شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 31و 32 » گفت‌وگو با حجت الاسلام عموغلامی | رابطه اعتبار و علم اصول

 

رهنامه: با توجه به نوآوری‌های مرحوم علامه طباطبایی در اندیشه اعتبارات، رابطه علم اصول با اعتبار و نظریه اعتبار چیست؟ این اندیشه چه تاثیری در مباحث اصولی دارد؟

استاد: قبل از اینکه وارد بحث بشویم و به این بپردازیم که رابطه علم اصول با اعتبار و نظریه اعتبار چیست، لازم است در مورد خود اعتبار توضیح کوتاهی را عرض بکنم. در یک تقسیم‌بندی علوم و معارفی که انسان ‌ادراک می‌کند به حقایق و اعتبارات تقسیم‌بندی می‌شود. ادراکات حقیقی ادراکاتی هست که در عالم خارج از ذهن، ما به ازای وجودی خارجی دارد و موجود است و انسان بواسطه ارتباطش با عالم هستی آنها را درک می‌کند. پس اشیای حقیقی اشیایی هستند که به اعتبار فلسفی، نفس الامر دارند و انسان و هر صاحب ادراک بواسطه ارتباط با عالم خارج، آنها را ادراک می‌کند. اما اعتبارات دسته‌ای از ادراکات و علوم هستند که فی نفسه و ابتدائا در خارج ما به ازایی ندارند و انسان و حیوان و هر ذی‌ادراک صاحب نفسی اینها را برای اینکه مقاصدش تامین بشود و نیازهای طبیعی و اغراضش تامین بشود می‌سازد. ساختن این علوم یا جعل و اعتبار کردن آنها همان‌گونه که از کلمه‌اش پیداست یک فرایندی دارد.

فایده اعتبارات اینجاست که انسانی که دارای آن کمالات فلسفی نیست و فاقد است را می‌رساند به انسان دارای کمالات. این فاصله را اعتبارات برای ما طی می‌کند.

رهنامه: چرا وارد این بحث شدید و ابتدا علوم را تقسیم می‌کنید به حقایق و اعتباریات؟

استاد: به این دلیل که قدما علوم را به حکمت عملی و نظری تقسیم می‌کردند. حکمت نظری همان چیزهایی است که ما به ازای خارجی دارند. قدما تقسیم می‌کردند که فلسفه و ریاضیات و طبیعیات چیزهایی هستند که در خارج هستند و ما از اینها ادراکاتی کسب می‌کنیم و بحث حکمت عملی هم حقایقی است که در خارج مطرح هستند در ارتباط با نفس انسانها یا ارتباط انسان‌ها با همدیگر. در حکمت قدیم که علوم تقسیم می‌شدند ما با اشیای حقیقی سر و کار داریم. اما اعتباریات ما به ازای خارجی ندارد و در حکمت نمی‌گنجد و در تقسیم‌بندی علوم نمی‌آید. در گذشته بیشتر به عنوان صناعت و فن شناخته می‌شده است. به چه دلیل؟ چون علم تابع معلوم است. وقتی معلومی در خارج وجود ندارد و انسان از جهت نیاز خود اینها را می‌سازد لذا فقط جنبه صنعت و فن و کاربرد و کارکرد برای انسان پیدا می‌کند و ما به ازای خارجی ندارد. به تعبیری در علوم حقیقی، علم تابع معلوم است اما در علوم اعتباری ابتدا علم برای رسیدن به غرض خاص ساخته و جعل می‌شود و بعد در خارج فرض می‌شود. از جمله علوم اعتباری، علوم مربوط به زبان است، علوم مربوط رفتاری و ارادی، علوم انسانی، علوم اقتصاد، علوم فرهنگی، علوم سیاسی، روانشناسی، علوم اجتماعی، مدیریت با تمام شقوقش و به طور کلی علوم انسانی غیر از فلسفه، تماماً داخل علوم اعتباری می‌شوند. علم اصول و ادبیات با تمام شاخه‌هایش، علم فقه، علم کلام، علوم اعتباری هستند. چرا؟ چون جنبه‌های کارکردی دارند. فقه در واقع، علم باید و نباید و علم رفتار است. یک سری قواعد رفتاری را برای شما ترسیم می‌کند. بطور مشخص اگر از زاویه نگاه فلسفی به خارج نگاه بکنید چیزی به نام مالکیت یا ریاست در عالم خارج نیست. یک شخص انسان و یک کتاب فرض بکنید. این کتاب یک چیز خارجی فلسفی است، این انسان یک چیز خارجی فلسفی است. یک رابطه را انسانها و عقلا ساختند به اسم مالکیت که در خارج فرضش کردند. چرا این را در خارج فرض کردند؟ برای اینکه اغراضشان تامین بشود. غرض این بوده که هر کسی نیازهایش تامین بشود. مثلا امنیت و آرامش نیاز واقعی است. سیر شدن و سیراب شدن و استراحت کردن و همه چیزهایی که نیاز طبیعی بشری است با همین قواعد تامین می‌شود. وقتی اقتصاد را اعتبار می‌کنید در نظام مالکیت، معیشت انسان‌ها تامین می‌شود. تدبیر و اعتبار سیاست، امنیت جامعه را تامین می‌کند. با فرهنگ، سیاست و مسائل مختلف اعتباری هر کدام نیازهایی تامین می‌شود. به لحاظ فلسفی انسان کمالاتی دارد که در ابتدا فاقد است و می‌خواهد دارا بشود. انسان گرسنه فاقد سیری است و می‌خواهد سیر بشود. برای اینکه این نیاز تامین بشود و کمال حاصل شود تمام اعتبارات مربوط به معیشت را اعتبار می‌کنید از بانک و بیمه و پول گرفته تا مالکیت و و نظام حقوق و پرداخت و….. در سیاست هم، امنیت مورد نظر است، انسان بدون امنیت، انسان ناقص است، انسان با امنیت، انسان دارای کمال است و به آن نقطه‌ای که می‌خواسته رسیده است. فاصله انسان ناقص با انسان دارا با نظام اعتبارات تامین می‌شود. فایده اعتبارات اینجاست که انسانی که دارای آن کمالات فلسفی نیست و فاقد است را می‌رساند به انسان دارای کمالات. این فاصله را اعتبارات برای ما طی می‌کند. چطور؟ وقتی می‌گویید فلانی رهبر باشد، وقتی رهبر شد، باید قوای نظامی داشته باشد و در پی آن هزاران باید می‌سازید و همه این‌ها را بالاتفاق قبول می‌کنند و امر خارجی واقعی تلقی می‌کنند که بعد آن رهبر امر می‌کند و اطاعت می‌کنند. آثار خارجی پیدا می‌کند و وقتی این آثار خارجی را پیدا کرد قرارداد‌های ما دارای آثار خارجی می‌شود که نتیجه‌اش امنیت می‌شود. وقتی نظام اقتصاد را اعتبار می‌کنیم، قوانین را اعتبار و رعایت می‌کنیم، نتیجه‌اش این می‌شود که عدالت در جامعه محقق می‌شود و همه به حقوقشان می‌رسند و همه از انواع نعمت‌ها را بهره‌مند می‌شوند. پولی که می‌خواهد تامین‌کننده سیری انسانها یا سیراب شدن یا لذت بردنشان باشد به طور عادلانه تقسیم می‌شود. آن موقع نظام کثیری از مسائل اعتباری پیدا می‌شود. علوم حقیقی ویژگیشان اینست که موضوع واقعی خارجی دارند و آنها را می‌شناسیم. علوم اعتباری موضوع واقعی خارجی ندارند و ما برای رسیدن به کمال باید یک سری مفاهیمی را متناسب برای رسیدن به آن اهداف و نیازهایمان اعتبار ‌کنیم که به اهدافمان برسیم. پس این مفاهیم دوم که اعتباری هستند جنبه کاربردی و کارکردی دارند و ما به ازای حقیقی خارجی ندارند. از اینجا به بعد می‌خواهم بگویم علم اصول که یک علم اعتباری است چه تفاوت‌هایی با علوم حقیقی پیدا می‌کند و در نتیجه در علم اصول چه تاثیراتی می‌گذارد.

وقتی علم اصول علم اعتباری شد کاملا غرض‌محور می‌شود به جای اینکه موضوع‌محور بشود. اینکه گفتند موضوع هر علمی آن چیزی است که از عوارض ذاتیش در آن علم بحث می‌شود معلوم است که این جمله مربوط به علوم حقیقی خواهد بود و اگر کسی در علم اصول از موضوع علم اصول و بعد عوارض ذاتی این موضوع بحث کند، دچار خلط اساسی شده است.

وقتی علم اصول علم اعتباری شد کاملا غرض‌محور می‌شود به جای اینکه موضوع‌محور بشود. اینکه گفتند موضوع هر علمی آن چیزی است که از عوارض ذاتیش در آن علم بحث می‌شود معلوم است که این جمله مربوط به علوم حقیقی خواهد بود و اگر کسی در علم اصول از موضوع علم اصول و بعد عوارض ذاتی این موضوع بحث کند، دچار خلط اساسی شده است. مطلب دوم  چون بسیاری از علمای سابق تفکیک بین حقایق و اعتباریات را لحاظ نکردند نه تنها در بحث موضوع علم اصول، بلکه در بسیاری از مسائل بعدی، دچار خلط بین حقایق و اعتباریات شدند و بسیاری از مسائل اصولی را از راهش حل نکردند. پس علم اصول یک علم غرض‌محور می‌شود و موضوع واحد ندارد. پس بسته به اینکه غرض این علم چه باشد قضایایی در آن علم تدوین می‌شود. همین جا یک نتیجه بگیرم، پس معلوم می‌شود علوم حقیقی قضایایش ثابت است چون عوارض ذاتی یک موضوع حقیقی مشخص است. حالا ما ممکن است به بعضی از این قضایا نرسیده باشیم، ولی ثابت است. در علم الهی معلوم است عوارض ذاتی انسان یا درخت انار یا بدن انسان چیست. اینها به صورت قضایای ثابت است اما علوم اعتباری چون غرض‌محور است و در طول زمان ممکن است اغراض تفاوت پیدا بکند لذا علوم اعتباری قابل توسعه است. صد سال پیش یک سری قضایا در اصول نبوده که امروز هست و ممکن است صد سال دیگر یک تعدادی از این قضایا حذف بشود و قضایای جدیدی اضافه بشود، چنانکه اکنون اصول فقه حکومتی مطرح شده است. در فقه یک سری مسائلی مطرح شده که در گذشته مورد بحث نبوده یا زاویه نگاه حکومتی به موضوعات فقهی مطرح شده یا علاوه بر این دو، بحث موضوع‌شناسی به طور تخصصی در علم اصول و فقه مطرح شده است. ممکن است متاثر از اینکه ممکن است فقه حکومتی داشته باشیم که فقه تدبیر یک جامعه است در علم اصول نیاز به یک سری قواعد خاصی برای استنباط پیدا کنیم که در اصول سابق نبوده است. چون آن اصول می‌خواسته به تک تک این قضایا از زاویه نگاه فردی نگاه بکند و حکم تکلیف فردی نماز و روزه و حج را برای افراد مکلف استخراج بکند ولی فرض بکنید فقه حکومتی نه تنها قصد دارد احکام را از زاویه نگاه اجتماعی استخراج بکند همچنین روند رسیدن به این احکام فقهی را هم طراحی می‌کند. چون گام‌هایی وجود دارد برای اینکه فقه حکومتی به نتیجه برسد.

 

رهنامه: با توجه به آنکه غرض و هدف حکومت شده است لذا اصولی که برای این فقه لازم است کلاً تفاوت پیدا می‌کند؟

استاد: در بخشی تفاوت پیدا می‌کند یا موضوعات جدیدی اضافه می‌شود. به عنوان مثال، شما در اصول روشی برای شناخت این موضوع به عنوان موضوع انتزاعی دارید. شما هر موضوعی را جدای از هر موضوع دیگر بررسی بکنید. نماز را بررسی می‌کند و حکمش را بیان می‌کند. ولی اگر خود موضوع موضوع نظام‌مند بود روشی دارید که بررسی بکنید؟ مثلا بانک یک نظام اعتباری است. خود بانک یک سیستم اعتباری است که با غرض خاصی تناسب دارد. می‌خواهید بگویید بانک خوب است یا بد است، حلال است یا حرام است. آیا با اهداف اقتصاد اسلام و حکومت دینی همسو است یا غرض متفاوتی دارد؟ در خیلی از موارد از فقها سوال می‌پرسند فلان کاری که در بانک اتفاق می‌افتد حکمش چیست. فقیه همان موضوع را از بقیه و کل ماهیت بانک جدا می‌کند در مورد آن تعیین تکلیف می‌کند. در صورتی که اگر از زاویه فقه حکومتی نگاه بکنیم ممکن است بگوییم خروجی کل این نظام با ربا تناسب دارد یا با دور کردن مردم از یاد خدا یا اینکه مردم دنیایی بشوند ارتباط دارد و این با اهداف حکومت اسلامی مثلا سازگار نیست. ممکن است قواعدی در علم اصول مطرح بشود که بشود با آنها نظام‌ها را سنجید. تا قبل از این نظام‌سنجی نمی‌کردیم چون نظامات حکومت را اداره نمی‌کردیم. اما الان ستاد اقامه نماز دارید. همین نماز که تا قبل فقط حکمش را داشتید الان به صورت سیستم نگاه می‌کنیم. نماز را در ارتباط با بقیه احکام ببینیم، ارتباطش را با حکومت ببینیم. بنابراین شبکه‌ای از احکام را در ارتباط با هم ببینیم. اینها باعث می‌شود اساسا یک سری نیازهایی در علم اصول یا علم کلام به عنوان پشتوانه علم اصول بوجود بیاید که تا قبل از این موجود نبود.

همین نماز که تا قبل فقط حکمش را داشتید الان به صورت سیستم نگاه می‌کنیم. نماز را در ارتباط با بقیه احکام ببینیم، ارتباطش را با حکومت ببینیم. بنابراین شبکه‌ای از احکام را در ارتباط با هم ببینیم. اینها باعث می‌شود اساسا یک سری نیازهایی در علم اصول یا علم کلام به عنوان پشتوانه علم اصول بوجود بیاید که تا قبل از این موجود نبود.

رهنامه: تا اینجا اولین گامی که فرمودید این بود که مثلاً در علم اصول بحث از عوارض ذاتیه نباید بشود چون یک علم اعتباری است و تدوین قضایای علمی براساس غرض و نیاز و هدف شکل می‌گیرد و چون غرض و هدف متغیر است لذا این هم متغیر می‌شود.

استاد: متغیر می‌شود و هر چیزی با آن غرض تناسب دارد داخل می‌شود و هر چیزی تناسب ندارد باید از مدار علم بیرون باشد. در علم اصول مسائل متکثری از اصول لفظیه تا بحث وضع و حجیت و بحث حدیث داریم. حدیث را بررسی می‌کنیم. بحث عقل و عقلا را بررسی می‌کنیم. بحث اصول عملیه را بررسی می‌کنیم. به لحاظ واقعی هیچ موضوعی را نمی‌توانیم پیدا بکنیم که جامع این موارد باشد. ولی غرض حجیت است و همه اینها دخیل در استنباط حکم شرعی و حجیت هستند. این یک نکته است.

وقتی می‌خواهیم در علم اصول استدلال بکنیم قضایایی را به ترتیب قیاس کنار هم چینش می‌کنیم و نتیجه می‌گیریم. در علم منطق، فلسفه و ریاضی همین کار را می‌کنیم. آیا شیوه استدلال در علم فلسفه، ریاضیات و علوم حقیقی همان شیوه استدلال در علم اصول است؟ به لحاظ شکل بله، به لحاظ مواد خیر.

نکته بعدی وقتی می‌خواهیم در علم اصول استدلال بکنیم قضایایی را به ترتیب قیاس کنار هم چینش می‌کنیم و نتیجه می‌گیریم. در علم منطق، فلسفه و ریاضی همین کار را می‌کنیم. آیا شیوه استدلال در علم فلسفه، ریاضیات و علوم حقیقی همان شیوه استدلال در علم اصول است؟ به لحاظ شکل بله، به لحاظ مواد خیر. به لحاظ شکل 4 شکل قیاس داریم شکل اول و دوم و سوم و چهارم که با انواع شقوقش در منطق بحث شده است. مثلا فرض بکنید موجبه بودن صغری و کلیت کبری شرط یکی از اشکال چهار‌گانه هست که در تمام علوم ساری و جاری است. در علم اصول استدلال می‌کنیم اشکال چهارگانه قیاس را در نظر می‌گیریم و به آن شیوه استدلال می‌کنیم. تمثیل و استقرا هم که ما را به نتیجه نمی‌رساند چون تمثیل همان قیاس اهل سنت است و استقرا که اساساً حجت نیست مگر اینکه استقرای تام باشد و در اصول فقه به کار ما نمی‌آید موارد قابل احصا نیست و از موضوع ما خارج است. اگر به لحاظ مواد بخواهیم بررسی بکنیم در علوم حقیقی موارد برهانی مورد بحث است و به عنوان صغری و کبری قضایای برهانی مورد استفاده قرار می‌گیرد ولی در علم اصول صغری و کبری از جنس قضایای مشهوره است. بنابراین ویژگی‌های قضایای برهانی که ذاتی است، ضروری است، دایمی است و کلی است، می‌گویند محمول برای قضایای برهانی این 4 ویژگی دارد. در علم اصول لازم نیست وقتی به ذات انسان نگاه می‌کنید، فرض کنید کل انسان حیوان، هر انسان حیوانی است. در ذاتش نگاه می‌کنید حیوانیت ذاتیش است. و کلی دایمی و ضروری است. اما محمولات در قضایای جدلی و مشهور، ذاتی موضوع نیست. چرا حمل می‌شود؟ به اعتبار غرض. چون این محمول اگر حمل بر این موضوع بشود غرض شما را تامین می‌کند و شما این را حمل می‌کنید. یک مثال بزنیم مثلا مجازات ادبی. به یک سردار لشکر می‌گوییم شیر. فلانی شیر است. چرا این کار را انجام می‌دهیم چون تشویق بکنیم که دیگران مثل او بشوند. رفتاری را در دیگران تولید می‌کنیم. یا می‌خواهیم او را تشجیع بکنیم با دشمن بجنگد. پس یک رفتاری را تولید می‌کنیم. علوم اعتباری رفتاری است. رفتار را تولید می‌کند. اطلاق شیر به این سردار لشکر به اعتبار غرض شد که شکست دشمن یا تامین امنیت است. حالا فرض بکنیم همین سردار بعد از یک مدتی تبدیل شد به یک معاند برای همان حکومت. به او دیگه شیر نمی‌گوییم، فرض کنید می‌گوییم موش است. چرا، چون با فریب کارش را انجام می‌دهد. حداقل اطلاق شیر را از رویش بر می‌داریم. چطور یک موقع برای این فرد محمول بود و یک موقع نبود. به اعتبار غرض است. غرض شما یک موقع اینست که این را بی‌آبرو بکنید و یک موقع تشجیع بکنید و بالا ببرید و الگوی دیگران بکنید. قضایای اعتباری چون به اعتبار غرض هستند آن چه در آنها جعل می‌شود به اعتبار غرض است. در علم اصول قضایا را با غرض می‌سنجیم. تمام قواعد فقهی و حکومتی و قانونی این ویژگی را دارند. امروز این قانون را جعل می‌کنند چون هدف را تامین می‌کند. فردا این قانون را بر می‌دارند چون قانون بهتری پیدا کردند یا این قانون هدف را تامین نمی‌کند. پس ما در قضایای علم اصول از مواد مسلم و مشهور و مقبول استفاده می‌کنیم. اینکه این مواد را از کجا می‌آوریم خواهیم گفت. این دومین نکته بود. در نتیجه ی آنچه گفته شد توجه داشته باشیم وقتی مواد یک قیاس، برهانی هستند، قواعد علوم حقیقی که علوم تکوینی و واقعی هستند در قضایای اعتباری و در موضوعات اعتباری، جاری و ساری نیست. بنابراین قضیه اجتماع نقیضین محال است. اجتماع ضدین محال است. قاعده الواحد، دور باطل است. تسلسل باطل است، تمام اینها در علم اصول جاری و ساری نیست. چرا؟ چون علم حقیقی است. چه اشکالی دارد شما دو تا اعتبار را جعل می‌کنید ضد هم باشند

در علم اصول قضایا را با غرض می‌سنجیم. تمام قواعد فقهی و حکومتی و قانونی این ویژگی را دارند. امروز این قانون را جعل می‌کنند چون هدف را تامین می‌کند. فردا این قانون را بر می‌دارند چون قانون بهتری پیدا کردند یا این قانون هدف را تامین نمی‌کند. پس ما در قضایای علم اصول از مواد مسلم و مشهور و مقبول استفاده می‌کنیم.

البته اجتماع ضدین موضوع و محل واحد می‌خواهد. اینجا نیست. اعتبار‌کننده می‌تواند جعل بکند. در بحث تکوین، اساساً اجتماع ضدین محال است. نمی‌توانید بگویید این هم سفید است و سیاه است. ولی در جعل می‌توانی هر دو را جعل بکنی و جعل شده است. یا به دلیل حکیم نبودن اعتبار‌کننده یا غفلت او و یا به دلیل اینکه یکی اهم است یکی از فعلیت می‌افتد. بسیاری از استدلال‌هایی که مثلاً مرحوم آخوند صاحب کفایه در کفایه انجام داده و به قاعده الواحد و به دور تسلسل استناد کرده برای اینکه چیزی را ابطال بکند یا فرض بکنید کسی استدلال بکند یک معلول، یک علت بیشتر نمی‌تواند داشته باشد یا یک علت یک معلول بیشتر نمی‌تواند داشته باشد، یا مثلاً فرض بکنید بگوید که تعارض علتین بر معلول محال است، اینها کلاً از علم اصول بیرون می‌رود و جای بحثش اینجا نیست. در اصول یک قاعده اساسی برای اینکه دو تا قضیه را نتوانیم در کنار هم بپذیریم وجود دارد. آن قضیه بنیادی علوم اعتباری است همانطور که می‌گوییم اجتماع نقیضین محال است و سنگ بنا برای علوم حقیقی است ما یک سنگ بنا برای علوم اعتباری داریم و آن اینست که اعتبارات در غرض نمی‌توانند با هم متضاد باشند. اگر مولا به عبد دستوری بدهد و غرضش تامین امنیت عبد باشد. غرضش نمی‌تواند همزمان عدم تامین امنیت عبد باشد. بنابراین وقتی می‌گوید فلان کار را بکن، نمی‌تواند یک چیز دیگر جعل بکند که این غرض را نقض بکند. بنابراین تابع اغراض هستند. ملاک اساسی برای سنجش صحت و سقم قضایا در علوم اعتباری، تامین یا عدم تامین غرض است. این نکته مهم است. کمک می‌کند در بسیاری از این مسائل و موارد که در علم اصول وارد می‌شویم حواسمان باشد از قواعد علوم حقیقی اینجا استفاده نکنیم. لذا یک چیزی مثل طهارت می‌تواند دلایل گوناگون داشته باشد. وضو علتش باشد غسل علتش باشد. ابطال وضو و طهارت می‌تواند دلایل گوناگون داشته باشد چون جعلی و اعتباری است. این هم یک نکته خیلی مهم در این مباحث است. نکته دیگر در مورد علوم اعتباری اینست که در علوم اعتباری ما با توهم سر و کار داریم. توهم در عرف ممکن است به خیالات و اباطیل گفته بشود. اینجا منظورمان این نیست. یک قوه وهم داریم یک قوه عقل داریم. عقل ادراک کلیات و حقایق می‌کند. وهم ادراک جزئیات می‌کند. خصوصیت وهم اینست که می‌تواند در ادراکات انسان تصرف بکند. این تصرف که انجام می‌دهد یک سری معلومات می‌سازد که ما به ازای خارجی ندارند. ولی لزوما این کار بد نیست. ملکیت به معنای تکوینی و حقیقی، رابطه علت و معلول است. معلول، مملوک علت است و علت مالک معلول است. وهم با جابجایی این مفهوم بین انسان و چیزهایی که ملک حقیقی و تکوینی او نیست مثل خانه و کتاب و لباس و اینها و جعل این مفهوم بین انسان با آن موارد، نیاز انسان را تامین می‌کند. پس وهم یکی از کارکردهایش این می‌شود. بنابراین معلوم می‌شود ریشه معانی اعتباری در حقایق است. وهم معانی حقیقی را از جایش خارج کرده و به اعتبار سرایت داده است. مثلاً رابطه رأس و بدن. رأس نسبت به بدن یک اصل و فرع است. اگر رأس باشد بدن هم است. اگر رأس نباشد بدن نیست. پس رأس بدن را تدبیر می‌کند و حیات بدن به این رأس است. این را بر می‌دارد یک فرد را بین مجموعه‌ای از افراد قرار می‌دهد و می‌گوید این رئیس است و آنها نسبت به این مثل بدن نسبت به این سر می‌مانند.

در اصول یک قاعده اساسی برای اینکه دو تا قضیه را نتوانیم در کنار هم بپذیریم وجود دارد. آن قضیه بنیادی علوم اعتباری است همانطور که می‌گوییم اجتماع نقیضین محال است و سنگ بنا برای علوم حقیقی است ما یک سنگ بنا برای علوم اعتباری داریم و آن اینست که اعتبارات در غرض نمی‌توانند با هم متضاد باشند.

رهنامه: برای آن ریاست یک سری قوانین را اعتبار می‌کند

استاد: آن قوانین را که اعتبار می‌کند چه بسا از رابطه سر و بدن الگو می‌گیرد. یعنی مثلاً سر را فرض بکنید یک چشمی دارد که این جاسوسش است یا با او اطلاعات جمع می‌کند. از همین نگاه وزارت اطلاعات برای آن رئیس می‌سازید. یک سیستم عصبی دارد که واکنش سریع نشان می‌دهد. عین همین را در جامعه می‌سازید که یک اتفاق ناگهانی افتاد آن سیستم عصبی واکنش سریع داشته باشد. یا یک دستی دارد که کارهایش را انجام می‌دهد. شما برای جامعه یک دست برای رهبر تامین می‌کنی، قوای نظامی تامین می‌کنی. همین گلبول‌های سفید و قرمز که از بدن دفاع می‌کنند اینها سربازهای آن رأس می‌شوند در مثال. یا با دست و پایش از این سر دفاع می‌کند. اگر او بخواهد آسیبی برسد حایل می‌کند خودش را به سر آسیبی نرسد. همه اینها را وهم می‌تواند جابجا بکند در قضیه اعتباری به کار بگیرد.

نکته دیگر در مورد علوم اعتباری اینست که در علوم اعتباری ما با توهم سر و کار داریم. توهم در عرف ممکن است به خیالات و اباطیل گفته بشود. اینجا منظورمان این نیست. یک قوه وهم داریم یک قوه عقل داریم. عقل ادراک کلیات و حقایق می‌کند. وهم ادراک جزئیات می‌کند. خصوصیت وهم اینست که می‌تواند در ادراکات انسان تصرف بکند. این تصرف که انجام می‌دهد یک سری معلومات می‌سازد که ما به ازای خارجی ندارند.

رهنامه: جابجا که کرد بعد آنجا برای آن علم اعتباری، عقل یک قوانین کلی درست می‌کند. همه چیز دست وهم نیست.

استاد: بله. وهم در جزئیات می‌سازد. عقل که به حقایق نگاه می‌کند به کاری که وهم انجام می‌دهد به عنوان حقیقت نگاه می‌کند کلی‌اش می‌کند. انسان‌ها دانه دانه در رفتارهایشان تدبیر و سیاست ورزی می‌کنند و معیشتشان را تدبیر می‌کنند. همین عقل به جزئیات رفتارها در معیشت نگاه می‌کند علم سیاست و اقتصاد و مدیریت را به صورت قواعد کلی استخراج و جعل می‌کند و تبدیل می‌کند به قواعد کلی و در دانشگاه تدریس می‌شود و در محافل علمی مورد بحث قرار می‌گیرد. اینجا یک سوال مطرح می‌شود، اینست که چرا مدیریت‌ها گوناگون می‌شود و سیاست‌ها و اقتصادها گوناگون می‌شود. چون اغراض و مبادی فرق دارد. وقتی انسان از نگاه اسلام تعریف شد و اهدافش با انسان غربی متفاوت شد. این تفاوت‌های نظامات اعتباری پدید می‌آید، بنابراین دو نحوه سیاست و اقتصاد و فرهنگ اعتبار می‌شود. یکی از آسیب‌های جامعه ما همین جا است که ما در علوم انسانی‌مان اعتبارات غربی را به کار می‌گیریم ولی اهداف و مبادی ما گوناگون است و لذا دچار تضادهای گوناگون می‌شود.

رهبر معظم انقلاب در دیدار با یکی از مدارس علمیه، گفتند اصل تحول علوم انسانی با حکمت است ولی چون در حال حاضر شرایط این کار وجود ندارد، افرادی نداریم و قابلیتی نداریم که این کار را بکنند این کار را فقه انجام بدهد. فقه باید اعتبار بین مبادی و اهداف ما را بتواند برای ما بگوید. این فقه اگر در بانکداری و بیمه و علوم انسانی کمک بکند که طراحی مسیر بشود در تک تک علوم انسانی می‌توانیم با روش فقاهتی یک راه منحصر به علوم اسلامی فقاهتی خودمان طراحی بکنیم و اعتبارات متناسب با اهداف اسلامی را تامین بکنیم. شاید آنجا بتوانیم یک بانک یا بیمه و آموزش و پرورش و آموزش عالی متناسب با اغراض حکومت اسلامی طراحی بکنیم. لذا فقه حکومتی نیاز به یک اصول فقه حکومتی خواهد داشت که بخشی از این چیزها که گفتیم در کلام بررسی بشود و بخشی در داخل اصول بررسی بشود تا قواعد استنباط فقه حکومتی تامین بشود.

وقتی انسان از نگاه اسلام تعریف شد و اهدافش با انسان غربی متفاوت شد. این تفاوت‌های نظامات اعتباری پدید می‌آید، بنابراین دو نحوه سیاست و اقتصاد و فرهنگ اعتبار می‌شود. یکی از آسیب‌های جامعه ما همین جا است که ما در علوم انسانی‌مان اعتبارات غربی را به کار می‌گیریم ولی اهداف و مبادی ما گوناگون است و لذا دچار تضادهای گوناگون می‌شود.

این وهم که این کار را می‌کند ما در واقع نیاز به یک کاری پیدا می‌کنیم به اسم توهم در علوم اعتباری. توهم چه کار می‌کند؟ وقتی یک فعلی را انجام می‌دهیم در خارج موجود نیست. چه کار می‌کنیم؟ آن فعل را تصویر می‌کنیم. یعنی من گرسنه هستم. من می‌توانم سیر باشم. ابرای اینکه انسان گرسنه تبدیل به انسان سیر بشود یک مسیری را باید طی بکند. این مسیر چطوری است؟ از اینجا حرکت بکنم گامها را بردارم از پله بالا بروم، در یخچال را باز بکنم. غذای مورد نظر را بیاورم داغ بکنم یا در آشپزخانه بپزم و بخورم تا سیری حاصل شود . همه این مسیر را توهم می‌کنیم و در ذهنمان می‌سازیم و بعد آن فعل را انجام می‌دهیم. یکی از کارهایی که می‌توانیم در علم اصول، خصوصاً اصول فقه حکومتی و اصول فقه معاصر انجام بدهیم اینست که اهداف فقه را در نظر بگیریم و تصویر بکنیم و متناسب با آن مسیر را با توهم کردن برای خودمان بسازیم. این در واقع می‌شود نظام‌سازی و شبکه‌سازی. آن نظام اقتصادی اسلام یک بخشی‌اش استخراج احکام شرعی است. یک بخشی‌اش طراحی روندها است. روندها را باید با توهم بسازیم. این یکی از چیزهایی است که با شناخت علوم اعتباری وارد فضای اصول می‌شود که تا‌کنون نبوده است. این هم یک نکته است.

نکته بعدی در مورد بحث اعتبار اینست که علامه طباطبایی خصوصاً در رساله اعتباریات، در الانسان فی الدنیا، در تعلیقه بر کفایه الاصول، در مقاله ششم جلد دوم کتاب اصول فلسفه و روش رئالیزم و حدود 200 صفحه در المیزان به اعتبارات پرداخته است. یکی از مسائل مورد تعجب اینست که علامه طباطبایی اعتبارات را که بخشی از بنیان فکری ایشان است به کسی تدریس نکرده است. بهترین شاگردانشان این را پیش علامه تلمذ نکردند. حتی شهید مطهری در پاورقی‌های کتاب اصول فلسفه و روش رئالیزم قسمت اعتباریات را یک مقداری تعلیقه زده و رها کرده است. این به دلیل عدم همراهی و عدم ادراک آن مطالب بوده است. حرف‌های علامه در این بحث خیلی عمیق است. می‌تواند در تحول علوم انسانی و تحول علوم حوزوی ما به طور جدی به کار آید. خصوصا یکی از اساتید نقل می‌کرد در یک جلسه خصوصی حضرت آقا گفته‌اند اگر کسی اصول فقه را براساس اندیشه علامه طباطبایی بازنویسی بکند از او تقدیرخواهم کرد. این نشان می‌دهد این اندیشه اعتباریات که تا زمان علامه پراکنده به آن پرداخته شده بوده و در علوم مختلف به صورت‌های گوناگون مطرح است، علامه به صورت ویژه به آن  پرداخته و باعث تحول اساسی در نگرش به علم اصول و علوم انسانی خواهد شد. این بحث مهمی است. به یکی از اساتید عرفان حضرت استاد رمضانی گفتم که نظر شما در مورد نظریه اعتبارات علامه طباطبایی چیست، ایشان گفتند اصل این اندیشه در عرفان است و علامه توانسته خوب آن را بپروراند و در تمام شقوق علوم مطرح بکند. بحث اعتبار به صورت جدی در عرفان مطرح است. اعتبارات حق به انحای گوناگون در آنجا مطرح می‌شود.

علامه طباطبایی در رساله اعتباریات و در بقیه رسائل سعی کرده ریشه‌های اعتبارات و اتفاقی که در درون انسان می‌افتد تا این اعتبار را جعل بکند مسیرش را به ما نشان بدهد. می‌گوید خودت را جای بچه‌ای بگذار که تازه به دنیا آمده الان گرسنه‌اش شده بعد مسیر اعتبارش را طرح می‌کند. اعتبار وجوب، اعتبار ملکیت، اعتبار ریاست، اعتبار اجتماع، اعتبار حسن و قبح عقلی، بنای عقلا، کلام، وضع، ملکیت و لوازمش( چون وقتی قائل به ملکیت شدید لوازم دارد. بیع، شراء، اجاره و اقسامش به عنوان اعتبارات بعدی مورد نظر قرار می‌گیرد) اعتبارات مربوط به ریاست و مرئوسیت و لوازمش( لوازم ریاست و مرئوسیت مثلا عقاب و ثواب است در اعتبارات چون جعلی است باید ضمانت اجرا را اعتبار بکنید. لذا در ذیل نظام ریاست و مرئوسیت، نظام ثواب و عقاب و اطاعت و عقاب را جعل بکنیم) مورد بحث ایشان است و تمام این موضوعات امتداد نظریه اعتبار را در این مسائل ذکر می کند و همانطور که مستحضر هستید تمام این موارد موضوعات اصولی است.

خود نظام جزا ذیل نظام ریاست و مرئوسیت نظامی اعتباری می‌شود برای تامین آن نظام و حفظش. قوانین اجتماعی برای اینکه تامین بشود و کسی تخلف نکند ذیلش یک نظام جزا و پاداش لازم است، حتی نظام اقتصادی هم با نظام جزا می‌تواند تامین بشود. لذا در خود بعث و زجر و اطاعت و امر و نهی و اینها هم ذیل بحث ریاست مطالبی مطرح است. یک دسته از مطالب که ایشان بحث می‌کنند در اعتباراتی است که دو طرف متساوی هستند. دو نفر می‌خواهند معامله بکنند یکی می‌فروشد و یکی می‌خرد، یا ازدواج می‌کنند. اینجا رئیس و مرئوس نیست. ازدواج توافق طرفین است. این هم سنخ دیگری از اعتبارات را می‌آفریند در مورد انواع معاملات و عقود و روابطی که بین انسانها در نظام اجتماعی است. اینها با اغراض اعتبار بشود. تک تک روابط اجتماعی را می‌توانیم با این زاویه نگاه در فقه و اصول، به گونه ای تصویر بکنیم که با اغراض و اهداف اسلامی سازگاری داشته باشد.

یک نکته دیگر اینست که اساساً بنای عقلا چیست و فرقش با عقل چیست. دلیل عقلی با دلیل عقلایی فرقش چیست. با تفسیر  بنای عقلا در نظریه اعتبار بسیاری از مباحث اصول با نگاهی شفاف قابل بررسی می‌شوند و علامه طباطبایی در اندیشه اعتبارات به این موضوع پرداخته‌اند. بنای عقلا بسته به اینکه بین چه وسعتی از عقلا مطرح شود قابل برسی خواهد بود ممکن است بنا در فرد و محله و خانواده و جامعه باشد. همه اینها قواعد خاص خودش را پیدا خواهد کرد.

یک نکته دیگر اینست که اساساً بنای عقلا چیست و فرقش با عقل چیست. دلیل عقلی با دلیل عقلایی فرقش چیست. با تفسیر  بنای عقلا در نظریه اعتبار بسیاری از مباحث اصول با نگاهی شفاف قابل بررسی می‌شوند و علامه طباطبایی در اندیشه اعتبارات به این موضوع پرداخته‌اند.

رهنامه: یعنی می‌خواهید بفرمایید که در علوم اعتباری کلاً براساس بنای عقلا شکل گرفته است؟

استاد: اعتبارات اجتماعی بله. و اجتماع از دو نفر آغاز می شود و تعریف خاصی هم خواهد داشت تا با فعل اشتراکی اشتباه نشود

رهنامه: پس علوم اعتباری که در اسلام هم داریم علوم اسلامی اعتباری، آنها چی می‌شود؟

استاد: دو دسته هستند. یک دسته از آنها بنای عقلاست که شارع امضا کرده. مثلاً اینها معامله می‌کردند شارع گفته خوب است یا با سکوت خود همان‌ها را امضا کرده است . بخش جدی‌اش اینهاست. در جزئیاتش ممکن است تصرف و دخالت داده باشد. بخشی از آنها را می‌بینیم عقل خیلی مواقع به مصالح پی نمی‌برد. چون مصالح و مفاسد فقط دنیایی نیست این عقلای دنیا از آن خبر ندارند. شارع راسا اعتبار می‌کند.

عقلا در حیطه عمل دنیایی فقط همه چیز را می‌بینند. لذا بنای عقلا در این حد است. در این حد به میزانی که مخالف با مصالح اصلی نفس نباشد مورد امضا قرار می‌گیرد. خیلی از چیزها را عقل نمی‌فهمد و بنایش را هم ندارد نماز صبح دو رکعت است و باید بخواند. عقلا در موردش نظری ندارند. شارع چون از مصالح و مفاسد خبر دارد اینها را جعل و اعتبار می‌کند تا عقلا در دنیا و آخرت به آن مصالحی که هست برسند. این هم یک نکته.

یک نکته دیگر که خیلی مهم است و در بحث ما تاثیرگذار است و با آن بحث حجیت ذاتی قطع تا حدّی ارتباط دارد. دو بحث است یکی حجیت قطع ذاتی است یا نه؟ دوم، علم که در فقه و اصول مورد بحث ماست آیا همان علم در فلسفه است یا نه؟ اینها را بحث می‌کنیم. برای بحث اول که می‌گوییم حجیت قطع ذاتی است یا نه، یکی از نکات مهم اینست که خلط بین حقایق و اعتباریات نکنیم باید تشخیص بدهیم چه مفاهیمی حقیقی هستند و چه مفاهیمی اعتباری هستند. مفاهیم حقیقی در علوم حقیقی خصوصا فلسفه مورد بحث قرار می‌گیرند مفهوم وجود و عدم، مفهوم ماهیت با انواع و اقسامش و مقولات عشر مفاهیم حقیقی هستند. پدر یکی از مقولات است. پسر یکی از مقولات است. بالا و پایین یکی از مقولات هستند. اینها مفاهیم حقیقی هستند. ما به ازاء در خارج دارند و اینها را ادراک می‌کنیم. مفهوم وضع یعنی نشستن و برخاستن و خوابیدن هیئت‌های گوناگون در انسان هستند. بحث نفس و ملائکه و جن و حیوانات از مفاهیم حقیقی هستند با انواع گوناگونشان. اما از شما سوال می‌کنم حجیت یک مفهوم حقیقی است یا اعتباری؟ حجیت یک مفهوم اعتباری است به این دلیل که در مقام عمل جعلش می‌کنید که عقلا اگر طبق آن عمل کرده باشند معذور باشند و اگر عمل نکرده باشند دلیل و بهانه نداشته باشند. مربوط به علوم رفتاری است. قطع اگر یک چیز حقیقی است حجیت برای آن ذاتی می‌شود یا غیر ذاتی؟ غیر ذاتی. لذا شارع می‌تواند بگوید شما اگر از راه جفر یقین کردی به یک حکم شرعی، بهش عمل نکن. یعنی برای تو حجت نیست، من بعدا عقابت نمی‌کنم. تفکیک بین حقایق و اعتبارات باعث می‌شود که ما این ذاتی بودن را خیلی دقیق بتوانیم بفهمیم که این حجیت برای قطع ذاتی نیست. البته ذاتی بودن حجیت برای قطع را می‌شود جوری تصویر کرد که درست باشد. ما کاری به آن الان نداریم.

اما سوال دوم، ما از نظام تکوینی حقیقی وارد نظام عقلایی می‌شویم در اعتبارات. بنابراین وقتی وارد نظام عقلایی می‌شویم باید ببینیم اعتبار عقلا در نظام عقلایی‌شان در مورد مسئله‌ای مثل علم چیست. آیا عقلا در زندگی اجتماعی‌شان به یقین فلسفی علم می‌گویند یا به اطمینان علم می‌گویند. چند نفر به شما خبر می‌دهند فلان حادثه پدید آمده و پدر شما از شما کارش را خواسته است. شما در نظام رفتاری خودتان این را حجت می‌دانید یا نه؟ به این یقین می‌کنید یا نه؟ عقلا به این علم می‌گویند یا نه؟ عقلا به این علم می‌گویند. بنابراین یکی از اتفاقاتی که می‌افتد اینست که در نظام اصولی و فقهی، اطمینان مساوی با علم عرفی عملی است. چون اعتبار عقلا برای این علم است. وهم مفاهیم را جابجا می‌کند. مفهوم علم را از جای خودش که یقین صد درصدی است جابجا کرده در نظام عقلایی روی اطمینان گذاشته و عقلا به آن عمل می‌کنند و علم هم می‌دانند. از آن درصد احتمال کم هم صرفنظر می‌کنند. با این زاویه نگاه بعضی از احکام که در کتب فقهی و رساله‌های عملیه است که از شخص مکلف یقین فلسفی می‌خواهند اینها محل تردید است. می‌گویند تو باید یقین بکنی که جایی از بدنت در غسل خشک نباشد. کجا می‌شود یقین کرد. مگر عقلا اینطور زندگی می‌کنند. بنظرم این یکی دیگر از خلط‌های بین حقایق و اعتباریات است. یکی از ویژگی‌های علامه طباطبایی اینست که در هر علمی ملتزم به قواعد آن علم است. در فقه فقیه است در فلسفه فیلسوف است در حدیث محدث است در تفسیر، معلومات عرفانی و فقهی‌اش را دخیل نمی‌کند. این یکی از هنرهای کسی است که اشراف به علوم داشته باشد. والا یکی از علمای معروف کتابی در باب اعتباریات نوشته، کلی از مسائل اصول و فلسفه را با هم خلط کرده است. وقتی انسان وارد بحث می‌شود می‌بیند آن شخص چون اصولی بوده کلام و فلسفه را هم اصولی دیده است. این یکی از اشتباهات است. با این توصیه، ما در اصول باید استشمام عقلای اصولی را برای درک مسائل و جعل و اعتبار داشته باشیم تا این علم به سرانجام خودش برسد.

وهم مفاهیم را جابجا می‌کند. مفهوم علم را از جای خودش که یقین صد درصدی است جابجا کرده در نظام عقلایی روی اطمینان گذاشته و عقلا به آن عمل می‌کنند و علم هم می‌دانند. از آن درصد احتمال کم هم صرفنظر می‌کنند. با این زاویه نگاه بعضی از احکام که در کتب فقهی و رساله‌های عملیه است که از شخص مکلف یقین فلسفی می‌خواهند اینها محل تردید است.

یک مسئله دیگر اینکه مفاهیم اعتبارات دارای حد حقیقی و جنس و فصل نیستند بنابراین اگر در علوم اعتباری قصد داشتیم که مفاهیم را تعریف کنیم نباید دچار این اشتباه شویم که مانند علوم حقیقی باید جنس و فصل حقیقی برای این موارد پیدا کنیم و به شبه تعریف و بیان تعریف به گونه‌ای که بتواند افراد تعریف را در حد معقولی شامل شود باید اکتفا نمود یا به تعبیر دیگر به جای به دست آوردن جنس و فصل باید تعریف آن مفاهیم را با غرض تامین نمود

پاسخ دهید: