
این نوشتار با بررسی ارتباط قرآن و حدیث از 3 منظر 1ـ ارتباط تفسیری، 2ـ سنجشی، 3ـ دفاعی میپردازد به طوری که در بخش اول، ارتباط تفسیری را فراگیرترین ارتباط حدیث با قرآن دانسته و مطالبی را در مورد دلایل قرآنی و روایی برای حجیت سخنان پیامبر(ص) و معصومین برای مفسر بودن سخنان ایشان در مورد قرآن را بیان و نقش حدیث را بهعنوان منبع مهم تفسیری در بخشهایی چون مطلق و عامهای قرآن، بیان تفاصیل داستانهای قرآنی، فهم سطوح عالی مفاد آیات و … را تشریح مینمایند. در بخش دوم که بخش ارتباط سنجشی و ارزیابی روایات با عرضه بر قرآن باشد. مباحثی چون عدم منافات عرضه حدیث بر قرآن با نقش تبیین حدیث برای قرآن، سازگار بودن امر تدبر در قرآن با نقش حدیث در تبیین قرآن، عدم قرآنبسندگی و کوشش در فهم قرآن را مطرح مینماید و در بخش آخر به نقش حدیث در دفاع از جنبههای مختلف قرآن چون دفاع از اصالت قرآن، تفسیر به رأی و دفاع از هماهنگی و سازگاری آیات قرآن میپردازد.
رهنامه پژوهش: قرآن و حدیث چه رابطهای دارند؟
استاد: رابطه قرآن و حديث را ميتوان از چند منظر بررسي كرد، رابطه تفسيري، سنجشي و دفاعي و آنچه بيشتر اهميت دارد رابطه تفسيري حديث با قرآن است. ابتدا رابطه تفسیری و سپس دو رابطه سنجشی و دفاعی را توضیح میدهیم. مقصود ما از حدیث در این بحث، حکایت و گزارش سخن معصومان(ع) است. بنابراین سخن یا گزارش سخن غیر معصوم از محل بحث ما خارج اسj
1ـ ارتباط تفسیری قرآن و حدیث
فراگيرترين رابطه قرآن و حديث، رابطه تفسيريـ تبييني است. مقصود از رابطه تفسيري آن است که حديث، مفسر و مبين قرآن کريم است. عالمان مسلمان از ديرباز هنگام يادکرد از اين رابطه، اصطلاحات گوناگوني مانند رابطه مبيِّن و مبيَّن يا متن و شرح،[1] متن و حاشيه،[2] اصل و فرع،[3] اجمال و تفصيل،[4] را به کار بردهاند. دليل ارتباط تفسيريـ تبييني حديث با قرآن اين است که قرآن کريم از متون نيازمند شرح، تبيين و تفصيل است[5] و اين شرح و تفصيل در احاديث معصومان(ع) آمده است.
حتي گاهي ممکن است برخي از احاديث بيان مصداق باشد، ولي آيه با بيان آن مصداق، تفسير و تبيين ميشود و هرچند مفهوم آيه بدون مشخص شدن مصداق، روشن است، ولي مقصود خداوند برايمان نامعلوم خواهد بود؛ مثلاً در آيه «حافِظُوا عَلَي الصَّلَواتِ و َالصَّلاةِ الْوُسْطي»[6]با آنکه مفهوم صلاة وسطي روشن است، چون مصداق آن را نميدانيم، مقصود خداوند براي ما آشكار نيست؛ از اينرو علامه طباطبايي در الميزان تنها روش دستيابي به تفسير اينگونه آيات را مراجعه به معصومان علیهم السلام دانسته است.[7]
بالطبع فقط كسي ميتواند قرآن را بهطور كامل و جامع شرح و تفسير كند كه از آن آگاه، يا از عالم آن آموخته باشد. پيامبر اکرم(صلیاللهعلیه واله وسلم) نخستين مخاطب قرآن است که خداوند او را از همه معارف قرآن آگاه كرده و براساس برخي روايات، وحیی معادل وحي قرآني براي توضيح و تبيين قرآن بر ايشان عرضه شده است.[8] در اين نوع وحي که از وحي قرآني جدا بوده است، معارف و مطالب فراوان ديگري مرتبط با آيات قرآن مطرح شده، بهگونهايکه گاهي بيتوجهي به آنها مخاطب را از فهم صحيح آيات قرآن و در مرحله بالاتر از درک کامل دين باز ميدارد. بنابراين احاديث نبوي و به تبع ايشان، احاديث ديگر معصومان، شارح و بيانگر مقصود خداوند از آيات قرآن کريم است.
چگونگی کشف رابطه قران و حدیث
بهترین راه کشف رابطه قرآن و حدیث مراجعه به قرآن و حدیث و تدبر در مطالب مرتبط با این موضوع است. بخشی از شواهد قرآنی و حدیثی بیانگر رابطه تفسيري حديث با قرآن است در اینجا نمونهای از آن دلایل را بررسي ميكنيم:
1ـ آيات قرآن: چندين آيه قرآن بر ارتباط تفسيري حديث و قرآن تأکيد کرده است: «وانزلنا اليک الذکر لتبيّن للنّاس مانزّل اليهم ولعلّهم يتفکرون»؛[9] و ما قرآن را بر تو فرو فرستاديم تا آنچه را به سوي مردم فرو فرستاده شده، برايشان شرح دهي، شايد بينديشند.
«ذکر» در لغت به معناي يادکرد و آنچه موجب يادآوري و پندپذيري شود آمده است. اين واژه در چند آيه قرآن وجود دارد و مقصود از آن با توجه به قراين هر آيه متفاوت است. گاهي معناي لغوياش اراده شده، و گاهي تورات و انجيل.[10] در برخي آيات و از جمله در اين آيه مقصود از «ذکر» قرآن کريم است. دلالت صريح اين آيه بر نزول الذکر بر پيامبر، اين احتمال كه مقصود از آن تورات يا کتاب آسماني ديگر باشد را به کلي منتفي ميسازد و با توجه به ادلهاي كه بيان ميشود، مقصود از آن قرآن است:
أ. در اين بخش از سوره، سياق آيات نشان ميدهد که مقصود از ذکر، قرآن است؛ زيرا در آيه 43 سوره نحل مرداني توصيف شدهاند که خداوند به آنان وحي کرده و با معجزات و کتابهاي آسماني به سوي مردم گسيل داشته است و سپس بيدرنگ در آيه 44 از فرو فرستادن ذکر بر پيامبر خبر ميدهد، از اين سياق روشن ميشود که مقصود از ذکر، همان قرآن است که بر پيامبر فرود آمده؛
ب. روايات اهلبيت علیهم السلام نيز مقصود از «الذکر» را در اين آيه قرآن دانستهاند.[11]
مقصود از «ما نزل اليهم» نيز قرآن است، چنانکه در برخي ديگر از آيات قرآن نيز صريحاً مردم را مقصد نزول قرآن دانسته است.[12]
با توجه به آنچه گذشت، خداي متعال به صراحت وظيفه پيامبر را تبيين و توضيح آيات قرآن کريم براي مردم دانسته و ايشان را مبين قرآن دانسته است و به اين ترتيب، پيامبر مرجع رسمي شرح و تبيين قرآن است و ديگران براي كشف مقصود خداوند از آيات قرآن، بايد بيان وي را ملاک فهم خويش قرار دهند. اگرچه اين بيان درباره آيات روشن و غيرمجمل باشد؛[13] زيرا «لتبين» مقيد به آيات مشکل، متشابه و… نشده است.[14]
در آيه دوم سوره جمعه[15] آمده است:
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ و َيُزَکيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکتَابَ وَ الْحِکمَة… «او کسي است که در ميان مردم درسناخوانده، فرستادهاي از خود آنان برانگيخت تا آياتش را بر آنان بخواند و آنان را تزکيه نمايد و کتاب و حکمت بديشان بياموزد».[16]
براساس اين آيه، پيامبر دو وظيفه مهم درباره رساندن قرآن به مردم برعهده داشت: نخست، تلاوت و خواندن آيات بر مردم؛ و دوم، آموزش مقصود خداوند از آنها. معناي «يتلو» خواندني است که پيامبر با آن، متن پيام الهي را به گوش مردم ميرساند، و «يعلمهم» به قرينه مقابله، به معناي آموزش معاني و مفاهيم آيات قرآن است؛ بدين ترتيب تعليم، چيزي برتر از خواندن قرآن است. اگر مقصود از تعليم نيز صِرف بيان الفاظ باشد، تکرار مطلبي است که پيش از اين به روشني بيان شده است و خالي از فايده خواهد بود.[17]
خداي متعال به صراحت وظيفه پيامبر را تبيين و توضيح آيات قرآن کريم براي مردم دانسته و ايشان را مبين قرآن دانسته است و به اين ترتيب، پيامبر مرجع رسمي شرح و تبيين قرآن است و ديگران براي كشف مقصود خداوند از آيات قرآن، بايد بيان وي را ملاک فهم خويش قرار دهند.
از اين آيه و آيات مشابه چنين برميآيد که پيامبر در مقام تفهيم معارف قرآن به مردم، مطالبي مطرح ميفرمود که مشکلگشاي فهم مردمان از آيات بود. بيتوجهي به اين بيانات در شرح آيات مجمل، يا طرح جزئيات مورد نظر خداوند، حتي درباره آياتي که فهم آن بر مخاطب دشوار نيست، نارواست و نتيجه آن در بسياري موارد، فهم ناقص يا برخلاف مقصود خداوند است. هرگز اين مطلب به معناي امتناع فهم همگاني از قرآن نيست، بلكه به معناي آن است كه معلم قرآن افزون بر تسهيل فهم معارف قرآن براي فراگيران، قرايني را نيز كه خدا براي كلامش در نظر گرفته است به گوش آنان ميرساند و تفاصيل و جزئياتي را كه در اختيار او قرار داده است، بيان ميكند.
نتيجه آنکه پيامبر مأمور به تبيين و تعليم قرآن بود و معارف و احکام فراواني را در دوران بعثت تا رحلت براي مردم بيان کرد. اکنون اگر بگوييم قرآن کتابي است که فهم مقصود گوينده آن به تبيين مبين و تعليم معلم وابسته است و آن بيانات رابطه تفسيري با آيات قرآن دارند، سخني بهگزاف نيست. آيات ديگري نيز وجود دارد كه با استفاده از آنها ميتوان بر ارتباط تفسيری حديث با قرآن استدلال کرد، ولي به جهت رعايت اختصار، آنها را بيان نميكنيم.[18]
2ـ روایات: افزون بر دلايل قرآني، احاديثي نيز در اينباره در جوامع روايي شيعه و سني آمده است که فقط یک مورد را بيان ميكنيم. بريد بن معاويه در تفسير آيه هفتم آلعمران از امام باقر(ع) يا صادق(ع) نقل کرده است که فرمود:
فرسول الله افضل الراسخين في العلم قد علّمه الله عزّ وجلّ جميع ما انزل عليه من التنزيل والتأويل و ما کان الله لينزل عليه شيئاً لم يعلّمه تأويله و اوصياؤه من بعده يعلمونه؛[19] پيامبر برترين راسخ در علم بود، خداي عزوجل تنزيل و تأويل همه آنچه بر او فرو فرستاده بود، به او آموخت و براي خداوند زيبنده نيست چيزي بر پيامبرش فرو فرستد و تأويل آن را به او نياموزد. اوصياي پيامبر نيز پس از ايشان آن (تأويل) را ميدانند.
مدلول اين روايت و روايات هممضمونش اين است که رسول خدا به تعليم خداوند همه دانشهاي مرتبط با قرآن را ميدانست و ديگر معصومان نيز آن دانش را از ايشان دريافت کردهاند، بهگونهايکه چيزي از ظاهر و باطن و تنزيل و تأويل قرآن بر آنان پوشيده نبوده است،[20] برخلاف ديگران که فقط بخشي از معاني ظاهري کتاب را ميدانند و سخن آنان درباره ديگر آيات و معارف قرآن، قول بغير علم خواهد بود.
نقش متقابل قرآن و حدیث در فهم یکدیگر
قرآن کریم به دلایلی به کلیات و سرفصلهای معارف دین پرداخته و به همین دلیل نیاز به شرح و تبیین و تفسیر دارد بنابراین بهطور طبیعی رابطه تفسیری قرآن و حدیث متقابل نیست یعنی طبع قضیه آن است که کلیات و مجملات موجود در قرآن شرح و تفسیر شود و این نقش به حديث معصومان سپرده شده است از سوی دیگر قرآن متقدم بر سنت است و تا هنگام نزول آیات، سنت و حدیث چندانی بیان نشده بود که شرح و تفسیری بپذیرد. اما نقش حدیث در تفسیر (به معنای عام کلمه) را ميتوان به اختصار در بندهاي زير بيان کرد:
حديث در مقام يکي از منابع تفسير، به معنای عام، براي شناخت مقصود خداوند از آيات نقش ويژهاي دارد كه اين امور از آنهاست:
الف) تفسير مطلقها و عامهاي موجود در آيات قرآن: درک مقصود از آياتي که ظهور در حکم يا مطلبي عام يا مطلق دارند، بدون مراجعه به حديث جايز نيست و حجيتي ندارد و ظهور نهايي اين آيات پس از بررسي قراين موجود در احاديث محقق خواهد شد، و چنانچه پس از بررسي به سخني از معصوم دست نيافتيم، همان ظاهر حجت و معتبر خواهد بود؛
ب) بيان تفاصيل قصص قرآن: براي شرح قصص قرآن نياز به حلقههاي وصلي است که قرآن کريم به دليل گزيدهگويي بيان نکرده است. بيان اين نکات در احاديث آمده است؛
ج) فهم سطوح عالي مفاد آيات: کمال و جامعيت تفسير منوط به مراجعه به احاديث معصومان است؛ يعني فهم همه آيات در همه سطوح در انحصار معصومان است، و ديگران با دريافت از آنان ميتوانند بدان دست يابند؛
د) تفسير آيات بيانگر حقايق ماورايي: برخي آيات قرآن از عوالم ديگري سخن گفتهاند که غيرمعصوم از آن هيچ آگاهي ندارد. حقايقي مانند عرش و کرسي الهي و عالم فرشتگان و جهان آخرت و… جز با راهنمايي معصومان دركشدني نيست و نميتوان آنها را تفسير كرد؛
حديث آموزشگر مباني و قواعد تفسير قرآن است. پيش از تفسير آيات بايد با مباني و قواعد تفسيري معصومان که در لابهلاي احاديث آمده است، آشنا شد و بر آن اساس قرآن را تفسير کرد.
حدیث نیز ریشه در قرآن دارد زیرا بیان مطالبی است که به اجمال و سربسته در قرآن بیان شده و شاخههای کلیاتی است که سرفصل آن در آیات آمده است بنابراین میتوان برای متنشناسی و ارزیابی محتوای احادیث به قرآن مراجعه کرد.
2ـ رابطه سنجشی:
یکی از روابط مهم قرآن با حدیث ارزیابی و سنجش روایات با آیات قرآن است. اگرچه حجیت سنت معصوم برای ما با دلایل متعدد ثابت است و تردیدی در آن نیست اما آنچه اکنون به معصوم نسبت داده میشود سنت نیست مگر آنکه بهطور متواتر نقل شده باشد و یا همراه با قراین قطعی باشد و معلوم باشد که از روی تقیه صادر نشده است و دلالت آن نیز روشن باشد؛ یعنی هم صدور و هم جهت صدور و هم دلالت آن روشن باشد. آنچه اکنون بهعنوان حدیث معصومان در دست است با این سه نکته حجیت می یابد. یکی از راههای سنجش استناد حدیث به معصوم عرضه آن بر قرآن کریم است.
رهنامه پژوهش: آیا عرض حدیث بر قرآن منافاتی با نقش تبیینی حدیث برای قرآن ندارد؟
استاد: البته منافاتی ندارد؛ زیرا در جایی باید حدیث را بر قرآن عرضه کرد که در صدور آن از معصوم تردید داریم اما اگر صدور حدیث از معصوم قطعی باشد مانند زمانی که خود از معصوم سخنی بشنویم یا به صورت متواتر یا همراه با قراین قطعی برای ما گزارش شود نیازی به عرض بر قرآن نیست؛ زیرا سنت قطعی خود حجت است و هرگز با حجت الهی دیگر که قرآن باشد ناسازگار نخواهد بود.
قرآن کريم پيامبر(ص) را در مقام مبين و مفسر آيات نوراني خود معرفي کرده، و سخنش را در اينباره حجيت بخشيده است؛ از اينرو ممکن است سخن پيامبر(ص) شرح و بسط آيات، يا توسعه، يا تضييق مفاهيم قرآني باشد و به اصطلاح اصوليان، حکومت بر آيات دارد.[21] شاید برخی بگویند که اگر مفاد حديث عرض را بپذيريم به معناي نفي حکومت تفسيري سنت بر قرآن خواهد بود؛ يعني وقتي قرآن معيار سنجش احاديث نبوي باشد، حکومت تفسيري حديث را درباره خود نميپذيرد و به حکم آنکه حديثِ مفسر و حاکم، مخالف کتاب است، مردود، و در نتيجه جايگاه تفسيري سنت نسبت به قرآن مخدوش خواهد شد.[22]
در پاسخ باید گفت: حکومت تفسيري سنت بر قرآن به معنايي که گذشت، پذيرفتني و خالي از اشکال است، اما حديث عرض مربوط به مرحله پيش از اين حکومت و تفسير است؛ يعني ابتدا بايد به سنتبودن آنچه به پيامبر نسبت دادهاند و ميدهند، يقين کرد و آنگاه در مقام مفسر از آن بهرهبرداري نمود. حديث عرض، مخاطب را به يکي از پراهميتترين روشهاي تشخيص سنت واقعي از احاديث موضوعه راهنمايي کرده است، و چون سخن معصوم در تضاد با قرآن نيست، اگر حديث منسوب به ايشان تعارضي با آيات داشت، نشانه جعلي و موضوعه بودن آن است.
حديث آموزشگر مباني و قواعد تفسير قرآن است. پيش از تفسير آيات بايد با مباني و قواعد تفسيري معصومان که در لابهلاي احاديث آمده است، آشنا شد و بر آن اساس قرآن را تفسير کرد.
آنچه گفتیم بر اساس آن است که مقصود مخالفان حديث عرض، حکومت به معناي تفسير و توسعه و تضييق مفاد آيه باشد؛ اما اگر مقصود آنان فروتر بودن رتبه قرآن از سنت و نفي حجت مستقل بودن آن باشد، سخن نادرستي است که به بررسي نياز ندارد؛ زيرا قرآن معجزه جاويد پيامبر و حجيتبخش سنت نبوي است و اين نقش در دوران پس از پيامبر(ص) که معجزه ديگري غير از قرآن در دست ما نيست، انحصاري خواهد بود.
رهنامه پژوهش: آیا امر به تدبر در قرآن با نقش تبیینی حدیث برای قرآن سازگاراست؟
استاد: خداوند در سوره نساء تدبر نکردن مشرکان در قرآن را نكوهيده است، و ثمره تدبر در قرآن را دريافتن اين مطلب ميداند كه قرآن از سوي خدا نازل شده است، زيرا اختلافي در آن وجود ندارد: «أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کانَ مِنْ عِندِ غيراللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا کثِيرًا».[23]همچنين در سوره محمد (صلی الله علیه و اله و سلم) تدبر نکردن مخالفان در قرآن را نکوهش کرده و دلهای آنان را قفلزده دانسته است: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا».[24]در سوره ص غايت فرو فرستادن قرآن را تدبر در آيات و پندپذيري خردمندان از آن دانسته است: «کتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْک مُبَارَک لِّيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَ لِيَتَذَکرَ أُوْلُوا الالْبَابِ».[25]سرانجام در سوره مومنون تدبر نکردن در قرآن را نكوهيده است: «افلم يدبروا القول ام جاءهم ما لم يأت آباءهم الاولين».[26]
تدبر در هر امري به معناي تفکر در عاقبت و پيآمدهاي آن است،[27] و مقصود از تدبر در قرآن نيز ميتواند به معناي تفکر در معاني و مقاصد و ديگر امور مرتبط با آيات باشد. بر اين اساس دعوت به تدبر در قرآن به معناي دعوت به فهم و برداشت از آن براساس معيارهايي است که مخاطبان بايد براي فهم کلام در دست داشته، و از آن آگاه باشند. بهويژه از آيه 82 سوره نساء[28] درمييابيم که همه آيات را ميتوان براساس اصول محاوره رايج ميان عقلا فهميد؛ زيرا در صورتي ميتوان نداشتن اختلاف دروني آيات قرآن را درک کرد که بتوان همه آيات را براساس معيارهاي رايج فهم ميان عقلا فهميد و با هم مقايسه کرد، بنابراين فهم اعجاز قرآن در هماهنگي و سازگاري آيات با يکديگر بر همين روش استوار است و بدون آن، تحدي قرآن به اختلاف نداشتن در آيات بيمعنا خواهد بود؛ زيرا نميتوان مخاطب را با متني که براي او دركناشدني است به چالش کشيد و درخواست همانندآوري کرد. از سوي ديگر ميدانيم که مخاطبان قرآن به آيات تحدي كاملاً توجه كرده و در پي همانندآوري برآمدهاند، پس ميتوان پذيرفت که آنان ميتوانستند نبودن اختلاف ميان آيات و سازگاري دروني آنها را با يکديگر تشخيص دهند؛ در نتيجه ممکن است کسي با توجه به نکات يادشده اولین مرحله فهم قرآن را برای همگان میسر بداند و این مسئله منافاتی با نیاز به تفسیر و تبیین معصوم در مراحل عالیتر فهم ندارد. به عبارت دیگر آيات تدبر بر امکان فهم همگان از قرآن دلالت ميكند و نميتوان مرتبهاي از فهم آيات را در مخاطبان معاصر نزول انکار کرد، اما اين اندازه فهم براي درک همه معارف قرآن و عمل به احکام آن بس نيست. افزون بر اينکه پيامبر به نص آيه 44 سوره نحل، وظيفه تبيين آيات را بر عهده داشته و به يقين به اين وظيفه عمل کرده است، يعني آيات قرآن را توضيح داده و نکاتي از معارف آن را در حد فهم و درک آنان بيان و شرح کرده است، بيشک اين شرح و تبيينها در صورت قطعي بودن انتساب آن به پيامبر قابل اعتنا و لازمالاتباع است و براي هر کسي که به پيامبر ايمان آورده است، حجت خواهد بود. پس نميتوان به بهانه دعوت به تدبر در قرآن خود را از بيان معصوم در شرح و تفسير قرآن بينياز و در نهايت آن را بياعتبار دانست؛ به عبارت ديگر براساس اين آيات، نتيجه تدبر درک هماهنگي آيات با يکديگر و پندپذيري و درک اوصاف متعالي خداوند است، اما هيچگاه از اين تدبر شرح مجملات قرآن، يا بيان همه معارف موجود در آيات قرآن به دست نميآيد.
رهنامه پژوهش: چگونه میتوان در فهم قرآن کوشید و به قرآنبسندگی و باور نامیمون حسبنا کتاب الله دچار نشد؟
استاد: آری اگر فهم و تفسیر روشمند باشد و براساس اصول محاوره عقلایی و دستور زبان عربی که زبان قرآن است صورت گیرد هرگز به قرآنبسندگی منتهی نخواهد شد. زیرا یکی از امور مهم در روش صحیح فهم قرآن توجه کردن به قراین کلام است و یکی از قراین قابل توجه درباره آیات قرآن، سنت معصوم است. حدیث نیز حاکی و گزارش از سنت معصومان است و اگر نصاب لازم در حجیت را دارا بود باید معیار فهم قرار گیرد. اما اگر حدیثی در ذیل آیه نبود و یا نصاب لازم حجیت نداشت، به معنای آن است که به سنت معصوم دسترسی نداریم در این صورت نیز بر اساس اصول محاوره، میتوان به دیگر قراین بسنده کرد و به ظاهر کلام که در عرف عقلا بدان اعتنا میکنند اعتماد کرد در این صورت بر اساس روش صحیح فهم، عمل شده و مشکلی نخواهیم داشت. اشکال در آنجاست که مفسر از اصل باوری به اثرگذاری سنت در فهم نداشته باشد و یا در مراجعه به آن کوتاهی و کاهلی کند. نتیجه آنکه تلاش روشمند برای فهم قرآن هرگز به معنای باور داشتن به حسبنا کتاب الله نیست و با آن تفاوت اساسی دارد.
3ـ رابطه دفاعی
مقصود از ارتباط دفاعي آن است که حديث براي دفاع از حقانيت، اصالت و مقاصد قرآن کريم شبهات مخالفان را پاسخ ميگويد و سدي نفوذناپذير در برابر آنان پديد آورده است. قرآن کريم در طول تاريخ در معرض شبهات و هجوم فرهنگي مخالفان قرار داشته و همواره در زمينههاي گوناگون به آن تعرض شده است. شبهه وحياني نبودن، معجزه نبودن، تحريف به نقيصه و زياده، ناسازگاري دروني، همچنين تفسير به رأي شدن آيات، مهمترين محورهاي تهاجم به قرآن کريم بوده و دفاع حديث از ساحت قرآن نيز بهطور كلي در اين زمينههاست.
دفاع از اصالت قرآن
مقصود از اصالت آن است که متن قرآنِ موجود در زمان ما، همان کلام خداوند متعال است که جبرئيل امين، الفاظ و عبارات آن را به پيامبر(صلی الله علیه و اله) وحي کرده است. اين متن در گذر ايام از دستبرد جاعلان و محرفان دور بوده و براساس وعده خداي تعالي از هر گزندي محفوظ مانده است. نه کسي سخني بر آن افزوده و نه دست ناپاکي چيزی از آن ربوده و بر همان قرائتي که پيامبر بر مردم خوانده، مصون مانده است.
دفاع حديث از اصالت متن قرآني به دو بخش تقسيمپذير است: نخست، دفاع از سلامت آن از تحريف و دوم دفاع در برابر قرائتهاي گوناگون.
دفاع از هماهنگي و سازگاري آيات با يکديگر
دفاع ديگر حديث از قرآن، درباره خدايي بودن قرآن به لحاظ وجود نداشتن تناقض در آن است؛ قرآن يکي از وجوه اعجازش را سلامت از هرگونه اختلاف و تناقضگويي ميداند و مخالفانش را به سبب توجه نكردن به اين بُعد از قرآن، نکوهش ميكند: «افلا يتدبرون القرآن ولو کان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً کثيرا»ً؛[29] «آيا در قرآن نميانديشند؟ در حالي که اگر از سوي غيرخدا ميبود به حتم در آن اختلاف فراواني مييافتند».
در جایی باید حدیث را بر قرآن عرضه کرد که در صدور آن از معصوم تردید داریم اما اگر صدور حدیث از معصوم قطعی باشد مانند زمانی که خود از معصوم سخنی بشنویم یا به صورت متواتر یا همراه با قراین قطعی برای ما گزارش شود نیازی به عرض بر قرآن نیست.
پيامبر(ص) درباره اين بعد از قرآن، بسيار حساس و انعطافناپذير بود. هنگامي که گفتوگو و مشاجره گروهي از مسلمانان را درباره آيات قرآن شنيد، خشمگين در جمعشان حاضر شد و بر آنان نهيب زد که پيشينيان شما به دليل جدال با هم و برهم زدن آيات الهي (و ايجاد تقابل ميان آيات) به گمراهي کشيده شدند. قرآن نازل نشده است تا آيات آن، يکديگر را تکذيب کنند، بلکه نازل شده است تا آيات آن مصدق و مؤيد يکديگر باشند. هرچه را از آن شناختيد، به کار بنديد؛ و هرچه نفهميديد، بدان ايمان آوريد.[30] اين نکته تا آن اندازه برجسته است که در برخي کتابهاي حديثي بابي در اينباره قرار دادهاند، از آن جمله در الاحتجاج طبرسي[31]و در بحار الانوار[32] بابي درباره احتجاجات اميرمؤمنان در برابر زنديق مدعي وجود تناقض در قرآن وجود دارد و حديثي طولاني درباره نقد ديدگاه دگرانديشان در باب تناقض آيات نقل شده است.
دفاع از قرآن در برابر تفسير به رأي
بخش ديگر دفاع حديث از ساحت قرآن، دفاع در برابر تفسير به رأي و انتساب آرا و عقايد انحرافي به قرآن کريم بوده است. اين بخش مهمترين نقش دفاعي حديث است که به دو صورت انجام شده است:
نخست، نکوهش شديد تفسير به رأي، و برحذر داشتن افراد از اقدام به آن؛ مقصود از تفسير به رأي آن است که مفسر، رأي شخصياش را در مقام بيان مقصود خداوند از آيات قرآن بر آنها تحميل کند. اين کار ممکن است بر اثر بيتوجهي به روش فهم صحيح قرآن، يا ناتواني علمي در پژوهش و اجتهاد صحيح باشد، يا آنکه به دلخواه و به سبب هدفهاي پست مادي پديد آيد.
دوم، تخطئه تفسيرهاي نادرست و تصحيح برداشتهای ناروا از قرآن که طي آن دهها آيه قرآن تفسير و افکار انحرافي منحرفان طرد و تکذيب شده و راه روشن قرآن در برابر مشتاقان قرار گرفته است. برخي احاديث نشان ميدهد که معصومان در مواجهه با تفاسير نادرست و انحرافي از آيات قرآن واکنش نشان داده و با تخطئه ديدگاه انحرافي، تفسير صحيح آيات را بيان كردهاند و گاهي در ملاقات با مفسران نااهل، ناکارآمدي آنان را در فهم و تفسير قرآن برملا کردهاند؛ مانند حديث بيانگر ديدار ابوحنيفه با امام صادق علیه السلام.
پی نوشت ها:
[1]. بسياري از عالمان اين تعبير را به کار بردهاند. از جمله ر.ك: اسماعيلبنکثير، تفسير ابنکثير، ج1، ص9؛ احمد قرطبي، الجامع لاحکام القرآن، ج1، ص72 و 73؛ ابراهيم شاطبي، الموافقات، ج4، ص55؛ محمد غزالي، المستصفي في علم الاصول، ص250؛ عبدالحميد محمد ندا، السنة بيانا للقرآن، ص23-26. منبع اخير هفت نوع بيان حديثي را براي آيات قرآن برشمرده است.
[2]. محمد صادقي، الفرقان، ج1، ص16 و 17.
[3]. محمدحسين طباطبايي، قرآن در اسلام، ص26؛ عبدالله جوادي آملي، تسنيم، ج1، ص140 و 141؛ عليبنمحمد البزدوي، کنز الوصول الي معرفة علم الاصول، ص149؛ ابراهيم شاطبي، الموافقات، ج4، ص27. امکان تفکيک رابطه اصل و فرع با رابطه تفسيري دور از ذهن نيست؛ زيرا لزوماً آنچه فروعات حکم کلي بيانشده در قرآن ناميده ميشود، تفسير آن نيست و تعريف تفسير بر آن منطبق نيست؛ مثلاً بيان مسايل بيانگر مبطلات روزه يا کفاره روزه خوردن، تفسير آيات مربوط به روزه نيست؛ زيرا نه بيان مفاد استعمالي و نه مقصود جدي آيات روزه است، ولي بدون دانستن آن، عمل به حکم قرآن ـ بهطور کامل ـ در باب روزه ممکن نخواهد شد، و بهطورکلي بيشتر احاديث معصومان(ع) از اين منظر با قرآن مرتبط است و تفسير آن به شمار نميرود؛ از اينرو اگر رابطه اين احاديث با قرآن را رابطه اصل و فرع بناميم، خالي از لطف نيست.
[4]. محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج3، ص84 و 85؛ همو، قرآن در اسلام، ص26؛ محمدحسين فضلالله، من وحي القرآن، ج1، ص24 و 25؛ ابراهيم شاطبي، الموافقات، ج4، ص12.
[5]. در برخي كتابها عوامل نيازمندي قرآن به تفسير بيان شده است؛ از جمله ر.ک: بابايي و ديگران، روششناسي تفسير قرآن، ص36-40.
[6]. بقره (2)، 238.
[7]. محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج2، ص266.
[8]. هنگام بحث از ادله ارتباط تفسيري حديث با قرآن خواهد آمد.
[9]. نحل (16)، 44.
[10]. و َمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ. نحل (16)، 43.
[11]. سَمَّى اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ الْقُرْآنَ ذِكْراً فَقَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى:«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» وَ قَالَ عَزَّ وَجَلَّ: «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ»؛ «خداوند عز وجل قرآن را ذکر ناميده و فرموده است: «و ما قرآن را بر تو فرو فرستاديم تا آنچه را به سوي مردم فرو فرستاده شده، برايشان شرح دهي، شايد بينديشند»، و (نيز) فرموده است: «و به واقع که آن (قرآن) به حتم ذکري براي تو و قوم توست و به زودي (در رابطه با آن) مؤاخذه خواهند شد». محمدبنيعقوب كليني، الكافي، ج1، ص295. و: الْكِتَابُ الذِّكْرُ وَ أَهْلُهُ آلُ مُحَمَّدٍ أَمَرَ اللَّهُ بِسُؤَالِهِمْ وَ لَمْ يُؤْمَرُوا بِسُؤَالِ الْجُهَّالِ وَ سَمَّى اللَّهُ الْقُرْآنَ ذِكْراً فَقَالَ تَبَارَكَ وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ وَ قَالَ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ؛«کتاب (قرآن) ذکر است و اهل آن آل محمد(ص) هستند، خداوند به پرسش از آنان فرمان داده، و به پرسش از نادانان مأمور نيستند و خداوند قرآن را ذکر ناميده و فرموده: «و به واقع که آن (قرآن) به حتم ذکري براي تو و قوم توست و به زودي (در رابطه با آن) مؤاخذه خواهند شد» و (نيز) فرموده: «و ما قرآن را بر تو فرو فرستاديم تا آنچه را به سوي مردم فرو فرستاده شده برايشان شرح دهي، شايد بينديشند». شيخحر عاملي، وسائلالشيعه، ج27،ص66.
[12]. يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا؛ «اي مردم، همانا شما را دليل روشني از خداوندگارتان آمد و ما نوري روشنگر به سوي شما فرو فرستاديم. نساء (4)، 74. وَ مَا أَنزَلَ عَلَيْكُمْ مِّنَ الْكِتَابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُم بِهِ؛ «و آنچه بر شما از کتاب و حکمت نازل شده، شما را بدان پند ميدهد». بقره (2)، 231.
[13]. براي توضيح بيشتر ر.ك: الميزان، ذيل آيه 44 نحل.
[14]. همچنين نميتوان گفت که در اين آيه تبيين، انصراف به آيات مشکل و متشابه دارد؛ زيرا بسياري از آيات ظاهر روشني دارند، ولي به دليل آنکه قيد يا خاصِ آن در قرآن نيامده، به بيان نبوي نيازمند است.
[15].نيز تعبير« يعلمهم الکتاب» در سه آيه بقره (2)، 129 و 151 و آلعمران (3)، 164 آمده است.
[16]. مقصود از «اميين» در اين آيه، مردم مكه و اطراف آناند، كه نه اهل دانش و تمدن بودند و نه از آيين الهي و تعاليم پيامبران خدا بهرهاي داشتند. مقصود از رسول نيز حضرت محمد(ص) است.
«الكتاب» در قرآن کاربردهاي گوناگوني دارد، در برخي آيات مقصود از آن جنس کتاب است؛ مانند آيه «و انزل معهم الکتاب». بقره (2)، 213؛ و در برخي کتاب مقدس آسماني (تورات و انجيل) است؛ مانند آياتي که در آن تعبير «اهل الکتاب» آمده است؛ از جمله بقره (2)، 105؛ در برخي آيات خصوص تورات، مانند «و اذ آتينا موسي الکتاب». بقره (2)، 53؛ و در برخي خصوص انجيل اراده شده است؛ مانند «آتاني الکتاب». مريم (19)، 30؛ و در بعضي نيز مقصود از آن قرآن كريم است؛ مانند «نزل عليک الکتاب بالحق». آلعمران (3)، 3. درباره مقصود از الکتاب در اين آيه بیشتر مفسران مقصود از آن را قرآن دانستهاند. براي نمونه به اين تفاسير مراجعه کنيد: فضلبنحسن طبرسي، مجمع البيان، ج1، ص394 و433؛ محمود آلوسي، روح المعاني، ج1، ص387؛ عبدالرحمن السعدي، تيسير الکريم الرحمن، ج1، ص74؛ فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، ج4، ص73؛ محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج19، ص265؛ اسماعيلبنکثير، تفسير القرآن العظيم، ج1، ص317 و ج2، ص139. البته اين احتمال را با توجه به برخي قراين ميتوان تقويت کرد: نخست، آيه 44 سوره نحل نيز پيامبر را مبين وحي نازلشده از سوي خدا بر مردم معرفي کرده است و در واقع تعبير ديگري از تعليم است که در آيه مد نظر ما مطرح شده؛ دوم مناسبت حکم و موضوع نيز اقتضا دارد کتاب مورد نظر در اين آيه قرآن باشد؛ زيرا کتابي که به ايشان وحي شده، قرآن است و علي القاعده بهترين کسي که ميتواند آن را به مردم آموزش دهد، خود ايشان است و حكمت نيز معارف فاخري است كه اين كتاب عظيم در بردارد. محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج19، ص265. برخي نيز مقصود از حکمت را سنت نبوي يا اسرار شريعت و احکام دين دانستهاند. عبدالرحمن السعدي، تيسير الكريم الرحمن، ص155؛ ابوحيان اندلسي، البحر المحيط، ج1، ص563 و برخي ديگر از مفسران. گفتني است که در پي جستوجو در تفاسير روايي، حديثي که مقصود از کتاب و حکمت را در ذيل اين آيه توضيح دهد، وجود نداشت، جز يک حديث از ابنعباس که مقصود از کتاب را قرآن و مقصود از حکمت را ولايت عليبنابيطالب(ع) دانسته است. ر.ک: فراتبنابراهيم کوفي، تفسير فرات کوفي، ص483؛ عبيدالله حاکم حسکاني، شواهد التنزيل، ج2، ص340.
[17]. مفسران نيز بر اين مطلب تأکيد نمودهاند. طبرسي هدف از تعليم قرآن را آموزش معارف توحيدي و احكام شريعت به مردم ميداند؛ مجمع البيان، ج1، ص394. ابوحيان نيز مقصود از «يعلمهم» را تعليم معاني قرآن ميداند؛ البحر المحيط، ج1، ص563. اگرچه برخي مفسران تعليم را اعم از بيان الفاظ و معاني قرآن ميدانند؛ مانند آلوسي که تعليم را اعم از بيان لفظ و كيفيت اداي آن، و آگاه كردن بر حقايق و اسرار آن دانسته است؛ روح المعاني، ج1، ص378. علامه طباطبايي تعليم کتاب را بيان الفاظ آيه و تفسير مشكلات آن معنا کرده، و تعليم حكمت (معارف يقيني كه قرآن دربردارد) را در برابر آن ميداند؛ الميزان، ج19، ص265. اما همانگونه که گفتيم به قرينه مقابله، تعليم فراتر از تلاوت و بيان الفاظ است.
[18]. از جمله اين آيات، هفتمين آيه سوره حشر است: «ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا»؛ «آنچه رسول خدا به شما داد بگيريد و از آنچه بازتان داشت، دست بکشيد». هر چند مورد نزول اين آيه درباره تقسيم غنايم جنگي بوده است، اما با تنقيح مناط بر حجيت سخن و كار پيامبر (ص) در امور گوناگون و از جمله در تبيين آيات قرآن دلالت دارد.
[19]. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج23، ص199. سند اين روايت به طريقي كه در بصائر آمده، صحيح است: حدثنا إبراهيم بنإسحاق عن عبدالله بن حماد عن بريد بن معاوية العجلي عن أحدهما. ر.ک: محمد بن الحسن الصفار، بصائر الدرجات، ص204. همچنين در روايت ديگري چنين آمده است: ان الله علم نبيه(ص) التنزيل والتأويل فعلمه رسول الله عليا (ع)، قال: «وعلمنا والله…». محمدبنيعقوب كليني، الكافي، ج7، ص439، باب ما لا يلزم من الايمان و النذور، ح15. مُحَمَّدُ بن الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بن الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّد ِبن سِنَانٍ عَنْ عَمَّار ِبن مَرْوَانَ عَنِ الْمُنَخَّلِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) أَنَّهُ قَالَ: و مَا يَسْتَطِيعُ أَحَدٌ أَنْ يَدَّعِيَ أَنَّ عِنْدَهُ جَمِيعَ الْقُرْآنِ كُلِّهِ ظَاهِرِهِ وَ بَاطِنِهِ غيرالْأَوْصِيَاءِ. همان، ج1، ص228.
[20]. احاطه امير مؤمنان(ع) بر موضوعهاي گوناگون قرآني و پاسخگويي وي به پرسشهاي فراوان مردم انكار شدني نيست و اهلسنت نيز بسياري از آنها را نقل كردهاند؛ سيوطي در اينباره روايات زير را شاهد آورده است: و قد روي معمر عن وهب بن عبدالله عن ابي الطفيل قال: «شهدت علياً يخطب وهو يقول: «سلوني فوالله لا تسئلوني عن شئ الا اخبرتكم وسلوني عن كتاب الله فوالله ما من آية الا و انا اعلم ا بليل نزلت ام بنهار ام في سهل ام في جبل»؛ و اخرج ابو نعيم في الحلية عن ابن مسعود قال: «ان القرآن انزل علي سبعة احرف ما منها حرف الا وله ظهر و بطن وان علي بن ابي طالب (ع) عنده منه الظاهر و الباطن». سيوطي، عبدالرحمان، الاتقان، ج2، النوع الثمانون، ص1227.
[21]. حکومت در اصطلاح دانش اصول به معناي آن است که دليلي ناظر به حال دليل ديگر و شارح و مفسر مضمون آن باشد، خواه نظارت آن بر موضوع يا محمول دليل ديگر بوده، و خواه به نحو توسعه يا تضييق باشد و اعم از اينکه دلالت ناظر به نحو مطابقي يا التزامي بوده و دليل ناظر متقدم يا متأخر باشد. براي مطالعه در اينباره ر.ک: مرتضي انصاري، فرائد الاصول، ج3، ص314، و ج4، ص13؛ محمدکاظم خراساني، نهاية النهاية، ج2، ص243؛ علي مشکيني، اصطلاحات الاصول، ص126.
[22]. اين دليل را ميتوان از سخن کساني که سنت را بر کتاب حاكم ميدانند، استنباط کرد و در مقام دفع دخل بدان پاسخ گفت.
[23]. نسا (4)، 82.
[24]. محمد (47)، 24.
[25]. ص (38)، 29.
[26]. مؤمنون (23)، 68.
[27]. دَبَّرَ الأَمْرَ وتَدَبَّره، نظر في عاقبته. ابنمنظور، لسان العرب، ذيل واژه دبر.
[28]. أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً؛ «آيا در قرآن نميانديشند؟ در حالي که اگر از سوي غيرخدا ميبود، به حتم در آن اختلاف فراواني مييافتند».
[29]. نساء (4)، 82.
[30]. اين مضمون و مشابه آن در اين منابع آمده است: عبدالرحمن سيوطي، الدر المنثور، ج2، ص6 و 8؛ الحارثبنابيسامة، بغية الباحث عن زوائد مسند الحارث، ص230؛ علي متقي هندي، کنز العمال، ج1، ص619؛ اسماعيلبنکثير، تفسير ابنکثير، ج2، ص10.
[31]. احمدبنابيطالب الطبرسي، الاحتجاج، ج1، ص358.
[32]. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج90، ص98.