
فلسفه تاريخ گرچه همانند بيشينه دانشهاي بشري شواهد و حتي ريشههايي در دانشهاي سنتي شرق مسلمان دارد، ولي بهعنوان يک شاخه معرفتي مستقل در غرب سامان يافته و سپس وارد سرزمينهاي شرقي شده است. وضعيت کنوني دانش در ايران اسلامي بهويژه با توجه به ضرورتها و زمينههاي تحول در علوم انساني، مجالي براي در انداختن طرحي نو در زمينه فلسفه تاريخ را فراهم آورده است. مقاله حاضر پس از مروري بر اهم مباحث دو شاخه اصلي فلسفه تاريخ، يعني فلسفه نظري تاريخ و فلسفه انتقادي تاريخ، کاستيهاي تقسيمبندي موجود را مورد توجه قرار داده و سپس پيشنهاد مستدل خود را براي بوميسازي مباحث فلسفه تاريخ متأثر از آموزههاي ديني در پنج محور اصلي بدين شرح مطرح ساخته است: فلسفه فرا تاريخ، فلسفه مجموعه رويدادهاي تاريخي، فلسفه رويداد تاريخي، فلسفه علم تاريخ و فلسفه گزارشهاي تاريخي.
واژگان کليدي: تاريخنگري دين محور، فلسفه تاريخ، فلسفه نظري تاريخ، فلسفه علم تاريخ، فلسفه فرا تاريخ.
طرح مسئله
دانشپژوهان تاريخ گاه از پژوهشهاي متعارف تاريخي فاصله ميگيرند و با نگاهي بيروني به تأملاتي نظري پيرامون تاريخ و تاريخنگاري ميپردازند. اصطلاحاتي چون فلسفه تاريخ، فلسفه نظري تاريخ، فلسفه تحليلي تاريخ، فلسفه انتقادي تاريخ و فلسفه علم تاريخ و حتي با اندکي مسامحه، تاريخيگري، تاريخگرايي، تاريخمندي و تاريخباوري[1] هم براي يادکرد اين نوع از تأملات بهکار ميرود. بيترديد ترکيب اضافي “فلسفه تاريخ”، عامترين و در عينحال رايجترين عنوان از بين اين عناوين است که بهگونههايي چند، فهم شده است.
دو تلقي رايج از فلسفه تاريخ
با وجود ابهامهايي که درباره فلسفه تاريخ وجود دارد و يا ميتواند وجود داشته باشد، دو تلقي از فلسفه تاريخ رواج بيشتري دارد. با مروري بر منابعي که با اين نام منتشر شدهاند، ميتوان دريافت که فلسفه تاريخ گاه به معناي فلسفه (چيستي و چرايي) رويدادهايي است که در گذشته زندگي بشر اتفاق افتاده و گاه به معناي فلسفه (چيستي و چرايي) گزارش اين رويدادهاست.
فلسفه تاريخ را شايد بتوان در مقايسه با ديگر شاخههاي دانشي که در آنها کلمه فلسفه بهکار رفته است، از اين منظر منحصر بهفرد دانست که مضافاليه آن يک واژه، يعني “تاريخ” است، ولي اين واژه حداقل به دو معناي متمايز ـ گرچه مرتبط ـ بهکار رفته است؛ گاه بهمثابه يک امر يا موضوع خارجي مورد نظر قرار گرفته است و گاه بهمثابه يک دانش؛ گاه بهمثابه رويداد و گاه بهمثابه گزارش رويداد؛ گاه بهمثابه رويدادهاي گذشته و گاه بهمثابه آگاهي ما از رويدادهاي گذشته و يا علمي که از رويدادهاي گذشته سخن ميگويد. انديشمندان علاقهمند به اين موضوع نيز در مقام کاربرد، براي تمييز اين دو از هم راهحلهايي را تدبير کردهاند. برخي از آنها از روش پيشافتاده و ابتدايي شمارهگذاري استفاده کرده و فلسفه تاريخ ناظر به رويدادها را “فلسفه تاريخ 1” و فلسفه تاريخ ناظر به گزارش رويدادها را “فلسفه تاريخ 2” ناميدهاند.[2] نامگذاري ديگري که رواج بيشتري يافته است، ناميدن فلسفه معطوف به رويدادها به فلسفه جوهري يا فلسفه نظري تاريخ و فلسفه معطوف به گزارش رويدادها به فلسفه انتقادي يا فلسفه تحليلي تاريخ و يا فلسفه علم تاريخ است؛[3] فلسفه علم تاريخ را اينگونه نيز تعريف کردهاند که علمي است که توضيح ميدهد چگونه ميتوان وصفها، تفسيرها و تبيينهاي مورخان را به صورتي عقلاني سنجيد و ارزيابي کرد.[4]
در چند دهه اخير، مسائل هر دو شاخه فلسفه تاريخ همواره رو به تکثر و پيچيدگي بوده است. قرن هجدهم که آن را “قرن گسترش انديشه تاريخ” دانستهاند،[5] شاهد پيدايش انديشمنداني چون بوسوئه، ويکو، مونتسکيو، ولتر، کندورسه، لسينگ و هردر بود که مقايسه مباحث مطرح شده از سوي آنها[6] با مباحثي که امروزه مطرح است، ميتواند اين پيچيدگي را نشان دهد.
برخي بر اين باورند که تا سالهاي مياني سده بيستم، معمولاً معناي نخست از فلسفه تاريخ مدنظر بود، ولي پس از آن معناي دوم معمول شد.[7] والش در نيمه قرن بيستم مسائل اصلي فلسفه نظري تاريخ را تنها دو چيز ميدانست: طرح و قد و قواره توجيهکننده منطق تاريخ و مسير تاريخ. همو مهمترين فلسفه انتقادي تاريخ را هم در چهار محور به اين صورت گزارش کرده است: تاريخ و انواع ديگر دانش، واقعيت و حقيقت در تاريخ (جايگاه شواهد و مدارک)، عينيت تاريخي (بيطرفي، تعصب و مانند آن) و سرانجام، تبيين تاريخي.[8] ولي دامنه مسائلي که امروزه در قلمرو اين دو تلقي از فلسفه تاريخ مورد بررسي قرار ميگيرد، بسي فراتر از محورهاي مورد اشاره والش است.
صرفنظر از تأملاتي که درباره اين تقسيمبندي ثنايي وجود دارد ـ که در ادامه مقاله به آن خواهيم پرداخت ـ و با مبنا قرار دادن آن بهعنوان يک تقسيمبندي پذيرفته شده و متعارف، مهمترين مسائل هر يک از اين دو شاخه از فلسفه تاريخ را ميتوان به صورت زير گزارش کرد.[9] البته روشن است که ميزان توجه به اين مسائل يکسان نيست.
مهمترين مسائل فلسفه نظري تاريخ
1ـ تحول تاريخ
اگر تاريخ داراي سرشتي مستقل و زنده باشد، اين پرسش رخ مينمايد که آيا اين موجود زنده، حرکت و تحول هم دارد يا خير؟ آيا تاريخ بهمثابه يک موجود زنده از طوري بهطور ديگر و از حالي به حال ديگر تبديل ميشود يا خير؟ بر اين اساس روشن است که اگر صاحبنظراني از تحول تاريخ سخن به ميان آورند، بايد در پيشفرضهاي خود معتقد به هويت مستقل تاريخ و حيات آن باشند؛ هر چند به صورت مستقل از آن سخن نگفته باشند.
2ـ عامل تحول تاريخ
مسئله ديگر در مباحث فلسفه نظري تاريخ، عامل يا عوامل محرک تاريخ است. اين محور، پاسخ اين پرسش را پي ميگيرد که تاريخ تحت تأثير چه عواملي حرکت ميکند و تغيير مييابد؟ اراده خدا، اراده انسانها، ابزار توليد اقتصادي، قهرمانان، يا ترکيبي از دو يا چند عامل از اين عوامل و يا عوامل ديگر؟ مسئله جبرگرايي تاريخي[10] هم که حجمي قابل ملاحظه از مباحث فلسفه نظري تاريخ را به خود اختصاص داده است، در همين محور مورد توجه قرار ميگيرد. گاه نظريههاي تحول در تاريخ همسان با نظريههاي فلسفه تاريخ انگاشته و از آن با همين عنوان اخير ياد ميشود.
3ـ مسير حرکت تاريخ
از ديگر مباحث مهم فلسفه نظري تاريخ، مسير حرکت تاريخ است که باز هم به نوبه خود مبتني بر محورهاي پيشين است. اگر تحول تاريخ پذيرفته شود، اين پرسش مطرح ميشود که اين تحول در چه مسيري تحقق مييابد؟ آيا مسير مشخصي براي حرکت تاريخ وجود دارد، يا تاريخ مانند موجودي سرگردان، هر آن ممکن است به مسيري برود؟ آيا مسير حرکت تاريخ از پيش تعيين شده و لذا قابل پيشبيني است، يا تاريخ تابع اراده انسانها ميتواند هر آن، مسيري را براي حرکت خود برگزيند؟ آيا تاريخ همانند قطار در ريل مشخصي حرکت ميکند و امکان جابهجايي مسير آن بر اساس اراده لوکوموتيوران وجود ندارد و يا در مقام تشبيه همانند اتومبيلي است که راننده آن امکان تغيير مسير و حرکت در مسيرهاي مختلف را دارد؟ آيا تاريخ در مسير خطي حرکت ميکند و يا در مسيري ادواري؟
4ـ سرانجام تاريخ
يکي ديگر از مسائلي که فيلسوفان تاريخ به آن علاقهمندي نشان دادهاند، تلاش براي يافتن پاسخ اين پرسش است که تاريخ به کدامين سو در حال حرکت است؟ آخرين منزلگاه آن کجاست و ويژگيهاي جامعهاي که آخرين بُرِش تاريخ بهشمار ميرود، چيست؟
5ـ قانونمندي تاريخ
يکي ديگر از پرسشها در حيطه فلسفه نظري تاريخ اين است که آيا رويدادهاي تاريخي تابع شرايط و ضوابط خاصي رخ ميدهد يا اين رويدادها را بايد رويدادهاي تصادفي دانست؟ آيا ميتوان قوانين و قاعدههايي براي رويدادهاي تاريخي به دست آورد، يا رويدادهاي تاريخي تن به چنين ضوابطي نميدهند؟ پاسخ اين پرسش مبتني بر مبادي و پيشفرضهايي است که در ادامه مقاله به آن اشاره خواهد شد.
6ـ عليت در تاريخ
عليت در تاريخ از اين منظر که آيا رويدادهاي تاريخ داراي علت هستند و يا تصادفياند، پرسشي از جنس پرسشهاي فلسفه نظري تاريخ و در پيوند نزديک با موضوع قانونمندي تاريخ است که از سويي به موضوع عوامل محرک تاريخ هم پيوند ميخورد. وجه ديگر عليت در تاريخ که مبتني بر پذيرش اصل عليت است اينکه، چگونه ميتوان علت رويدادهاي تاريخي را کشف کرد؟ روشن است که وجه دوم عليت در تاريخ از جنس پرسشهاي فلسفه انتقادي تاريخ است.
7ـ پيشبيني در تاريخ
موضوع ديگري که در برخي منابع مربوط به فلسفه تاريخ به آن پرداخته شده، اين است که آيا ميتوان رويدادهاي تاريخي را پيشبيني کرد يا خير؟ اين بحث نيز با بحثهاي عليت و قانونمندي در تاريخ درهم تنيده و تابع نتايجي است که از آن مباحث گرفته ميشود. همچنين اين بحث از جمله مباحثي است که از وجهي ديگر در مسائل فلسفه انتقادي تاريخ هم محل بررسي است.
مهمترين مسائل فلسفه انتقادي تاريخ[11]
1ـ علميت تاريخ
اين مسئله که ارسطو در تقسيمبندي خود از علوم، تاريخ را به حساب نياورده است، سرمنشا بحثهايي درباره علميت تاريخ شده است[12] و هنوز هم از مباحث مطرح و رايج در فلسفه انتقادي تاريخ به حساب ميآيد. پرسش اين است که آيا تاريخ را ميتوان يک علم ناميد؟ علم بودن تاريخ با کدام يک از تعاريف سنتي و جديد از علم سازگار است؟ چه عواملي موجب ترديد در علم بودن تاريخ شده است و اين عوامل ترديدزا را چگونه ميتوان پاسخ گفت؟
میراث اسلامی ما همچنانکه نسبت به همه شاخههای علوم انسانی نوپدید، مُبدع و مَبدأ نگاهی نوست، درباره تاریخ و تاریخنگاری و فلسفه تاریخ نیز مشحون از آموزههایی است که میتوان با استناد و اتکا به آن از مکتب تاریخنگاری اسلامی سخن گفت.
2ـ جايگاه علم تاريخ در منظومه علوم
اگر تاريخ يک علم شمرده شود، آنگاه بايد به اين پرسش پاسخ داده که جايگاه اين علم در منظومه علوم کجاست؟ آيا ميتوان تاريخ را در شمار علوم طبيعي و تجربي قرار داد و يا تاريخ ناگزير بايد جزو علوم انساني قرار گيرد. ادلهاي براي قرار ندادن تاريخ در علوم تجربي اقامه شده و پاسخهايي هم به آن داده شده است.[13]
پرسش ديگر اين است که پيامدهاي معرفتشناختي و روششناختي قرار گرفتن تاريخ ذيل هر يک از اين شاخههاي اصلي معرفت بشري چيست؟ صرفنظر از اينکه تاريخ در زمره کدام دسته از علوم قرار ميگيرد، اين پرسش مهم نيز جايگاهي ويژه در منابع فلسفه انتقادي تاريخ يافته است که تاريخ بهعنوان يک علم چه تعاملاتي با ديگر علوم دارد و يا ميتواند داشته باشد؟ بهويژه اينکه، رابطه تاريخ با علوم اجتماعي مانند جامعهشناسي و مردمشناسي هم در همينجا ميتواند مورد توجه قرار گيرد.
3ـ امکان شناخت تاريخي
آيا شناخت در تاريخ ممکن است؟ کالينگوود از اينکه آکسفورد، تاريخ را بهعنوان نوعي شناخت، ناديده ميگيرد شکايت داشت.[14] پرسش از امکان شناخت تاريخي از جمله بنياديترين پرسشهايي است که همواره در برابر مورخان وجود داشته است. در دوران جديد هم تأثيرات پستمدرنيسم بر فلسفه علم تاريخ به صورت عمده در حوزه معرفتشناسي و معطوف به امکان و اعتبار شناخت تاريخي بوده است. [15] منتقدين امکان شناخت تاريخي تا ده دليل براي ادعاي خود ذکر کردهاند. [16]
4ـ واقعيت در تاريخ
اين عنوان روي ديگر سکه اعتبار شناخت تاريخي است و به اين مسئله اختصاص دارد که آيا با روش تاريخي ميتوان به شناخت يک واقعيت دست يافت؟ از دست رفته بودن واقعيت تاريخي و موجود نبودن آن براي مشاهده مستقيم، مهمترين عامل پيدايش اين پرسش بوده است. اينکه تاريخ برخلاف دانشهايي چون زمينشناسي و زيستشناسي به جاي چگونه هست، با چگونه بود سروکار دارد،[17] سبب شده است که اين پرسش رخ بنمايد که واقعيت تاريخي چيست و مورخ به راستي به دنبال چه ميگردد؟
5ـ عينيت تاريخي
با فرض امکان دسترسي به واقعيت تاريخي با روشهاي متداول تاريخ پژوهي، اين پرسش مطرح است که گزارشهاي مورخان تا چه اندازه تحت تأثير پيشفرضهاي ذهني و باورها و ارزشهاي مورد قبول آنهاست و تا چه اندازه با واقعيت، عينيت و يکساني دارد.
6ـ عليت در تاريخ
پيش از اين به عليت بهعنوان يکي از مسائل فلسفه نظري تاريخ اشاره کرديم. اگر پذيرفته شود که رويدادهاي تاريخي تصادفي نيستند و از قاعده علي ـ معلولي تبعيت ميکنند، آنگاه بايد از روش تشخيص علت وقوع يک رويداد تاريخي سخن به ميان آورد. اين موضوع در فلسفه انتقادي تاريخ مورد توجه قرار گرفته است.
7ـ تجربهپذيري تاريخ
موضوع تجربهپذيري تاريخ از يک سو در پيوند با مسائلي مانند علميت تاريخ، عليت در تاريخ و قانونمندي تاريخ مطرح ميشود که از اين منظر در زمره مسائل مربوط به فلسفه نظري تاريخ قرار ميگيرد؛ ولي وجه ديگر اين موضوع، امکان بازآفريني رويدادهاي گذشته در يک محيط آزمايشگاهي براي کشف زواياي پنهان آن ميباشد. بهعنوان مثال، آزمودن روشهاي مختلف حمل قطعات سنگ براي ساختن چيزي مانند اهرام مصر، براي پي بردن به روشي که در مصر باستان براي روي هم قرار دادن اين قطعهسنگهاي بزرگ مورد استفاده قرار گرفته است. اين وجه تجربهپذيري تاريخ در زمره مباحث فلسفه انتقادي تاريخ است.
8 ـ پيشبيني در تاريخ
پيش از اين و در شمار مباحث فلسفه نظري تاريخ، از پيشبيني سخن گفتيم. با فرض پيشبيني پذير بودن رويداد تاريخ، روشها و سازوکارهاي پيشبيني در فلسفه انتقادي تاريخ مورد بررسي قرار ميگيرد. پيشبيني در تاريخ، منحصر در آيندهنگري به مفهوم متعارف آن نيست؛ بلکه مراد امکان پيشبيني وقوع يک حادثه پيش از وقوع آن در گذشته است. بهعنوان مثال، آيا با بررسي تاريخ زندگي پيامبر(ص) در مکه ميتوان هجرت ايشان به مدينه را پيشبيني کرد يا خير؟ سودمندي و يا ناسودمندي اينگونه پيشبيني و همراهي و يا ناهمراهي آن با پيشبيني معطوف به آينده، ازجمله مباحث فرعي مربوط به اين محور است.
9ـ نظريه و تاريخ
از ديگر مسائلي که در فلسفه انتقادي تاريخ مورد توجه قرار گرفته است، مسئله امکان و چگونگي استفاده از نظريههاي علوم اجتماعي در فهم و تفسير تاريخ است. بخشهايي از اين بحث به صورت ريشهاي در پيوند با مسئله رابطه تاريخ با ديگر علوم است؛ ولي اهميت آن بدان پايه است که مستقلاً هم ميتوان به آن پرداخت. در همين ارتباط و البته با اندکي مسامحه، مسئله پارادايمها و تاريخنگاري و حتي مسئله الگو و ساختار در درک تاريخ و تاريخنگاري را ميتوان مورد توجه قرار داد.
10ـ تفسير و تبيين تاريخي
اگر تفسير تاريخي را گامي فراتر از نقل تاريخ و کوشش براي فهم رويداد بدانيم، تبيين تاريخي نيز گامي فراتر از تفسير و کوشش براي فهم روابط بين پديدههاي مؤثر در پيدايش يک رويداد و پيامدهاي آن است. امروزه حجم قابل توجهي از منابع مربوط به فلسفه انتقادي تاريخ به اين مسئله اختصاص يافته است. تفاوتهاي تفسير و تبيين تاريخي با تبيين در علوم اجتماعي و نيز انواع تبيين تاريخي که امروزه تنوعي قابل توجه يافته است نيز در همينجا مورد توجه قرار ميگيرد.
11ـ چيستي سند تاريخي
از ديگر مباحث مورد توجه در فلسفه انتقادي تاريخ، چيستي سند تاريخي و انواع آن در دو بخش کلي اسناد مکتوب و اسناد غير مکتوب است که دامنهاي فراخ از مسائل را در برميگيرد.
12ـ عنصر گزينش در تاريخ
از ديگر مباحث فلسفه انتقادي تاريخ، مسئله گزينش در تاريخ است؛ يعني پرداختن به اين موضوع که مورخان در گزينش دادههاي تاريخي براي استناد، تابع کدام نظم و منطق هستند؛ همچنين اينکه اصولاً فرايند گزينش دادهها چگونه اتفاق ميافتد و از چه مراحلي تشکيل شده است؟
13ـ روششناسي پژوهش تاريخي
مسئله محوري اين عنوان، پرداختن به انواع روشهايي است که در يک پژوهش تاريخي با اتکا بر آنها ميتوان به حقيقت تاريخي دست يافت. دامنه اين روشها نيز امروزه گسترش قابل توجهي يافته است و ديگر نميتوان تنها به صورت بسيط و کلي از يک روش به نام روش تحقيق تاريخي نام برد.
14ـ ابزارهاي پژوهش.
از ديگر مباحثي که امروزه در فلسفه انتقادي تاريخ مورد توجه قرار گرفته است، مسئله ابزارهاي پژوهش تاريخي است که در پيوند با روش تحقيق در تاريخ و متناسب با آن، وظيفه مشخص ساختن و سنجش توانمنديها و قابليتهاي ابزارهاي سودمند براي پژوهشهاي تاريخي را برعهده دارد.
15ـ علوم کمکي تاريخ.
هرگاه که دادههاي مستقيم تاريخي در اختيار مورخ قرار نداشته باشد، ناگزير بايد بهسراغ دانشهايي برود که يافتههاي آنها ميتواند براي مورخ بهعنوان يک سند مورد استفاده قرار گيرد؛ دانشهايي مانند باستانشناسي، کتيبهشناسي، سکهشناسي، نسخهشناسي و مانند آن، از جمله اين دانشها هستند که گرچه بهعنوان يک دانش تاريخي پايهگذاري نشدهاند، ولي بهعنوان علوم کمکي، سودمندي زيادي براي دانش تاريخ دارند. گستره و انواع اين دانشها و سازوکار بهرهگيري از آنها در اين مبحث مورد توجه قرار ميگيرد.
16ـ مسئله معنا در تاريخ.
از ديگر مباحث نو پديد در فلسفه انتقادي تاريخ، مسئله معناست که به مسائلي مانند شيوههاي خواندن متن و کشف و بيان معناي متعارف متن تاريخي در گذشته و حال، متناسب با چرخشهاي زباني و يکدستي معنا و بسترهاي متن و معنا و نيات پديدآورنده متن تاريخي و نيز معناي کنشها و رويدادها در تاريخ، چه براي افراد نقشآفرين در آن و چه براي تماشاگران مستقيم و غيرمستقيم آن ميپردازد.
17ـ روايت.
تحولات فلسفه تحليلي و دانش زبانشناسي و دامن گستراندن آن به مسئله روايت، مطالعات بيروني تاريخي را نيز تحت تأثير خود قرار داده است. ناگزير بودن مورخ در استفاده از استعاره و امکان صدق و کذب گزارههاي استعاري، موجب بروز ترديدهايي جديد و جدي درباره قلمرو کارآمدي اين گزارهها و توان حقيقتنمايي آنها شده است.[18] همچنين مسائلي مانند ساختار روايت، مرزهاي تاريخ روايي و تاريخ تحليلي و تاريخ تبييني، رمان تاريخي و انواع روايت تاريخي در اين محور مورد توجه قرار ميگيرند.
18ـ مکتبها و جريانهاي تاريخنگاري.
از ديگر مباحثي که در پارهاي منابع مربوط به فلسفه انتقادي تاريخ مورد توجه قرار گرفته، جريانهاي مختلف تاريخنگاري است. تاريخنگاري مبتني بر نظامهاي مختلف فلسفي مانند تاريخنگاري مارکسيستي و يا مبتني بر درکهاي مختلف از تاريخ مانند تاريخنگاري آناليستها و يا متناسب با رويکردهاي مختلف در تاريخنگاري مانند تاريخنگاري فمينيستي و نيز تاريخنگاري متناسب با گفتمانهاي غالب مانند تاريخنگاري مدرن و پستمدرن يا تاريخنگاري امپرياليستي و يا تاريخنگاري فراخاورشناختي19، در اين بخش از مطالعات مورد توجه قرار ميگيرد.
مباحثي پراکنده مانند مفهوم و سودمندي تاريخ هم کموبيش در منابع مربوط به هر دو شاخه از فلسفه تاريخ به چشم ميخورد.
کاستيهاي تقسيمبندي موجود و ضرورت بازنگري در آنها
تقسيمبندي موجود که رايجترين تقسيمبندي براي فلسفه تاريخ است، داراي کاستيهايي است و به نظر ميرسد از ظرفيت لازم براي پوشش دادن به همه مسائل موجود و يا بايسته توجه، برخوردار نيست. خاستگاه و منطق کشف اين کاستيها، دغدغههاي کارآمدسازي مباحث فلسفه تاريخ با رويکردي ديني و سنجش ظرفيت مباحث موجود با بايستههاي پيشروست. مهمترين تأملاتي که درباره تقسيمبندي فوق وجود دارد، چنين است:
1ـ بيتوجهي به آموزههاي ديني در حوزه تاريخ و تاريخنگاري.
پارهاي تأملات ديني در حوزه تاريخ و تاريخنگاري وجود دارد که در اين تقسيمبندي نشاني از آنها نيست؛ مانند سنتهاي الهي و يا ارزش تاريخنمايي گزارههاي وحياني. در واقع اين مباحث آن اندازه اهميت دارد که همسان ديگر موضوعات به آن پرداخته شود. اين نکته را شايد بتوان اصليترين عامل توجيه کننده ضرورت بازنگري در تقسيمبندي موجود دانست.
2ـ بهکارگيري برداشتهاي مختلف از واژه تاريخ و متمايز نساختن آنها از يکديگر.
در تقسيمبندي موجود، واژه تاريخ به معاني مختلفي بهکار رفته که مرزهاي آنها به روشني از يکديگر متمايز نشده است. بهعنوان نمونه، اگر از سودمندي تاريخ سخن به ميان است، معلوم نيست مراد کدام يک از معاني مختلف تاريخ است؟ آيا رويدادهاي تاريخي عبرتآموزند يا قوانين حاکم بر رويدادها؟ آيا از تاريخ به مفهوم هگلي آن ميتوان درس آموخت؟ در فلسفه نظري تاريخ، وجه هستيشناختي تاريخ مدنظر قرار ميگيرد، ولي اين وجه خود از لايههاي مختلف تشکيل شده و هر يک از لايههاي “هست تاريخي” مسائل خاص خود را دارد که بايد از مسائل لايه ديگر متمايز شود.
3ـ همراه نبودن با تحولات جديد.
بنيادها، مفاهيم و روشهاي مطالعات بينرشتهاي و فلسفه مضاف در سالهاي اخير تحولاتي ژرف يافته است؛ ولي به نظر ميرسد مباحث فلسفه تاريخ هنوز خود را با بايستگيهاي اين شاخههاي مطالعاتي همسان نساخته و تحولي روشمند و يا حداقل قابل درک نيافته است. از سويي ديگر، تقسيمبندي سنتي فلسفه تاريخ به دو شاخه فلسفه نظري و فلسفه انتقادي تاريخ، پوششي مناسب براي مباحث مرتبط با انواع تاريخنگاري تخصصي مانند تاريخ سياسي، تاريخ اجتماعي، تاريخ فرهنگي و نيز مباحث تمدني فراهم نميآورد.
اگر تاریخ دارای سرشتی مستقل و زنده باشد، این پرسش رخ مینماید که آیا این موجود زنده، حرکت و تحول هم دارد یا خیر؟ آیا تاریخ بهمثابه یک موجود زنده از طوری بهطور دیگر و از حالی به حال دیگر تبدیل میشود یا خیر؟
با توجه به اين تأملات، به نظر ميرسد تجديدنظر در تقسيمبندي موجود ناظر بر فلسفه تاريخ و پيشنهاد طرحي نو، امري قابل درک و موجه جلوه نمايد. در اين پيشنهاد، معيارهاي زير مدنظر بوده است:
يک ـ مورد توجه قرار دادن خطوط اصلي مورد نظر دين در پرداختن به تاريخ.
گذشته تمدني مسلمانان نشان ميدهد که هر يک از شاخههاي علوم برآمده از محيطهاي تمدني پيش از اسلام وقتي در مسير آموزههاي اسلامي قرار گرفت، تن به تغييراتي داد که در جايي ديگر بايد آن را مشخص ساخت. تاريخ و تاريخنگاري نيز در منظومه انديشه اسلامي بايد از ويژگيهايي برخوردار باشد که تغييراتي در نظم موجود را براي بوميسازي آن اجتنابناپذير ميکند. به نظر ميرسد علم تاريخ در گستره تمدن اسلامي جز در مسائل و موضوعات، کمترين تأثيرپذيري را بهويژه در جنبه تاريخنگاري از آموزههاي اسلامي داشته است. روشن است اثبات اين مدعا و نيز ادعاي دينمدار ساختن تاريخنگري، بحثي نيازمند تبيين دقيق و روشمند و در نتيجه، قابل داوري است که بايد آن را به مجالي ديگر وانهاد.[20] در اين نوشتار تنها به اين نکته توجه داده ميشود که توجه به اين موضوع ازجمله معيارهاي اصلي پيشنهادي است که در ادامه مقاله خواهد آمد.
دوـ بيشترين بهرهگيري از اصطلاحات شناختهشده براي ايجاد فضاي مفاهمه با جهان.
طرحهاي تحول در نظام معرفتي و شاخههاي علوم اگر يکسره با نگاهي درونديني ارائه شود، مخاطبان زيادي در پهنه جهاني نخواهد يافت. بنابراين در اين پيشنهاد کوشش شده تا آنجا که ممکن است از اصطلاحاتي که فهمي يکسان و مورد وفاق و يا حداقل متقارب از آنها وجود دارد، براي بيان مقصود بهره گرفته شود.
سه ـ متمايزسازي مفاهيم مختلف تاريخ در شاخ و برگهاي مطالعات فلسفه تاريخ.
واژه تاريخ همهجا به مفهومي يکسان به کار نميرود. مشخص ساختن مراد اصلي از اين واژه در کاربردهاي مختلف آن ميتواند به درستفهمي مباحث نظري تاريخ مدد رساند.
چهارـ سازگار ساختن مباحث فلسفه تاريخ با بايستگيهاي فلسفه مضاف و يا مطالعات بينرشتهاي.
مباحث مربوط به فلسفه تاريخ در گستره تمدن اسلامي را مورخان نوشتهاند، نه فيلسوفان. با اين همه تداوم نيافتن کاري که ابنخلدون انجام داد، نشان از عدم تمايل مسلمانان به اين مباحث دارد. بيتوجهي تقريباً همه فيلسوفان گذشته به مباحث فلسفه تاريخ هم ميتواند نشانه اولويت نداشتن اين مباحث براي آنها باشد. اکنون فيلسوفان و مورخاني که در فضاي انديشه ديني بار ديگر به توليد علم مشغولاند، اين امکان را دارند که از اين بيگانگي موجود بهسوي يگانگي و هماهنگي حرکت کنند. بنابراين، لاجرم چارچوبهاي پذيرفته شده در مطالعات فلسفههاي مضاف و مطالعات ميانرشتهاي در اين پيشنهاد مورد توجه جدي بوده است.
پنج ـ در نظر گرفتن واقعيت علمي کشور.
ظرفيت موجود در کشور، بهويژه در حوزه علميه قم براي تحولآفريني در علوم و پيريزي بنيانهاي معرفتي نو براي آنها، فرصت و فضايي براي اينگونه پيشنهادها فراهم آورده است که گام نهادن در آنها خيالپردازانه ارزيابي نخواهد شد.
فصلبندي پيشنهادي مباحث فلسفه تاريخ
بر اساس آنچه گفته شد، فصلبندي زير براي درانداختن طرحي نو و بومي در زمينه فلسفه تاريخ پيشنهاد ميشود. در اين فصلبندي در کنار اقسام دوگانه فلسفه تاريخ که اکنون نزد همه کساني که به اين مباحث علاقهمندند، رواج دارد، بخشي مستقل براي پرداختن به مباحث عمومي و مشترک در نظر گرفته شده است و هريک از دو قسم شناخته شده فلسفه تاريخ نيز به بخشهايي فرعي تقسيم شده است.
هندسه کلي طرح جديد چنين است:
1ـ کليات و مباحث عمومي
2ـ فلسفه نظري تاريخ
1ـ 2ـ کليات
2ـ 2ـ فلسفه فراتاريخ
3ـ 2ـ فلسفه مجموعه رويدادهاي تاريخي
4ـ 2ـ فلسفه رويداد تاريخي
3ـ فلسفه انتقادي تاريخ
1ـ 3ـ کليات
2ـ 3ـ فلسفه علم تاريخ
1ـ 2 ـ 3ـ مباحث عمومي
2ـ 2 ـ 3ـ مباحث معرفتشناختي
3ـ 2 ـ 3ـ مباحث روششناختي
3ـ 3ـ فلسفه گزارشهاي تاريخي
پيش از بيان محورهاي فرعي ذيل هريک از محورهاي اصلي، يادآور ميشود در اينجا نيز جز در موارد ضروري از توضيح درباره عناوين و يا معرفي منابع درباره آنها پرهيز شده است؛ زيرا هدف اصلي، در معرض داوري نهادن چارچوب کلي اين پيشنهاد است و پرداختن به اجزاي آن نيازمند مقالات مستقل متعدد ديگري است.
1ـ کليات و مباحث عمومي
ـ چيستي فلسفه تاريخ، مرز و معيار تمايز فلسفه مضاف و مطالعات بينرشتهاي، امکان و عدم امکان يکسانانگاري مباحث فلسفه تاريخ با ديگر فلسفههاي مضاف در گستره آموزههاي اسلامي.
ـ واکاوي واژه تاريخ و مفاهيم و کاربردهاي مختلف آن و مفاهيم نزديک و مرتبط با آن در فرهنگ اسلامي مانند نبأ، خبر، اثر، سيره و مانند آن.
ـ واکاوي اصطلاحاتي چون تاريخيگري، اصالت تاريخ، تاريخگرايي، تاريخمندي و تاريخباور و بازتعريف و متمايزسازي آنها.
ـ مفهوم رويداد تاريخي؛ آيا هر آنچه در گذشته اتفاق افتاده، يک رويداد تاريخي است و يا تنها برخي از آنها را ميتوان رويداد تاريخي ناميد؟ در صورت اخير، معيار و ضابطه تاريخي خواندن يک رويداد چيست؟
ـ چيستي و معيار يک واحد تاريخي؛ وقتي از “يک رويداد تاريخي” سخن ميگوييم، مراد از “يک” چيست؟ عامل وحدتبخش رويدادهاي مرتبط با هم و قرار گرفتن آنها تحت چتر واحد چيست؟ با کدام معيار ميتوان اجزا و اضعاف يک رويداد تاريخي ـ مثلاً هجرت پيامبر ـ را که از مجموعهاي از رويدادهاي خرد تشکيل شده و خود جزيي از مجموعه رويدادي بزرگتر تلقي ميشود، “يک رويداد” شمرد؟
ـ تاريخنگري در متون مقدس، با تکيه بر قرآن و گزارشهاي مأثور از معصومان (سلام الله عليهم).
ـ پيشينه مطالعات فلسفه تاريخ در شرق، شرق اسلامي و غرب و بررسيهاي تطبيقي در اين زمينه.
ـ آراي انديشمندان درباره مسائل مختلف فلسفه تاريخ؛ بررسي جايگاه تاريخ در منظومه فکري نويسندگان غير مورخ، مانند متکلمان يا پديدآورندگان آثار ادبي و تاريخنگري و تاريخنگاري مورخان مسلمان ميتواند کمکي بزرگ به بازشناسي ميراث تاريخي مسلمانان در گستره تمدن پيشين آنها بنمايد.
ـ بنيادهاي نظري تاريخپژوهي با تکيه بر بنيادهاي هستيشناختي و انسانشناختي؛ امکان و چگونگي رسيدن به نوعي خاص از فلسفه تاريخ بر اساس حکمت متعاليه در اينجا بايد کاويده شود.
ـ نظريه فطرت و پيامدهاي آن براي لايهها و ابعاد مختلف تاريخنگاري و تاريخپژوهي.
ـ مفهوم، امکان و چيستي اسلاميت يک فلسفه تاريخ بهعنوان يکي از شاخههاي علوم انساني.
ـ سودمندي تاريخ؛ يکي از بنياديترين مباحث فلسفه تاريخ از منظر دين، مسئله سودمندي تاريخ است. با توجه به نکوهش علم غير سودمند و جهتگيري تعاليبخش علم در پرتو انديشه ديني، مباحث فلسفه تاريخ نيز ميتواند و بلکه بايد از اين موضوع تأثيرپذير باشد؛ بهويژه که اسلام نگاهي اخلاقگرا به تاريخ دارد و در بستر آموزههاي ديني، افقهايي مشترک بين عرفان و تاريخ به چشم ميخورد. ابهامهايي درباره سودمندي تاريخ از سوي انديشمنداني چون هردر مطرح شده است[21] که هنوز پاسخي درخور نيافته است؛ تلقي فيلسوفاني چون نيچه نيز در باب سودمندي تاريخ شايسته نقد است.
حلقه وصل مطالعات تاريخي با آيندهپژوهي را نيز بايد در فهم سودمندي تاريخ جستجو کرد. همچنين اثبات سودمندي مطالعات تاريخي در غير قانونمنديها ـ بهعنوان مثال، اثبات سودمندي سيره معصومان(سلام الله عليهم) ـ هم در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد.
از دیگر مسائلی که در فلسفه انتقادی تاریخ مورد توجه قرار گرفته است، مسئله امکان و چگونگی استفاده از نظریههای علوم اجتماعی در فهم و تفسیر تاریخ است.
ـ پيوندها و مرزهاي تاريخ و تمدن؛ تمدنپژوهي، چه به صورت عام و چه در گستره زندگي مسلمانان، پيش و بيش از هر چيز به تاريخ پيوند خورده است. آيا تمدنپژوهي و آنچه بهاصطلاح تاريخ تمدن خوانده ميشود، يکي از انواع تاريخ مضاف است، يا خود يک شاخه علمي مستقل، ولي مرتبط با تاريخ بهشمار ميرود؟ درهم تنيدگي مباحث تاريخي و تمدني را ميتوان در آثار انديشمنداني چون ويکو[22] توينبي[23] و ابنخلدون مشاهده کرد.
2ـ فلسفه نظري تاريخ
1ـ 2ـ کليات
ـ وجه هستيشناختي تاريخ و لايههاي مختلف آن (موضوع بندهاي 2 ـ 2 و 3 ـ 2 و 4 ـ 2 اين پيشنهاد)
ـ رابطه لايههاي مختلف “هست تاريخي” با يکديگر.
ـ مبادي تصوري و تصديقي فلسفه نظري تاريخ.
ـ تعاملات فلسفه نظري تاريخ با فلسفه انتقادي تاريخ.
2ـ 2ـ فلسفه فراتاريخ
موضوع اين شاخه از فلسفه نظري تاريخ، کلانترين سطح “هست تاريخي”، يعني تاريخ بهمثابه يک کل يکپارچه است که عنصر زمان، يعني متعلق به گذشته بودن در آن دخالت ندارد؛ لذا ميتوان آن را فرا تاريخ خواند. مهمترين مسائل اين سطح از مطالعات تاريخي عبارتاند از:
ـ رابطه انسان، جامعه و تاريخ و جايگاه نظريه فطرت در چگونگي پيوند ميان اين محورها.
ـ امکانسنجي تعميم مباني و قواعد انسانشناختي بر تاريخ.
ـ طبيعت و شخصيت مستقل تاريخ. [24]
ـ حيات تاريخ.
ـ تحول تاريخ.
ـ عامل محرک تاريخ.
ـ مسير حرکت تاريخ.
ـ تکامل تاريخ.
ـ غايت و سرانجام تاريخ.
ـ درستيآزمايي نظريه تجلي اسماي الهي در ادوار مختلف تاريخ.
3 ـ 2ـ فلسفه مجموعه رويدادهاي تاريخي
اين سطح از فلسفه نظري تاريخ به لايهاي از هست تاريخي نظر دارد که از مجموعه چند رويداد به هم پيوسته تشکيل شده است؛ لذا با ويژگيهايي مثل چند رويدادي بودن، در ترابط و پيوند با يکديگر بودن، معطوف به گذشته بودن، قابل تبيين بودن و تعميمپذير بودن يافتههاي آن شناخته ميشود.
مهمترين مسائل اين سطح از مطالعات تاريخي نيز عبارتاند از:
ـ قانونمندي تاريخ.
ـ سنتهاي تاريخي از ديدگاه قرآن، بهويژه سنت جدال حق و باطل.
ـ سرچشمههاي کشف قانونمنديهاي تاريخ و جايگاه وحي.
ـ عليت در تاريخ؛ عليت در مباحث فلسفه انتقادي تاريخ هم از منظري ديگر مورد توجه قرار خواهد گرفت.
4 ـ2ـ فلسفه رويداد تاريخي
در اين نگاه، فلسفه نظري تاريخ به خردترين لايه “هست تاريخي” و در نتيجه، به مسائلي نظر دارد که تنها معطوف به يک رويداد است. بهعنوان نمونه:
ـ تصادفي بودن يا نبودن رويداد تاريخي؛ اين موضوع پيوندي محکم با موضوعاتي همچون قانونمندي و عليت در تاريخ دارد؛ ولي در اينجا مباحث مرتبط با رويدادهاي جزئي مورد نظر است.
ـ پيشبينيپذير بودن رويداد تاريخي؛ پيشبيني در تاريخ، از موضوعات مورد توجه فلسفه انتقادي تاريخ است؛ ولي به دليل پيوند اين بحث با قانونمندي و عليت و تصادف در تاريخ، وجهي از آن که به “هست تاريخي” ارتباط مييابد، ميتواند در زمره مباحث فلسفه نظري تاريخ قرار گيرد.
ـ ارزش قانونزايي رويداد تاريخي؛ آيا ميتوان از يک رويداد تاريخي قانون بهدست آورد؟
ـ ارزش سودمندي رويداد تاريخي؛ آيا از يک رويداد تاريخي ميتوان درس آموخت، يا درسهاي تاريخ الزاماً از بررسي و پيوند چند رويداد به چنگ ميآيند؟
ـ کنش انساني و رويداد تاريخي؛ يک رويداد تاريخي تحتتأثير چه عواملي زاده ميشود؟ جايگاه کنش انساني در آن چيست؟ روان آدمي چه تأثيري در کنشهاي او و در نتيجه، رويداد تاريخي دارد؟[25]
ـ ساختار و رويداد تاريخي؛ جايگاه ساختارهاي اجتماعي در پيدايش و چگونگي وقوع يک رويداد تاريخي چيست؟
همانگونه که ملاحظه شد، به هر اندازه از رويداد تاريخي به سمت کليت تاريخ به مثابه يک پديده يکپارچه حرکت ميکنيم به تدريج سرشت بحث از يک سرشت تاريخي محض به سمت يک سرشت فلسفي تغيير مييابد و در نتيجه، نياز مورخان به فيلسوفان براي پاسخ به پرسشهايي که با آن روبهرو هستند، بيشتر ميشود.
3ـ فلسفه انتقادي تاريخ
1ـ 3ـ کليات
ـ بايستگيها و پيامدهاي فلسفه انتقادي تاريخ بهمثابهگونهاي از فلسفه مضاف.
ـ بايستگيها و پيامدهاي فلسفه انتقادي تاريخ بهمثابهگونهاي از مطالعات ميانرشتهاي.
ـ لايههاي مختلف فلسفه انتقادي تاريخ و رابطه آنها با يکديگر.
ـ مبادي تصوري و تصديقي فلسفه انتقادي تاريخ.
ـ مقايسه در تاريخ و همانندسازيهاي شخصيتهاي دوران معاصر با شخصيتهاي تاريخي و رويهها، آسيبها و ضوابط آن. (7)
ـ آموزش تاريخ و ملاحظات آن.
2ـ 3ـ فلسفه علم تاريخ
اين لايه از فلسفه تاريخ، تاريخ را بهمثابه يک دانش و رشته تحصيلي مورد توجه قرار ميدهد و از منظر و متناسب با قواعد و ضوابط فلسفه علم به آن مينگرد و محورهاي اصلي و فرعي زير را ميتواند مورد توجه قرار دهد:
1 ـ 2 ـ 3ـ کليات
ـ علميت تاريخ.
ـ پيشينه تاريخ بهمثابه يک رشته علمي.
ـ شاخههاي مختلف دانش تاريخ (ازجمله تاريخ شفاهي).
ـ تاريخ مطلق و تاريخ مضاف. [26]
ـ تأملات نظري پيرامون امکانسنجي مقولهاي به نام تاريخ معاصر؛ آيا ميتوان از روشهايي که براي بررسي و بازشناسي رويدادهاي گذشته وجود دارد، براي شناخت و ثبت رويدادهاي حال استفاده کرد؟[27] آيا تاريخنگاري زمان حال يک تعبير متناقضنماست؟
ـ رابطه تاريخ با ديگر علوم با تأکيد بر علوم اجتماعي.
ـ تعاملات تاريخ با دانشهاي ديني مانند تفسير، سيره، فقه، حديثشناسي و رجال.
ـ تعاملات فلسفه علم تاريخ با دانشهاي ديني مانند کلام.
ـ مکاتب تاريخنگاري.
ـ مکاتب تاريخنگاري در گستره تمدن اسلامي و مغربزمين.
ـ ادوار تاريخنگاري و سير تحول آن در گستره تمدن اسلامي و ديگر تمدنها.
2 ـ2ـ3ـ مباحث معرفتشناختي
ـ امکان شناخت تاريخي؛ آنچه در دفاع از امکان شناخت تاريخي گفته شده و پاسخهايي که به پرسشهاي موجود در اين زمينه داده شده است، از منظر مباحث شناختشناسي فلسفه اسلامي شايسته بازخواني و ارزيابي است و به نظر ميرسد پارهاي خلأهاي موجود در اين زمينه را ميتوان در پرتو اين بازخواني برطرف کرد.
ـ ارزش شناخت تاريخي؛ اينکه شناخت تاريخي ـ با فرض امکان وجود ـ تا چه اندازه واقعنماست، ازجمله موضوعاتي است که به نظر ميرسد اگر از منظر متون و منابع ديني به آن پرداخته شود، ميتوان به ديدگاههايي متفاوت از آنچه تاکنون مطرح شده، دست يافت. ارزش و حجيت ديني يافتههاي تاريخي مانند آنچه از بررسي سيره متشرعه به دست ميآيد هم ذيل همين عنوان ميتواند مورد توجه قرار گيرد.
ظرفیت موجود در کشور، بهویژه در حوزه علمیه قم برای تحولآفرینی در علوم و پیریزی بنیانهای معرفتی نو برای آنها، فرصت و فضایی برای اینگونه پیشنهادها فراهم آورده است که گام نهادن در آنها خیالپردازانه ارزیابی نخواهد شد.
ـ واقعنمايي تاريخي گزارههاي وحياني؛ آيا در تحقيقات تاريخي ميتوان به گزارههاي وحياني مانند قرآن استناد کرد؟ آيا گزارههاي قرآن را ميتوان با روشهاي متعارف سنجش گزارههاي تاريخي مورد ارزيابي قرار داد؟ به هنگام تعارض احتمالي يافتههاي تاريخي با آيات قرآن، يک مورخ چگونه دست به گزينش ميزند؟ اصولاً گزارههاي وحياني تا چه اندازه درصدد گزارش و يا تحليل رويدادهاي تاريخي هستند؟
ـ عينيت در تاريخ.
ـ عليت در تاريخ؛ بهرهگيري از مباحث علت در فلسفه اسلامي براي تبيين علي ـ معلولي رويداهاي تاريخي، بيترديد تحولي چشمگير دراينزمينه پديد خواهد آمد.
ـ هرمنوتيک تاريخي.
ـ وصف در تاريخ و گونههاي مختلف آن.
ـ تحليل در تاريخ و گونههاي مختلف آن.
ـ تأويل در تاريخ.
ـ تبيين در تاريخ و گونههاي مختلف آن.
ـ الگو و ساختار در وصف و تحليل و تبيين تاريخي.
ـ نظريهها، پارادايمها و نقش آنها در وصف، تحليل و تبيين تاريخي.
ـ پيشبيني در تاريخ.
ـ مباحث روششناختي.
نکته شايان ذکر اينکه، اين مباحث از يک سو رنگ اکتشاف دارد و با گزارههاي خبري ما را از معيارهابي که اغلب مورخان آن را بهکار ميبرند، ولي نسبت به آن ناآگاهند،[28] مطلع ميسازد و از سوي ديگر با گزارههاي انشايي ميتواند رنگ هنجاري به خود بگيرد و به مدد تاريخپژوهان بشتابد.
ـ چيستي سند تاريخي و انواع آن.
ـ انواع نوشتههاي تاريخي، بهويژه در گستره تمدن اسلامي.
ـ ابزارهاي پژوهش در تاريخ؛ اصليترين راه پيوند مورخ با گذشته، سند تاريخي، بهويژه متن است. لذا بخش قابل توجهي از مباحث مربوط به روشهاي پژوهش در تاريخ، به مسائل سندپژوهي و متنپژوهي اختصاص خواهد يافت. پيشرفتهاي دهههاي اخير اين مباحث را بسيار فربه و درازدامن کرده است.
ـ روشهاي گردآوري دادههاي تاريخي.
ـ علوم کمکي تاريخ.
ـ روشهاي انباشت و ذخيرهسازي اسناد و شواهد تاريخي.
ـ روشهاي پردازش دادههاي تاريخي.
ـ روشهاي تحقيق کمّي، بهويژه آمار در تاريخ و به اصطلاح بررسيهاي کيلومتريک[29] در تاريخ.
ـ روشها و سازوکارهاي پيشبيني در تاريخ؛ همانگونه که قبلاً اشاره شد، پيشبيني در تاريخ دو معناي متفاوت ميتواند داشته باشد؛ پيشبيني حوادث آينده و پيشبيني حوادث گذشته در مقطعي پيش از وقوع آنها. در نوع اول از پيشبيني که با آيندهپژوهي به معناي استراتژيک آن پيوند دارد، تاريخ در برخي روشهاي آيندهپژوهي مانند تحليل روند و ايجاد توانمندي براي سناريونويسي، نقشي تعيينکننده دارد.
ـ فلسفه گزارشهاي رويدادهاي تاريخي.
به هر اندازه از رویداد تاریخی به سمت کلیت تاریخ به مثابه یک پدیده یکپارچه حرکت میکنیم به تدریج سرشت بحث از یک سرشت تاریخی محض به سمت یک سرشت فلسفی تغییر مییابد و در نتیجه، نیاز مورخان به فیلسوفان برای پاسخ به پرسشهایی که با آن روبهرو هستند، بیشتر میشود.
اين لايه از فلسفه انتقادي تاريخ، که البته خود ميتواند از شاخههاي فلسفه علم تاريخ به شمار آيد، ولي به اين دليل که کلمه تاريخ در آن به معناي علم تاريخ نيست، مستقلاً مدنظر قرار گرفته است، نگاهي بيروني به آن دسته از گزارشهاي تاريخي درباره رويدادهاي گذشته بشر دارد که الزاماً در قالب علم تاريخ و مطابق با استانداردهاي آن پديد نيامده است و محورهاي مربوط به فلسفه علم تاريخ، کموبيش براي اين دسته از گزارشهاي تاريخي نيز ميتواند مورد توجه قرار گيرد.
نتيجه
ميراث اسلامي ما همچنانکه نسبت به همه شاخههاي علوم انساني نوپديد، مُبدع و مَبدأ نگاهي نوست، درباره تاريخ و تاريخنگاري و فلسفه تاريخ نيز مشحون از آموزههايي است که ميتوان با استناد و اتکا به آن از مکتب تاريخنگاري اسلامي سخن گفت. با توجه به ديدگاهها و رويکردهاي مختلفي که در زمينه اسلاميسازي علوم، بهويژه علوم انساني وجود دارد، مجالي فراختر بايد تا به روشني از رويکرد مطلوب ديني در حيطه تاريخ و تاريخنگاري سخن گفت؛ ولي هر رويکردي که برگزيده شود، بايد توان پاسخ گفتن به پرسشهايي که در متن مقاله به آنها اشاره شد را داشته باشد؛ پاسخهايي که آبشخور معرفتي آنها بايد آموزههاي ديني باشد. بيتوجهي به مباحث نظري تاريخ ميتواند در آيندهاي نهچندان دور به بروز دشواريهايي بينجامد. براي برونرفت از وضعيت کنوني بايد گامهايي برداشت و به نظر ميرسد انتقال درست و سنجيده ميراث غربي و بازشناسي ميراث کهن خودي و حساس ساختن ذهن طلاب و دانشجويان جامعه ايراني به مباحث و مسائل فلسفه تاريخ را بايد در زمره اقدامات زمينهساز براي ورود بايسته به اين حيطه بهشمار آورد. در آثار تاريخنگاران برجسته دوره اسلامي چون مسعودي، ابنمسکويه، ابوريحان بيروني، ابناثير، سخاوي، مقريزي و ابنخلدون، اشارات و تصريحاتي فراوان در اين زمينهها دارند که ارائه روشمند مجدد آنها ميتواند مددکار ما باشد. اين نوشتار بر آن بود که گامي ابتدايي در اين زمينه بردارد. داوري صاحبنظران ـ اگر اين نوشتار را شايسته ارزيابي بيابند ـ نشان خواهد داد که آيا اين خواسته برآورده شده است يا نه. ولي به هر حال شواهد فراواني حکايت از اين دارد که اصحاب تاريخ در کشور ما در حال حاضر، سرمايهها و توانمنديهاي لازم براي طرحريزي مکتبي نو و مطرح ساختن آن در محافل علمي جهان را دارند. اگر روزي چنين مولودي زاده شود، تاريخ جهان را بايد از نو نوشت.
منابع و ماخذ
1ـ اتکينسون، آر. اف. ، “فلسفه تاريخ، نگاهي به ديدگاههاي رايج در فلسفه معاصر تاريخ”، در: فلسفه تاريخ، روششناسي و تاريخنگاري، ترجمه و تدوين حسينعلي نوذري، تهران، طرح نو، ص 68 ـ 23، 1379.
2ـ احمدي، بابک، رساله تاريخ، جستاري در هرمنوتيک تاريخ، تهران، نشر مرکز، 1386.
3ـ استنفورد، مايکل، درآمدي بر تاريخ پژوهي، ترجمعه مسعود صادقي، تهران، سمت، دانشگاه امام صادق(ع)، 1384.
4ـ استنفورد، مايکل، درآمدي بر فلسفه تاريخ، ترجمه احمد گل محمدي، تهران، نشر ني، 1382.
5ـ الويري، محسن، “تأملاتي نظري در زمينه تاريخ مضاف”، در: تاريخ در گذر انديشه (1)، مجموعه نشستهاي علمي انجمن تاريخپژوهان، قم، خاکريز، 1388، ص 119 ـ 89.
6ـ ، “نگاه تاريخي قرآن و تاريخنگاري مورخان مسلمان”، پژوهشنامه تاريخ اسلام، سال اول، شماره اول، 1389، ص 37ـ 19.
7ـ برنز، رابرت، فلسفه و تاريخ، ترجمه عزت الله فولادوند (13/1/1389):
http://omomi.mihanblog.com/post/3455
8ـ صبحي، احمد محمود، في فلسفه التاريخ، بيروت، دارالنهضه العربيه، ط ثالث، 1410ق/ 1989 م.
9ـ کاپلستون، فردريک، تاريخ فلسفه (جلد ششم: از ولف تا کانت)، ترجمه اسماعيل سعادت، منوچهر بزرگمهر، تهران، سروش، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چ چهارم، 1387.
10ـ کالينگوود، آر. جي. ، مفهوم کلي تاريخ، ترجمه علي اکبر مهديان، تهران، اختران، 1385.
11ـ کلباسي اشتري، حسين، “درباره فلسفه تاريخ” در: فلسفههاي مضاف، ج 1، به کوشش عبدالحسين خسروپناه، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1385، ص 466 ـ 451.
12ـ گديس، جان لوئيس، “تأملي در تاريخ معاصر” در: فلسفه تاريخ؛ روششناسي و تاريخنگاري، ترجمه و تدوين حسينعلي نوذري، تهران، طرح نو، 1379، ص 556 ـ 525.
13ـ مطهري، مرتضي، جامعه و تاريخ (مقدمهاي بر جهانبيني اسلامي)، قم، تهران، صدرا، بيتا.
14ـ مطهري، مرتضي، فلسفه تاريخ، ج 1، تهران، قم، صدرا، 1369.
15ـ مطهري، مرتضي، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفه تاريخ به ضميمه شهيد، تهران، حکمت، 1398ق.
16ـ مکالا، سي. بي ين، بنيادهاي علم تاريخ؛ چيستي و اعتبار شناخت تاريخي، ترجمه احمد گل محمدي، تهران، نشر ني، 1387.
17ـ نوذري، حسينعلي (ترجمه و تدوين)، فلسفه تاريخ؛ روششناسي و تاريخنگاري، تهران، طرح نو، 1379.
18ـ والش، دبليو. اچ. مقدمهاي بر فلسفه تاريخ، ترجمه ضياءالدين علايي طباطبايي، تهران، اميرکبير، 1363.
19ـ هميلتون، گري جي، رندال کولينز و ديگران، تاريخنگاري و جامعهشناسي تاريخي، ترجمه هاشم آقاجري، تهران، کوير، 1385.
20_ Bentley, Michael, modern historiography; an introduction, London and New York, Routledge, 2000.
21ـ Lambert, peter and phillip schofield (editors), making history; an introduction to the history and practices of a discipline, London and new york, routledge, 2004.
22ـ Stanford, Michael, the nature of historical knowledge, oxford Uk & Cambridge USA: Blackwell, 1995.
پينوشتها:
1ـ احمدي، رساله تاريخ، جستاري در هرمنوتيک تاريخ، ص 106ـ براي بحثي درباره درکهاي مختلف از تاريخيگري بنگريد به: نوذري، فلسفه تاريخ؛ روششناسي و تاريخنگاري، ص 524 ـ 479.
2ـ استنفورد، درآمدي بر فلسفه تاريخ، ص 22.
3ـ اتکينسون، “فلسفه تاريخ، نگاهي به ديدگاههاي رايج در فلسفه معاصر تاريخ”، در: فلسفه تاريخ، روششناسي و تاريخنگاري، ص 24.
4ـ مکالا، بنيادهاي علم تاريخ؛ چيستي و اعتبار شناخت تاريخي، ص 13.
5ـ کاپلستون، تاريخ فلسفه، ج 6، ص 183.
6ـ همان، ص 200ـ189.
7ـ استنفورد، درآمدي بر فلسفه تاريخ، ص 11.
8ـ والش، مقدمهاي بر فلسفه تاريخ، ص 30 ـ 18.
9ـ اين مباحث در بيشتر کتابهاي مرتبط با اين موضوع به صورت يکجا يا پراکنده مورد توجه و بررسي قرار گرفته است و معرفي منابع براي آن به مثابه تدوين کتابشناسي اين محورها و لذا بيرون از حيطه اين مقاله است.
10ـ Determinism.
11ـ شايان ذکر است 95 مقاله درباره مسائل مختلف بررسي انتقادي تاريخنگاري که در محدوده سالهاي 1874 تا 2004 م نوشته شده، از سوي روبرت م. برنس (Robert M. Burns) در 21 فصل و در پنج جلد با عنوان “historiography: critical concepts in historical studies” گردآوري شده است که بخشهاي قابل توجهي از محورهاي فلسفه انتقادي تاريخ را پوشش ميدهد.
12ـ برنز، فلسفه و تاريخ http://omomi. mihanblog. com/post/3455 (13/1/1389)
13ـ استنفورد، درآمدي بر فلسفه تاريخ، ص 25ـ24؛ احمدي، رساله تاريخ، جستاري در هرمنوتيک تاريخ، ص 99؛ کلباسي اشتري، “درباره فلسفه تاريخ” در: فلسفههاي مضاف، ص 454 و 456.
14ـ کالينگوود، مفهوم کلي تاريخ، ص 59.
15ـ استنفورد، درآمدي بر فلسفه تاريخ، ص 35ـ 34.
16ـ مکالا، بنيادهاي علم تاريخ؛ چيستي و اعتبار شناخت تاريخي، ص 23ـ 22ـ کتاب مکالا در زمره بهترين منابع در نقد آراي پست مدرنها درباره شناخت تاريخي است.
17ـ استنفورد، درآمدي بر تاريخ پژوهي، ص 25ـ 24.
18ـ احمدي، رساله تاريخ، جستاري در هرمنوتيک تاريخ، ص 99 و 121.
19ـ Post-orientalism historiography.
20ـ براي بحثي فشرده در اين زمينه، بهعنوان نمونه بنگريد به: الويري، “نگاه تاريخي قرآن و تاريخنگاري مورخان مسلمان”، پژوهشنامه تاريخ اسلام، سال اول، ش 1، ص 35.
21ـ او با نفي همانندي يا همانندسازي دورههاي تاريخي، درس آموز بودن تاريخ را انکار ميکرد. (احمدي، رساله تاريخ، جستاري در هرمنوتيک تاريخ، ص 74)
22ـ صبحي، في فلسفه التاريخ، ص 165ـ153.
23ـ همان، ص 266ـ 260.
24ـ درباره اين سه محور نخست، در ميان انديشمندان مسلمان معاصر، مرحوم شهيد مطهري بهويژه در سه کتاب جامعه و تاريخ (ص 11 به بعد) و قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفه تاريخ (ص 13ـ 8 و 38 ـ 34) و فلسفه تاريخ، ج 1 (ص 160 ـ 131) بيش از ديگران اهتمام ورزيده است.
25ـ براي توضيح بيشتر در زمينه رابطه روان انسان و رويداد تاريخي، بهعنوان نمونه بنگريد به:
Lambert, and schofield, making history; an introduction to the history and practices of a discipline, p 125-137.
و نيز هميلتون و کوليتز و ديگران، تاريخنگاري و جامعهشناسي تاريخي، ص 92ـ91.
26ـ براي توضيح درباره اين دو بنگريد به: الويري، “تأملاتي نظري در زمينه تاريخ مضاف” در: تاريخ در گذر انديشه (1)، ص 119ـ 89.
27ـ گديس، “تأملي در تاريخ معاصر” در: فلسفه تاريخ؛ روششناسي و تاريخنگاري، ص 556 ـ 525ـ و نيز:
Bentley, modern historiography; An introduction; p 137-148.
28ـ مکالا، بنيادهاي علم تاريخ؛ چيستي و اعتبار شناخت تاريخي، ص 13.
29ـ Kilometric.