
رهنامه: بحث ما دربارة هويت طلبگي است. لطفاً از نگاه تاريخ، به مفهوم هويت و همچنين هويت طلبگي و حوزه بپردازيد.
استاد: بسمالله الرحمن الرحيم. هويت، يک بحث بالذات فلسفي است. گاهي به غلط اين بحث از جايگاه و خاستگاه اصلياش دور، و به مقامي برده ميشود که توان تحليل اين مفهوم را ندارد. گاهي هم در بحث شناخت اقوام، سخن از چيستي و هويت قوم از ديدگاه فلسفي است و گاه چيستي قوم را از نگاه جامعهشناسي بررسي ميکنيم. در بحث از چيستي يک قوم، در واقع صاحب اين بحث جامعهشناسي يا تاريخ نيست، بلکه اين علوم را براي توضيح اين مفهوم استخدام ميکنيم. در اين استخدام مرحلهاي شکل ميگيرد که فضا را از رويکرد علمي و دقيق فلسفياش جدا ميکند.
در بحثهاي جامعهشناسي و تاريخي، فيلتري براي عدم ورود ذوق و استحسانات نيست. وقتي هويت يک صنف را بررسي ميکنيم، مثلاً صنف حوزويان، مسئله به مراتب مشکلتر است.
اگر شفافتر حرف بزنم، ميپرسم اساساً چه انگيزهاي ما را به پرسش از هويت طلاب وادار ميکند؟ تلقي حقير اين است که اين پرسشها مسبوق به شرايط بحراني است. يک شيء، پديده، فرد يا جريان، مادامي که نشاط داشته باشد و اين نشاط در متن چيزي باشد که با آن تعريف ميشود، اساساً پرسش از ماهيتش به ذهن نميرسد. براي نمونه، اقوام قبل از قرن هجدهم، تاريخ داشتهاند، اما چيزي به نام فلسفه تاريخ وجود نداشته است. اين در حالي است که داراي عقل و فکر بودهاند. هنگامي فلسفه تاريخ، در غرب مطرح ميگردد که انسان غربي با تاريخ خويش بيگانه ميشود و با پرسش آن را طلب ميکند، زيرا پرسشها همواره مسبوق به گمشدههاست. اگر هويت طلبگي سر جاي خودش بود، هرگز اين پرسش پديد نميآمد. پديد نيامدن پرسش، از جهت وجود علم تفصيلي ما نسبت به آن موضوع است. در جايي که پرسش به وجود نميآيد، ممکن است علم ما نسبت به آن مسئله، علم اجمالي باشد، اما آن علم اجمالي، بالشهود و بالوجدان حاضر است. براي نمونه، ما هيچگاه در مورد هوا نميپرسيم. من معتقدم مسئله هويت، يک مسئله غربي و وارداتي است، اما در دنياي غرب نيز بحث هويت، از نيمة قرن بيستم به بعد مطرح شده است، يعني تا هنگاميکه تجدد نشاط دارد، اساساً چيزي به نام هويت تمدن غرب، مطرح نشده است. در آثار بنيانگذاران و پدران مکاتب غربي، مانند لاک، روسو، مونتسکيو، هگل، کانت و دکارت، چيزي به نام هويت تمدن غربي پيدا نميشود، بلکه بحث از فرهنگ تمدن غربي است، چرا که ميتوان گفت از قرن پانزدهم تا بيستم، تجدد در دنياي غرب نشاط داشته است.
رهنامه: آيا ميتوان گفت دربارة هويت خودشان ابهام پيدا کردند؟
استاد: ابهام به وجود آمده است. يا به دليل مشکلات درون پارادايمي يا به دليل موانع و چالشهايي که از بيرون بر سر راه آن گذاشته ميشود. از اين رو، اين قشر مجبور است براي بسط خود، به اين موانع توجه داشته باشد.
در بین پدیده های هویت بخش مثل دین، مثل ملیت، مثل صنف، مثل جنسیت، ماندگارترین هویت را هویت دینی یافته اند.
با رويکردهاي تاريخي و جامعهشناسي، عناصري را براي بحث هويت، شناسايي کردهاند. در بين پديدههاي هويتبخش مثل دين، مليت، صنف و جنسيت، ماندگارترين هويت، هويت ديني است. آنان هويت را اينگونه تعريف ميکنند که کوتاهترين پاسخ که به پرسش دربارة کيستي خود ميدهيم، هويت ماست. مثلاً اگر از شما بپرسند کيستيد، در جاهاي مختلف، جوابهاي گوناگوني ميدهيد. از جمله اينکه ميگوييد شيعهام، ايرانيم، طلبهام يا مرد هستم. اين تعبير ريچارد رورتي است.
در بين هويتها، هويت ديني ديرتر از ديگر هويتها تغيير ميکند. البته جنسيت تغيير نميکند يا به دشواري تغيير ميپذيرد، ولي00 قابليت آن براي هويتبخشي ضعيف است، زيرا هويت بايد چيزي باشد که با چنگ زدن به آن، شخصيت شما متمايز و ابعاد غيرتي شما شفاف شود. وقتي ميگوييم من شيعه هستم، خود را به شبکه و منظومهاي وصل ميکنيم که نسبت به اجزاي رفتاري و عقيدتي ما، گذشته و آيندة ما، داراي اقتضائاتي است، اما مرد بودن اينگونه نيست و وجه تمايز آن بسيار کم است.
در مورد هويت طلبه، اولين فاکتوري که براي معرفي او، به ذهن ميرسد، عامل دين است. از اين رو، هويت طلاب، هويت ديني آنهاست. البته بين هويت و رسالت فرق است و ضرورتاً يکي نيست. ممکن است کسي کارگردان باشد، اما هويت او هويت هنرمند نباشد، بلکه فراتر از آن باشد. البته رسالت و هويت، داراي ارتباط وثيقي هستند.
در مورد هویت طلبه، اولین فاکتوری که به ذهن می رسد برای معرفی او، عامل دین است. لذا هویت طلاب هویت دینی آنها است.
بنابراين، هويت طلبه، هويت ديني است. حال بايد ببينيم چه کارويژههايي از دين سراغ داريم و از طلبه نيز بايد همان را سراغ بگيريم. البته بايد توجه داشته باشيم، هر کسي همان چيزي است که هست و نبايد از کسي انتظار داشته باشيم که رفتاري انجام دهد که غير از هويت اوست.
در بررسي هويت يک قوم از ديد تاريخ و جامعهشناسي، رهزنهايي وجود دارد، از جمله اينکه اِلمانهايي که به عنوان معرف هويت شناسانده ميشوند، تغيير ميکنند. مثلاً يکي از اِلمانهاي هويت ايراني، زبان است و ما زبان فارسي را از اِلمانهاي هويت ايراني ميشناسيم. اين در حالي است که ايرانيان بسياري وجود دارند که زباني غير از فارسي، مثلاً ترکي، لري يا کردي دارند. همچنين يکي ديگر از اِلمانهاي هويت ايراني را دين اسلام عنوان ميکنند، در حاليکه ايرانياني هستند که به ديني غير از اسلام معتقدند و نميتوان گفت ايراني نيستند. در تاريخ ميبينيم که اِلمانهاي هويتبخش، تغيير ميکنند. از اين رو، به طور قطع نميتوان گفت هويت يک طلبه يا يک قوم اين است و جز اين نيست. اساساً هويت، سيال و داراي يک جوهر و ذات است که جوهر آن تغيير ميکند. اين در حالي است که ذات آن ثابت و لايتغير است. در فلسفه هم بين جوهر و ذات تفاوت قائلاند و به حرکت جوهري قائل هستند. هويت نيز قابل تکامل، انعطاف و تغيير است. در واقع عناصر زمان و مکان در شفافسازي هويت به ما کمک ميکند.
رهنامه: هويت در فلسفه به معناي هستي و تشخص و وجود است، اما اينجا به آن معنا به کار نبرديم.
استاد: قطعاً به کار نميبريم. بحثي که امروزه در افواه روشنفکران بيشتر رايج است و در گذشتههاي نه چندان دور در نوشتههاي بزرگان ما مورد تأمل و چه بسا انکار قرار گرفته، و تصريح شده که طلبگي يک صنف و شغل نيست. در کتاب «مرجعيت و روحانيت» که سال 41، زير نظر مرحوم شهيد مطهري نوشته شد و به ويژه در نوشته شهيد بهشتي، بحث صنف بودن طلاب مورد انکار قرار گرفت که برخي روشنفکران نيز اين نظر را مطرح کردند.
رهنامه: شغل به معناي کسب درآمد يا اشتغال است؟
استاد: به هر دو معنا، منکر صنف طلگبي است که در اين کتاب، از همين زاويه، به مباحث پيراموني پرداختهاند، مثل بحث لباس اين صنف، که آيا بايد لباس مخصوصي داشته باشد يا نه؟ من نميدانم با چه حسابي در آن زمان شهيد بهشتي و شهيد مطهري به اين نتيجه رسيدهاند، ولي من اين بحثها را انحرافي ميدانم و آن مقالهها را نميپسندم. حرف من اين است که ورودي آن بحثها غلط بوده است، نه مواد آنها. شاهد من تاريخ است. در دهة چهل، اين کتاب به عنوان کتاب ضاله شناخته شد و دست مارکسيستها بود. بعدها بسياري از مطالب کتاب، دستآويزي براي سخنان جسورانة آقاي شريعتي، دربارة طلاب شد و امروز هم انتشارات صدرا، هيچ انگيزهاي براي تجديد چاپ آن کتاب ندارد.
اساساً هویت سیال است. دارای یک جوهر و یک ذات است که جوهر آن تغییر می کند در حالی که ذات آن ثابت و لایتغیر است.
بايد در بحث علمي ببينيم آيا طلبگي يک صنف و شغل است؟ حتي به عنوان يک شغل، معطوف به کسب درآمد است؟ ترديدي نيست که طلاب يک صنف هستند. مفهوم صنف، يک مفهوم انتزاعي است که منشأ انضمامي و بيروني دارد. عدهاي هستند که اقتضائات زمانه، آنها را به حل يک مجموعه مسائل معطوف، و ذهن اين اشخاص را متمايز ميکند، از کساني که حول حل اين مسائل نيستند.
صنف طلاب يعني کساني که دغدغة فهم، تبليغ و اجراي دين را دارند، سه رسالت مهمي که تشريع دين معطوف به آن است. آيا اين صنف مقدساند؟ اين مسئله، رهزني براي روشنفکران ما شده است. يک مفهوم مقدس و يک مفهوم محترم داريم. مقدس اينگونه درک شده که به پديدهاي گفته ميشود که نميتوان آن را نقد کرد. مثلاً ائمه اطهار را نميشود نقد کرد، به لحاظ پيشداشتهاي ذهنياي که نسبت به اين بزرگواران داريم، اما عالم ديني را ميتوان نقد کرد. مقدس نيست، اما محترم است. از اين رو، با احتياط نقد ميکنيم و ميکوشيم نقد ما لين باشد. اين رويکرد براي برخي روشنفکران ما خلط شده و پنداشتهاند که در تاريخ با صنف روحانيت و طلبه، معاملة ديگري شده است. البته اگر احترام شدت پيدا کند، هالهاي از قداست ميگيرد. امام يک عالم است و معصوم نيست، اما چنان درست، زيبا و عميق عمل کرده است که وقتي ميخواهيم نگاه انتقادي به ايشان داشته باشيم، به اندازهاي دلهره داريم که گويي ميخواهيم امام علي را نقد کنيم. او مقدس نيست، اما بسيار محترم دارد.
به ياد دارم چند سال پيش، کسي مقالهاي در نقد آقاي مصباح نوشته و در آن مقاله گفته بود: من به همان ميزان که براي يک استاد موسيقي احترام قائلم، براي ايشان به عنوان يک استاد فلسفه نيز احترام قائلم.
تقدّس قشر روحانیت یک رویداد کاملاً تاریخی است و در طول تاریخ انسانها از صنوف مختلف، انسان های متعلق به این صنف را دیدند و با آن ها زندگی کردند و چون از آنها دروغ، خیانت، بی وفایی ندیدند و صداقت دیدند طبیعی است که به این صنف متمایل شدند.
وي به اين مسئله توجه نداشت که موضوعي که شخص به آن ميپردازد، در او اثر ميگذارد و اگر موضوع مقدس باشد، سبب تقدس شخص ميشود. کسي که هفتاد سال قرآن خوانده و تفسير کرده، با کسي که هفتاد سال پيانو زده، فرق دارد. از لحاظ وجود شناختي، او داراي وجودي است که اين شخص از آن بيبهره است، زيرا بهرة وجودي قرآن در عالم هستي با بهرة وجودي موسيقي يکي نيست. همچنين عالم نظر، کاملاً از عالم عمل جدا نيست و اعمال کسي که چندين سال قرآن ميخواند، با کسي که سالها به موسيقي ميپردازد، قطعاً متفاوت است.
يک مسئله ديگر اين است که قداست قشر طلاب و روحانيت، رخدادي تاريخي است. کسي تعريف نکرده است که اين صنف يا اين لباس مقدس باشد.
فراگيري احکام خدا بر همه ما واجب است، به صورت واجب کفايي. در مباحث عقلي هم، همة مردم جامعه نميتوانند درس دين را بخوانند، زيرا جامعه دچار مشکل ميشود. کسي که صنعتگر، راننده يا کشاورز است، گناه نکرده است. اسلام براي همة اين حرفهها اهميت قائل است. اين تقسيم کار است. راه کمال در حرفة کشاورزي، به همان اندازه باز است که در مسير طلبگي. پس امتياز و تقدس قشر طلبه به اين نيست که اسلام گفته باشد. البته اسلام داراي طبقهبندي است. اسلام برخي حرفهها را مکروه، بعضي شغلها را مناسب ميداند، اما اين تفاوتها به اندازهاي نيست که قشري مانند روحانيت را به مرز تقدس برساند.
در طول تاريخ، انسانها از صنفهاي مختلف، افراد متعلق به اين صنف را ديدند و با آنها زندگي کردند. از آنها دروغ، خيانت، بيوفايي نديدند. صداقت ديدند و طبيعي است که انسانها به اين صنف متمايل باشند. البته منظورم اين نيست که هرگز انسانهايي دروغگو يا خائن، در اين صنف حضور نداشتند. به صورت کلان، به کليت اين صنف را مينگرم که ذهنيت تاريخي مردم به آنها مثبت است و همين براي به وجود آمدن چنين احترامي کافي است. تأکيد ميکنم معناي اين احترام، تقدس نيست. اين احترام ريشههاي فطري و فرافردي دارد. فطرتاً انسانها صداقت را دوست دارند و بيوفايي را نميپسندند، يعني ما با بخشنامه، مقدس نشدهايم و با بخشنامه هم به ما توهين نميکنند. اگر آدم خوبي باشيم، انسانهاي بد نيز از توهين کردن به ما دوري ميکنند. اگر در مواقعي در عصر ما، به قشر روحانيت و طلبه بياحترامي شده، ترديد نکنيد ما در جاهايي درست عمل نکردهايم. البته اين تمام قضيه نيست. گاهي به ما ميگويند، در زمان طاغوت، احترام مردم به روحانيت بيشتر بود. اين طبيعي است. آخوند در زمان طاغوت، يک آخوند هيچ کاره بود. يک اپوزيسيون بود که فقط نقد ميکرد. روحانيان، خفقان را ميديدند و حق را در آن شرايط بيان ميکردند. طبيعي است که مردم دوستشان داشتند، اما بعد از انقلاب، آخوند حاکم است و عملاً ميبينيم که حکومت به نام او و به کام ديگران است. چون حکومت ديني است، احساس کرديم اين حکومت دست ماست. براي همين به ميدان آمديم.
مردم ما را نه تنها نماینده دین که نمایاننده دین هم می دانند.
گاهي در خيابان از کسي آدرس ميپرسم، جواب نميدهد و ميرود، چون طرف فکر ميکند، من مقصرم که مشکلهاي گوناگون وجود دارد. او به غلط همة اين مشکلها را از چشم من ميبينيد. پس طبيعي است که چنين رفتاري داشته باشد. اتفاقاً رفتار بدي هم نيست. ما اگر خودمان کسي را مسبب همة مشکلات زندگيمان بدانيم، برخورد بدتري با او داريم.
او ميانديشد که چون حکومت ديني است، حل تمام مشکلات زندگي او بر عهده من است و من نيز وظيفهام را انجام ندادهام. از اين رو، نسبت به من نگاه منفي دارد.
از سويي هم، برخي توهينها به ما ميشود، به دليل اينکه مستحق آن هستيم. البته همة مردم اينطور نيستند که با طلبهها بيگانه باشند و ندانند همة مسائل بر عهده او نيست. بخشي از نگاه بد به ما، معلول عملکرد بد ماست. ما به عنوان قشر طلبه، به ميزاني سر جاي خودمان هستيم که بتوانيم دين را محقق کنيم و اگر فاصله بگيريم، نشان ميدهد سر جايمان نيستيم. هر چند اين فاصله گرفتن به خاطر مقصر بودن ما نيست، بلکه به دليل درک نادرست ما از دين و تبليغ و اجراي دين است. در اينجا ما جاهل قاصريم. نسبت ما و دين، نسبت حامل بودن است. ما حاملان دين در اين عرصة تاريخي هستيم. دين چيزي در خارج نيست که ما به مردم نشان دهيم و بگوييم اين دين است و من اينم. مردم ما را نه تنها نمايندة دين که نمايانندة دين هم ميدانند. مردم اشتباه نميکنند. اين بحث که روشنفکران مطرح کردهاند که ما يک دين مُنزل داريم و يک دين تاريخي، بد نيست، به شرط اينکه متوجه اين قضيه باشند که دين خارجي، يک ما به ازاي خارجي ندارد، بلکه در نهايت بايد در رفتار دينداران ديده شود و چارهاي نيست، جز اينکه دين مُنزل هم در تاريخ ديده شود.
اسلام جايي در خلأ نيست، بلکه در همين گفتارها و رفتارها خودش را تعريف ميکند. يک طلبه به ميزاني که رفتار و گفتارش، تناسب واقعي با نفسالامر اسلام و آن اسلام مُنزل داشته باشد، حامل دين، و هويت او نيز هويت ديني است و به ميزاني که فاصله بگيرد، از هويت ديني فاصله گرفته است. تقسيم کار هم وجود دارد، زيرا دين داراي ابعادي است. هر کدام از طلبهها، از نظر فردي داراي قابليتي هستند که ممکن است با جنبة خاصي از دين متناسب باشد. براي نمونه، يکي زبان تفسيري دين را بهتر استخدام ميکند، يکي زبان اخلاقي را، ديگري زبان شريعتي، آييني و مسلکي دين را، يکي هم زبان عرفاني دين را.
واقعيت اين است که تاريخ نسبت به هر کسي که در زبان خاص خودش درست قرار گرفته، خوب قضاوت کرده است. تاريخ به عالماني که فقط فقيهاند و در فقاهت خود راسخ و سالماند، همان بها را داده که به يک عارف داده است و هر کس که سر جاي خودش، با هر زباني با دين پيوند برقرار کرده، آن پيوند، اصيل و وثيق بوده است. تاريخ به آنها بها داده و آنها را محترم، بلکه مقدس پنداشته است. لازم نيست طلبه همة جنبههاي دين را فرا بگيرد که البته نميتواند، ولي اگر همان جزء و بُعدي را که بنا بر يادگيري گذاشته و خود را در آن حيطه انداخته، به درستي اجرا کند، به همان ميزان، تاريخ به او بها ميدهد.
طلاب حاملان ديناند، ولي حامل خنثي نيستند. در زبان شناختي به اين مطلب پرداخته ميشود که رابطة زبان با معاني و مفاهيم چيست؟ ديدگاه کلاسيک اين بود که زبان تنها حامل است. مثال به فرغون ميزدند که آجر را منتقل ميکند، ولي تغييري در قالب از لحاظ محتوا در آن ايجاد نميکند، ولي در مباحث قديميتر زبانشناسي متوجه شدند که زبان حامل فضول است و اگر يک محتوا داخل زبان «الف» يا اينکه داخل زبان «ب» ريخته شود، داراي دو خروجي هستند و زبان خنثي نيست. نسبت روحانيت با دين نيز همينگونه است. يک حامل فضول است و اين فضوليت منفي نيست. همچنان که براي زبان چنين نيست. اين فضوليت عين قابليتهاست. قابليتهاي طلاب با هم متفاوت است. از اين رو، طلابي که از زاوية يک زبان ويژه، وارد دين شدهاند، به دليل داشتن قابليتهاي متفاوت، کارويژة مختلفي دارند. براي نمونه، در زبان تفسير، کارويژههاي زبان تفسير آقاي قرائتي، با کارويژههاي زبان تفسير آقاي جوادي آملي، متفاوت است، چون قابليتهاي ايشان فرق دارد. اين قابليت همان است که من تحت عنوان فضولي از آن ياد کردهام، يعني جاهايي قابليتهاي روحانيت در کيفيت بيان دين اثر ميگذارد که طبيعي است.
در مجموع، هويت صنف طلبه، منحاز و متمايز از هويت خود دين نميتواند مورد ملاحظه قرار بگيرد، زيرا روحانيت، نماينده و نمايانندة دين است. منظور اين است که هر انسان معقولي، براي شناخت دين، به اين طريق مراجعه ميکند و اينها را سخنگويان اسلام ميدانند.
رهنامه: اين هويت ديني طلاب با هويت ديني ديگران چه تفاوتي دارد؟ براي نمونه، يک کارگر هم هويت ديني دارد.
استاد: هويت دارد، اما اصيل نيست. البته اين اصالت بار هنجاري و ارزشي ندارد. به اين معنا که هويت ديني اين بهتر از اوست، بلکه در اينجا اصيل به معناي حجت است. ما هنگامي که بخواهيم چشم خود را مداوا کنيم، به چشم پزشک مراجعه، و براساس دستور او عمل ميکنيم، هر چند ممکن است نسخه او درمانبخش نباشد، بلکه وضع ما را بدتر کند. اين سبب نميشود براي درمان خود به بقالي مراجعه کنيم. فرق نسخة چشم پزشک که شفا نداده، با نسخة بقال براي چشم، اين است که هر دو شفا نميدهند، ولي يکي حتي در شفا ندادنش هم اصيل است، اما ديگري چنين نيست. طلبه فقط خودش ديندار نيست، بلکه ميتواند مبناي رفتار ديني براي ديگران قرار گيرد.
می توانیم بگوییم دین هم مثل قرآن دارای دو نزول است. یک نزول دفعی و یک نزول تاریخی و تدریجی. یعنی دین یک تحققی در باطن عالم و ساحت نفس الامری دارد و یک تحققی در عینیت خارجی در زمان و مکان.
رويکرد امروز ما رويکردي معرفتشناسانه به دين و هويت ديني و به لوازم و نتايجي است که به اين هويت بار ميشود. هويت تقليدي در دين با هويت وجداني متفاوت است. براي نمونه، فردي کارشناس مکانيک است، ولي به صورت معقول، تقليد ميکند. اگر بخواهيم به ديني برسيم که بتوانيم آن را تعميم دهيم، بايد به سراغ صنف طلبه برويم. ممکن است اينها نسخههايي بپيچند که درست نباشد، اما حتي آن نسخهاي که جواب نميدهد، اصيل و حجت است.
رهنامه: پس ما ميتوانيم هويت طلبه را هويت ديني تعريف کنيم، به اين معنا که فهم او از دين، حجت است و تبليغ و اجراي دين نيز بر اساس همان فهم و حجتي که دارد، بر عهده اوست؟
استاد: اگر بخواهيم تعريف کنيم، نه. در تعريف به ضمائمي هم که گفته شد، دقت شود. فرض کنيد يک مستشرق، مثلاً گيو آلماني دربارة اسلام و دين مطالعه ميکند، ما بگوييم که او داراي هويت شيعي است، در حاليکه چنين نيست. چيزي که در ضميمة اين مطلب گفتم، ولي روي آن تأکيد نکردم، اين جملة کوتاه است که همة «آدمها همانند که هستند» وقتي گيو، فقه شيعي را مطالعه ميکند، به فقه شيعي عمل نميکند. وقتي جرداق در مورد حضرت علي مينويسد و قشنگ هم مينويسد، به امام علي آنسان که علامة جعفري نسبت به اميرالمومنين تعلق دارد، تعلق خاطر ندارد. اصطلاحاً ميگويند اينها رويکرد پديدارشناختي نسبت به موضوع دارند. در اين رويکرد، روابط و تعلق خاطر قطع ميشود. شخص بيست سال دربارة حضرت علي تحقيق و مطالعه ميکند، اما شيعه نميشود. فرض دربارة طلبه اين است، به ميزاني که معرفت نسبت به علي کسب ميکند، تعلق خاطر هم کسب ميکند. اگر اين اتفاق بيفتد، بله، هويتش شيعي است.
تعلق خاطر، پديدآورندة هويت شيعي و ديني است، وگرنه صرف مطالعه و متخصص بودن نيست، وگرنه برخي مستشرقان، همة عمرشان را براي مطالعه دربارة اسلام صرف کردهاند و به آنها اسلامشناس گفته ميشود، اما هر اسلامشناسي، هويت اسلامي پيدا نميکند.
رهنامه: گفتيم که هويت امري سيال است. آيا امروزه هويت حوزه، همان هويتي است که پانصد سال پيش داشته يا اينکه در طول زمان تغيير کرده است؟
استاد: قطعاً به مرور زمان، هويت شکل ميگيرد، اما يک ذات دارد که يافتن اين ذات در تاريخ و جامعهشناسي کار سختي است. حتي آدم را به گزافه و لاف زدن ميکشاند. مثلاً شما ميتوانيد بگوييد که ذات قوم ايراني چيست؟ سخت است. در فلسفه ميتوان حرف زد، زيرا بحث کليات است و ملاک ميدهد، ولي از نظر تاريخ و جامعهشناسي سخت است. به هر حال وارد ميشوند و تمايزاتي بين مثلاً قوم ايراني و قوم هندي قائل ميشوند، اما انتظار نداشته باشيد دقت اين تمايزها، دقت فلسفي باشد، بلکه دقت تاريخي و جامعهشناسي است. يعني ممکن است استثنا داشته باشد، در حاليکه در فلسفه استثنا نداريم. از اين رو ميتوانيم از يک ذاتي در قشر روحانيت صحبت کرد که انتساب به دين پيدا کرده، سپس بگوييم اين دين هم اموري ثابت و جوهرهاي و ذاتي دارد. دين در تاريخ و در رفتار مؤمنين، صاحب جايگاه است. دين قابل تقليل به دينداري نيست، ولي اگر کسي در تاريخ و در بستر زمان دنبال دين بگردد، ناگزير است از معبر دينداري، سراغ دين برود و برحسب معارف درون ديني ما، تحقق تام و تمام اين دين در پايان تاريخ است.
البته ميتوانيم بگوييم دين مثل قرآن داراي دو نزول است، يک نزول دفعي و يک نزول تاريخي و تدريجي. يعني دين يک تحققي در باطن عالم و ساحت نفس الامري دارد و يک تحققي در عينيت خارجي در زمان و مکان. هر چه به طرف پايان تاريخ نزديک ميشويم، اين دو تحقق به هم نزديک و يکي ميشوند. کما اينکه آخرين آيه که از نظر تاريخي بر پيامبر نازل شده، قرآن مُنزل تدريجي را با قرآن مُنزل دفعي يکي کرد و به وحدانيت رسيد. ظاهراً قصة دين و نسبت آن با تاريخ و بشر اينگونه است.
رهنامه: ميتوان گفت چون دينداران به کمال ميرسند، هويت ديني هم به کمال ميرسد.
استاد: قطعاً اين گونه است. من ترديدي ندارم که هويت طلبگي رو به کمال است و آنگاه که فهم، اجرا و تبليغ دين با دين نفسالامري تطبيق شود، هويت طلبگي به کمال نهايياش ميرسد.