تاریخ و سیر تطور اجتهاد از گذشته تاکنون چگونه بوده است؟
اگر اجتهاد را در فقه شیعه بررسی کنیم، به دوران ائمه معصومین میرسد. ائمه تلاش میکردند گروهی از شاگردانشان را برای دادن فتوا تربیت بکنند. فتوادادن یعنی استنباط حُکم. مرحوم محقق حلّی در کتاب معارج تعدادی از فقهای زمان حضور ائمه را نام میبرد و به ردههای مختلف تقسیم میکند. مثلاً محمد بن مسلم و زُراره را از مجتهدان تراز اول دوران حضور ائمه(علیهم اسلام) بیان میکند. در دوره ائمه(علیهم السلام) و از زمان امام صادق)ع( دو گرایش در میان اصحاب ایشان شکل میگیرد:
الف) عقلگرایی: شاگردانی مثل هشام بن حکم و فضل بن شاذان پیرو این جریان بودند.
ب) حدیثگرایی: اینها ورود عقل به مسائل شرعی و استنباط را ممنوع میدانستند. در رأس جریان حدیثگرایی، شخصی به نام هشام بن سالم بود.
در آغاز غیبت کبری، این دو جریان «ردیههایی» علیه همدیگر داشتند و کتابهایی نوشتند. مثلاً جریان حدیثگرایی، هشام بن حکم و فضل بن شاذان را تخطئه میکردند که عقل را دخالت دادند و طرفدار قیاس هستند. تعبیراتی در فرمایش بزرگان است، اما بعدها مشخص شد قیاسی که آنها عمل میکردند، قیاس مجاز بوده است. قیاس اولویت و چیزهایی از این قبیل بوده است؛ ولی حدیثگراها این کارها را نمیپسندیدند و ورود عقل را نمیپذیرفتند.
از مجموع فرمایش اهل بیت(علیهم السلام) درمییابیم که تفکر عقلگرایی بیشتر مدنظر بوده است. این جریان، خودش را در دوران غیبت صغری نشان داد؛ زمانی که جریان عقلگرایی در حوزه بغداد و قدیمین که مثل ابنجُنید و ابنعقیل در عقلگرایی افراطی بودند، متمرکز شد. جریان حدیثگرایی نیز در حوزه ری و قم متمرکز شد؛ مثل کلینی و ابنبابویه و پدرش و ابنقولویه. عقلگرایانی مثل ابنجنید و ابنعقیل جنبههای افراطی پیدا کردند و به اهل سنت و قیاس رو آوردند. همچنین کارهایی مانند آنها انجام دادند، سپس شخصیتهایی مثل شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی، جریان عقلگرایی را تعدیل کردند. بنابراین، جریان حدیثگرایی در قم و جریان عقلگرایی در بغداد مسیرشان را ادامه دادند. البته از ابنعقیل و ابنجنید آثاری به دست ما نرسیده است و علامه، دیدگاههای فقهی اینها را در مختلف نقل کرده است. گویا در زمان علامه این کتابها بوده است. اخیراً جامعه مدرسین، فتاوای ابنجنید را از کتب مختلف استخراج کرد و رسالهای به نام خود ابنجنید تنظیم نمود، پس این، همان رساله ابنجنید نیست، بلکه دیدگاههای ابنجنید است که علامه نقل کرده است. آنچه بهطور رسمی و مکتوب در اجتهاد داریم، از زمان شیخ مفید است با کتاب مقنع و التذکره فی اصول فقه و کتابهای متعدد دیگر، سپس سید مرتضی، راه استادش شیخ مفید را ادامه میدهد و سپس شاگردش، شیخ طوسی، این تفکر را تکمیل و جریان اجتهادی را در فقه پایهگذاری میکند. ما نیز در حال حاضر همان راه را ادامه میدهیم؛ هرچند تغییراتی در شیوهها شده است. شیخ مفید برای اولین بار منطقی را با «اصول فقه» استنباط کرد. این در میان اهل سنت رواج داشت؛ ولی در میان شیعه نبود و اگر بود، فقط برخی بحثهای اصولی اصحاب ائمه مثل فضل بن شاذان، محمد بن مسلم و مسلم بن عبدالرحمان در رسالههایشان بود که درحقیقت، یک موضوع در اصول بود و منطق اصولی برای استنباط نبود. مثلاً بحث مشتق یا ترجیحات و یا رسالههای تکنگاری بود. شیخ مفید کتاب اصولی نوشت؛ ولی اصول فقه او، کتاب التذکره فی اصول الفقه است که شاگردش کَراجُکی خلاصه کرد. همچنین کتاب اجتهادی شیخ مفید، المقنعه نزد ماست. سید مرتضی نیز اصول و فقه را تکمیل کرد و کتاب الذریعه فی اصول الفقه سید مرتضی، اصول فقه کاملی است که تنظیم شد. فقهش نیز به همین صورت است. شیخ طوسی العهده را نوشت و با آن، مسیر اصول فقه را تکمیلتر کرد. اولین کتابهای اصولی حوزه شیعه، سه کتاب التذکره شیخ مفید، الذریعه سید مرتضی و العهده شیخ طوسی است.
اولین کتابهای اصولی حوزه شیعه، سه کتاب التذکره شیخ مفید، الذریعه سید مرتضی و العهده شیخ طوسی است.
برای شناخت روش این کتابها باید در دو حوزه «نقل و نقد احوال» و «استنباط» تمرکز کنیم. ابتدا روششان را بیان میکنم تا تحولی که در روش اجتهاد به وجود آمد، خودش را نشان بدهد. روش شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی در حوزه «اقوال» این بود که اختلافات اقوال شیعه را بررسی نکنند. زمانی که شیخ انصاری به کتاب مکاسب وارد میشود، میگوید: «این را علامه حلی گفته…» و به اختلاف اقوال فقها میپردازد؛ درحالیکه آن بزرگواران اصلاً به اختلاف اقوال فقهای شیعه نمیپرداختند و اگر گاهی به اختلاف اقوال اشاره میکردند، اسم کسی را نمیبردند مثلاً سید مرتضی بگوید استاد ما شیخ مفید این را گفته و بیشتر در فقهای اهل سنت متمرکز میشوند؛ یعنی فقه شیعه را در مقابل فقه اهل سنت مطرح میکنند و فقه شیعه را بهعنوان یک قول مطرح میکنند، نَه اقوال متعددی که در میان شیعه است، سپس فقه اهل سنت را مفصل نقل میکنند. مثلاً یکییکی مطرح میکنند که ابوحنیفه، مالک، حنبلی و فقهای دیگرشان که مشهور نیستند و منقرض شدند، چه چیزی گفتند. البته شیخ مفید بهطور گسترده وارد اقوال اهل سنت نمیشود، چون کتابش استدلالی نیست و نیمه استدلالی است. سید مرتضی نیز سبکش در ناصریات و الانتصار همین است. شیخ طوسی نیز در کتاب خلاف همین سبک را دارد و اقوال شیعه و اهل سنت را مطرح میکند و سپس دلایل شیعه را مطرح میکند، چون آنها یکی از مستنداتشان «اجماع» است، اینها در مقابلش اجماع را مطرح میکنند و سپس روایات اهل بیت(علیهم السلام) یا مورد توافق پیامبر(ص) را میآورند؛ ولی در بسیاری از موارد بر اجماع تمسک میکنند و منظورشان از اجماع، همان دیدگاه خودشان است؛ از اینرو، اجماعاتی که شیخ طوسی و سید مرتضی دارند، به معنای مصطلح نیست. اجماع، یعنی دیدگاه فقه امامیه این است و به اختلاف اقوال شیعه کاری ندارند که اجماعی را تحصیل بکنند. اینگونه اجماعات ندارند و فقه مقارن است. چرا اینگونه بود؟ به دلیل زمینههای تاریخی. ما تا زمان شیخ مفید، کرسی فقه و اصول و حتی معارف شیعه بهصورت رسمی نداشتیم. در دوره امامان نیز فقط یک دوره کوتاه در زمان امام باقر و امام صادق(علیها السلام) داشتیم که به دلیل اختلاف امویان و عباسیان، برای امامان زمینهای فراهم شد تا کارهایی کردند و کرسی گذاشتند. البته پس از مدتی زمینه تغییر کرد و شرایط برای امامان سخت شد؛ بهگونهای که اجازه نمیدادند شیعه کرسی درس داشته باشد. گاهی اصحاب ائمه، مخفیانه و محرمانه خدمت ائمه(علیهم السلام) میرفتند و احکام را میگرفتند و گاهی ائمه فقط آن مقدار از احکام را بیان میکردند که دیدگاه مخالف با دیدگاه فقه رایج داشت. مرحوم بروجردی میفرمود: «فقه ما تبصره در برابر فقه اهل سنت است.» چیزی را که امام(ع) میگوید، ناظر به فتوای فقه رایج است و آن را تصحیح میکند. تا آن را متوجه نشویم، فرمایش امام(ع) برای ما درست درک نمیشود. در روشها این را خواهم گفت.
ما تا زمان شیخ مفید، کرسی فقه و اصول و حتی معارف شیعه بهصورت رسمی نداشتیم. در دوره امامان نیز فقط یک دوره کوتاه در زمان امام باقر و امام صادق(علیها السلام) داشتیم که به دلیل اختلاف امویان و عباسیان، برای امامان زمینهای فراهم شد تا کارهایی کردند و کرسی گذاشتند.
فلسفه بحث، یعنی وجهی که اینها به این صورت وارد اجتهاد شدند، رواج فقه اهل سنت بود. درحقیقت، فقهی به نام فقه شیعه، کرسی نداشت. در دوره شیخ مفید، با روی کار آمدن و قدرتگرفتن حاکمان شیعی آلبویه برای فقهای شیعه فرصت فراهم شد؛ ازاینرو، شیخ مفید کرسی و مناظره داشت و آشکارا میگفت شیعه هستیم؛ درحالیکه تا آن زمان، شیعه مجرم بود و حُکمش زندانیشدن. حکومتها جاسوس میگماشتند تا شیعیان را بشناسند. فقهای شیعه ابتدا از فقه شیعه در برابر فقه اهل سنت دفاع کردند و تلاش کردند فقه شیعه بهعنوان یک مکتب فقهی مطرح بشود و شکل بگیرد. درصدد بودند ثابت کنند که فقه شیعه پایه و اساس دارد و حرفهایی که زده میشود، دلیل دارد. اقوال اهل سنت را میآوردند و سپس فقه شیعه را در برابرش مطرح میکردند تا بهصورت مکتب فقهی پذیرفته شود. کار تا جایی پیش رفت که در دوره رسمیکردن مذاهب و سید مرتضی، حاضر شدند شیعه را بهعنوان یک مکتب فقهی بپذیرند؛ اما شرایط گذاشتند و پول خواستند، در این زمان، سید مرتضی تنها ماند و فقه شیعه رسمی نشد؛ ولی برای اولین بار در جهان اسلام در برابر مکتب فقهی حنفی مطرح شد. تا آن زمان، فقه تمامی مذاهب و کارهای شیعه زیرزمینی بود و فقط بحث مکتب و کلام شیعه نیست. در زمان شیخ طوسی کمی آن ضرورت، کمتر شد و شیخ به اشکالات دیگری پرداخت که به شیعه میگرفتند. مثلاً از اشکالاتی که به شیعه میگرفتند این بود که شیعه نصگراست و فقط نصوص امامان را میگیرد و به همه فروعات نمیتواند جواب بدهد و فروع کمی در شیعه است؛ به همین دلیل، شیخ طوسی المبسوط را با فروعات بسیار نوشت تا نشان بدهد با تقید بر این نصوص میتوانیم فروعات فراوانی داشته باشیم. در نتیجه، در این دوره، در روش اجتهاد، اصول بومی شیعه بهعنوان منطق استنباط پایهگذاری شد و روشش در نقل اقوال این بود که قول شیعه را یک قول واحد در مقابل اقوال سنت مدنظر قرار دادند و از مکتب فقهی شیعه دفاع کردند؛ مثل مرحوم شیخ طوسی که تفریع فروعات را در فقه شیعه مطرح کرد و سبب شد فقه شیعه جان بگیرد. همچنین شیخ طوسی تلاش کرد دو جریان عقلگرایی بغداد و حدیثگرایی ری و قم را در وجود خودش به هم متصل کند؛ از اینرو، همراه فقه، اجتهاد کرد و دو تا کتب اربعه شیعه را نیز به تنهایی نوشت؛ در حالی که حدیثگرایان فقط دو کتاب از کتب اربعه شیعه را نوشتند. شیخ صدوق پیشتاز این عرصه شد و نشان داد مجتهدان، هم از عقل و هم از حدیث استفاده میکنند و حدیث را بهعنوان منبع میپذیرند. پس از شیخ طوسی، این دو جریان در فقه شیعه تداوم نیافت تا دوره اخباریها. تا سال 600ـ700 صحبت از حدیثگرایی و عقلگرایی نبود. یک جریان واحدی تداوم شیخ طوسی بودند. بعدها گروه اخباریها آمدند و خواستند راه شیخ صدوق را ادامه بدهند؛ یعنی خودشان را به جریان حدیثگرایی وصل کردند؛ اما شیخ کاری کرد که دیگر دو جریانی نبود. البته شخصیتهایی از حدیثگرایی مثل ابنطاووس بودند؛ ولی یک جریان مستدام نبود. در این دوره، اجتهاد شیعه با روش خاصی شکل میگیرد و استنباطات با همان سبکی که بیان شد، انجام میشود و درنهایت، شیخ کار را تمام میکند.
شیخ طوسی تلاش کرد دو جریان عقلگرایی بغداد و حدیثگرایی ری و قم را در وجود خودش به هم متصل کند؛ از اینرو، همراه فقه، اجتهاد کرد و دو تا کتب اربعه شیعه را نیز به تنهایی نوشت؛ در حالی که حدیثگرایان فقط دو کتاب از کتب اربعه شیعه را نوشتند. شیخ صدوق پیشتاز این عرصه شد و نشان داد مجتهدان، هم از عقل و هم از حدیث استفاده میکنند و حدیث را بهعنوان منبع میپذیرند.
در حقیقت، شیخ طوسی راه استادش سید مرتضی را هم نمیرود، بلکه بخشی را از قمیها میگیرد و عقلگرایی را نیز خودش اضافه میکند.
به لحاظ ماهیت اجتماعی، ماهیتی است که سید مرتضی و شیخ مفید قرار دادند؛ یعنی استفاده از اصول فقه. آنها حدیث را استفاده میکردند و همچنین تقابل با اهل سنت، راه مشترک این سه عالم است. مشهور است اُبهت شیخ طوسی سبب شد که پس از او تا حدود صد سال، فقهای شیعه جرئت اظهارنظر و مخالفت با شیخ را نداشته باشند که واقعیت ندارد؛ زیرا در این دوره، شخصیتهایی مانند راوندی و دیگران شیخ را نقد میکنند؛ هرچند افول دارد. این مباحث از کجا شروع شد؟ از زمانی که مجتهدان در آن دوره تقلید هستند و مقلّد. اولین بار سید طاووس در کتاب کشف المحجه که وصیتنامهاش برای پسرش است و با نام برنامه سعادت به فارسی ترجمه شده است، میگوید: «پسرم پس از شیخ طوسی برای شیعه فقیهی نمانده است و فقهای پس از شیخ طوسی، مقلّد ایشان هستند.»
ایشان قبل از ابنادریس بوده است؟
پیش از ابنادریس بوده است؛ زیرا آنچه در دوره ابنادریس و کتابش معروف است، این است که وی طلسم تقلید از شیخ طوسی را شکست. البته کمی افراط کرد و سبب اشکالات مبنایی شد. درباره مطلبی که اشاره کردید، عرض میکنم که درحقیقت، شیخ طوسی راه حدیثگراها را نیز در خودش زنده کرد. نکته دیگری از شیخ طوسی که برای حدیثگراها شیرین بود، این است که سید مرتضی و استادش شیخ مفید، خبر واحد را حجت نمیدانستند؛ هم دلیل داشت و هم جنبه روانی. از لحاظ جنبه روانی، این بود که اهل سنت به شیعیان اعتراض میکردند و میگفتند شما جلوی عمل به قیاس و استحسان و… را به چه دلیلی میگیرید؛ نهایتاً ظنآور است و ظن، حجت نیست. آنها میگفتند به خبر واحد عمل میکنید که این نیز ظنآور است. اگر قرار است به ظن عمل بشود، به قیاس و استحسان عمل بکنید. قیاس را امامان شما گفتند عمل نکنید؛ درحالیکه استحسان با خبر واحد تفاوتی ندارد و هر دو ظنی هستند. اینها میگفتند به خبر واحد عمل نمیکنیم و به خبری عمل میکنیم که علم بیاورد یا متواتر باشد و یا به قرائنی باشد که علم پیدا بکنیم و صحبت از علم بوده است. در مقابل، آنها میخواستند از خودشان دفاع بکنند، پس منکر حجیت خبر واحد شدند. شیخ طوسی، خبر واحد را حجت دانست و ازاینرو، برای حدیثگرایان شیرین بود، چون اختلاف اساسیشان با سید مرتضی و شیخ مفید اینجا بود که میگفتند تعداد بسیاری از روایات اهل بیت را کنار بگذارید و بگویید خبر واحد است. شیخ طوسی گفت خبر واحد، حجت است. اینجا بود که حدیثگرایان خلع سلاح شدند؛ زیرا این مجتهد، حدیثگرا نیز بود. ابنادریس راه شیخ مفید و سید مرتضی را احیا کرد و گفت خبر واحد، حجت نیست و باعث نابودی دین اسلام میشود… آیا چیزی بهجز عمل به خبر واحد دین را نابود میکند؟ مواضع تند در عدم خبر واحد داشت و این بحث را در مقدمات و بخشهای مختلف سرائر مطرح کرد و خبر واحد را نقد نمود. در بسیاری از موارد، شیخ را نقد میکرد و اعتقاد داشت شیخ به حدیثی عمل کرده که خبر واحد است و قابل استنباط نیست. بیشتر اشکالاتش به شیخ اینگونه است که شیخ به خبر واحد استناد کرده و ایشان میگفت خبر واحد، حجت نیست. البته اختلاف مبنایی است؛ درحقیقت، ابنادریس این خدمت را به فقه شیعه کرد و سبب شد راه اجتهاد دوباره باز شود و از بنیانگذاران حوزه فعال فقهی حله شد. پس از ابنادریس، این حوزه بسیار رونق گرفت و شخصیتهای بزرگی مثل محقق حلی، علامه حلی و فخرالمحققین در این حوزه پرورش یافتند. حوزه حله بهاندازهای رونق پیدا کرد که در تشییعجنازه یک عالم، صد مجتهد شرکت کردند.
ابنادریس این خدمت را به فقه شیعه کرد و سبب شد راه اجتهاد دوباره باز شود و از بنیانگذاران حوزه فعال فقهی حله شد. پس از ابنادریس، این حوزه بسیار رونق گرفت و شخصیتهای بزرگی مثل محقق حلی، علامه حلی و فخرالمحققین در این حوزه پرورش یافتند. حوزه حله بهاندازهای رونق پیدا کرد که در تشییعجنازه یک عالم، صد مجتهد شرکت کردند.
دلایل سیاسی در افول پیش از ابنادریس نیست، چون آلبویه ساقط شد و ظاهراً در حله نیز یک حکومت شیعی برقرار بود.
اینها نمیتواند بیتأثیر از شرایط سیاسی اجتماعی زمانه باشد؛ اما اگر در دورهای یک فقیه برجسته باشد، در آن دوره تقریباً رونق ایجاد میشود؛ به همین دلیل، اگر یک شخصیت برجسته علمی پس از شیخ حضور داشت، این صحنه خالی نمیماند. شخصیتهای برجستهای که از شیخ بالاتر باشند و او را تحتالشعاع قرار بدهند، نبود. البته ابنادریس از شیخ بالاتر نبود و فقط آدم جسوری بود که چنین آدم جسوری کم پیدا میشد. یک قداست خاصی برای شیخ قائل بودند. چنین قداستهایی در حوزههای علمیه ایجاد میشود و بهنوعی آفت است. اکنون نیز به بعضی متون درسی قداستی ایجاد کردیم که آفت است. مختصر بگویم ابنادریس راهی پیدا نکرد و محقق حلی آن را تکمیل کرد. دوباره اصول، رونق و رواج گرفت و دیدگاههای دقیقتری در مباحث اصولی پیدا شد. علامه، کتب مختلفی را در اصول تألیف کرد و دورههای مختلف فقهی به وجود آمد. تا اینکه به محقق کرکی و رواج حوزه جبل عامل رسید. شهید اول و دوم، محقق کرکی و مجلسی پدر و مجلسی پسر اهل آنجا بودند که در دوره صفویه از آنجا به ایران دعوت شدند. مجلسین و شیخ بهایی، از جبل عامل و شام بودند که حدود لبنان امروز است. گروهی آمدند و صفویه، حدود هفتاد مجتهد را دعوت کرد.
پس از علامه و مقدس اردبیلی نیز در توجه به عقل و اصول فقه، دیدگاه افراطی پیدا شد و عکسالعمل چنین دیدگاهی، اخباریگری شد. محمدامین استرآبادی آمد و مجتهدان را نقد کرد و به قول شهید مطهری شروع کرد به ناخنکزدن و خراش انداختن. البته به نظرم امین استرآبادی تا اندازهای حق داشت.
ادامه حوزه حله…
حوزه حله پس از فخرالمحققین کمکم افول کرد و شهید و دیگران آمدند آنجا درس بخوانند و سپس به جبل عامل برگشتند. شهید اول به جبل عامل بازگشت و در آنجا متمرکز شد. در این زمان، حوزه حله افول کرد. دوره جبل عامل، صفویه در ایران شکل گرفت و جبل عاملیها را دعوت کرد تا به ایران بیایند و حوزه نجف با حضور کرکی و دیگران رونق پیدا کرد. پس از علامه و مقدس اردبیلی نیز در توجه به عقل و اصول فقه، دیدگاه افراطی پیدا شد و عکسالعمل چنین دیدگاهی، اخباریگری شد. محمدامین استرآبادی آمد و مجتهدان را نقد کرد و به قول شهید مطهری شروع کرد به ناخنکزدن و خراش انداختن. البته به نظرم امین استرآبادی تا اندازهای حق داشت. حقش این بود که شما اصول علامه حلی را ببینید که هدایت الاصول و نهایه الاصول و انواع دورهها را دارد. خیلی تحت تأثیر اصول اهل سنت است. مثلاً فرض کنید بحثهایی در مباحث اصول، اصول عملیه مثل «استصحاب» و «اصل برائت» دارد. در آن دوره، اینها بهگونهای به استصحاب و اصل برائت تمسک میکردند که با آن سبکی که استدلال میکردند، سبک اهل سنت بود. درباره چگونگی سبک اهل سنت توضیح خواهم داد. امین استرآبادی در مقابل اینها قد علم کرد و کتاب فواید مدنیه را نوشت و تمام سبک آن مجتهدان را زیر سؤال برد. او تلاش کرد حدیث را از غربت دربیاورد و روی حدیث تمرکز داشت. همچنین اصول حالت افراطوتفریط گرفت و اصول و عقل را زیر سؤال برد و حتی ظاهر قرآن را قابل استناد ندانست. دلیلش نیز این بود که قرآن، محکم و متشابه دارد. ما آن مقدار از قرآن را میفهمیم که اهل بیت تفسیر کردند و اگر تفسیر نکردند، از کجا بفهمیم محکم و مشابه کجاست؟ پس آنجا که گفتند، میفهمیم و آنجا که نگفتند، نمیفهمیم. محور اصلی، فرمایش اهل بیت است و به اخباریگری معروف شدند. حوزهها صد سال دست اینها بود. مجتهدان را بایکوت و از صحنه خارج کردند. شخصیتهای مختلف افراطگر و معتدل داشتند؛ شخصیتهایی مثل شیخ حر عاملی، محمدتقی مجلسی، محمدباقر مجلسی، شیخ بهایی و فیض کاشانی، آدمهای اخباری معتدل هستند و شخصیتی مثل محمد اخباری، افراطی است. بعضی از اخباریها، مجتهدان را نجس میدانستند. امین استرآبادی تا حدی افراطی است و به علامه، توهین و نفرین و ذم و کارهایی از این قبیل میکرد. اخباریگری، داستان مفصلی دارد. شیخ، شمشیر را از رو بست و اینها را یکییکی به پای مَحکمه بُرد. من گاهی میگویم اگر محمدامین استرآبادی زنده بود و رسائل شیخ را میخواند، از اخباریگری دست میکشید. زمانی که وحید بهبهانی آمد، مناظرات مفصلی را با شیخ یوسف بحرانی کرد. شیخ یوسف بحرانی، صاحب حدائق ناظره است و آنجا مناظرات بسیاری با صاحب حدائق دارد. داستان معروفی است که خادم حرم امام حسین؟ع؟ میگوید این دو بزرگوار تا نصف شب با یکدیگر مباحثه میکردند. خواستم حرم را ببندند. آمدم و به ایشان گفتم: «حیاط بروید، میخواهم حرم را ببندم.» در حیاط مباحثه میکردند، گفتم: «صحن را میبندند.» بیرون صحن مباحثه میکردند. رفتم خوابیدم و صبح بیرون آمدم، دیدم از سر شب هنوز دارند جلوی صحن بحث میکنند. بحثشان ادامه داشت. در حرم را باز کردم و اذان گفتم. هر دو آمدند. شیخ یوسف بحرانی، امام جماعت رسمی حرم بود و وحید بهبهانی رفت جایی نمازش را خواند. همچنین معروف است روزی وحید بهبهانی به درس شیخ یوسف بحرانی آمد. در درس شیخ یوسف بحرانی حدود چند صد نفری شرکت میکردند؛ ولی وحید بهبهانی سه چهار شاگرد بیشتر نداشت. وحید بهبهانی وسط درس شیخ یوسف بحرانی نشست و گفت: «اجازه میدهید من حرفی بزنم.» استاد گفت: «بفرمایید.» رو کرد به طلاب و گفت: «من حجت خدا بر شما هستم. حرفهای این آقا درست است؛ اما من نیز حرفهایی دارم. اگر حرفهای من را نشنوید، فردای قیامت یقه شما را میگیرم.» شیخ یوسف گفت: «بروید ببینید ایشان چه میگوید.» درس وحید بهبهانی روزبهروز شلوغ شد و درس شیخ یوسف بحرانی کم. تا آنجا که درس شیخ بحرانی تعطیل شد. شیخ یوسف بحرانی اخباری باانصاف است و زمانی که میخواست از دنیا برود، وحید بهبهانی را وصی خودش کرد و گفت: «نماز من را ایشان بخواند.» این نشان میدهد شیخ یوسف در باطن از اخباریگری برگشته بود؛ ولی جرئت نمیکرد اظهار کند. رونق اخباری افتاد. مسئله بسیار مهمی که اکنون وجود دارد، این است که منطق افرادی مثل وحید بهبهانی و شیخ طوسی علیه اخباری سبب ساقطشدن و محکومیت اخباریها شد. منطق این افراد با اصول قبل از اخباریگری تفاوت داشت که توانست غالب شود. آن تفاوت اصولی که کمتر توجه میشود، این است که اشکالات اخباریها به اصول قبلی وارد بود؛ ولی به اصول شیخ وارد نبود. همین است که میگویم اگر افرادی مثل استرآبادی زنده بشوند و اصول شیخ را ببینند، همه از اخباریگری برمیگردند. چه تفاوت اصولی داشت؟ چند مطلب بود که اصولیهای پیش از اخباریگری متوجه نبودند و از اهل سنت به کار میبردند، ولی به عُمقش پی نمیبردند. تعبیرم جسارت نباشد؛ مثلاً درسی را که شیخ انصاری از این ماجرا گرفت، دستکم در آثار آنها نمیبینیم. این اشکال هنوز در اصول اهل سنت وجود دارد. مهمترین اشکال اخباریها به اصولیها این بود که میگفتند با اصل برائت و استصحاب، حُکم خدا را اثبات بکنید. تفاوت اینها با استحسان و غیره چیست؟ اینها نیز ظنآور هستند. چگونه میگویید استصلاح، باطل است و اصل برائت و استصحاب، درست؟ تفاوتش با آنها چیست؟ درنهایت، ظنآور هستند. چه تفاوتی دارند؟ شیخ چیزی را گفت و البته وحید بهبهانی نیز در را باز کرد و شیخ محکمش نمود. شیخ میگفت نمیخواهیم با این ظنها و اصل برائت، حُکم خدا را اثبات بکنیم. حکم ظاهری را اثبات میکنیم. این چه تفاوتی دارد؟ حُکم خدا، یعنی کاشفیت داشته باشد و بگوییم حُکم خدا این است. ما میگوییم نَه، زمانی که اینجا برائت جاری میکنیم، یعنی حُکم خدا را نمیدانم، ولی میدانم شرع مقدس هیچجا ما را بلاتکلیف نمیگذارد و راهی نشان داده است. راهش را گشتند و پیدا کردند. گفت زمانی که شما دلیلی ندارید حُکم واقعی را کشف کنید، فرض کنید آنجا حُکمی ندارید، چون اگر آنجا نمیدانید حلال است یا حرام و دلیل بر حُرمت ندارید، حلال است. راهنمایی کردند… گاهی نمیشناسید؛ اما ازنظر عقلی میبینید شرع مقدس بیان نکرده است؛ درنتیجه، اگر من مرتکب بشوم و مولا من را مجازات بکند، عقاب بلا بیان است و قبیح. شرع مقدس نیز کار قبیح نمیکند.
مسئله بسیار مهمی که اکنون وجود دارد، این است که منطق افرادی مثل وحید بهبهانی و شیخ طوسی علیه اخباری سبب ساقطشدن و محکومیت اخباریها شد. منطق این افراد با اصول قبل از اخباریگری تفاوت داشت که توانست غالب شود. آن تفاوت اصولی که کمتر توجه میشود، این است که اشکالات اخباریها به اصول قبلی وارد بود؛ ولی به اصول شیخ وارد نبود.
علاوه بر این، شیخ یک مبنای اساسی را در اصول پایهریزی کرد و مهندسی ساختمان اصول قبلی را خراب کرد و ساختمان مهندسی جدیدی برای اصول ساخت. مبنای شیخ میگفت از مکلف شروع میکنیم. زمانی که مکلف توجه میکند از جانب خدا تکلیف دارد، ممکن است ظن پیدا کند یا علم و یا شک. اگر علم پیدا کند، تکلیفش روشن است و باید عمل بکند. اگر ظن پیدا کند، باید ببیند این ظن، حجت است یا نه، دلیلی دارد به آن عمل بکند یا نه، چون اگر فقط او باشد و ظن الا ظن، یغنی… اگر دلیل محکمی باشد، به این ظن عمل کند و نباید ظن عادی باشد. مثلاً دلایلی داریم که به خبر واحد عمل بکن. قرآن، روایات متعدد، سیره، اجماع و عقل میگویند به خبر واحد عمل بکن؛ گرچه خبر واحد، ظن بیاورد، ما به دلیل پشتوانه به آن ظن معتبر عمل میکنیم. ظن دو نوع است: معتبر و غیرمعتبر. اگر معتبر بود، مثل علم عمل میکنیم و اگر معتبر نبود، مثل شک میشود. حالا شک کردند. شک در تکلیف است یا مکلفبه. اگر شک در تکلیف است و سابقه دارد و قبلاً حکمش را میدانستم و الان نمیدانم، باید ببینیم سابقه دارد یا ندارد؛ سابقه ندارد مثلاینکه قبلاً وضو داشتم و الان شک دارم وضو دارم یا نه. اگر سابقه دارد، خود اهل بیت راهنمایی کردند که عمل کن و به دستور آنها عمل میکنیم و اگر سابقه ندارد، گفتند کل شیء لک حلال، پس برائت جاری میکنیم. اگر شک در مکلفبه است، شیخ اینجا بحثهای تازهای را بیان کرده است؛ مثلاینکه یا محصوره است یا غیرمحصوره. شک در مکلفبه پیدا میکنیم و اصطلاحاً علم اجمالی داریم؛ یعنی اصل تکلیف را میدانیم، ولی نمیدانیم مکلفبه ما کدام است. در اینگونه موارد باید در نظر بگیریم موارد شک در مکلفبه، اطرافش محصور است یا غیرمحصور. بحثهای مختلف شیخ از انحصاراتش است یا تنبیهاتی که در استصحاب درست کرد؛ زیرا میگفتند استصحاب، مبهم است و قبل از اخباریگری، گاهی استصحاب میگفتند و منظورشان اصل برائت بود و گاهی استصحاب میگفتند و منظورشان دلیل عقلی بود و گاهی نیز استصحاب میگفتند و منظورشان دلیل العدم بود. ابهام داشتند که اصلاً استصحاب چیست. شیخ، استصحاب را تعریف و کاربردهایش را تحت ده دوازده عنوان مشخص کرد که در کدام موارد فقه کاربرد دارد. شیخ، ساختمان کارآمدی را پایهریزی کرد. من گاهی به دوستان میگویم پس از شیخ، افرادی مثل محقق نائینی، آقا ضیاء، محقق اصفهانی، مرحوم آقای خویی، امام و آقای بروجردی در اصول خیلی کار کردند؛ اما هیچکدام نتوانستند نقشه مهندسی اصول شیخ را تغییر بدهند و فقط یک پنجره جدید را رنگ یا ترمیم کردند. بنا، همان بناست و تاکنون بنای خوبی بوده است. البته امروزه مسائلی پیش آمده که در پاسخگویی به این بنا به تقلید افتادیم. الان حکومتی بر مبنای فقه درست کردیم و فقه را از حالت فردی خارج شده. فقهی که دوره شیخ انصاری یا قبل از آن تا زمان شیخ مفید بود، فقه فردی و تکلیف شخص من بود. یک فرعی بر شخص من نازل میشد و آن را عمل میکردم. برای من روشن میشد و من عمل میکردم. شک داشتم، رساله به صورت فرع فرع بود و صد تا فرع داشتند، فرع خودم را پیدا و به آن عمل میکردم.
من گاهی به دوستان میگویم پس از شیخ، افرادی مثل محقق نائینی، آقا ضیاء، محقق اصفهانی، مرحوم آقای خویی، امام و آقای بروجردی در اصول خیلی کار کردند؛ اما هیچکدام نتوانستند نقشه مهندسی اصول شیخ را تغییر بدهند و فقط یک پنجره جدید را رنگ یا ترمیم کردند. بنا، همان بناست و تاکنون بنای خوبی بوده است.
مکلف در مقام شک بود یا علم یا ظن؟
چون مقلد و مکلف است، به فرع عمل میکرد و این پاسخگو بود؛ اما پاسخ به تک فرد این نمیتواند پاسخ نظام باشد؛ زیرا نظام، سیستم میخواهد. سیستم نیز به این معناست که پیچ و مهرهها را ببندیم تا ماشین تولید بشود. پیچ و مهرههای بسیاری در فقه داریم که هرکدام به درد کاری میخورند؛ ولی کسی نیامده اینها را به یکدیگر وصل کند و سیستم نوینی را از درونش دربیاورد. مشکل اصلی حوزه فقه کنونی این است که کشور با تک فروع اداره نمیشود البته در قوه قضائیه، قاضی رساله امام را برمیدارد و قانون را تک فرعی نگاه میکند؛ اما سیستم است که در حکومت جواب میدهد. سیستم اقتصادی و قضایی و فرهنگی و پزشکی و بسیاری از موارد دیگر را باید از فقه دربیاوریم. بنابراین، مشکل اصلی حوزه فقه کنونی این است که آیا با این اصول میتوانیم سیستم بسازیم و آیا ضرورت دارد سیستم بسازیم یا نه؟ اگر ضرورت دارد، آیا میتوانیم با توجه به قواعد اصولی موجود، سیستم بسازیم و سیستم را استنباط کنیم؟ چه لوازمی دارد؟ فرع را با این منطق استنباط میکنیم. فرع فرع را نیز استنباط میکنیم. شهید صدر، پیشرو این مرحله است. او خواست نظام اقتصادی اسلام را دربیاورد و نظامسازی کند؛ به همین دلیل، اقتصادنا را نوشت؛ اما وسطش گیر کرد. سیستمی که طراحی میکنیم، اهدافی دارد و این فرعها باید در خدمت آن اهداف قرار بگیرد و با یکدیگر هماهنگ شوند. این فرعها با هم ارتباط دارند و همدیگر را تکمیل میکنند. همچنین همه بهصورت هماهنگ به دنبال هدفی هستند که سیستم دنبالش است تا به آن برسد. مثلاً یک مجتهد میآید پنجاه فرع را کنار هم میچیند؛ اما به هم میخورند. سه فرع را از طریق قرآن و سنت و راه استنباط، استنباط کرده که به آنها نمیخورند؛ اما به فتوای مجتهد دیگر میخورد. آیا حق دارد فتوای مجتهد دیگر را کنار این بگذارد که سیستمش تکمیل بشود و به آن هدف برسد؟ اگر کنار این بگذارد، حجیت خودش چگونه میشود؟ آیا فتوای شخص دیگر حجیت است؟ خود شهید صدر اینجا گیر کرد و زمانی که در اقتصادنا به اینجا رسید، نتوانست حلش کند. راهحلهایی وجود دارد و تلاش میکند. آیا اصول فعلی ما سیستمساز است یا نیست؟ نمیگویم سیستمساز نیست. آقایان حدود پنج نظریه و طرح را دادند تا از این کارها و راهها سیستم درست بکنیم. فعالیتهای جزئی نیز در این باب شده است که هنوز هیچکدام به این مرحله نرسیده است که آزمایش بشوند و جواب بدهند. این، ارزشمند است که ذهن حوزه به این نتیجه رسیده باید دنبال سیستم و پاسخگویی به نیازهای نظام باشیم. درحقیقت، فقه ما در پاسخگویی به نیازهای نظام، همتراز نیست و عقب است. متأسفانه در بسیاری از موارد، سیستمهای ما از غرب وارد شده است. دانشگاههای ما در علوم انسانی تأکید دارند علوم انسانی اسلامی درست بکنیم و معنایش این است که علوم انسانی داریم، ولی معلوم نیست اسلامی هستند یا نه. مبنای کنونی اداره کشور، علوم انسانی است. اقتصاددان ما از وزیر تا پایین درصدد هستند مشکلات اقتصادی کشور را با سیستمهای عرضه و تقاضای نظام اقتصادی رایج دنیا حل کنند.
مشکل اصلی حوزه فقه کنونی این است که کشور با تک فروع اداره نمیشود البته در قوه قضائیه، قاضی رساله امام را برمیدارد و قانون را تک فرعی نگاه میکند؛ اما سیستم است که در حکومت جواب میدهد. سیستم اقتصادی و قضایی و فرهنگی و پزشکی و بسیاری از موارد دیگر را باید از فقه دربیاوریم.
گروهی میگویند نظام از اسلام درنمیآید و ما به سیره عقلا رجوع بکنیم.
منظور کدام سیره عقلاست. سیره عقلا مختلف است: سیره عقلای متخصص و غیرمتخصص. غیرمتخصص که در امور متخصص سیرهاش ارزشی ندارد و منظور از سیره متخصصان نیز دیدگاهشان است. حدود پنج دیدگاه دارند. همین الان برای چگونگی حل اقتصاد، ده اقتصاددان با ده دیدگاه وجود دارد. کدامیک از آنها سیره است و باید پیروی کنیم؟ برخی از معضلات نظام ما اینجاست که از طرفی نمیخواهیم از سیستم وارداتی استفاده کنیم و از طرفی نتوانستیم از منابع اسلامی برایش راهحل دربیاوریم. هنرمان این بوده که مواردی را اسلامیزه کردیم؛ یعنی همان سیستم را گرفتیم و چند آیه و حدیث و روایت آوردیم تا زیباتر شود و بگوییم اسلام. تلاش کردند تا بانکداری اسلامی بشود و یک کتاب قطور حدود دوهزارصفحهای نیز در این باب نوشتند؛ در این کتاب، فعالیتهای بانک را تقسیم کردند و گفتند این فعالیتش اجاره است و این فعالیت اجاره بهشرط تملیک است و این قرض. آیا عملاً سیستم بانکی به آن کتاب قطور عمل میکند؟ ممکن است بهاندازهای تفکیک بکنیم و این سیستم را از هم بپاشانیم… آیا کسی که وام میگیرد و کسی که وام میدهد، معنای این اصطلاحات را میدانند. آیا شده است زمانی که از بانک وام میگیری فرم را دقیق و کامل مطالعه کنی تا ببینی چه فعالیت بانکی انجام میدهی و این کار را بر مبنای کدام عقد شرعی انجام میدهی؟ مشکل کجاست؟ مشکل در جایی است که خواستیم اسلامیزه بکنیم. سیستم بانکداری اسلامی چیست؟ آیا بانکداری اسلامی یک عقد مستحدثه است؟ آیا با عمومات اوفوا بالعقود و امثالذلک میتوانیم درست بکنیم، بدون اینکه تحت عنوان اجاره و فلان باشد؟ هرکدام قیدوبندهایی دارند که نمیگذارند دست، باز باشد. لازم نیست بگوییم این فعالیت اجاره است و حتماً باید تحت عنوان اجاره باشد. عقد مستحدثه است. شرایط عامه عقود را داشته باشد و اوفوا بالعقود میگوید عمل بکن و در عقود، آزاد است. این یک عقد مستحدثه است. میشود یا نمیشود. فتوا نمیدهند. اینها طرح بحث است. فردا مدعی نشوند ادای روشنفکرها را درمیآورید؛ برعکس، خیلی سنتی حوزه هستند و فقط در این مسائل، دغدغه دارند. الان همه میگویند کتاب مکاسب شیخ انصاری برای درس مناسب نیست. ما به جای اینکه طرف فقه یاد بگیرد و با ادله و اقوال آشنا بشود، در این عبارات و اشارات و ضمایر گیر میکند و زمانی را که میتواند حجم زیادی از فقه و استدلال و روش را یاد بگیرد، در یک صفحه و نیم مکاسب گیر میکند. درنتیجه، منظومه فقه را درنمییابد و حتی متوجه منظور شیخ نیز نمیشود. یادگیری علم را با آموزش متن یکی کردهایم. تجربه بشر در دنیا متفاوت است. در دانشگاهها نیز آموزش متون دارند؛ اما برای آموزش متن، قسمتی از کتاب را انتخاب میکنند و در دو واحد میخوانند تا با متون آشنا بشوند و برای یادگیری فقه، واحد درسی دیگری را در نظر میگیرند و هر موردی را جداگانه درس میدهند؛ مثل اینکه بیعش این است، بحثهایش این است، مشترکات و عمومش این است و خیاراتش این است. اگر متنی را آزاد بگوییم، چه میزان از حجم مطلب را میگوییم؟ در دنیا برای علم، سه مرحله بیان میکنند: «آشنایی با اصل علم»، «آشنایی با دیدگاه و اقوال در علم»، «نقد و بررسی دیدگاهها و انتخاب دیدگاه درست». مرحله اول را در کارشناسی و دوم را در ارشد و سوم را در دکتری آموزش میدهند. در حوزه، مرحله اول را سطح دو، دوم را سطح سه و سوم را سطح چهار میگوییم. اصول فقه در کارشناسی سطح دو چیست؟ در کارشناسی ارشد با دیدگاه و اقوال آشنا شود. در دکتری یا سطح چهار، این دیدگاهها را نقد و یک مبنا را انتخاب کند. برای اینکه در کارشناسی ارشد با دیدگاه آشنا شود، مکاسب و رسائل شیخ انصاری و بخشی از کفایه آخوند را گذاشتیم. آیا طلبه ما نیاز است امروزه با دیدگاههای شیخ و قبل از شیخ آشنا بشود یا ضرورت ندارد با دیدگاه آقای خویی و امام و آقا ضیاء و محقق اصفهانی و نائینی آشنا بشود؟ چرا اینها نیست؟ متن مقدّم بر اینهاست. در متنی که مینویسیم، آخرین دیدگاهها را بیاوریم، نه اینکه دیدگاه مقدّم را بیاوریم که دیدگاه متأخر، دیدگاه مترقی و نقد اینهاست.
درس خارج برای یادگیری نیست. علم را در کارشناسی یاد گرفت و اقوال را در ارشد. در سطح چهار نباید اینگونه باشد که استاد مطلب را لقمه کند و در دهان شاگردش بگذارد. اگر اینگونه باشد تا ابد محتاج استاد است. در آنجا باید با شیوهها آشنا بشود و شیوهای را که چند سالی است آشنا شده، در فلان فرع اجرا کند.
طرف یک دوره اصول میرود؛ اما مجتهد نمیشود، مگر مجتهدشدن از پیچیدهترین علوم دنیا سختتر است؟ سختتر نیست. هر دورهای که میگذارند، حدود هشتاد درصد فراگیران به هدف آن دوره برسند. ما دوره خارج را برای مجتهدشدن میگذاریم. طرف یک دوره درس خارج شرکت میکند؛ اما برایش زمانی را تعیین نکردیم؛ به همین دلیل، استادی پنجساله تمام میکند و استاد دیگر ده سال. مثلاً آقای وحید خراسانی، یک دوره اصولش شانزده سال است. هنوز برای مجتهدشدن زمان خاصی را تعیین نکردیم تا بگوییم دوره آموزشی شما این چند سال است و بیش از این نیاز نیست و باید مجتهد بشوید. این آسیب است. ما حد را تعیین نمیکنیم و به خود طلبه واگذار میکنیم؛ نتیجهاش این میشود که طلبه در درس خارج است و استاد بهصورت سخنران میآید و هیچ مهارتی به طلبه نمیدهد. طلبه نمیفهمد شرکت در درس خارج برای چیست. درس خارج برای یادگیری نیست. علم را در کارشناسی یاد گرفت و اقوال را در ارشد. در سطح چهار نباید اینگونه باشد که استاد مطلب را لقمه کند و در دهان شاگردش بگذارد. اگر اینگونه باشد تا ابد محتاج استاد است. در آنجا باید با شیوهها آشنا بشود و شیوهای را که چند سالی است آشنا شده، در فلان فرع اجرا کند. مثلاً استاد بگوید من فردا فلان طرح را خواهم گفت و از شاگرد بخواهد تحقیق کند و او فلان طرح را ارائه بدهد. این کار استاد باعث میشود ببیند تفاوت اجتهاد خودش با اجتهاد شاگرد چیست و آیا شاگردش مجتهد شده یا نشده است و آیا میتواند فرع را به نتیجه برساند یا نه؟ اینجاست که شاگرد متوجه اشکال کارش میشود و انگیزه و عشق پیدا میکند کار کند. تازه میفهمد و مثل استادش مجتهد میشود. این شیوه در دنیاست و رواج دارد. زمانی در جایی خواندم که در ژاپن برای آموزش شیمی در کمترین زمان، میلیاردها پول هزینه کرده است تا روشش را پیدا کنند.
روششناسی در حوزه مغفول است؟
اصلاً چنین نیست. میگویند هرکسی هر روشی دارد، خوب است. برای اینکه در درس خارج، طرف را به مرحله و هدف مجتهدشدن برسانیم، به راهش فکر کردهایم؟ میگوییم راه، همان است که بزرگان رفتند. آن زمان فراغت بود و علم محدود. در ضمن، این اندازه مشکلات نبود. باید راه را کوتاه کرد تا این آقا زودتر به نتیجه برسد و وابسته نشود. استاد دوباره در درس خارج حرف کفایه و رسائل را میزند. دو دیدگاه دیگر هم میگوید. اگر تمام حرفهایی را که میزنید، در ارشد خوانده است، شما در اینجا نقد و بررسی و مهارت اجتهاد را نشانش بدهید. اجتهاد، مهارت است و تئوری تنها کافی نیست. فرعها را واگذار بکنید تا زیر نظر شما استنباط بکنند و ببینید درست استنباط کردند یا نه.
در این دورههای اخیر که فقه گسترش پیدا کرده است، هیچ مجتهدی عمرش کفاف یک دوره فقه نمیدهد. از همه مجتهدان ما موفقتر، تدریس مرحوم آقای خویی است که ایشان هم به یک دوره فقه کامل نرسید و بسیاری از کتابهای فقهی ماند که نتوانست درس بدهد.
دوره اصولش شش سال بیشتر نبوده است. الان دورههای اصول به قول شما شانزده سال است
میگویند.