
سير تحول کتب درسي علم اصول فقه در حوزههاي شيعي، از آغاز تا امروز
امروزه سه کتاب اصلي و محوري که در علم اصول، متن اصلي تدريس در حوزههاست، بر اساس چهارچوبي است که توسط شيخ انصاري پيريزي شده است که عبارتند از اصول فقه مظفر، رسائل و کفايه، اما پيش از اين چيرگي، از ابتداي شکلگيري حوزههاي علميه شيعي تا به امروز، چه کتابها و با چه رويکردهايي، متن و محور آموزش علم اصول بودهاند؟
امروزه نگاه تاريخي به هر علم و پديدهاي، ما را با زواياي ناگشوده آن امور آشناتر ميکند و بسياري از تغييرات ناخودآگاه را به مرحله خودآگاه ما وارد ميسازد. تا آنجا که با بررسي پيشينه پديدهها و مرور سرگذشت مسائل و علوم مختلف، ميتوان به سادگي از اشتباههاي مغفول پيشگيري، و اصلاحات و پيرايشهاي معمول را با شتاب متناسبتري پيگيري کرد، اما متأسفانه روند تغييرات تاريخي، کمتر براي ما حاوي پيام و آموزهاي بوده و هر بار آزمودههاي گذشته را در کمال شگفتي و اعجاب، دوباره ميآزماييم.
ميدانيم تجربه يکي از منابع بزرگ تقويت عقول و مصونيت علوم ماست، اما هرگز به ماهيت تجربي علوم و يافتههاي خويش نمينگريم و از آن توشه بر نميگيريم. حضرت علي (ع) ميفرمايند: «العقل عقلان عقل الطبع و عقل التجربه». (بحار، ج 75، ص7.)
تذکره الاصول
«التذکره باصول الفقه»، تأليف شيخ مفيد (متوفي 413 هـ .ق در بغداد)، کتاب کم حجمي است که امروز از آن تنها «مختصر التذکره» ـ که شاگرد مفيد (کراجکي) آن را در «کنزالفوائد» آورده ـ در دست است.
الذريعه الي اصول الشريعه
سيد مرتضي علم الهدي (متوفي 436 هـ .ق در بغداد) شاگرد شيخ مفيد است. وي در مقدمه الذريعه، انگيزهاش را از نوشتن آن کتاب اين گونه شرح ميدهد: «نوشتههاي برخي را در اصول فقه، ملاحظه کردم. هر چند در بسياري از مسائل و مباني و مطالب آن درست عمل شده است، اما روش اصول فقه و اسلوب مسائل آن را رعايت نکرده و بعضي مسائل و مطالب بيارتباط با آن را در متن اصولي مطرح کردهاند. خلاصه آنکه ضمن داشتن قوتها و امتيازاتي، ضعفها و کاستيهايي نيز دارند. از اين روي، تصميم گرفتم کتابي را در اصول فقه سامان دهم که پاسخگوي نيازهاي جامعه باشد. (الذريعه الي الشريعه، ج1، ص1 ـ 2.)
الذريعه نسبت به تذکره، از جهت کمّي و کيفي، با تفصيل و پختگي بيشتري تأليف شده است.
اشاره: با ملاحظه توضيحات سيد مرتضي در مييابيم، جدا از صحت و سقم محتواي کتب، روش و اسلوب شرح و حل مسائل علوم، مورد توجه بوده و براي جبران اين کاستي، تلاشهاي بسياري صورت گرفته، اما متأسفانه کمتر شاهد بوديم که اعاظم فنون به طور صريح و بيپيرايه به نقد و بررسي اسلوبها و روششناسي آثار گذشتگان بپردازند، بلکه تنها به تأليفي جديد در زمينه همان فنون مادر ميپرداختند. از اينجاست که علومي که نگاه درجه دو و بيروني به علوم اسلامي دارند، بسيار لاغر و متروک ماندهاند.
العده في اصول الفقه
شيخ طوسي (متوفي 481 هـ .ق در نجف اشرف) شاگرد شيخ مفيد و سيد مرتضي است. وي اصول دوره دو استادش را چنين معرفي و ارزيابي ميکند: «استاد ما [شيخ مفيد] در اصول فقه مختصري را فراهم ساخته است که به همه مسائل آن نپرداخته و مطالبي از او فوت شده است که نيازمند تدارک است و نيز مطالبي غير از مطالب ايشان که نيازمند به بحث است و سيد جليلالقدر، مرتضي علم الهدي، هر چند در مذاکرات و بحثهايش مسائل فراواني را در اصول فقه مطرح کرده است، ولکن کتابي که بتواند مرجع و متن باشد، از او در دست نيست. (العده، ج1، ص3 ـ4. گويا در زمان نگارش اين عبارات، شيخ طوسي از تأليف کتاب الذريعه بياطلاع بوده است.)
بنابراين، شيخ طوسي انگيزهاش را از نوشتن کتاب العده، جبران و تدارک نقصها و پاسخگويي به نيازهايي ميداند که دو کتاب شيخ مفيد و سيد مرتضي به آنها نيز پرداختهاند.
وافیه به دلیل روش ابتکاری و فراوانی مطالبش، نظریات بزرگانی مانند شیخ انصاری را به خود جلب کرد، به گونه ای که شیخ در کتاب «فرائدالاصول» بسیار به نقل و نقد آرای فاضل تونی پرداخته است.
توجه شيخ طوسي به روزآمدي کتب درسي حوزههاي شيعي تا بدانجا آگاهانه بوده که در مقدمه تلخيص شافي، انگيزهاش را از نگارش آن چنين بيان ميکند: «اگرچه بزرگان و استادان ما که خدا رحمتشان کند، از متقدمان و متأخران در مسئله امامت ـ بما لا مزيد عليه ـ و به نهايت درجه تحقيق به مقتضاي زمان و شرايطشان، بحث و استدلال کردهاند، ولکن از سوي مخالفان امروز شبهههاي جديدي مطرح شده است که پاسخگويي به آنها نيازمند اسلوب و سبک جديد و چينش جديدي در مطالب، به راههاي تازه با اضافه بحثهاي نوست تا بتوانيم شبهههاي جديد آنها را پاسخگو باشيم و کتاب سيد جليلالقدر علمالهدي ـ که خدا عمرش را بلند و اهل دانش را از وجودش بهرهمند سازد ـ مشتمل بر مهمترين دليلها به عاليترين شکل است و هر کس پس از ايشان در اين زمينه بحثي کرده است، از او بهرهمند شده است، ولکن در عين حال او در کتابش از روشي استفاده کرده است که آن روش امروز جوابگو نيست.
او اين همه تحقيقات عالي را به رسم يک کتاب فراهم نساخته است و نظريهپردازي کرده است که فقط محققان برجسته توان استفاده از آن را دارند و افراد مبتدي و متوسط به آساني از آن حظي نميبرند. لذا در پي درخواست گروهي از دوستان و بر اساس احساس نياز، اقدام به تلخيص و تنظيم مطالب کتاب الشافي نمودم تا بتواند پاسخگوي نيازهاي روز جامعه باشد». (تلخيص الشافي، ج1، ص51 ـ50.)
غنيه النزوع الي علمي الاصول والفروع
سيد ابوالمکارم ابن زهره حلبي (متوفي 585 هـ . ق در حلب) در مقدمه اين کتاب، انگيزهاش را تدارک و جبران ضعفها و کاستيهاي موجود در آثار گذشتگان بيان ميکند.
بنابراين، کتابش را تکرار يا توضيح و شرح تأليفات گذشتگان نميداند، بلکه ترميم و تکميل آثار آنان ميشمارد.
السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي
محمد بن ادريس حلي (متوفي 598 هـ .ق در حله) که متأثر از رکود يک قرن حوزه شيعي، تحت تأثر فضاي مقلدانه از شيخ طوسي، انتقادات زيادي را متوجه جامعه علمي زمان خويش ساخت، مينويسد: «هر کس در زمان ما حرف و مطلب جديدي داشته باشد، او را به جرم نوآوري محکوم ميکنند». (سرائر، ج 1، ص 44.)
سپس به استناد سخن برخي بزرگان علم و ادب، چنين مينويسد: «تعلق به گذشته داشتن، فضيلت و متعلق به نسل نو بودن، منفعت نيست. قديم و جديد ملاک فضيلت نيست و بايد ديد قدر و قيمت خود مطلب در چه حدي است. گوينده، قديمي باشد يا جديد فرق نميکند. مقتضاي عدالت آن است که حقيقت مطلب، ملاک باشد، نه آورنده و گوينده آن، که چه کسي و از چه طبقه و نسلي باشد».
آن گاه مينويسد: «ابن جني در خصائص از بحر جاحظ نقل کرده است: ما علي الناس شراً ضرّمن قولهم: ما ترک الاول للآخر شياً؛ هيچ شري براي مردم زيانبارتر از آن نيست که بگويند: گذشتگان چيزي براي آيندگان باقي نگذاشتهاند. همه چيز را گفتهاند و همه کارها را تمام کرده اند. اين خلاف واقعيت و بستن باب علم و تحقيق و پيشرفت و ترقي جامعه انساني است».
اشاره: جالب است که استيلاي صد ساله شيخ طوسي تا اين حد براي ابن ادريس دردآور بوده، اما امروز سکون و در جا زدنهاي چند قرن ما، در علوم مختلف، حتي به چشم هم نميآيد، چه رسد که ما را از سر آزردگي به تلاشي وادارد.
معارج الاصول
محقق حلي (متوفي 676 هـ .ق) با وجود کتابهايي مانند ذريعه و عده، انگيزهاش را از نوشتن معارج، پاسخگويي به نياز جامعه و مردم ميداند. (معارجالاصول، ص 43.)
هنوز برخی اصرار به بازگشت معالم و ترجیح او بر جایگزینی آن دارند، اما گویا زمانه، چراغ اقبال معالم را کم سو کرده و بعید است دور زمان تا این حد به عقب بازگردد.
اشاره: جمعيت اندک مردمان آن روزگار و به تبع آن سادگي و بساطت زندگي آنان، موجب نرخ کُند تغييرات سبک انديشه و عمل مردم زمانهاش ميشد، اما امروز شاهد تغييرات بنيادي بسيار و پر شتاب در عرصه علمورزي هستيم. بنابراين، جاي اين سؤال است که به راستي اگر محقق حلي، آثار پيشينيانش را مناسب زمانهاش نمييابد، پس چگونه ما امروز نسبت به ميراث اسلافمان بايد قضاوت کنيم؟
نهايه الاصول الي علم الاصول
علامه حسن بن يوسف مطهر حلي (متوفي 726 هـ .ق) در پاسخ به درخواست فرزند فاضلش فخرالمحققين، مبني بر نوشتن کتابي درباره اصول فقه که دربردارنده مطالب گذشتگان و تحقيقات متأخران و مشتمل بر نوآوريهايي که در آثار پيشنيان از آن خبري نيست، کتاب «نهايه الاصول» را تأليف ميکند.
زبده الاصول
به نظر ميرسد پس از رحلت علامه حلي در سال 726 هـ .ق، تا عصر شيخ بهايي، محمد بن حسين جبل عاملي، (متولد 953 و متوفي 1030 هـ .ق)، کتابي که بتواند به عنوان متن رسمي درسي در اصول فقه مطرح باشد، نوشته نشده است. در اين مدت بيشتر کتابهاي اصولي، شرح، حاشيه و تعليقه بر آثار اصولي علامه حلي هستند. مانند:
1ـ غايه الاصول في شرح تهذيب الاصول، نوشته فرزند علامه، فخرالمحققين محمد بن حسن حلي (متوفي 771 هـ .ق)؛
2ـ منيه اللبيب في شرح التهذيب، نوشته سيد عميدالدين اعرجي (متوفي 754 هـ .ق)؛
3ـ النقول في تهذيب الاصول، نوشته سيد ضياءالدين اعرجي (زنده در سال 740 هـ .ق)؛
4ـ القواعد و الفوائد، نوشته محمد بن مکي عاملي، معروف به شهيد اول (مستشهد 786 هـ .ق) از شاگردان فخرالمحققين و از برادران اعرجي.
اين کتاب مشتمل بر يک سلسله قواعد اصولي و فقهي است که مقداد بن عبدالله سيوري، معروف به فاضل مقداد (متوفي 826 هـ .ق) شاگرد شهيد آن را بازنويسي کرده و با عنوان «نضدالقواعد» چاپ شده است.
در نتيجه، در اين فاصله زماني، کتابهاي اصولي علامه، محور درس و بحث و شرح و تعليقه بودهاند. البته در دورهاي کوتاه، آن هم نه فراگير و عمومي، بلکه محدود و منطقهاي، کتابهايي مانند «شرح عميدي بر تهذيب علامه» و «شرح علامه و شرح عضدي بر مختصر ابن حاجب»، به عنوان متن درسي در حوزههاي علميه مطرح بود، اما ديري نپاييد که «زبده و معالم» به عنوان متن درسي، محوريت پيدا کرد.
پس از اين دوره نسبتاً طولاني، نخستين کتابي که توانست کتابهاي اصولي علامه را از مدار درس و بحث حوزه، خارج کند و به گروه کتابهاي مرجع ملحق سازد، «زبده الاصول» شيخ بهايي يا «معالمالدين» شيخ حسن، فرزند شهيد ثاني است.
«زبده الاصول» شيخ بهايي در زمينه رشته اصول، همانند ديگر آثار وي، مانند صمديه، خلاصه الحساب و تشريح الافلاک در نحو، رياضيات و هيئت از همان زمان حياتش به دليل برخورداري از ويژگيهايي و اسلوب کتاب، جزو متون آموزشي و درسي حوزهها قرار گرفتند.
استادان فن بر اين کتاب، حدود چهل شرح، حاشيه و تعليقه نوشتهاند.
اشاره: جاي بسي تجربهاندوزي است که کتابي به زبدگي «زبده الاصول» که نام پر مهابت شيخ بها را همراه داشت، چگونه امروزه آن چنان متروک حوزهها شده است که حتي در اذهان بسياري از طلاب و مدرسان، نام و نشاني از آن نيست.
به نظر ميرسد رصد افت و خيزهاي هميشگي چرخ فلک، مقاومت ما را در قبال تغيير، کمتر، و دلبستگي ما را نسبت به وضع موجود، کمرنگ ميکند.
معالمالدين و ملاذالمجتهدين
شيخ جمالالدين حسن بن زين الدين، معروف به صاحب معالم (متوفي 1011هـ .ق) فرزند شهيد ثاني، کتابي در فقه با نام «فقه آل ياسين» نوشت. در مقدمه آن، مباحث اصولي را مطرح کرد که به دليل اهميتش به صورت کتابي مستقل، چاپ شد و متن آموزشي و درسي حوزههاي علميه قرار گرفت.
پيش از «معالم الدين»، شرح عميدى بر تهذيب علامه و شرح علامه بر مختصر ابن حاجب و شرح عضدى بر مختصر ابن حاجب، در حوزههاى علميه تدريس مىشد، ولى پس از تأليف اين كتاب، پس از دويست سال، تدريس آن در حوزهها متداول شده است. (اعيانالشيعه، ج 1، ص 138.)
معالم به دو مقصد تقسيم مىشود: مقصد اول، بيان فضيلت علم است كه از 39 حديث و آيات بسيارى تشكيل شده است. پس از آن، تعريف فقه و موضوع علم فقه آمده است. مقصد دوم، شامل نُه مطلب و خاتمه است كه تا آخر كتاب ادامه دارد و مهمترين مباحث علم اصول در آن بيان مىشود.
برای تعمیق خودباوری و تقلیل واهمه از طرح بحث های چالش افکن در ساختار علوم دینی، نگاه منصفانه به تاریخ علوم، بسیار پر فایده است که این مقاله با نگاهی گذرا به سیر تغییر کتب درسی حوزه، سعی در اشاعه آن داشت.
كتاب معالم داراى نقاط مثبت زيادى است كه به بعضى از آنها اشاره مىشود: «در بسيارى از موارد كه طرح بحث اصولى ثمره عملى ندارد، مؤلف آن را مطرح نمىكند. براي نمونه، در بحث امر به شىء يا اشياء على وجه التخيير، نظريهاى را از عامه كه علامه به صورت طولانى مطرح كرده، ذكر ميکند و مىگويد که بحث آن را صحيح نمىداند، چون «فلا فائدة لنا مهمة في إطالة القول في توجيهه و ردّه و لقد أحسن المحق (رحمه اللّه) حيث قال بعد نقل الخلاف في هذه المسأله و ليست المسألة كثيرة الفائدة».
يا ورود در بحث تصويب را صحيح نمىداند و مىفرمايد: «چون اماميه در اين مسئله اختلافى ندارند. فلا أرى في البحث عن ذلك بعد الحكم بعدم التأثيم كثير طائل، فلا جرم كان ترك الاشتغال بتقرير حججهم على ما فيها من الإشكال أوفق بمقتضى الحال».
نکته ديگر اين است كه مؤلف به نظريات مختلف علامه و شيخ طوسى، احاطه كامل داشته و بارها به نظريات علامه در مواضع مختلف كتابهايش اشاره کرده است، مثل «قال السيد المرتضى و جماعة منهم العلامة في أحد قوليه… و منهم العلامة في تهذيبه… و قال في النهايه».
روان بودن و طراوت عبارتهاى كتاب و در عين حال، پر معنا و عميق بودن آنها و خوددارى از تعقيد و پيچيدگى در عبارتها، جزو نکات مثبت كتاب است.
از ديگر نكات، توجه به نظريات علماى اهل تسنن در كتابهاى سيد مرتضى، مثل «الذريعه إلى أصول الشريعه و الشافيه» است.
اصولاً صاحب معالم، با نظريات علماى پيش از خود، برخورد محترمانهاي دارد و از كلمات فاسد، توهم و نظاير آن استفاده نمىكند، بلكه از عبارتهايى نظير «و ما اختاره السيد فيه محل تأمل» بهره ميبرد.
مهمترين شروح و حواشي بر معالم، عبارتند از: حاشيه سلطان العلما، ملا صالح مازندراني، مدقق شيرواني، شيخ محمدتقي اصفهاني ايوان تيف از حوالي گرمسار، شيخ محمد طه نجف و سيد مهدي بحرالعلوم.
معالم حدود چهارصد سال محور درسها بود که درباره آن چنين گفتهاند: «نوشتههاي گذشتگان را به فراموشي سپرد و نوشتههاي آيندگان حوزه و محصلان را از آن بينياز نکرد و همچنان مدار و محور بحث است و شايد تا محصلان علوم ديني به تحصيل علم اشتغال دارند، چنين باشد». (کاظمي، فرائدالاصول، ج1، ص12، انتشارات چاپ جامعه مدرسين قم.)
اشاره: هنوز برخي اصرار به بازگشت معالم و ترجيح او بر جايگزيني آن دارند، اما گويا زمانه، چراغ اقبال معالم را کمسو کرده و بعيد است دورِ زمان تا اين حد به عقب بازگردد.
الوافيه
آخوند ملاعبدالله فاضل توني (متوفي 1071 هـ . ق، در کرمانشاه) اهل جنوب خراسان بود. وي جزو عالمان مطرح و محترم عصر صفويه و معاصر با شاه عباس صفوي بوده است.
فاضل توني، صاحب آثار علمي مختلفي است، از جمله «حاشيه بر معالم»، «رساله در حرمت نماز جمعه در عصر غيبت»، «فهرست تهذيب الاحکام شيخ طوسي» ـ که خود در وافيه از آن به بزرگي ياد کرده است ـ و سرانجام «الوافيه في اصول الفقه».
کتاب «الوافيه» را بايد تحولي بزرگ در زمينه اصول به شمار آورد که با معالم و زبده، فاصله بسياري دارد. اين کتاب با توجه به سبک و روش و مطالب جديد و مسائل تازهاي که در آن مطرح شده است، خيلي زود به عنوان متن درسي و آموزشي، با اقبال چشمگيري روبهرو شد.
شرح سيد جواد عاملي، صاحب «مفتاح الکرامه» از شاگردان سيد بحرالعلوم و کاشفالغطا و نيز شرح سيد حسن حسيني و شرح سيد صدرالدين محمد بن مير محمد باقر رضوي قمي همداني غروي (متوفي 1160هـ . ق) و شرح سيد مهدي بحرالعلوم و سيد محسن اعرجي کاظمي، از جمله مهمترين شروح بر وافيه شمرده ميشود.
وافيه به دليل روش ابتکاري و فراواني مطالبش، نظريات بزرگاني مانند شيخ انصاري را به خود جلب کرد، به گونهاي که شيخ در کتاب «فرائد الاصول» بسيار به نقل و نقد آراي فاضل توني پرداخته، اما با آنکه اين کتاب در چند سال اخير، همراه با تحقيق چاپ شده، طلاب و مدرسين در همان حدي که شيخ در رسائل از او ياد کرده است، با وافيه آشنا هستند.
قوانين
هرگز وافيه نتوانسته بود جاي معالم را بگيرد، تا آنکه ميرزا ابوالقاسم گيلاني قمي (متوفي 1232 هـ . ق، مدفون در قم) از شاگردان وحيد بهبهاني، کتاب «قوانين» را با نظر به معالم نوشت و به دليل ويژگيهاي که داشت، به عنوان کتاب درسي در حوزه شناخته شد.
همچنين بزرگاني مانند شيخ انصاري و سيد علي موسوي قزويني و ديگران، بر آن شرح و حاشيه نوشتند. اين كتاب براي ساليان درازي، همواره جزو برنامه درسى حوزههاى علميه شيعه بوده است. مباحث عقلى اين كتاب با ارزش، بعد از تأليف «فرائد الأصول» شيخ اعظم انصارى، از برنامه درسى حوزه علميه حذف شد، اما همچنان از مباحث الفاظ آن استفاده ميشد كه پس از نگارش «هداية المسترشدين» تأليف شيخ محمدتقى اصفهانى (متوفي 1248 هـ . ق) و «كفايه الاصول» آخوند خراسانى (متوفي 1329 هـ . ق) به علت مفصل بودنش از برنامه درسى حوزهها حذف شد.
اين كتاب از مقدمه و شش باب و خاتمه تشكيل شده است. مقدمه شامل مباحث تعريف علم اصول، حقيقت و مجاز و مشتق است. باب اول، مبحث امر و نهى، باب دوم، منطوق و مفهوم، باب سوم، عام و خاص، باب چهارم، مطلق و مقيد، باب پنجم، مجمل و مبين و باب ششم، اجماع، كتاب و سنت را در بر دارد.
در پايان كتاب نيز مباحث تنويع خبر واحد به اعتبار اختلاف روات، تقسيمات روايت بر اساس متن آنها، انواع اجازات فقهى و فعل و تقرير معصوم آورده شده است.
جلد اول «قوانين» از نظر سلسله و نظم مطالب ارائه شده، شبيه به «معالم الدين» است، اما تمام كتاب را شامل نمىشود، بلكه تا ابتداى «المطلب السابع في النسخ» را در بر دارد و ساير مباحث معالم، يعنى نسخ، قياس، استصحاب، اجتهاد و تقليد و تعادل و تراجيح را ندارد.
مصنف نام كتاب را قوانين نهاده؛ زيرا در ابتداى هر قاعده كلى در متن كتاب از لفظ قانون استفاده شده است كه در بيشتر موارد، نظر خود مصنف در ابتدا مطرح مىشود و گاهى در ابتداي مسئله، به صورت سؤال مطرح، و در پايان، نظر مؤلف، بيان و نتيجهگيرى مىشود.
مؤلف با «صاحب معالم» با احترام خاصى برخورد مىكند و در بيشتر موارد، با لفظ قيل و نظاير آن، نظريات ايشان را طرح، سپس با عبارت «و التحقيق» آن را رد مىكند، نه با عبارت «يرد عليه» و نظاير آن.
البته گاهى هم با عبارت «قال صاحب المعالم»، نظر ايشان را مطرح کرده است، اما باز هم نظر خودش را با عبارت «و التحقيق» بيان مىكند.
از نقاط مثبت كتاب، تعرض مصنف به نظريات اهل تسنن، به خصوص حنفيه و شافعيه، در كنار نظريات علماى شيعه، به خصوص در مبحث عموم و خصوص است كه نشان از احاطه ميرزاى قمى به نظريات علماى اهل تسنن و تنوع مباحث مطرح شده دارد.
در كتاب قوانين، از مباحث فلسفى مرسوم در كتب متأخرين كمتر استفاده، و گاهى فقط به مباحث كلامى اشاعره و معتزله، تعرض شده است.
به تازگي قوانين نيز به طور کامل از دايره متون درسي بيرون رفته است، اما نتوانست جانشين معالم شود، بلکه در کنارش نشست.
پس از قوانين، کتابهايي مانند «المعالم الجديده» تأليف شهيد صدر، «تحرير المعالم» نوشته آقاي مشکيني و «اصول استنباط» اثر حيدري هم، هيچ کدام به عنوان جايگزين معالم پذيرفته نشدهاند، تا آنکه اصول فقه مظفر، اين بخت را يافت که در حوزهها، نه در کنار قوانين و معالم، که بر جاي آنها بنشيند.
هنوز بسياري با رويکرد حذف کتب ارزشمندي، چون معالم و قوانين موافق نيستند و کتب جديد التأليف را در کنار آثار قبلي، قابل عرضه ميدانند، اما نصايحشان در نگرفته و امروز معالم و قوانين، در کنار الذريعه و تذکره و عده و سرائر و زبده و وافيه، در کتابخانهها از ياد رفتهاند.
اشاره: به نظر ميرسد متني که حاوي چکيده و گزيدهاي از همه آثار پيشينيان باشد، به عنوان سيري در تاريخ علم اصول، حاوي فوايد بسياري براي نوآموزان و طلاب سطوح بالاي حوزه باشد، اما سخن بر سر متون درسي و آموزشي حوزه است و آنچه بايد فرصتي براي انديشيدن و آشنا شدن با عناوين و مسائل اصلي اين علم براي آموزندگان فراهم آورد.
فرائد الاصول
«فرائد الاصول» يا رسائل شيخ انصاري (متوفي 1281هـ . ق، مدفون در نجف) پس از زبده، المعالم، وافيه و قوانين، توانست جايگاه بلندي بيابد و به عنوان متن و محور مهم درسي، در رشته اصول جلوه کند.
فرائد جايگزين کتابهاي قبلي يا ناسخ آنها نشد، بلکه فصلهاي جديد و سطحي برتر در رشته اصول را قرين آنها ساخت. اين کتاب اعجاب همگان را برانگيخت و همت و تلاش همه را به خود معطوف داشت، به گونهاي که فهم مطالب بلند و مباني عميق آن، نشانه اجتهاد افراد شمرده ميشود.
بسيارى از مباحث حجج و امارات كه در كتب پيشينيان مورد توجه بود، در ساختار منطقى و نظام تعليمى خاصى قرار نداشت. شيخ اعظم در آغاز «فرائد الأصول» اين بخش از مباحث اصولى را در تقسيمى منطقى به سه بخش قطع و ظن و شك، تقسيم، و در خاتمه نيز بحث تعادل و تراجيح را مطرح کردهاند.
اصول عمليه در كلام پيشينيان داراى انسجام دقيق منطقى نبود، ولى مرحوم شيخ اعظم به آن حصر عقلى داده، يعنى اصول عملى، كمتر و بيشتر از چهار اصل نمىتواند باشد.
از ديگر خصوصيات كتاب، وسعت تتبع در نظريات علماى اصولى است. حجم جستوجو در انديشههاى ديگران، از معيارهاى ارزشيابى پژوهشها و تحقيقات است. شيخ انصارى از اين زاويه نيز محققى برجسته و شايسته است. منابع مورد استفاده وى در «فرائد الأصول»، افزون بر صد عنوان است.
البته ميرزا محمدحسن آشتيانى، در كتاب «بحر الفوائد» (شرح بر رسائل) چنين مينويسد: «و قد كان بانيا على تغيير عبارة الكتاب في الأمر الثاني في كثير من مواضعه و قد دعي فأجاب قبله». (بحر الفوائد، ص 227، س 10.)
شيخ اعظم مصمم بود بسيارى از عبارتهاى مبحث ظن را تغيير دهد، اما پيش از اصلاح كتاب، دعوت حق را لبيك گفت.
کفايهالاصول
آخرين متن درس اصولي که پس از رسائل پذيرفته شده، اثر آخوند ملا محمدکاظم خراساني (متوفي 1329 هـ .ق) است که با طرحي ابتکاري و با انگيزه صرفهجويي در وقت و جلوگيري از تضييع عمر طلاب، اقدام به فشردهسازي دوره اصول کرد و تمام مباحث مهم و مورد نياز را در کتابي به نام «کفايه الاصول» مرتب ساخت. گفتهاند وقتي آخوند کفايه را نوشت، به طلبهها گفت: «سي سال اصول شما را تبديل به سه سال کردم».
بنابراين، آخوند در روش آموزشي حوزه، اين کاستي را ميديده که اقدام به تلخيص اصول و تحرير رسائل شيخ انصاري کرده است، اما اينکه آيا او در اين حرکت موفق بوده يا خير، جاي حرف هست؛ چرا که از همان ابتدا تا امروز، درباره کفايه با همه ارزش و اعتبارش ملاحظات و ايرادهايي بوده است.
بنا به نقل، وقتي آخوند انگيزهاش را از نوشتن کفايه و فشردهسازي دوره اصول، صرفهجويي در وقت و عمر طلاب بيان کرد، يکي از شاگردان گفت: «27 سال ديگر را بايد صرف يافتن مرجع ضميرها و حاشيههاي شما کنيم!»
يکي از شاگردان مرحوم آخوند، روش وي را در تدريس و تأليف چنين بيان ميکند: «آخوند روش ويژهاي در تدريس علم اصول دارد که از معاصران و سابقين او متمايز است. کتابي که در اصول نوشت، آکنده از تحقيق است، ولکن پيچيدهنويسي را هنر ميداند و کفايهالاصول او که مدار درس طلبههاست، همه طلبهها را سخت به زحمت انداخته است، به ويژه اگر مدرس آن فارسي زبان باشد».
اشاره: گاهي سخن از تغيير و تحول در نحوه ارائه مطالب است که سخني بر اساس معيارهاي علوم آموزشي است و از اين ديدگاه، درباره رسائل و کفايه، با وجود تفاوتهاي بسيار در شيوه نگارششان، سخن بسيار گفتهاند و گفتهايم، اما رويکرد ديگر، انتظار فرج در ناحيه محتوا و زيربناهاي فکري و بنيادي علوم دائر در حوزه است. از اين باب، همه بحثها و متوني که امروزه در کليه سطوح حوزههاي علميه، بحث و فحص ميشود، تحت دستگاه فکري شيخ انصاري است.
در بسياري از موارد، نظريات متأخرين نسبت به ديدگاههاي شيخ، زواياي گوناگوني داشته است، اما هرگز بناي اصلي و چهارچوب اساسياي که شيخ طراحي کرده، به چالش کشيده نشده است.
خاتمه
شيخ انصاري، مباحث رسائلش را با يک حصر عقلي آغاز ميکند که مربوط به حالات رواني مکلف در مواجهه با تکاليف يا ادله شرعي است که اين حالات از قطع و ظن و شک بيرون نيست.
اين حصر عقلي، و ضمناً انسجامي که شيخ به مباحث علم اصول بخشيد، تا حدودي قلمها را در تصوير صورتبندي جديد و راهگشاتر و بلکه منطقيتر، سست کرد و کمتر کسي به خود اين جسارت و زحمت را ميدهد که فلک علم اصول را سقف بگشايد و طرحي نو در اندازد؛ چرا که اين حصر عقلي به جاي خود صحيح و متقن است، اما به چه دليل مباحث علم اصول را با ملاک و مناط ديگري تقسيم نکنيم؟ شايد اگر از دريچهاي ديگر نگريسته شود، آنجا هم به حصري عقلي برخوريم، که کارگشاتر و راهنماتر باشد.
براي نمونه، آيتالله جوادي آملي، در کتاب «منزلت عقل در هندسه معرفت ديني» فصلي را به انتقاد از تبويب رايج در علم اصول اختصاص داده است و با نگاهي جديد طرحي نو را پيشنهاد ميدهد.
ايشان بحث از حالات رواني مکلف را ـ که به تعيين تکليف متجري و قطاع و شکاک و ظنان و… منجر ميشود ـ بحثي فقهي ميداند که در نهايت ميتواند از آن قاعدهاي فقهي بيرون کشيد.
آيتالله جوادي ميفرمايد: «لزوم عمل بر طبق يقين، بحثي فقهي است و حالات رواني مکلف و اقسام و عوارض آن، اساساً فاقد جنبه اصولي هستند». (همان، ص 157)
ايشان اين بحث را که اساس تقسيمبندي رسائل خاتمالفقها و المجتهدين، شيخ انصاري است، نه تنها مناسب براي بناگذاري علم اصول نميداند، بلکه اساساً آن را از دايره علم اصول، خارج ميداند.
وي پيشنهاد ميدهد که از دو منبع معرفت شناختي دين (عقل و نقل) بحث را آغاز کنيم و بايد درباره عقل و چيستي آن و حدود و نحوه به کارگيري آن سخن گفت و بايد از اقسام نقل (کتاب و سنت و اقسام خبر و راههاي کشف و استناد اخبار به ائمه و…) که ميتواند در مسير استنباط به عنوان منبع شناخته شود، بحث کرد.
ايشان ميفرمايد که بحث اصولي بر مبناي قطع و ظن و شک، حتي صبغه منطقي هم ندارد؛ چرا که در اصول، حجت حد وسط استدلال بر حکم کلي قرار ميگيرد. آيه و روايت و قواعد اصولي، همگي وسيط قرار ميگيرند، اما قطع به چيزي واسطه در اثبات حکم کلي قرار نميگيرد.
آيتالله جوادي آملي، با اين نگاه به تأليف جديدي در علم اصول نپرداخته، لذا بحث چالشبرانگيز درباره آن مغفول مانده، اما زمزمههاي امکان برونرفت از نظم متأثر از رسائل شيخ را آغاز کرده است.
البته براي تعميق خودباوري و تقليل واهمه از طرح بحثهاي چالشافکن در ساختار علوم ديني، نگاه منصفانه به تاريخ علوم، بسيار پرفايده است که اين مقاله با نگاهي گذرا به سير تغيير کتب درسي حوزه، سعي در اشاعه آن داشت.
در پايان، از يکي از کتب مهجور نام ميبريم که ميراث ارزشمندي در زمينه علم اصول به شمار ميرود تا امکان علمورزي آن، خارج از گفتمانهاي غالب را يادآور شويم: «ملا محسن فيض کاشاني (م 1091 هـ . ق) گرچه نزد بسياري در زمره اخباريون شناخته ميشود، اما در کتاب اصول الاصيله، طي ده اصل، امهات مباحثي را که براي استناد يک حکم شرعي به شارع لازم ميدانست، مطرح کرده».
وي در اصل هشتم چنين مي نويسد: «شرع جز با عقل تبيين نميگردد و عقل جز با شرع هدايت نميشود. عقل مانند پايه و شرع، مانند بناست و تا وقتي پايه نباشد، بنا ثباتي ندارد و پايه بدون بنا نيز ما را بينياز نميکند. همچنين شرع عقلي از خارج است و عقل شرعي از داخل است و اين دو، کمک هم، بلکه متحد با هم هستند». (ص 149، چاپ مدرسه عالي شهيد مطهري)
وي پس از آنکه اساس مباحث خود را در جملات فوق پيريزي ميکند، ميگويد: «در زمان غيبت، راهي به علم به احکام شرعيه نداريم، مگر آنکه کسي که صاحب عقل صحيح کامل و داراي قوه قدسيه باشد، اصول محکمش را از کتاب و سنت معتبر اخذ کند».
فيض برخلاف شيخ، مباحثش را به شکل پراکندهاي بيان ميکند و آن انسجام و يکپارچگي، که متناسب کتب علمي است، در اثر او ديده نميشود، اما با نگاهي متفاوت و از دريچهاي جديد به علم اصول مينگرد و درباره عقل، که نقطه شروع مباحث اصولي اوست، تعابيري دارد که جاي آن را در رسائل شيخ خالي ميبينيم.
به نظر ميرسد کتابي مانند «اصول الاصيله»، بر خلاف بسياري از تأليفات رايج و مقبول، از بين برنده قوه خلاقيت علمي دانشوران نيست! و جاي اين سؤال باقي است که: «اگر بناست متون علمي امروز حوزه ما، متوني تاريخي باشند، چرا از ميان قدما به اسلوبي واحد و قرائتي رسمي که از شيخ انصاري به ارث بردهايم، بسنده کردهايم؟»
اگر بناي ما بر کنار هم قرار دادن يکي يکي آثار گذشتگان است و در حذف و جايگزيني آنها با دست و دل لرزان، دست به کار ميشويم؛ چرا سه کتاب را که همگي در يک دستگاه فکري سير ميکنند و تکرارکننده فضاي منجمد و راکد متأثر از رسائل است، کنار هم قرار دادهايم؟
اين در حالي است که ميتوانستيم کتبي که هر کدام نماينده طيفي از طوايف فکري حوزه شيعي و طرحي از شيوههاي مختلف علمورزي است، کنار هم قرار دهيم.