است و زبان ندارد.

رهنامه: در آنجا بحث وحی نشده است؟

استاد: لفظ قول و قال است.

رهنامه: یکی از استادان علم لغت می‌گفتند هیچ کلمه عربی نداریم که مثل کلمه دیگر باشد. آنجایی که گفته می‌شود «قول»، یک ویژگی خاصی مد نظر است و آنجا که از واژه «وحی» استفاده می‌شود، ویژگی خاص دیگری مد نظر است. در واقع ما در قران کلمات مترادف نداریم.

استاد: به این حرف اشکال وارد است. قرآن کریم وقتی پدیده وحی را مطرح می‌کند، یک بسته و ساختار کامل را مطرح می‌کند. ساختار کامل و تمام یعنی ویژگی‌هایش را با شکل‌های دیگر نشان می‌دهد. سیزده واژه در ارتباط با معنای وحی وجود دارد که همه‌شان دلالت بر معنای وحی می‌کنند.

رهنامه: ترادف دارند؟

استاد: تقریباً. می‌توان گفت از یک بعد ترادف دارند. همه‌شان به‌نوعی وحی‌اند. در قرآن آمده است: «نادیناه ان یا ابراهیم». این ندا که از مقوله گفتار است، صوت و وحی است. شما می‌توانید جای آن بگذارید «اوحینا یا ابراهیم»؛ چون ندای خداوند به ابراهیم نوعی وحی بوده است اما با واژه ندا. بدون شک یک ویژگی در واژه ندا وجود دارد که خداوند این واژه را به کار برده است و این همان وحی است یا مثلاً جاهایی که از واژه «قال» استفاده شده است. قرآن در این موارد، واژه قال را درست در معنای وحی به کار برده است؛ چون می‌خواهد رابطه گفتاری بین خداوند متعال که مبدأ وحی است با یک گیرنده مطرح کند. واژه نزول نیز هیمن معنا را می‌رساند؛ مثلاً خداوند می‌تواند بگوید «انا انزلناه، نزلنا الیک الکتاب» به جای اینکه بگوید «اوحینا الیک الکتاب». یعنی همان‌طور که وحی کرده، نازل کرده است. چرا نزول را به کار برده است؟ به دلیل همان نکته‌ای است که شما فرمودید. چون می‌خواهد برساند این وحی تجربه درونی شخص پیغمبر نیست، بلکه از بیرون آمده به درون پیغمبر القا شده است. کلام نیز چنین است: «کلم الله موسی تکلیما». بنابراین واژگانی وجود دارند که رابطه گفتاری را می‌رسانند، مثل قال، کلام، نداء و امثالهم. واژگان دیگر رابطه بیرون از نفس وحی را می‌رسانند مثل نزول، جاء، اتیان، ایتاء و آتیناک. دسته‌ای از واژگان نیز بر لفظ ‌بودن وحی دلالت دارند: «سنقرئک فلا تنسی». قرائت از مقوله لفظ است یا واژه تلاوت «ذلک نتلوه علیک من الایات و الذکر الحکیم» یا واژه ترتیل «ورتلناه ترتیلا». اینها مقولات لفظی را می‌رسانند و می‌خواهند بگویند ما لفظ را به تو القا کردیم. در مورد پیغمبران چنین الفاظی نداریم؛ ولی در مورد قرآن الفاظ مختلفی آمده است. وقتی وحی را در قرآن بررسی می‌کنیم، بر اثر شبکه معنایی یا نشانه‌شناسی یا معناشناسی واژه، ما با واژه وحی کار نداریم، بلکه این پدیده وحی را بررسی می‌کنیم. در این بررسی می‌بینیم ویژگی‌های متفاوتی برای وحی با الفاظ دیگر آمده است. خداوند یک بسته کامل ارائه می‌کند و می‌گوید وحی این است و پدیده‌اش این‌گونه است.

رهنامه: بعضی از مفسران می‌گویند از اینکه در آیه ۵۱ سوره شوری، واژه «وحی» در قبال «من وراء حجاب و یرسل رسولا» آمده است، معلوم می‌شود اولا از ورای حجاب نیست؛ ثانیاً‌ واسطه در کار نیست و کلمه وحی هر­جا به کار می‌رود، در واقع بی‌واسطه بودن را می‌رساند؛ ولی اگر فعل وحی به کار رود مثل «فیوحی باذنه» بحث وسائط فیض مطرح است و بر قسم میانی اساساً اطلاق وحی نمی‌شود.

استاد: گفتیم که ما این سه را از نوع وحی می‌دانیم. قسم دیگری هم وجود دارد که در این آیه نیامده است؛ ولی در آیات دیگر آمده است و آن رؤیاست. علامه طباطبایی رؤیا را از مقوله من وراء حجاب می‌داند؛ اما دیگر مفسران از مقوله وحی مستقیم می‌دانند. رؤیا را در داستان حضرت ابراهیم و پیامبر اسلام داریم. البته در مورد خیلی از پیغمبران دیگر هم داریم که وحی برای آنان به شکل رؤیا بوده است.

رهنامه: رؤیا به این شرط که مستقیم باشد.

استاد: بله.

رهنامه: در بعضی از روایات آمده است که در رؤیا جبرئیل را می‌دیدند. منظور از جبرئیل ملک است؟

استاد: این بحث مجزایی است. خیلی کم داشته‌ایم پیغمبری که در خواب، فرشته‌ای را ببیند؛ چون پیغمبران الهی گفته‌اند «تنام عیوننا ولا تنام قلوبنا: چشم‌های ما می‌خوابد، اما قلب‌های ما همیشه بیدار است». غالب چیزهایی که در رؤیا است، به صورت القای خداوندی است. در تفاوت رسولان یا پیامبران اولوالعزم با دیگران گفته شده رسول هم در بیداری و هم در خواب می‌تواند فرشته را ببیند و با او صحبت کنند؛ ولی نبی فقط در خواب می‌تواند صحبت کند.

رهنامه: اقسام وحی چیست؟ وحی نبوی را معنا کردیم. بقیه اقسام وحی چیستند؟ چون در قرآن کریم در مورد زنبور عسل و دیگران نیز از واژه وحی استفاده شده است.

استاد: آنها را اقسام نمی‌گوییم، بلکه اصطلاح دیگری هستند. در واقع کاربردهای وحی در قرآن‌اند. بعضی تعبیر انواع را دارند؛ اما قرآن کریم واژه وحی را فقط درباره وحی پیامبران به کار نگرفته، بلکه در موارد متعددی استفاده کرده که فکر می‌کنم ده مورد باشد. وحی به زمین، وحی به آسمان، وحی به زنبور عسل، وحی به فرشتگان، وحی به شیاطین، وحی به مادر موسی که پیچیده است چه وحی‌ای بوده است، وحی به حواریون که علامه طباطبایی حواریون را پیامبر می‌داند ولی دیگر مفسران خیر. وحی به ائمه، وحی به معنای اشاره است. می‌خواهم بگویم کاربردهای وحی در قرآن کریم به شکل‌های مختلفی مطرح شده است که غیر از وحی رسالی‌اند. وحی رسالی پدیده خاصی است؛ مثلاً وحی به زنبور عسل ویژگی‌های مشترکی با آن وحی دارد؛ مثلاً پنهانی و الهام است. خداوند آن را در نهان زنبور عسل به عنوان غریزه درونی‌اش قرار داده است. این مسئله فقط در مورد زنبور عسل نیست، بلکه نمونه‌های دیگر هم وجود دارد مثل پرندگان یا وحی به آسمان: «ثم استوی الی السماء و اوحی فی کل سماءٍ امرها».

تقریباً بسیاری از ویژگی‌های وحی که در قرآن کریم داریم، عیناً در تورات مطرح است، یعنی واژه نزول، واژه وحی، واژه روح القدس، خود واژه روح. اما یهودیان غیر از تورات، تلمود هم دارند. ویژگی دیگری که در میان یهود وجود دارد این است که پیامبران وحی را آن‌طور که بخواهند تغییر می‌دهند. به جز بحث توحید، تغییرات در وحی برای پیامبران مجاز است. ولی در وحی قرآنی هیچ تغییری از جانب پیغمبر پذیرفته ‌شده نیست.

رهنامه: یعنی می‌فرمایید وحی در این موارد در معنای لغوی‌اش به کار رفته است؟

استاد: بله، در معانی خاصی به کار رفته است که غیر از وحی رسالی است؛ مثلاً وحی به آسمان را نمی‌توانیم وحی رسالی بگیریم. اگر حواریون را پیامبران الهی بدانیم، وحی به آنان نیز وحی رسالی می‌شود؛ ولی اگر پیغمبر ندانیم مثل مجمع البیان و دیدگاه شیخ طوسی و دیگران، وحی به آنان دیگر وحی رسالی نخواهد شد. وحی حضرت ذکریا رسالی نیست. زبان زبان ذکریا است، فعل فعل ذکریا است. فعل وحی که به معنای اشاره است، ربطی به خدا ندارد. در مورد مادر حضرت موسی هم اختلاف خیلی شدید است. داستان مادر حضرت موسی مسئله بسیار دقیق و ظریفی است. پرسش این است که مادر حضرت موسی از کجا و چگونه متوجه شد که موسی را باید به آب بیندازد؟ این چه نوع الهامی بود؟

رهنامه: نظرتان در مورد وحی به زمین چیست؟ در بقیه موارد، وحی با واژه «الی» آمده است: «اوحینا الیک»؛ ولی درباره زمین با «لام» آمده است: «ان ربک اوحی لها». آیا خداوند می‌خواهد ویژگی خاصی را بگوید؟

استاد: مفسران «اوحی لها» را به معنای «الیها» گرفته‌اند. در مورد «فی کل سماءٍ» بحث است. من در اینجا تفسیر خاصی دارم. «فی» را به معنای القای در درون گرفته‌ام. القا به سوی چیزی نیست، بلکه القای درونی است. در واقع خداوند در درون ذات آسمان‌ها به صورت تکوینی وحی خودش را القا کرده است. واژه وحی گاه با «فی» آمده، گاه با «لام» و گاه با «الی». مفسران لام را به معنی الی گرفته‌اند؛ ولی فی را نمی‌توان به معنای الی گرفت.

رهنامه: نسبت وحی در ادیان چیست؟

استاد: وحی در ادیان متفاوت است. تقریباً بسیاری از ویژگی‌های وحی که در قرآن کریم داریم، عیناً در تورات مطرح است، یعنی واژه نزول، واژه وحی، واژه روح القدس، خود واژه روح. اما یهودیان غیر از تورات، تلمود هم دارند. آنجا مشکلاتی وجود دارد؛ مثلاً در تورات و تلمود، زن نَبیه (زنی که پیامبر است) مطرح است؛ همان‌طور که در میان مسیحیان مطرح است. آنان هفت تا نه زن نبیه را نام برده‌اند. در حالی که ما طبق قرآن چنین چیزی را قبول نداریم. ویژگی دیگری که در میان یهود وجود دارد این است که پیامبران وحی را آن‌طور که بخواهند تغییر می‌دهند. به جز بحث توحید، تغییرات در وحی برای پیامبران مجاز است. ولی در وحی قرآنی هیچ تغییری از جانب پیغمبر پذیرفته ‌شده نیست. همچنین در تلمود به غیر از ویژگی‌های معنوی و روحانی نبی، همچون تقوا و پاکی روح و شجاعت، از ثروت و قیافه و چهره و بلند اندامی او بحث شده است. این هم از نظر ما مسئله‌ای باطل است.

وحی در مسیحیت همان وحی در میان یهود است. وحی در مسیحیت تطور معنایی بسیار زیاد داشته است. بر اثر تحولاتی که در علوم و دانش‌ها و بحث‌های تمدن پدید آمده، مسئله وحی هم تغییرات و تحولاتی پیدا کرده است؛ به‌ویژه از جانب متکلمان مسیحی و پروتستان که روشنفکران دین مسیحیت هستند. تا قبل از رنسانس و قرون وسطی تعریفی که از وحی می‌شد، تقریباً شبیه وحیی است که در اسلام داریم. در زمان رنسانس که بحث علوم تجربی آمد و غالب بر مباحث دینی شد، طبق گزارش دایره المعارف قرن بیستم، وحی را به طور کامل انکار کردند؛ چون در عالم تجربه گنجانده نمی‌شد؛ اما پس از آن، پدیده‌هایی خارج از مباحث تجربی اثبات شد، مثل بحث رؤیاهای صادقه، هیپنوتیزم، اسپریتیسم و تله‌پاتی. علم گفت چنین چیزهایی داریم که در قالب آزمایش نمی‌گنجند. پس مسیحیان گفتند بنابراین می‌توانیم وحی را جزو این مباحث بیاوریم. پس وحی را به صورت دیگری مطرح کردند. ابتدائاً پروتستان‌ها وحی را به معنای حضور و تجلی حضرت عیسی(علیه السلام) یا تجلی خداوند در تاریخ نجات بشر مطرح کردند. بعد هم مرحله‌ای بود که وحی را حضور خداوند در تاریخ نجات بشر معنا کردند. این وحی از مقوله فعل است نه از مقوله پیام‌رسانی. مثلاً پدیده حضرت عیسی(علیه السلام) یا شکافتن دریا یا پرنده ‌شدن گل به دست حضرت عیسی(علیه السلام) را وحی خواندند. اینها چیزهایی بود که در مورد وحی معتقد شدند و به مرور زمان با مشکل مواجه شد. دیدند اگر وحی را چنین معنا کنند، پس تکلیف انجیل و تورات چه می‌شود؟!

آن چیزی که غربیان و مستشرقان بر آن تاکید می‌کنند، بحث بشری‌کردن قرآن کریم است. ما قرآن را وحیانی می‌دانیم و الفاظش را الهی. آنان هم می‌گویند وحیانی و الهی است؛ اما تعریفی از وحی ارائه می‌کنند که بشری می‌شود.

آخرین تحولاتی که در دو قرن اخیر در غرب پدید آمده، بحث تجربه دینی است که بعد از شلایرماخر مطرح شد و افرادی دیگری چون ویلیام آلستون این بحث را پی گرفتند. خلاصه بحث تجربه دینی این است که احساسات و عواطف درونی باعث پدیدآمدن دیدگاه‌های یک پیامبر یا وحی یا کتاب آسمانی و پیام‌های دینی می‌شود. علت اصلی این تطورات و تحولاتی که مشاهده می‌کنیم، خود دانشمندان مسیحی‌اند؛ چون دانشمندان یهود خیلی وارد بحث‌های کلامی نمی‌شوند که در مباحث دینی تغییرات ایجاد کنند. ولی دانشمندان مسیحی که هم عهد جدید و قدیم را قبول دارند، متکلمان و روشنفکران زیادی دارند که تحول‌گرا هستند و قائل به تغییرات در مباحث دینی‌اند. مسیحیان می‌گویند نمی‌توانیم به وحی به‌عنوان پدیده دارای عصمت و صادر شده از معصوم نگاه کنیم. همین تفکرات باعث شد کتاب عقل و اعتقاد دینی، کتاب فلسفه دین و کتاب علم و دین ایان باربور نوشته و مطرح شود. اینها تقریباً عصمت را از تورات و انجیل نفی کرده‌اند. اگرچه می‌گویند این دو کتاب وحیانی‌اند، معنای وحی را تغییر می‌دهند و می‌گویند وحی احساسات و عواطفی است که از درون انسان برخاسته است. بهترین تعبیرشان این است که می‌گویند انسان با یک مبدأ متعالی ارتباط برقرار می‌کند و بعد احساسات درونی خودش را بروز می‌دهد. بعدها از این هم فراتر رفتند و وحی را بیشتر به سمت بشری ‌بودن سوق دادند و گفتند وحی یک تجربه عرفانی و نوعی مکاشفه است؛ یعنی آنچه ما در بحث عرفان داریم، در آثار افرادی چون غزالی، ابن‌عربی و فارابی. عرفای ما خودشان اعتراف کرده‌اند که وحی رسالی با کشف و شهود کاملاً متفاوت است.

رهنامه: شبهات اصلی درباره وحی چیست؟

استاد: مستشرقان غیر الهی بودن قرآن را بیشتر مطرح می‌کنند. آن چیزی که غربیان و مستشرقان بر آن تاکید می‌کنند، بحث بشری‌کردن قرآن کریم است. ما قرآن را وحیانی می‌دانیم و الفاظش را الهی. آنان هم می‌گویند وحیانی و الهی است؛ اما تعریفی از وحی ارائه می‌کنند که بشری می‌شود. از دیگر شبهات شبهه اقتباس پیامبر از تورات و انجیل و علمای یهود و نصارا است. بحث تجربه دینی یکی دیگر از شبهات است. بحث نبوغ را مطرح می‌کنند که پیامبران نابغه‌های عصر خودشان هستند و نبوغ اجتماعی را مطرح می‌کنند. بحث نفسانی‌ بودن وحی را که مشابه تجربه دینی است و در آخر بحث بیمار بودن پیغمبر را مطرح کرده‌اند که با جنون ارتباط می‌دهند. بحث خطاناپذیری وحی است که آنان می‌گویند خطاپذیر است.

رهنامه: پاسخ‌های ما چیست؟

استاد: ما دو نوع پاسخ می‌دهیم. یکی پاسخ کلی است که می‌گوییم قرآن کریم و وحی خطاناپذیر است؛ چرا که اولاً علم حضوری است و در علم حضوری خطا وجود ندارد و ثانیاً قاعده لطف بر آن حاکم است اینکه خداوند بر­اساس لطفی که به بشر دارد، باید بشر را هدایت کند و اگر قرار باشد او را گمراه کند و خطاهایی در این وحی وجود داشته باشد، لازمه‌اش این است که بشر به سمت غیر سعادت برود. این دو دلیل اصلی ما برای این است که وحی خطایی ندارد و کاملاً حفاظت‌ شده از جانب خداوند متعال است. الهی ‌بودنش هم به سه دلیل است: یکی تحدی است. تحدی ذاتی را می‌گوییم نه تحدّی ادعایی؛ دوم اُمّی ‌بودن پیغمبر و سوم تفاوت سخنان پیامبر با قرآن است؛ یعنی ما در سخنان پیامبر جعل را مشاهده می‌کنیم؛ ولی در قرآن جعل نداریم.

پاسخ دهید: