شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 31و 32 » گفت‌وگو با آیت الله سـید منذر حکیم | منظرهای متفاوت در بحث تطور علم اصول

گونه‌های بحث از تطور

  1. تطور در علم اصول فقه

رهنامه: درباره تاریخ تطور علم اصول فقه توضیحی بفرمایید؟

استاد: بحث و دغدغه موجود درباره علم اصول احتیاج به آسیب‌شناسی دارد و این امر، بیشتر در مورد دیدگاه‌ها و سؤال‌هایی است که نسبت به کتاب‌های آموزشی اصول فقه موجود و متعارف مطرح می‌شود. قبل از گشودن بحث علم اصول، باید چند حوزه و قلمرو را از هم جدا کنیم تا مرکز بحث دقیقا مشخص شود. ما دانشی به نام اصول فقه داریم که در کتاب‌های درسی و غیر درسی در زمینه اصول فقه و اصول استنباط، در طول این 14 قرن گرد آمده است. این دانش شاید از قرن دوم یا سوم به بعد در این کتاب‌ها مطرح شده است یا قواعدی از اصول فقه که دست‌کم در رساله‌هایی تدوین شده است، مباحث الفاظ نیز بیشتر در آغاز نشأت علم اصول و پایه‌گذاری آن طرح شده است؛ سپس، به تدریج بحث‌ها از قواعد اصول لفظیه به سمت بحث‌های حجیت اصول و پس از آن به سمت یک دسته قواعد عقلی و اصول عملیه پیش رفته است. یکی از بحث‌های خیلی مهم از لحاظ تاریخی که در شکل‌گیری علم اصول بی‌تأثیر نبوده است بحث تعارض ادله است که از اهل بیت(ع) سؤال می‌شود و اختلاف حدیث از این طریق علاج می‌شود و بدین ترتیب، باب تعارض ادله و تعادل و تراجیح شکل گرفته است. مباحث مهمی درباره دانش اصول داریم که عبارت‌اند از: این دانش اصول چه دانشی است و کی مطرح شده و چگونه به تدوین رسیده و چه مراحلی از تطور و تکامل و تحول یا رکود و ایستایی را پشت سر گذاشته و الان در چه وضعیتی است؟

یکی از بحث‌های خیلی مهم از لحاظ تاریخی که در شکل‌گیری علم اصول بی‌تأثیر نبوده است بحث تعارض ادله است که از اهل بیت(ع) سؤال می‌شود و اختلاف حدیث از این طریق علاج می‌شود و بدین ترتیب، باب تعارض ادله و تعادل و تراجیح شکل گرفته است.

  1. تطور در کتاب‌های اصولی

یک بحث در‌باره خود کتاب‌های دانش اصول فقه اعم از درسی و غیر درسی مطرح است که کتاب‌های اصولی چه وضعیتی داشته است؟ اینجا کارهای فراوانی شده است که برخی گزارشی و بعضی تحلیلی است؛ مثل کار شهید صدر که در معالم الجدیده مطرح شده است و یک نگاه تحلیلی و عمقی ایشان به روند تکامل علم اصول را نشان می‌دهد. این منبع، برای آموزش اصول با رویکردی به تاریخ تطور علم اصول بسیار خوب است و ایشان با همین رویکرد، بحث‌ها را در عنوان و محتوا دقیقا طرح کرده است. یک بحث دیگر، کتاب‌های درسی فعلی و قبلی ما است: کفایه، فرائد یا قوانین یا فصول و معالم و قبل از این‌ها، کتاب‌های وافی، وافی در اصول فقه، همینطور کتاب‌های علامه در اصول فقه که نسبتاً کتاب‌های آموزشی و مرحله‌بندی شده است. حداقل علامه سه کتاب در سه سطح در اصول فقه دارد: مبادی علم اصول تا نهایه الاصول. یک قلمرو، قلمرو کتاب‌های تألیف شده درباره قواعد اصول و علم اصول است، یک قلمرو نیز کتاب‌های درسی است که با هم مرتبط‌ ولی متمایزند.

  1. تطور در آموزش علم اصول فقه

یک قلمرو مهم دیگر، آموزش علم اصول فقه است نه کتاب درسی. آموزش علم اصول فقه چگونه بوده است؟ البته محوریتش کتاب‌هاست ولی فراتر از کتاب‌ها، اصول فقه چگونه آموزش داده می‌شده است؟ حداقل سیر تکاملی این آموزش، از آموزش مقدماتی و متوسط و آموزش دقیق و عمیق و تفصیلی مورد بحث است. یک بحث مغفول و کمتر مورد توجه مربوط به این حوزه آموزش روش استنباط احکام شرعی است که معمولا اصول فقه و قواعد اصولی و کتاب‌های درسی را برای رسیدن به این هدف و این جایگاه معین می‌خوانیم؛ اما آیا این کتاب‌های درسی به ما روش استنباط احکام شرعی را می‌آموزند یا خیر؟. این بحث‌های مهمی است که در آسیب‌شناسی باید مورد توجه قرار بگیرد.

یک بحث مغفول و کمتر مورد توجه مربوط به این حوزه آموزش روش استنباط احکام شرعی است که معمولا اصول فقه و قواعد اصولی و کتاب‌های درسی را برای رسیدن به این هدف و این جایگاه معین می‌خوانیم؛ اما آیا این کتاب‌های درسی به ما روش استنباط احکام شرعی را می‌آموزند یا خیر؟.

یکی از بحث‌ها و قلمروها که اخیرا مطرح شده، فلسفه علم اصول است که تاریخ تطور دانش اصول می‌تواند یکی از مباحث آن باشد. تاریخ تطور را می‌توان به چند شاخه تقسیم کرد. یکی تاریخ تطور خود دانش اصول فقه، یکی تاریخ تطور کتب اصول فقه، شاخه سوم، تاریخ تطور روش آموزش اصول فقه است که این معمولا در دروس خارج، بیشتر اتفاق می‌افتد؛ چون در مرحله سطح، کتاب‌ها و قواعد اصول فقه یعنی قواعد استنباط را می‌خوانیم؛ بعد در بحث خارج، آنجا استنباط انجام می‌شود و طلبه ما روش استنباط را در ضمن استنباط احکام شرعی که یک فقیه و مجتهد انجام می‌دهد، آموزش می‌بیند. این‌ها با هم متفاوت هستند. پس این‌ها را اگر از هم جدا نکنیم، بحث ما درباره تاریخ تطور علم اصول خیلی بحث مجمل و غیر دقیق و غیر فنی می‌شود.

یکی از بحث‌ها و قلمروها که اخیرا مطرح شده، فلسفه علم اصول است که تاریخ تطور دانش اصول می‌تواند یکی از مباحث آن باشد. تاریخ تطور را می‌توان به چند شاخه تقسیم کرد. یکی تاریخ تطور خود دانش اصول فقه، یکی تاریخ تطور کتب اصول فقه، شاخه سوم، تاریخ تطور روش آموزش اصول فقه است

رهنامه: فرمودید علم استنباط آیا این دو تعبیر یکی است یعنی علم اصول فقه یا علم استنباط؟

استاد: حالا یک بحث هم اینجا اضافه خواهد شد؛ چون گفتیم هدف ، آموزش روش استنباط احکام شرعی است. این آموزش استنباط اگر مطرح شد عنوان جدیدی برای ما مطرح می‌شود و باید بحث بشود. چون رفتیم روی استنباط نه اصول فقه. اگر اصول فقه را الان باز کنیم آنچه در دانش اصول فقه «مطرح است» و آنچه «باید مطرح بشود»، این‌ها با هم متفاوت‌اند. تا الان چه چیزی در دانش اصول فقه مطرح شده است؟ با توجه به هدفی که برای اصول فقه مطرح شد، چه چیزی را در دانش اصول فقه که هدفش آموزش استنباط یا آموزش روش استنباط احکام شرعی است باید بحث کنیم؟ یعنی بحث را به جای اصول فقه، روی یک عنوان دقیق‌تر و جامع‌تر ببریم که مربوط به هدف ماست و آن آموزش استنباط است و ببینیم اصول فقه کجای این فرایند قرار می‌گیرد. اگر آموزش استنباط را گفتیم پس به جای آموزش استنباط یک عنوان جامع‌تر خواهیم داشت و آن نظام استنباط است.

باید رابطه بین بحث اصول فقه و بین استنباط را روشن بکنیم که استنباط کار اصلی است که فقیه باید انجام بدهد و اصول استنباط را بعضی کتاب‌ها به جای اصول فقه، «اصول استنباط» اطلاق کردند که این جامع‌تر و دقیق‌تر است.

اگر نظام استنباط را طرح کردیم، بحث تاریخ استنباط اینجا عنوان خواهد شد. این شد الکلام یجرُّ الکلام و سؤالی مولد سؤال دیگر خواهد شد. البته با این ترتیب، من روش پاسخ‌دهی به سؤال شما را تصحیح می‌کنم که اگر کسی بخواهد سؤال شما را پاسخ بدهد روش علمی برای پاسخ‌دهی را باید ابتدا طی بکند که در بحث فقه خانواده اگر یادتان باشد خیلی روی روش، تأکید کردیم. اینجا همین‌طور باید روشمند وارد بشویم. اینکه کتب درسی اصول فقه موجود را بررسی کنیم، بعد بگوییم این‌ها چگونه شکل گرفتند و به اینجا رسیدند، این کار، کل ماجرا را برای ما نمی‌تواند خوب توضیح بدهد. آری، باید به کتاب‌های قبلی و اولیه برویم که اشاره کردم. به همین خاطر ما در اینجا باید رابطه بین بحث اصول فقه و بین استنباط را روشن بکنیم که استنباط کار اصلی است که فقیه باید انجام بدهد و اصول استنباط را بعضی کتاب‌ها به جای اصول فقه، «اصول استنباط» اطلاق کردند که این جامع‌تر و دقیق‌تر است. در اصول استنباط چه چیزی را باید بحث بکنید؟ خود ماهیت و حقیقت استنباط را ابتدا مشخص بکنید. مفهوم و تعریف استنباط به طور دقیق باید انجام شود تا ماهیت این کار روشن بشود. اگر ماهیت استنباط را روشن کردید، سؤال می‌شود این استنباط نظام‌مند است یا غیر نظام‌مند است؟ اگر نظام‌مند بود نظام استنباط چیست؟

رهنامه: فرمودید عنوان جامع، نظام استنباط است. می‌توانید مقداری درباره این اصطلاح توضیح بیشتری بدهید؟

وقتی نظام استنباط قرار شد داشته باشیم، نظام استنباط چی لازم دارد؟ یعنی یک منظومه درباره استنباط ببینید و تعریف بکنید که در این منظومه، یکی منابع استنباط است که باید از آنجا استنباط بکنیم. قبل از آن، چه چیزی را استنباط بکنیم؟ مستنبَط ما چیست؟ آیا مستنبط ما یک حکم جزئی یا کلی است یا مستنبط ما یک نظریه فقهی است یا یک نظام و منظومه فقهی است؟ این، کار ما را در اینجا مشخص می‌کند که چه چیز را استنباط بکنیم. در اکثر کتب اصولی، بحث حکم و حق را می‌آورند که معلوم بشود گمشده ما چیست. مستنبط ما مشخص بشود؛ چون هر کدام اقتضائاتی دارد. اگر نظریه بود، یک روش باید به استنباط آن بپردازید و اگر نظام بود، پیچیده‌تر است. اگر مستنبط، یک حکم متخذ از آیه و روایت باشد، یعنی در حد الزام و امر باشد مثلا اقیموا الصلوه، بسیار ساده‌تر است که استنباط حکم از این آیه یا کل آیات انجام می‌شود. بنابراین مستنبط برای ما تعیین تکلیف می‌کند که چه چیز را باید استنباط بکنیم.

تفکیک بین منابع، قواعد، روش و مراحل استنباط حکم

براساس آن می‌گوییم از کجا، منابع استنباط ما باید مشخص بشود؟ اگر منابع را مشخص کردیم با چه قواعدی و ابزاری باید استنباط کنیم؟ اینجا رابطه اصول فقه و استنباط مشخص می‌شود. مباحث الفاظ و عقلی در حقیقت، قواعد استنباط هستند. مباحث حجج بیشتر به منابع استنباط ارتباط دارند. در عین حال که به منابع و قواعد نیاز داریم، این‌ها کافی نیستند؛ چون روش استنباط را نیز باید داشته باشید. ابوحنیفه هم قیاس می‌کرد، امام روش او را تخطئه کردند. خود مستنبط و استنباط ما چیست؟ منابع و قواعد و روش استنباط چیست و مراحلش چیست؟ اگر در هر روشی برای استنباط یک حکم اولیه و اجتهادی مثلا وجوب از اقیمو الصلوه دو مرحله احتیاج داشته باشید برای نظریه سه مرحله نیاز دارید و برای نظام چهار، پنج مرحله ممکن است نیاز داشته باشید. همین طور، مراحل مورد نیاز برای رسیدن به مستنبط شما پیچیده‌تر می‌شود. مراحل استنباط براساس کل این عواملی که گفتیم و نوع نیاز آن حکم و چیزی که مستنبط شماست شکل می‌گیرد. از این رو، بحث ما باید برود به سمت نظام استنباط به جای اینکه از اصول فقه بحث بکنیم؛ یعنی بحث فراتر و گسترده‌تر و عمیق‌تر می‌شود. تا اینجا قلمروهای بحث است.«عَلَّمَنِي رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ، يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ» این خودش روش می‌دهد؛ چون سؤال می‌شود. وقتی سؤال می‌کنی، العلم نقطة كثّره الجاهلون یا می‌فرماید إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَة (بقره/67) چندین سؤال ازش متولد شد تا به آن نکته دقیق رسیدند. حالا این می‌تواند مثبت یا منفی باشد. در روش علمی این مثبت است که سؤالتان دقیق و مشخص باشد روی چه نکته‌ای متمرکز بشوید.

رهنامه: یعنی می‌فرمایید وقتی از تطور علم اصول مطرح می‌شود باید دقیق مشخص کنیم که آیا منظور تطور تاریخ علم اصول است یا تاریخ کتاب‌های اصولی یا تاریخ آموزش علم اصول؟

بله اگر اینجا روی تاریخ علم اصول بحث بکنیم همه این بحث‌ها مطرح‌اند و بگویید برای شما کدامش اولویت دارد.

اگر در هر روشی برای استنباط یک حکم اولیه و اجتهادی مثلا وجوب از اقیمو الصلوه دو مرحله احتیاج داشته باشید برای نظریه سه مرحله نیاز دارید و برای نظام چهار، پنج مرحله ممکن است نیاز داشته باشید. همین طور، مراحل مورد نیاز برای رسیدن به مستنبط شما پیچیده‌تر می‌شود. 

تطور در قواعد علم اصول

تاریخ تطور قواعد اصولی هم یک بحث است؛ مثلا قاعده دلالت امر بر وجوب، از منابع قدیمی گرفته تا منابع متأخر وقتی بررسی کنید و در تقریرات بحث درس خارج آیت الله صدر ببینید خیلی تحول در آن به وجود آمده است. اگر دلالت دارد، منشأ آن، وضع است یا عقل؟ اگر منشأ دلالتش وضع و لفظ است از کجای این لفظ در می‌آید؟ اگر عقل است با چه تقریری است و هکذا. اصلاً این بحث اصولی نیست. بعضی‌ها گفتند بحث الفاظ است و چون در جای دیگر بحث نشده است فقها ناچار شدند این را اینجا آوردند. نظریه نائینی و مرحوم محمدتقی حکیم که الاصول العامه فی الفقه المقارن را نوشته است مباحث الفاظ را نیاوردند؛ چون این‌ها معتقدند این مباحث، لغوی است. در حالی که در لغت بحث نمی‌شود. لغوی کاری ندارد از این لغت الزام استفاده می‌شود. وجوب یا استحباب از کجا در می‌آید؟ بالاخره، یک جایی باید بحث بشود که چگونه از امر یا جمله خبری، الزام را بفهمیم؛ چون به حکم شرعی الزامی یا غیر الزامی می‌خواهیم برسیم. حرمت را می‌خواهیم از کجا بفهمیم؟ حرمت صریح است ولی در نهی چطور، نهی مفید حرمت است؟ از این رو، اختلاف شد که این بحث اصولی است و شأن اصولی است یا شأن لغوی است. اینجاست که وارد کتب علم اصول شد و علم اصول با مباحث الفاظ تقریبا شکل گرفت و آغاز شد.

کتاب‌هایی که در زمینه تاریخ علم اصول فقه یا تاریخ تطور کتب درسی مطرح می‌شود گوناگون و قابل ملاحظه هستند. البته روی همه این‌ها ملاحظاتی داریم ولی مهم‌ترین این‌ها به نظرم تاریخ تطور علم اصول شهید صدر است که نگاه جامع و عمیق و تاریخی دارد و نحوه شکل‌گیری دانش اصول فقه را بیان می‌کند.

مهم‌ترین کتاب در زمینه تاریخ علم اصول

کتاب‌هایی که در زمینه تاریخ علم اصول فقه یا تاریخ تطور کتب درسی مطرح می‌شود گوناگون و قابل ملاحظه هستند. البته روی همه این‌ها ملاحظاتی داریم ولی مهم‌ترین این‌ها به نظرم تاریخ تطور علم اصول شهید صدر است که نگاه جامع و عمیق و تاریخی دارد و نحوه شکل‌گیری دانش اصول فقه را بیان می‌کند. علمای ما به عنوان علمای شیعه، باب اجتهاد را نبستند و به همین دلیل باب تطور علم اصول هم باز شد. این نکته مدنظر شهید صدر بوده است. در حالی که اهل سنت این چنین عمل نکردند و این مسیر را طی نکردند. شما سؤالات‌تان را متمرکز بکنید که روی کدام بیشتر بحث بکنیم یا اصلا می‌خواهیم مجموعه‌ای از مباحث را اینجا سامان دهیم. تاریخ تطور علم اصول و تاریخ تطور کتب درسی و تاریخ تطور آموزش علم اصول و تاریخ تطور استنباط، چهار بحث متمایز هستند.

تقدم منابع استنباط بر قواعد استنباط

یک جریانی در نجف بود که می‌گفت جلد دوم کفایه را قبل از جلد اول کفایه باید خواند. چرا؟ به لحاظ اینکه اولا کسی که رسائل را تمام کرده است ذهنش آماده برای بحث‌های جلد دوم است که درباره منابع استنباط و حجج و اصول عملیه است. اولا کفایه حاشیه بر آن است و زمان کمتر می‌برد و بعد منابع تقدم دارد بر قواعد. چرا؟ چون نقشه راه برای ورود به درس را فراهم می‌کند و یک پیش‌نیاز جدی است و از لحاظ فنی مقدم‌تر است. در حالی که متعارف اینجا اینست که اول جلد اول را می‌خوانند و بعد جلد دوم را. کتاب واحد است ولی بحث این است که روش آموزشش را از اول کتاب یا آخر کتاب یا وسط کتاب شروع بکنیم. پیشنهاد ما اینست که اگر در آموزش برنامه متناسب با استنباط داشته باشیم که شهید صدر بیشتر در حلقات این را دقت داشتند یا بحث درسنامه شدن و درسی کردن بحث‌های اصولی مطرح باشد، این درس‌نامه‌ها یک تحولی است و به صورت درس به درس خواهد بود؛ به ویژه با روش شهید صدر که مباحث جدید ارائه کردند. فکر می‌کنیم این گونه بهتر است که اول مقدمات لازم برای علم اصول، اصول فقه و استنباط و قواعد روشی مشخص و تعریف بشود و مهم‌ترین و اولین بحث اگر جدی بخواهد مطرح شود، منابع استنباط است. آن بحث قبلی که گفتم مستنبط نیز باید معلوم بشود، معمولا مطرح نمی‌شود و جایش خالی است. پیشنهاد ما اینست اول منابع استنباط باشد؛ چون مباحث حجج است، بعد برویم به سمت قواعد استنباط که در مباحث الفاظ، سپس قواعد عقلی استنباط قرار دارد. بعد برویم مباحث تعادل و‌ تراجیح که ادله اجتهادی در اینجا طرح شود. مرحوم مظفر تعادل و تراجیح را قبل از اصول عملیه آورده است؛ در کفایه بعد از اصول عملیه آمده است. از لحاظ فنی این مناسب است که قواعد استنباط از ادله اجتهادیه یاد گرفته شود و به تعارض ادله برسیم؛ چون باید راه حل برای رفع این تعارض داشته باشیم. مباحث تعادل و تراجیح، جایش قبل از اصول عملیه است. رسائل این طور عمل کرده است و برائت، احتیاط، تخییر و استصحاب را به همین ترتیب آورده است. یا روشی که شهید صدر مطرح می‌کنند که مجتهد در مقام استنباط، استصحاب را اولین نظر مورد توجه قرار دهد و بعد اگر اصل عملی محرز نبود سراغ غیر محرز مثلا برائت شرعی و عقلی برود. یا به شکل دیگر عمل شود؛ همان‌طور که شیخ بحث کرده است و اول برائت عقلی و بعد برائت شرعی را بحث کرده است؛ چون مستند به ادله باید ابتدا بررسی بشوند، بعد برائت یا احتیاط در جاهایی که احتیاط، امکان و لزوم دارد. روش آموزش متفاوت می‌شود براساس نوع نگاه: آیا می‌خواهیم پا به پای مراحل استنباط حرکت بکنیم یا ساده و غیر ساده را ملاک قرار بدهیم و از مباحث ساده‌تر به سخت‌تر حرکت بکنیم. نوع نگاه، اثر دارد.

تا اینجا از بین حوزه‌های معرفتی، آنچه مربوط به علم اصول است را بیان کردم. یک پاسخ تفصیلی به این سؤال را دادیم. ارتباط این حوزه‌های دانشی با یکدیگر را اشاره کردیم و تمرکز روی اصول فقه و استنباط را مقدم دانستیم تا اینکه دقیق‌تر و صحیح‌تر بحث را سامان بدهیم. این سه سؤال کلیدی را در اینجا برای شما جواب دادم. از اینجا اولویت‌بندی کنیم که از کجا بحث را باید شروع بکنیم تا هم صرفه‌جویی در وقت کرده باشیم و هم کلیه مطالب مربوط به این دانش علم اصول را جامع دیده باشیم. این کار، به یک برنامه‌ریزی با حوصله نیاز دارد که اول این‌ها را از هم تفکیک بکنید و مشخص بکنید و بعد ما یک یا چند جلسه برای هر کدام وقت بگذاریم تا این‌ها را بتوانیم به یک جایی برسانیم.

تاریخ تطور روند استنباط

یعنی یک نقشه راه از این‌ها درست بکنید. بعد اولویت‌بندی بکنید. پیش‌نیاز و پس‌نیاز مهم است. چه چیزهایی را الان باید بدانیم تا روی کتب درسی، آسیب‌شناسی داشته باشیم؛ یعنی یکبار بحث شما روی قواعد اصول فقه و استنباط متمرکز می‌شود و بار دیگر، کل مقوله استنباط را از لحاظ تاریخی می‌خواهید بررسی بکنید که در این صورت، نیاز است به کتب استدلالی ما در طول تاریخ مراجعه بکنید. استدلال‌های شیخ مفید بعد شیخ طوسی بعد علامه در کتاب تذکره الفقهاء یا منتهی المطالب را ببینید تا روند تکامل استدلال را دریابید و سپس به مکاسب و جواهر و شروح عروه بپردازید. روند تکامل استنباط را در این کتب فقهی می‌توانید ببینید؛ یعنی باید استخراج بکنید.

محقق با این ریشه‌یابی مسایل به عمق آن مسئله‌ها می‌تواند دسترسی پیدا بکند و جاخالی‌های بحث را پیدا کند و در ذهنش یک نظام (پازل) کاملی شکل گیرد. او با نیازسنجی درک خواهد کرد آیا آن مباحث تکرار مکررات است و با آموزش ساده می‌توان ‌آن‌ها را یاد داد و یا آن که در بحث خارج، به آن بپردازد

اگر کسی کل کتاب‌های اصولی را از قرن سوم به بعد یا از قرن پنجم (شیخ مرتضی و طوسی) بررسی کند، هم روند شکل‌گیری و چینش موضوعات در کتاب و هم در باره هر مسئله را از بیانات شیخ طوسی و سید مرتضی و علامه می‌فهمد. اگر کسی تاریخ این‌ها را رعایت بکند و سیر تکاملی هر مسئله را ببیند، خواهد توانست مسئله و مباحث مربوط به هر مسئله را به همراه روش حل آن‌ها، بهتر بفهمد. در این صورت، می‌توان تعاملات علمی و صاحبان ابتکار و ابداعات به جامعه علمی را راحت‌تر درک کند. در نتیجه، محقق با این ریشه‌یابی مسایل به عمق آن مسئله‌ها می‌تواند دسترسی پیدا بکند و جاخالی‌های بحث را پیدا کند و در ذهنش یک نظام (پازل) کاملی شکل گیرد. او با نیازسنجی درک خواهد کرد آیا آن مباحث تکرار مکررات است و با آموزش ساده می‌توان ‌آن‌ها را یاد داد و یا آن که در بحث خارج، به آن بپردازد که ما در برنامه پیشنهادی مقطع اجتهاد این را آوردیم و دو مقطع برای اجتهاد تعریف کردیم. در یک مقطع، محکمات و مسلمات دانشی در اصول فقه باید طرح شود و همین‌طور در حدیث و موارد دیگر. در این مقطع، مباحث اختلافی تکرار نشود و مباحثی که مسلم و محکم است و به علت چارچوبی که به ما می‌دهند مورد نیازند، بحث شود. در مقاطع بعدی باید بحث را روی موارد اختلافی ببریم و این تلاش علمی که داریم را به یک نتیجه برسانیم. در روش آموزش اجتهاد و استنباط، این یک نوع از برنامه‌ریزی است. از این رو، شهید صدر هم سعی کرده در حلقات چنین اصولی را رعایت بکند؛ یعنی مباحث از ساده به سخت و از پیش‌نیاز به پس‌نیاز مطرح کرده است و مباحثی که به علت پیچیدگی به فکر بیشتری نیاز دارد را در مراحل بعدی مورد توجه و توسعه قرار داده است. از این طریق، فکر و دانش اصولی فرد را هم متحول می‌کند بر خلاف غیر روش شهید صدر که فقط اطلاعات بیشتر می‌دهد به آن طلبه ما تا اینکه فکر او را بخواهد رصد و متحول کند. سه دوره اصول می‌خوانیم ولی بعد از آن، می‌بینیم هنوز از به کارگیری این‌ها عاجز هستیم و حتی از سیر تحول این مباحث بیگانه هستیم؛ حتی در همین کتب درسی که اینجا اگر پژوهش‌محور بشویم استاد خیلی راحت به طلبه خودش می‌تواند پژوهش بدهد تا او مسئله‌ای که در الموجز می‌خواند را در چند کتاب هم‌طرازش از قدیم مطالعه و مقایسه کرده، یک مقاله بنویسد. یا الموجز با اصول فقه، یا با اصول عامه از کتب موجود خوانده شود. عدم توجه به این ارتباطات کلی، به ذهن اصولی ما آسیب می‌زند و در اثر آن، اصولی نمی‌شویم و فقط امتحان می‌دهیم و نمره می‌گیریم و اطلاعات ابتدایی در ذهن ما ثبت می‌شود.

رهنامه: برخی از اساتید می‌گویند اصول زوائد دارد و برخی می‌گویند کاستی دارد؛ نظر شما چیست؟

از آن روند بحثی که داشتیم روشن شد که آسیب‌شناسی خیلی مهم است ولی برای این، باید یک منطقی و روش صحیح داشته باشید. تا هدف دقیقا مشخص نشود که ناظر به اصول یا علم اصول یا استنباط است و بعد از آن، عملکرد و تاریخچه این علم یا این اصول و کتاب‌ها در واقعیت خارجی که بعضی‌هایش به کتاب مربوط است و بعضی‌هایش به روش آموزش مربوط است توجه نشود نمی‌توان پاسخ روشنی داد. آیت الله سید حسن رسائل درس می‌داد. ایشان می‌فرمود من یک ساعت کتاب را برای درس مطالعه می‌کنم و یک ساعت فکر می‌کنم چگونه بگویم. گاهی ایشان از آخر صفحه مطالب را بحث می‌کرد و به سر صفحه می‌رسید. بعد وقتی بر متن تطبیق می‌کرد، چون با یک روش و متد علمی وارد بحث شده است احتیاج به ترجمه هم نداشتید و به‌ خوبی مطالب را می‌فهمیدید. در حالی که بعضی از اساتید از سر صفحه جمله به جمله می‌خوانند و می‌روند. تا این روش آسیب‌شناسی نشود، شما به این سؤالتان نمی‌توانید پاسخ بدهید که کدام و چه چیز درست است. تورم به لحاظ چی؟ شما وقتی به ظاهر یک چیزی نگاه می‌کنید فربه و متورم است. مثلا رابطه بین وزن و سن کودک در تشخیص و معیار فربگی و تورم باید لحاظ شود. بر اساس معیار می‌توانید مشخص کنید که اصول نظریه فقه یا نظام فقهی کجا و کی بحث شده است و در اینجا کاستی داریم و ورود و تحریر بحث انجام نشده است. در همین مباحث متعارف، محقق ما به مسائل حاشیه‌ای و فرعی می‌رود و این تورم به این لحاظ است که در بحث از اوامر، طلب و اراده می‌آید یا به مباحث مشتق واگذار می‌شود. گاه، در مباحث به سراغ نکات ظریفی می‌رویم که برخی می‌گویند چه ربطی به مشتق دارد؟ روش و محتوای بحث آخوند و اصول مظفر در باب مشتق واقعا متفاوت است.

اگر یک کتاب اصولی ذهن شما را فعال نکند، هدف آموزشی برآورده نشده است. دو هدف را باید دنبال کنیم؛  یکی اینکه آن مطالب لازم را در استنباط داشته باشید، دیگر اینکه ذهن اصولی و مستنبط شما فعال گردد تا بتوانید این قواعد را به کار بگیرید. گاهی شخص، قاعده را می‌فهمد اما نمی‌تواند به کار بگیرد. این دو مهارت باید با هم رشد بکنند.

لزوم توجه به کتاب‌های پیشین

باید دقت کرد؛ همین مباحثی که می‌گویند خیلی مفصل است؛ مثلا قوانین، فصول و رسائل را ببینید و بعد با رسائل جدیده و خلاصه رسائل یا اصول عامه آقای حکیم مقایسه کنید. این‌ها از لحاظ نوع طرح بحث یک سیر تکاملی داشتند. از طرفی شما نیاز دارید مباحثی که شیخ آورده یا صاحب کفایه آورده را یاد بگیرید. این دو به هم نظر دارند و کفایه خلاصه مباحث شیخ است. اگر در فصول ببینید راحت‌تر می‌فهمید. فصول نیز ناظر به قوانین است. اگر قوانین را خوانده بودید بهتر می‌فهمیدید. قوانین ناظر به وافیه است. وافیه ناظر به معالم است. این‌ها به هم سلسله‌وار ربط دارند. اگر هیچ کدام را نبینید و سراغ رسائل و کفایه بیایید به مشکل برمی‌خورید و آن مسئله برای شما شفاف نمی‌شود. اگر ‌آن‌ها را بخوانید، می‌گویند زیاد خواندید، در حالی که نیاز تحقیق شما اینست که ‌آن‌ها را ببینید و اینجا تورم معنا ندارد. نیاز به دقت و احاطه دارید. عناصر اصلی فهم و تشکیل دهنده ذهن یک محقق را باید بررسی کنیم و براساس آن بگوییم این کم است یا زیاد. اگر یک کتاب اصولی ذهن شما را فعال نکند، هدف آموزشی برآورده نشده است. دو هدف را باید دنبال کنیم؛  یکی اینکه آن مطالب لازم را در استنباط داشته باشید، دیگر اینکه ذهن اصولی و مستنبط شما فعال گردد تا بتوانید این قواعد را به کار بگیرید. گاهی شخص، قاعده را می‌فهمد اما نمی‌تواند به کار بگیرد. این دو مهارت باید با هم رشد بکنند؛ هم محتوای ذهنی رشد بکند و هم قدرت تفکر و استنباط و فهم. این‌ها هر کدام اقتضائاتی دارد. از این رو، می‌بینید می‌گویند تدرج می‌کنیم در دانش اصول و سطح اول و دوم و سوم داریم. سه کتاب در سه سطح از اصول می‌خوانیم به نیت اینکه قدرت فهم ما بالا برود و احاطه ما به مطالب آن مسئله هم کامل بشود. ممکن است همین آخرین بحث را که مرحوم مظفر یا محمدتقی حکیم دارد بتوانید برای یک مبتدی بگویید ولی قدرت فهم و پختگی مطلوب برای او حاصل نشود و اگر بفهمد، سطحی و ناقص می‌فهمد و به همه اطرافش احاطه پیدا نمی‌کند؛ مثلا مفردات را که عربی است می‌فهمد؛ اما به مغز مطلب نمی‌رسد؛ چون قوه و استعدادش هنوز به فعلیت نرسیده است. در آموزش اصول به دنبال دو هدف باید باشیم: هم قواعد لازم را که در حقیقت، ابزار استنباط هستند، و هم قدرت به کارگیری این‌ها را نیاز داریم.

پاسخ دهید: