اشاره:
هنوز معلوم نیست طلبه برای رسیدن به درجه اجتهاد قرآنی (سطح تخصصی در ارتباط با قرآن) باید چه علومی را کسب کند و چه شرایط اخلاقی و علمی و عملی داشته باشد. بحث را باید از اینجاها شروع کنیم. اینها مباحث اولیه و مهماند. مرحوم مدرس افغانی در درس ادبیات میگفت من میتوانم طی پنج سال طلبه را از سطح ابتدایی به درس خارج برسانم. شگردش این بود که طلبه را در ادبیات تقویت میکرد. خیلی هم بیراه نمیگفت؛ چون طلبه وقتی در ادبیات قوت میگرفت، منتظر نمیشد استاد ضمیر را برگرداند و بگوید مرجعش چیست. بر متن مسلط میشد و درسها را با سرعت بیشتر میتوانست یاد بگیرد. امروز در حوزه علمیه معلوم نیست اخلاقیات چقدر بر اجتهاد مؤثر است. مثلاً آیا بخل بر اجتهاد و فقاهت اثر منفی دارد یا نه؟ خصوصیات اخلاقی در رشد علمی چقدر سهم دارند؟ ضعف در اخلاق چقدر در تفسیرِ به حق یا تفسیر به رأی نقش دارد؟ و…
رهنامه: نقطه آغازین ورود به مباحث قرآنی و تفسیری کجاست؟
استاد: به اعتقاد بنده، اولین مطلب که روشن و واضح است، شناخت شخصیت قرآن و اهل بیت است؛ یعنی قرآن را باید قدری فراتر از شناخت شناسنامهای، یعنی از جهت هویت الهی و معنوی بشناسیم. به هر حال ما با جامعه دینی روبهرو هستیم که پیشفرضش این است که قرآن کتاب الله است و اهل بیت(علیهم السلام) را نیز مفسر کتاب الله میداند. این مطلب را باید بیشتر تبیین کنیم و توضیح بدهیم. قرآن و اهل بیت در نظام خلقت اشتراکاتی با هم دارند:
1ـ هر دو آیت عظمای خداوندند. 2ـ هر دو نقش هدایتگری خلایق و مکلفان را بر عهده دارند.
با این مقدمه به نظرم میرسد ابتدا شخصیت قرآن و اهل بیت را باید در سه موطن بررسی کنیم: ۱. عالم خلقت، ۲. عالم دنیا و بشریت 3. عالم آخرت.
نکتهای که وجود دارد این است که وقتی میگوییم عالم بشریت، نفی عالم جن نیست. در واقع نسبت قرآن و اهل بیت به بشریت و به تبع بشریت به طایفه جن چیست؟ و جایگاه اخروی قرآن و اهل بیت چگونه است؟ بحث دوم این میشود که با قرآن و اهل بیت چگونه میتوانیم ارتباط برقرارکنیم؟ ابتدا باید معرفتی از شخصیت قرآن و اهل بیت در این سه موطن بنابر آیات و روایات پیدا کنیم و اینها را معرفی کنیم. این قدم اول است. شخصیت دنیوی و اخروی قرآن و اهل بیت مبتنی بر شخصیت تکوینی و ملکوتی آنها است. سپس قرآن و اهل بیت را باید در موطن عالم خلقت بررسی کنیم و نسبت آنها با مخلوقات دیگر و در عالم بشریت و عالم جن و در عالم آخرت را بشناسیم. حالا میخواهیم با این شخصیتها ارتباط معرفتی و معنوی پیدا کنیم.
پرسش اول این است که کسی که میخواهد با قرآن ارتباط برقرار کند، از چه راهی باید وارد عرصه قرآن شود و در این راه چه ابزارهای مفهومی به او کمک میکنند. طبیعتاً بحث مفاهیم انس و تدبر در قرآن مطرح میشود که به اعتقاد من هفت مفهوم اساسی دارد.
1ـ مفهوم قرائت،
2ـ مفهوم تلاوت،
3ـ مفهوم ترتیل،
4ـ مفهوم اسماع و انساد،
5ـ مفهوم تدبر،
6ـ مفهوم تفسیر،
7ـ مفهوم تاویل
اگر این مفاهیم را درست بشکافیم، نحوه ارتباط با قرآن در سطوح مختلف برای ما برملا میشود. شاید تعجب کنید؛ وقتی در مورد همین مفاهیم میپرسم، اغلب طلاب چیزی نمیدانند. اولاً مفاهیم ارتباط با قرآن از نظر خود قرآن چیست؟ خداوند راه ارتباط با قرآن را از طریق همین مفاهیم معرفی کرده است، یعنی مفاهیم قرآنی. خدای عالم میگوید میخواهی با قرآن ارتباط برقرار کنی، باید از این طریق ارتباط برقرار کنی اینکه قرآن را قرائت کنی، قرآن را تلاوت کن. پرسشی که مطرح میشود این است که برای تلاوت قرآن باید چه کار بکنم. حتی در جامعه علمی گمان بر این که قرائت و تلاوت به یک معنا هستند و این برداشت به این دلیل است که تحقیق نشده است. ما بیشتر به حاشیه توجه کردهایم نه متن علوم قرآن. پایههای علوم قرآن از اینجا شروع میشود اینکه من با قرآن چگونه ارتباط برقرار کنم. چگونگی ارتباط و خصوصیتهایش را این هفت مفهوم اساسی به ما میگویند.
بعضی از اینها مفاهیم مشابه قرآنی دارند و بعضی دیگر، منحصر به فردند؛ مثل مفهوم قرائت که منحصر به فرد است؛ یعنی مشابه ندارد. تأویل نیز مشابه ندارد؛ در حالی که مفهوم تلاوت، مشابه قرآنی دارد. مشابه قرآنیاش «استمساک، تمسیک» است. ترتیل هم مفهومی ویژه است؛ در حالی که تدبر، مفاهیم مشابه قرآنیِ فراوانی دارد. بحث منظومه مفاهیم ارتباط با قرآن، این قابلیت را دارد که یک ترم درسی را به خود اختصاص دهد. ترتیل یک بار بیشتر در قرآن نیامده است و آن هم، از پیامبر انتظار میرود؛ یعنی ترتیل کار پیامبر است. اصلاً شأن اولیه ترتیل، کار معصوم است و از عهده غیرمعصوم برنمیآید و به همین دلیل خدا از غیر معصوم درخواست ترتیل نکرده است. اصل ترتیل، کار خدا است. ترتیل یعنی تنظیم قرآن؛ تنظیمی که چهار ویژگی دارد: 1ـ نظم، 2ـ زیبایی، 3ـ عمق، 4ـ استحکام و هدف متعالی.
همانطور که گفتیم ترتیل کار خدا است: «و رتلنا ترتیلا». بحث ترتیل مقدمهای برای برخی دیگر از بحثهای علوم قرآنی است، مثل اعجاز قرآن. از ترتیل قرآن نتیجه میگیریم قرآن معجزه است؛ چرا که ترتیل کار خدا است. اعجاز قرآن در سه عرصه کلی است. هم لفظ قرآن اعجاز الهی دارد و هم محتوا و هم هماهنگی لفظ و معنا که همان موسیقی قرآن است. عرصه لفظ قرآن همان فصاحت و بلاغت قرآن است. از الهیات گرفته تا علوم انسانی و طبیعی و پیشگوییها و غیبگوییها و غیره، همگی از اعجاز محتوایی قرآناند. عرصه سوم، اعجاز موسیقایی قرآن است که اولین جلوه اعجاز است. اولین انعکاس بشری قرآن، موسیقی آن است و این موسیقی معجزه است. وقتی اینها را منطقاً فهمیدیم، نحوه ارتباط با قرآن را از این مفاهیم میفهمیم.
شأن اولیه ترتیل، کار معصوم است و از عهده غیرمعصوم برنمیآید و به همین دلیل خدا از غیر معصوم درخواست ترتیل نکرده است. اصل ترتیل، کار خدا است. ترتیل یعنی تنظیم قرآن؛ تنظیمی که چهار ویژگی دارد: 1ـ نظم، 2ـ زیبایی، 3ـ عمق، 4ـ استحکام و هدف متعالی.
خداوند خود، این مفاهیم را کلید و وسیله ارتباط با قرآن قرار داده است. این مفاهیم همه از واژههای قرآن گرفته شدهاند. تعمق در این واژهها، تمایزات این مفاهیم را آشکار میسازد. وقتی خود قرآن میگوید «إقرا کتابک: نامه عملت را قرائت کن»، حتماً درک معنا در آن لحاظ شده است؛ پس پایینترین سطح ارتباط با قرآن، قرائت یعنی تلفظ توأم با معنا در حد ترجمه است. این از نظر کاربردی الزام دارد؛ یعنی کسی که میخواهد قرائت کند، درک معنا هم موضوعیت دارد. در تلاوت مفهوم تبعیت و عملکرد وجود دارد؛ یعنی قرائتی است که به قصد عمل و تبعیت انجام میشود؛ بنابراین تلاوت یک پله بالاتر از قرائت است. در تلاوت پیروی و تبعیت وجود دارد: « والقمر اذا تلاها». غرضم این است که این مفاهیم نحوه ارتباط را به ما نشان میدهند. باید از مفاهیم شروع کنیم. مفاهیم بصیرت کاربردی، عملیاتی، تعلیمی اخلاقی و تربیتیِ معنادار و جامع را به مخاطب عرضه میکنند. هدف ما باید از این بحثها، ارتباط با محتوای قرآن باشد نه حواشی قرآن. متأسفانه بسیاری از کتابهای علوم قرآن بحث را به حاشیه میبرند و به متن کاری ندارند. درسهایی که در علوم قرآن در حوزه به طلبه ارائه میشود، کمتر بار محتوایی و فهم قرآن را به طلبه میدهد. به اعتقاد بنده این روش را باید اصلاح کرد.
بنابراین بحث دوم، مفاهیم قرآنی است که نحوه ارتباط با قرآن را برای ما مشخص میکند. گفتیم که هفت مفهوم اساسی وجود دارد که باید مفصل بررسی شوند. بحث سوم زمینههای انس با قرآن است. این زمینهها بخشی به اوقات ارتباط با قرآن و بخشی به حالات خود فرد برای ارتباط با قرآن مثل مکانها و زمانها و حالات مناسب برای فرد برمیگردد. مراد این است که برای ارتباط با قرآن چه حالاتی، چه مکانی و چه زمانی مناسب است. باید به چنین پرسشی پاسخ گفت.
بحث چهارم این است که شرایط فهم قرآن چیست. شرایط در دو سطح عمومی و تخصصی است. شرایطی که عموم لازم دارند و شرایطی که در حوزههای علمیه باید برای قرآن بررسی شود. اینها مباحث اولیه و مهماند. از سوی دیگر باید به اقسام شرایط پرداخت. جای چنین بحثهایی در حوزههای علمیه خالی است. در واقع ارتباط با قرآن چه در سطح تخصصی و چه در سطح عمومی شرایطی میخواهد. این شرایط بر دو نوعاند:
1ـ شرایط علمی،
2ـ شرایط روحی و عملی.
ارتباط با قرآن مخصوصاً در سطح تخصصی شرایطی میخواهد. سه دسته شرط اساسی نیاز دارد که شرایط تخصصی رسیدن به اجتهاد در قرآن است. هنوز معلوم نیست طلبه برای رسیدن به درجه اجتهاد قرآنی باید چه علومی را کسب کند و چه شرایط اخلاقی و علمی و عملی داشته باشد. بحث را باید از اینجاها شروع کنیم. مرحوم مدرس افغانی در درس ادبیات میگفت من میتوانم طی پنج سال طلبه را از سطح ابتدایی به درس خارج برسانم. شگردش این بود که طلبه را در ادبیات تقویت میکرد. خیلی هم بیراه نمیگفت؛ چون طلبه وقتی در ادبیات قوت میگرفت، منتظر نمیشد استاد ضمیر را برگرداند و بگوید مرجعش چیست. بر متن مسلط میشد و درسها را با سرعت بیشتر میتوانست یاد بگیرد. هرچند روش صحیح در آموزشهای دینی خصوصاً علمی و حوزوی بحث مهمی است و در مورد آن باید سمینارها گرفته شود. امروز در حوزه علمیه معلوم نیست اخلاقیات چقدر بر اجتهاد مؤثر است. مثلاً آیا بخل بر اجتهاد و فقاهت اثر منفی دارد یا نه؟ خصوصیات اخلاقی در رشد علمی چقدر سهم دارند؟ ضعف در اخلاق چقدر در تفسیرِ به حق یا تفسیر به رأی نقش دارد؟ به نظر من شرایط عمومی هشت شرط است که یکی از آنها احاطه موضوعی به قرآن و سنت است. این شرط بر آموزشها و سیاستهای ما، اثرگذار است.
موضوع سوم این است که زمینه های انس با قرآن چیست؟
موضوع چهارم این بود که شرایط فهم تخصصی قرآن و سنت چیست. در فهم قرآن، احاطه بر روایات موضوعیت دارد. کسی که میخواهد اقدام به تفسیر کند، حتماً باید یکی دو بار نورالثقلین را دوره کند. باید احاطه موضوعی بر قرآن داشته باشد؛ یعنی اگر قرآن را به دستش دادی و گفتی ربا، آیات ربا را بیاورد نه اینکه در معجم المفهرس نگاه کند و آیات ربا را پیدا کند. باید بداند آیات زکات در مکه و آیات زکات در مدینه کداماند. اگر شرایط را خوب تعریف کنید، طلبه از همان اول میداند دنبال چه موضوعاتی باشد.
موضوع پنجم این است که علم به لغتِ قریب به عصر قرآن، موضوعیت پیدا میکند. پرسش این است که علم به لغت قریب به عصر قرآن چگونه به دست میآید. متأسفانه الان در حوزه علمیه معلوم نیست چه کتابهایی مبنای لغتهای قرآنیاند. از آنجا که در حوزه درباره آن بحث نمیشود، هنوز تکلیفش روشن نیست. مصباح المنیر در حوزهها شاخص است؛ در صورتی که مصباح المنیر بیشتر برای روایات است. در فهم قرآن کتاب معجم مقایس اللغه که ریشه لغات را بررسی کرده تقدم دارد. از باب تاریخی هم العین خلیل بناحمد مقدم است. در مراجعه به کتابهای لغت، هم نزدیک بودن به عصر قرآن موضوعیت دارد و هم اینکه کتاب چه خصوصیتی دارد. هنوز در حوزه مشخص نشده است که کتابهای لغت قرآنی در فهم قرآن چه نقشی دارند و سهم هر کتاب چقدر است. کتابهای لغتی که تقدم زمانی و محتوایی و موضوعی دارند، شناختهشده نیستند.
وقتی میگوییم احاطه بر قرآن از شرایط علمیِ فهم قرآن است، برای چنین شرطی، انس مستمر با قرآن لازم است. این نوع مباحث به ما میگوید چه کارهای واجباند و باید انجام شوند. این مباحث در حوزه، واجبتر از همه مباحثاند و باید سراغ آنها رفت؛ چرا که ریلگذاری آموزش حوزوی را برای ما فراهم میکنند. من معتقدم اولاً طلبه باید این شرایط و مقدمات را قبل از رسیدن به درس خارج بیاموزد؛ چرا که در درس خارج نمیتواند به این پرسشها پاسخ دهد. ثانیاً آموزشها باید قرآنمحور باشند، به همان روش و سیاستی که علامه آن را تفسیر قرآن به قرآن مینامد.
بعد از احاطه بر قرآن و لغت قریب عصر قرآن علم سوم علم ادبیات عرب است که شامل صرف و نحو و معانی و بیان و فصاحت و بلاغت میشود. طبیعتاً تجزیه و ترکیب در قرآن موضوعیت پیدا میکند. در درس خارج هنوز تجزیه و ترکیب قرآن را از طلبه تحویل نگرفتهایم. تجزیه و ترکیب پایه ادبیات عرب است و ادبیات عرب، پایه فهم دین است. قرآن به لحاظ بلاغی معجزه است؛ یعنی برای واژههای قرآن نمیتوان بدیل معرفی کرد؛ مثلاً «لاریب فیه» را نمیتوانیم «لاشک فیه» معنا کنیم. اگر چنین معنا کنیم، بخشی از معنا از دست رفته است. ملامحسن در عوامل میگوید در «عینا یشرب بها» «بها» را بردار و «من» را جایگزین کن، آیه درست میشود. مثلاً رفوکاری به ما یاد میدهد؛ در حالی که خرابکاری یاد میدهد. پایه را خراب میکند و آیه را بد معنا میکند و ذهن را به بیراهه میکشاند، یعنی ترادف در قرآن که برخلاف مذاق امثال علامه طباطبایی و استاد جوادی آملی است. اگر از من بپرسند یکی از ویژگیهای برجسته و سرنوشتساز تفسیر المیزان را چه میدانی، من عرض میکنم اهمیتدادن به اصلِ عدم ترادف در قرآن، مهمترین ویژگی آن است. علامه طباطبایی و آقای جوادی آملی سعی کردند با توجه به اصل عدم ترادف، «لاریب» را مساوی با «لاشک» نگیرند و خصوصیات «لاریب» را استخراج کنند. وقتی به تسامح میگوییم ریب همان شک است و شک همان ریب است، با این کار باب پژوهش و تحقیق را میبندیم، تسامح و تساهل وارد میکنیم و فاجعه فهم و درک دین رخ میدهد.
اعجاز قرآن در سه عرصه کلی است. هم لفظ قرآن اعجاز الهی دارد و هم محتوا و هم هماهنگی لفظ و معنا که همان موسیقی قرآن است.
اصلا برکات عظیم المیزان و تسنیم را من در همین موضوع میدانم. حضرت استاد جوادی آملی و طباطبایی سعی کردهاند این اصل را جدی بگیرند و در حد وسعشان خصوصیت واژهها و ترکیبها را متمایز از دیگران استخراج کنند؛ پس به دُر و گوهرهای زیادی دست پیدا کردهاند. این نگاه، باب پژوهش را باز میکند. مثالی ساده در مورد اصل عدم ترادف میزنم: مهندسی دایره میکشد و میگوید اینجا را باید بکَنید تا به آب برسید. ما باید دقیقا همین جا را بکَنیم تا به آب برسیم. اصل عدم ترادف میگوید این ریب غیر از شک است. پس خصوصیت معنای ریب را بشکاف و جلو برو تا به مراد الهی برسی و اسرار قرآن را کشف کنی. در غیر این صورت، بدون اینکه مفسر متوجه باشد، دچار نوعی تفسیر به رأی خواهد شد. به این قسم از تفسیر به رأی کسی توجه نکرده است. دریای عظیم بار معانی و معرفتها را باید از قرآن استخراج میکردیم، ولی متاسفانه نکردیم. توانش بوده، ولی روش و سلیقه، مناسب نبوده است.
در مورد ادبیات عرب باید بگویم وقتی من وارد حوزه شدم، از قبل زمینه ادبیات عرب را داشتم. با کمال تعجب دیدم از کتاب مغنی فقط باب اول و رابع را میخوانند. برای بخشهای دیگر استاد پیدا نمیکردم. وادار شدم خودم بخوانم؛ چون سابقه انس با قرآن داشتم. پیش خودم گفتم چه دُر و گوهرهای ادبی برای فهم قرآن در بابهای دیگر مغنی وجود دارد. مثلا باب هشتم، باب تضمین است. این باب در قرآن سیر میکند. یکی از قواعد اساسی فهم قرآن باب تضمین است. مثلاً نمیتوان راحت فهمید که در آیه «علّم آدم الأسماء کُلها» قاعده تضمین به کار رفته است. چنانکه گفتیم این قاعده در باب هشتم مغنی آمده است؛ ولی متأسفانه کسی این باب را نمیخواند. مگر خواندن چنین کتابهایی برای فهم قرآن نیست؟! پیش از این تحقیقی در قرآن انجام دادم و فهمیدم در هر چند صفحه قرآن، دو ـ سه آیه دارای باب تضمیناند. من 900 مورد استخراج کردم؛ ولی هنوز به جامعه علمی عرضه نکردهام. عرض بنده این است اگر بخواهیم ادبیات را بر محور قرآن بخوانیم، هشت باب مغنی خواندنش واجب است.
بنابراین خلاصه آنچه گفتیم این است:
1ـ احاطه بر قرآن و حدیث، 2ـ توجه به لغتِ قریب به عصر قرآن، 3ـ مسلط شدن بر ادبیات عرب، 4ـ روشهای منطقی و روشهای تحقیقی که موضوعات مختلف بحث شود، 5ـ علم اصول استنباط از قرآن و سنت، مثلاً در این باره بحث میشود وصف مفهوم دارد یا نه، یا این بحث که تعلیق حکم بالوضع مشعر بالعلیت است یا خیر که یکی از قواعد تفسیری است. حتی میتوان بحث کرد در اصول استنباط، فرق قرآن و سنت چیست. آیا پژوهش واژهشناسی قرآن با واژهشناسی روایت یکسان است یا متمایز است؟ در روایات، نقل به معنا را جایز دانستهاند؛ به همین دلیل نسخهبدلهای فراوان برای واژهها یافت میشود. بر واژگان روایات نمیتوان به سادگی قسم خورد؛ ولی لغت قرآن معجزه است و میتوان بر آن قسم خورد. در پژوهش، واژههای قرآن چکش خورده و مستحکماند. این بحثها در آینده بسترهایی باز میکنند که فهم قرآنی را گسترش میدهند و علوم مورد نیاز برای فهم قرآن را به ما معرفی میکنند. مثلاً اصول استنباط که باید آموزش بدهیم، رابطهاش با اصول فقه عموم و خصوص من وجه است. در بسیاری از مباحث قرآن اصول عملی جریان ندارد، بلکه به دلیل اعجاز بلاغی، اصولی مثل عدم ترادف جاری است.6ـ علم فقه استدلالی؛ طلبه باید یک دوره فقه استدلالی بخواند. طلاب باید پیش از ورود به شرح لمعه، یک دوره فقه استدلالی بخوانند. 7ـ علم الحدیث که دو شاخه دارد: درایه (علم اصطلاحات حدیث) و علم رجال. 8ـ علم به سیره چهارده معصوم که بسیار مهم است و امروز انقلاب ما به شدت به این بحث محتاج است.
در فهم قرآن، احاطه بر روایات موضوعیت دارد. کسی که میخواهد اقدام به تفسیر کند، حتماً باید یکی دو بار نورالثقلین را دوره کند. باید احاطه موضوعی بر قرآن داشته باشد.
علم به سیره اهمیت فراوانی دارد. اگر علم به سیره، در حوزههای علمیه به طور جدی پیگیری میشد، در فتنه 88 بسیار راهگشا بود. علم به سیره، بسیار بصیرت میدهد. اهل بیت سیرههای مختلف دارند که هنوز برای ما روشن نیست؛ مثلاً فرق سیره امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) چیست؟ این علم پایه اجتهاد است و فهم صحیح قرآن و سنت بدون علم به سیره ممکن نیست. جناب سردار سلیمانی اخیراً تذکر محترمانهای به حوزه داد و گفت این زیدیها را جدی بگیرید. به این حساب است که آنان چهارامامی، نعوذ بالله نمیتوانیم بگوییم پس عاقبت به شوماند. اینطور نگاه نکنید. وقتی سیره را مطالعه میکنیم، میبینیم در زمان پیامبر قبیله بنیخزاعه بتپرست بودند؛ ولی پیامبر(ص) با آنان در مقابل مشرکان همپیمان بودند.
بنابر آنچه گفتیم، فهم دین نیاز به هشت علم دارد که پایه محسوب میشوند. این هشت علم در تفسیر ترتیبی لازماند؛ اما در تفسیر موضوعی، بسته به هر موضوع به دستهای از علوم نیاز است؛ مثلاً کسی که قصص قرآن کار میکند، باید مباحث نقلی و اخباری از ماوقع و علم تاریخ به معنای گزارش حوادث (مثل تاریخ بشر و تاریخ تمدنها) را مطالعه کند. قرآن قواعد و سنن حاکم بر علم تاریخ را دارد و شخص باید کشف سنن را مطالعه کند. قرآن در قصههایی که بیان کرده به فلسفه تاریخ پرداخته است. پس چنین کسی باید بحثهای فلسفه تاریخ را هم مطالعه کند. بنابراین محقق وارد هر بحثی که میخواهد بشود، باید به شرط پژوهشی آن بحث و علوم خاص مورد نیاز توجه کند.
تا اینجا بحث بر سر شرایط علمیِ فهم دین بود. شرایط دیگر فهم، شرایط اخلاقی و عملی است. پرسش سادهای که اینجا مطرح میشود این است که آیا خدا شرایط اخلاقی عملی فهم قرآن را در قرآن بیان کرده است یا نه؟ خود قرآن میگوید «افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها»؛ یعنی بر دلت قفل خورده است که نمیتوانی تدبر کنی. حالا این پرسش مطرح میشود که کلید این قفل چیست. در کتاب تدبر در قرآن، اسم این شرایط فهم قرآن را کلیدهای فهم قرآن گذاشتهام و از همین تعبیر الهی الگو گرفتهام. کلید علمی بیان شد که میماند کلید اخلاقی و عملی. پرسش دیگر این است که این کلید را از کجای قرآن به دست بیاوریم. در اینجا نمیتوان سلیقهای عمل کرد. باید اول تحقیق کنیم که اصلاً مفسر به چه معنایی آمده و اسم مفسرِ کلام خدا در قرآن چیست. باید بفهمیم چه عنوانی برای مفسر آمده و ویژگی آن در قرآن چه است، تا شرایط اخلاقی و عملی مفسر به دست بیاید. آنچه من کشف کردم این است که قرآن برای معرفی برجستهترین کسی که قرآن را فهم میکند، از تعبیر «اولی الباب» استفاده میکند.
قرآن بیش از بیست صفت و خصوصیت برای «اولی الباب» بیان کرده است. این ترکیب بسیار زیباست: «صاحبان عقلِ خالص»؛ یعنی مفسر باید عاقل و از بند همه شهوات آزاد باشد. به طلبه میگوییم اگر میخواهی مفسر شوی، باید صفات اولیالباب را که سه صفت اساسی است داشته باشی. محور این سه صفت نماز است: ۱. اهل صبر باشد. ۲. اهل نماز باشد. ۳. اهل انفاق باشد.
مفسر اگر بخیل باشد، فهم درستی از دین پیدا نمیکند. جان دو خصوصیتِ دیگر، اهل نماز بودن است. نماز دو بال دارد که یکی صبر و دیگری انفاق است. قرآن نماز را گاه با صبر و گاه با زکات و انفاق همراه میکند. باید با قرآن انس بیشتری بگیریم؛ چون یکی از بالهای نماز، اهل قرآن بودن و انس دائم با قرآن است. یکی دیگر از بالهای نماز طهارت داشتن است. طهارت معنوی شرط اساسی فهم قرآن است.
یک پرسش ساده: آیا قرآنخواندن واجب است یا مستحب؟ برای پاسخ دادن به این سؤال باید بپرسیم چه کسی مد نظر شماست. اگر منظور شما فرد مسلمان است، قرآنخواندن برای او مستحب است و اگر مؤمن مراد است، واجب است. من به مرکز تخصصی تفسیر تذکر دادم که دو واحد به درس شرایط تفسیر، مفسر و مجتهد قرآنی اختصاص دهند. جای چنین درسی خالی است که درباره سه شرط اخلاقی، عملی و ترکیبی به صورت مفصل بحث کند.
شرایط اخلاقی گفته شد. اکنون به شرایط ترکیبی (علمی ـ اخلاقی) میپردازیم. دو شرط ترکیبی داریم: ۱. ملکه استنباط، ۲. علم به زمان. در ملکه استنباط باید بحث شود مبانی شکلگیری استنباط چیست. به نظر من ملکه استنباط مبتنی بر چهار چیز است: ۱. وراثت. ۲. تربیت عقلانی، ۳. پژوهش علمی، ۴. ایمان و تقوا. اگر میخواهیم مجتهد تربیت کنیم، باید ازدواج و حتی شب زفاف مردم را مدیریت کنیم. تربیت دینی یعنی بچهات عاقل شود، یعنی یکی دو ماه قبل از اینکه نطفه منعقد شود، شخص کارهایی انجام دهد. به اینها اصلاً توجه نکردهایم، بعد میخواهیم با تربیت عقلانی و منطقی بچه را رشد دهیم.
در مورد علم به زمان حضرت امام خمینی فرمودند: علم به زمان و مکان، دو عنصر تعیین کننده در امر اجتهادند. متأسفانه بحث نکردهایم که علم به زمان از کجا به دست میآید. خطبه شانزدهم نهج البلاغه را نگاه کنید. حضرت تمام حیثیت و آبرویشان و وجودشان را گِرو میگذارند در مورد اصالت علم به زمان و اینکه چقدر در تقوای سیاسی اجتماعی نقش دارد: «إنّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُعَمَّا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْمَثُلاَتِ، حَجَزَتْهُ التَّقوی عَنْ تَقَحُّمِ الْشُّبُهَاتِ». عالم ربانی اگر میخواهد در جامعه سرش کلاه نرود و گرفتار گروههای سیاسی نشود، به لوازمی نیاز دارد.
اگر از من بپرسند یکی از ویژگیهای برجسته و سرنوشتساز تفسیر المیزان را چه میدانی، من عرض میکنم اهمیتدادن به اصلِ عدم ترادف در قرآن، مهمترین ویژگی آن است.
قرآن درباره کسی که به دنبال قلب عاقل است میفرماید: «افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها»؛ یعنی اگر میخواهی مجتهدی با عقلانیت تمام عیار، هم اهل دل و هم اهل عقل، باشی، در زمین سیر کن. قلب سلیم ترکیبی از عقل و شرع است، مثل اولیالالباب. «قلوب یعقلون بها» یعنی دلی که تعقل میکند. پرسش این است که تعقلِ دل چگونه به دست میآید. خداوند میفرماید با مطالعه تاریخ و سیره؛ همان تذکر امیرالمؤمنین به فرزندش که میفرماید چنان عمیق به تاریخ پرداختم که گویی مثل آنان شدم. در پژوهشهای قصص قرآن حتما باید اینها مطالعه شوند. شرط علم به زمان، بحث مهمی است. چنانکه گفتیم مجتهد باید عالم به زمانه باشد تا فریب نخورد. در مشروطیت بر سر هر دو طرف کلاه گذاشتند؛ در نتیجه هر دو را از صحنه خارج کردند. حضرت امام(ره) علم به زمان را از شرایط فهم دین و جزو فقاهت میدانستند.
در مرتبه بعد اصول و قواعد فهم قرآن مطرح میشود و آن اصول استنباطی که دربارهاش سخن گفتیم اینجا خودش را در سطوح مختلف نشان میدهد.
پرسش این است که این اصول و قواعد فهم قرآن آیا اصولها و مراتب نادرند؟ هنوز در اصول استنباط به این نپرداختهایم. اهل علم میگویند هر علمی بر اساس نگرش محقق، پارادیمهایی دارد. پاردایم یعنی کلیترین چهارچوب حاکم بر آن علم. حال این پرسش مطرح میشود که پارادیمهای فهم دین چیست. درباره این موضوع کسی بحث نکرده است. به اعتقاد من یکی از پارادیمهای اساسی فهم قرآن همین قرآنمحوری به مذاق علامه طباطبایی است و این از چهارچوبهای اساسی فهم قرآن است. چهارچوب دوم جامعنگری به قرآن است؛ یعنی همه قرآن مهبط دین است؛ هیچ جای قرآن مخصوص تفسیر آیات موضوعی خاصی نیست. اینگونه نیست که مفسر برای آیات الاحکام سراغ فلان آیات و برای کلام، سراغ فلان آیات برود. اصلاً و ابدا آیات قرآن چنین تقسیمبندیای ندارد؛ چون میتوان از آیات فقهی، مسائل کلامی را فهمید و از مسائل کلامی، فقه را فهمید. یا این پرسش مطرح میشود که اصل در خطابات قرآن فردی یا اجتماعی است؟ مذاق حضرت امام این بود که اصل در خطابات تکلیفی قرآن، اجتماعی است و اگر به افراد اختصاص دهیم، باید دلیل قاطع و یقینی بیاوریم. شیخ انصاری میگوید اصل مستقر این است که خطابات، اجتماعی و در مورد جامعهاند و به تبع آن، تکلیف افراد مشخص میشود، مثل «انکحوا الایامی منکم». این آیه خطاب اجتماعی است، به جوان نمیگوید برو ازدواج کن، بلکه به اجتماع میگوید مشکل ازدواج را حل کن. اگر روی این مسئله محکم بودیم، مشکلی برای ازدواج نداشتیم و مردم تکلیف اجتماعیشان را میشناختند.
ترجمه قرآن شش مرحله دارد. سه مرحله متن قرآن و سه مرحله زبان مبدأ است. باید حق لغت قرآن، حق نحو و ترکیب نحوی و ترکیب بلاغی را ادا کرد.
پرسش این است که آیا ما صرفاً الزامات فقهی، حقوقی، ایمانی و اخلاقی داریم یا بیشتر از اینها. به نظر من الزامات عرفانی هم داریم. این الزامات در مورد انبیا است. مفسر وقتی به قرآن نگاه میکند و الزمات را میبینید باید بگوید این الزمات در چه سطحی مطرح است. اول باید تکلیف این مسئله روشن بشود، بعد وارد تحقیق فقهی و تفسیری بشود. مثلاً آیه جلباب سطح الزامات مسلمانی است یا الزامات اهل ایمان؟ اول باید سطوح الزامات مشخص شود. متأسفانه اینها نه در فقه و نه در تفسیر بحث نمیشوند. وقتی در اصول استنباط، اینگونه وارد مباحث بشویم، نگاه خیلی عوض میشود. مثلاً این کلام حضرت ابراهیم که میفرماید «رب ارنی کیف تحی الموتی»، بحث فقهی است یا اخلاقی یا عرفانی. سطح بحث در اینجا این ست که سائل پیامبر اولوالعزم است؛ در حالی که نادانی بحث شبهه آکل و مأکول را ذیل این آیه میآورد. به این بنده خدا باید گفت شبهه آکل و مأکول مربوط به غیرمعصوم است. ایشان نه تنها معصوم و پیغمبر است، بلکه سیدالانبیای زمان خودش و اولوالعزم است. همین مسئله در مورد ارمیا نبی نیز آمده است: «أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها». این پیامبر هم سؤالش شبیه حضرت ابراهیم است؛ اما با توجه به بحث عدم ترادف، این دو عبارت و دو درخواست با هم فرق دارند. ثانیاً با توجه به جوابی که خداوند میدهد، معلوم میشود سطح سؤالها یکی نیست.
بنابراین تعیین سطح آیات قرآن مهم است. مثلاً اگر این شعر امام خمینی که «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» را جوانی غافل در سرکوچه هنگام رد شدن نامحرم بخواند، از نظر فقهی شلاق دارد؛ ولی اگر یک عارف بخواند فرق میکند. وقتی قرآن میگوید «عصی آدم ربه فغوی» باید پرسید این عصیان چه عصیانی است. آیا فقهی است چنانکه برخی از اهل سنت میگویند یا عصیان اخلاقی است چنانکه بعضی از شیعیان میگویند. این دو عصیان در اینجا مطرح نیست، بلکه عصیان عرفانی و عصیان در سیر و سلوک مراد است؛ چون معصوم مسجود ملک دارد. منظورم از مطرحکردن این بحثها این است که بگویم باید در مورد اصول حاکم بر قرآن بحث کنیم که متاسفانه نکردهایم. این بحثها را در کتاب تدبر در قرآن مطرح کردهام و در شبکه 4 صدا و سیما در 26 قسمت بیان کردهام.
بنابراین بحث پنجم درباره اصول و قواعد فهم قرآن است که درباره متن قرآن و مفسر است.
بحث ششم درباره شیوه ها و مراحل فهم قرآن یا تفسیر قرآن است که باید به صورت تشریح شوند.
بحث هفتم نمونههای فهم قرآن است. بحث در این است که این نمونهها سطح دارند یا ندارند. ائمه گفتهاند: «كتاب الله علي اربعة اشياء: علي العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق. فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للاولياء و الحقائق للانبياء».[1] سطح اشاره به وسیله نکات فنی لغوی، ادبی و اصولی فهم میشود. سطح بالاتر لطائف است. تفسیر قرآن همان سطح لطائف و ترکیبی از اجتهاد علمی و نورانیت معنوی است. سطح بالاتر حقایق قرآن است که «لایمسه الا المطهرون». این روایت از امام صادق و امام حسین(علیهما السلام) نقل شده است. نکته این است که این روایت از باب تقسیم منطقی است. فهم قرآن یا عمومی یا تخصصی است که تخصصی یا صرفا علمی یا علمی معنوی یا شهودی است؛ یعنی یا حصولی است یا حصولی و شهودی یا خالص. در شیوهها و مراحلی که چون انس و تدبر و تفسیر قرآن است و مراحل که ناظر به سیر لفظی قرآن، سیر محتوایی قرآن دو شاخه است. باید پرسید سیر لفظی قرآن که بسترساز سیر معنوی قرآن است، چه چیزی است؟ این سیر، حفظ الوقوف و اداء الحروف است؛ اما ترتیلی که در قرآن از آن سخن رفته، کار پیامبر و معصوم است. متأسفانه آن را به سطح قرائت تنزل دادهایم؛ حتی عادت شده که در یک ساعت دویست آیه به ترتیل قرائت شود؛ در حالی که آنچه در روایات ترتیل آمده غیر از این است. در روایات آمده است: «قفوا عند عجائبه… و لا یکون همّ أحدکم آخر السورة». [2] همّ و غم شخص نباید این باشد که به آخر سوره برسد. این روایت را برعکس معنا کردهاند. همین روایتِ جامع ترتیل که ذیل آیه ترتیل در سوره مزمل به نقل از شیعه و سنی آمده میگوید ترتیل لفظی و معنوی است. اصل ترتیل ناظر به محتوا است و سطح اول آن، مقام عصمت است؛ یعنی اگر کسی بخواهد حقش را ادا کند باید معصوم باشد. اما ترتیل لفظی چیست؟ ترتیل در واقع قرائتی است که تمام مشاعر را قبضه میکند؛ کاری که امام سجاد(علیه السلام) میکرد. نقل شده است سقا با آن مشک سنگین از کنار خانه امام سجاد(علیه السلام) رد میشد. امام در حال قرائت ترتیلی قرآن بود. این قرائت امام، آن سقا را میخکوب کرد. در ترتیل پنج مرحله محتوایی وجود دارد. ترتیل فراتر از تفسیر است. تفسیر در دو مرحله خلاصه میشود. این یک طرح بحث است.
تفسیر قرآن همان سطح لطائف و ترکیبی از اجتهاد علمی و نورانیت معنوی است. سطح بالاتر حقایق قرآن است که «لایمسه الا المطهرون».
بحث بعدی ترجمه قرآن است. پرسشی که مطرح میشود این است که شرایط مترجم چیست. متأسفانه هنوز در حوزه علمیه معلوم نیست که شرایط مترجم چیست؛ چون بحث نشده است. ترجمه یعنی علم قرآن. اولین بحث در ترجمه این است که مترجم از نظر شرعی باید چه شرایطی داشته باشد. پرسش بعدی این است که مراحل ترجمه قرآن چیست. این هم معلوم نیست. ترجمه قرآن شش مرحله دارد. سه مرحله متن قرآن و سه مرحله زبان مبدأ است. باید حق لغت قرآن، حق نحو و ترکیب نحوی و ترکیب بلاغی را ادا کرد. در کتاب تدبر در قرآن از ترجمه آیهای که نصف سطر بیشتر نیست، سه تا غلط گرفتهام. آیه «بل یرید الانسان لیفجر امامه» است.
بسیاری از مردم میپرسند، کدام ترجه معتبر است. به نظر من ترجمهای معتبر است که مترجمش مفسر قرآن باشد. علاوه بر مفسر بودن، مترجم باید علم به زبان مقصد هم داشته باشد. ما میخواهیم پیام قرآن را به جهان برسانیم؛ جهانی که زبان قرآن را نمیفهمند و از طریق ترجمه ما وارد محتوای قرآن میشود. حساسیت چنین کاری فوقالعاده است. در بحث ترجمه سطح ترجمه مطرح میشود. در دانشکده زبان ترجمه طبقهبندی میشود که سطحیترین ترجمه، ترجمه روزنامهای و محاورهای است. از آن فنیتر، ترجمه علمی ـ تخصصی است و از ان بالاتر، ترجمههای فلسفی در متون فلسفی است و از آن بالاتر متون عرفانی و ادبی است و از آن بالاتر متون مقدس است. ترجمه قرآن خیلی هیبت دارد. بالاترین سطح و تخصصیترین و سختترین ترجمه، ترجمه متون مقدس است؛ آن هم قرآنی که میگوید من معجزهام، در عرفان و فلسفه و علوم تجربی و معجزه محتوای همه عرصهها را دارم. ما باید فرهنگستان ترجمه قرآن ایجاد کنیم. خلاصه اینکه کسی که میخواهد وارد تفسیر و علوم قرآن شود. باید از همان ابتدا و از پایههای حوزه شروع کند و کسانی که در تخصصیها وارد شدهاند، باید خودشان در کنار این واحدهای مراکز تخصصی، کتابهای دیگر را مطالعه کنند و تلاش جدی داشته باشند.
پی نوشت ها:
[1]. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 92، ص20 و 98.
[2]. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 76، ص 63 .