
رهنامه: مکتبشناسی فقهی را تعریف کرده و بفرمایید ما چه احتیاجی به مکتبشناسی داریم و مکتبشناسی چه نیازهایی را از ما برطرف میکند؟
استاد: بحث فنی و تعریف مکتبشناسی وقت زیادی میخواهد. از نگاه فلسفی، مکتبشناسی یک چیز اعتباری است و مکتبشناسی فقهی یا اصولی مابهازای واقعی ندارد که حتماً تعریف یا تعاریف حقیقی داشته باشد. در عرف علمی میتوانیم بگوییم که بیشتر اطلاق مکتب به مباحث روشی بوده است ولیکن ممکن است روش علمی هم نباشد؛ مثلاً چرا میگویند مکتب سامرا؟ ممکن است کسی بگوید مکتب علمی خاصی بوده، ولی مکتب سامرا یک روش درسی بوده است. شما میتوانید مکتب آیةالله خوئی یا مکتب اجتهادی آیةالله بروجردی را به سبک درسی مکتب سامرا تدریس کنید؛ مثلاً کسی یک کتاب مفصّل درباره مکتب صاحب حدائق نوشته که یکی از تمرکزهای اصلیاش روی بحثهای روشی است. البته بحثهای مبانی و مبنا را هم طبیعتاً مطرح کردهاند. بههرحال تقریباً میتوان گفت وقتی میگویند مکتب فقهی، یعنی روش و مبانی خاص فقهی و اصولی دارد. ولی تعریفی که بنده به ذهنم رسید و ناظر به هدف و فایده مکتبشناسی است این است که: مکتبشناسی یعنی بررسی مبانی روشساز، روشهای مؤثر در سبک استنباط و مراحل استنباط فقهی. من برای هرکدام از اینها که چرا انتخاب شده و واقعاً مکتبساز است میتوانم دلیل بیاورم و در بحث ملاکها یا عوامل مکتبشناسی آنها را توضیح دهم.
برای مبانی روشساز مثالی میزنم: یکی از مبانی حجیت ظهور است. همه قائلند که ظواهر حجت هستند، ولی روشهای ظهورگیری متفاوت است. آیةالله بروجردی مبانی خاصی در ظهورگیری دارند که این مبانی یک نوع روش را درست کرده است. یک مثال دیگر: مبنای توثیق یا وثوق صدوری یا وثوق سندی است، اینها یک مبانی است که روش درست میکنند. کسی که مبنایش وثوق صدوری است با کسی که مبنایش وثوق سندی است فرق دارد؛ مثلاً مبنای آیةالله خوئی وثوق سندی است، ولی مبنای بعضی از فقها وثوق صدوری است. وثوق صدوریها ممکن است به سند برسند، ولی بعضی وقتها سند ضعیف است، اما محتوا بهگونهای است که اینها وثوق پیدا میکنند که صادر شده است؛ مثلاً در حدیث «تحف العقول» کلیت محتوا طوری است که بعضیها میگویند صادر شده است. همه میگویند ظواهر حجتٌ، ولی روشهای ظهورگیری فرق میکند؛ مثلاً آیةالله بروجردی فرمودهاند فقه ما حاشیه فقه اهلسنّت است. ولی واضح و روشن است که ایشان بدون علم به هرمنوتیک، از روشهای هرمنوتیکی برای ظهورگیری استفاده میکند. وقتی میگویند فقه ما حاشیه فقه اهلسنّت است، منظورشان این است که فقه اهلسنّت زمینه فهم فقه شیعه است؛ یعنی امام معصوم علیهالسلام در زمینهای که فضای فکری اهلسنّت بوده، حاشیه زده و گفته اینها را قبول ندارم یا آنها را قبول دارم. در برابر این فضا، فضای دیگری ایجاد شده و یک فهم درست کرده است. کانتکست ما فقه اهلسنّت است؛ یعنی اگر کسی فقه اهلسنّت را نداند، زمینه متن را نمیفهمد. مثالهای روشنی داریم؛ ارتش و سپاه قبل از انقلاب چه معنایی داشتند و بعد از انقلاب چه؟ معانیشان خیلی فرق کرده است. این چیزها در روایات و مسائل جزئی و کلی فقه بوده است. خود امربهمعروف و نهیازمنکر بهمعنای براندازی بوده و برخی روایات ما ناظر به همین معنا هستند. بههرحال، روش ظهورگیری ایشان با دیگران متفاوت است. همه میگویند ظواهر حجتٌ. یکی دنبال فحوای کلام عرف میرود و یکی بهاینصورت دنبال ظهورگرفتن میرود که ببیند اهلسنّت درباره این موضوع چطور فکر میکردند و امام معصوم علیهالسلام کجای فکر اهلسنّت را نقد کرده و حاشیه زده است. این دو روش ظهورگیری است. بعضی چیزها که در ظهورگیری دنبالش هستند، اطلاقات و ابلاغات قانونی است. اگر روایتی ابلاغ قانونی صریح نداشته باشد آن را نمیپذیرند که این یک نحوه ظهورگیری است. فقهای دیگر دنبال ابلاغ قانونی هستند ولی آنها با ظرافتهایی دنبال این ابلاغ قانونی هستند؛ یعنی ممکن است در برخی موارد، روایت آن صراحت قانونی که ما از یک قانونگذار انتظار داریم را نداشته باشد، ولی فقیه آن را بهمثابه یک قانون مسلّم پذیرفته است. چون همه پذیرفتند که ائمه علیهمالسلام در فضای عرف صحبت کردند.
اگر بخواهیم روشهای کشف قانون را با بیان علمی به دنیا معرفی کنیم، بهنظرم راهش مکتبشناسی است؛ یعنی بهجای اینکه مثلاً بگوییم اگر میخواهید بفهمید چطور کشف علمی میکنیم، حرف کلی بزنیم که کتاب شیخ اعظم را بخوانید و ….، اگر مکتبشناسی کار کرده باشیم یک کتاب شستهرفته بیرون میدهیم.
در بعضی جاها اصطلاحات را استعمالات قانونی کردند. متأسفانه مباحث الفاظ ما بهسمتی رفته که پرونده اینها بسته شده است؛ مثلاً بحث نسخ در مباحث فقه سیاسی، بهمثابه یک قانون استفاده شده است. قانون تا قبل از زمان امام حسین علیهالسلام قیام بوده و بعد از زمان ایشان، قانون قیام نسخ میشود؛ یعنی زمان و شرایطش از نظر اهلبیت علیهمالسلام فراهم نیست. این معنای نسخ است. روایات صریح داریم. متأسفانه مباحث الفاظ علم اصول به سمتی رفته که کاربردی نیست. قبل از شیخ اعظم مباحث الفاظ علم اصول یکسری مباحث کاربردی داشت، اگر مباحث خاصی داشت ولی مباحث کاربردی هم داشت. فقهای بزرگی مبانیای را در علم اصول از لحاظ نظری اتخاذ میکنند که در هنگام عمل، به آن مبنا عمل نمیکنند. معروف است شیخ اعظم میگوید شهرت حجت نیست، ولی از شهرت تجاوز نمیکند یا میگوید اجماع حجت نیست، ولی از آن تجاوز نمیکند. یک مثال دیگر، آیةالله بروجردی ترجیح میدهد وقتی کار به تمسک به اصول عملیه میرسد، به اطلاقات قانونی تمسک کند؛ یعنی ایشان مبنای نظریشان این را بستند که اجماع یا شهرت حجت هست یا نیست. الان رسیدیم به جایی که در دست ما چیزی جز اصول عملی نیست، روایاتی که باید در دست ما باشد نیست و نیز فتوای قدما که آن را یکجور فرش روایات اهلبیت علیهمالسلام میدانند، ولی عرش اصول عملیه حساب میکردند و با آنها معامله روایات میکردند، آن هم نیست. اگر الان بخواهیم برائت یا یکی از اصول را جاری کنیم، ایشان ترجیح میدهد در اینجا که کار به تمسک به اصول عملیه میرسد، با اینکه مبنای نظریاش را اتخاذ کرده که حجت هستند و برائت و اینها را منکر نیست، به اطلاقات قرآنی اخذ میکند. یکی از مراحل استنباط این است که میخواهید از اصول عملیه استفاده کنید. اینجا بعضی از فقها یا با احتیاط قبول میکنند یا سراغ اطلاقات قرآنی میروند؛ یعنی مبنای نظریشان را بستهاند؛ اما در این مرحله استنباط چه شده است؟ یک جای خاص باز کرده است. اجماعات قرآنی را اخذ میکند، با اینکه خود ایشان نقل نکرده است و مسلم هم هست که ما اطلاقات قانونی قرآنی، اگر اطلاق قانونی بود همه فقها اخذ میکردند. مسئله این است که اطلاق قانونی این آیات روشن نیست، ولی آیةالله بروجردی تمسک میکند. یک مثال دیگر: همه فقها میگویند یک ادله و یک اصول عملیه داریم، ولی آیةالله بروجردی قائل به این نیستند و میگویند یک ادله داریم و یک فتاوای قدما که اگر ادله نباشد، سراغ فتاوا و متون فقهی قدما میرویم؛ یعنی منابع فقهی نزد ایشان، در دو مرحله کار با منابع فقهی و کار در مرحله استنباط اضافه شد. اگر ادله نداشته باشیم چه میکنیم؟ سراغ اصول عملیه میرویم. ایشان میگوید یک مرحله دیگر هم دارم: اینکه سراغ فقه و متون فقهی قدما بروم. عرش الاصولالعملیه فرش الادله است. این جمله در استنباط سبکساز و روشساز است. به همین سبب بود که به این نتیجه رسیدم که این تعریف خوبی است؛ یعنی مبانی روشساز، روشهای استنباطی و مراحل استنباط. چون همینجاهاست که مکتب درست میشود؛ بنابراین، اگر اینها را بررسی کنیم خوب است، والّا مبانی غیرروشساز هم داریم؛ الان فرض بکنید مثلاً در وضع، اگر مبنایتان تعهد باشد یا هرچه باشد، روشی برای شما درست نمیکند، ولی اگر مبنا وثوق صدوری باشد، این یک روش برای شماست، اگر پایبند باشید. همه اینها به شرط پایبندی است. گاهی فقیه یک مبنا اتخاذ میکند، مثل خطابات قانونی، ولی مبنایش را خیلی سریان نمیدهد و دنبالش را نمیگیرد. اما یکوقت مبنا اتخاذ میکند و دنبالش را میگیرد. بهنظرم این تعریف از همه تعاریف موجود فعلاً بهتر است. بله استاد شبزندهدار دو تعریف و آقای عابدی شاهرودی یک تعریف ارائه دادند. آقای خواجوی در کتاب «درآمدی بر مکتبشناسی فقهی» که تخصصی وارد این مسئله شده است یک تعریف دیگر ارائه داده است. بیان شد که این مبنا اعتباری است و ما بهازایی ندارد. بهتر است با آنچه هدف و غایت را بهتر برآورده میکند کار کنیم. میشود عرف علمی اخذ کرد؛ یعنی مبنا و روشی که بیان کردم، ولی باز هم در آنجا اختلاف داریم. ما با مبانی روشساز کار داریم، نه با مبانی غیرروشساز.
رهنامه: ممکن است مبانی را یک نفر بپذیرد، ولی در یک مرحله از مراحل فقهی یکی از اینها را برتری بدهد؛ مثلاً اگر بخواهیم معنای لغت را پیدا کنیم، میتوانیم در روایات تتبع کنیم و به کتابهای لغات مراجعه کنیم. یک فقیه یکی را به دیگری برتری بدهد. به نظر میرسد این هم احتمالاً در بحث مکتبشناسی مؤثر باشد.
استاد: چون استعمال قطعاً در دایره وضع است، مگر اینکه مجازی باشد. به همین سبب است که عادتاً در روایات و چیزهایی که داریم، نوع استعمال حقیقی است و استعمال مجازی شایع نیست؛ در نتیجه میتواند دایره وضع را درست کند، اما اینکه این مبنا مثلاً مکتبساز باشد اگر در موضوعشناسی بهصورت یک مبنای متخذ واحد و انتخاب فرد باشد برای این کار، بله مکتبساز میشود. مثالش هم مثال آیةالله خامنهای است که در موضوعشناسی، ایشان را صاحب مکتب میدانم؛ من کسی را ندیدم در موضوعشناسی این مقدار مبنا و روش داشته باشد حتی امام، شیخ اعظم و آیةالله سیستانی. حتی سبک و روش موضوعشناسی ایشان با کل فقها فرق میکند. البته ایشان در غنا دقتهای ویژه و یکسری مبانی خاص دارد که باعث شده دراینباره نظرشان فرق کند. خود امام و شیخ اعظم حدود چهار پنج روش بررسی موضوع دارند که نُه روش بررسی موضوع و حدود پنج روش تعیین موضوع داریم. بله، اگر کسی تنها بعضی از این روشها را استفاده کند مکتبساز میشود. ولی نوع روشها بین فقها اشتراک دارد. فقط آیةالله خامنهای را دیدم که ایشان بیشتر همین رویکردی که شما میگویید را دارد؛ یعنی اوّل سراغ استعمال در آیات و روایات میرود و بعد سراغ تعیین موضوع. اگر اینگونه باشد، یک مکتب درست میشود.
رهنامه: تعریف مکتبشناسی چیست؟
استاد: تعریف مختار بنده این است که مبانی روشساز، روشهای مؤثر در سبک استنباط و مراحل استنباط، مکتب فقهی است.
طلبهای که درس خارج میرود، مثل کسی است که میخواهد جراحی یاد بگیرد که باید به اتاق عمل برود و به دست جراح نگاه کند و جراحی یاد بگیرد. البته قبل از رفتن به اتاق عمل مطالبی را آموخته، ولی اصول کاربردی را با نگاه به دست جراح میآموزد. به یک معنا، تمام طلّاب دارند در عمل استنباط را یاد میگیرند که محاسن و معایبی دارد.
رهنامه: چه نیازی به مکتبشناسی فقهی داریم؟
استاد: یک احتیاج داخلی و درونحوزوی به مکتبشناسی داریم، شاید هم درون دانشگاه یا ایران یا فضای علمی خودمان. یک احتیاج خارجی هم داریم. الان در تمام جاهایی که قانونگذاری میکنند، سبکهای قانونگذاریشان را بهشکل یک بسته کامل تحویل میدهند و این را برای دنیا تبیین کردهاند. اگر الان به ما بگویند سبک قانونگذاری و بررسی قوانینتان را به ما بگویید، واقعاً یک بیان و تعریف خوب نداریم و معمولاً یک مطالب کلی را بیان میکنیم؛ مثلاً میگوییم منابعی برای قانون داریم و آن منابع را به روشهای عقلایی و شرعی بررسی میکنیم، اما بیان علمی نداریم. موارد موجود، روشهای کشف قانون است، اما روشهای قانونگذاری نداریم. اگر بخواهیم روشهای کشف قانون را با بیان علمی به دنیا معرفی کنیم، بهنظرم راهش مکتبشناسی است؛ یعنی بهجای اینکه مثلاً بگوییم اگر میخواهید بفهمید چطور کشف علمی میکنیم، حرف کلی بزنیم که کتاب شیخ اعظم را بخوانید و ….، اگر مکتبشناسی کار کرده باشیم یک کتاب شستهرفته بیرون میدهیم. در قانون خودمان یک موضوع و یک حکم قانون داریم. موضوع قانون را با این روشها بررسی کرده و تعیین میکنیم که موضوع چیست، چون ما شبهههایی داریم که موضوع دقیقاً چیست و حکم به چه موضوعی تعلق گرفته است؛ مثلاً سحر و غنا چیستند که حکم حرمت دارند؟ این شک و شبههها را داریم. اگر مکتبشناسی کار کرده باشیم و مثلاً از ما بپرسند سبک کشف قانون شیخ اعظم چیست، باید بدانیم ایشان با پنج یا شش روش موضوع قانون را بررسی میکند و با سه روش تعیین میکند و به موضوع قانون میرسد. درباره اینکه چطور به حکم قانون میرسد، ایشان مراحلی را طی میکند که مثلاً مرحله اوّل اثبات حجیت مصداقی است. یعنی برای ما اثبات شود این چیزی که دربارهاش قانون کشف میکنیم، نزد شارع اعتبار دارد و اثبات حجیت مصداقی میکنیم. در مرحله دوم ظهورگیری میکنیم. اثبات حجیت مصداقی ما به این روشها است؛ مثلاً اگر شیخ باشد به این روش است، چون شیخ خیلی به اثبات حجیت مصداقی کار ندارد و در رجال ضعیف است و بعضاً اثبات محتوایی میکند و بعضاً به شهرت و اجماع فقها اکتفا میکند. اگر آقای خوئی باشد خیلی راحت میگوید وثوق سندی؛ یعنی تکتک این افراد تأیید شوند که این اشکالات را ندارند که اگر اشکال نداشتند، منبع مورد اعتماد برای کشف قانون میشوند. در مرحله بعدی که ظهورگیری است، روشهای ما مختلف است که یا به سبک آقای خوئی یا آقای بروجردی یا شیخ اعظم و یا روشهای جدیدتر است. در اینجا استدلالها شکل میگیرد و سبکهای استدلالی در مکتبشناسی مشخص میشود؛ مثلاً بعضی از فقها فقط به مجموعه برداشت خودشان از آن روایت کار دارند و به همان استدلال میکنند و دیگر به استدلال بقیه فقها کار ندارند. بقیه فقها باید ببینند دیگر فقها چه استدلالهایی برای حکم به این منبع یا موضوع این منبع کردهاند. سپس تکتک آنها را بررسی یا تقویت یا رد کنند. خیلی راحت میتوانیم سبکهای کشف قانون فقهیمان را به دنیا ارائه کنیم، اما بیان نداریم. کتاب شیخ اعظم، کتاب آقای خوئی و کتاب آقای بروجردی را بخوانید. تصمیم گرفتهام روی مکتب فقهی آقای شبزندهدار کار کنم که این کار چند مزیّت برای من دارد: یکی اینکه اگر به ایشان استناد دادم و غلط بود، برداشت غلط قابل کشف است و طبیعتاً میفهمم نسبت به شیخ چقدر برداشت درست کردیم، نسبت به آقای بروجردی چقدر برداشت درست کردیم. با مکتبشناسی زبان پیدا میکنیم که با دنیا صحبت کنیم. باید اثبات شود که منابع ما خطاناپذیر است، اما منابع دیگر خطاپذیر است و در منابع ما قطعاً مسائل اخلاقی و تربیتی رعایت شده و حتی حدود شرعی مطلقاً خلاف اخلاق و کرامت انسان و مصلحت جامعه نیست. حالا کاری نداریم که تفکر طلبهها تنظیم جهانی نیست؛ حتی در برابر اهلسنّت و مسلمانان هم تنظیم نیست، مگر اینکه اهلسنّت یک غلبه نسبی جمعیتی پیدا کنند تا آن وقت تازه درک کنیم که فقهای قدیممان چه مشکلاتی داشتند، والّا بهصورت معقول طلّاب ما اینگونه فکر نمیکنند. آنچه برای طلّاب احتیاج داریم، درس خارج و «رسائل» و «مکاسب» است. بارها عرض کردم طلبهای که میرود درس خارج یا حتی در رسائل و مکاسب که درس خارج شیخ است. چیزی خلاف درس خارج نیست منتهی درس خارج متنمحور است و طلبهای که درس خارج میرود، مثل کسی است که میخواهد جراحی یاد بگیرد که باید به اتاق عمل برود و به دست جراح نگاه کند و جراحی یاد بگیرد. البته قبل از رفتن به اتاق عمل مطالبی را آموخته، ولی اصول کاربردی را با نگاه به دست جراح میآموزد. به یک معنا، تمام طلّاب دارند در عمل استنباط را یاد میگیرند که محاسن و معایبی دارد. تمام طلّاب ما مثل همین مکانیکها و گچکارها و همه این صاحبان فنون هستند که کار را در کارگاه یاد گرفتند.
من عرضم اینست که یک فایده و یک احتیاجی که به مکتبشناسی است برای همین طلاب درس خارج است. باید مکتبشناسی را بهطور دقیق به فرد یاد بدهیم، نظریه استنباط را هم یاد بدهیم که یا بررسی موضوع است یا بررسی حکم است یا امور مرتبط با حکم، مثل اینکه رشوه چیست و بعد معلوم است که حرام است. آیا در بعضی از موارد که ممکن است اطلاق رشوه بشود، حرام است یا نیست؟ غنا و موارد دیگر نیز همینطور. اگر از کسانی که ده الی بیست دوره «مکاسب» درس دادهاند بپرسیم شما با تجربه این بیست دوره، بفرمایید شیخ به چند روش موضوع را بررسی و به چند روش موضوع را تعیین میکند، بعید میدانم کسی بتواند سریع پاسخ صریحی بدهد، چون بعضی از روشها را شیخ در یکی دو باب بیشتر اجرا نکرده است، ولی وقتی بهصورت مکتبشناسی به طلّاب میگویید اجتهاد دو قسمت مهم دارد: موضوعشناسی و حکمشناسی. موضوعشناسی هم دو مرحله مهم دارد: بررسی و تعیین موضوع. بررسی موضوع هفت یا نه راه و تعیین موضوع چند راه دارد. مرحله اول: اثبات حجیت مصداقی؛ مرحله دوم: استظهار؛ مرحله سوم: استدلال؛ مرحله چهارم: تعادل و تراجیح؛ مرحله پنجم: تمرکز روی اصول عملیه. ممکن است چهار و پنج مشترک باشد. طلبه در هنگام تحصیل «مکاسب» متوجه میشود شیخ بررسی موضوع را به چه روشی انجام میدهد. در برخی موارد نکات ریزی هست؛ مثلاً تمام همّ شیخ در بیع نجس این است که بگوید باور کنید این قاعده منفعت محلله مقصوده که من میگویم خلاف اجماع قدما و متأخرین است، نیست و مثلاً میگوید شیخ طوسی فلان جا گفته اجماع، ولی نه، نظرش به آن مسئله بوده است. بهنحوی میخواهد بگوید اجماع با این قاعده تعارض ندارد. اینها فوت و فن کارهاست و میشود گفت چون استدلال و اقوال فقها برای یک فقیه مهم است، در یک مرحله به این فکر بیفتد که توجیه کند قاعده منفعت محلله مقصوده من با اجماع و شهرت تعارض ندارد. در کل «مکاسب» میگوید منفعت محلله مقصوده جایز است و منفعت محرّمه و غیرمقصوده جایز نیست. تمام مکاسب همین را میگوید و غنا و سحر همه مصداق این قاعده هستند، ولی این قاعده در آیات و روایات ما صریحاً نیامده است. شیخ تمام آیات و روایات را به این برمیگرداند. مثالهای سیاسی زیادی داریم. در همین مسئله که میگوییم مکلف به تکلیف هستیم و مکلف به نتیجه نیستیم، اگر همیشه مکلف بودیم پس امام حسن علیهالسلام قیام میکردند. معلوم میشود شرایطی دارد که فقط امام حسین علیهالسلام قیام کردند، درحالی که در زمان معاویه امام حسین علیهالسلام قیام نکردند. فقط به محض اینکه یزید آمد قیام کردند. شرایطی دارد. این قاعده هم یک شرایطی دارد. ولی همه روایات را شیخ با این ملاک میسنجد. به هر حال برای طلبهای که «رسائل» و «مکاسب» میخواند اگر مکتبشناسی هم بیاموزد، دیدش خیلی فرق میکند و در اجتهاد سرعت میگیرد و هم فهم بهتر میآورد. همان فوایدی که یادگیری مبانی نظری و ورود در وادی عمل برای هر کسی که میخواهد وارد یک کار فنی بشود دارد، همان فواید را مکتبشناسی هم دارد که بهنظرم بهترین فایدهاش سرعت و تدقیق در اجتهاد است. اگر از یک طلبه شیوه استنباط را بخواهیم، نمیداند شیخ در کل «مکاسب» موضوعات فقهی را به چند روش بررسی و تعیین کرده است.
تاکنون فقیهی بهصورت آگاهانه یک مکتب اصولی یا فقهی تأسیس نکرده است. البته بهنظرم بعد از شیخ تنها کسی که صاحب مکتب علمی است و در اصول آگاهانه یک مکتب تأسیس کرده، آیةالله سیستانی است. یکی از امتیازات ایشان این است که هرکاری که در فقه کرده را در اصول مبناسازی کردهاند؛ برخلاف آقای بروجردی که در فقه خیلی کار میکند، ولی در اصول هیچ مبناسازی نمیکند. اگر یک مجتهد بخواهد آگاهانه مکتبی تأسیس کند، اشراف به مکاتب مختلف برایش خیلی مؤثر است. طلّاب درس خارج به مکتبشناسی نیاز دارند. یک احتیاج هم خود ما داریم. در خیلی از جاهای استنباط بحثهای دقیقی شده که یکی از مهمترین آنها بحث موضوعشناسی است. هنوز فقهای ما بانک را به روش معمولی بررسی میکنند؛ بهعبارت سادهتر، فقهای ما بانک را مرکز توزیع و تجمیع ثروت نمیدانند، بلکه آنجا را مرکزی برای انجام برخی معاملاتی میدانند که باید مجوز شرعی داشته باشند. تجربه چهل ساله جمهوری اسلامی ایران نشان میدهد که همه این بانکها به همین روشهایی که مجوز شرعی دارد معاملاتشان را انجام میدهند، ولی با همین روشها کارهای حرام میکنند. تورّم از باب اضرار به مسلمین حرام است، چراکه پیامدهایی همچون کاهش ارزش پول، فقر، فساد و… را به دنبال دارد. فهم ما از بانک این است که بانک مکانی است برای انجام معاملات و ازاینرو معاملاتش را تطهیر شرعی میکنیم. همین بانک با همان روشهای شرعی چنان تجمیع و توزیع ثروت میکند که یک مملکت بیچاره میشود. یکی از جاهایی که بسیار مشکل داریم و مکتبشناسی به ما کمک میکند تا تحقیق کنیم، همین بحثهای موضوعشناسی است. تکلیف ما خصوصاً و خصوصاً با موضوعات مدرن حالا موضوعات مدرن اقتصادی مثل بانک و یا موضوع مدرن فرهنگی مثل اینترنت مشخص نیست؛ یعنی اصلاً توجه نداریم اینترنت چه فرهنگسازیهایی میکند؛ مثلاً «تعرب بعد الهجره» یعنی کسی که در سرزمین اسلامی هست در سرزمین کفر ساکن شود که از نظر فقها حرام است، ولی درحالحاضر نوع برخی مسافرتها که بهنظر من مصداق تعرب بعدالهجره است، حرام دانسته نمیشود. گاهی کسی به خارج از کشور سفر میکند و چند ماه آنجا میماند یا به قصد گناه میرود که روشن است باید نمازش را جمع بخواند و مسائل دیگر، اما یک وقت برای زندگی به آنجا میرود. ندیدم فقهای ما در این موارد فتوای صریح بدهند مسافرت از اسلام به کفر حرام است. چرا؟ چون نگاه ما به مسافرتها درست نشده است. هنوز اینترنت را تحلیلهای ساده میکنیم و توجه نداریم اینستاگرام سبک زندگی درست میکند. توجه نداریم فیلم و سبک زندگی درست میکند. به صورت مجانی خشنترین فیلمهایی که در تاریخ سینما ساخته شده است را راحت در اختیار افراد قرار میدهد. اصلاً چه حقی دارد کسی که این کار را بکند از نظر فقهی.
یکی از جاهایی که بسیار مشکل داریم و مکتبشناسی به ما کمک میکند تا تحقیق کنیم، همین بحثهای موضوعشناسی است. تکلیف ما خصوصاً و خصوصاً با موضوعات مدرن حالا موضوعات مدرن اقتصادی مثل بانک و یا موضوع مدرن فرهنگی مثل اینترنت مشخص نیست؛
رهنامه: در موضوعشناسیهای جدید احتیاج به ابزاری داریم که توانایی شناخت نظامها را داشته باشد.
استاد: نمیخواهم چنین تعبیری کنم. به نظرم افراد بزرگواری که بحث نظامات فقهی را مطرح میکنند هنوز درست موضوعشناسی نمیکنند. نظامشناسی فوایدی دارد. ممکن است از یک بسته کامل احکام خانواده یک برداشت و استنباط کنیم و یک فهم به ما بدهد و از بسته دیگر بهگونه دیگری برداشت و استنباط کنیم و فهم دیگری به ما بدهد. بحث سر این نیست که یک بسته کامل چیزی را در فقه بررسی نمیکنیم.
رهنامه: بحث این است که موضوع در خودش نظام دارد؛ یعنی مجموعهای از روابط را داراست که با اهداف و فرهنگ و برونداد خاصی ارتباط دارد که اگر تکتک اجزاء را در نظر بگیرید، شناخت موضوع حاصل نمیشود.
شاید کلمه نظام مشتبه شد، اما منظورم این بود که سیستماتیک موضوعات را بشناسیم و موضوعات را بهصورت سیستم ببینیم.
استاد: این هم کلام خوب و دقیقی است و منکر آن نیستم. حرفم باز چیز دیگری است که یک موضوع بعضاً تأثیرات فرهنگی وسیعی دارد؛ مثلاً اینترنت خودش یک مسئله است و مثلاً وصلبودنش به مراکز نظامی یا پوشاک یک مسئله است. اگر منظورتان این باشد منکر آن نیستم. بعضی از موضوعات ارتباطات زیادی دارند و سیستم شدهاند. حرفم این است که خود یک موضوع (مثل بانک) بعضاً و بهتنهایی ممکن است یک حکم کلی داشته باشد، ولی بیان شما این میشود که «بانک با بیمه و دلار و روابط همسایه، همه باهم» که بنده هم قبول دارم.
با نگرش مکتبشناسی ممکن است اصول دیگری هم شکل بگیرد؛ مثلاً در اصول، یک قسم مباحث الفاظ است، یک قسم مباحث اصول عملیه است و یک قسم هم مربوط به تعادل و تراجیح است، ولی اگر نگرش مکتبشناسی داشته باشیم، خواهیم دید که یک قسم اصول ما مبانی موضوعشناسی را بررسی میکند.
رهنامه: مقصود من این بود که خود بانک یک سیستم است. مجموعه روابط و اجزائی دارد که اگر تکتکشان را ببینیم شاید متوجه نشویم که این موضوع در جایگاه یک موضوع واحد، موضوع کدام حکم فقهی است و ازاینرو به سراغ اجزاء و تکتک معاملاتش میرویم.
استاد: اگر منظورتان این است که این بانک در مجموع یک هیئت ترکیبی و ماهیت ویژه درست میکند قبول دارم، ولی بنده از زوایای دیگری نگاه میکنم. بنده به یک جمله حرفم اینست که فقهای ما در موضوعشناسی موارد جدید و مستحدثه با مشکل مواجهند و بعضاً موضوعات مستحدثه را حتی نمیشناسند، مثل بانک و تلقیح مصنوعی و درنتیجه حکم صحیحی بر آن بار نمیشود؛ مثلاً خود سینما یک حکم دارد، فارغ از اینکه مثلاً ممکن است تئاتر، بازیگر، نزدیکی روابط زن و مرد و… هم با سینما در نظر گرفته شود. سینما یک مرکز عرضه فرهنگی است و اگر منظورتان این است که آن را یک بسته فرهنگی ببینیم، این را قبول دارم، ولی حرفم اینست که خود این سینما درست فهمیده نمیشود و درست موضوعشناسی نمیشود. اگر حرف شما اینست که بانک را در سیستم اقتصاد ببینیم قبول دارم. ولی حرفم اینست که خود بانک هم درست فهمیده نمیشود. شاید ما اختلاف تعبیر داریم والا هر دو یک مطلب را فهمیدیم. یعنی به هر حال بانک در نظر ما این نیست که در آن فقط چهار تا معامله انجام میشود و باید صورت شرعی داشته باشد؛ نه، بانک اینجا نیست؛ مفهوم بانک خیلی وسیعتر است. بانک مرکز توزیع و تولید ثروت است. اگر شما چنین نگرشی داشته باشید و برای چنین بانکی حکم صادر کنید، این بانک آخر سال باید به شما بگوید که چقدر ثروت به دست مردم داده و چقدر ثروت از مردم گرفته و این ثروت را در چه راههایی هزینه کرده تا بتوانید بگویید عملکرد این بانک حلال بوده یا حرام. اما اینکه معاملاتش بر طبق مضاربه باشد، از بیّنات است و خیلی فرق میکند. بهنظرم یکی از جاهایی که احتیاج به مکتبشناسی داریم در خود اجتهاد و فقه است که هنوز آنطور که باید، دقیق نیست؛ مثلاً میگوییم قول لغوی حجت هست یا نیست؟ چون ما نگرشهای فلسفه فقهی نداشتیم، اصلاً توجه نداریم که بحث حجیت لغوی سر جای خودش است، ولی این حجیت لغوی برای ما بررسی موضوع و تعیین موضوع میکند. ما باید از زاویه دیگری هم به این موضوع نگاه کنیم، نه فقط در بحث حجیت. با نگرش مکتبشناسی ممکن است اصول دیگری هم شکل بگیرد؛ مثلاً در اصول، یک قسم مباحث الفاظ است، یک قسم مباحث اصول عملیه است و یک قسم هم مربوط به تعادل و تراجیح است، ولی اگر نگرش مکتبشناسی داشته باشیم، خواهیم دید که یک قسم اصول ما مبانی موضوعشناسی را بررسی میکند. ما موضوعشناسی میکنیم، ولی موضوعشناسیمان یا لغوی است یا موضوعشناسیهای دیگری است. هنوز مشخص نیست برای موضوعات مدرن یا موضوعات سیاسی چطور تعیین تکلیف کنیم؛ صلح کی حرام و کی حلال است؟ نزد ما چنین چیزی مطرح است؟ نگرش ما این نیست و مدام با مشکلات مواجه میشویم. شاید یک علتش این است که چون نگرشهای فلسفه فقهی نداریم اجتهادمان در آن جاهایی که هست دقیق است، ولی در برخی جاها حفرههای عمیقی داریم که باید با مکتبشناسی بررسی کنیم. هرچقدر ما نگرش مکتبشناسانه داشته باشیم، بهنظرم این حفرهها را بهتر تشخیص میدهیم. یکی از فواید مکتبشناسی، برای خود فقه و اجتهاد است؛ یعنی اگر ما یک وقت با یک کافر روبهرو شدیم باید بتوانیم او را قانع کنیم که موضوع بانک را به اینصورت بررسی کردیم و اگر با یک دانشگاهی هم برخورد کردیم باید بتوانیم او را قانع کنیم که موضوع بانک را اینجوری بررسی کردیم و او هم قانع بشود که ما روند درستی داشتهایم، ولی الان چنین چیزی نداریم؛ مثلاً درباره واکسن کرونا تصریحی از مجتهدین ندیدم، ولی با بعضی از طلّاب که فقه سنّتی کار کردهاند بنشینید بحث بکنید واکسن کرونا یا خود واکسن را حرام میدانند. اگر دیدگاه مکتبشناسی داشته باشیم بهنظر من برشهای خوبی به دستمان میآید که میتوانیم فقه و اصولمان را دقیقتر کنیم. عمده بحثهای مکتبشناسی بحثهای روشی است. هنوز که هنوز است روش برخورد با بانک برایمان روشن نیست، روش برخورد با واکسن و مسائل سیاسی مثل جنگ و صلح و مسائل دیگر برای ما روشن نیست. اینها نیاز ما است. بله، یک فقیه عظیمالشأن کمنظیر مثل امام پیدا میشود چون هم جامعهشناس است، هم سیاستمدار است و هم نسبت فرهنگ و سیاست را درست برقرار کرده است. یکی از مشکلات ما این است که تقریباً بعضی از افرادی که رویکردهای فرهنگی دارند متوجه مسائل سیاسی نیستند.
چون نگرشهای فلسفه فقهی نداریم اجتهادمان در آن جاهایی که هست دقیق است، ولی در برخی جاها حفرههای عمیقی داریم که باید با مکتبشناسی بررسی کنیم. هرچقدر ما نگرش مکتبشناسانه داشته باشیم، بهنظرم این حفرهها را بهتر تشخیص میدهیم.
ما هنوز در موضوعشناسی روشمند کار نمیکنیم. اگر با مکتبشناسی وارد شویم، روشمند و دقیق میشود. اینجوری نمیشود. سه نوع فتوا در بانک داریم: در بانک خصوصی که بعضیها گفتند بانک خصوصی مالک است و بانک عمومی مالک نیست. فتوای آیةالله سیستانی است که اگر در بانک دولتی پول گذاشتید و سود گرفتید، باید یک پنجمش را از باب مجعولالمالک رد مظالم کنید. بعضی هم گفتند اگر به روش شرعی سود گرفتید مشکل ندارید. برخی دیگر هم ممکن است آن را کلاً حرام بدانند. اگر بحث موضوعشناسی روشمند شود، خیلی از این اختلافات سیاسی و فرهنگی و… کم میشود. این هم باز احتیاجی است که برای اجتهاد و فقه به مکتبشناسی داریم. یک احتیاج است برای خود فقیه. کمترین کمکی که مکتبشناسی به فقیه میکند این است که اگر طبق بحث ابداع شما یک مبنایی در یک حکم فقهی داشتید و آن مبنا رد شد خیلی گرفتارید، اما اگر با مکتبشناسی (البته بعضیها بدون مکتبشناسی این کار را کردند، ولی با مکتبشناسی راحتترند). اگر یک چیز را با دو مبنا اثبات کردید، اگر یک مبنا رد شد آن مبنای دیگر هنوز هست و اگر کسی به فتوای شما عمل کرده باز هم مجزی است. ولی برای برخی فقها پیش آمد که با یک مبنا اثبات کردند و بعد رد و بیاعتبار شد شاگردانشان چون تجربه پیدا کردند، سعی کردند با دو سه مبنا باشند که البته کار سختی است. به بیان ساده، مکتبشناسی یعنی روش حل مسئله فقهی یک فقیه. وقتی فقط یک روش حل مسئله داریم قاعدتاً به یک جواب میرسیم، اما اگر چند روش بلد باشیم به جوابهای مختلف یا یک جواب میرسیم. در بحث ابداع اگر با چند روش به یک جواب رسیدیم، اگر یک روش رد شود روش دیگری به جایش هست؛ مثلاً آقای خوئی وثوق سندی است، آقای بروجردی هم وثوق سندی است، اما نه بهمعنای آقای خوئی. اگر آقای خوئی روش ظهورگیری آقای بروجردی را هم بپذیرد که خیلی بعید است. اگر بپذیرد، ممکن است از یک روایتی که فکر میکند آن ظهور را ندارد، یک ظهوری برایش حاصل شود که فتوا بدهد، چون رویکردهای امثال آقای بروجردی در ظهورگیری رویکردهای به تعبیر بنده واقعگرایانه است یا به تعبیر معمول رویکرد تاریخی است. مبنای کسانی که رویکردهای تاریخی دارند با کسانی که رویکردهای تاریخی ندارند یکی نیست. این همان دلایلی است که به مکتبشناسی احتیاج داریم و هرچه بیشتر بتوانیم کار کنیم، فقه ما دقیقتر و واقعگراتر و آموزش و عرضه ما به دنیای غیرشیعه راحتتر میشود.
کمترین کمکی که مکتبشناسی به فقیه میکند این است که اگر طبق بحث ابداع شما یک مبنایی در یک حکم فقهی داشتید و آن مبنا رد شد خیلی گرفتارید، اما اگر با مکتبشناسی (البته بعضیها بدون مکتبشناسی این کار را کردند، ولی با مکتبشناسی راحتترند). اگر یک چیز را با دو مبنا اثبات کردید، اگر یک مبنا رد شد آن مبنای دیگر هنوز هست و اگر کسی به فتوای شما عمل کرده باز هم مجزی است.
رهنامه: فواید مکتبشناسی چیست؟
استاد: فواید مکتبشناسی سه قسم است: یک فایده برای غیرمجتهدین است که نوعاً طلّاب «رسائل» و «مکاسب»خوان هستند. فایده دوم بهنظرم تسریع در اجتهاد با روش علمی است، چون به هر حال طلبه روی کلیت بحث استنباط و مسائل و مبانی آن اشراف پیدا میکند و وقتی که به نظریه استنباط و به آن نظام استنباط یک اشرافی داشته باشد طبیعتاً سریعتر مجتهد میشود و این مثل کسی است که علائم نظری کار را بلد است و اکنون باید در وادی عمل برود. طلبه از لحاظ نظری مبنای شیخ را یاد گرفته و حالا در «مکاسب» باید ببیند که این فقیه چه کار میکند. لذا یک مورد تسریع در امر اجتهاد با روش علمی است. اینها را مفصل در بحثهای مکتبشناسی گفتم. بحث ما روی روش علمی است. ممکن است کسی زحمت بکشد و سریعتر مجتهد شود و ممکن است کسی با توفیقات الهی و توسل و نماز شب و… سریعتر به این مرتبه برسد؛ ما با اینها کاری نداریم، منظور ما روش علمی آموزشی است که برای همه طبیعی است اگر بگویند چه راهی برای سریعتر مجتهدشدن طلّاب وجود دارد، بنده میگویم مکتبشناسی را کار کنید. یکی دیگر تسهیل در شناخت روش استنباط است؛ درحالحاضر طلّاب و مدرسین ما نمیدانند شیخ با پنج روش بررسی موضوع و با سه روش تعیین موضوع میکند، ولی با مکتبشناسی خیلی راحت یاد میگیرند. یک مسئله دیگر این است که ما شاگردان، ادامهدهنده یک روش را بهطور دقیق میتوانیم بشناسیم؛ مثلاً ببینید آقای بروجردی چند تا بزنگاه حساس در کارش دارد: یکی روش فقهالحدیثی و ظهورگیری متفاوت ایشان است که واقعاً با تمام فقها فرق میکند. البته گفتهاند که سبک شیخالشریعه اصفهانی سبک آقای بروجردی بوده است که باید در کتابهای ایشان تدقیق شود. سبکش سبک آقای بروجردی بوده است، ایشان قبل از صاحب عروه بودند و حدود شش ماه مرجع میشود که در جنگ و جهاد بوده و بیماریهای متعددی داشته و به همین علت از دنیا میرود. بزنگاههای دیگر آقای بروجردی یکی شهرت قدما و دیگری اصول مطلقات است. یا مثلاً آیةالله شبیری پس از بررسی روش تکتک فقها (مثلاً فتوای علامه حلی یا محقق در چندین کتاب این است یا نظر شیخ صدوق این است) اثبات میکند که اجماعی در مسئله نیست که بخواهد از لحاظ مصداقی پایبند باشد و نمیگذارد اجماع بماند، چه برسد به شهرت. اینجا هر دو بزرگوار که میگویند شاگردند، متفاوت میشوند.
یکی از فواید مکتبشناسی شناخت شاگردان ادامهدهنده آن روش بهطور علمی است. چیز دیگری که برای طلّاب «رسائل» و «مکاسب»خوان فایده دارد، شناخت مشاورههای تحصیلی مبتنی بر این روشهای اجتهادی است؛
در بحث فقهالحدیثی همینطور است. سبکی که آقای بروجردی دنبال فتاوای اهلسنّت است که زمینه صدور روایت و حاشیه و نقد اهلبیت علیهمالسلام به مباحث اهلسنّت را پیدا کند را در سبک آقای شبیری نمیبینیم. در اصول مطلقات نیز بههمینصورت است؛ یعنی وقتی آقای بروجردی دستش از ادله کوتاه شد، سراغ کتابهای فقهی قدما و اصول مطلقات میرود و اگر آنجا فتوایی بود مخالفت نمیکند. آقای شبیری شاگرد آقای بروجردی بود، ولی ادامهدهنده راه ایشان نیست؛ ادامهدهنده راه آقای بروجردی آقای علوی بروجردی است که به مبانی ایشان پایبند است، با اینکه شاگرد ایشان نیست. ولی اگر بخواهیم از درس کسی سبک آقای بروجردی را یاد بگیریم، از درس این دو بزرگوار یاد نمیگیریم، چون سبک این دو، تقریباً سبک شیخ اعظم است. رجال آقای شبیری قویتر است و قوّتهای استدلالی و استنباطی و توجه به اقوال و استدلالهای فقها در ایشان یک مقداری متفاوت است. یکی از فواید مکتبشناسی شناخت شاگردان ادامهدهنده آن روش بهطور علمی است. چیز دیگری که برای طلّاب «رسائل» و «مکاسب»خوان فایده دارد، شناخت مشاورههای تحصیلی مبتنی بر این روشهای اجتهادی است؛ مثلاً مجتهد بزرگواری که سبک نجفی را تبعیت میکند و مدیر یک مدرسه است، اشراف علمی بر یک مدرسه را دارد و مشاورههایی که به آن طلّاب داده میشود، مبتنی بر روشهای اجتهادی است، اما آن طلبه این موضوع را متوجه نمیشود. همین طلبه از کسی مشاوره میخواهد و او میگوید رجال کار کن و فقهالحدیثت قوی باشد و وقتی از شخص دیگری مشاوره میخواهد میگوید اوّل اصول را خوب کار کن و بعد سراغ فقه برو. این دو توصیه به دلیل روشهای اجتهادی متفاوت است؛ اگر بگویند اوّل اصول را خوب کار کن، اینها نجفی هستند و افرادی که فقهالحدیث و چیزهای دیگر را توصیه میکنند، قمی هستند. این توصیههای متفاوت به طلّاب ناشی از مکتبهای اجتهادی متفاوت است. باید مدارسی تأسیس کنیم که برنامههای علمیشان طبق سبکهای استنباطی متفاوت باشد؛ یعنی اگر بخواهیم یک مدرسه فقهی طبق سبک اجتهادی آقای بروجردی داشته باشیم، طلبه اگر واحدبندی بکنیم باید نزدیک پنجاه واحد فقهالحدیث بگذراند، ولی مثلاً در سبک نجفی ممکن است پنج واحد فقهالحدیث بگذراند که این توصیهها خیلی فرق میکند و براساس سبکهای اجتهادی متفاوت است. اینها فواید مکتبشناسی برای غیرمجتهدین بود، اما برای مجتهدین میشود تقسیم کنیم و بهطور کلی میتوانیم بگوییم فایده برای مجتهدین حل بنبستها در اجتهاد است. هر فقیهی در اجتهاد خودش به بنبست میخورد و ممکن است دستبهدامان اصول عملیه یا احتیاط شود و ممکن است کارهای متفاوتی بکند. ولی اگر یک فقیهی مکتبشناسی بلد باشد و بعضی از مبانی فقهای دیگر را قبول کند، اگر یک مسئله فقهی با یک روش فقهی حل نشد، خیلی راحت یک روش دیگر را به کار میگیرد؛ درواقع میتواند با روشهای مختلف مسئله را حل کند. بیان شد که مکتب فقهی، یعنی روش حل مسئله فقهی. لذا فایده کلیاش برای مجتهدان، حل بنبستهای اجتهاد است. میشود تقسیماتی کرد؛ مثلاً در علوم مقدماتی اجتهاد ما، یک رجال فهرستی که الان نمیتوانم توضیحاتش را بدهم، این بنبست باشد؛ مثلاً سؤال است که چرا عمربن حنظله توثیقی ندارد. کتابهای رجالی ما برای این تألیف شد که صاحبان تألیف را بشناسانند. عمربن حنظله ذو شأن است، ولی صاحب تألیف نیست و به همین دلیل اسمش را نیاوردهاند. مثل اینکه الان کسی بخواهد درباره فقهای صاحب تألیف تحقیق کند که درباره آقای وحید هیچ مطلبی نمینویسد، ولی درباره آقای مکارم مطالب زیادی مینویسند که البته طبیعی است، چرا؟ چون آقای وحید برعکس آقای مکارم تألیف ندارد. عمربن حنظله شخصیتی مقبول است، ولی سؤال است که چرا درباره ایشان حرفی نیست؟ خیلی روشن است که با یک مبنای رجالی دیگر به جواب این پرسش میرسیم. بحثهای دیگری که در حکمشناسی داریم نیز همینطور است؛ مثلاً در موضوعشناسی، همه میگویند غنا اجمال مفهومی دارد. روشهای مختلفی را برای بررسی غنا به کار بردیم که نوع فقها دو روش بیشتر نداشتند که یک روش استفاده از لغت و دیگری اینکه از اقوال فقها استفاده کردند. یک روش دیگر داریم که روش تاریخی است. روش تاریخی را به یک آقایی گفتم که ببینید غنا در زمان امام صادق علیهالسلام به چه صورت بوده است، چون از زمان امام سجاد علیهالسلام شروع و رایج میشود. ایشان به دست آورد و برای من آورد که در زمان امام صادق علیهالسلام چه کسانی با چه سازهایی و در چه دستگاههایی چه مینواختهاند که میتوانید الان به یک موسیقیدان بگویید در این دستگاه این ساز را بنواز و میفهمید حکم غنا در زمان امام صادق علیهالسلام به چه علت بوده و روی چه رفته است. این یک روش حل موضوع است که ما آمدیم گفتیم ببینید رویکرد تاریخی هم میتواند چیزی را که اجمال مفهومی دارد برطرف کند. ببینید غنا نسبت به ما اجمال مفهومی دارد، ولی آن زمان، چیزی بوده که اهلبیت علیهمالسلام گفتند حرام است. نمیگویم الان اجمال مفهومیاش را برای ما برطرف میکند، اما اینکه حکم بر چه رفته است برای ما معلوم میشود. حالا شما بخواهید از این یک تعریف بیرون بکشید، حرف دیگری است.
یکی از فواید مکتبشناسی در تأسیس مکتب است. کارکردن دقیق روی مکاتب، دو مزیّت دارد: به دستآمدن نقاط قوّت مکاتب و نیز نقاط ضعفشان. بعد تصمیم میگیریم یک مکتب تأسیس کنیم و خیلی راحت نقاط قوّت را تلفیق کنیم و نقاط ضعف را با مکاتب دیگر، با فکر و تتبع بپوشانیم
در موضوعشناسی و حکمشناسی هم بهنظرم بنبست همینطور است. یک مثال خیلی روشنش را بخواهم عرض بکنم بحث بیع سلاح امام در مکاسب محرّمه است. در حل تعارض بعضی از روایات سیاسی میتوانیم روش امام را پیش بگیریم که میگویند شش نکته دارد: 1. یکی اینکه موضوع بحث سلاح جنگی درحالحاضر (در بحث بیع سلاح)، موضوع بحث نیزه و شمشیر در این زمان نیست، چراکه روشن است خریدوفروششان الان حلال است؛ 2. منظور از دشمن، دشمن در دین و مذاهب دیگر نیست و منظور از دشمن «بیع سلاح به اعداء دین»، سنّی یا یهودی نیست، بلکه منظور فرد و دولت مخالف اسلام است. خب این خیلی مهم است. ممکن است بگوییم الان عربستان دولت مخالف اسلام است و در نتیجه معامله هرگونه سلاحی به عربستان حرام است، فارغ از اینکه مذهبشان سنی باشد؛ 3. یک مسئله دیگر مطرح میکنند میگویند بیع سلاح از امور سیاسی تابع مصالح روز است. به هر حال روایات بیع سلاح تعارض دارند؛ 4. بحث بسیار مهمی که در اصول نیامده، نفس احتمال تقویت کفار است که اگر موجب حمله به بلاد مسلمین حتی در آینده هم بشود منجز است. امام بحثی دارد که متأسفانه هنوز در اصول نیامده است: «بعضی وقتها نفس احتمال منجز است»؛ یعنی پنج درصد احتمال امری را بدهیم منجز است؛ 5. بحث بیع سلاح از شئون حکومت است و امر ضابطهمندی نیست؛ یعنی ممکن است مصالح حکومت در یک زمان اقتضا کند و بفروشد و در زمان دیگری نه؛ 6. یک بحث دیگر میفرمایند اینها موضوع حکم نیست. تعبیر نزد عقل را میکنند. یک بحث مهم دیگر میکنند میفرمایند: «والتمسک بالاصول والقواعد الظاهریه فی مثل المقام فی غیر محل» که بسیار عجیب و مهم است؛ یعنی عقل و اخبار چنین میگویند. اگر بعضی از روایات در یک موضوع تعارض وجود دارد، نگرش عقلایی داشته باشیم که البته گاهی هم نگرش تاریخی میتواند حل تعارض کند. این متن امام بسیار ذیقیمت است و علی ایحال برای مجتهدان در اینجا کارکرد دارد و بنبستگشایی میکند و یکی از فواید مکتبشناسی در تأسیس مکتب است. کارکردن دقیق روی مکاتب، دو مزیّت دارد: به دستآمدن نقاط قوّت مکاتب و نیز نقاط ضعفشان. بعد تصمیم میگیریم یک مکتب تأسیس کنیم و خیلی راحت نقاط قوّت را تلفیق کنیم و نقاط ضعف را با مکاتب دیگر، با فکر و تتبع بپوشانیم؛ مثلاً از لحاظ احراز واقع و رویکردهای واقعی، مکتب آقای خوئی مکتب خیلی ضعیفی است، ولی مثلاً از این حیث که نظاممند و دارای چارچوب و ضابطهمند است، خیلی خوب است. باید بتوانیم مکاتب فقهیمان را اینطور ضابطهمند کنیم. این مکاتب فقهی هرکدام یک نقاط قوت و ضعف دارند. میتوانیم اینها را با هم تلفیق بکنیم. مثلاً شیخ از نظر سبک فقهالحدیثی ضعفهای روشنی دارد و خیلی واقعگرایی خوبی ندارد که میتوانیم این ضعف را با مکتب آقای بروجردی جبران کنیم یا سبک رجالی بعضی از آقایان خیلی بهتر و دقیقتر است. پس اگر مکتبی را با مسائل مکتبشناسی تأسیس کنیم، یاد دادن روش آموزشیاش هم خیلی آسانتر است. در موضوعات مستنبطه لغوی بین آقایان اختلاف است و ظاهراً قائلند که غنا موضوع مستنبطه لغوی است، ولی فقهایی داریم که با اصل فقهی احراز میکنند. اگر بحثهای مکتبشناسی داشتیم اینها بحث میشد که اگر موضوع مستنبطه لغوی بود، آیا میتوانستیم با اقوال فقها این را تعیین تکلیف کنیم یا تعریف کنیم؟
اگر مکتبی را با مسائل مکتبشناسی تأسیس کنیم، یاد دادن روش آموزشیاش هم خیلی آسانتر است.
رهنامه: تعاریفی که در مورد مکتبشناسی هست را بیان کنید.
استاد: آیةالله عابدی شاهرودی، آقایان عالمی و شبزندهدار تعریف دارند و میگویند که کجا مکتب درست میشود.
رهنامه: اگر بخواهیم یک مکتبشناسی دقیق انجام دهیم، چه روالی را باید طی کنیم و روی چه مسائلی باید دقت نظر داشته باشیم و این روال را چطور میشود هوشمندانه و عالمانه و متفکرانه طی کرد؟
استاد: یک اصلش این است که در یک بُعد تعریف روشنی داشته باشیم، چون متعدد پیش آمده که افرادی به اسم مکتبشناسی بحثهایی را مطرح میکنند که ربطی هم ندارد؛ مثلاً یک بزرگوار فاضل و خیلی اهل فضل است به اسم مکتبشناسی این مباحث را مطرح کردند که شیخ آمد اصول را تنقیح کرد، مباحثی در اصول بود و بحثهای کلامی بیشتر بود مثلاً تنقیح کرد. نمیدانم چطوری ذیل مکتبشناسی اینها را گفتند. شیخ همچین خدمتی کرده و منکر نیستم. ولی این چه ربطی به مکتب شیخ دارد. مثال دیگر بگویم، خانم زهرا اخوانصراف کتابی داشت که کتاب سال هم شد، گویا با نام «مکتب اجتهادی آیةالله بروجردی» که زحمت فراوان کشیدند و انصافاً کتاب محققانهای است و در آن، تکتک مبانی اصولی آقای بروجردی را آنجا مطرح کردند. تکتک مبانی رجالی، نظر ایشان در اصحاب اجماع، نظر ایشان درمورد اصل زید نرسی و… مفصّل مطرح شده است. ایشان جزئیات را در اصول و فقه و رجال، به اسم مکتبشناسی مطرح کرده است، ولی به نظر میآید مبانی اجتهاد باشد، نه مکتب؛ مثلاً در بحث حجیت ظواهر همه قائل به حجیت ظواهر هستند و این مبنا مکتبساز نیست؛ یعنی اگر کسی قائل به حجیت ظواهر نباشد، قطعاً برایش مکتب درست میشود. ولی ایشان مثل دیگران قائل به حجیت ظواهر و حجیت خبر واحد و وثوق است. این خانم چون تعریفی نداشتند تکتک مبانی اصولی و مباحث مهم فقهی و رجالی را به اسم مکتب بیان کرده، درحالیکه این بحث مهم را خیلی نپرداخته و گذرا از آن رد شده با اینکه بحث مهمی است. آقای بروجردی یک مرحله ویژه در استنباط دارند که به اصول مطلقات تمسک میکند، در حالی که فقها نوعاً تمسک به اصول عملی میکنند ایشان به مطلقات قرآنی تمسک میکنند. خانم اخوان صراف آن طوری که برای مباحث رجالی و اصولی و حجیت خبر واحد و برخی چیزها خیلی وقت گذاشته، ولی برخی موارد مهم را بررسی نکرده است. بهنظرم یک مسئله مهم داشتن یک تعریف و فضای دقیق از مکتبشناسی است و مسئله مهمتر این است که هرچه میتوانیم در مکتبشناسی برشهای بیشتری بزنیم. بهنظرم شخصیت فقیه در مکتبش مؤثر است؛ مثلاً آقای خوئی چون ذهن شستهرفته و منظمی دارد، مکتب فقهیاش هم متأثر از این شخصیت فقهی است. اینکه شخصیت فقیه چه تأثیری در مکتبش میگذارد بسیار مهم است؛ مثلاً آقای بروجردی کلاً رویکردهای تطوری تاریخی فراوانی داشتند. روزی یکی از اهلسنّت پس از بازگشت از محضر ایشان گفته بود: آقای بروجردی به فقه اهلسنّت بیشتر از فقه شیعه اشراف دارد. این یک برش است که صحبت درباره آن، بحثهای ما را دقیقتر میکند. یا مثلاً عرض میشود همین بحث مراحل که چند بار عرض کردم. مرحله استنباطی که میخواهیم بدانیم فقیه چگونه علم اصول یا مبانی متأخذ نظری علم اصول را در فقه کاربرد میدهد، این یک مرحله در استنباط است. فقهایی داریم که ترجیح میدهند به اصول عملیه تمسک نکنند و با احتیاط خارج شوند. یک وقت بحث احتیاط فتوایی است. فقهایی داریم که در استنباط جسورند و در فتوا بسیار محتاط. آیةالله سیداحمد خوانساری در بحثهای استنباطی بسیار جسور است و اکثر ادله و ظهورات و خیلی چیزها را مناقشه میکند، ولی در مقام فتوا خیلی محتاط است.
یک مسئله مهم داشتن یک تعریف و فضای دقیق از مکتبشناسی است و مسئله مهمتر این است که هرچه میتوانیم در مکتبشناسی برشهای بیشتری بزنیم. بهنظرم شخصیت فقیه در مکتبش مؤثر است؛ مثلاً آقای خوئی چون ذهن شستهرفته و منظمی دارد، مکتب فقهیاش هم متأثر از این شخصیت فقهی است. اینکه شخصیت فقیه چه تأثیری در مکتبش میگذارد بسیار مهم است؛
محقق اردبیلی جسور در استنباط است، ولی در مقام عمل خیلی محتاط است. هیچ فقیهی نداریم که در مقام استنباط محتاط باشد. در مقام استنباط همه جسورند و اشکال میکنند. البته بعضیها نسبت به اقوال و به اجماعات هم یک مقداری اشکال کردهاند، ولی مثلاً فقیهی ترجیح میدهد در مراحل استنباطش به اصول عملیه تمسک نکند یا سراغ نصوص مطلقات یا اطلاقات قرآنی برود و یا احتیاط کند. خود شیخ اعظم ترجیح میدهد اگر فلان مسئله مخالف اجماع و شهرت است، با اجماع و شهرت درنیفتد. اینها مهم است. در این مرحله که اسمش را تعامل فقه و اصول گذاشتم، یعنی شخص در اصول مبنای متخذ دارد که در فقه چطور کاربرد دهد که این یک سبک استنباطی و یک فقه درست میکند. حساب کنید اگر آیةالله خوئی که به چیزی غیر از مبانی خودش و خیلی به اقوال فقها کاری ندارد، در مقام استنباط در همین مرحله ایشان به جای اینکه اینقدر به علم اصول کار داشتند فرض بفرمایید به نصوص مطلقات یا اطلاقات قرآنی کار داشتند، مطمئناً یک فقه دیگر درست میشد؛ ازاینرو، هرقدر برش بزنیم، دقیقتر و عمیقتر میتوانیم مکتبشناسی کرده و بهتر آن را ارائه دهیم. حتی فقهای ما به این مرحله خیلی اشراف و از آن آگاهی ندارند. یا مثلاً در موضوعات مستنبطه لغویه برایم روشن نشده چرا همه فقها، اگر نگویم نوع فقها آنجا اقوال فقها را هم بررسی میکنند؟ اگر موضوع مستنبطه لغوی است از چه باب بررسی و آن را بیان میکنید؟ از باب اهل عرف؟، از باب چه بررسی میکنید و میآورید. حالا بعضی با آن تعیین تکلیف میکنند، مثل غنا. ولی بههرحال وقتی برش میزنیم میگوییم این موضوع مستنبطه لغوی است. آیا میشود در اینجا از اقوال فقها استفاده کرد یا نه؟ اگر میشود استفاده کرد از باب این است که فقها جزء عرف هستند یا از باب این است که مبانی و دقتهای لغویون را برای فقهای ما قبول نداشتند؟ فقط آقای خامنهای در این موارد حرف دارد و ریزبهریز لغویون را در میآورد و دقتهایی دارند و بعضی از حرفهای لغویون را میپذیرند در بحث معدن، شیخ اقوال فقها را مفصّل آورده است. آقای خوئی چی کار میکند؟ آقای عبارت خوئی والعبره بالشرع دارند و بیان میکند که درباره این موضوع یا اقوال لغوی تعیین تکلیف کند یا شارع بگوید معدن چیست. اگر این نوعش را بحث کنیم، اصلاً این موضوع مستنبطه لغوی را شارع از چه باب میگوید؟ سؤال کردند نمک، معدن هست یا نیست؟ نفت چطور؟ در بین فقها اختلاف شده که اینها معدن هست یا نیست؟ اگر برش دقیقی داشته باشیم اینجا به هر حال برای ما سؤال میشود که در موضوع مستنبطه لغوی، اقوال اهلبیت علیهمالسلام را از چه باب میتوانیم قبول کنیم و اگر منبع موضوع مستنبطه لغوی است، اینجا تعبد داشته باشیم؟ مثل اینکه شارع بگوید این آب هست یا نیست که در اینصورت تعبدی نیست و میتوانید بگویید آب هست یا نیست. یک وقتی شک داریم که در آب مصنوعی که هیدروژن و اکسیژن را مخلوط میکنند، آیا حکم آب را دارد و طاهر است؟ اگر باران مصنوعی شد این طاهرٌ یا نه؟ از ائمه علیهمالسلام سؤال میکنیم. ممکن است از این باب سؤال نشده باشد. روایاتی وجود دارد، مثل روایت معدن که حضرت فرمود نمک معدن است؛ آیا باید تعبد داشته باشیم؟
این نکته را تذکر بدهم که بعضی از مسائل به اسم مکتبشناسی خلط شده است، مثل مکتب سامرا که میبینیم مکتب سامرا یک روش آموزشی است، نه یک روش علمی یا مثلاً میگویند مکتب قم رویکردهای تاریخی دارد. بعد میبینیم شرایط مکتب قم در ظهورگیریها متفاوت است، ولی روش پژوهشیاش حالت تاریخی دارد.
ممکن است کسی بگوید نمیتوانیم رد کنیم که این معدن نیست، ولی به این نتیجه رسیدیم که در گذشته معدن بوده و الان معدن نیست که خمس داشته باشد. آن زمان که حضرت گفتند، چون جزء مصادیق عرفی نمک، معدن بوده گفتند. آیا الان جزء مصادیق عرفی نمک، معدن است؟ حرف حضرت را هم میپذیریم، چون یک مصداق عرفی گفتند. ولی آن مصداق عرفی الان نیست و الان کسی معدن نمک را معدن نمیداند. عرض کردم مراحل استنباط، نصوص مطلقات و جعل مبانی نظری اصول در فقه هرقدر برش زده شود، مکتبشناسی ما دقیقتر و کار دقیقتر میشود. بهنظرم اگر میخواهیم یک مکتبشناسی عمیق و دقیق انجام دهیم، باید برشهای متعدد و بسیار بزنیم و ببینیم این برشها در فقه و فقهای ما چطور است و کار کنیم، چراکه فقه ما محتاج است و فایده میبرد. این نکته را تذکر بدهم که بعضی از مسائل به اسم مکتبشناسی خلط شده است، مثل مکتب سامرا که میبینیم مکتب سامرا یک روش آموزشی است، نه یک روش علمی یا مثلاً میگویند مکتب قم رویکردهای تاریخی دارد. بعد میبینیم شرایط مکتب قم در ظهورگیریها متفاوت است، ولی روش پژوهشیاش حالت تاریخی دارد. روش فقهیاش هم (در بعضی جاها) حالت تاریخی دارد. باید دراینباره بحث کنیم که اگر فقیهی روش پژوهشی خاصی داشت، باید آن را جزء مکتبش بگذاریم یا نه؟ اگر کسی مکتب فقهی خاصی اتخاذ کرد، روشهای پژوهشیاش را هم همان روشن میکند. هیچ وقت آقای خوئی سیر تاریخی یک فتوا را بررسی نمیکند، چون روش و مکتب فقهیاش به این سمت نمیرود. از طرف دیگر، کسانی که میخواهند ببینند آیا فقه اهلسنّت در روایات رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم یا در روایات خود ما بوده یا نبوده، قطعاً روشهای تاریخی را پیگیری میکنند و قطعاً برایشان مهم است که اگر روایت اوّل از امام باقر علیهالسلام است، از امام باقر علیهالسلام بخوانند و بعد از امام صادق علیهالسلام و بعد از امام کاظم علیهالسلام و تا آخر؛ در غیر این صورت، برایشان فرقی نمیکند. میخواهم بگویم مثلاً این ربطی به مکتبشناسی ندارد که یک خدمت علمی شیخ را جزء مکتبشناسی شیخ بیاوریم؛ مثلاً «تهذیب اصول» ایشان را. باید دقت کنیم که اینجور چیزها خلط نشود که هرچیزی را ذیل مکتبشناسی بگوییم.
از عوامل مکتبساز یکی بحث منابع علم فقه و کارکردهایی است که یک فقیه به این منابع میدهد، خصوصاً عقل که اگر کسی قائل باشد به اینکه بخشی از مسائل فقهی و مبانی و موضوعات فقهی را با عقل درک کند، این مکتبساز میشود.
رهنامه: چه عواملی در روش فقهی باعث ساختهشدن مکتب میشوند؟
استاد: از عوامل مکتبساز یکی بحث منابع علم فقه و کارکردهایی است که یک فقیه به این منابع میدهد، خصوصاً عقل که اگر کسی قائل باشد به اینکه بخشی از مسائل فقهی و مبانی و موضوعات فقهی را با عقل درک کند، این مکتبساز میشود. بهطور مثال شیخ در بحث مکاسب محرّمه یک قاعده ویژه دارد با عنوان منفعت محلله مقصوده که اگر نخ این را بگیریم در جاهای دیگر هم یک قاعده با این سبک پیدا کنیم، این مکتبساز میشود. این کارکرد عقل است که وقتی آمد مکتبساز میشود؛ یعنی اگر شما برای عقل این شأن را قائل باشید که از تعداد کثیری از روایات میتوانید یک قاعده استحصال کنید که با روایات تعارض نداشته باشد، ولی درعینحال تعیین تکلیف هم کند، مکتبساز میشود و این کارکرد منابع است. مثلاً آقای بروجردی در جایی که نوعاً به اصول تمسک میکنند، به مطلقات قرآنی تمسک میکند که این هم مکتبساز شد؛ یعنی کارکرد ویژه برای قرآن پیدا کرد. این کارکرد وجود داشت، نه اینکه اصلاً نبود. همه گفتند وقتی دلیل باشد ما دیگر سراغ اصل عملی نمیرویم، اما اگر جایگاه ویژهای به قرآن دادید، آن هم قبل از اینکه سراغ اصول عملیه بروید مطلقات قانونی را در آیات به دست آورید، مکتبساز میشود. شما میتوانید آن را ذیل مراحل استنباط و کارکردهای منابع ببرید. درباره شطرنج مثلاً، نگاه عقلی به موضوع در حکم تفاوت بسیار ایجاد میکند. روایات شطرنج خیلی غلاظ و شداد است. امام قائل بود شطرنج عیبی ندارد، چون ایشان نگاه عقلی به شطرنج داشت و بعضی از موضوعات شطرنج را پذیرفت. در غنا هم همین جنس است. امام که رویکردهای تاریخی نداشت. بنده هم توضیح تاریخی میدهم و هم توضیح عقلی. از نظر امام شطرنج الان آن کارکردها را ندارد. آیا درحالحاضر شطرنج وسیله قمار است؟ خیر، الان شطرنج سرگرمی است، اما قبلاً هم آلت قمار بود و هم سرگرمی، حالا چی است؟ حالا وسیله سرگرمی است، مثل توپ و تیله و مارپله و منچ که بازی فکری و سرگرمی است. وقتی من نگرش عقلی داشته باشم و عقل در موضوعشناسی کارکرد داشته باشد مکتب درست میکند. از موارد مکتبساز یکی کارکردهای منابع و دیگری رابطه بین منابع است. یکی از منابع قانونی ما قرآن و دیگری سنّت است که بین این دو، رابطه قانونی لحاظ شده است؛ مثلاً درباره رابطه قانونی: شک در رکعت یک و دو، نماز را باطل میکند. شک در سه و چهار در نمازهای چهار رکعتی حکم دارد. شک در نمازهای دو و سه رکعتی باطل است و در یک و دو باطل است. در سه و چهار حکم دارد. چرا؟ چون یک و دو را خدا تشریع کرد و سه و چهار را رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم و از اینرو احکامش فرق میکند؛ درنتیجه بین منابع رابطه قانونی برقرار است. احکام حکمی از قرآن با احکام حکمی ازطرف رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرق میکند. مثالش در نماز است. خیلی جالب است که الفاظمان در خود روایات هم درباره این مسئله دقیق است. اگر قانونی را خدا گذاشت، چه وجوبی و چه استحبابی، تعبیر به فریضه میشود. اگر قانونی را رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم گذاشت، چه وجوبی و چه استحبابی، تعبیر به سنّت میشود. مثال زیاد است. رابطهای که بین قرآن و سنّت قانونی برقرار میشود، یا رابطهای که بین این دو منبع با عقل است، خودشان مکتبساز میشود. در بحث بیع سلاح روایات صریح داریم که امام فرمود من زیر بار نمیروم و تصریح کردند که اینها اگر اطلاقاتش هم باشد، ما اخذ نمیکنیم.
رابطهای که بین قرآن و سنّت قانونی برقرار میشود، یا رابطهای که بین این دو منبع با عقل است، خودشان مکتبساز میشود. در بحث بیع سلاح روایات صریح داریم که امام فرمود من زیر بار نمیروم و تصریح کردند که اینها اگر اطلاقاتش هم باشد، ما اخذ نمیکنیم.
با عقل، سنّت را قید میزنند. اگر فقیه ما آمد و گفت که عقل بعضی موضوعات را میفهمد و حکم کند و یک رابطه خاص بین این مسائل لحاظ کند، این مکتبساز است. یکی از جاهای دیگری که بهنظر من میتواند مکتبساز باشد، علم رجال و رویکردهای آن است. فرد فاضلی مثل آقای مددی، سبک رجالی جدیدی آورد و مکتب درست کرد. بعضی روایات به حسب عرف فعلی و در بررسی رجالی صحیحالسند هستند، ولی ایشان آنها را ضعیف میداند و بخش کثیری از روایات ضعیفالسند را قوی میداند و هیچ مشکلی در آنها نمیبیند. مثلاً ببینید در خود علم رجال بنده به این نتیجه رسیدم که نجاشی اینطور نیست که مطلق تعبداً، اگر توثیق کند همه میپذیرند. از خود حرفهای نجاشی میتوانیم بفهمیم که در برخی موارد حرفهایش حجت نیست. علامه محمدتقی مجلسی عده زیادی از کسانی که به دلیل غلو طرد شدند را قبول نمیکند. من عرضم اینست ببینید بررسی دقیق بشود. بعضیها غالی هستند. واقعا مشکل دارند و واقعا غلو کردند و اهلبیت علیهمالسلام را به شأن خدا رساندند و مسائلی داشتند. اگر در رجال نگاه تعبدی داشته باشیم، همانطورکه آقای سیستانی (پسر آقای سیستانی) در رجال نگاه تعبدی دارد، مکتب درست شده است. اگر نگاه تعبدی هم نباشد باز مکتب درست میشود. پرواضح است که رویکردهای رجالی مکتبساز است و این چیز روشنی است.
از دیگر عوامل بسیار مهم مکتبساز، مهندسی علم اصول شماست؛ یعنی مهندسی که علم اصول شما به فقه میدهد مکتبساز است.
از دیگر عوامل بسیار مهم مکتبساز، مهندسی علم اصول شماست؛ یعنی مهندسی که علم اصول شما به فقه میدهد مکتبساز است. یکی از بزرگترین اقدامات شیخ، تنقیح مجاری اصول عملیه است، منتها چون خیلی مختصر مطرح شده، اهمیتش مشخص نیست. شیخ میگوید مجاری اصول عملی این چهار مورد است ازاینرو، اگر مجرای هر اصلی یکی از اینها شد، این اصل به آن بر میگردد. بعضی از مدرسین تصریح کردند که ما قبل از شیخ اصول علمیه مختلفی داشتیم، مثل اصل عدمالدلیل دلیلالعدم، اصل اصالةالاباحه که اصالةالاباحه با اصالةالبرائه ما فرق میکرد. بحث میکردند که اشیائی که ذاتاً خدا خلقشان کرده حلال هستند یا حرام که این اصالةالاباحه بود؛ مثلاً نمیدانیم این چیز حرام است یا حلال و شارع میگوید چون نمیدانی حلال است یا حرام، عیبی ندارد و میتوانی از آن استفاده کنی. بعد میگوید اشیاء که خلق شدند اصالتاً حلال بودند یا حرام. اصول مختلفی داشتیم. شیخ آمد گفت ببینید این اصول این چهار تا مجرا را دارد و بقیه را به این برگرداند. اصالةالاباحه و اصالةالبرائه و… را نداریم و فقط یک اصل داریم: اصالةالبرائه و بقیه اصلها به این برمیگردد. شیخ یک کار عظیمی کرد و درباره تکتک اصول علمیه بحث کرد و از قطع و ظن و شک یک بسته استنباطی درست کرد که شاید به این وضوح نبود؛ بنابراین، یکی از جاهای دیگری که مکتبساز است علم اصول است، به شرطی که واقعاً مهندسی استنباط را عوض بکند و روح کار را عوض کند. تغییر چینش مباحث علم اصول مکتبساز نیست، چراکه شهید صدر، محقق اصفهانی و… چینش دیگری در علم اصول دارند که این چینش سبک استنباط را به هم نمیریزد؛ مثلاً اگر علم اصولمان را بهصورت موضوعشناسی و حکمشناسی بچینیم و در بحث موضوعشناسی درباره حجت قول لغوی و اقوال فقها و حجیت اقوال فقها و موضوعات مستنبطه بحث کنیم، موضوعات مستحدثه و روش تعیین حکم موضوعات مستحدثه یک استنباط دیگری میشود؛ یعنی اگر علم اصول یک قسمت از مباحث موضوع حکم فقه را بررسی کند، نگاهها کلاً متفاوت میشود. یکی از عوامل مکتبساز همین مهندسی متفاوتی است که میتواند علم اصول درست کند. یکی از علل بهوجود آمدن مکتب جدایی آقای بروجردی و آقای خوئی سبک ظهورگیری متفاوت ایشان است. نکات دیگری هم است ولی یکی از حساسترین جاهایش سبک ظهورگیری است. چون ایشان انتظار ظهورات قانونی خاص دارد و اگر روایت ظهورش در ابراز قانون و اثبات حکم اندکی ضعیف باشد، زیر بار نمیرود و به همین سبب است که بسیاری از مسائل را فقهای دیگر پذیرفتند، اما چون از نظر ایشان آن صراحت قانونی را ندارد، نپذیرفت. لذا ظهورگیریها هم قطعاً مکتبساز است. یکی دیگر عوامل مکتبساز محوریت کار فقیه است. مثلاً شیخ استدلالمحور است و مکتبی را به وجود آورده است. آقای شبزندهدار یک مکتب ترکیبی دارد و در ظهورگیری و نیز سبک رجالیاش تابع آیةالله خوئی است، ولی در استدلال به سبک شیخ اعظم است. ایشان تعبدی است و به حرفهایی که نجاشی و دیگران میگویند تعبد دارد. ممکن است استاد انکار کند، ولی من شواهد متعددی دارم. اگر کسی مکتب آقای شبزندهدار را حل و هضم کند، مکتب آقای خوئی را کاملاً درک کرده است. به نظر ایشان سه مبنا در اطلاق و تقیید داریم و در کتاب «مکتب اجتهادی آیةالله بروجردی» بیان کرده بود که در جایی آقای خوئی پنج یا هشتبار به اصول علمیه تمسک کرده، ولی آقای بروجردی یکبار.
یکی از جاهای دیگری که مکتبساز است علم اصول است، به شرطی که واقعاً مهندسی استنباط را عوض بکند و روح کار را عوض کند. تغییر چینش مباحث علم اصول مکتبساز نیست، چراکه شهید صدر، محقق اصفهانی و… چینش دیگری در علم اصول دارند که این چینش سبک استنباط را به هم نمیریزد؛
استدلالمحوری مکتب شیخ را، انضمامیکردن مکتب صاحب جواهر را، عمومیمحوربودن مکتب آقای خوئی را و توضیحمحوربودن مکتب شیخ اعظم را درست کرده است. عامل مؤثر دیگر در مکتبسازی تعامل فقه و اصول است که بیان شد. وقتی شیخ اعظم با اینکه مبنایش را اتخاذ کرده از اجماع و شهرت تخطی نمیکند، یک مکتب شکل میگیرد. اگر همین شیخ اعظم تخطی میکرد و در خیلی موارد شهرت و اجماع را زیر پا میگذاشت، مسئله صورت دیگری میگرفت و اگر با اجماع و شهرت در میافتاد، چیز دیگری میشد. یا اگر آقای خوئی اخذ به مطلقات قرآنی کند یک مکتب دیگری میشود؛ لذا یکی از جاهایی که تأثیرگذار است همین تعامل فقه و اصول است. نوع تعامل فقه و اصول تاثیرگذار است. از جاهایی که میتواند مکتبساز باشد بحثهای تعادل و تراجیح است که فقط و فقط همان جاها میتواند مکتبساز باشد. چرا؟ ببینید صاحب جواهر قائل است که هرچند فتوایی از اهلسنّت نباشد، امام میتواند به فقها ارجاع بدهد و فتوای اختلافی بدهد. صاحب جواهر در تمام فقه میگوید امام خودش مخصوصاً خواسته اختلاف بیندازد و یکی را بهمثابه حکم واقعی انتخاب میکند. ولی میگوید هیچ مانعی ندارد که امام برای خود شیعه فتوایی بدهد و چنین فتوایی را اهلسنّت نداشته باشند و ریشه اختلاف احادیث همین باشد که امام خواسته تقیه کند؛ یعنی اگر در تعادل و تراجیح که باب مهمی است، این روایات را بگویید تقیه شده است، اینها را جمع کنید، یک مکتب درست میشود که چنین هم شده است؛ نمونهاش صاحب حدائق است که شاید در قسمت تعامل با اخبار و ظهورگیری و در برخی استدلالها با فقهای دیگر ما فرق نکند، ولی در قسمت تعادل و تراجیح با دیگر فقهای ما خیلی فرق دارد. یکی از دیگر جاهایی که بهتنهایی مکتبساز است، بحث انضمامی و غیرانضمامیبودن است. اگر فقیهی انضمامی شد یک مکتب دیگر است؛ یعنی مکتب شیخ میتواند مکتب شیخ متفرد باشد و مکتب شیخ انضمامی باشد، مگر اینکه از اساس، مکتب انضمامی و شواهدی باشد، مثل مکتب آیةالله بروجردی که اگر این شواهدی را از آن بگیرید، چیز دیگری میشود.
رهنامه: با این اوصاف امکان عملی مکاتب فراوانی وجود دارد. یعنی مکاتب فراوانی داریم یا نداریم؟
استاد: مکاتب فراوانی نداریم، زیرا مکاتب فقهای ما در حل مسئله شکل گرفته و خودآگاه نبودهاند. امروز میتوانیم آگاهانه یک مکتب درست کنیم، ولی مکاتب ما نوعاً در حل مسئله شکل گرفته است؛ یعنی شیخ دیده روایات ما در بیع نجس تعارض دارد و به این نتیجه رسیده که با قاعده منفعت محلله مقصوده حل میشود و یک مکتب شکل گرفته است. یک بزرگوار دیگر دیده رویکردهای تاریخی یک سری معضلات را حل میکند و یک مکتب شکل گرفته. اینها آگاهانه نبوده و در حل مسئله این مکاتب شکل گرفته و یک فقیه روشی را استفاده کرده و دیده در خیلی جاها جواب میدهد و یک مکتب شده است. به همین دلیل مکاتب فقهی ما کم هستند. ولی الان میتوانیم آگاهانه استفاده بکنیم و یکسری مکاتب فقهی درست کنیم. بهنظرم یکی از علتهای اساسی کمبودن مکاتب فقهی، کمبودن ذهنهای مبتکر است. شیخ اعظم، آقای بروجردی و آقای سیستانی اذهان مبتکر، خلاق و مخترعی دارند. نوع فقهای پیشین عمیق و دقیق بودهاند، ولی اذهان مبتکری نداشتهاند و به همین سبب مکتب فقهی اندکی داشتهایم. یعنی چون کمتر فقیه مبتکر داشتیم. این باعث شده است ما به هر حال مکاتب فقهی کم داشته باشیم الان بخواهیم بهصورت علمی مکاتب فقهیمان را تقویت و تلفیق کنیم و توسعه دهیم، باید بحثهای فلسفه فقهمان را راه بیندازیم.
مکاتب فراوانی نداریم، زیرا مکاتب فقهای ما در حل مسئله شکل گرفته و خودآگاه نبودهاند. امروز میتوانیم آگاهانه یک مکتب درست کنیم، ولی مکاتب ما نوعاً در حل مسئله شکل گرفته است؛
رهنامه: اگر بهصورت عینی بخواهیم روند مکتبشناسی را بیان کنیم، چه گامهایی باید برداشته شود؟
استاد: من آن چیزی که برای خودم مرحلهبندی کردم روند مکتبشناسی دو مرحله کلی دارد: موضوعشناسی و حکمشناسی. در خود موضوعشناسی یک بررسی موضوع دارد و یک تعیین موضوع. اگر دقیقتر شویم و بخواهیم بحثهای عمیق بکنیم، به دستهبندی موضوعات مستنبطه لغوی، موضوعات مستنبطه فقهی و موضوعات مستحدثه میرسیم. اگر مستحدثه هم تقسیمبندی شود، بعضیهایش مثل بانک با تلقیح مصنوعی خیلی متفاوت است. بعضیهایش مثل رمز ارزها فقط این نیست که آیا پول است یا نیست؛ هم بحث پولبودن و پولنبودنش مطرح است و هم بحث تأثیرات اقتصادیاش. بههرحال مسائل مستحدثه باید بعد از تقسیمبندی بررسی شود. بعد از روشهای بررسی موضوع، روشهای تعیین موضوع است؛ اینکه موضوع چی است
و…
مثلاً اگر بخواهیم غنا را بررسی کنیم، روشهای مختلفی دارد، ازجمله: روش بررسی لغوی، روش بررسی تاریخی و روش بررسی اقوال فقها. بعد نتیجه میگیریم که غنا از نظر ما این است. مرحله کلی موضوعشناسی دو روش کلی دارد که جا دارد در یک کتاب فنی فقهی در حد دویست سیصد صفحهای بحث موضوعشناسی را مطرح و فقط بحث کنیم. این یک بحث است. یک بحث دیگری که هست در بحث حکمشناسی است که بهنظرم مرحله اوّل آن، اثبات حجیت مصداقی است. ما در قرآن میگوییم قطعیالصدور و ظنیالدلالت، ولی در روایات میگوییم ظنیالصدور و قطعیالدلالت. در این روایات اثبات حجیت مصداقی میکنند که آیا اینجا میشود یا نمیشود؟ یعنی معمولاً درباره روایات بحث میکنیم که میشود یا نه؟ صدور آیات برای ما قطعی است و بحث میکنیم که دلالتش آیا دلالت است یا نه؟ این بحث اثبات حجیت مصداقی نیست، چون حجیت همه آیات قرآن مصداقاً تثبیت است، مگر اینکه کسی قائل به تحریف قرآن باشد. مرحله بعدی استظهار است. وقتی یک چیزی قابل استناد بودنش اثبات شد، میبینیم که از آن چه فهمیده میشود، چه در قرآن و چه در روایات. مرحله بعدی استدلال است؛ معمولاً چیزی که از آن فهمیده شد یا میخواهند بگویند فهمیده شد. ممکن است جای استدلال و استظهار عوض شود. بعضی مواقع استدلال میکنند این مطلب از روایت یا آیه فهمیده میشود؛ یعنی در مرحله استظهار هستیم، ولی برای اینکه چه استظهار و فهمی از این داریم، استدلالهایی میکنیم. این هم یک مرحله است. گاهی اوقات نه، بحث استظهار تمام است و برای حکم استدلال میکنند، یا به آن ظهورات و یا به چیزهای دیگری مثلً اجماع. یک مرحله استدلال است. ممکن است از ظهورات یا سیره عقلا یا چیزهای دیگر استدلال کنند که این حکم به این صورت است. یک مرحله دیگر تعادل و تراجیح است، چون روایات، ظهورات و استدلالهایی که باهم میشود، باهم تعارض پیدا میکنند و تعادل و تراجیح شکل میگیرد. نوعاً مرحله تعادل و تراجیح بعد از استدلال و استظهار است. بحث اجرای اصول عملیه هم هست که ممکن است جاهایش فرق کند؛ یعنی به هر حال اگر برای کسی اثبات حجیت مصداقی نشد، ممکن است مراحلی طی شود و بعد سر اصول عملیه برود. یک بحث دیگر فقهالاقوال است. این بحث را از اینرو مطرح کردیم که رویکردهای فقها در برابر اقوال، مکتب درست کرد. رویکرد شیخ اعظم در برابر اقوال، استدلالی است. شیخ به دنبال این است که دریابد در اقوال فقها، استدلال چه چیزی است. یک رویکرد انضمامی داریم که میگوید آنجا شهرت نیست، بلکه اجماع است. این روایات زیادند آن روایات آنجوری هستند. از اقوال فقها به عنوان یک مسئله که میخواهد به ادله دیگر منضم کند، استفاده میکند. این رویکرد را در فقه نمیبینیم، در شیخ نمیبینیم. شیخ میخواهد انضمام کند. بله، شیخ با اجماع و شهرت مخالفت نمیکند، ولی نه از باب انضمام. نظر شیخ این است که مخالفت نکنیم. برداشت من اینست که از باب اینکه فقه جدید تولید نشود، چون واقعاً در بعضی جاها اگر هی بخواهیم اقوال فقها را کنار بگذاریم شبهه ایجاد میشود که دین، آن قبلیها بود که قدیمیها میگفتند یا این الانی است که الانیها میگویند؟ مثال روشنش همین بحثی است که الان بعضی فقها قائل شدند به اینکه حد ترخص زمانی است، نه مکانی که البته در ذهن افراد شبهههای زیادی درست میکند. نمیگوییم فتوا ندهند و عمل نکنند، بلکه منظور این است که مثالی که مردم به این چیزها میخورند برایشان شبهه میشود که بالاخره آن دین از پدر و مادر ما درست بود یا این درست است؟ به همین علت شیخ از این نظر ترجیح میدهد مخالفت نکند. آقای شبیری از اینکه با اجماع از باب فقه جدید و شهرت مخالفت کند ترسی ندارد، نه اینکه مثلاً به حجیت اجماع قائل باشد. به فرض اینکه ایشان به حجیت اجماع هم قائل باشد، با روشی که درباره اجماع دارد که بحث اقوالی است، چیزی تهش نمیماند. وی از همان ابتدا نظر تمام فقها را بیان میکند و مثلاً میگوید صدوق یا کلینی یا مفید در فلان کتاب چه گفته و معتقد است فتواهای کل فقها باهم متفاوت است و ازاینرو، اجماعی در مسئله نداریم که بگوییم مخالفتی شده است. این یک رویکرد در برابر اقوال است در جاهایی که اقوال مهم است و همین رویکرد باعث میشود اجماع شکل نگیرد که هم از زاویه فقه و هم از زاویه اجماع میتوانیم به آن نگاه کنیم. ولی آقای بروجردی از باب اینکه فتاوای ائمه علیهمالسلام نزد امثال زراره و محمدبن مسلم بوده، برای سخنان زراره و محمدبن مسلم که با واسطه به شیخ مفید و شیخ صدوق و کلینی و… و بعد به دیگران منتقل شده، اهمیت قائل است. این فقه الاقوال جدید است؛ یعنی نگاه ایشان از این باب است که نزد اینها فتاوای ائمه علیهمالسلام بوده است.
یکی از مواردی که باید در مکتبشناسی لحاظ شود، یکی بحث فقه الاقوال و دیگری بحث ذوق فقهی است. فقهایی که در ذوقهای فقهی مختلفند، مکتبساز شدند که اگر بتوانیم اینها را بهصورت علمی تنظیم، تبیین و شرح کنیم، خیلی خوب است. بدانید این ذوقهای فقهی مکتبساز شده است. یعنی یک کسی که ذوق تاریخی دارد بهطور کلی، یک مکتبی برایش درست شده است. کسی که ذوق ریاضی و حالتهای فهم ریاضی و اصولی از مسئله دارد، یک فقه دیگر برایش درست شده و همینها مکتبساز شده و باید بررسی شود. بحث تعامل منابع فقهی و عقل و قرآن و سنّت را در عوامل مکتبساز بیان کردیم و مثال هم زدیم که باید در حکمشناسی اینها مطرح و بحث شوند. تعامل فقه و اصول هم باید بررسی شود که این هم به هر حال مکتبساز است و خود مراحل استنباط هم مکتبساز است. عرض کردم آقای بروجردی به همین اصول مطلقات اهمیت میدهد و یک مکتب را درست میکند. البته این بحثهای فلسفه فقه است. چند بحث جانبی دیگر هم هست، مثل معانی و اصطلاحات مکتب فقهی، معانی و اصطلاحات مکتبشناسی فقهی، تفاوت مکتبشناسی فقهی و اجتهاد، تفاوت مکتبشناسی فقهی و علم اصول، تفاوت مکتبشناسی فقهی و مهندسی استنباط که درباره همه اینها باید بحث شود.
یکی از مواردی که باید در مکتبشناسی لحاظ شود، یکی بحث فقه الاقوال و دیگری بحث ذوق فقهی است. فقهایی که در ذوقهای فقهی مختلفند، مکتبساز شدند که اگر بتوانیم اینها را بهصورت علمی تنظیم، تبیین و شرح کنیم، خیلی خوب است. بدانید این ذوقهای فقهی مکتبساز شده است.
بحثهای دیگر در مکتبشناسی، اقسام مکتبشناسی فقهی است که درباره آنها سخن گفتیم و نیز مدلهای ممکن در مکتبشناسی. اقسام مکتبشناسی فقهی نیز ثبوتی و اثباتی بودند. عوامل پیدایی مکتب و مکاتب فقهی و بحثهایی که در مکتب فقهی و بحثهای فلسفه فقه جا میگیرد، بهعلاوه قواعد مکتبشناسی فقهی، این عنوانها است و ممکن است عنوانهای دیگری هم باشد که اینها ذیل بحث فلسفه فقه بررسی میشوند.
رهنامه: منابعی را معرفی کنید که طلّاب بتوانند با مراجعه به آنها آشنایی بیشتری پیدا کنند.
استاد: بعضی کتابها عنوانش مکتبشناسی فقهی است. کتابی هست با عنوان «درآمدی بر مکتب فقهی قم و نجف» که ظاهراً خیلی افتادگی پیدا کرده است، چون نویسنده همه مصاحبهها و متون را جمع کرده (یک مصاحبه هم با بنده گرفتند) که برای آشنایی کتاب خوبی است، ولی بهنظرم کتاب فنی نیست. کتاب «درآمدی بر مکتبشناسی فقهی» آقای ضیاییفر کتاب خوب و فنیتری است. کتابهای دیگری هم هست که اسم روی کتاب نشانگر محتوای آن نیست. «مکتب اجتهادی آیةالله بروجردی» کتاب خوبی است و بحثهای مکتبشناسی فقهی هم دارد. «نفس رحمانی در فقه قرآنی» هم اثر یک دانشجوست در مورد فقه و سبک فقهی محقق اردبیلی، البته با نگاه به فقط و فقط کتاب «آیات الاحکام» ایشان، نه «مجمع الفایده» و «برهان». کتاب دیگری هم هست با موضوع مکاتب فقهی فقهای ایران و قم، چاپ دانشگاه قم. ولی نظرم این چند کتاب «نفس رحمانی در فقه قرآنی»، «مکتب اجتهادی آیةالله بروجردی» و «درآمدی بر مکتبشناسی فقهی» کتابهای خوبی هستند.