شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 31و 32 » گفت‌وگو با حجت الاسلام زارعی سبزواری | روند استنباط و کاستی­‌های علم اصول

رهنامه: عناصر و ابزار و وسایل لازم برای استنباط احکام کدام‌اند و نقش علم اصول چیست؟ جایگاه علم اصول در کارگاه استنباط و اجتهاد چیست؟

استاد: در خصوص سؤالی که مطرح کردید لازم است به دو نکته اشاره کنم. بعد از توضیح این دو نکته نقش علم اصول و جایگاه آن در استنباط و کارگاه اجتهاد روشن خواهد شد. نکته اول این است که بی‌شک در تدوین هر علمی از علوم، از جمله علوم انسانی، یک غایت و یک هدف معین دنبال می‌شود؛ مثلاً هدف از تدوین علم منطق را محفوظ ماندن فکر از خطا معرفی کرده‌اند، علم ادبیات علمی است که هدف از تبیین آن محفوظ ماندن لسان از خطا و به تعبیر دقیق‌تر صیانت و محفوظ ماندن بیان از خطا در لسان عرب معرفی شده است، علم فلسفه را از جمله علومی می‌دانند که هدف آن را شناخت وجود و موجودات دانسته‌اند،‌ هدف علم اصول فقه را شناخت قواعدی می‌دانند که در فهم مرادات شارع مقدس در کتاب و سنت و به تعبیری فهم مرادات قانونگذار دخیل است، همچنین هدف از علم فقه را آشنایی با احکام شرعی در جهت عمل به آن احکام شرعی می‌دانند. بر اساس این، هر علمی از علوم، به خصوص علوم انسانی، یک هدف و یک غایتی دارد که تدوین آن علم برای رسیدن به آن هدف و غایت انجام گرفته است.

نکته دوم این است که علوم انسانی با هر هدفی که تدوین شده باشد به دو گروه قابل تقسیم است؛ گروه اول علومی هستند که برای رسیدن به هدفشان نیازی به ضمیمه علوم دیگر و فراگیری علوم دیگر نیست. اگر کسی خود آن علم و مسائل مربوط به آن علم را فرا بگیرد مي‌تواند به هدفی که تدوین آن علم در آن جهت صورت گرفته است برسد. برای نمونه هدف علم منطق محفوظ ماندن فکر از خطا، آشنا شدن با برهان و آشنا شدن با قیاسات است طوری که بتواند فکر را از خطا محفوظ بدارد. برای رسیدن به این هدف کافی است که فرد مسائل منطقی را فرا بگیرد و نیازی به علم ادبیات، علم اصول فقه یا علم فقه نیست. علم ادبیات نیز چنین است و برای رسیدن به هدف آن کافی است که شخص با ادبیات عرب آشنا شود. اگر کسی با مسائل مربوط به ادبیات عرب آشنا شود می‌تواند به هدف از تدوین این علم برسد، بدون اینکه نیازی به علومی مانند فقه، منطق و فلسفه داشته باشد. بنابراین گروه اول عبارت‌اند از علومی که برای رسیدن به غایتی که در تدوین آن علوم دنبال می‌شود فراگیری مسائل خود آن علوم کفایت می‌کند.

در بین علوم انسانی یکی از علومی که برای رسیدن به هدف از تدوینش نیاز به ضمیمه سایر علوم دارد، علم اصول است. علم اصول فقه در حقیقت یک سری قواعد عقلاییه است که گاهی نتیجه‌گیری و ترتیب مباحث موجود در آن نیاز به این دارد که یک مسئله فلسفی، یک مسئله منطقی یا یک مسئله ادبیاتی به آن ضمیمه شود.

گروه دوم عبارت‌اند از علومی که برای رسیدن به هدف از تدوین آنها، فراگیری آن علم و مسائل آن کفایت نمی‌کند، بلکه نیاز به یک ضمیمه یعنی فراگیری علوم دیگر هم دارند. البته شکی در این نیست که مهم‌ترین رکن برای رسیدن به هدف آن علم، فراگیری مسائل خود آن علم است؛ ولی صرف فراگیری مسائل آن علم برای رسیدن به هدف از تدوین آن، کافی نیست و رسیدن به آن هدف نیاز به فراگیری علوم دیگری دارد؛ مثلاً باید از علم منطق استفاده کند و با ادبیات عرب و فلسفه هم آشنا باشد. در بین علوم انسانی یکی از علومی که برای رسیدن به هدف از تدوینش نیاز به ضمیمه سایر علوم دارد، علم اصول است. علم اصول فقه در حقیقت یک سری قواعد عقلاییه است که گاهی نتیجه‌گیری و ترتیب مباحث موجود در آن نیاز به این دارد که یک مسئله فلسفی، یک مسئله منطقی یا یک مسئله ادبیاتی به آن ضمیمه شود.

رهنامه: این ضمیمه شدن برای فهم علم است یا بکارگیری آن یا برای رسیدن به نتیجه؟

استاد: برای نتیجه‌گیری مسائل خودش است؛ برای مثال و برای فهم بهتر مطلب، یکی از مباحث در علم اصول در باب اوامر این است که آیا متعلق اوامر، فرد است یا طبیعت. اینکه طبیعت چیست و طبیعت لابشرط قسمی است یا منظور از طبیعت ماهیت لابشرط مقسمی است و اینکه فرد چیست و امتیاز فرد از ماهیت چیست و مسائلی از این دست در فلسفه روشن می‌شود؛ بنابراین تا در فلسفه فرد را نشناسید و ماهیت را نشناسید، نمی‌توانید درباره متعلق اوامر که فرد یا ماهیت است، به نتیجه برسید. در بحث مفاهیم، یکی از مفاهیم مفهوم شرط است. اگر کسی با شرط در ادبیات عرب آشنا نباشد، نمی‌تواند در بحث مفاهیم، به خصوص در مفهوم شرط، به نتیجه برسد. لذا علم اصول از جمله علومی است که برای رسیدن به غایت و هدفش باید دانشی فراتر از علم اصول به آن ضمیمه شود و در کنار آن وجود داشته باشد.

علم فقه در میان علوم انسانی از نظر غایت اشرف علوم است؛ چون هدف از این علم آشنایی با احکام شارع مقدس است که عمل به آنها سعادت انسان را تضمین می‌کند. این علم نیز از جمله علومی است که دسترسی به هدف و غایت آن، نیاز به ضمیمه چندین علم دیگر دارد. در حقیقت می‌توانیم بگوییم علم فقه یک کارگاهی است که نیاز به چند کارآگاه دارد که به چند علم آگاه‌اند؛ ادبیات عرب، تفسیر، رجال و درایه، فلسفه و منطق، بلاغت و علم اصول فقه. البته سطح آگاهی مورد نیاز برای رسیدن به نتیجه و هدف از علم فقه در هر یک از این علوم مختلف است. بنابراین علم فقه از علومی است که برای رسیدن به هدفش نیاز به علوم متعدد دیگری دارد که یکی از آنها علم اصول است. البته خود علم اصول فقه نیز نیاز به ضمیمه علوم دیگر دارد. اگر کسی آگاهی به آن علوم نداشته باشد نمی‌تواند آن‌طور که باید و شاید در علم اصول فقه صاحب‌نظر باشد و نتیجه بگیرد.

در بین علومی که کمک‌کار علم فقه برای رسیدن به هدفش هستند علم رجال و درایه و علم اصول فقه نقشی اساسی دارند. هر شخصی که بخواهد در علم فقه ورود کند و از این علم استفاده بهینه ببرد و به غایتی که در این علم مطرح شده است، برسد، علاوه بر آن علوم دیگر، به این دو علم نیاز اساسی دارد. سطح آگاهی در این دو علم باید فراتر از سطح آگاهی نسبت به سایر علوم باشد.

رهنامه: نقش اصول فقه در رسیدن به نتیجه علم فقه و استنباط احکام چقدر است؟

استاد: در میان همه علومی که علم فقه برای نتیجه گرفتن به آنها نیاز دارد، دو علم نقش اساسی دارند؛ ۱. علم رجال و درایه، ۲. علم اصول فقه. البته در این شکی نیست که که ادبیات عرب نیز نقش دارد و اگر کسی به ادبیات عرب آشنا نباشد نمی‌تواند به نتیجه برسد؛ چراکه لسان قرآن و روایات عربی است و بدون آگاهی از ادبیات عرب، نتیجه‌گیری حاصل نمی‌شود. اما در بین علومی که کمک‌کار علم فقه برای رسیدن به هدفش هستند علم رجال و درایه و علم اصول فقه نقشی اساسی دارند. هر شخصی که بخواهد در علم فقه ورود کند و از این علم استفاده بهینه ببرد و به غایتی که در این علم مطرح شده است، برسد، علاوه بر آن علوم دیگر، به این دو علم نیاز اساسی دارد. سطح آگاهی در این دو علم باید فراتر از سطح آگاهی نسبت به سایر علوم باشد. در حقیقت می‌خواهیم بگوییم نقش این دو علم فراتر از همه علومی است که مطرح کردیم؛ علومی مثل ادبیات و منطق. لذا سطح آگاهی نسبت به این دو علم هم باید در سطح بالاتری از آن علوم دیگر باشد.

برای ورود به فقه شخص باید در علم رجال و درایه و علم اصول فقه صاحب‌نظر باشد، نه اینکه فقط آگاه به مسائل این دو علم باشد. برای ورود به فقه اگر کسی ادبیات را بداند کافی است و لازم نیست ادیب باشد. اگر شخص با مباحث ادبیاتی آشنا باشد و نظر مشهور در ادبیات عرب را بداند، کفایت می‌کند و لازم نیست صاحب‌نظر باشد که نظر کوفیون یا بصریون را ترجیح دهد. در علم منطق و فلسفه نیز تقریباً همین‌طور است. اما برای نقش‌آفرینی در علم فقه آگاهی به علم رجال و درایه و علم اصول فقه باید در سطح بالایی باشد. آگاهی در سطح بالا به معنای این است که شخص باید صاحب‌نظر در این دو علم باشد.

اگر شخص، آگاهی کافی در این دو علم نداشته باشد نمی‌تواند در کارگاه اجتهاد به عنوان یک مجتهد، یک فقیه شناخته شود. برای نمونه اگر شخص راجع به مدالیل الفاظ مفرده‌ای که در لسان شارع مقدس، چه در کتاب و چه در سنت، استعمال شده است مثل امر و نهی و مشتق، صاحب‌نظر نباشد، نمی‌تواند در علم فقه به نتیجه مطلوب برسد. همچنین اگر درباره مدالیل الفاظ ترکیبیه‌ای که در لسان شارع وارد شده است، مثل جمله مفهومیه، مثل جمله عامه و جمله مطلقه، صاحب‌نظر نباشد یا در خصوص طرق و راه‌های وصول این مدالیل الفاظ مفرده و یا الفاظ ترکیبیه و حجیت و اعتبار آنها صاحب‌نظر نباشد، در علم فقه هیچ کاری نمی‌تواند بکند. شخص باید بداند امر و نهی چیست؟ و بر چه چیزی در لسان شارع دلالت دارد؟ و مدلولش چیست؟. او باید بداند مشتق چیست؟ و چنانچه در لسان شارع آمد مدلول آن، به‌خصوص مدلول تصدیقی آن که همان مراد شارع باشد، چه چیزی است، چون دانستن این امور ابزار مورد نیاز برای فقیه در فقه است و اگر در خصوص اینها صاحب‌نظر نباشد، چنانچه با امر و نهی شارع مواجه شود، نمی‌تواند راجع به مدلول و مفهوم و مقصود از آنها اظهارنظر داشته باشد.

علاوه بر امر و نهی، الفاظ مفرده دیگری را در لسان شارع داریم که فقیه درباره مفاد این الفاظ مفرده باید بحث کند و بداند مدلول اینها و مراد شارع مقدس در صورتی که اینها را در کتاب و سنت استعمال کند چیست؟. همینطور الفاظ ترکیبیه وجود دارد که فقیه باید بداند الفاظ ترکیبیه چیست؟ فقیه باید بداند جمله شرطیه و وصفیه و جمله استثنائیه، و جمله عام و خاص، مطلق و مقید، مجمل و مبین، بر چه چیزی دلالت دارند؟ باید بداند یک جمله استثنائیه یا شرطیه یا وصفیه علاوه بر دلالت منطوقی، دلالت مفهومی دارد یا خیر؟

علاوه بر اینها شخص باید راجع به احوال مدالیل الفاظ مفرده و احوال مدالیل الفاظ ترکیبیه نیز صاحب‌نظر باشد؛ مثلاً وقتی معنای امر و مدلول امر را در لسان شارع فهمیدیم، یکی از مباحث مربوط به احوال امر این است که اگر این امر با نهی‌ اجتماع کردند، چه باید کرد؟ این بعد از این است که خود مدلول این الفاظ مشخص شده باشد. همچنین در بحث عام و خاص، بعد از اینکه مدلول عام و خاص مشخص شد، باید بحث کنید که اگر جمله خاصه اجمال داشت سرایت به جمله عامه می‌کند یا نه؟ این بحث از احوال مدالیل این جملات است، نه از مدالیل خود این جملات. خلاصه اینکه شخصی که می‌خواهد در فقه کار کند و در کارگاه فقه و اجتهاد و استنباط تأثیرگذار باشد و به نتیجه برسد، راهی ندارد جز اینکه در مسائل اصولی صاحب رأی باشد نه اینکه با آنها آشنا باشد.

علم رجال هم همین‌ قدر مهم است؛ چون در علم رجال مباحث مهمی وجود دارد. علم درایه نیز همین‌طور است؛ مثلاً ما حدود پانزده توثیق عام داریم که از آنها به توثیقات عامه تعبیر می‌شود. اگر شخصی که در کارگاه اجتهاد مشغول اجتهاد است در خصوص این توثیقات عامه اثباتاً یا نفیاً صاحب‌نظر نباشد، امکان ندارد بتواند در علم فقه به نتیجه برسد. مباحث فراوانی در علم رجال هست که از حوصله بحث ما خارج است، اما برای نتیجه رسیدن در فقه لازم است. بر اساس این، می‌توانیم به این نتیجه برسیم که استنباط احکام که هدف علم فقهاست، ممکن نیست، مگر آنکه شخص در مباحث و مسائل علم اصول و رجال و درایه صاحب‌نظر باشد.

یکی از مسائلی که گاهی به طور شایسته‌ در بحث استنباط به آن توجه نمی‌شود، موضوع‌شناسی موضوعات است. برای شناخت موضوعات شخص باید با لغت عرب و  ارتکازات عرفیه و مفاهیم شرعی موجود در لسان آیات و روایات آشنا باشد و کتب اصیل لغوی بداند؛

رهنامه: اگر شخصی علوم مورد نیاز برای استنباط را فرا گرفته باشد برای شروع استنباط باید از کجا شروع کند؟ یعنی شیوه عملیاتی استنباط چیست؟

استاد: در علم فقه، اشخاص برای استنباط احکام باید به چند عنصر توجه کنند. اولین عنصر موضوع‌شناسی است. هر موضوعی از موضوعات خارجی را که شخص با آن مواجه شود و بخواهد حکم شرعی آنرا مشخص کند باید در ابتدا خود آن موضوع را از نگاه توسعه‌ای یا تضییقی بررسی کند و کشف کند که حقیقت آن موضوع چیست؟ یکی از مسائلی که گاهی به طور شایسته‌ در بحث استنباط به آن توجه نمی‌شود، موضوع‌شناسی موضوعات است. برای شناخت موضوعات شخص باید با لغت عرب و  ارتکازات عرفیه و مفاهیم شرعی موجود در لسان آیات و روایات آشنا باشد و کتب اصیل لغوی بداند؛ چون تمام موضوعاتی که با آن مواجه هستیم و حکم شرعی در شرع مقدس اسلام برای آنها صادر شده، موضوعاتی است که یا مراد از آنها مفهومی است که در لسان عرب بیان شده است و یا مفاهیمی عرفی بوده و یا حقیقتی شرعی هستند. بنابراین موضوع‌شناسی عنصر اول است.

رهنامه: لطفاً عنصر موضوع‌شناسی را بیشتر توضیح دهید.

استاد: موضوع‌شناسی با تشخیص مصداق موضوع فرق دارد. گاهی می‌خواهیم مفهوم موضوع را بشناسیم و گاهی به دنبال مصداق موضوع در خارج هستیم. تعیین موضوع از حیث مفهومی کار فقیه محقق و متتبع است. او بررسی می‌کند که مفهوم کلمه در لسان عرب چیست و عرف از این کلمه چه می‌فهمد و آیا حقیقت شرعیه دارد یا خیر؟. این فقیه است که باید حدود مفهومی موضوع را بفهمد و تشخیص ‌دهد. برای نمونه به عبارت فرسخ یا فرسنگ که حدی برای قصر نماز محسوب می‌شود، توجه کنید. فرسخ در لغت عرب «بریدین» آمده است؛ یعنی دو برید. فقیه باید لفظ «برید» را بررسی کند و ببیند در لسان عرب به چه معناست و چه محدوده‌ای از مسافت را شامل می‌شود. اما مصداق خارجی این مفهوم و اینکه در خارج هشت فرسخ تحقق پیدا کرده یا نکرده، به دست مکلف است. فقیه نمی‌آید بگوید تو هشت فرسخ آمدی یا خیر. مفاهیم و موضوعات دیگر نیز همین‌‌گونه‌اند، مثلاً: مفهوم «حد ترخص» باید بررسی شود که منظور چیست؟ یا «عدم رؤیت جدار» یا «عدم سماع و شنیدن اذان» باید بررسی شود که آیا مفهومش نشنیدن با گوش عادی است یا نشنیدن با گوشی است که از آلات و وسایل شنوایی بسیار قوی استفاده می‌کند؟

توجه به این نکته نیز ضروری است که در بسیاری از موارد فقیه برای کشف مفاهیم به عرف و لغت رجوع می‌کند و گاهی برای کشف بعضی موضوعات به آیات و روایات رجوع می‌کند.

موضوع‌شناسی با تشخیص مصداق موضوع فرق دارد. گاهی می‌خواهیم مفهوم موضوع را بشناسیم و گاهی به دنبال مصداق موضوع در خارج هستیم. تعیین موضوع از حیث مفهومی کار فقیه محقق و متتبع است. او بررسی می‌کند که مفهوم کلمه در لسان عرب چیست و عرف از این کلمه چه می‌فهمد و آیا حقیقت شرعیه دارد یا خیر؟.

رهنامه: اگر مفاهیم جزو مسائل مستحدثه باشد و در روایات نباشد، فقیه برای تشخیص مفاهیم آنها چه می‌کند؟

استاد: هر موضوع نوپیدا و مستحدثی در یک جامعه و عرفی خاص، حادث و محقق می‌شود؛ لذا بطور طبیعی جامعه و عرفی که پدیدآور آن هست باید مراد از آن یا خود موضوع را بیان نماید. امروزه موضوعات پزشکی، بانکی، شهری، بورس، سیاست، مدیریت و موضوعات مختلف دیگری وجود دارد که برای آنها الفاظ جدیدی اختراع می‌شود. به این الفاظ، الفاظ اختراعی می‌گوییم. این الفاظ مفاهیمی نوپیدا دارد که برای تشخیص آنها باید مخترعان و خبرگان مربوط به هر کدام را مرجع قرار داد.

رهنامه: گام بعد از موضوع‌شناسی در استنباط چیست؟

استاد: بعد از اینکه شخص موضوع را بطور تام شناخت باید به دنبال حکم موضوع باشد. حکم را از کجا می‌خواهد پیدا کند؟ از کتاب و سنت. در قدم اول، باید به دنبال ادله‌ای برای حکم این مسئله برود که کاشف از حکم مسئله است؛ یعنی به دنبال امارات باشد و ببیند آیا اماره‌ای از امارات که دلالت کند بر حکم این مسئله وجود دارد یا خیر. اماره آیات قرآن، خبر واحد، خبر متواتر و امثال آن است. چرا اینها اماره‌اند؟ چون حیث امارات و خصوصیت آنها این است که آینه واقع‌نما هستند؛ یعنی کاشف حکم واقعی برای موضوعات‌اند و تا امکان دسترسی به حکم واقعی وجود دارد، رفتن به سراغ حکم غیرواقعی و ظاهری بی‌معناست.

گفتنی است که اماره دو صورت دارد؛ اماره خاص و اماره عام. اماره خاص یا دلیل خاص یعنی اینکه روایتی یا آیه‌ای وارد شده است که حکم را در خصوص مسئله اثبات می‌کند. اگر چنین چیزی پیدا کردیم و در بین روایات یا آیات دلیلی در خصوص حکم یک مسئله وارد شده باشد، ما از طریق آن دلیل حکم مسئله را اثبات می‌کنیم. اما اگر شخص اماره‌ای پیدا نکرد یعنی در بین امارات دلیلی برای حکم این موضوع بطور خاص پیدا نکرد باید به عمومات و اطلاقات مراجعه کند و ببیند عمومات و اطلاقاتی که در کتاب و سنت وجود دارد، شامل این موضوع خاص می‌شود یا نه.

رهنامه: برای موضوعاتی که در ابواب فقهی آمده است اماره خاص را می‌توان با مراجعه به کتاب‌هایی مثل وسائل الشیعه یافت، اگر مسئله و موضوع مستحدثه بود چه باید کرد؟

استاد: باید بررسی کرد که عمومات و اطلاقات شامل اینها می‌شود یا نه. چون عموماتی که در شرع و کتاب و سنت داریم بسیار گسترده هستند و هر مسئله مستحدثه از دو حالت خارج نیست؛ یا موضوعی است که تحت این عمومات یعنی موضوعات عامه و مطلقه موجود در کتاب و سنت و شرع داخل می‌شود یا موضوعی است که تحت این عمومات داخل نمی‌شود. اگر داخل در آنها شد حکمش را از همین ادله عامه استنباط می‌کنیم و اگر داخل نشد نهایتاً متحیر می‌شویم و دست ما از اماره خاصه و اماره عامه کوتاه است و در این مرحله نوبت به مراجعه به اصول عملیه می‌رسد، چون وقتی دست ما از ادله خاصه کاشف از واقع و ادله عامه کاشف از واقع کوتاه شد، یک مکلف متحیری می‌شویم که در خصوص این موضوع نمی‌داند چه کند، نمی‌داند انجامش بدهد یا نه. در این شرایط به اصول عملیه مراجعه می‌کنیم. اصول عملیه یا در علم اصول و یا در علم قواعد فقه مطرح و بحث می‌شوند.

وقتی موضوع را شناختیم بدون اینکه با علم اصول آشنا باشیم، هیچ قدمی نمی‌توانیم در استنباط حکم آن برداریم. چرا که دلیل آن امر ویا نهی شارع و یا مشتق یا جملات ترکیبیه خاصه و یا عامه‌ای شکل می‌دهد که در کتاب و سنت هستند. و باید دانست که مدلول الفاظ مفرده و  جملات ترکیبیه در علم اصول فقه مشخص می‌شود.

از همین جا اهمیت علم اصول و نقش آن در استنباط مشخص می‌شود. چون وقتی موضوع را شناختیم بدون اینکه با علم اصول آشنا باشیم، هیچ قدمی نمی‌توانیم در استنباط حکم آن برداریم. چرا که دلیل آن امر ویا نهی شارع و یا مشتق یا جملات ترکیبیه خاصه و یا عامه‌ای شکل می‌دهد که در کتاب و سنت هستند. و باید دانست که مدلول الفاظ مفرده و  جملات ترکیبیه در علم اصول فقه مشخص می‌شود. و همینطور حجیت طرقی که این الفاظ مفرده و جملات ترکیبیه را به ما رسانده است در علم اصول روشن می‌شود؛ بنابراین اگر کسی با مدالیل الفاظ مفرده، و مدالیل هیئات ترکیبیه و طرق معتبری که در جهت رسیدن این امور به ما دخیل هستند، آشنایی نداشته نباشد، هیچ کاری در مقام استنباط نمی‌تواند بکند.

اگر کسی بخواهد فقیه بشود، طوری که احکام شرع را از طرق معتبره و از ادله معتبره استنباط کند، نیاز به فراگیری علم اصول به همین وسعتی که امروز رایج است دارد؛ چون کمتر مسئله‌ای از مسائل علم اصول است که دارای ثمره فقهی نباشد.

رهنامه: آیا نیاز به علم اصول در این حدی که اکنون تدریس می‌شود وجود دارد؟

استاد: طلاب در مقاطع مختلف و پایه‌های متعدد این علم را تحصیل می‌کنند و به درس خارج که می‌رسند شاید حدود پانزده سال در علم اصول مشغول تحصیل هستند. بگذارید من سؤالات دیگری به سؤال شما اضافه کنم. آیا علم اصول متورم نشده است؟ آیا بسیاری از این مسائلی که در علم اصول مطرح می‌شود زائد نیستند؟ آیا تمام مسائلی که الان در علم اصول مطرح می‌شود در استنباط احکام مفید و موثر  هستند؟

در پاسخ به این سؤالات عرض می‌کنیم: اگر کسی بخواهد فقیه بشود، طوری که احکام شرع را از طرق معتبره و از ادله معتبره استنباط کند، نیاز به فراگیری علم اصول به همین وسعتی که امروز رایج است دارد؛ چون کمتر مسئله‌ای از مسائل علم اصول است که دارای ثمره فقهی نباشد. بعضی اشتباه می‌کنند و خیال می‌کنند که منظور از ثمره این است که هر مسئله‌ای از مسائل علم اصول مستقیماً کبری برای استنباط حکم فقیه قرار بگیرد. به همین دلیل زمزمه وجود زوائد در علم اصول و اینکه بسیاری از مباحث آن کبری برای استنباط قرار نمی‌گیرند، به گوش می‌رسد. در حالی که مسئله اصولی یا مسئله‌ای است که نتیجه آن مستقیماً کبری برای استنباط حکم فقهی قرار می‌گیرد یا اینکه دخیل در نتیجه‌گیری یک مسئله اصولی دیگر است که آن مسئله کبری برای استنباط حکم فقهی قرار می‌گیرد.

مثلاً می‌گوییم امر ظهور در وجوب دارد. سپس در باب ظواهر می‌گوییم، ظاهر حجت است و نتیجه می‌گیریم این امر حجت است. وقتی گفتیم «اقیموا الصلوه» حجت است؛ می‌گوییم این عمل صلوه است، اقیموا الصلوه حجت بر وجوبش است پس واجب است در اینجا دلالت امر بر وجوب، مستقیماً و بدون واسطه در استنباط حکم نماز نقش آفرینی نکرد ولی با ضمیمه حجیت ظواهر توانست در استنباط حکم وجب برای نماز موثر واقع شود. از این نوع مسائل و مباحثی که مستقیماً خودشان کبری قرار نمی‌گیرند، بسیار داریم. عکس همین مسئله را می‌شود مطرح کرد و گفت حجیت  ظواهر به تنهایی کبری برای استنباط احکام قرار نمی‌گیرد، ولی اگر مثل ظهور امر، به آن ضمیمه شود واسطه برای استنباط حکم فقهی قرار می‌گیرد.

لذا مسائل اصولی دو گونه هستند:

گونه اول مسائلی که نتیجه بحث از آنها مستقیماً کبری برای استنباط حکم فقهی قرار می‌گیرند.

گونه دوم مسائلی است که در نتیجه‌گیری یک مسئله اصولی دیگر نقش دارند و با ضمیمه به آن مسئله واسطه برای  استنباط حکم فقهی قرار می‌گیرد.

بنابراین قطعاً به علم اصول در همین حدی که الان مطرح است و بلکه فراتر از آن، نیاز داریم.

رهنامه: به نظر شما آیا علم اصول نیاز به بازبینی یا نوآوری دارد؟

استاد: پویایی هر علمی در گرو نوآوری آن علم است. اگر نوآوری صورت نگیرد و علم راکد بماند، آن تأثیری که باید بگذارد را نخواهد گذاشت. علم اصول هم از این قاعده مستثنا نیست. علم اصول نیاز به نوآوری دارد.

نوآوری در دو جهت صورت می‌گیرد:

  • نوآوری در اسلوب و سبک.
  • نوآوری در نظریه‌پردازی.

نوآوری در سبک به این معناست که چینش جدیدی در مباحث علم اصول داشته باشیم با این هدف که این چینش جدید کمک بیشتری به فراگیری علم اصول کند. اگر تاریخ علم اصول را مطالعه کنیم می‌بینیم که در اعصار مختلف این چینش تغییر کرده است. چینش مباحث اصولی در کتاب الذریعه سید مرتضی و نیز در کتاب العده شیخ طوسی با چینش مباحث اصولی در کتاب علامه در مبادی و محقق در معار‌ج فرق دارد؛ ابواب هر یک از آنها مختلف و ترتیبی متفاوت دارد. در کتاب شیخ اعظم انصاری نیز چینش آنها متفاوت است. در عصر حاضر نیز مرحوم شهید صدر در ترتیب مباحث، چینش‌های جدیدی را مطرح کرده؛ یعنی سبک جدید ارایه کرده است. بنابراین ما همواره نیاز به نوآوری در اسلوب و سبک داریم.

دومین عنصر در نوآوری مربوط به نظریه‌پردازی است؛ یعنی ارایه نظریه‌هایی جدید مطابق با نیاز استنباط امروزی. این نوآوری به دو صورت است:

۱. نوآوری‌هایی که مربوط به مسائلی است که در گذشته مطرح بوده است. فقیه باید درباره آن مسائل نیز نظر داشته باشد، ولو دیگران نظر داده باشند. فقیه تا نظرات گذشتگان را تأیید نکند یا نظر جدیدی در خصوص آن مسئله مطرح نکند، قدرت استنباط نخواهد داشت.

بعضی‌ها خیال می‌کنند هر موضوعی که باید در علم اصول مورد بحث قرار گیرد، پیش‌تر گفته شده است و همه موضوعات مورد نیاز استنباط، بررسی شده است. در حالی که این‌طور نیست. امروزه بسیاری از مباحث اصولی هستند که در علم فقه کاربرد دارند، ولی در علم اصول به آنها پرداخته نشده است؛ مثل تنزیلیات شرعیه

۲. خلق موضوعات جدید و نظریه‌پردازی درباره آنها. بعضی‌ها خیال می‌کنند هر موضوعی که باید در علم اصول مورد بحث قرار گیرد، پیش‌تر گفته شده است و همه موضوعات مورد نیاز استنباط، بررسی شده است. در حالی که این‌طور نیست. امروزه بسیاری از مباحث اصولی هستند که در علم فقه کاربرد دارند، ولی در علم اصول به آنها پرداخته نشده است؛ مثل تنزیلیات شرعیه که نقش مهمی در استنباط احکام فقهی در ابواب مختلف دارد و باید در علم اصول به عنوان یکی از مبانی استنباط در خصوص چیستی تنزیل و گستره‌ و شرایط آن بحث شود.

رهنامه: لطفاً برخی از مباحثی که در فقه کاربرد دارد، ولی علم اصول به آنها نپرداخته است را بیان کنید؟

استاد: برای نمونه به چند موضوع اشاره می‌کنم.

یکی از مباحثی که باید در‌باره چیستی و حجیت آن در علم اصول بحث شود الحاقیات است. در فقه راجع به الحاق تبعیت فرزند از پدر و مادر در کفر و اسلام و یا الحاق نوافل به فرایض و یا الحاق الحائض بالجنب و امثال آن سخن رفته است. و امّا اینکه الحاق چیست؟ آیا الحاق چیزی غیر از قیاس است؟ گستره ‌و شرایطش کدام است؟ باید در علم اصول بررسی شود. هیچ کتابی نداریم که در خصوص الحاقیات بحث کرده باشد.

نمونه دیگر تنقیح مناط است که به طور گسترده در فقه مبنای استنباط قرار می‌گیرد. امّا اینکه تنقیح مناط چیست؟ و آیا تنقیح مناط قیاس است یا دلیلی معتبر در مقابل قیاس است؟ در علم اصول باید بررسی شود.

نمونه سوّم الغاء خصوصیت به عنوان یکی از راه‌های کشف حکم شرعی است. و اینکه الغاء خصوصیت چیست؟ شرایط الغاء خصوصیت کدام است؟ باید در اصول فقه دنبال شود.

یک نمونه دیگر مبحث علت و حکمت است. ما در کتابهای اصولی فصلی را نداریم که بحث اثباتی اثبات علت و حکمت و امتیاز آنها را مطرح کرده باشد. معنا و آثار علت و حکمت بودن یک امر مشخص ‌و معلوم است، و اما اینکه این مطلب که در ذیل این روایت آمده است علت است یا حکمت و اینکه ملاک علت بودن و حکمت بودن چیست؟ کسی بحث نکرده است. این بحث باید در علم اصول مطرح شود. لذا در یک مورد می‌بینیم فقیهی می‌گوید این علت است و چون علت است هم حدوثاً و هم بقائاً در حکم مؤثر است و از آن عموم استفاده می‌شود و فقیه بزرگوار دیگری همان امر را حکمت می‌داند و از آن تعمیم استفاده نمی‌کند و آن را ملاک ثبوت و بقای حکم نمی‌داند. و هیچ یک  از آن دو در خصوص دلیل علت شناختی و یا حکمت شناختی آن امر توضیح نمی‌دهند. لذا باید در علم اصول ممیز علت از حکمت مشخص شود تا روشن شود این شیء مؤلفه‌های علت بودن هست یا مولفه‌های حکمت بودن.

استقراء نیز از این دست مباحث است. بحث از استقراء همواره مطرح می‌شود، اما حقیقت استقراء چیست؟ استقراء حجت است یا خیر؟

در علم اصول از ظهورات الفاظ زیاد صحبت کرده‌ایم؛ و در فقه ظهور حال فعل، ظهور حال فاعل، ظهور حال شارع و ظهور حال عاقل، هر کدام جداگانه مورد استناد قرار می‌گیرد. اما اینکه ظهور حال فعل و فاعل و شارع و عاقل چیست؟ و دلیل حجیت این ظهورات چه چیزی است؟ باید در علم اصول بحث بشود.

از احکام امتنانیه بسیار استفاده می‌شود و می‌گویند این حکم امتنانی است. حکم امتنانی چیست؟ مؤلفه‌های اصلی حکم امتنانی چیست؟ از کجا تشخیص می‌دهیم این حکم امتنانی است یا غیر امتنانی؟ اینها باید در علم اصول بحث شود.

اگر مبانی علم اصول را آنگونه که باید و شاید شناختیم و در خصوص مسائل علم اصول صاحب نظر شدیم آن وقت مجتهد می‌شویم؛ یعنی کارآگاه در کارگاه استنباط احکام شرعی می‌شویم. علم اصول خیلی نقش عظیمی دارد، بنابراین متورم نشده است و اتفاقاً نیاز به دقت بیشتر هم دارد و باید بیشتر از اینها در آن کار بشود.

در فقه می‌گویند: این حکم عزیمت و این حکم رخصت است. و باید در علم اصول بررسی شود که عزیمت و رخصت چیست؟ و اصل در احکام عزیمت بودن یا رخصت بودن آنها است؟

یک نمونه دیگر مذاق شارع است. در موارد متعدد می‌گویند مذاق شارع و شریعت این است. حقیقت و گستره و شرایط مذاق شارع چیست؟ آن را از کجا کشف کنیم؟ اگر کشف کردیم، این کشف می‌تواند حجت باشد یا نه؟

چنان‌که مشاهده کردید تعداد زیادی از موضوعات هست که نیاز به بحث دارد و هنوز در علم اصول بحث نشده‌اند. مباحثی در علم اصول داریم و ناگفته‌هایی هست که باید محققین اصولی به آنها بپردازند و بحث کنند. با این حال چگونه ادعا می‌کنند که علم اصول متورم شده است؟

اگر مبانی علم اصول را آنگونه که باید و شاید شناختیم و در خصوص مسائل علم اصول صاحب نظر شدیم آن وقت مجتهد می‌شویم؛ یعنی کارآگاه در کارگاه استنباط احکام شرعی می‌شویم. علم اصول خیلی نقش عظیمی دارد، بنابراین متورم نشده است و اتفاقاً نیاز به دقت بیشتر هم دارد و باید بیشتر از اینها در آن کار بشود.

 

رهنامه: شما طرحی نو را در علم اصول دنبال می‌کنید، لطفاً این شیوه و چینش را توضیح دهید.

استاد: ما در مباحث خارجِ اصول از یک نوآوری در سبک برخوردار هستیم. ما مقاصد علم اصول را بعد از طرح مبادی و مقدمات به شیوه جدید و با ترتیبی نو چیدمان کرده‌ایم. بعد از طرح مبادی و مقدمات مورد نیاز، چند مقصد را در علم اصول گنجانده‌ایم.

مقصد اول بررسی مدلول الفاظ مفرده مستعمله در لسان شارع است؛ مثل امر، نهی ، مشتق و غیره. مدلول اینها در شرع ـ یعنی در کتاب و سنت ـ چیست و بر چه چیزی دلالت می‌کنند؟.

مقصد دوم را بررسی احوال همین مدالیل قرار داده‌ایم؛ مثلاً بحث از ملازمه بین وجوب شیء و وجوب مقدمه‌اش. این را در مقصد دوم مطرح کرده‌ایم، چون بعد از اینکه ثابت کردیم امر دلالت بر وجوب دارد، بحث می‌کنیم که آیا بین وجوب این شیء و وجوب مقدمه‌اش ملازمه است یا نیست. و این بحث در مرتبع بعداز تعیین مدلول است، چون تا مدلول امر و دلالتش بر وجوب متعلق روشن نشود، این بحث قابل طرح نیست. و پس از تعیین مدلول امربحث می‌کنیم آیا امر به شیء که دلالت بر وجوب دارد، اقتضای نهی از ضدش دارد یا نه. این بحث از احوال امر است.

مقصد سوم مدلول الفاظ ترکیبیه مستعمله در لسان شارع است. در این مقصد از مدلول  جمله شرطیه، استثنانیه و وصفیه بحث می‌کنیم، یعنی بحث می‌کنیم که اینها آیا علاوه بر دلالت منطوقیه که از هیئت ترکیبی‌شان استفاده می‌شود، دلالت مفهومی دارند، یا خیر؟

همینطور در این مقصد به سؤالاتی مانند اینها پاسخ می‌دهیم: جمله عامه دلالت بر چه چیزی دارد؟ جمله خاصه دلالت بر چه چیزی دارد؟ جمله مطلقه دلالت بر چه چیزی دارد؟

بعد از اینکه مدلول این جملات ترکیبیه روشن شد، در مقصد چهارم احوال این مدالیل را بررسی می‌کنیم؛ برای مثال، آیا اجمال مخصص سرایت به عام می‌کند یا نه. این بحث بعد از اینکه مدلول عام و خاص روشن شده باشد، مطرح می‌شود.

مقصد پنجم بررسی طرق وصول الفاظ مفرده و الفاظ ترکیبیه است. اوامر و نواهی  و جملات ترکیبی از طرقی به ما رسیده است؛ آن طرق چیست؟ حجت هستند یا خیر؟.

ما همچنین بحث قواعد اصول عملیه را در بحث قواعد فقهی بحث می‌کنیم و می‌گوییم عملاً مربوط به علم اصول نیست. این خلاصه چینشی است که مطرح کردم که یک چینش جدید است. اکنون نیز مباحثات و کلاس‌های ما در مقصد چهارم ادامه دارد. یازده ـ دوازده سال است که این مباحث را با این ترتیب دنبال می‌کنیم و در هر مبحثی از این مباحث ثمرات فقهیان را بیان کردیم.

ما در مباحث خارجِ اصول از یک نوآوری در سبک برخوردار هستیم. ما مقاصد علم اصول را بعد از طرح مبادی و مقدمات به شیوه جدید و با ترتیبی نو چیدمان کرده‌ایم. بعد از طرح مبادی و مقدمات مورد نیاز، چند مقصد را در علم اصول گنجانده‌ایم.

رهنامه: به نظر شما علم اصول رایج چه اشکالات و نواقصی دارد؟

استاد: یکی از نواقص مباحث اصولی رایج این است که در جهت ثبت و چینش مباحث از دو چیز غفلت شده است؛

۱. تاریخ مسائل بررسی نمی‌شود؛ یعنی به این توجه نمی‌شود که این مسئله و این مبحث از کجا و به چه کیفیتی آغاز شد و الان به چه کیفیتی مطرح می‌شود. گاهی اتفاق افتاده است که یک مسئله‌ای را شیخ طوسی در العده مطرح می‌کند که شبیه به مسئله‌ای است که الان در کفایه مطرح می‌شود؛ حال آنکه آن مسئله در ظاهر شبیه این مسئله است و در باطن متفاوت است. دلیلش این است که سیر بحث تکامل پیدا کرده است. بررسی سیر تکاملی مسئله نقش مهمی در تعیین محل نزاع مسئله دارد که از آن غفلت می‌شود. کمتر کتابی اصولی را پیدا می‌کنید که در اول هر مسئله اشاره‌ای به سیر تاریخی بحث بکند. همچنین در بحث‌ها و کلاس‌های خارج اصول متأسفانه این بحث‌ها مطرح نمی‌شود.

۲. تطبیق در فقه. گاهی درباره یک مسئله اصولی چند ماه بحث صورت می‌گیرد، اقوال و آراء و انظار گوناگون بررسی می‌شوند و استاد به نتیجه‌های بسیار خوبی می‌رسد و بحث و گفت‌وگو تمام می‌شود؛ اما سؤالی که در ذهن طلبه باقی می‌ماند این است که این اختلاف انظار و اقوال در کجای فقه مثمر ثمر است.گاهی بحث آنقدر طولانی می‌شود که طلبه خسته می‌شود. اگر ما ثمرات فقهی این اختلاف انظار را مطرح کنیم، خستگی از تن طلبه خارج می‌شود؛ یعنی می‌فهمد در کجاها این اختلاف انظار کاربرد دارد.

بنابراین دو چیز در بحث سبک و چینش مباحث مورد غفلت قرار گرفته است؛

  • بررسی تاریخ مباحث
  • ثمرات فقهی و علمی و کاربردی مباحث.

بررسی سیر تکاملی مسئله نقش مهمی در تعیین محل نزاع مسئله دارد که از آن غفلت می‌شود. کمتر کتابی اصولی را پیدا می‌کنید که در اول هر مسئله اشاره‌ای به سیر تاریخی بحث بکند. همچنین در بحث‌ها و کلاس‌های خارج اصول متأسفانه این بحث‌ها مطرح نمی‌شود.

پاسخ دهید: