
این مقاله به صورت مختصر و مفید به ذکر ویژگیهای وحی گونههای مختلف وحی مانند وحی شریعت و وحی تسدیدی و خصوصیات هر کدام میپردازد و در پایان نیز به بحث موطن وحی پرداخته و آن را موضوعی دانسته که مرتبط با شناخت شخصیت پیامبر است و همچنین بعضی از روایات اسرائیلی در این زمینه مطرح و طرد میکند.
وحی از نظر لغوی سه جزء مفهومی دارد: القا، سرعت و خفا. به چیزی که سریع و مخفیانه القا شود، وحی گویند. مثال برای القای سریع، اشاره حضرت زکریا است که در قرآن از آن تعبیر به وحی شده است: «فَأوْحَی إلَیْهِمْ أنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً و عَشِیًّا». حضرت خیلی سریع و شبهخفی اشاره کرد که شما همگی به تسبیح و ذکر خدا مشغول شوید. این اتفاق در دوره سکوت حضرت زکریا بود.
این وحی با این ویژگی، هم منتسب به ذات مقدس الهی میشود و هم به شیطان؛ یعنی هم فعل شیطان و هم خدا را میتوان وحی نامید: «ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم». پس این معنا اعم از وحیای است که ناظر به فعل الهی است.
فعل الهی هم میتواند ناظر به تکوین و هم ناظر به عالم تشریع باشد: «اوحی فی کل سماء امرها». خداوند در هر آسمانی القا کرده است و به همه موجودات طبیعی وحی کرده است؛ بنابراین وحی الهی بر دو گونه است: وحی تکوینی و وحی تشریعی.
وحی به انسان بر دو گونه است: یا از قسم وحی شریعت است (وحی دین) یا از باب وحی عملکردی و چه باید کردی است (تسدیدی). وحی تسدیدی مثل این آیه: «جعلناهم ائمه یهدونا بامرنا وأوحینا إلیهم فعل الخیرات». این آیه ناظر به وحی دین نیست؛ چرا که آنان دین را بلدند. اینکه چگونه وحی را اجرا کنند، وحی تسدیدی است. چنین وحیای در عرصه عمل است. وحی تشریعیِ ناظر بر دین، طبیعتاً اختصاص به انبیا دارد و انبیا مهبط این وحیاند و کسی دیگر سهمی از این وحی تشریعی ندارد. نبی اگر از ریشه نبأ باشد، آنگاه وحی نبی به این معنا خواهد بود که از آسمان خبر بیاورد؛ یعنی نبی کسی است که خبر را از مصدر الهی میگیرد تا ابلاغ کند.
وحی غیرتشریعی (یا همان تسدیدی) اعم از این است که به مؤمن القا شود یا غیرمؤمن؛ یعنی اختصاصی به مؤمنان ندارد. طبیعت این وحی این است که گاه به برکت ایمان، به مؤمن القا میشود؛ ولی گاهی نیز بنابر مصلحتی، به غیر مسلمان هم القا میشود؛ مثلاً ممکن است برای اتمام حجت باشد، اینکه شخص بفهمد عالم ملکوت یا عالم غیب نیز وجود دارد. خواب نمونهای از این وحی است. در روایات، فلسفه خواب چنین بیان شده است که خواب مجرایی است تا بشر وجود عالم غیب و عالم آخرت را بفهمد و بداند غیر از عالم ماده، عالم ملکوت هم وجود دارد.
گاه نیز القای چنین وحیای به غیر مسلمان به سبب مصلحتی است که برای مردم دارد، مثل وحی به پادشاه زمان حضرت یوسف. در واقع سرنوشت منطقه خاورمیانه در گرو خواب او بود و باید این شخص خواب میدید؛ چرا که در صدر قدرت بود و با این خواب و تعبیر حضرت یوسف، مردمی از قحطی رهایی مییافتند.
الهامی که به حضرت یوسف شد نیز از همین نوع وحی، یعنی وحی تسدیدی بود. آنجا که خداوند میفرماید: «و لقد همت به و هَمَّ بها لولا ان رای برهان ربه». آن برهانی که حضرت یوسف دید، همان وحی تسدیدی است و وحی دین نیست.
پرسشی که مطرح میشود این است که مرتبه وحی تشریعی چیست و موطنش کجاست. قرآن میفرماید: «نزل به روح الامین» «نزله علی قلبک». پس موطن وحی الهی، قلب نبی است. قلب نبی یعنی چه؟ تا شخصیت پیامبر را تحلیل نکنیم، موطن اخذ وحی مشخص نمیشود.
این قِسم وحی که برای اهل ایمان ذکر کردیم، به میزان ایمان و تقوای شخص، به او وحی میشود. قرآن کریم میفرماید: «ان تصبرو و تتقوا و یأتوکم من فورهم هذا…». صبر و تقوا به علاوه نیاز، اقتضا میکند که این روش وحی عملکردی برای انسان مؤمن باشد.
وحیای هم که ناظر به نزول است، رهنمود الهی برای هدایت بشر است. این وحی به دو گونه است: وحی بهعنوان کتابالله و وحی بهعنوان تفسیر کتابالله. وحی دوم به اسم احادیث نبوی در هر زمانی از ادیان الهی مطرح است. بنابراین این معنای «ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» اختصاصی به پیامبر اسلام ندارد و برای پیامبران دیگر نیز صادق است. پس احادیث نیز وحی الهی و شارح کتاباللهاند.
وحی غیر کتابالله خود بر دو قسم است: یا لفظ حفظ میشود که آن را حدیث قدسی گویند یا آنکه فقط معنا القا میشود و لفظ را خود معصوم انتخاب میکند که چنین حدیثی غیرقدسی است.
پرسشی که مطرح میشود این است که مرتبه وحی تشریعی چیست و موطنش کجاست. قرآن میفرماید: «نزل به روح الامین» «نزله علی قلبک». پس موطن وحی الهی، قلب نبی است. قلب نبی یعنی چه؟ تا شخصیت پیامبر را تحلیل نکنیم، موطن اخذ وحی مشخص نمیشود. حال عادی معصومان و انبیا چگونه است؟ اگر بر چنین شخصی وحی شود، در چه شرایطی و در چه سطحی از تعالی، اخذ وحی میکند؟
امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه میفرماید: «صحبوا الدنیا بأبدانه ارواحها معلقه بالمحل الاعلی: ارواح اولیای معصوم خدا که آویزان و وابسته به بالاترین عوالم بود به واسطه بدن هایشان مصاحب و همراه دنیا شدند».
روح در حالت عادی در ملکوت سیر میکند و تا این معنا معلوم نشود، وحی فهمیده نمیشود. از آنجا که روح در حال عادی در ملکوت است، پس معلوم میشود وحی هرگز بر زمین نازل نمیشود. روحی که در شرایط عادی در ملکوت است، یعنی در حالت عادی در پله اول معراج قرار دارد، بدون شک در هنگام وحی، مرتبهای بالاتر پیدا میکند و یک وحی از مقام الهی نازل مییابد.
اما قلب حالتی ویژه و عروجیافته از روح است. این روح، وحی را درمییابد و جانش با وحی الهی همراه میشود. پس معراج دومی صورت گرفته تا نبی این وحی کتابی را اخذ کند. خداوند در سوره نمل میفرماید: «و إنک لتلقی القرآن من لدن حکیم علیم». پیامبر نزد الله قرآن را درمییابد. «تلقی» فعل مجهول است و بدین معنا است که نزد خدای باری تعالی، جان پیامبر با حقیقت قرآن ملاقات و مواجهه کرده است.
روایاتی که میگویند هنگام نزول وحی، پیامبر تند تند تکرار میکرد تا آن را فراموش نکند، این روایات از اسرائیلیاتاند؛ چرا که حاصل این روایات این است که وحی علم حصولی است. در حالی که وحی با جان، سر و کار دارد. «سنقرئک فلا تنسی». در عالم شهود و معنا، نسیان و خطا راه ندارد. این تفسیرها از اسرائیلیات است و متأسفانه سخن برخی تفاسیر معتبر نیز است. این بدترین روش حفظ متن است که معلم درس را بگوید و شاگرد در همان لحظه تکرار کند. در حقیقت تکرار او باعث میشود از مطالب بعدی هم عقب بماند و چنین چیزی اهانت به پیامبر است. چنین روایاتی باطنی سمی و شیطانی دارد؛ چرا که وحی را علم حصولی معرفی میکند و این یعنی مسخرهکردن پیامبر.
نکته بعدی این است که وحی سیطره قاهره دارد؛ یعنی در هنگام وحی، پیامبر وجود منفعل است و وحی فعال در جان پیامبر است؛ در حالی که طبق این روایت، پیامبر در حال داد و ستد است. آنچه صحیح است این است که وحی بر جان پیامبر سیطره دارد. نقل شده است پیامبر در هنگام دریافت وحی، عرق میکرد و حالتی بیهوشی به او دست میداد.
وحی در ملکوت بر سه قسم است. خداوند در سوره شوری میفرماید: «ماکان لبشر أن یکلمه الله إلا وحیا أو من وراء حجاب أو یرسل رسولا فیوحی باذنه ما یشاء انه علیّ حکیم»؛ خدا با هیچ بشری صحبت نمیکند، مگر با روش وحی یعنی مستقیم و این بالاترین سطح است؛ چون هیچ حجابی بین خدا و پیامبر نیست. این وحی مخصوص پیامبر اسلام است نه انبیا دیگر؛ چون سندی وجود ندارد دال بر اینکه چنین وحیی برای انبیا دیگر هم بوده است. این همان وحیی است که جبرئیل درباره آن خطاب به پیامبر میگوید: اگر یک بند دیگر عروج کنم، بالم میسوزد و از اینجا به بعد شما تنها هستید: «ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین أو ادنی فأوحی الی عبده ما أوحی».
روایاتی که میگویند هنگام نزول وحی، پیامبر تند تند تکرار میکرد تا آن را فراموش نکند، این روایات از اسرائیلیاتاند؛ چرا که حاصل این روایات این است که وحی علم حصولی است. در حالی که وحی با جان، سر و کار دارد.
این وحی ظاهراً دو مرتبه برای پیامبر اتفاق افتاده است. از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند پیامبر چند معراج داشت که حضرت فرمود: دو بار. در حوزهها یک معراج گم شده است و قایل به ایناند که معراج یک بار رخ داده است. در حالی که این دو معراج از سوره نجم فهمیده میشود: «لقد رأه نزله اخری عند سدره المنتهی». معراج اول شب بعثت بوده است: «اللهم انی اسئلک بتجلی الاعظم فی هذه اللیله». تجلی اعظمی در شب بعثت رخ داده است. تجلی همان وحی مستقیم است. این معراج سنگینترین معراج پیامبر بوده است و آن حضرت تا آخرین قله رشد بشریت عروج داده شد و تمام عوالم را سیر کرد. شب بعثت شب شلوغی برای پیامبر بوده است.
سوره علق ناظر به معراج و ویژه پیامبر است. در این معراج، دو قرائت به پیامبر انتقال داده شد که آن دو قرائت دریافت شهودی بود. قرائت اول شهود عالم خلقت بود. سازمانی که میخواهد به اذن الله فرماندهی و مدیریت عالم خلقت را به دست گیرد و تمام عوالم خلقت را به آن حضرت نشان داده است: «اقرا باسم ربک الذی خلق * خلق الانسان من علق». مثل آیه «کذلک نُری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض».
قرآن یک نزول تدریجی و یک نزول دفعی دارد. نزول تدریجی در شب بعثت رخ داده که از واژه تنزیل برای آن استفاده است. نزول دفعی نیز با واژه انزال بیان شده است که سوره قدر و بقره (شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن) شاهد بر این انزال دفعی است. پرسشی که مطرح میشود این است که نسبت ماه رمضان با شب بعثت (۲۷ رجب) چیست. حدوداً دو ماه بین آن دو فاصله است. اگر شب بعثت بر ماه رمضان مقدم باشد، طبیعتش باید همینگونه باشد؛ چون تا بعثت صورت نگیرد، نزول دفعی رخ نمیدهد.
بسیارعالی