محدث نوری در بخش پایانی «خاتمه مستدرک»، کوتاه و مختصر شرححالی از زندگی و زمانه خود را ثبت کرده است. پس از اتمام خاتمه مستدرک مرحوم محدث نسخهای از آن را برای یکی از علمای معاصر خود به نام میرزا یحیی اصفهانی ارسال میکند. میرزا یحیی نیز در نسخه اهدایی شرح حالی از زندگی و زمانه محدث نوری را یادداشت نموده است. آنچه در دو بخش به محضرتان تقدیم میشود زندگینامه خودنوشت محدث به همراه شرححال او به قلم میرزا یحیی اصفهانی است. هر دو متن در اصل به زبان عربی بوده که ترجمه آن پیش از این در مجلد دوم از مجموعه فرزانگان منتشر شده است.
بخش اول
شرححال خودنوشت محدث نوری
در روز 18 شوّال سال 1254 در قریه “یالو” از روستای شهر نور مازنداران متولّد شدم. در حالیکه هشت سال داشتم پدرم درگذشت. سالها بدون مربّی ماندم تا آنکه به حدود سنّ بلوغ رسیدم. در این زمان خدای متعال نعمت ملازمت عالم جلیل و فقیه زاهد ورع نبیل مولی محمّد علی بن آقا زین العابدین بن موسی رضا محّلاتی را به من عطا فرمود[1] و با او[2] در سال 1273 به عراق مهاجرت کردم و سپس او بازگشت و من چهار سال در نجف ماندم. بعد به دلیل تشتّت امور به ایران مسافرت کردم و بار دیگر در سال 1278 به عراق بازگشتم و ملازمت عالم نحریر فقیه جامع شیخ عبدالحسین تهرانی را برگزیدم. او اوّل کسی است که به من اجازه داد. با او زمانی در کربلا و سپس دو سال در کاظمین بودم. در سال 1280 خدای متعال زیارت خانه خودش را به من روزی فرمود. سپس به نجف بازگشتم و چند ماه اندک به مجلس بحث شیخ مرتضی انصاری درآمدم تا درگذشت. آنگاه در سال 1284 به ایران بازگشتم و در آن سال به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرّف شدم. بار دیگر در سال 1286 به عراق بازگشتم که در آن سال استادم علامه شیخ العراقین تهرانی درگذشت. بار دیگر به سفر حج رفتم و به نجف بازگشتم و چند سالی ماندم تا آنکه همزمان با مهاجرت میرزا سیّد محمّد حسن شیرازی تقدیر در همراهی او با من مساعدت کرد و سالهایی با او گذراندم. برای سومین بار توفیق حج برایم نصیب شد و پس از بازگشت در سال 1297 به ایران سفر کردم و برای دومین بار به زیارت مشهد الرضا علیه السلام مشرّف گردیدم. در سال 1299 نیز برای چهارمین بار به حج مشرّف شدم و به سامرّا بازگشتم و تا سال 1314 در آنجا ماندم. آنگاه به قصد اقامت در نجف تا آخر عمر–انشاءالله تعالی–به این شهر بازگشتم تا کنون که بیش از شصت سال از عمرم گذشته است. در این مدّت قسمت زیادی از عمرم در سفرها و خلوت کردن با علمای اخیار گذشته و با این همه خدای تعالی در خلال این زمان جمع اخبار پراکنده و نظم متفرّقات آثار را به من روزی فرمود.[3]
بخش دوم
زندگینامه محدث نوری به قلم میرزا یحیی اصفهانی
میان من با مصنف این کتاب (خاتمه مستدرک الوسائل) یعنی محدّث بزرگوار مرحوم حاج میرزا محمد حسین نوری طبرسی، دوستیِ محکمی بود که از زمان اقامتمان در دوره تحصیل نجف نزد استاد کل شیخ انصاری آغاز شده بود. ما به علم اصول و فقه نزد شیخ استاد و شاگردان او اشتغال داشتیم تا اینکه عالمِ عامل شیخ عبدالحسین تهرانی به زیارت حضرت امیرالمؤمنین- صلوات الله علیه- مشرف شد. او همان کسی است که محدث نوری مکررا از او بهعنوان شیخ الاستاد تعبیر میکند.
مرحوم نوری شب و روز با ما همرا بود. چه در سفرهای زیارتی به کربلای حسینی و کاظمین و عسکریین علیهم السلام و چه در حضر. شیخ عبدالحسین در کار تهیه کتابها بسیار کوشا بود و محدث نوری نیز چنینی بود. شیخ عبدالحسین کتابهای نفیس فراوانی به دست آورده بود و محدث زمانی طولانی نزد او به مصاحبت و مطالعه کتابهای او به سر برد و زمانی طولانی در کربلا درنگ کرد.
زمانی که به کربلا مشرف شدیم و مرحوم نوری را در آنجا ملاقات کردیم او به تصنیف کتابهایی در اخبار و آثار علاقمند شده بود و جزوههایی از کتابش«نفس الرحمان فی فضائل سلمان» را به ما نشان داد و من او را چنان دیدم که به کندوکاو در دریای احادیث نورانی اهل بیت عصمت علیهم السلام علاقهای شدید دارد و یکی از مهمترین ابزار او در این کار کتابهای استادش مرحوم شیخ عبدالحسین تهرانی بود. من به اصفهان سفر کردم. سپس به نجف بازگشتم و دیدم که شیخ عبدالحسین درگذشته و محدث نوری نیز به نجف بازگشته و بسیاری از کتب شیخ عبدالحسین به او رسیده است.
محدث نوری همچنان در نجف به تحصیل اشتغال داشت تا اینکه میان ما جدایی افتاد. من به وطنم اصفهان بازگشتم و مرحوم نوری در نجف ماند تا اینکه به حج مشرف شدم و از طریق نجف بازگشتم. پس از زیارت حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به دیدار علمای بزرگوار شتافتم که نخستین آنان سید اجل میرزا محمد حسن شیرازی اعلی الله مقامه بود که نزد او دروسی خوانده بودم… تا اینکه مرض وبا ظاهر شد و من از آن گریختم. ابتدا به کربلا سپس کاظمین و از آنجا به اصفهان رفتم.
یک و نیم سال پس از آن، میرزای شیرازی به سامرا منتقل شد و گروهی از علمای عاملین که از دنیا کناره گرفته بودند ـ از جمله میرزا محمدحسین نوری ـ همراه او به سامرا هجرت کردند و بیست و دو سال در آنجا بودند، تا اینکه سیّد اجلَ میرزای شیرازی درگذشت و پیکر او بر روی دستها از سامرا تا نجف اشرف حمل شد.
سامرا ـ که در زمان اقامت میرزای شیرازی، به شهری آباد مبدل شده بود ـ پس از رحلت ایشان، بار دیگر به خرابی گروید. محدّث نوری و سیّد بزرگوار سید اسماعیل صدر و گروهی دیگر از عالمان بزرگوار، از سامرّا به کربلا یا نجف بازگشتند، با وجود اِکراهی که از جداییِ حرم عسکریین علیهما السلام داشتند، به دلایلی که در اینجا نمیتوان گفت. محدَث نوری برای اقامت؛ نجف و سیّد اسماعیل صدر، کربلا را برگزید.
پس از آن تا سه سال پیش از این میان من و محدّث نوری جدایی افتاده بود، تا اینکه عزم زیارت موالی خود ـ علیهم السلام ـ کردم، از وطن و خانواده و فرزندانم جدا شدم، به تفصیلی که جای شگفتی دارد، تا اینکه در اوائل ماه رجب به حرم مولایم حضرت سیدالشهدا صلوات الله علیه (کربلا) رسیدم. من عازم بودم که مجاورت کربلا را از دست ندهم، امَا قصد ده روز اقامت کردم تا بتوانم روزه بگیرم، و به اعمال امَِداوود موفق شوم.
در همین ایام، محدَث نوری به کربلا آمد. در حالی او را دیدم که موهای سر و صورتش سفید شده بود. احوال او را پرسیدم. گفت: «بعد از وفات مرحوم میرزای شیرازی، خضاب نکردهام. سیّد اجلّ سید اسماعیل صدر نیز چنین کرده است.»
زمانی که به کربلا مشرف شدیم و مرحوم نوری را در آنجا ملاقات کردیم او به تصنیف کتابهایی در اخبار و آثار علاقمند شده بود و جزوههایی از کتابش«نفس الرحمان فی فضائل سلمان» را به ما نشان داد و من او را چنان دیدم که به کندوکاو در دریای احادیث نورانی اهل بیت عصمت علیهم السلام علاقهای شدید دارد و یکی از مهمترین ابزار او در این کار کتابهای استادش مرحوم شیخ عبدالحسین تهرانی بود. من به اصفهان سفر کردم. سپس به نجف بازگشتم و دیدم که شیخ عبدالحسین درگذشته و محدث نوری نیز به نجف بازگشته و بسیاری از کتب شیخ عبدالحسین به او رسیده است.
مرحوم نوری مقیم نجف اشرف بود. امّا به زیارت رجبیه آمده بود. او هیچگاه زیارات مخصوصه را از دست نمیداد. من از دیدن او بسیار خوشحال شدم و او نیز از ملاقات و تصمیم من بر مجاورت عتبات بسیار خوشنود گردید. پس از درک زیارت مخصوصه حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در نیمه رجب، به زیارت حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ـ حدود ایام مبعث ـ مشرّف شدیم و خانهای کرایه کردیم… .من که عزم بر مجاورت داشتم، با تعدادی معدود از کتابها در نجف باقی ماندم. محدّث نوری، با اینکه خود خزانهای بزرگ از کتابهای نفیس داشت، شوق زیادی به جستجوی کتابها هم داشت. روزی در حال جستجوی کتابهای من بود، که به نسخهای از کتاب «دلائل الامامة» طبری برخورد. شوق زیادی به دیدن کتاب ابراز داشت و برای استنتاخ کتاب، از من اجازه خواست. من اصل کتاب را به او بخشیدم و یک نسخه از آن برای خودم نوشتم. او برای این نعمت، بسیار حمد الهی گفت و آنگاه به من وعده داد که برای جبران این احسان، چند نسخه شریف نفیس به من نشان دهد. روزی در خانهاش وعده کردیم و او سه مجموعه منقول از خط شیخ بزرگوار محمدبن مکی شهید اول به من نشان داد، که یکی از آنها به خط شیخ محمد جبعی (جدّ شیخ بهائی) و دو مجموعه دیگر، به خط بعضی از نوادگان شهید اول بود.
محدّث نوری به من خبر داد که این مجموعهها عیناً در اختیار علامه مجلسی بوده و هر جا که در کتاب بحار میفرماید: «به خط شیخ مجمد جبعی، نقل از خط شهید قدّس سرّه»، مراد او همین مجموعهها است. من سه مجموعه شهید را از محدّث نوری گرفتم و تمام آنها را به دست خودم استنتاخ کردم، که ـ بحمدالله ـ اکنون نزد من موجود هستند. همچنین مجموعهای از اجازات علّامه بحرالعلوم نزد محدّث نوری دیدم، که در آن، اکثر اجازات به خط اجازه دهندگان بود و در آن چندین اجازه روایتی به خط سیّد بحرالعلوم برای گروهی از شاگردانش بود… از آن نیز نسخهای برای خودم نوشتم، که بحمدالله اکنون نزد من موجود است. همچنین تفسیر ابوالفتوح رازی را نیز در میان کتابهای محدّث نوری دیدم… تا اینکه به زیارت عرفه نزدیک شدیم. من به کربلا مشرف شدم، سپس برای زیارت غدیر به نجف بازگشتم. در آنجا به بیماریهای سخت گرفتار شدم و علامات مرگ در من نمودار شد. روزی از شدّت بیماری بیهوش شدم. لحظهای که چشم گشودم، طبیی را نزد خود دیدم و دیدم که محدّث نوری با جمعی دیگر از عالمان به عیادت من آمده و طبیب با خود آوردهاند. من شنیدم که طبیب به آنها گفت: مژده دهید که بیماری او تب بوده و انشاءالله بزودی بهبود مییابد. کلام طبیب عملی شد و من به برکت مولایم امیرالمؤمنین سلام الله علیه شفا یافتم، تا اینکه گروهی از نزدیکانم برای زیارت مولود به نجف مشرّف شدند و مرا با ضعف حال دیدند و با اصرار فراوان از من خواستند به اصفهان بازگردم. من به استخاره راضی شدم. استخاره مساعدت کرد و من بازگشتم. بالاخره از آن سرزمین مقدَس و عالمان بزرگوار آن که دوستان نزدیک من بودند، جدا شدم. در همان ایام، استنتاخ نسخهای از این کتاب (خاتمة مستدرک) و ارسال آن را به من، از مصنّف خواسته بودم. این کار به طول انجامید و دیر به دست من رسید، تا اینکه بعد از وفات محدّث نوری، کتاب در اصفهان به دستم رسید. آن را مطالعه کردم و با فهم قاصر خود از آن استفادهها کردم، در روزهایی که به آخر ذیحجه سال 1320 منتهی شد. والحمدالله رب العالمین.
پینوشتها:
[1]. پس از آن به تهران رفت و آنجا با شیخ عبدالرحیم بروجردی متّصل گردید و برای استفاده از وی نزد او ماند و دختر او را به همسری گرفت و پس از چندی با وی در سال 1273 به عراق مهاجرت کرد.
[2]. شیخ عبدالحیم بروجردی
[3]. او در شب چهارشنبه 27جمادی الآخر سنه 1320در نجف وفات نمود و بنا به وصیت خود در میان عترت و کتاب یعنی ایوان حجره سوم از طرف راستِ آنکه از درب قبله به صحن شریف درآید… دفن شد. جمعی از شعرا برای او مرثیه و تاریخ گفتند از آن جمله شیخ محمد ملّای شوشتری چنین گفته است:
مضی الحسین تَجَسَّد من
نور علوم من عالم الذر
قدی مثوی منه حوی علماً
اوصافه عطرت فانشقنا
منهن تاریخه «شذی العطر»
معلم حبیب آبادی. مکارم الآثار ج5ص1463