
در مورد نسبت فلسفه با دین برخی معتقدند: مصیبت دومی که بر مسلمانان رفته …. همین ترجمه علوم و ورود آن به فضای اندیشه اسلامی است. در اينجا اين پرسش مطرح ميشود كه اگر واقعاً چنين است و مصيبت بر مسلمانان بوده است، چرا اهلبیت(عليهم السلام) با آن مخالفت نكردهاند يا ايدهشان را مطرح نكردهاند. اگر بگوييد اهلبیت در خفقان ميزيستند ـ كه قبول نداريم درباره اين مسئله خفقاني بوده باشد ـ چرا دستكم نزد خواص به مقابله نپرداختهاند؟ ائمه میتوانستند مقابله کنند، ایدهشان را بگویند و مباحث فراوانی در اين باره مطرح كنند. واقعاً اگر اینگونه ميبود، امروز ما بايد با انبوهی از روایات در نقد و نفی و طرد فضای فلسفه و فلسفهورزی دانشهای بشری مواجه باشيم؛ چون فلسفهای که ترجمه شد، فقط فلسفه اولی نبود، بلكه مجموعهای از دانشها از جمله فلسفه اولی بود.
به هر دانشی، تقریباً از دو زاویه میتوان ورود کرد و ساختار و مسائل ریز و درشت آن دانش را سامان داد. نگاه خُرد و تفصیلی و درونعلمی است و نگاه کلان، درجه دوم و کلی به آن دانش که یک نگاه برونعلمی است. در حوزههای علمیه ، نگاههای خرد و تفصیلی در هر شاخه علمی به صورت گسترده و عمیق وجود دارد و این جزو مزایای بسیار جدی تحصیلات حوزوی است؛ ولی جای تأسف دارد که آن نگاههای کلان را به صورت مدون نداریم و این مسئله به فضاهای تعلیمی ما بسیار ضربه میزند. چهار سال ادبیات میخوانیم؛ ولی چندان اطلاع نداریم که چند مکتب ادبی وجود دارد و نسبت آنها چگونه است، اصلاً روشهای کار در ادبیات به چه شکل است، روشهای استدلال در آن چیست و غایت و هدف و… در این علم چیست. پیش از این اگر مطالبی هم تحت عنوان رئوس ثمانیه میگفتیم، امروز آن را هم فراموش کردهایم. اکنون در رشته های علمی دنیا دو رشته به همین مسائل میپردازد: یکی فلسفه هر دانش و دیگری بحث تاریخ آن دانش. درباره فلسفه باید به این دو مقوله توجه کافی و کامل کنیم. در هر صورت، نیاز به بحثهایی تحت عنوان فلسفه فلسفه و فلسفه فلسفه اسلامی داریم و نیازمند بحثهای تاریخ فلسفه و تاریخ فلسفه اسلامی هستیم. هر دو مقوله پاسخگوی برخی از پرسشهای ما هستند و از اهمیت زیادی برخوردارند.
فلسفه فلسفه به موضوعاتی چون شناخت واژگان فلسفه و تطور این واژهها و چیستی فلسفه اسلامی و انواع تعاریف راجع به فلسفه با رویکردهای مختلف می پردازد. اندیشه فلسفی با اندیشههای غیرفلسفی چه تفاوتهایی دارد. نسبت فلسفه با علم چیست؟ نسبت فلسفه با سایر علوم چیست؟ ما به نحو موروثی همیشه گفتهایم فلسفه امالعلوم است؛ اما امروز باید به صورت دقیق بررسی کنیم تأثیر فلسفه بر دانشهای دیگر به چه شکل است و نسبت فلسفه با دیگر علوم، بهویژه با دانشهای بسیار نزدیکش مثل کلام و منطق و معرفتشناسی و عرفان چیست. در بحث از روشهای فلسفه میتوانیم بحث کنیم آیا میشود از روش نقلی نیز استفاده کرد یا خیر. امروزه بسیار شایع شده است که از روش نقلی استفاده کنیم. پرسش این است که آیا میشود فلسفهای با روش نقلی درست کرد. به این پرسش باید پاسخ دهیم. دیگر اینکه آیا شهود مؤثر است؟ تأثیر عقل چقدر است؟ روشهای مختلف فلسفه چیست؟ باید در فلسفه و فلسفه اسلامی به روششناسی بپردازیم.
آیا فلسفه با قید اسلامی معنا دارد؟ کارکردهای فلسفه چیست؟ اگر فلسفه بخوانیم، چه اتفاقی میافتد و در کدام حوزه از زندگی ما، از جمله اندیشه، عمل و جامعه تحول ایجاد میشود؟ ذهن باید تحریک شود و به دنبال پاسخ این سؤالها باشد.
شاید بتوان گفت اهمیت تاریخ علم از فلسفه علم بیشتر است. در بررسی تاریخ یک علم، دو نوع نگاه تاریخی میتوان داشت: یکی تاریخِ صاحبان آن دانش است. این نوع نگاه از قدیم در میان ما رایج بوده است؛ مثلاً تاریخ فلسفه اسلامی آقای حسینی کوهساری چنین است و همین فضا را دنبال میکند؛ البته بحث طبقات را نیز در کتاب مطرح کرده است؛ یعنی در بررسی تاریخ فلسفه اسلامی، استاد و شاگرد را طبقه طبقه آورده است و تا چندین عصر کشیده است. این سطحیترین کار تاریخنگاری یک دانش است. نگاه دوم در بحث تاریخ یک دانش، تاریخ کلیت آن دانش است؛ یعنی این علم چه تحولاتی داشته، چطور آغاز شده و به چه انگیزههایی شکل گرفته است و به مثل یک موجود زنده الان در کجا قرار دارد؟ چنین تاریخی را تاریخ خود دانش میگوییم. فلسفهای که امروز سر سفره آن نشستهایم، پردازش خاصی دارد و اگر به گونهای دیگر آن را پردازش کنیم، ممکن است خیلی از مسائل جابهجا شود و تحول پیدا کند و حتی حذف شود. اینها به شکل تاریخی شکل گرفته است؛ یعنی سؤالاتی پیش آمده و دغدغههایی مطرح شده و بین دانشها چالشهایی ایجاد شده و به دنبال آن، ذهنیتی شکل گرفته است و هر کس به گونهای به آن پاسخ داده است. شهید مطهری اعتقاد داشت ـ و درست هم میاندیشید ـ باید به تکتک مسائل یک دانش نگاه تاریخی شکل بگیرد و این کار، بسیار بزرگ است. چنین نگاهی را فقط در حد پراکنده داریم. چه درباره تاریخ دانش فلسفه اسلامی و چه درباره تاریخ مسائل علم، اثر کاملی نداریم. فواید این کار تسهیل در آموزش و تعمیق اندیشه متعلمان در کل فضای دانش است. اگر نگاههای تاریخی و امثال آن را نداشته باشیم، متون پیشین را بر اساس یافتههای الان تفسیر میکنیم.
مطلب بعدی در مورد فلسفه و چیستی آن است. نکتهای که باید به آن توجه کنیم درباره تحول واژه فلسفه است. فلسفه در آغاز با کمی مسامحه، مساوی با علم بوده است. چنین فلسفهای را که مساوی با علم بود، ابتدا به دو قسمت تقسیم میکردند: حکمت و فلسفه نظری و حکمت و فلسفه عملی؛ تابع دو نیروی دراکه انسانی که عقل نظری و عقل عملی باشد. این اصطلاحات شاید برای برخی از دوستان واضح نباشد. حکمت و فلسفه نظری، سه قسم داشت: طبیعیات، ریاضیات، الهیات. حکمت عملی هم به نحو متعارف و مبتلابه سه قسم داشت: اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدُن. علم سیاست، علم اخلاق و مسائلی که در ارتباط با خانواده است. توجه به این نکته، به لحاظ برخی مطالعات تاریخی و پژوهشهای مرتبط با حوزه روایات ناظر به فلسفه دارای اهمیت است. اگر به چنین نکاتی توجه نکنیم نمیتوانیم به مفهوم برخی از واژهها برسیم. اولین تحولی که اتفاق افتاد در لفظ فلسفه بود. فلسفه و علم از هم جدا شدند و واژه فلسفه بهتدریج بر یک شاخه از حکمت و فلسفه نظری که الهیات بود، اطلاق شد و این اصطلاح، شایع شد. یعنی علم همه این مجموعه را شامل میشد؛ اما فلسفه فقط بخش الهیات حکمت نظری را پوشش میداد. پس فلسفه یک اصطلاح عام دارد و یک اصطلاح خاص. عام همان مقسم است و خاص نیز الهیات است.
تحول دومی که در واژه فلسفه اتفاق افتاد در دوره رنسانس بود و سرگذشت خیلی از مسایل را در دنیا عوض کرد. در این تحول، فلسفه را از علم جدا کردند، نه به سبک قبلی، بلکه بعد از اینکه فضای علم تجربی و حسگرایی و مانند آن شدید و جدی شد، گفتند آنچه را محصول روش تجربی و حسی است، علم بگوییم و دانشهایی را که محصول روش تجربی نیست و بیشتر به فضای متافیزیک و الهیات و… میپردازد، فلسفه بگوییم. هرچه علمی بود، واقع را نشان میداد و ارزش داشت ؛ ولی یافتههایی که به حسب علم تجربی کشف نمیشد و با ابزارهای عقلی محض به دست میآمد، چون عقل تضعیف شده بود، به آن فلسفه میگفتند، البته با بار منفی. چنین نگاهی تمام فضای علمی دنیا را فرا گرفت و آسیبهای بسیار شدیدی را به جوامع متعدد زد. ابتدا علم و فلسفه را جدا کردند، بعداً فلسفه را با عنوان علم به جوامع قالب کردند. اصطلاح دیگری هم درباره فلسفه وجود دارد اینکه فلسفه یعنی هر مطالعه عقلی. بیشتر فضای فلسفههای مضاف همین است؛ مثلاً در فلسفه یک دانش، با مطالعات عقلی کلنگرانه، راجع به متعلقات آن علم سخن میگوییم.
در غرب در مسئله فلسفه، چند مقطع کلان به وجود آمده است. یک مقطع آن از یونان قدیم است تا قرون وسطی. در آن زمان وقتی گفته میشد فلسفه، یا معنای عام آن مطرح بود یا معنای خاصش که الهیات بود. در این وضعیت، فلسفه روش ویژه، موضوع ویژه و هدف ویژه داشت. روش آن، روشِ عقلی بود و موضوعش، واقعیت و هدفش کشفِ واقعیت بود. این وضعیت تا قرون وسطی ادامه داشت؛ اما بهتدریج تحول پیش آمد و این تحول از زمان دکارت و مطالعات ادراکپژوهی بسیار جدی شد. اوایل که فلاسفه غرب چنین بحثی را شروع کردند، چنین نبود که فلسفه را به طور کل متحول سازد. غربیان احساس کردند مسئله ادراک در فهمِ واقع مهم است؛ ولی وقتی ادراک را خیلی جدی گرفتند و مباحث معرفتشناسی را سخت مطرح کردند و در فهم مسائل ادراک از روشهای صحیحش وارد نشدند، فلسفه به لحاظ روش و موضوع و هدف، به طور کل تغییر کرد. قبلاً فلسفه به واقع و واقعیت میپرداخت؛ اما امروز به ادراک و مباحث آن میپردازد. در چنین فضایی، اصلاً دسترسی به واقع نداریم و هرچه هست، بحث در فضای ذهن و ادراک است. ابتدا میخواستند ادراک را در ظرف حقیقت مطرح کنند؛ ولی بعد حقیقت را در زمینه ادراک آوردند و در فضای فلسفه ادراک، مکاتب و ایسمهای بسیاری شکل گرفت.
بهتدریج یک تحول کلان دیگر هم اتفاق افتاد و فلسفه ادراک را به زبان تقلیل دادند اینکه ادراکهای ما چیزی جز زبان نیست. این تحول آنچنان ادامه پیدا کرد که فلسفههای دوران اخیر را به سوی فلسفه زبان سوق داد.
این سیری اجمالی از وجودشناسی و ادراکشناسی و زبانشناسی است؛ اما در فلسفه اسلامی تا کنون که ما در آن به سر میبریم، همان فضایی مطرح است که در یونان قدیم تا قرون وسطی مطرح بود. هرچه اندیشمندان اسلامی بیشتر در این فضا کار کردند، بر حقانیت کار قدما در این بحث و نوع نگرش واقف شدند و پافشاری بیشتری کردند و میکنند. امروزه در دنیای غرب، بازگشتی جدی و شدید به این فضا وجود دارد. پرسش این است که در فضای اسلامی، فلسفه را باید چطور معنا کرد. برای این کار باید به سه محور توجه کنیم: یکی روش، دیگری موضوع و سومی هدف. روش فلسفی چیست و فلسفه از چه روشی پیروی میکند؟ روش فلسفه به کارگیری کارکردهای مختلف عقل است. معمولاً وقتی میگوییم روش عقلی، ذهنها فقط به سوی روش استدلالی ـ انتقالی میرود. این یکی از کارکردهای عقل است. ما میتوانیم انواع کارکردها را برای عقل در نظر بگیریم. اتفاقاً فلاسفه آن کارکردها را به کار میگیرند. یک کارکرد، استدلالی ـ انتقالی است؛ یعنی ما با سبک ویژهای از چیزی که معلوم است، به چیزی که نامعلوم است، منتقل شویم. کارکردهای دیگری چون تعبیر و توصیف، تحلیل، انسجامدهی و ساختارسازی نیز وجود دارد. پس اگر میگوییم روش عقلی، مرادمان همینها است، حتی عقل شهودی، یعنی برخورد مستقیم قوه عاقله با محکی معقولهای ثانوی فلسفی.
یک بحث بسیار جدی در فلسفه صدرا این است که در ادراک این مباحث به لحاظ واقع، عقل ما به نحو شهودی در تماس است. روش در فلسفه اسلامی استفاده از قوه عاقله با همه کارکردهایش است؛ البته بهتدریج فلاسفه اسلامی متوجه شدند که باید نوعی بهرهگیری از روشهای دیگر هم داشته باشند، روشهایی چون شهودی ـ عرفانی و نقلی. این بحث بسیار جدی است. فلاسفه ما مثل شیخ اشراق واقف بودند که از این روشها به صورت خام نمیشود در فلسفه استفاده کرد و لذا کیفیت دخالت این روشها، اینگونه نیست که عرفا یک چیزی یافتند بشود فلسفه، یک روندی میخواهد که محصول فلسفه بشود و این در فلسفه ما و بهخصوص فلسفه صدرا انجام گرفته است. مثلاً در فضای نقلی میتوان این پرسش را مطرح کرد که چگونه باید گزارههای نقلی به فلسفه تبدیل شوند. در این زمینه کارهایی شده است؛ ولی بخشهایی در ابهام است. یعنی فلسفه اسلامی روی ادراک، آنگونه که غربیان کار کردهاند، پژوهش نکردهاند. اصلاً اندیشمندان اسلامی، مطالعات معرفتشناسی را جزو فلسفه نمیدانند، بلکه آن را پیش از فلسفه میدانند؛ یعنی فلسفه اسلامی بعد از نفی سفسطه شروع میشود. این کار علامه است که توضیح خواهم داد.
معرفتشناسی به صورت مستقیم با سفسطه درگیر است، یا به آن گرایش مییابد و یا آنکه از آن جدا میشود. اگر از سفسطه جدا شد، فلسفه اسلامی میگوید این شروع کار من است؛ اما در غرب میگویند فلسفه یعنی ادراکشناسی. متعلق فلسفه اسلامی، ادراک نیست. بله، ادراک از آن جهت که واقعیتی از واقعیات عالم است، موضوع تحقیق در فلسفه اسلامی است؛ بر همین اساس فلاسفه اسلامی درباره هستیشناسی ادراک بسیار بحث کردهاند. باید توجه داشت که پرسشهایی که درباره معرفت مطرح میشود، دو جنبه دارد: جنبه هستیشناختی و جنبه معرفتشناختی. جنبه هستیشناختی در فلسفه اسلامی بحث شده است و خوب هم بحث شده است. موضوع فلسفه اسلامی، واقعیت است و ادراک را نیز شامل میشود، نه ادراک از حیث پرسشهای معرفتشناختی، بلکه ادراک از حیث پرسشهای هستیشناختی.
فلسفه در آغاز با کمی مسامحه، مساوی با علم بوده است. چنین فلسفهای را که مساوی با علم بود، ابتدا به دو قسمت تقسیم میکردند: حکمت و فلسفه نظری و حکمت و فلسفه عملی.
ملاصدرا بسیار بحث کرده است که در انسان و نظام هستی چه اتفاقی میافتد تا ادراک عقلی شکل میگیرد و چه رخ میدهد تا تجربه و حس حاصل میشود. فلسفه اسلامی به لحاظ موضوع و متعلق، راجع به زبان هم بحث میکند؛ اما از منظر هستیشناختی، نه از نگاههایی که در فضای غربی رخ داده است. هر چیزی از این حیث که واقعیت است، متعلق بحثِ فلسفه با تلقی فضای فلسفه اسلامی است.
آنچه بیان شد مؤلفه دوم، یعنی موضوع فلسفه بود. مؤلفه سوم بحث هدف است. هدف در فلسفه اسلامی چیست؟ هدف در فلسفه ادراک و زبان چیست؟ هدف در فلسفه اسلامی کشف واقعیت است. هر محصولی که با روش عقلی و از آن جهت که واقعیت است و با هدف کشفِ واقع صورت بگیرد، یک محصول فلسفی است.
نسبت فلسفه و دين
مطلب سومی که میخواهیم در اینجا مطرح کنیم، نسبت فلسفه با دین است. چهار نکته در این زمینه مطرح خواهیم کرد. یکی از حیث روش است؛ یعنی نسبت فلسفه با دین از منظر روش چیست؛ به عبارت دیگر نگاه دین به روش فلسفی چگونه نگاهی است. نکته دیگر از حیث محتوا است؛ یعنی آیا فلسفه و دین تقارب محتوایی دارند یا خیر. نگاه دین به محتویات فلسفه چیست؟ نکته سوم، تعامل فلسفه و دین است. آیا این دو میتوانند تعاملی با هم داشته باشند؟ تعامل فلسفه و دین قبل از اثبات و بعد از اثبات دین چطور است؟ نکته چهارم، فلسفه از منظر روایات و اهلبیت(علیهم السلام) است.
1ـ نسبت دین و فلسفه از نظر روش
اگر بخواهیم نگاه آموزههای دینی به روش فلسفه را بررسی و مطالعه کنیم، دستکم از چهار زاویه میتوانیم به آن نگاه کنیم. منظر اول این است که فلسفه اسلامی به لحاظ مبانیِ معرفتشناختی، هماهنگی کاملی با مبانی معرفتشناختی اسلام و دین دارد؛ مثلاً فضاهای دینی و اسلامی سفسطه را و نسبیت در معرفت را قبول نمیکند. اگر به آموزههای قرآنی و روایی نگاه کنیم، خواهیم دید که این آموزهها اصلاً با فضاها و بحثهایی که در غرب در باب معرفتشناسی مطرح شده است، سازگار نیست. مبانی معرفتشناختی دینی کاملاً در فضای فلسفه احساس میشود. این واقعگرایی یعنی رئالیسمی که در فلسفه ما مطرح است، در هماهنگی جدی با مبانی معرفتشناختی دین است.
منظر دوم که به نظر من بسیار مهم و مقداری هم چالشی است و باید به آن توجه کرد، این است که دین روش عقلانی آزاد را تأیید کرده است. مهمترین روشی که در فلسفه کاربرد دارد، استفاده از تحول و تفکر آزاد است. مراد از تفکر آزاد، بهرهگیری از مرحلهای از قوه درونی انسان بدون اعمال نفوذ گزارههای دینی است؛ مثلاً درباره معاد آزادانه بیندیشیم و اصلاً کاری نداشته باشیم که دین درباره معاد چه میگوید. این روش، روشی فلسفی و در فلسفه اسلامی کاربرد دارد. پرسش این است که آیا روش تفکر آزاد مورد تأیید دین است یا خیر؟ نکته این است که اساساً دین نمیتواند درباره تفکر و تعقل آزاد نظر منفی داشته باشد؛ زیرا گزارههای دینی، خود، دیگران را مخاطب قرار میدهند و میگویند آزادانه تعقل کنید که در نهایت به من خواهید رسید؛ افزون بر این، گزارههایی دینی داریم که این روش را تأیید میکنند. این افتخار دین است که به تفکر آزاد دعوت میکند. بحث تعارض علم و دین چه موقع مطرح میشود؟ آنگاه که علم ارزش فینفسه داشته باشد. بحث تعارض عقل و دین کی مطرح میشود؟ آنگاه که عقل به حسب خودش حجیت ذاتی داشته باشد. وقتی حجیت ذاتی داشت، آنگاه میگوییم با این گزاره دینی هماهنگ است یا نیست یا میگوییم در تعارض است یا در تعارض قطعی یا نسبی است. چنین چیزی وقتی میسر است که شما تعقل آزاد و عقل آزاد را پذیرفته باشید.
اندیشمندان اسلامی همگی این را پذیرفتهاند که وقتی گزارهای با عقل صریح مخالفت کرد، آن گزاره دینی را باید تأویل برد. یدالله را طوری معنا میکنیم که با گزارههای عقل صریح منافات نداشته باشد. معنای چنین کاری این است که تفکر آزاد که روش اصلی فلسفه است، مورد تأیید دین است. این همان عقلی است که مخاطب اولیه دین است و نمیتواند برایش حد و مرز تعیین کند.
اتفاقاً فلاسفه اسلامی با تأکید و پافشاری بر همین روش با فلسفه وارداتی برخورد کردهاند. فلاسفه اسلامی با توجه به اینکه دین، روش تفکر آزاد را قبول میکند، هرگز موضع تقلیدی نسبت به فلسفه وارداتی نداشتهاند و لذا به سه روش با چنین فلسفههایی برخورد کردهاند. یک برخورد، پذیرش مباحثی بوده که به لحاظ تعقل آزاد قابل پذیرشاند. فلاسفه در اینگونه مباحث به تثبیت آنها، تأیید آنها، دفاع از آنها و ارائه تقریرهای قویتر، استدلالهای بهتر و عالیتر پرداختهاند.
برخورد دوم هجوم گسترده به فلسفه وارداتی بود. آنانی که با تاریخ فلسفه آشنایند این هجوم گسترده را بهخوبی میشناسند. اولین گام را ابنسینا برداشت. اگر مقدمه منطق المشرقیین ابنسینا را مطالعه کنید، متوجه خواهید شد که شخصیتی عقلگرا و قدرتمند که در فضای دینی نفس کشیده، چگونه با فلسفه وارداتی از غرب برخورد میکند. ایشان ایدهای در سر دارد و آن این است که «منطق المشرقیین» را پیریزی کند؛ ولی موفق نمیشود.
جملات ابنسینا در منطق المشرقیین از ابعاد متعددی بسیار جالب است. او گروههای اندیشمندان اسلامی را به نحو اجمالی مورد توجه قرار میدهد و میگوید اگر با افرادی که در فلسفه مشاء کار میکنند همکاری بیشتر دارم، به سبب این است که آنان در میان تمام طوایف، به تعقل و اندیشیدن و همکاری نزدیکترند؛ ولی آنچه در ذهن دارم آنچنان با این اندیشهها فاصله دارد که اگر آن را ابراز کنم، میترسم اینان در روز روشن شک کنند. برخی از ذهنها اینگونهاند؛ یعنی در برخورد با شبهه و سؤال خیلی زود متزلزل میشوند. ابنسینا میگوید به سبب هیمنه علمیای که دارم، اگر بخواهم تردیدها و شکها و حرفهایی را که دارم در فضای فلسفه مطرح کنم، بسیاری از این فضا پا به فرار بگذارند. اینها مسائل روانشناسی دانش است که نباید با معرفتشناسی خلط شود. بزرگترین مسئله که بهآنان اعتقاد داریم دین و وحی است، مگر اختلاف کم است. ما باید بستر فهم انسانی را در دایره این اختلافات معنا بکنیم و جلو برویم.
این فضا ادامه داشت تا اینکه شیخ اشراق پا به میدان گذاشت. شیخ اشراق در برخورد با فلسفه مشاء و وارداتی، به تعبیر عامیانه و عرفی، شمشیر را از رو بسته است. وی نظام فلسفی قبل خودش را به هم میریزد و بسیاری از بحثها را تغییر میدهد؛ در عین اینکه اصول و امهات را میپذیرد. ملاصدرا نیز با آزاداندیشیهایش تأثیر شگرفی بر فلسفه، مخصوصاً مباحث الهیات و نفس میگذارد. بنابراین فلسفه اسلامی، فلسفهای تحقیقی است که با روش تعقل آزاد با فلسفه وارداتی برخورد کرده و محصول آن، فلسفهای است که مشاهده میکنیم.
زاویه سوم در نسبت دین و فلسفه در روش، هدایت عقل است. دین هدایتگریهایی به سوی روش تعقل آزاد دارد. این هدایتگریها البته دو دستهاند. قبل از دین و بعد از دین فرق میکند. دین پیشنهاد میکند راجع به این مقولهها اگر تفکر آزاد را به کار ببرید، سعادتمند میشوید. این مسئله، قبل از دین، به یک معنا است و بعد از دین به معنای دیگر. مثلاً دین، مراعات حال افراد به لحاظ معرفتی را القا کرده است. دین در سفارش به تعقل آزاد میگوید همه انسانها به یک منوال نیستند، بلکه باید به سطوح افراد توجه کرد.
زاویه چهارم در نسبت دین و فلسفه این است که دین روش شهودی را پیشنهاد میکند و اتفاقاً در فلسفه ما موثر افتاده است. تمام روندی که گفتیم در فلسفه اسلامی مؤثر بوده است. لذا میبینید جرقههای اولیهاش را ابنسینا میزند و به نحو کاربردی و مفصلتر شیخ اشراق به آن میپردازد و ملاصدرا نیز آن را ادامه میدهد.
2ـ نسبت دین و فلسفه از نظر محتوا
نسبت دین و فلسفه را همچنین میتوان از منظر محتوایی بررسی کرد. اگر دین را با دانشهای چون گیاهشناسی یا حیوانشناسی و مانند آن مقایسه کنید، خواهید دید که اگرچه دین تا حدودی به چنین مسائلی نظر دارد، افقهای اصلی آن، از این دست مسائل نیستند؛ اما اگر دین را با فضای فلسفه مقایسه کنید، خواهید دید که افقهای مشترک بسیاری دارند. این بدان سبب است که آن حوزههایی که دین میخواهد به آنها پاسخ دهد، همان حوزههایی است که فلسفه نیز تا حدود عمدهای به آنها پاسخگو است.
دین شئون فراوانی دارد؛ ولی یکی از شئون بسیار برجسته دین، پاسخ به پرسشهای فلسفی انسان است. انسان راجع به مبدأ و معاد و رمز و رموز هستی سؤال دارد و اینها پرسشهای فلسفی انساناند. دین به این مسائل میپردازد و به آنها پاسخ میدهد. فلسفه دغدغهاش رسیدن به کشف واقع است، دین نیز همینطور. دین میگوید حرفی که من دارم ترجمه نظام تکوین است. اگر میخواهید درست با نظام هستی ارتباط پیدا کنید، باید از الگویی که من عرضه میکنم تبعیت کنید؛ یعنی نگاه دین، ارائه واقع، ارائه نظام تکوین و هستی است. همین فضا در فلسفه نیز وجود دارد. این همان تقارب محتوای دین و فلسفه است.
دین به آنچه در فلسفه است، توجه میکند و میخواهد پاسخ دهد. دین آنچنان مشحون از نگاه فلسفی است که انسان میتواند کاملاً با نگاه فیلسوفانه به دین نگاه کند. میتوان به شخصیتی مانند حضرت امیرالمؤمنین به مثابه فیلسوف نگاه کرد. من برای اینکه این بحث مقداری مستدل شود، فهرستی از مسائل فلسفه را جمع کردهام که تحت تأثیر آموزههای دین بودهاند. این فهرست، فهرستی اجمالی است که میتواند مفصلتر شود. مسئله واجب الوجود و بحث اثبات واجب به نحو بسیار ضعیفی در فلسفه ارسطو مطرح شده است؛ اما وقتی فلسفه وارد فضای اسلامی شد، این مسئله با گستردگی تمام عیار مطرح شد. این بدین سبب است که پشت سر چنین بحثها و تلاشهایی انگیزههای دینی و هدایتگریهای دینی بوده است. مسئله اثبات واجب در ابتدا از راه محرک اول بود؛ اما در فضای اسلامی، براهین متعددی با کاوشهای بسیار گستردهای ارائه شد تا اینکه ابنسینا برهان صدیقین را مطرح کرد. دستهای از براهین با عنوان براهین صدیقین شکل گرفت که از جمله عالیترین و بهترین آنها، برهان اثبات واجبالوجود است. این همان تأثر محتوایی از دین است.
اولین تحولی که اتفاق افتاد در لفظ فلسفه بود. فلسفه و علم از هم جدا شدند و واژه فلسفه بهتدریج بر یک شاخه از حکمت و فلسفه نظری که الهیات بود، اطلاق شد و این اصطلاح، شایع شد.
در کلام شیعه در بحث صفات باری تعالی قائل به عینیت صفات با یکدیگر و با ذاتیم. فلسفه نیز از همان آغازِ ورود به حوزه اسلامی، چنین عقیدهای را مطرح کرده و پرورش داده است. این، همگرایی و هماهنگی فلسفه با گزارههای دینی است.
بحث اختیار واجبالوجود نیز از جمله بحثهای بین کلام و فلسفه است. تبیین دقیق اختیار حق تعالی، به گونهای که به ارادههای متجدد کشیده نشود و احدیت ذات به هم نخورد، تثبیت علم قبل از ایجاد هم همینطور است. در فلسفه اسلامی نسبت حق و خلق در عالیترین تحلیلی که صورت میگیرد، به نحو وجود رابط توضیح داده میشود.
یکی از مسایل تجرد نفس ناطقه است. گاهی اوقات شصت هفتاد دلیل بر تجرد نفس ناطقه انسانی و مسئله اثبات حشر، بقای نفس، بعد از اضمحلال بدن، اینها همسویی با فضای دینی دارد. بحث اثبات اصل معاد، اثبات معاد جسمانی و تقریرش، بحث اثبات حدوث ذاتی و حدوث زمانی عالم. بحث تکامل برزخی و تجسد اعمال و دهها دست از این مورد در فلسفه مطرح شده است و گرایش به مبانی دینی در آن است بدون اینکه به هویت فلسفیش ضربه بخورد و کلام بشود. انصافاً اگر انسان یک نگاه گذرا به فهرست مباحث فلسفی داشته باشد و به نتایجی که فلاسفه به این بحثها رسیدند، این فضای هماهنگی با آموزههای دینی را انسان مشاهده میکند میتواند بگوید از منظر محتوایی هم مباحث فلسفی بسیار قریب الافق و همسو و هماهنگ با مباحث دینی است.
3ـ تعامل فلسفه و دین
منظر سومی که باید به آن بپردازیم، بحث تعامل فلسفه و دین است. فلسفه اسلامی هموارکننده راه دین است، البته با روش تعقل آزاد. معنای اين عبارت این است که اگر بخواهیم در فضای پیش از دین، با اندیشههای الحادی مقابله کنیم، چگونه میتوانیم این کار را انجام دهیم. بدون شک با فلسفهای که بر اساس تعقل آزاد شکل گرفته است میتوانیم؛ یعنی در اين مباحث، فلسفه اسلامی در نوک حمله و هجوم قرار دارد. فلسفه اسلامی باید با فلسفههای الحادی مقابله کند. فلسفه اسلامی در این معنا، هموارکننده راه دین و شریعت و اسلام است. این خدمتی است که فلسفه به دین میکند. دین نیز میتواند به فلسفه سودرسانی کند و آن هم هدایتهایی است که ارائه میکند؛ مثلاً ممکن است در فضای فلسفه، مسئلهای مطرح شود و دین برای رسیدن به پاسخ درست، عقل بشر را راهنمایی کند. این هدایتها بر عقل آزاد مؤثر است. سخنگفتن دین با عقل انسانی و بشری پیش از اثبات دین، مثل گفتگوي دو متفکر با همدیگر است. دین با رویکرد فلسفی، انسان را مخاطب قرار میدهد و او را به تعقل فرا ميخواند و ميگويد ادله را مشاهده كند و مثل دو متفکر با همدیگر برخورد میکنند و سخن ميگويند. این خدمت بزرگي است كه دين به عقل آزاد ميكند.
اما در مرحله بعد از اثبات دین، تعامل عقل و فلسفه با دین به چه صورت است؟ این بحث را يك بار از منظر خدمات فلسفه به دین بررسي ميكنيم و یک بار از منظر خدمات دین به فلسفه. اولین خدمتی که دین به فلسفه میکند در مسئله ایدهگیری است. فیلسوفان اسلامی از آن جهت بعضی مسائل را مطرح كردند كه در گزارههاي دیني نيز مطرح بوده است. نگاه فيلسوف اسلامي به دین این است که دین که از راه وحی به دست آمده، ناظر به واقع و کشف واقع است. میگوید دین بازگردان نظام تکوین در مرحله ترجمه زبانی است. همانگونه كه کشفي براي شخصي دست میدهد و چند مرحله اتفاق میافتد تا تبدیل به عنصر ترجمه و زبان شود، همین معنا نيز در دین اتفاق افتاده است، منتها با سازوكار وحی. سازوكار وحی یعنی بازگردان نظام واقع به مرحله رفتاری و گفتاری.
بحث مهمي كه بايد به آن توجه كنيم این است که اگر میخواهیم در حوزه معارف دین کار کنیم، باید یاد بگیریم چگونه از مسئله ترجمه و تعبیر زبانی و تطبیق، به نظام هستی منتقل شویم. دین درباره حوزههای فراوانی سخن گفته است، حوزه کشف واقع، جامعه شناسی، حکومت، نفس انسان و… ، بلکه برخي میگویند دین راجع به همه حوزهها حرف دارد. همه اين حوزهها ترجمه زبانی شده است، یعنی تبدیل به قرآن شده است. اصول فقه وظیفهاش این است که به ما یاد دهد چگونه از این الفاظ استفاده كنيم و به واقع امر برسیم. فیلسوف اسلامی میگوید قرآن و روایات از کجا برخواسته است و چگونه واقع در چندین مرحله تبدیل به این مکتوب و گفتار شده است. میتوانيم از این مکتوب و گفتار به آن واقع دست پیدا کنیم. این یکی از بهرهگیریهای فلاسفه اسلامی از دین است.
نکته بعدی سنجه و میزانبودن آموزههای دینی بهعنوان یک سنجه خارج از علم برای فلسفه است. در علوم عقلی، میزان برای تشخیص صحت و سقم، منطق است. منطق به ما قواعدی را یاد میدهد که با دانستن آن قواعد، افکار را مورد تحلیل قرار ميدهیم. منطق ما آنقدر باید رشد کند که کاملاً از روش تعقل آزاد پاسداری کند؛ يعني شأن منطق این است که انسان تفکر آزاد دارد و مسئله را میخواهد حل و فصل بکند. باز هم کسی که این کار را انجام میدهد تعقل ازاد است، باید با تعقل آزاد قوانین حرکتش را در بیاورد. با این روش منطق باید پیشرفت بکند.
اما برای فیلسوف مسلمان افزون بر منطق، یک سنجه خارج از دانش وجود دارد و آن هم آموزههای دینی است؛ مثلاً فیلسوف مسلمان وقتی راجع به یک مسئله بحث میکند، میداند که بايد از روش تعقل آزاد و روند عقلانی محض استفاده کند. روشی نیست که خودش را از امثال شهود و اینها محروم کند، همین تعقل آزاد یک جهتگیریهایی برایش موجود است که راهها را برایش روشن میکند. این نیاز به تفصیل دارد. فیلسوف مسلمان مسئله برایش مطرح میشود با تعقل ازاد تحلیل میکند. فیلسوف مسلمان همیشه اینگونه عمل ميكند؛ يعني یک چشمش به فضای دینی و اسلام است و آن را نگاه میکند. با همين نگاه است كه میزان تقارب خودش با فضای دین را ميسنجد. فضای دینی فضای طرح خود آن آموزه است که با روش عقلانی باید اثبات شود. فيلسوف اگر متوجه شود در راستای دين حرکت نکرده، با خود میگوید حتماً به تعقل آزادم خللي وارد است. پس برميگردد و راه را دوباره طي ميكند؛ البته در اينجا بايد توجه كند كه آموزه مورد نظر باید به نحو قطعی و اجتهادی اثبات شده باشد. این مسئله بايد در بحث تعارض عقل و دین مطرح شود.
بسيار اتفاق ميافتد كه افراد از آيات و روایات برداشتي ميكنند و آن برداشت را به دین نسبت ميدهند؛ مثلاً تصور ما اين است كه همه ملائکه، مجرد محضاند. در آموزههای دینی طیفی از ملائکه داریم که به نازلترین مراحل مادی نيز کشیده میشود. قوای حاکم بر بدن را از باب اینکه بر جسم و جسمانیات سیطره دارد، ملائکه و ملک میگویند. اگر کسی به این نكته توجه نکند، گمان ميكند آنچه در فلسفه درباره مجردات گفته ميشود ـ اينکه مجرد هیچگونه تغییر و تحولی ندارد ـ با آموزههای دینی منافات دارد. فیلسوف مسلمان اگر ببیند آنچه در دين آمده مسلم است، خدشه در تعقل آزادش میکند، پس برمیگردد راه را دوباره طی میکند. چندین بار این كار را انجام میدهد. اگر به اين رسيد كه آنچه با عقل به دست آورده، قطعي است و خدشهاي به آن وارد نيست، مسئله تعارض دین و عقل مطرح میشود. در چنين مواردي یا ظاهر دین را تأویل میبریم یا اعلام میکنیم در روش عقلی، به این فضا دست نيافتهايم. ابنسینا در مسئله معاد جسمانی این کار را کرده است. او چندین بار مسئله را مرور ميكند و هر چه مرور میکند، آن را با فضای دینی که معاد جسمانی است سازگار نميبيند. پس تصریح میکند معاد جسمانی را به لحاظ اینکه شارع مقدس فرمود قبول دارم؛ ولی به لحاظ عقلی و فلسفی آن را تثبیت نکردم. این روند، کاری است که فیلسوف مسلمان بر اساس اسلوب و روش انجام میدهد. پس یک سنجه خارج از علم داريم كه دين است. چنين سنجهاي برای ديگر فيلسوفان وجود ندارد.
خدمت سومی که دین به فلسفه میکند، در تعامل کشف و شهود و عقل است. حوزههایی وجود دارد كه اگر عقل بخواهد از ابتدا خودش در آن حوزهها گام بردارد، نمیتواند؛ اما بعد از آنکه آن مقام، به روش کشفی فتح شد، عقل ميتواند پشت سر آن کشف حركت كند و آن را حل و فصل کند. اگر دین اسلام نبود، این جهتگیریها اصلاً صورت نمیگرفت یا ساحتهایی بود که عقل به حسب خودش نمیتوانست وارد شود. این حوزهها فراواناند. بعد از اینکه دین چنين حوزههايي را مطرح ميكند و هدایتگریهای روشنی نسبت به آنها دارد، عقل به تبع دین میتواند آن مسیرها را طی و آن مقامها را فتح کند و آن فضاها را متوجه شود. این از خدماتی است که دین به فلسفه ميكند.
اما یکی از مهمترین خدمات فلسفه به مسئله دین و دینشناسی، آمادهکردن تمهیدات و ایدههايي است كه برای فهم عمیقتر آموزهها و گزارههای دینی به آنها نياز است. در فضای نسبت فلسفه با دین میتوانیم عقل منور به نور دین و شریعت را مطرح کنیم. یعنی بسيار فضاهايي وجود دارد که عقل به خودی خود به آنها راه ندارد، مثل فضاهایي گسترده در حوزه معارف در سطوح متعدد، ریزهکاریهای اخلاقی و… . دين چنين مباحثي را گزارش ميكند و انسان به تبع فضای دینی و شریعت میتواند آنها را فهم عقلانی کند. در قرآن و روايات، بسيار به تدبیر و تعقل در آموزههای دینی سفارش شده است. گاه دستور به تدبیر و تعقل در اصل دین و پذيرش آن داده شده است و گاه به تدبیر و تعقل در حوزههاي مختلف دين ـ پس از پذيرش دین. معناي اين سفارش اين است كه عقل انسان میتواند به تبع تبیین شرعی، به آنچه در دين آمده برسد؛ البته اين رسيدن، سازوكار خود را ميطلبد. پس یکی از فوايدی که دین میتواند به فلسفه و تعقل برساند، این است که عقل به نور شریعت و دین، منور شود و رشد يابد.
اين تأثير و تأثر دوطرفه است. فلسفه راه را براي فهم دين آماده ميكند و دين با گزارههايي كه ارائه ميكند، به رشد مسائل فلسفي كمك ميكند. بعد از رشد فلسفه، وقتي فيلسوف دوباره به گزارههاي ديني مراجعه ميكند، ميبيند فهم بهتر و عميقتري از دين دارد. چنين چيزي را بايد به دور استنباطی ـ تفسیری تعبير كرد. چنين فضايي در همه دانشها وجود دارد. بايد توجه داشت كه چنين چيزي به نسبیت در معرفت و مانند آن منجر نميشود؛ چون نسبيت از بنیاد دچار مشکل است.
از ديگر خدمتهاي فلسفه و روشهای تعقلی به دین، بحث دفاع از دین است. مسئله دفاع از دین، هم پیش از پذيرش دین مطرح است و هم پس از پذيرش دين. ميتوانيم با فلسفه اسلامی سراغ كساني برويم كه هنوز دين را نپذيرفتهاند و برای آنان دين را اثبات کنیم. همچنين ميتوانيم در فهم گزارههای دیني به فهم عمیقتر عقلانی برسيم.
4ـ فلسفه از منظر اهلبيت
چهارمين بحث درباره نسبت فلسفه و دین یا تبیین هویت فلسفه اسلامی، فلسفه از منظر اهلبیت(عليهم السلام) است. شهید مطهری گوشزد میکند که ترجمه فلسفی به معناي عام و همچنین فلسفه اولی، 250 سال در منظر اهلبیت(عليهم السلام) انجام شده است. اين كار از اوايل قرن دوم شروع شد و تا اواخر دوره امامت، تقريباً 250 سال در منظر ائمه معصوم بود. طبیعتاً موضعگیری اهلبیت در اینجا برای ما بسيار کارساز است. برخی تصریح كردهاند مصیبت دومی که بر مسلمانان رفته و اعظم از مصیبت اول ـ حادثه سقیفه ـ است، همین ترجمه علوم و ورود آن به فضای اندیشه اسلامی است. در اينجا اين پرسش مطرح ميشود كه اگر واقعاً چنين است و مصيبت بر مسلمانان بوده است، چرا اهلبیت(عليهم السلام) با آن مخالفت نكردهاند يا ايدهشان را مطرح نكردهاند. اگر بگوييد اهلبیت در خفقان ميزيستند ـ كه قبول نداريم درباره اين مسئله خفقاني بوده باشد ـ چرا دستكم نزد خواص به مقابله نپرداختهاند؟ ائمه میتوانستند مقابله کنند، ایدهشان را بگویند و مباحث فراوانی در اين باره مطرح كنند. واقعاً اگر اینگونه ميبود، امروز ما بايد با انبوهی از روایات در نقد و نفی و طرد فضای فلسفه و فلسفهورزی دانشهای بشری مواجه باشيم؛ چون فلسفهای که ترجمه شد، فقط فلسفه اولی نبود، بلكه مجموعهای از دانشها از جمله فلسفه اولی بود.
باید مباحث فلسفی را حلاجی کرد و در آنها به ورزیدگی رسید تا مباحث اعتقادی مثل وجوب خداوند، وحدت و فاعلیت خداوند و… فهمیده شود.
نكته مهم ديگر اين است كه خلفايي که فلسفه را آوردند ـ مثلاً مأمون که بیتالحکمه را تشکیل داد ـ عقلشان به اندازهاي نبود كه فلسفه اولی را بفهمند. آنان در پي کیمیا، طب، جغرافیا و مانند اينها بودند که به درد فضای حکومتیشان بخورد. انبوهي از دانشها وارد جامعه اسلامی شد؛ ولی خلفا کمتر از این بودند که مباحث فلسفه اولی را بفهمند. فلسفه اولي دانشي بود از جملة انبوهي از دانشها که با عنوان فلسفه وارد مسلمانان شد.
برخي مرتب داد سخن میدهند که ائمه مخالف فلسفه بودند؛ اما ما هر چه در ميان کلمات این بزرگان گشتیم سه روایت بيشتر در اين باره نيافتيم كه مستقيماً نقد فلسفه كند. برخي نيز ميگويند اصحاب اهلبیت مخالف فلسفه بودند و نام چهار يا پنج نفر از اصحاب را ذكر ميكنند. اتفاقاً وقتی به شرح حال ايشان مراجعه ميكنيد، میبینید اصلاً اینگونه نیست. در برخي موارد نيز در نقد فلسفه به روایاتی توجه داده ميشود كه در آنها آمده است هیچ کجا علم صحیح پیدا نمیکنید مگر در نزد ما اهلبیت. چنانكه گفتيم در مجموع سه روايت داريم كه به مخالفت با فلسفه ميپردازد. یکي از آن روایات، روایت ابوهاشم جعفری از امام یازدهم(علیهالسلام) است. اين روایت بسيار طولانی است و در آن امام معصوم میفرمایند در آینده کسانی خواهند آمد که چنيناند و اميرانشان چنان و اخلاق مردم به چه شکل درمیآید، تا اينكه میفرمایند «علمائهم شرار العلماء». در ادامه روایت آمده است: «انهم یمیلون الفلسفه و التصوف». برای خود بنده مجعولبودن این روایت واضح است. نه اینکه روایت ضعیف باشد، تقریباً از قرن دهم به بعد از این روایت گزارشی در هیچ جا وجود ندارد.
دومین روایتی که پارهای از مخالفان فلسفه به آن تمسک میکنند، قطعهای است که در توحید مفضل آمده است. در این روایت، امام صادق(علیه السلام) میفرمایند: زیان و خسران و مرگ بر کسانی را که منتحلین فلسفه هستند. باید چند نکته درباره این روایت بگویم. نکته اول اینکه منتحل از انتحال است و انتحال یعنی انتساب سخن دیگری به خود؛ مثلاً شخصی شعر گفته است؛ اما از آنجا که در میان مردم معروف نیست، دیگری آن شعر را به نام خودش تمام میکند. با توجه به این نکته، منتحلین فلسفه ـ اگر قبول کنیم که امام چنین واژهای را به کار برده است ـ یعنی مدعیان نابجای فلسفه یا همان مدعیان دروغین فلسفه، فیلسوفنماها. اگر در این واژه دقت کنید، خواهید دید نه تنها در ذم فلسفه نیست، بلکه آن را مدح میکند؛ چون نشان میدهد امر صحیحی است که عدهای به نابجا آن را به خودشان نسبت میدهند. حضرت میفرمایند زیان و خسران و مرگ بر مدعیان دروغین فلسفه. چطور دلهایشان کور شده است از دیدن این خلقت عجیب تا جایی که تدبیر و عمد را در شکلگیری این خلقت انکار کردند. بسیار واضح است که بحث درباره فلاسفهای است که به سمت مادیگرایی و دهری حرکت کردهاند.
با کمال تعجب و شگفتی باید گفت روایت سومی که در مخالفت با فلسفه به آن استناد میشود، روایتی است که در اصول کافی، جلد اول، صفحه 91 آمده است. سندش مقداری به لحاظ کتاب، اتقان بیشتری دارد. از امام سجاد(علیه السلام) راجع به توحید سؤال کردند. حضرت فرمودند: خدای متعال میدانست در فضای آخرالزمان افرادی میآیند که عمیقالنظرند. نابترین آیات قرآن در ارتباط با خداشناسی، برای آنان است. اینها را نازل کرد هر کسی بخواهد جلوتر از این برود به هلاکت می افتد.
دو نکته را درباره این روایت باید تذکر داد. اول اینکه در معنای تعمق، زیادهروی و افراط یا اصلاً ذکر نشده است یا اگر ذکر شده است جزو معانی اصلی کلمه نیست، بلکه معنای طلب، تدریج و… نیز در این کلمه خوابیده است. تعمق یعنی آرامآرام به عمق رسیدن. نکته دیگر این است که وقتی واژه تعمق را در روایات دیگر مشاهده کنید، خواهید دید که این واژه در معنای مذموم به کار رفته است؛ اما این دلیل نمیشود که این واژه در همه جا در معنای مذموم به کار رفته باشد. مواردی هم وجود دارد که این واژه در فضای مدح به کار رفته است. چون میدانستند در آخرالزمان افراد دقیقی میآیند یعنی آیه بسیار سطحی و عادی در توحید را گفت و گفت از این جلوتر نروید و تعمق نکنید. واقعا میشود این برداشت را از این فضا کرد. پس این عرصه را به آنها عرضه کرد، چرا خداوند از اول نگفت تعمق و تفکر نکنید. چرا این آیات را آورد. عرضه این آیات بلافاصله بعد از آن فضا، فضای مدح است. جملات صدرالمتألهین ذیل این روایت بسیار زیباست. ملاصدرا میفرماید به واسطه مواهب الهیای که بر من شد، متوجه شدم آیات قرآن مثل سوره توحید و اوایل سوره حدید و آیتالکرسی را عمیق میفهمم و حیفم آمد درباره آنها ننویسم. پس شروع به تفسیر کردم. تفسیر ملاصدرا ده جلد است. وی در ادامه میگوید یکی دو سال یا بیشتر گذشت که این روایت را دیدم. فهمیدم روایت ناظر بر من و امثال من است. پس، از التذاذ معنویای که به من دست داد، پر و بال درآوردم. این نشان از این است که فضای این روایت، فضای مدح است. مرحوم شعرانی در حاشیه این روایت میگوید اگر به روایات نگاه کنیم، خواهیم دید که تعمق دو استعمال دارد: یکی مذموم است و یکی ممدوح است که اشاره به این روایت و امثال این روایت دارد.
کتاب برای مطالعه بیشتر معرفی میکنم. به آنچه گفته شد نباید اکتفا کنیم، بلکه ممکن است نظرهای دیگری هم باشد. یکی از بهترین آثار در این بخش، کتاب عقل در هندسه معرفت دینی اثر حضرت آیتالله جوادی است. ایشان در این اثر کار اصول فقهی انجام داده و تعامل عقل و دیگر دانشها را با آموزههای نقلی که فرایند نهاییاش اجتهاد دینی است نشان داده است. یکی از مهمترین کمبودهایی که در اصول فقه وجود دارد، نحوه تعامل دانشهای بشری با علوم نقلی است اینکه آیا تعامل آنها حجیت دارد یا خیر؟ آیا عام نقلی را با خاص غیرنقلی میتوانیم تخصیص بزنیم یا خیر؟
کتاب دیگر منطق فهم دین اثر آقای رشاد است. بررسی فقهی فلسفهورزی و فلسفهآموزی اثر آقای اعرافی نیز در همین فضا است. آقای اعرافی در این اثر، همین روایات و تمام ادله مخالفان و موافقان فلسفه را آورده و به بررسی آنها پرداخته است. اثر دیگر درآمدی بر چیستی فلسفه اسلامی است که چیستی فلسفه اسلامی را از منظر چندین تن از استادان بررسی کرده است. فلسفه فلسفه اسلامی اثر آقای خسروپناه نیز مفید است.
کارکردهای فلسفه
در بیشتر کتابهای فلسفی از هدف و غایت دانش فلسفه سخن گفته میشود؛ اما این کافی نیست و باید به کارکردهای فلسفه نیز پرداخت. چند کارکرد یادداشت کردهام؛ اما باید توجه داشت که اینها استقرایی است و میتوان به آنها افزود. یکی از کارکردهای فلسفه که کارکرد ذاتی است، کشف واقع و پاسخگویی به پرسشهای فطری بشر است. انسان متوجه است که یکی از راههای رسیدن به پاسخ این پرسشها، تعقل و تفکر است. یکی از حقایق پیش روی انسان نیز خود دین است. یکی از پرسشهای آدمی این است که آیا دین مطابق نظام هستی است یا خیر؟ کار دین چیست؟
کارکرد دوم فلسفه این است که میتوان با چنین دانشی حتی با کسانی به گفتگو نشست که دین را قبول ندارند. این خاصیت را زبان عرفانی ندارد. فلسفه حتی این قابلیت و کارکرد را دارد که در درون دین نیز به کار گرفته شود.
کارکرد سوم فلسفه در کلام است. کلام دانشی بسیار جدی است و ظرفیتهای گستردهای دارد، هم به لحاظ محتوا و هم روش. یکی از چیزهایی که بهشدت میتواند موجب ارتقای کلام شود، فلسفه است. تعامل فلسفه و کلام از زمان خواجه نصیر شروع شد؛ البته پیش از آن هم میتوان آن را ردیابی کرد. در دوره معاصر برخی آثار ملاصدرا را از یک منظر میتوان آثار کلامی دانست، نه اینکه ـ بنابر گفته برخی ـ فقط کلام باشد.
کلام رهبری: توجه به اشتراکات فلسفه، کلام و عرفان ذيل عنوان علوم عقلي
«به نظر من بين فلسفه و کلام هم، نبايد يک دعوايي قائل شد و دعوا انداخت؛ خوب، مهمترين کتاب کلامي ما را، يک فيلسوف نوشته است؛ خواجه نوشته [که] فيلسوف است؛ اين مهمترين کتاب کلامي ما است؛ اما در واقع، فلسفه است؛ فلسفه خواجه نصير!»
«چه اشکالي دارد؟ ما اينها را بايد با همديگر نزديک بکنيم. هيچ مانعي ندارد. فلسفه و کلام و عرفان، يک وجوه افتراقي دارند، يک وجوه اشتراک دارند. ما بايد آنها را مورد توجه قرار دهيم؛ بهعنوان مثال علوم عقلي، همين که بعضي از آقايان تعبير کردند، کاملاً تعبير خوبي است؛ علوم عقلي يا به يک معنا حکمت که شامل همه اينها بشود. اين را بايستي ما ترويج بکنيم و دنبال بکنيم».
کارکرد دیگر فلسفه در فضاهای عرفانی و کشف و شهود است. صدرالمتألهین به این کارکرد توجه ویژه کرده است. بزرگان اهل معرفت میگویند نسبت فلسفه و دانشهای عقلی با دانش عرفان، همچون نسبت دانش منطق با فلسفه است. یکی از مشکلات ما این است که مباحث عرفانی و معنوی ما در بستر عقلانیت رشد نمیکند و بسیار آسیب پذیر است؛ اما در فضای سنتی حوزه، روال بر این بوده است که شخص ابتدا به فراگیری دانشهایی چون فلسفه، فقه و کلام میپرداخت و وقتی مراحلی از فلسفه را پشت سر میگذاشت و به مرحلهای از عقلانیت میرسید، آنگاه وارد سلوک میشد؛ بنابراین میتوانست آنچه به دست میآورد، تحلیل کند و دچار اشتباه نشود. یکی از دلایلی که موجب شد شطحیات بهتدریج کم شود همین است. این، رشد عقلانیت است و معنویت باید در بستر عقلانیت رشد کند.
کارکرد دیگر فلسفه در حیطه علوم انسانی است. از قدیم این بحث مطرح بوده است که فلسفه امالعلوم است؛ اما هیچگاه به صورت دقیق، تأثیرات این علم بر دانشهای دیگر را توضیح ندادهاند. این ضعف امروزه نیز وجود دارد. اگر ترابط فلسفه با سایر علوم به صورت دقیق روشن شود، آغاز شکلگیری فلسفههای مضاف در جامعه اسلامی خواهد بود. اگر نسبت فلسفه با دیگر دانشها روشن شود میتوانیم مبانی فلسفی را به فلسفههای مضاف تبدیل کنیم و آرامآرام در این راه جلو رویم. باید به شکل فلسفی درباره تثبیت موضوعهای علوم، سنخ این موضوعها، تبیین روشها و حکومت قواعد فلسفی در تمام لایههای این دانشها بحث کنیم. مثلاً قانون علیت یکی از قوانینی است که در فلسفه اثبات میکنیم. دهها قانون دیگر وجود دارد که در ارتباط با قانون علیت، از آنها بحث میشود، مثل قانون الواحد، قانون سنخیت و… . هیمنه قواعد فلسفی در تمام پیکره دانشها را باید بررسی کنیم، چه علوم انسانی و چه علوم تجربی یا دانشهای دیگر.
مضاف بر آنچه گفتیم، در تعامل فلسفه با علوم انسانی میتوان به این پرداخت که هویت علم انسانی چیست. کیفیت نظارت فلسفه بر چنین دانشهایی چگونه است؟ اگر علم انسانی به معنای رفتار انسان است که به مباحث اعتبارات ذهنی مربوط میشود ـ بحثی که علامه طباطبایی مطرح کردهاند ـ آنگاه نقش فلسفه پررنگ خواهد شد.
آموزش فلسفه
درباره آموزش فلسفه باید گفت سطوح و لایههایی از فلسفه برای همگان لازم است. بشر بر بستر تعقل کار میکند و هرگاه از این فضا خارج شده، دچار مشکل شده است. نمیگویم همه بدایةالحکمه بخوانند، بلکه همه باید در حدی با فلسفه و آزاداندیشی آشنا باشند به گونهای که رشد و تربیت فرزندان ما بر پایههای عقلانی و اندیشههای تعقلی شکل بگیرد. ذهن وقتی عقلانی شود، دین را بهتر و با استحکام بیشتری میپذیرد و میداند چگونه با شبهات برخورد کند. باید برای اینها برنامهریزی کنیم.
یک نکته دیگر درباره آموزش فلسفه برای طلاب است اینکه توقع ما از فلسفه چیست. فلسفه پاسخگوی همه نیازهای انسانی در همه سطوح نیست. نباید توقع داشته باشیم فلسفه مشکلات روانی و اجتماعی و خانوادگی را حل میکند. فراگیری فلسفه آغاز مشکلات است. دغدغهها شروع میشود. لزوماً فکر نکنیم سعادت در آموختن فلسفه است. بله، از فلسفه و فلسفه اسلامی سخن گفتیم و بیان کردیم که جایگاه هر یک کجاست؛ اما اینگونه نیست که فکر کنیم اگر آنچه به نام فلسفه مصطلح است یاد نگیریم، دنیا و آخرتمان خراب است. باید به استعدادیابی بپردازیم. اگرچه نیاز است همه طلاب فلسفه را تا حدی بیاموزند، فقط عدهای باید به صورت تخصصی به این دانش بپردازند. توقعهای زیادی از فلسفه وجود دارد. بسیار گفته میشود که فلسفه کجا و دین کجا. باید بگوییم قصد ما مقایسه فلسفه و دین نیست، مگر فلسفه میتواند جای دین را بگیرد؟! یا حتی دین نمیتواند جای فلسفه را بگیرد. هر چیزی سر جای خودش است.
کسانی که میخواهند به فهم عمیقی از گزارههای معرفتی برسند، یعنی در حوزه معارف دین مجتهد شوند یا کسانی که میخواهند متخصص در فلسفه یا متخصص در کلام شوند و کسانی که میخواهند در وادی فلسفه عرفان کار کنند و حوزههای معرفتشناسی را عمیقاً دنبال کنند یا به فلسفههای مضاف بپردازند، چنین کسانی باید در دو سطح به فلسفه کلاسیک بپردازند. یک سطح، پیش از اجتهاد است که البته از حد متعارف و معمولی بیشتر است، مثل خواندن بدایةالحکمه، نهایةالحکمه، شرح منظومه و بخشی از اسفار. اما اگر شخص میخواهد در فلسفه، مجتهد و متخصص شود و تاثیراتش عمیق باشد، قطعاً باید فلسفهآموزی را به مدت طولانی و با همه تلاشها و کوششها و با همه هوش و حواس و با همه ابزارها دنبال کند.