شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 27 و 28 » مراتب فهم قرآن
مراتب فهم قرآن | عبدالله مستحسن
2437 بازدید

این نوشتار به تقسیم‌بندی مراتب فهم قرآن ذیل هفت عنوان قرائت، تفسیر، تفقّه، تبین، تدبّر، تفصیل و تأویل می‌پردازد و هر کدام از این عناوین را مفصل شرح می‌دهد و در ادامه، نتایج به دست آمده از این مباحث را بر می‌شمرد. در پایان نیز به راه‌های شناخت علامت‌های ویژه قرآن اشاره کرده و آنها را ضمن آوردن مثال‌هایی از قرآن کریم شرح می‌دهد.

قرآن یک ظاهر دارد و یک باطن که در ظاهر خود معنی و مفهوم مشخصی را ارائه می‌کند. اما باطن آن دارای هفت معنی است. از هر معنی آن باز معانی دیگری فهمیده می‌شود که آن را اصطلاحاً‌‌ بطن قرآن می‌گویند.

آنچه که بشر تاکنون با آن سر­و­کار داشته، ظاهر قرآن است و معلوم هم نیست تا کجا پیش رفته است. اگر استناد ما به نوشته‌ها و تفاسیر موجود باشد، خیلی نباید پیش رفته باشد. اکثر تفاسیر موجود که به نام «تفسیر قرآن» در جامعه نشر یافته، عمدتاً‌ شرح معانی آیات و بیان سبب نزول آن و توضیح معنی لغات قرآن است که به چنین مجموعه‌هایی مشکل بتوان نام «تفسیر قرآن» را اطلاق نمود.[1]برداشت‌های افرادی که از قرآن «خبری» پیدا کردند و دیگر از آنها «خبری باز نیامد» نیز از بحث ما خارج است. تقسیم‌بندی‌های زیر به جهت فهم بهتر آیات قرآن و برداشت‌هایی است که از قرآن شده است. ابتدا خلاصه و فشرده‌ آن ذکر می‌شود و در آینده‌ توضیحات بیشتری داده خواهد شد.

1ـ قرائت:

منظور از قرائت فهم معنی ابتدایی است که از خواندن به دست ‌می‌آید. مثل متنی که به فارسی خوانده می‌شود.

2ـ تفسیر:

پیدا کردن معنی آیه و مقصود و منظوری که قرآن از بیان آن دارد. ضمن آنکه مفسر، ملزم به تشریح و استدلال راهی که طی کرده تا به آن معنی رسیده است می‌باشد.

3ـ تفقّه:

بیان پی‌آمد اثراتی که یک آیه از خود صادر می‌کند و آزاد کردن نتیجه‌ای که در درون خود دارد و انتقال آن به متفقّه در قرآن است.

4ـ تبیین:

معلوم کردن تکلیف است از طریق اظهار نحوه ارتباطی که بین یک امر با امر و یا امور دیگر است که حاصل آن منجر به تبیین حوادث واقعه می‌شود. همچنین راه کشف کیفیت هماهنگی در نظام‌های حاکم بر امور مختلف است تا بتوان از این طریق، نقش و تکلیف خود در قبال آنها را تعیین نمود.

5ـ تدبّر:

فهم نکات ظریف و مبهم قرآن است که در بررسی‌های چهارگانه‌ قبلی به دست نمی‌آمد. ممکن است این ظرایف و لطایف، در تمام آیات نباشند و به‌طور پراکنده در چند یا چندین جای قرآن باشند.

6ـ تفصیل:

بیان شیوه‌‌ای که به واسطه آن بتوان آیه را از اجمال و خلاصه‌گویی خارج کرده و موضوعات آن را روشن نمود و زمینه را برای عقل جهت بهره‌وری از قرآن فراهم آورد.

7ـ تأویل:

یعنی تطبیق آیات خداوند بر «مسمّاهای» هستی و درک آن «شیء اول» که آیه یا نشانه، فقط بیان آن است و بر آن انطباق دارد. به‌طوری که گویی شخص در هنگام خلقت، آنجا حاضر بوده و هدف و منظور از آن خلقت، برایش روشن باشد.

تقسیم‌بندی در مراتب فهم قرآن

طبق وعده، توضیحات بیشتری درباره ‌تقسیماتی که در فهم قرآن مؤثر است داده می‌شود.

1ـ قرائت:

قرائت علم درست‌ خواندن و درست فهمیدن قرآن است. قرائت به ما می‌گوید چگونه بخوان، کجا وقف کن، با چه صدایی بخوان که معنی آن تغییر نکند. در قدم بعدی می‌گوید قرائت‌های مختلف کدام است و چه فرقی با هم دارند. در فهم آن، معانی لغات چیست، هر لغت چند معنی دارد و کدام معنی منظور نظر آیه است.

قرآن از آیات تشکیل شده است. پس لازم است ابتدا آیه را بشناسیم تا معلوم شود در تفسیر قرآن به چه چیزی آیه گفته می‌شود. آیه یعنی نشانه. نشانه‌ای از حق، نشانه‌ای از خداوند. مجموعه کلمات و جملاتی که از یک موضوع واحد سخن گفته و خواننده خود را به وجهی از وجوه به حقانیت خداوند دلالت می‌کند یک آیه است. معنی متعارف آیه قرآن با آنچه که تفسیر با آن سر و کار دارد فرق می‌کند. مثلاً «اَلرَّحْمنُ» در سوره الرحمن یک آیه است. «عَلَّمَ الْقُرْآنَ» نیز یک آیه است. همین‌گونه است «خَلَقَ الْاِنْسانَ» و آیه بعدی‌اش «عَلَّمَهُ الْبَیانَ». این چهار جمله هر کدام یک آیه هستند. در آیه اول می‌فرماید: خدای رحمان. سوال می‌شود خدای رحمان چه؟ در آیه بعدی می‌فرماید قرآن را تعلیم داد. در آیه دوم موضوع کمی قابل‌فهم می‌شود و معلوم می‌گردد که خدای رحمان بود که قرآن را تعلیم داده است. اما اینکه به چه کسی و برای چه تعلیم داده، هنوز نامشخص است. در آیه سوم می‌فرماید: انسان را خلق کرد. در اینجا معلوم می‌شود که منظور خدای رحمان، تعلیم قرآن به انسان بوده است که ضمناً، آن انسان را نیز خدای رحمان خلق کرده است. در آیه سوم نه تنها معلوم شد که قرآن را به چه کسی تعلیم کرده، بلکه مقصود از تعلیم را نیز آشکار نموده است. یعنی چون انسان را خدای رحمان خلق کرده، رحمانیت او ایجاب می‌نموده تا قرآن را نیز تعلیم کند تا زمینه هدایت او فراهم شود. در آیه چهارم می‌‌فرماید: فنّ بیان را نیز به او تعلیم کرد. آیه آخر معلوم می‌کند که قرآن «بیان» است. بیانی از جانب خداوند در توضیح هستی و انسان و علت خلق آنها. پس لازم است که انسان فن بیان را بیاموزد تا بتواند از قرآن بهره بگیرد. این آیات این‌گونه می‌فهمانند که «علّم القر‌آن» تعلیم فطری قرآن است و «علّمه البیان» طریقه‌ای است که انسان با فراگیری آن ‌می‌تواند به هنگام نزول قرآن آن را یاد بگیرد و بفهمد و همگام با فطرت خود به آن عمل نماید. این چهار جمله در قرآن چهار آیه است اما در تفسیر قرآن یک آیه یا یک مجموعه آیات تلقی می‌شوند. هر آیه یا مجموعه آیات از چهار رکن تشکیل شده‌اند توضیح ‌آن‌خواهد آمد.

موضوع دیگری که «قرائت»‌ ما را به آن دعوت می‌کند پذیرش و تسلیم است. اگر در مرحله‌ قرائت به درستی قرآن پی نبریم و تسلیم حقانیت آن نگردیم، نخواهیم توانست قدمی فراتر بگذاریم. اگر مرحله‌ قرائت، ما متوجه کلام معجزه‌آسای حق تعالی نشده و حق‌بودن آن درک نشود، چگونه قادر خواهیم بود با کوله‌باری از شک و تردید، به تفسیر آن مبادرت نماییم یا به وادی تفقّه و تدبّر و… سفر کنیم؟ باید که در مرحله‌ قرائت ایمان بیاوریم که کلام، کلام خداوند است. همچنان که هستی خدا بر نظامی متقن استوار است، کلام او نیز نظمی همانند آن دارد. لذا از هر کلمه قرآن می‌توان سوال نمود چرا این کلمه در این آیه آمده و از کلمه دیگری استفاده نشده است؟ اگر در پرسش خود خالص بوده و بر دریافت جواب هم مصر باشیم، قرآن نیز دلیل خود را ارائه خواهد نمود. همین‌طور است در هر سوال دیگر در این‌باره باز هم صحبت خواهد شد.

2ـ تفسیر:

تفسیر در معنای لغوی آن تبیین و توضیح است. کلمه تفسیر در قرآن به معنی «ادای حق مطلب آمده است.» «وَ لا يَأْتُونَك َبِمَثَلٍ إِلاجِئْنَاكَ بِالْحَقِّ و أ‌َحْسَن َتَفْسِيرًا»[2] هیچ مَثَلی برای تو نمی‌آورند (مانند شاعرـ افسانه‌گوـ خیال‌پردازـ ساحر و…) مگر آنکه ما در جواب‌شان چیزی برایت می‌آوریم که حقیقت (آن‌چه که هستی) را به بهترین وجه بیان کند. به موجب این آیه، تفسیر یعنی به بهترین وجه، حق منظور و مقصودی که خداوند از نزول آیات داشته است را ادا کردن. به عبارت دیگر رسیدن به مفهوم آیه و تشریح آن و درک مقصود خداوند از نزول آیه یعنی تفسیر. گاه مفسر برداشتی از آیه می‌کند، از او سوال می‌شود چگونه این برداشت به دست آمد؟ او توضیح می‌دهد و راه‌هایی که پیموده تا به این نتیجه رسیده را بیان می‌کند. پذیرفتن نتیجه تفسیر از سوی شنونده، اختیاری است.

مفسرین در تفسیر قرآن، شیوه‌های متفاوت دارند. بعضی با اعتقاد به اینکه علم قرآن نزد معصوم علیه‌السلام است، لذا تفسیر خود را مبتنی بر احادیث بنا کرده‌اند و حدیث وجه غالب را در تفسیر آنان دارد. این روش به دو شرط می‌تواند روش مطمئنی باشد. اول اینکه چون اکثر احادیث به زبان متشابه بیان شده‌اند لذا گشودن رمز زبان متشابه حدیث، خود تبحر خاصی را می‌طلبد و مفسر باید بتواند رمز زبان متشابه احادیث را بگشاید. دوم اینکه بعضی از احادیث فقط به مصداقی از آیه اشاره دارند و حکایت از این دارد که کسی سوالی کرده و ایشان در همان محدوده‌ سوال پاسخ گفته‌اند. مفسر باید در اینجا بین مفهوم آیه با مصداق آیه تفکیک قائل شود.

اکثر تفاسیر موجود که به نام «تفسیر قرآن» در جامعه نشر یافته، عمدتاً‌ شرح معانی آیات و بیان سبب نزول آن و توضیح معنی لغات قرآن است که به چنین مجموعه‌هایی مشکل بتوان نام «تفسیر قرآن» را اطلاق نمود.

دیگر مفسرین هر کدام شیوه‌ خاص خود را در تفسیر برگزیده‌اند. بعضی اصول، بعضی کلام و بعضی عرفان را دخالت داده‌اند. عده‌ای نیز تفسیر خود را از قرآن استخراج کرده‌اند. یعنی شیوه‌ خود را در تفسیر، بر بیان قرآن گذارده‌اند که به تفسیر قرآن به قرآن مشهور است ولی ملاحظه می‌شود به کرّات از شیوه خود عدول کرده و اطلاعات و معلومات خود را در تفسیر دخالت داده‌اند که در بررسی آیات به چند نمونه اشاره خواهد شد.

بهترین شیوه تفسیری همین شیوه اخیرالذکر است که معصومین علیهم‌ السلام هم همین شیوه را برگزیده‌اند و با حقیقت قرآن بیشتر تطبیق دارد تا شیوه‌های دیگر. البته مشروط بر اینکه نتیجه حاصله به تأیید حدیث رسیده باشد یا لااقل ناقض آن نباشد. قبلاً گفته شد که هر آیه یا مجموعه آیات از چهار رکن تشکیل شده است که توضیح آن ذیلاًً می‌آید.

اول ـ موضوع: در نگاه ابتدایی به آیه یا مجموعه آیات باید معلوم شود که آیه از چه موضوعی صحبت می‌کند. بیان یک حکم است، هشدار است، بیان تاریخ انبیاء است، بیان آخرت است یا… . پیدا کردن موضوع آیه اولین گام در تفسیر قرآن است. برای مثال در آیات چهارگانه سوره الرحمن، تعلیم قرآن و فن بیان توسط خداوند به انسان، موضوع آیه است.

دوم ـ محور: هر آیه دارای محوری است که موضوع یا موضوعات مطروحه در آن، حول آن محور می‌گردد. چنانچه در آیه‌ای محور یافت نشود، معلوم می‌گردد که موضوع آیه در ارتباط با آیه یا آیات قبل یا بعد خود است. لذا باید به آیات قبل یا بعد آن مراجعه نمود و پس از مشخص شدن تعداد آیه‌‌ای که از موضوعی واحد سخن می‌گویند، محور آیه را در آنها پیدا کرد. گاهی هم به عکس خواهد بود. به این صورت که در یک آیه دو موضوع و یا بیشتر وجود دارد مثل آیه چهار سوره احزاب. در مثال بالا، خلقت انسان و نزول قرآن محور است که همه موضوعات حول آن محور می‌چرخند.

سوم ـ تکلیف یا بشارت و انذار: آیه‌ای که موضوع و محور معلوم داشته باشد، یک تکلیف برای قاری تعیین کرده است اعم از امر به آن یا نهی از آن. منظور از امر و نهی، فقط بکن، نکن نیست. ممکن است یک انذار باشد یا عبرتی را مطرح نموده و یا افزایش علمی مورد نظر بوده باشد. در این صورت باید انذار را جدی گرفت، از عبرتی که به آن دعوت می‌کند پند پذیرفت و یا علمی که به آن اشاره می‌کند را فرا گرفت. وقتی گفته می‌شود قرآن بشیر و نذیر است، لزوماً بشارت و انذارش باید در آیه‌ها و یا مجموعه آیات آن باشد که گاه ظاهر است و گاه مخفی که در این حالت مفسر باید آن را آشکار نموده و تکلیف را معلوم نماید. در مثال قبلی تکلیف تعیین‌ شده، یاد گرفتن قرآن و در گام بعدی هادی قرار دادن آن است. ذکر این نکته ضروری است که مقصود از تکلیفی که آیه تعیین می‌کند، فهم آن تکلیف است نه عمل به آن. چگونگی راه عمل به تکلیف بر عهده «هدایت» است.

چهارم ـ هدایت: صفت بارز قرآن هدایت است. برای قشر خاصی هم نازل نشده بلکه قصد هدایت همه مردم را دارد. از آنجا که قرآن از آیات تشکیل شده پس باید هر یک از مجموعه آیات آن هم حاوی هدایت باشند که پس از توضیح موضوع خود و معین نمودن محور و تکلیف، سخن اضافه‌ای هم دارد که همان هدایت قرآن است و مردم را دعوت می‌کند تا به تکلیف خود عمل نموده و راه آن را نیز نشان می‌دهد. عمل به تکلیف است که موجب رستگاری می‌گردد. صِرف آگاهی و ایمان برای رسیدن به فلاح کفایت نمی‌کند. ایمان زاینده‌ عمل است و عمل معرف ایمان است. ایمان بدون عمل، عقیم می‌ماند. منظور از هدایت نیز، هدایت به یکی از راه‌های روشن عمل به تکلیف است. از آنجا که رسالت قرآن دعوت مردم به توحید است، لذا هر آیه آن نیز باید به وحدانیت خداوند رهنمون باشد. موضوعاتی از قبیل عبادت، عبرت، تعقل و تفکر، تاریخ انبیاء، اجرای عدالت، عمل به احکام و… همگی راه‌هایی است که در نهایت خود انسان را به حصول توحید هدایت می‌کنند. بنابراین برای رسیدن به یک تفسیر مطلوب ایجاب می‌‌کند که حتماً ارکان چهارگانه آن شناخته شوند و در پرتو آن به تفسیر قرآن مبادرت نمود.

3ـ تفقّه:

«فقه» یعنی رسیدن به علمی که از نظر ما غایب است از طریق علوم و شواهدی که پیش روی ما قرار دارد. تفقّه در قرآن نیز یعنی پی بردن به مطلب مستور و پوشیده‌ای که در آیه هست از طریق تلاوت و درک معانی و تفکر در مفاهیم ظاهری آن که پیش روی قاری است.

دقت شود که منظور تفقّه ، پیدا کردن معنی و مفهومی دیگر از آیات نیست بلکه مقصود خاصی را یافتن مورد نظر است. برای مثال وقتی قرآن می‌فرماید: «وَ لَكِنّ َالْمُنَافِقِين َلا يَفْقَهُونَ»[3] آیه به این معنی نیست که منافقین مطلقاً چیزی نمی‌فهمند. بلکه آن مقصد خاصی که آیه به آن اشاره دارد را نمی‌فهمند. همین آیه در مقدمه خود می‌گوید: منافقین می‌گویند به کسانی که نزد رسول هستند کمک مالی نکنید تا در اثر فقر از گرد او پراکنده شوند و خدا می‌فرماید مگر منافقین نمی‌دانند که خزائن آسمان‌ها و زمین مال او است؟ (اگر بخواهد از همان خزائن به آنها می‌دهد) ولیکن منافقین این را درک نمی‌کنند. مفهوم مخالف آیه این است که اگر منافقین تفقّه کنند، خواهند دانست که خزائن آسمان‌ها و زمین مال خداوند است و احتیاجی به انفاق آنها ندارد. اگر از آنها خواسته می‌شود انفاق کنند به خاطر منافعی است که در انفاق نهفته است و سود آن تماماً متوجه خودشان می‌گردد. چنانچه انفاق نکنند زیانی به خدا و رسول او نزده‌اند بلکه خودشان زیان می‌کنند. ملاحظه می‌شود که منظور از تفقّه در این آیه، پی بردن به منافع انفاق و زیان عدم انفاق است.

عملی که منجر به شرک به خدا یا تکذیب آیات او باشد، نتیجه‌ای که از خود آزاد می‌کند، شقاوتی است که بر دل مستولی می‌شود و کسی قادر به جلوگیری از وقوع آن نیست و به دنبال آن شقاوت، عذابی که در آخرت گریبان‌گیر خواهد بود حتمی است. «أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ * قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَ كُنَّا قَوْمًا ضَالِّينَ»[4] آیا آیات ما برای شما خوانده نمی‌شد و شما همه را تکذیب می‌کردید و اکنون می‌گویند پروردگارا شقاوت ما بر وجودمان غلبه کرده و قوم گمراهی بودیم. علتی که این توجیه از آنان پذیرفته نمی‌شود این است که مطلب برعکس بوده است. یعنی چون آیات خدا را تکذیب می‌کردند به شقاوت دچار شدند که سرانجامش گمراهی بود. به موجب آیه، تکذیب آیات خدا و شرک به او موجب غلبه شقاوت بر دل می‌شود.

تفقّه، استنباط و استخراج مفهومی است که آیه در درون خود دارد و نتیجه‌ای که ارتکاب یا ترک آن عمل در پی خواهد داشت را آشکار می‌کند و چون کسی قادر به جلوگیری از وقوع نتیجه عمل نیست، لذا تفقّه با روشن نمودن بشارت و انذار مخفی در آیه،‌ نسبت به نتایج خوب، زمینه‌سازی کرده و نسبت به نتایج ناگوار، پیشگیری می‌کند. وظیفه‌ مفسرِ فقیه نیز این است که بشارت و انذار مخفی آیات را از طریق تفقّه آشکار نموده و به مردم در انجام هر عمل و یا ترک آن از قبل هشدار بدهد. هر عملی که ترک آن سودآور است، انجام آن موجب زیان می‌شود مثل نهی از قمار و هر عملی که انجام آن نافع باشد ترک آن متضمن ضرر است مثل نماز و روزه. به بیان دیگر باید گفت تفقّه در آیات ناظر به تشویق فرد در انجام یک عمل از طریق معرفی منافع انجام آن و یا دعوت به ترک یک عمل و پیشگیری از بروز عواقب آن از طریق هشدار نسبت به مضار موجود در انجام آن است. و در یک جمله می‌توان گفت:

بیان بشارت و انذار آیات بر عهده تفقّه است

4ـ تبیین:

تبیین معلوم کردن تکلیف است از طریق اظهار نحوه ارتباطی که بین یک امر با امر یا امور دیگر است که حاصل آن منجر به حوادث واقعه می‌شود و همچنین راه کشف کیفیت هماهنگی در نظام‌های حاکم بر امور مختلف است تا بتوان از این طریق نقش و تکلیف خود را در قبال آن تعیین نمود.

وقتی قرآن می‌گوید: «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِن ْبَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ»[5] بسیاری از اهل کتاب به خاطر حسادتی که به شما می‌ورزند، با وجود اینکه حق برای آنها تبیین شده اما دوست دارند که شما را بعد از ایمان آوردن‌تان به کفر وادارند. شما آنها را عفو کنید و گذشت نمایید تا اینکه خدا امر و حکم خود را صادر کند. «تبیین آیه» در اینجا شخص را به علت دشمنی کافران (حسادت) و برنامه آنها درباره او (سوق دادن به سمت کفر) و معین کردن تکلیف او (گذشت و صبر) راهنمایی می‌کند.

مثالی دیگر: «يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُم ْوَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»[6] آیه قبل از این درباره‌ نکاح و احکام آن است و می‌فرماید: خدا می‌خواهد همه مسائل (نکاح) را برای شما تبیین کند تا به علت صدور حکم که بیان روابط دو جانبه و علت آن است، پی ببرید و شما را به سنت‌های آن، که قبل از شما هم بوده، هدایت نموده و تکلیف شما را معین کند.

مثال دیگر: کسی قصد کرده تکلیف خود را نسبت به امری انجام دهد، منتها سرگردان است و قطع یقین ندارد که تکلیف او چیست. تبیین، به کمک سه مرحله قبلی تکلیف او را روشن کرده و از سرگردانی رهایش می‌کند.

بعضی از اوقات، این تکلیف، با تکلیفی که دیگری برای خود در همان امر قائل شده در تعارض قرار می‌گیرد. لاجرم باید نظر شخص ثالثی که علم کافی و قدرت تشخیص تکلیف صحیح از ناصحیح را دارد، بین آن دو حاکم شود. پس از اعلام نظر، این «تشخیص» تبدیل به حکم و قانون می‌شود که در هر مسئله مشابه می‌توان به آن استناد کرد. اگر آن امر از مسائل حکومتی باشد، از اینجا به بعد، اختیار قبول یا رد منتفی است و حکم صادره نافذ خواهد بود و هرکس تمکین از حکم نکرد، از طریق انواع مجازات تخلفات مجبور به تمکین خواهد شد.

حضرت ابراهیم علیه السلام، همیشه در کنار عموی خود بود و او را نصیحت می‌کرد و برای او طلب هدایت و آمرزش می‌نمود. اما از وقتی که فهمید او دست از شرک خود برنمی‌دارد و دشمن خدا است، تکلیف برایش مشخص شد و از او کناره‌گیری نمود.«فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُ‌وٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لأوَّاهٌ حَلِيمٌ»[7]مفهوم مخالف آیه این می‌شود که اگر کناره‌گیری نمی‌کرد مستوجب مجازات از جانب خدا می‌شد.

در آیه دیگر صحبت از محکومیت کسانی است که تکلیف و وظیفه خود در برابر رسول خدا صلی‌‌ الله علیه و آله، که این تکلیف به آنها تفهیم شده بود را انجام نداده‌اند. «إِنّ َالَّذِين َكَفَرُو اوَ صَدُّوا عَن ْسَبِيلِ اللَّهِ وَ شَاقُّوا الرَّسُول َمِن ْبَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى لَن ْيَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا وَ سَيُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ»[8] آیه، هم به نوع تخلف اشاره می‌کند (بستن راه خدا و ایجاد مشقت برای رسول) و هم به تکلیفی که داشتند ناظر است (عمل مخالف آن‌چه که انجام داده بودند. یعنی تلاش به باز نگه داشتن راه خدا و همکاری با رسول او) و هم به مجازات ناشی از تخلف، متذکر شده است.

آیه‌ای دیگر می‌فرماید: «قَدْ جَاءَ‌تْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُم ْفَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ»[9] اشاره به این می‌کند که «بیّنه» تکلیف شما را در توزین جنس و کالا روشن کرده که وزن باید درست و کامل باشد.

آیه‌ای دیگر که مطلب را روشن‌تر می‌کند این است که فرمود: مردم امت واحدی بودند. خدا پیامبرانی که بشیر و نذیر بودند در بین آنها مبعوث کرد و همراه آنان کتاب حق (قانون الهی) را فرستاد تا در بین مردم در آنچه که با هم اختلاف داشتند حکم کند. اما کسانی که تکلیف آنها (در احکام) برایشان روشن شده بود (بیّنات) در آن اختلاف و انکار تکلیف نکردند مگر به خاطر روحیه تجاوزگری خود (بَغْی) و خدا کسانی را که به او ایمان آورده‌اند، هدایت می‌کند تا بدانند چگونه حق را که از جانب او است (بِاِذْنِه) بپذیرند و تکلیف خود را گردن نهند تا از اختلاف دور باشند و خدا هر کس که خودش بخواهد و طالب هدایت باشد را به صراط مستقیم هدایت می‌کند. «كَان َالنَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَل َمَعَهُمُ الْكِتَاب َبِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»[10]

با دقت در آیه می‌بینیم «کتاب بالحق» همان بیان علت وجودی امر و ارتباط آن امر با امور دیگر انسان و اجتماع است که منجر به به دست آمدن حکم می‌شود. از «مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیّناتُ» تکلیفِ تعیین شده در برابر آن «امر» استنباط می‌شود و نتیجه جبری آن «بَغْیاً بَیْنَهُمْ» یعنی به خاطر حکم نکردن به کتاب خدا، تجاوزگری بین شما حاکم می‌شود و هر که قدرتش بیشتر باشد، به دیگری تجاوز خواهد کرد.

تفقّه در قرآن، با روشن نمودن منافع و مضار هر امر، در حقیقت زمینه‌ساز اصلی تبیین است. اگر تفقّه وظیفه خود را خوب عمل کرده باشد، پیدا کردن تکلیف کار دشواری نخواهد بود. دقت شود که منظور از «تکلیف» فقط بکن نکن نیست، ممکن است آیه‌ای فقط هشدار باشد که در این ‌صورت تکلیف این است که آن هشدار را جدی گرفت یا علمی را مطرح می‌کند که باید آن علم را فراگرفت یا عبرتی را به قاری ارائه می‌کند که باید از آن موضوع عبرت گرفت. نتیجه اینکه:

تعیین تکلیف در هر امری به عهده تبیین است

5ـ تدبّر:

تدبّر از ماده «دَبْرْ» یعنی پشت قضیه و روی دیگر آن را دیدن. تدبّر شخص را هدایت می‌کند تا موضوع دیگری که در روی مخفی آیه نهفته است را ببیند. آیات قرآن در ظاهر خود چیزی را می‌گویند ولی در باطن خود موضوع دیگری را هم ارائه می‌نمایند. تدبّر ناقض ظاهر آیه نیست. ظاهر آیات همچنان به قوت خود باقی هستند. اما برای کسی که می‌خواهد بیشتر بداند و از عمق چیزی مطلع شود، تدبّر او را یاری می‌کند تا روی مخفی آیات را هم ببیند.

تدبّر همچنین ابزاری برای پیدا کردن نکات ظریف قرآن است که در بررسی‌های چهارگانه قبلی به دست نمی‌آمد. شاید این ظرایف و لطایف در تمام آیات نباشند و به‌طور پراکنده در قرآن آمده باشند، ولی در هرجا که هستند، در اطراف آن یک «علامتی» گذارده شده تا دیدگان تیزبین و جست‌وجوگر متوجه شوند که اینجا از همان «مناطق» است. توجه داشته باشید که «علامات» فقط حدود را تعیین می‌کند. باید به دقت آن حوالی را گشت تا مطلب را پیدا نمود.

مثال: اگر یک آیه را به یک بنا تشبیه کنیم. در چهار مرحله قبلی ما بنا را از دور و نزدیک دیدیم و به بررسی آن پرداختیم. ضخامت دیوارها، نوع مصالحی که در آن به کار رفته، شکل درب و پنجره‌ها و خلاصه تمام آنچه که می‌توان در بررسی یک بنا از بیرون آن به دست آورد را فهمیدیم. تا اینجا نسبت به بنا خیلی اطلاع و شناخت پیدا کرده‌ایم. ولی درب بنا بسته است و نمی‌توان داخل شد. از پشت شیشه کلیاتی از داخل بنا دیده می‌شود. اما اگر کلید آن را داشتیم، می‌توانستیم درب را باز کرده و داخل آن را نیز بررسی نماییم. البته با داشتن کلید، همه مجهولات ما پیدا نمی‌شود مثلاً به چگونگی ستون‌ها و پی‌ها و تاسیسات درون دیوارها و غیره، پی نخواهیم برد ولی بسیاری از مجهولات ما معلوم می‌شود. برای فهم آنها کلید دیگری لازم است و آن تفصیل است. تدبّر در قرآن، به دست‌آوردن آن «کلید» است که بتوان داخل بنای آیه شد و از درون آن نیز باخبر گردید.

سوال این است که قفل این درب را چگونه می‌شود گشود؟ به عبارت دیگر کلیدش کجا است؟ به محتوای آیات که از فهم ما مخفی است و نسبت به علم ما جنبه غیب دارد، چگونه می‌توان علم پیدا کرد؟

«کلید» نزد خداوند است و فقط ‌او می‌داند کجا است. «وَ عِنْدَهُمَ مفَاتِحُ الْغَيْب ِلا يَعْلَمُهَا إِلا هُوَ»[11] کلیدهای غیب نزد او است و جز او کسی از آن مطلع نیست. سوال این است که آیا کلیدها را به ما هم می‌دهد یا فقط مخصوص او است؟

اگر در آیه دقت کنیم درمی‌یابیم که چنین سخنی گفته نشده. فقط فرموده جز او کسی اطلاع ندارد. ولی اگر خودش اطلاع داد یا معمایی طرح کرد، همانند بازی بچه‌ها که از طریق حل آن معما و پی‌گیری نشانه‌ها به «گنج» یا کلید آن برسیم، ما هم قادر خواهیم بود کلید را برداشته و قفل آیات را باز کنیم. مثالی از قرآن بیاوریم: حضرت موسی علیه السلام در اواخر رسالت خود، ظاهراً زمانی که مقرر شده بود بنی‌اسرائیل مدت چهل سال در وادی «تیه» سرگردان بمانند، قصد کرد برای آموختن بیشتر، سراغ «عبدصالح» یا حضرت خضر علیه السلام برود.

همراه یوشع بن نون رفتند تا به «مجمع البحرین» رسیدند. با خودشان یک ماهی پخته و کمی نان به‌عنوان غذا آورده بودند. بعد از مدتی یوشع برای رفع خستگی روی تخته سنگی می‌نشیند و دستمال حاوی غذا را نیز کنار خود می‌گذارد. در کمال تعجب، ماهی از دستمال بیرون آمده و راه دریا را در پیش می‌گیرد. در همین هنگام هم حضرت او را صدا می‌زند که حرکت کنیم. یوشع در امتثال امر رسول خدا، سریع به حرکت درمی‌آید و شیطان چون نمی‌خواست این ملاقات صورت پذیرد لذا از یاد او برد که داستان ماهی را بگوید. بعد از مدتی که رفتند حضرت می‌گوید: خسته و گرسنه شدیم، غذا را بیاور تا بخوریم. یوشع تازه یادش می‌افتد که داستان ماهی را تعریف کند.

دیده تیزبین و درک قوی حضرت، درمی‌یابد که قضیه «ماهی» علامتی بوده برای پیدا کردن عبدصالح که در آن حوالی است. منتها یوشع که آن تیزبینی را نداشت، با اینکه می‌دانست حضرت دنبال چه کسی می‌گردد، متوجه حضور عبدصالح در آن حوالی نشد. لذا حضرت گفت برگردیم که گمشده‌ ما در همان‌ جا است که ماهی به دریا رفت و توانست عبدصالح را پیدا کند.[12] از این مرحله به بعد، دیگر استدلال کار نمی‌کند همچنان که رفتن ماهی پخته به دریا، استدلال‌پذیر نیست.

وقتی خداوند در «وادی مقدس طُوی» بر موسی علیه‌السلام تجلی می‌کند، پس از مبعوث کردن او به رسالت، به عصای او اشاره می‌فرماید و می‌پرسد این چیست در دست تو؟ حضرت به شیوه‌ بیان معمول و استدلال مادی پاسخ می‌دهد که این عصای من است که به آن تکیه می‌دهم و با آن برگ برای گوسفندان می‌ریزم، البته مصارف دیگری هم برای من دارد. خداوند به او می‌فرماید از این پس به آن به چشم چوب نگاه نکن. آن کارهای دیگر که گفتی از آن برمی‌آید را من می‌گویم که چیست. این عصای تو از این پس ضمن تبعیت از خاصیت چوبین خود، سحر سَحَره را باطل می‌کند. دریا را می‌شکافد. از دل سنگ، آبی که مایه حیات است درمی‌آورد. اگر باور نداری بیانداز تا به چشم خود ببینی.

آری، همین‌طور است! اگر «عصا» مار شود، ما هم مثل حضرت موسی عقب عقب می‌رویم، چون هنوز در وادی «استدلال» هستیم و گمان داریم هر «بیشه» همین است که می‌بینیم و خالی از چیزهای دیگری که نمی‌بینیم.

« تدبّر» به ما می‌آموزد در جایی که از عصای چوبی این همه کار برمی‌آید، از قرآن توقع نداری کار دیگری غیر از آنچه تا به حال دیده‌ای برآید؟ علت این است که تا به حال حتی به فکرمان هم خطور نمی‌کرد که عصا می‌تواند مار شود و به دنبال آزمایش آن هم نبودیم. اما یقین کنیم که از قرآن خیلی مطالب برمی‌آید. منتها همه هستی که فقط استدلال نیست. عشق و عرفان و اشراق و نور هم دارد. وقتی «چوب» در «حضور» خداوند جان می‌گیرد و به رقص درمی‌آید چرا ما این «حضور» را درک نکنیم و به وجد درنیاییم تا در سایه درک «حضور» قادر به خیلی کارها باشیم. چرا از «حضور» به «غیبت» پناه برده‌ایم؟

کلید فهم آیات هم مانند همان «ماهی»‌ در حوالی «گنج» است. اولاً باید بتوانی علامت مخصوص آن را ببینی. دوم اینکه اطراف را به دقت باید جست‌وجو کنی تا مطلب را دریابی.

مفسّر اگر «مدبّر» نباشد، به این علامات که می‌رسد، آن را می‌‌بیند، غیرمعمول بودنش را نیز متوجه می‌شود، ولی نمی‌شناسد لذا از کنار آن می‌گذرد. منتها چون عجیب است و ناگزیر از توضیح آن است، لذا توجیه می‌کند و دلایلی می‌آورد که بعضی را می‌توان «تحمل» کرد و بعضی را هم خیر، اگر مفسر خودش مدبر هم باشد، باز باید تفسیر خود را بگوید منتها تفسیر قابل قبول و یا حداقل قابل تحمل ارائه می‌نماید وگرنه سرگردان می‌شود و حرف‌های غیر قابل تحمل می‌زند.

اگر بپرسند «کلید در گنج حکیم» کجا است؟ می‌گوییم در «بسم الله الرحمن الرحیم» اگر فقط گفتی بسم الله و نگفتی به اسم این یا آن، اگر گفتی «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ و َالأرْضَ حَنِيفًا»[13] و نگفتی تحت توجهات این یا تحت توجهان آن. آن وقت با گفتن «بسم الله» ان‌شاءالله خداوند از آن کلیدها خواهد بخشید. اگر نمی‌خواست بدهد معنی نداشت که بگوید من خیلی کلید دارم اما هیچ کدام را به شما نمی‌دهم!

وقتی می‌فرماید: «من کلید دارم» باید مؤدبانه بپرسیم چه کسی لایق دریافت این کلید است؟ مثل اینکه می‌فرماید من بهشت دارم و ما می‌پرسیم چه کسی را داخل آن راه می‌دهی؟ او هم می‌گوید کسی را که چنین و چنان باشد.

«نظامی» از کسانی بوده که کلید در گنج حکیم، به او داده شده والّا نشانی آن را نمی‌داد.

«حافظ» از او هم پیش‌تر رفته، چون به میهمانی «صاحب خانه» هم رفته است.

جلوه مفروش به من ای ملک الحاج که تو

خانه می‌بینی و من «خانه خدا» می‌بینم[14]

قرآن در یک جا از این کلیدها صحبت می‌کند و در جایی دیگر از محلی که قفل بر آنها زده شده سخن می‌راند. نمی‌گوید قفل بر درب آیه است. آیات از «بیّنات» است، اگر قفل داشت که بینات نمی‌شد. بلکه نشانی محلی که قفل به آن خورده شده و مانع از فهم و درک محتوی آیات شده است را می‌دهد. این قفل، قفلی است که ما به خود زده‌ایم. به همان جایی که محل درک و یقین است یعنی «قلب». «أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»[15] آیا در قرآن تدبّر نمی‌کنند یا اینکه قفل درک آن را بر دل‌هایشان زده‌اند؟ از یک قفل هم سخن نمی‌گوید بلکه از «قفل‌ها» صحبت می‌کند.

در آیه دیگر نشانی می‌دهد چه کسانی می‌توانند حقیقت درون آیات را درک کنند. «كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُو الألْبَابِ»[16] قرآن کتابی است که ما بر تو نازل کرده‌ایم و بسیار پربرکت است. برکت‌های آن فقط در سایه تدبّر ظاهر می‌گردند و فقط هم خردمندان متذکر آن برکات می‌شوند.

تدبّر همچنین ابزاری برای پیدا کردن نکات ظریف قرآن است که در بررسی‌های چهارگانه قبلی به دست نمی‌آمد. شاید این ظرایف و لطایف در تمام آیات نباشند و به‌طور پراکنده در قرآن آمده باشند، ولی در هرجا که هستند، در اطراف آن یک «علامتی» گذارده شده تا دیدگان تیزبین و جست‌وجوگر متوجه شوند که اینجا از همان «مناطق» است.

از بررسی آیات مربوط به « تدبّر » نتیجه گرفته می‌شود که تدبّر ، روش مخصوص تحقیق در آیات قرآن، به منظور یافتن نکات ظریف و لطیفه‌هایی که موجب «یقین» انسان می‌شود است. آن یقین هم حاصل نمی‌شود الّا به یافتن «کلید».

کلید فهم آیات را یا بالای «سردر» خانه گذارده‌اند که باید دید و برداشت و درب فهم و درک خود را باز کرد و آیه را فهمید. این «سردر» همان «بسم‌الله» است.

گاهی هم از دست «نامحرمان» در جایی مثلاً وسط باغچه، خاک کرده‌اند که فقط «اهل خانه» محل آن را می‌دانند. یا باید از «اهل بیت» پرسید یا اینکه خاک باغچه را زیررو کرد تا پیدا شود. مطمئن باشیم اگر بگردیم، ان‌شاءالله پیدا می‌شود.

6ـ تفصیل:

تفصیل یعنی خارج کردن آیه از اجمال. آیات قرآن خلاصه و فشرده و مجمل نازل شده‌اند و کار تفصیل این است که با خارج کردن آیه از اجمال، از طریق جدا کردن و فصل فصل نمودن مفاهیم آیه، همه را جهت نتیجه‌گیری عقل پیش رویش بگستراند. تفصیل امری اختصاصی بخش ششم نیست بلکه از همان قرائت کار خود را آغاز می‌کند. در تمام بخش‌های پنج‌گانه قبل، صفت عمومی تفصیل فعال است. اما وقتی به بخش خود می‌رسد کار خاص خود را انجام می‌دهد و با گستردن تمام مفاهیم به دست آمده از مراحل قبل در پیش روی عقل، رسالت خود را در هدایت او به انجام می‌رساند.

قرآن در چندین آیه دعوت‌هایی به شکل‌های مختلف از انسان می‌کند تا در آیات خدا اندیشه نماید. اما هر کدام از این دعوت‌ها در شکل ظاهری خود با دعوت‌های دیگر متفاوت است. برای مثال در جایی دعوت به تفکر می‌کند و در جایی دیگر دعوت به تعقل می‌نماید. تفاوت‌هایی که در ظاهر دعوت‌های آیه است حکایت از تفاوت در محتوای آنها دارد. دعوت‌های قرآن از مردم جهت بهره‌گیری بیشتر از آیات چنین است: لقوم یسمعون ـ لقوم یتفکرون ـ لقوم یفقهون ـ لقوم یعلمون ـ لقوم یؤمنون ـ لقوم یشکرون ـ لقوم یتقون ـ لقوم عابدین ـ لقوم یوقنون ـ لقوم یعقلون ـ لقوم یذّکروُن.

موضوع مشترکی که در تمام دعوت‌ها دیده می‌شود این است که دعوت‌های قرآن از «قوم» است نه فرد. این‌گونه که از ظاهر این آیات برمی‌آید این است که قرآن مردم را از نظر درک و فهم به گروه‌های مختلف تقسیم کرده است و برای هر قومی به فراخور درک و فهم آنها آیاتی را نازل نموده است. تفاوت در دعوت‌های یازده‌گانه حاکی از این است که برای فهم هر آیه یا مجموعه آیات احتیاج به یک قوه از قوای انسان‌ها می باشد. مثلاً‌ محتوای یک آیه با تفکر فهمیده می‌شود و محتوای آیه دیگر با تفقّه و این حداقل قوه‌ای است که برای درک محتوای آیه لازم می باشد. می‌دانیم که قرآن برای هدایت همه مردم نازل شده و این هم بدیهی است که افراد در میزان درک خود، با هم متفاوت‌اند. به همین منظور قرآن برای هر گروهی متناسب با فهم آنها مطالبی را ارائه نموده است. برای مثال فردی که بهترین قوه تشخیص او چشم گوش او است را به «افلا یسمعون» و «افلا یبصرون» دعوت می کند. یعنی چشم و گوش او را به کار می‌گیرد تا با انتقال مشاهدات و شنیده‌های خود به قوه تفکر و تعقل بتواند حقیقت را دریابد. اما وقتی مطلب کمی پیچیده می‌شود، قوم دیگر را دعوت به تفکر می‌کند و این مقصود را می‌رساند که با تفکر در آیات، مطالب عمیق‌تری به دست می‌آید. برای هر گروهی هم آیات مخصوص به آنها نازل شده تا در سایه فهم آن، توان این را پیدا کنند تا آیات مربوط به گروه بعدی و بعدی را نیز بفهمند. به این آیات که به‌عنوان مثال انتخاب شده‌اند توجه کنید: «وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ»[17] در این آیه نزول آب از آسمان و زنده شدن زمین مرده و رویش نباتات مثال زده شده است.

یعنی همه کس با چشم و گوش خود آمدن باران و صدای ریزش آن را تشخیص داده و رویش گیاهان را نیز به واسطه آن آب می‌بیند. بعد همین موضوع را نشانه‌ای از قدرت خداوند و حقانیت او معرفی می‌کند. اما در آیه‌ای دیگر از همین آبی که از آسمان می‌آید و موجب رویش نباتات می‌گردد به‌گونه‌ای دیگر سخن می‌گوید: مثال حیات دنیایی مانند آبی است که از آسمان نازل می‌شود و به واسطه آن، گیاهان و نباتات مختلف از زمین می‌رویند که هم موجب زیبایی زمین است و هم شما و چهارپایان‌تان از آن می‌خورید. بعد یقین می‌کنید که همیشه قادر به استفاده از آن خواهید بود، اما ناگهان در یک شب و یا در یک روز امر ما فرا می‌رسد و چنان آن را خشک و درو می‌کند که گویی هیچ‌گاه چنین کشتزاری دیروز اینجا نبود. پس از آوردن این مثال می‌فرماید: «چنان است که آیات خود را برای قوم متفکر تفصیل می‌دهیم». «إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ… كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»[18]

در این آیه چون باید از تشبیه یک حقیقت (نزول باران و رویش نباتات) به حقیقت دیگر (حیات دنیای انسان که به مرگ ختم می‌شود) به حقیقت سومی پی برده شود (فریب دنیا و زینت‌های آن را نخوردن و متوجه مرگ و آخرت بودن) دعوت به تفکر می‌نماید. جالب اینکه همین موضوع نزول آب از آسمان و رویش نباتات را با توضیحاتی متفاوت،‌ نشانه‌هایی از حقانیت خداوند برای گروه مؤمن می‌داند «إِنَّ فِي ذَلِكُمْ لآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»[19] ملاحظه می‌شود که موضوع واحد نزول آب از آسمان و رویش نباتات در زمین را به چند طریق برای مردم مختلف با درک و فهم متفاوت بیان می‌کند و در هر یک از آیات نکته تازه‌ای را مطرح می‌کند. همین‌گونه است در موضوعات دیگری که به انحاء مختلف درباره آنها سخن می‌گوید که در بعضی از آن فقط نادر افرادی یافت می‌شوند که محتوای آن را درک نمایند.

تفصیل امری دشوار است و همه کس از عهده آن برنمی‌آیند. علم تفصیل کتاب، اکتسابی نیست بلکه از سوی خداوند اعطاء می‌شود. هر کس شرایط آن را داشته باشد و صلاحیت‌اش از سوی خداوند تأیید شده باشد این موهبت به او اعطاء می‌گردد تا به برکت این تفضّل، صاحب کرامت شود و در هستی خداوند تصرف نماید. تفصیل کتاب، به شخص قدرت می‌دهد تا بتواند ابتدای خلقت را به انتهای آن وصل کند و تمام آن را از همین دنیا ببیند و هدفی که منظور از خلقت بوده را به صورت تحقق‌یافته، نظاره کند. یعنی به عین‌الیقین رسیدن «كَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (مرحله تدبّر) لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ»[20] اگر علم یقین در سایه تدبّر پیدا کرده بودید. می‌توانستید جهنم (یا بهشت) را نیز ببینید. سپس می‌توانستید صراط، میزان و یا هر چیز دیگری که در آخرت هست، را از همین دنیا به چشم یقین ببینید.

شاید سؤال شود آیه درباره جهنمی‌ها است. آنها چگونه تا مرحله تدبّر آمده‌اند. که از اینجا به بعد متوقف شده و نمی‌توانند به علم‌‌الیقین و عین‌الیقین برسند؟

دقت شود آیه نمی‌گوید آنها تا این مراحل راه یافته‌اند، بلکه به «عللی» که موجب شده حتی نتوانند از مرحله اول بگذرند اشاره می‌کند که اگر آن علت‌ها نبود، به عین‌الیقین هم می‌رسیدند و سرانجامی که در انتظار آنها یا هر کس دیگری هست را می‌توانستند از همین جا به‌ راحتی ببینند. اما افسوس که در همان مراحل ابتدایی گیر کردند و کثرت‌طلبی و زیاده‌خواهی در دنیا موجب هلاکت آنها شد. به قدری فریفته زیاده‌طلبی شدند تا مرگ به سراغ آنها آمد و فهمیدند که بیهوده زیادی می‌خواستند. «أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ»* «حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ»[21] دنیادوستی و آخرت‌طلبی با هم جمع نمی‌شوند. یا حب دنیا یا طلب آخرت. آن کس که حب دنیا در دلش جای گرفت. دیگر از آخرت بهره‌ای ندارد.

فهم تفصیل قرآن، امری محال و ناممکن نیست. فقط باید راه آن را پیدا کرد. نشانه‌ای که قرآن از آن می‌دهد و راهی که مؤمنین را برای فهم تفصیل قرآن به آن هدایت می‌کند طریقی است که منجر به داشتن شرح صدر می‌گردد که همان صراط مستقیم باشد. «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلامِ…* «وَ هَذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيمًا قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ»[22] هر کس را که اراده خدا به هدایت او (به صراط مستقیم و دست‌یابی به تفصیل آیات) ‌قرار گرفته باشد، سینه‌اش را برای اسلام گشاده می‌گرداند (ظرفیت و توان او را وسعت می‌دهد) و همین داشتن شرح صدر عین بودن در صراط مستقیم است که نتیجه‌اش مدام به یاد خدا بودن و دست‌یابی به تفصیل آیات است. ملاحظه می‌شود که راه دستیابی به تفصیل آیات را جمله «لِقَوْمٍ یَذَّکَّروُنَ» در انتهای آیه تبیین می‌کند یعنی کسانی به تفصیل آیات دست می‌یابند که اهل ذکر بوده و اینان قومی هستند که مدام به یاد خدا می‌باشند. اما اگر نتوان از این طریق به تفصیل آیات دست پیدا کرد، راه دومی را پیش پای بشر می‌گذارد و آن سؤال کردن از کسانی است که «اهل ذکر» بوده و به تفصیل آیات نیز علم دارند. «فَسْئَلوُا اَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَموُنَ»[23]

این «مناطق»، مناطق حفاظت شده است و به هر کسی جواز عبور نمی‌دهند مگر بندگان مخلص خدا و راهیان صراط مستقیم. قدر مسلم اینکه خداوند محارم خود را در معرض دید هر نامحرمی قرار نمی‌دهد. چشم پاک می‌خواهد تا محارم خدا را ببیند. هر کس شوق دیدار دارد باید خود را شایسته وصال کند.

آیات قرآن برای هر چشمی، نمودی متفاوت با چشم دیگر دارند و لذا «چیز دیگر» فهمیدن از قرآن، «چشم دیگر» نیز می‌طلبد. فقط باید یقین کنیم که آیات خدا در عین اجمال، قابلیت تفصیل را دارند و این تفصیل قابل دسترسی است. «كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ»[24] قرآن کتابی است که آیات آن محکم است (یعنی به صورت مجمل و فشرده است) سپس از جانب خدای حکیم و آگاه تفصیل داده شده است. لفظ «ثم» به معنی عطف زمانی نیست بلکه تقدم و تأخر معنی را می‌رساند تا از آن قابلیت تفصیل بعد از استحکام و اجمال فهمیده شود. یعنی بعد از اجمال، ‌آن خدای حکیم و آگاه آن را بسیط و گسترده نموده و از اجمال به در می‌آورد. علت تفصیل آیات و هدف از آن نیز در آیه بعدی ذکر می‌شود «أَلا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنَّنِي لَكُمْ مِنْهُ نَذِيرٌ و َبَشِيرٌ»[25] یعنی با تفصیل آیات باید چنان یقینی به وحدانیت خداوند در شما به وجود آید که جز خدا را عبادت نکنید و من شما را از عبادت کردن غیر خدا بیم می‌دهم و به عبادت‌کنندگان‌اش بشارت می‌دهم. به موجب آیه اول سوره هود معلوم می‌گردد که تفصیل آیات، امری «لَدَی اللّهی» است که بالاتر از مقام «عِندَاللّهی» می‌باشد. یعنی همه کس را توان دست‌یابی به تفصیل آیات نیست. هر کس به مقام «لدی اللهی» راه یافته باشد، به تفصیل آیات نیز دست می‌یابد.

با دقت در آیه می‌فهمیم که تفصیل، چنان یقینی به انسان می‌دهد و چنان بصیرتی در شخص ایجاد می‌کند، گویی به عینه می‌بیند که خدایی غیر از الله نیست و عواقب عبادت کردن او و عبادت کردن غیر او را به عین یقین در می‌یابد و نتیجه آن عین بهشت و جهنم را نیز به وضوح و با چشم یقین خواهد دید.

اگر این اطمینان در ما حاصل شود که در سایه دسترسی به تفصیل آیات، به یقین رسیده و به عین‌الیقین مجهز خواهیم شد، لاجرم باید گوش و چشم و دل خود را به‌گونه‌‌ای تنظیم کنیم که بتواند آن «مناطق» را شناسایی کرده و صاحب «دیدی» شود که بتواند «محارم» خدا را ببیند.[26]

آیا موج گیرنده گوش خود را با موج فرستنده قرآن تنظیم کرده‌ایم؟ آیا چشم ما به قدر کافی با قرآن خدا آشنایی دارد تا به راحتی بتواند پس کوچه‌هایش را از هم بازشناسد؟ آیا دل ما با قرآن همراه است و با او تا عمق تاریخ رفته است و در هر واقعه‌ای که در تاریخ معنوی او رخ داده حاضر بوده است؟

تفصیل به ما می‌گوید ما «حاضر» بوده‌ایم. منتها بقدری اشتغالات ما به اموال و اهل و عیال زیاده شده که همه را به کلی فراموش کرده‌ایم. «شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا»[27] عارضه‌ای است که شخص را از تفصیل مرحوم و حضور خود را فراموش می‌کند.

اگر حاضر نبودیم، پس چرا خداوند می‌پرسد: آیا ندیدند چقدر از اقوام گذشته را به خاطر شرک و کفرشان هلاک کردیم؟ «أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ»[28]

«آیا ندیدند» را مفسرین به‌عنوان تنبیه و تذکر می‌گیرند. کار آنها و مرحله‌ای که در آن سخن می‌گویند ایجاب می‌کند که این‌گونه بیان کنند. اما کار مدبّری که می‌‌خواهد به تفصیل‌ آیات نیز دست پیدا کند که این نیست. چگونه می‌توان حضور خود را انکار کرد؟ مگر ما به هنگام مْحاجّه حضرت ابراهیم علیه‌السلام با نمرود حضور نداشتیم؟ مگر خداوند بر «حضور» ما شاهد نبود که می‌پرسد «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ»[29] ضمیر در آیه مخاطب و آیه نیز استفاهمی است. آیا آن کسی که با ابراهیم احتجاج می‌کرد را ندیدی؟

اگر بگوییم خیر ندیدیم، چه جوابی می‌دهد؟ غیر از این است که می‌گوید چرا ندیدی؟ مگر چشم نداشتی؟ مگر آنجا حاضر نبودی و ندیدید؟ آن زمان که آنجا حاضر بودی، حواست کجا بود؟ چرا عینک غبار‌گرفته‌ات را پاک نکرده‌ای تا بتوانی از ورای فاصله دیوار زمانی، او را ببینی؟

اگر هم بخواهیم بگوییم که بلی، دیدیم. چگونه می‌شود چیزی که اصلاً یادمان نمی‌آید را تصدیق کنیم. آخر او از عمق قلب و ضمیر ما آگاه است. حالا گیریم فراموش کرده‌ایم و ابتدا به ساکن، چیزی به خاطرمان نمی‌آید، ولی با دیدن چهره‌ای آشنا که باید یادمان بیاید. مثل اینکه چند سال پیش واقعه‌ای را دیده‌ایم ولی اکنون در خاطرمان نیست. اما به محض دیدن یکی از اجزاء یا افراد دخیل در آن واقعه، بلافاصله تمامی آن واقعه به یادمان می‌آید. یا حتی چیزی شبیه به آن نیز تمام واقعه را برایمان تداعی می‌کند. ولی چه شده که از این «حضور»، (نه شبیه‌اش و نه خودش) چیزی برای ما تداعی نمی‌شود؟

دلیل فراموش کردن حضور خود در آن زمان و در همه زمان‌های تاریخِ تکامل انسان، این است که حضور خود را در محضر خدا فراموش کرده‌ایم. غیبت خود را از او، غیبت او را از خودمان فرض کرده‌ایم. لاجرم او و آیات‌اش نیز ما را فراموش کرده‌اند. «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ»[30] رابطه‌ای طولی است. آنها خدا را فراموش کردند، در نتیجه حضور خود را هم فراموش نمودند در حقیقت این فراموشی عامل فراموش کردن خودمان گشته و موجبات متذکر شدن را از ما گرفته است یا بهتر بگوییم ذکر خدا را کنار گذاشته‌ایم. به همین خاطر هرچه بپرسند: آیا ندیدی پروردگارت چگونه با اصحاب فیل عمل کرد؟ به هیچ وجه بارانی از گل که بر سر ابرهه و سپاهیانش باریدن گرفت را به خاطر نمی‌آوریم.[31]

قلب‌مان نیز به همین بلا دچار شده است. خداوند در آن روز که ما را خلق کرد، کلید فهم آیات را نیز در گوشه قلب ما گذارد. منتها آن‌قدر اثاث و خرده‌ریز در انبار قلب خود انباشته‌ایم که کلید به آن کوچکی در میان آن همه وسایل زاید و غیرضروری، پیدا نمی‌شود. اگر دنبال کلید هستیم، یک خانه‌تکانی لازم است. چرا بعد از قربانی حج، اعلام عید می‌شود؟ برای اینکه هر چه داشتی به دور ریختی و آخرین تعلق‌ات را نیز قربانی کردی و تنها دو تکه پارچه به‌عنوان احرام نگهداشتی.

چرا بعد از رمضان عید است؟ برای اینکه خانه‌‌تکانی کرده‌ای و قلب، پاک و تزکیه شده و شادمانی عید، ناشی از پیدا شدن کلیدهای ورودی به حریم خداوند است که به شما هدیه داده شده. «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى»[32]قطعاً آن کسی که نفس خود را تزکیه کرد و دل خود را خانه‌تکانی نمود، رستگار است.

اما اگر گوش ما گیرنده باطل باشد و چشم ما روی مدار لذت‌جویی و دنیابینی و دنیاخواهی باشد، قلب هم که مملو از اجناس مورد نیاز نَفْس است. حال چه کنیم؟ «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِهَا و َلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِهَا و َلَهُمْ آذَانٌ لا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ»[33] آنها قلب دارند ولی قلب‌شان قدرت درک و تفقّه ندارد. چشم دارند ولی چشم آنها بصیرت ندارد. گوش هم دارند ولی با آن سخن حق شنیده نمی‌شود. آنان همانند چهارپایان هستند بلکه گمراه‌تر، اینان از حقیقت غافل‌اند. آیا چنین کسی می‌تواند ادعا کند که انسان است و با هستی و جامعه و شریعت، اُنس دارد؟ خیر! چون ابزار اُنس با خودش و با خدای خودش قبلاً‌ گم شده.

انسانی که مظاهر انسانیت در او نباشد، انسان نیست. خیلی که بخواهیم به او احترام بگذاریم به نزدیک‌ترین موجودی که شبیه او است، یعنی کسی که می‌تواند بخورد، بیاشامد، تولید مثل کند و نفس بکشد، تشبیه می‌شود. چهارپایان همه خصوصیات جسمانی انسان را دارند منتها چیزی که ندارند قوه تعقل، تفکر، نتشخیص حق از باطل و انتخاب درست است. حال اگر انسان از این قوا که خداوند به او داده استفاده نکند، مثل این است که فاقد آنها است. در این صورت بقیه داشته‌هایش با داشته‌های چهارپایان مساوی می‌شود. پس تشبه به «انعام» از باب تنبّه است نه تحقیر.

در انتهای آیه که می‌فرماید اینان از حق غافل هستند، اشاره به غافل بودن آنها از عامل برتری خود نسبت به چهارپایان است. یعنی قوای عقل و درک و تشخیص.

برای فرار از این سقوط تنها راه چاره این است که به آغوش پر‌محبت خدا برگردیم زیرا که او دوستدار توبه‌کنندگان است. اگر تعهد عدم تخلف بسپاریم و تصور حتی ذره‌ای خلاف عمد نکنیم، آنگاه دوباره گوش ما نسبت به سخن حق شنوا خواهد شد و چشم ما بصیرت لازم را پیدا خواهد کرد و قلب ما نیز مملو از یقین خواهد شد. دیگر «حضور» خود را انکار نمی‌کنیم. وقتی قرآن از گذشته یا آینده چیزی را تعریف می‌کند ما در گوشه‌ای از آن واقعه ایستاده‌ایم و تمام آن را با چشم یقین می‌بینیم.

آموختن و توانایی یافتن بر تفصیل آیات، یعنی قدم به قدم همراه خلقت هستی حرکت کردن و در حوادث تاریخی حاضر بودن و آغاز حرکت تکاملی انسان و سرانجام او را از همین دنیا دیدن و در یک جمله به «عین‌الیقین» رسیدن است.

قرآن، آصف برخیا وزیر حضرت سلیمان علیه‌السلام را یکی از آنها معرفی می‌کند که قادر بود از فلسطین، تخت بلقیس را در «سبأ» ببیند و در کمتر از یک چشم برهم زدن، تخت را از سبأ در یمن به فلسطین آورد. «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»[34] باید با تمسّک به قرآن (از طریق تمسک به عالم قرآن) به جایی برسیم تا بتوانیم از لابه‌لای آیات، کلید باغ‌های خداوند را پیدا کنیم و داخل آن برویم و از چشمه‌های آن خود را سیراب کنیم.

گاه چشمه‌های علم و حکمت جوشیدن می‌گیرد و فرصت استفاده از تمام آب چشمه‌ها فراهم نمی‌شود و مقداری از آن هرز خواهد رفت. چاره این است که قبلاً استخر بزرگی آماده کرده باشیم (شرح صدر) تا آب آن چشمه‌ را در آن بریزیم و در جای خود از آن استفاده کنیم. این چشمه‌ها همیشه جاری هستند. «فِيهَا عَيْنٌ جَارِيَةٌ»[35] ولی چشمی که بتواند آن را ببیند لازم است.

دعوت‌های قرآن از «قوم» است نه فرد. این‌گونه که از ظاهر این آیات برمی‌آید این است که قرآن مردم را از نظر درک و فهم به گروه‌های مختلف تقسیم کرده است و برای هر قومی به فراخور درک و فهم آنها آیاتی را نازل نموده است.

برای اطمینان از رحمت خدا و به جهت تطهیر قلوب، با آیاتی از سوره انعام این بخش را تمام می‌کنیم. «وَ إِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِنْ بَعْدِهِ و َأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ* و َكَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ…»[36] وقتی که مؤمنین به سوی تو آمدند به آنها بگو سلام خداوند بر شما باد، پروردگارتان رحمت بر شما را بر خود واجب کرده است. او کسانی که از روی ندانم‌کاری عمل زشتی را مرتکب می‌شوند و سپس توبه می‌کنند و به اصلاح آن و جبران مافات می‌پردازند را می‌بخشد پس بدانید که او آمرزنده و مهربان است و این چنین است که خدا آیات خود را تفصیل می‌کند (راه تفصیل آیات را نشان می‌دهد). از کلمه «کذلک» می‌فهمیم که راه ورود چیست: توبه، راهِ‌ »ورود» است نه خودِ ورود.

7ـ تأویل:

تأویل یعنی رجوع به اول. برگشت دادن موضوعی که تأویل آن مورد نظر است به موضوع اول خود. تأویل آیه، یعنی پیدا کردن آن «شیء اول» که منظور آیه است. به بیان دیگر تأویل، واقع و خارج یک عمل یا یک خبر است. واقع آیه همین است که پیش روی ما قرار دارد. اما خارج آن،‌ چیزی است که منظور اصلی آیه از نزول خود بوده است. هر موضوعی که آیه از آن صحبت می‌کند حتماً‌ مصداقی ظاهری و مصداقی نهایی در هستی دارد. می‌دانیم که قرآن بیانی از هستی است که در شکل «کلمات» تظاهر یافته است. بنابراین تأویل قرآن حتماً باید بتواند ابتدائاً مصداق یا بیان اول و در مرتبه بعدی، مصداق یا بیان نهایی آن را شناسایی کند. مثال ساده اینکه وقتی قرآن می‌فرماید: «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ»[37] پیدا کردن مصداق شب و روز و خورشید و ماه کار دشواری نیست. اما وقتی می‌فرماید: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَنْ فِي الأرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبَالُ…»[38]آیا ندیدی که هر کس در آسمان‌ها و زمین است و خورشید و ماه و ستارگان و کوه‌ها برای خدا سجده می‌کنند. در اینجا پیدا کردن تأویل آیه و مصداق‌های آن یعنی چگونگی سجده کردن آنها امری بسیار دشوار است. ممکن است کسی بگوید سجده آنها سجده تکوینی به مفهوم تذلّل و خشوع و اظهار اطاعت از خدا بوده است و (الم تر ـ آیا ندیدی) را نیز علم داشتن یا عبرت گرفتن معنی کند. اما این‌گونه معنی کردن یک نوع تفسیر است نه تأویل. چنانچه قرآن با بیان «الم تر» معنی (آیا نمی‌دانی) را قصد کرده بود می‌توانست «الم تعلم» را به کار برد که مقصود را واضح‌تر بیان می‌کند.

وقتی خداوند خطاب به رسول خود صلی الله علیه و آله می‌فرماید «آیا ندیدی»؟ قطعاً ایشان سجده آنها را به وضوح می‌دیدند. توضیح چگونگی آن به عهده تأویل است که توضیح او قطعاً غیر از معنی علم داشتن یا عبرت گرفتن خواهد بود. سؤال می‌کنیم آن زمانی که حضرت یوسف علیه‌السلام در خواب دید که ماه و خورشید و یازده ستاره بر او سجده می‌کنند، حضرت شکل سجده آنان را در چه صورت و شکلی دید؟ آیا همانند ما سر بر خاک گذارده بودند؟ شکل سجده و کیفیت آن را تأویل باید معلوم کند نه تفسیر مبتنی بر تفکر.

هرچه را که خداوند در قرآن آورده، برای انسان‌ها است. منتها به هر کسی به فراخور حال او فهم آن را نیز عطا می‌کند مگر جایی که خودش استثناء کرده باشد. آن هم استثناء مطلق نیست وگرنه ذکر نمی‌شد. مگر ما به علم خداوند احاطه داریم؟ چه بسا «مطرح‌نشده‌ها» بی‌نهایت است که از آن به «آنچه نمی‌دانید» تعبیر کرده و فرموده: «‌سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الأزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الأرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لا يَعْلَمُونَ‌»[39]پس به صِرف مطرح نمودن، تا حدودی اجازه درک و فهم آن را به انسان داده است.

گفته شد که قرآن بیان «هستی» است. پس هرچه که «هست» به صِرف «بودن» تأویلی در قرآن دارد و می‌توان آن را بر واقعیت‌های هستی و امور آن تطبیق داد. آنجا که انسان از تأویل نهی شده،‌ تأویل به معنی تطبیق آیات خدا بر ایده‌ها و خواسته‌ها و تمایلات شخص است. خیلی‌ها این کار را کرده‌اند. خواسته یا نظریه‌ای داشته‌اند که مورد تأیید قرآن نبوده منتها برای توجیه کار خود، آیاتی را «استخدام» کرده و بر آن تطبیق داده‌اند. «‌فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلا اللَّهُ»[40] این آیه را ما مطلق نمی‌گیریم چون بعد از آن سکوت فرموده و ذکری از اینکه به کسی دیگر علم آن را خواهد داد یا خیر،‌ به میان نیامده است. ولایت هم از آنِ خدا بود ولی به کسانی دیگر طبق شرایطی تفویض شد. ادامه آیه که می‌فرماید «وَ الرّاسِخوُنَ فِی الْعِلْمِ…» حرف «واو» در «و الراسخون» به احتمال قوی می‌تواند عطف باشد بر «ما یَعْلَمُ تَأویلَهُ» که در این صورت معنی آیه این‌گونه می‌شود: جز خدا و راسخون در علم کسی تأویل آن را نمی‌داند. راسخون در علم نیز علم آن را از خدا آموخته‌اند.

خداوند در معرفی قرآن از صفات چندی نام می‌برد مثل: هدایت، ذکر، بیان، فرقان، … و در جایی هم از آن به‌عنوان «نور» یاد می‌کند. «قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُبِينٌ»[41] در جای دیگر می‌فرماید: «كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ»[42] در آیه اول، قرآن به نور تعبیر شده و در آیه دوم هدف از نزول قرآن، هدایت انسان به سوی نور و خروج او از ظلمات ذکر می‌شود. پس انسان بالقوه می‌تواند داخل نور شود. «بِاِذْنِ رَبِّهِمْ» می‌رساند که خداوند این اجازه و امکان آن را به انسان داده است منتها باید شرایط آن را فراهم نمود.

دخول در نور در آخرت برای مؤمنین امری قطعی است. «و َالشُّهَدَاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ و َنُورُهُمْ»[43] اما در دنیا چطور؟ در دنیا هم می‌توان داخل در نور شد؟ آیه‌ای دیگر می‌فرماید: «أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلإسْلامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ».[44]یعنی کسی که خدا سینه‌اش را برای اسلام وسعت بخشیده، پس او داخل در نوری از پروردگارش است. اگر «علی» را استعلاء بگیریم، می‌شود «سوار بر نور». اگر ظرف بگیریم، می‌شود «داخل در نور» از نظر بحث ما هم فرقی نمی‌کند کدام باشد. آنچه که اهمیت دارد این است که دست‌یابی به نور مربوط به دنیا است.

اگر انسان بتواند به نور آیات دست پیدا کند، یعنی داخل در نور شود، آن‌گاه همه چیز برای او نور است. خاصیت این نور این است که دسترسی به نور موجود در اشیاء را ممکن می‌سازد.

در هستی دو گونه نور وجود دارد. قسم اول نوری که بر اشیاء می‌تابد و آنها را قابل رؤیت می‌کند. قسم دوم نوری است که همه هستی اعم از ماده و معنی با خود دارند. وقتی می‌‌گوییم «ماده» یعنی «بودن»‌ اشیاء. وقتی گفته می‌شود «معنی» یعنی حرکتی که همه «هست‌»ها رو به سوی او دارند. همان تسبیح عمومی.

عاملی که هستی را به تسبیح فرا می‌خواند و آن را به سمت خدا می‌برد، همان معرفت به خالق خود و نور موجود در آیات هستی است. عاملی که انسان را به تسبیح می‌خواند نیز نوری است که در آیات کتاب هستی است که به صورت قرآن، امر هدایت انسان به سوی تسبیح و حمد خدا را در عهده دارد که باید از هدایت آن پیروی کرد و به حقیقت رسید. این نور، مخصوص پیروان قرآن و مؤمنین به آن است که کافران از آن محروم‌اند. «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ»[45] اگر منظورِ آیه، نور معمولی بود که این نور، به تساوی در اختیار همه قرار دارد. پس منظور آن نوری است که اراده خداوند مبنی بر رسیدن انسان به کمال خود، بر آن تعلق گرفته است و کافران به دلیل نخواستن خودشان، از استفاده آن محروم‌اند.[46]

قبلاً گفته شد که اراده خداوند بر بودن اشیاء به صورت «قالَ، کُنْ، فَیَکوُن» است. تا زمانی که اراده‌ خدا بر بودن آن حکم کند، آن شیء ‌هم هست. بودنِ آن شیء ‌از نوری که با خود دارد فهمیده می‌شود. این نور، ‌غیر از نوری است که بر آن می‌تابد و آن را قابل رؤیت می‌نماید. این نور،‌ نوری است که علاوه بر هدایت شیء به سوی هدف خود یعنی تسبیح، «بودن» آن را نیز قابل درک می‌کند. به عبارت دیگر، اشیاء چیزی جز اراده خدا نیستند که او بودن آنها را اراده کرده و آنها نیز هستند.

ما قادر به درک اراده ذات اقدس اله نیستیم. ولی اراده او را از طریق نوری که همه هستی با خود دارند، می‌توان درک کرد. آن «نور»، همان اراده خداوند در بودن اشیاء است که بعد از تحقق «فیکون» و ایجاد شدن اشیاء، نور دیگری که در طبیعت هست، بر آن می‌تابد و آن را قابل رؤیت می‌کند.

شناخت بشر از ماده ناقص است. یعنی تا مقداری جلو می‌رود و بعد متوقف می‌شود. مثلاً در اتم به هسته می‌رسد و متوقف می‌شود. هرچند آن را هم نمی‌تواند ببیند. از هسته هم که بگذرد باز به چیز دیگری می‌رسد و متوقف می‌شود. سؤال می‌کنیم ماوراء هسته چیست؟ یعنی اگر باز هم بتوانیم پیش برویم به چه چیزی می‌رسیم؟ بی‌آنکه مجبور باشیم در آزمایشگاه متحمل زحمتی شویم، از قول قرآن می‌گوییم به هیچ چیزی نخواهیم رسید[47] چون «چیزی» نیست. هرچه هست اراده خدا است که فرمود «باش» و او «شده» است و تا زمانی که مشیت خدا بر بودن آن تعلق گرفته باشد، او نیز هست. یعنی در کُنه آن شیء، اراده خدا است که بودن او را ایجاب کرده است. تمام حرکات منظمی که در درون ماده هست، همگی تجلیات حکومت خدا و اطاعت از خواست او است که در علوم از آن به‌عنوان قوانین حاکم بر ماده یاد می‌شود و در قرآن، تسبیح گفته می‌شود. «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ و َمَا فِي الأرْضِ»[48] هر آنچه در آسمان‌ها و زمین هست خدا را تسبیح می‌کنند. منشاءِ تسبیحِ بلااستثناءِ اشیاء از خداوند سبحان، وجود همان اراده‌ای است که بودن آنها را موجب شده است. تسبیح اشیاء، همان اعترافی است که همه هستی به این حقیقت می‌کنند که ما از خداییم و برای اوییم و به سوی اوییم و لحظه‌ای هم در اطاعت از فرمان او تخلف نمی‌کنیم.

هاتف اصفهانی در ترجیع‌بند معروف خود بیتی دارد که می‌گوید:

دل هر ذره را که بشکافی

آفتابیش در درون بینی

وقتی که هیچ چیزی جز او نباشد، پس هر چیزی که «هست»، اراده و تجلی اراده ذات حق هست و جز اراده او که بودن اشیاء را موجب شده، چیز دیگری نیست.

خداوند در آن روز که ما را خلق کرد، کلید فهم آیات را نیز در گوشه قلب ما گذارد. منتها آن‌قدر اثاث و خرده‌ریز در انبار قلب خود انباشته‌ایم که کلید به آن کوچکی در میان آن همه وسایل زاید و غیرضروری، پیدا نمی‌شود. اگر دنبال کلید هستیم، یک خانه‌تکانی لازم است.

یکی از معانی «اَللهُ نُورُ السَّمواتِ و َالْاَرْضِ» همین است و به همین دلیل است که تجلی اراده خدا بر بودن اشیاء را در تمام آسمان‌ها و زمین می‌توان فهمید.

نتایج حاصله از مباحث عبارت‌اند از:

1ـ قرآن که هیچ‌گونه شکی در حقانیت و اصالت آن نیست، بیان هر چیزی هست، از توحید گرفته تا رسالت و ولایت و انسان و آسمان‌ها و… .

2ـ وقتی بیان هر چیزی هست، پس بیان خودش نیز هست و می‌توان به کمک قسمتی از آن، قسمت دیگر را تبیین کرد.

3ـ قرآنی که بیان همه چیز است، قطعاً تمام مسایل ولایت را نیز در بردارد و می‌‌توان ضرورت ولایت را از قرآن استخراج نمود.

4ـ قرآن یک ظاهر دارد و یک باطن.

5ـ قرآن در باطن خود هفت بطن دارد. نوع مفهومی که هر بطن ارائه می‌دهد با محتوا و مفهوم بطون دیگر فرق می‌کند.

6ـ قرائت از معنی ظاهری قرآن صحبت می‌کند و پذیرش و تسلیم قاری را نسبت به حقانیت خود خواستار است.

7ـ تفسیر، استدلال علمی و عقلانی پیدا کردن معنی و مقصود آیه است.

8 ـ تفقّه به چگونگی حصول نتیجه‌ای که از اعمال به دست می‌آید، راهنمایی کرده و بشارت و انذار موجود در آیات را آشکار می‌کند.

9ـ تبیین از ارتباطات موجود بین امور و چگونگی تعیین تکلیف سخن می‌گوید.

10ـ تدبّر به چگونگی فهم نکات ظریف قرآن و حصول به علم‌الیقین، رهنمون می‌شود.

11ـ تفصیل بینشی می‌دهد که با آن بتوان گذشته و آینده را از همین دنیا دید و به عین‌الیقین رسید.

12ـ تأویل انسان را قادر می‌سازد تا نور شود و به‌عنوان جوهر مسلط در هستی تصرف داشته باشد.

درک و شناخت هر کدام از این مراحل، مراتب و درجاتی را موجب می‌شود مثل: تسلیم ـ ایمان ـ تقوی ـ یقین ـ حکمت ـ معرفت در سایه اخلاص ـ نور (یا متذکر بودن مدام).

در خاتمه مثال‌هایی از نقاطی که آن «علامات» هستند می‌آوریم تا روشن شود راه پیدا کردن علامات چگونه است و از کجا می‌توان متوجه آنها شد.

راه شناخت علامت‌های ویژه قرآن

کتاب قرآن را باز می‌کنیم. اولین سوره بعد از حمد که خلاصه شده قرآن است، سوره بقره است. مفسر درباره نام سوره می‌گوید چون در این سوره داستان ذبح گاو بنی‌اسرائیل و زنده کردن مرده به اذن خدا و به واسطه خون آن گاو اتفاق افتاده، لذا نام این سوره «گاو» گذارده شده است. این دلیل برای ما قانع‌کننده نیست و علت نام‌گذاری سوره نمی‌تواند این باشد. معجزه زنده شدن یک نفر توسط حضرت موسی علیه‌السلام مهم‌تر است یا زنده شدن آن چهار پرنده‌ای که حضرت ابراهیم علیه‌السلام آنها را کشت، گوشت آنها را مخلوط کرد، آن را به چهار قسمت تقسیم کرد، هر قسمت از گوشت مخلوط‌شده را سر کوهی گذارد و آنان را (حتی بدون استفاده از خون) صدا کرد و هر چهار پرنده به همان شکل اولیه زنده شده و به سوی حضرت پرواز کردند[49] این معجزه که مهم‌تر از قبلی است داستان آن نیز در همین سوره بقره ذکر شده، پس چرا نام سوره «طیر» یعنی پرنده گذارده نشده؟

می‌فهمیم که اینها دلیل نام‌گذاری سوره نیست. این سوره از جانب حکیم خبیر نازل شده، حتماً در نام‌گذاری آن حکمتی در کار بوده و در این سوره نیز «خبر‌هایی» باید باشد. شروع به جستجو می‌کنیم و در همان اول سوره به «گنج» می‌رسیم، از خود می‌پرسیم فقط همین؟ باز هم جستجو می‌کنیم، می‌بینیم خیر، باز هم هست. اصلاً خود «گاو» علامت است.

مثال دوم: سوره توبه بدون بسم‌الله شروع شده، مفسر می‌گوید دو احتمال دارد یکی اینکه این سوره ادامه سوره انفال است چون تقریباً در همان موضوع مورد انفال صحبت می‌کند. احتمال دوم اینکه سوره با بیزاری از مشرکین آغاز شده و این با رحمانیت خداوند مغایرت دارد! لذا بسم‌الله ذکر نشده.

از پیش خود جواب مفسر را می‌دهیم که اگر این سوره دنباله سوره انفال است پس چرا هیچ‌گاه از صدر اسلام تاکنون این دو سوره به هم نپیوستند و همیشه جدای از هم بوده‌اند؟ مگر غیر از این است که ترتیب ثبت قرآن کنونی، تماماً از طرف خداوند به پیامبرش تعلیم شده. خدایی که جای تمام آیات و سوره‌ها را معین فرموده، چگونه این سوره را «بلاتکلیف» رها کرده و نفرموده این سوره را در ادامه انفال و یا یک اسم (انفال یا توبه) ثبت کن. اگر بگویند سوره طولانی می‌شود، جمع آیات دو سوره می‌شود 204 آیه. سوره بقره 286 آیه است. قبول نمی‌کنیم و احتمال دوم مفسر را بررسی می‌کنیم.

درست است! سوره با برائت از مشرکین آغاز شده است. سوره را می‌گردیم و متوجه می‌شویم در این سوره سیزده بار از رحمت خدا صحبت شده، می‌پرسیم آیا رحمت خدا فقط در همان ابتدای سوره جایش نمی‌شد؟ قرآن را می‌گردیم. در سوره «مسد» یا ابی‌لهب، سوره با «تَبَّتْ یَدا اَبی لَهَبٍ» شروع شده. اگر سوره توبه برائت است، سوره مسد که نفرین است. بریده باد هر دو دست ابولهب. ولی با این همه بسم‌الله دارد. رحمانیت خدا چگونه با نفرین سازش می‌کند؟ به خصوص که تا آخر سوره، نفرین تبدیل به عذاب می‌شود. نه تنها ابولهب، بلکه همسرش را نیز شامل می‌شود و اصلاً هم صحبتی از رحمت خدا در سوره نیست هرچه هست عذاب است و نفرین. یقین می‌کنیم که مفسر گرفتار یکی از همان «مناطق» شده و لاجرم توجیه کرده، اینجا هم خیلی «خبر» هست.

ذکر این نکته ضروری است که علامت‌ها، لزوماً خیلی هم غامض و از مفاهیم مکتوم و سخت‌فهم نیستند. بعضی وقت‌ها علامت به قدری ساده است که ممکن است کسی نبیند. دیدن این‌گونه علامات فقط «توجه» می‌خواهد. مثلاً در سوره کهف کلمه «لشیءٍ»، «لشایْءٍ» کتابت شده. این یعنی یک علامت که خیلی‌ها آن را می‌بینند ولی بدون توجه از آن رد می‌شوند.

مثال دیگر: قرآن همیشه در کلیات و اهم قضیه صبحت می‌کند و تا ضروری نباشد وارد مسایل ریز نمی‌شود. حضرت ابراهیم علیه‌‌السلام را در میان آتش رها می‌‌کند و فقط اعلام می‌دارد که «به آتش گفتیم برای ابراهیم سرد و سلامت باش)[50] اما حضرت هنوز در چنگ دشمن اسیر است. آیا بعد از سرد شدن آتش، او را گردن زدند؟ زندانی کردند؟ چه کردند؟ تمام خوانندگان را در نگرانی می‌گذارد و در سوره‌ای دیگر خبر حضور او را در صحرای خشک و کم آب عربستان می‌دهد که می‌گوید: «من برخی از ذریه خود را در سرزمینی که قابلیت کشت ندارد ساکن کرده‌ام»[51] و تازه خبر از سلامتی او پیدا می‌کنیم ولی در این مدت بر او چه گذشته را نمی‌دانیم و چیزی بیان نمی‌کند. آنگاه همین قرآن در سوره نمل، یک تبسم را بر گوشه لبان حضرت سلیمان علیه‌السلام می‌بیند. «فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً»[52] به مورچه‌ای می‌خندد که هم‌نوعان خود را دعوت به فرار به خانه‌ها می‌کرد تا زیر سم اسبان سپاه حضرت له نشوند! آیا این تبسم خیلی مهم است که قرآن به آن اشاره می‌کند؟

مفسر آن را متصل به آیه بعدی می‌کند که این تبسم ناشی از شکر و شادی حضرت نسبت به موهبت بزرگی که خداوند به او عطا کرده تا بتواند صحبت مورچگان را بفهمد، می‌باشد. ولی مدبّر آن را چیز دیگری می‌بیند که مفسر ندیده است. از این عجیب‌تر علامت دیگری است که در همین سوره است که انسان یقین می‌کند که حتماً این سوره «منطقه» خبرخیز است. علی‌الخصوص که نام آن هم «مورچه» است.

قرآن که در چندین آیه زنان را به حجاب دعوت می‌کند، در کمال تعجب می‌بینیم در این سوره دامن بلقیس را می‌برد بالا! آنجا که بلقیس با دیدن تالار قصر حضرت سلیمان علیه‌السلام که کف آن از بلور فرش شده بود، می‌پندارد که کف تالار را آب فراگرفته و برای اجتناب از خیس شدن، بی‌اختیار دامن خود را می‌برد بالا و قرآن هم آن را ذکر می‌کند «وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا»[53] علامت از این واضح‌تر می‌شود؟ نمی‌شد این تعجب و شگفتی او را به نوعی دیگر نشان داد؟ قرآنی که به فرار حضرت یوسف علیه‌السلام از دست زلیخا اشاره می‌کند،‌ دیگر اینجا به روی برگرداندن حضرت سلیمان علیه‌السلام اشاره ندارد.

مثالی دیگر به‌عنوان آخرین مثال ذکر کنیم: «موسی بن عمران» قبل از بعثت، به هنگامی که همراه خانواده از مَدْیَنْ مهاجرت می‌کرد، شب هنگام در بیابان راه را گم کرد. همسرش حامله بود و درد زایمان او را فرا گرفته بود. سرما و تاریکی و درد همسر و گم شدن در بیابان، همه دست به دست هم داده و او را مستأصل کرده بودند. در این هنگام از دور آتشی را دید و به همسرش گفت من آتشی می‌بینم. ظاهراً از آیه چنین برمی‌آید که این آتش را فقط خودش دیده بود. اگر غیر از این بود باید می‌گفت: آن آتش را می‌بینید، می‌روم آنجا تا آتشی برای شما بیاورم. اما گفت «من آتشی را می‌بینم». قریب به یقین آتش را فقط خودش دیده بود. این را هم متذکر شویم که مفسر می‌گوید در آن بیابان به هیچ وجه انتظار وجود کسی دیگر نمی‌رفت.

موسی بن عمران، دو جمله‌ای که گفت این بود: یا از آن «خبری» که در آن آتش است، برای شما هم خبر می‌آوردم یا اینکه مقداری از آن آتش برای شما می‌آورم تا گرم شوید. «إِنِّي آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ»[54] توجه به ضمیر به کار برده شده در «منها» این منظور را می‌رساند که مقصود او، خبر آوردن از خود آتش است نه کسانی که آن آتش را روشن کرده‌اند.

مفسر در اینجا «خبر» را پرسیدن راه تفسیر می‌کند و می‌گوید می‌روم تا از کسانی که آن آتش را روشن کرده‌اند، خبر بگیرم که راه کجا است اما مفسر فراموش می‌کند که از همان «کسان»‌که آتش را روشن کرده‌اند نیز می‌توان مقداری از آتش گرفت و برای گرم کردن اهل خود استفاده کرد. از کلمه «اَوْ» به معنی (یا) پی به «این» یا «آن» می‌بریم.

مگر می‌شود کسی در آستانه بعثت آن قدر غافل باشد که نفهمد چه «خبر» است؟ به همین خاطر است که به اصطلاح گفت یا آنجا «خبری» هست. یا اینکه نه، خبری نیست و فقط یک آتش معمولی است. در آن صورت از آن آتش برای شما می‌آورم تا گرم شوید. یعنی می‌دانست که آتش اول «آوردنی» نیست. گفتیم اگر هم احتمال می‌داد کسانی آن آتش را روشن کرده‌اند،‌ از همان افراد می‌توانست هم راه را بپرسد و هم آتش را برای گرم شدن بگیرد. نتیجه اینکه «موسی بن عمران» این آتش بی‌موقع را علامتی دید از یک «خبر» و چون خیلی هم مطمئن نبود، جای احتمال را باز گذاشت که شاید آتش معمولی باشد.

فراموش نکنیم که این «موسی بن عمران» همان حضرت موسی علیه‌السلام است که حرکت «ماهی» به سمت دریا را نیز یک علامت و خبر، تلقی کرد. خداوند با این «علامت»‌ او را به سوی خود راهنمایی کرده بود تا به پیامبری مبعوث نماید. منظور از ذکر این مثال این است که هر چیز غیر عادی در قرآن، یعنی «علامت»[55] یادآوری این نکته لازم است که هر کسی این علامات را نمی‌بیند و توجه و دقت می‌خواهد. اگر هم دید و با علامت آشنا نباشد، چون نمی‌داند که چیست، لذا رد می‌شود.

راه پیدا کردن علامات، سؤال است. یعنی باید از هر جمله و یا هر کلمه غیر متعارف آن پرسیده شود «چرا این‌گونه نازل شده‌ای؟» این به معنی شک کردن در قرآن نیست، بلکه عین یقین است. چون به حقانیت قرآن یقین هست، لذا سؤال می‌شود چرا؟ و همان‌طور که در مبحث قرائت گفته شد به قدری این سؤال‌ها باید تکرار شود تا آیه، «چرایی» آن و حکمتی که با خود دارد را به ما بگوید. حدیث می‌فرماید علم خزاینی دارد که کلید آن خزاین سؤال است. پس سؤال کنید تا خدا رحمت خود را به شما عطا کند. قرآن همیشه در کلیات و «اُمّهات» موضوع صحبت می‌کند. اگر دیدیم وارد جزئیات موضوع شده و از مطالب به ظاهر خیلی معمولی سخن می‌گوید، باید مطمئن بود که مطلبی دیگر و مهم‌تر از موضوعی که مطرح کرده را منظور نظر دارد. هنگامی که خداوند به عصای حضرت موسی علیه‌السلام اشاره کرده و می‌فرماید «آن چیست که در دست تو است». بدیهی است که هم خدا می‌داند آن چیست و هم موسی بن عمران. پس چرا این سؤال بدیهی مطرح می‌شود؟ اگر این سؤال پرسیده شود که چرا قرآن ظاهراً این «اضافه‌گویی‌ها» را بیان می‌کند و از مطالب بدیهی و خواص عصا که هر کس می‌داند چیست صحبت می‌کند آنگاه دنبال جواب هم خواهیم رفت و ان‌‌شا‌ء‌الله حکمتی که در آن است تا مقداری رخ خواهد نمود.

یکی از نقاطی که خبر در خود علامت است، همین‌جا است. دلیل آن هم ظاهراً این است که آنجا محل «حضور» است. اینجا دیگر علامت راهنما معنی ندارد. «مقصود» خود اینجا حاضر است و به علامت نیازی نیست. ولی در مجموع «علامت» مبین منطقه خبر است.

پیدا شدن علامت به معنی پیدا شدن «مطلب» نیست، بلکه مبیّن شناسایی منطقه خبر است. برای پی بردن به مطلب باید «خاک باغچه آیات را زیرورو کرد». ‌شاء‌الله در طول سفر به درون قرآن، به همین شیوه چند آزمایش خواهد شد. یک بار هم «خاک باغچه» با حضور شما به کلی زیر و رو خواهد شد تا متوجه شوید زیر و رو کردن یعنی چه؟ منتها باید صبر و تحمل داشته باشید و از طولانی شدن خسته نشوید، مطلب ما هم طولانی شد. البته بنابر آن نبود، اما وقتی «دل» اختیار قلم را به دست می‌گیرد، از «دست» کاری جز تمکین بر نمی‌آید.

با روشن شدن دیدگاه‌ها نسبت به مطالب مطروحه به‌خصوص قرآن و حدیث، حال در کوچه باغ‌های قرآن سیر می‌کنیم. منتها به دلیل موضوع بحث که «ولایت» است، آیات مربوط به آن را مدنظر می‌گیریم تا دریابیم چگونه قرآن درباره ولایت و ضرورت آن سخن گفته و آن را مطرح نموده است.

در هر موضوع دیگر نیز می‌توان این سیر را انجام داد. دیگران گفته‌اند، ما هم قبول داریم که قرآن کتاب هدایت است، هدایت به هر چیزی که در راستای آخرت و عبودیت انسان است. اگر به خاطر رضای خدا و با نیت قربةً الی الله دنبال چیزی بگردیم، ان‌شاء‌الله پیدا می‌شود. منتها «بشرطها و شروطها» و اخلاص و طهارت و صبر از شروط اصلی آن است.

تحقیق نکات اهل عرفان آسان

اما به حقیقتش رسیدن مشکل

قبل از سفر لازم است تجهیزات خود را بازبینی کنیم چون این سفر، سفر ویژه‌ای است. فراموش نشود که ما از مرحله استدلال گذشته‌ایم. از این پس دیگر با استدلال کاری نداریم و می‌خواهیم وارد وادی یقین شویم. یقین به خدا، یقین به قرآن، یقین به اینکه هیچ کلمه‌ای یا حرفی در قرآن بی‌معنی نیست و هرچه هست، درست در سر جای خود قرار گرفته و منظوری را می‌رساند. البته به روش استدلالی حرکت خواهیم کرد ولی به استدلال به چشم «شاهد» نگاه می‌کنیم نه به‌عنوان عاملی برای یقین. «استدلال» برای کسی که شک دارد حجت است. «شاهد» برای کسی است که می‌خواهد بر یقین خود اضافه کند.

قرآن همیشه در کلیات و «اُمّهات» موضوع صحبت می‌کند. اگر دیدیم وارد جزئیات موضوع شده و از مطالب به ظاهر خیلی معمولی سخن می‌گوید، باید مطمئن بود که مطلبی دیگر و مهم‌تر از موضوعی که مطرح کرده را منظور نظر دارد.

اگر هنوز به درستی سفری که می‌روید، شکی باقی مانده است، یک بار دیگر مطالب مطروحه تا به اینجا را مرور کنید، اگر باز هم شک برطرف نشد، کتاب را ببندید و کنار بگذارید. اما اگر شک برطرف شده است و به راستی مسافر قرآن هستید، باید با دیده یقین به اطراف نگاه کرد تا آشناهای خود را ببینید.

گفتیم از مرحله تدبّر به این طرف، مرحله یقین است و عرفان. چشمان ما باید دنبال آشنا بگردد. قلب ما باید حق را درک کند و گوش ما صدای آیات را بشنود. درست مانند همان گوش‌هایی که آیات را از دهان رسول خدا صلی الله علیه و اله می‌شنیدند و صدا برایشان آشنا بود.

این یقین ما است که از «مِمّا عَرَفوُا مِنَ الْحَق» استقبال می‌کند. یقین ما است که موجب می‌شود آنان «رخ» بنمایند. والّا تا به حال از «نامحرم‌ها» روی گرفته بودند بعد از این هم روی خواهند پوشانید.

اگر یقین حاصل است، به دل و به زبان بسم‌الله بگویید که گوش هم آن را بشنود که این سفر با بسم الله الرحمن الرحیم قرآن آغاز می‌شود.

اول به روش تفسیری آیات را بررسی می‌کنیم و آن مقداری را که متوجه نمی‌شویم کنار می‌گذاریم. تا زمانی که معلوم نشود چه چیزی را نمی‌دانیم، قادر به رفع مجهولات خود نخواهیم بود. بعد از اتمام تفسیر و متوجه شدن جهت آیات، به سراغ ندانسته‌ها که در ذخیره مجهولات گذرانده‌ایم می‌رویم تا ببینیم چه مقدار از آنها در سایه روشن شدن جهت آیات فهمیده می‌شود.

مجدداً بررسی آیات را آغاز می‌کنیم و یکی‌یکّی مجهولات خود را به کمک بقیه آیات «معلوم» می‌کنیم. در هر بررسی روی «ندانسته‌ها» زیاد تکیه نمی‌کنیم. بلکه هر بار، ‌ندانسته‌ها ذخیره می‌شوند تا پس از اتمام هر مرحله، مقداری از آنها روشن شود. قدم آخر این است که مطالب جداگانه فهمیده شده را کنار هم می‌گذاریم تا مقصود آیات به دست آید. اگر باز هم مجهولی باقی ماند، نسبت این مجموعه آیات را با مجموعه آیات مشابه و در نهایت با تمام قرآن بررسی می‌کنیم تا به مطالب پی برده شود. اینها همه فرض است. ممکن است بشود، ممکن هم هست نشود، ولی اگر بنا بر «شدن» باشد راه‌‌ این است.

فراموش نکنیم به‌خصوص در این اوایل کار، داریم با هم تمرین می‌کنیم تا راه پیدا کردن را متوجه شویم. بنابراین باید حوصله داشت و صبر نمود. در آخر اگر اعتراضی باقی ماند، به آن مبادرت ورزیم.

اگر در بررسی آیات اولیه کمی طول و تفصیل داده شده، به خاطر کسانی است که کمتر با قرآن آشنا هستند و غرض آموختن و آشنا کردن آنان است با این شیوه. در بررسی آیات دیگر ان‌‌شاء‌الله سریع‌تر حرکت می‌کنیم. پیشاپیش از ارباب بصیرت طلب حوصله می‌کنیم. حال سفر خود را به درون قرآن با نام صاحب‌اش آغاز می‌نماییم.

 

پی نوشت ها:

[1]. امام خمینی رحمة الله علیه در این‌باره گفته‌اند: به عقیده نویسنده تاکنون تفسیر برای کتاب خدا نوشته نشده. به‌طور کلی معنی «تفسیر» آن است که شرح مقاصد آن کتاب را بنماید، و نظر ‌فهم به آن، بیان منظور صاحب کتاب باشد. این کتاب شریف که به شهادت خدای تعالی کتاب هدایت و تعلیم است و نور طریق سلوک انسانیت است. باید مفسر در هر قصه از قصص آن، بلکه هر آیه از آیات آن، جهت اهتدا‌ء به عالم غیب و حیث راهنمایی به طرق سعادت و سلوک طریق معرفت و انسانیت را به متعلّم بفهماند. مفسر وقتی «مقصد» از نزول را به ما فهماند مفسر است، نه «سبب» نزول آن به آن‌طور که در تفاسیر وارد است… . بالجمله، کتاب خدا کتاب معرفت و اخلاق و دعوت به سعادت و کمال است، کتاب تفسیر نیز باید کتاب عرفانی و اخلاقی و مبین جهات عرفانی و اخلاقی و دیگر جهات دعوت به سعادت آن باشد. مفسری که از این جهت غفلت کرده یا صرف‌نظر نموده یا اهمیت به آن نداده، از مقصود قرآن و منظور اصلی انزال کتب و ارسال رسل غفلت ورزیده و این یک خطایی است که قرن‌ها است این ملت را از استفاده از قرآن شریف محروم نموده و راه هدایت را به روی مردم مسدود کرده. (کتاب آداب‌الصّلوة صفحات 192 و 193)

[2]. سوره فرقان آیه 33

[3]. سوره منافقون آیه 7

[4]. سوره مومنون، آیات 105 و 106

[5]. سوره بقره آیه 109

[6]. سوره نساء آیه 26

[7]. سوره توبه آیه 114

[8]. سوره محمد آیه 32

[9]. سوره اعراف آیه 85

[10]. سوره بقره آیه 213

[11]. سوره انعام آیه 59

[12]. آیات 60 تا 65 سوره کهف.

[13]. من با اخلاص،‌ رو به سوی کسی برده‌ام که آسمان‌ها و زمین را آفریده است. سوره انعام آیه 79.

[14]. «خانه خدا»: خدای خانه ـ صاحب خانه.

[15]. سوره محمد آیه 24.

[16]. سوره ص آیه 29.

[17]. سوره نحل آیه 65.

[18]. سوره یونس آیه 24.

[19]. سوره انعام آیه 99.

[20]. سوره تکاثر آیات 5 تا 7.

[21]. سوره تکاثر آیات 1 و 2.

[22]. سوره انعام آیات 125 و 126.

[23]. سوره نحل آیه 42 ـ قرآن فقط از سه نفر نام می‌برد که دارای شرح صدر بوده‌اند. اول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرموده «اَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» (سوره انشراح آیه یک) نفر بعدی حضرت موسی علیه‌آلسلام است که درخواست شرح صدر می‌کند. «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری» (سوره طه آیه 25) و نفر سوم حضرت علی علیه‌السلام است که در سوره زمر آیه 22 و سوره انعام آیه 125 بدون ذکر نام و فقط با بیان مشخصاتی که بتوان ایشان را شناخت، اشاره دارد. به این بیان، تکلیف مؤمنین در فهم تفصیل آیات، همان سؤال از «اهل ذکر» یا کسانی که شرح صدر دارند است.

[24]. سوره هود آیه یک، به خواست خدا در فصل سوره بقره شرح بیشتری درباره این آیه ارائه خواهد شد.

[25]. سوره هود آیه دو.

[26]. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود که خدای عزّوجلّ می‌فرماید: «… هیچ بنده با عملی به من تقرّب نجوید که محبوب‌تر باشد از عمل به آنچه بر او واجب کردم و او با انجام نافله به من نزدیک شود تا آنجا که او را دوست بدارم و چون دوستدارش شدم، آنگاه گوش او می‌شوم که با آن بشنود و چشم او می‌شوم که با آن ببیند و زبان او می‌شوم که با آن سخن بگوید و دست او می‌شوم که با آن ضربه (به دشمنان دین) بزند. اگر مرا بخواند اجابتش کنم و اگر درخواستی داشته باشد به او ببخشم. (اصول کافی کتاب ایمان و کفر).

[27]. اموال و اهل ما، سخت ما را به خود مشغول کرده است. سوره فتح آیه 11.

[28]. سوره یاسین آیه 31.

[29]. سوره بقره آیه 258.

[30]. سوره حشر آیه 19.

[31]. سوره فیل.

[32]. سوره اعلی آیه 14.

[33]. سوره اعراف آیه 179.

[34]. سوره نمل‌ آیه 40.

[35]. سوره غاشیه ‌آیه 12.

[36]. سوره انعام، آیات 54 و 55.

[37]. سوره انبیاء آیه 33.

[38]. سوره حج آیه 18.

[39]. منزه است آن خدایی که همه زوج‌ها را اعم از آنهایی که از زمین می‌رویند و هم خودشان و هم آن چیزهایی که به آن علم ندارند را خلق کرد. سوره یاسین آیه 36.

[40]. و اما آنان که در دل‌هاشان بیماری دارند، در آیات متشابه، از آن متشابهاتی تبعیت می‌کنند که به واسطه آن فتنه ایجاد کنند و آیات را طبق خواسته خود تأویل نمایند حال آنکه جز خدا کسی از تأویل آن اطلاع ندارد. سوره آل عمران آیه 7.

[41]. قطعاً از جانب خدا نور و کتاب روشنی برای شما آمده است. سوره مائده آیه 15.

[42]. کتابی است که آن را بر تو نازل کرده‌‌ایم تا مردم را به واسطه آن از ظلمات خارج کرده و به اجازه پروردگارشان به سوی نور ببری. سوره ابراهیم آیه یک.

[43]. و شهدا نزد پروردگارشان هستند و برای آنها پاداش و نوری که باید داشته باشند، هست. سوره حدید آیه 19.

[44]. سوره زُمَر آیه 22 ـ این همان آیه‌ای است که گفته شد به شرح صدر حضرت علی علیه‌السلام اشاره دارد.

[45]. هر که را خدا برای او نوری قرار نداده باشد، پس برای او نوری نخواهد بود. سوره نور آیه 40.

[46]. کافران هم به دلیل «بودن» در هستی خداوند، دارای نور می‌باشند ولی به علت کفر خود، راه استفاده از آن را گم کرده‌اند و نمی‌توانند آن را با خود به آخرت ببرند. مثل کسی که به او عقل داده شده باشد ولی به دلایلی که خود مسبب آن بوده، از عقل خود نمی‌تواند بهره ببرد.

[47]. در سال‌های اخیر دانشمندان را تردیدی فرا گرفته که آیا ماده همان چیزی است که به آن رسیده‌اند یا اینکه در ورای آن چیزهای دیگری هم هست.

[48]. سوره حشر آیه یک.

[49]. سوره بقره آیه 260.

[50]. سوره انبیاء آیه 69.

[51]. سوره ابراهیم آیه 27.

[52]. سوره نمل آیه 19.

[53]. سوره نمل آیه 44.

[54]. سوره قصص آیه 29.

[55]. به خواست خدا در فصول آتی از علامات دیگر و نیز توضیحات علاماتی که در اینجا اشاره شد سخن خواهیم گفت.

برای این مطلب یک دیدگاه ثبت شده است!

  1. سید عباس نامی گفت:

    سلام علیکم
    شما که می فرمایید ظاهر و باطن قران را می شناسید،آیا آیات روشن در ظاهر قرآن هستند یا باطن؟اینکه فرمود ذکر است بر عالم آیا آیات ذکردر ظاهر قران هستند یا باطن؟اینکه در آیه 2 جمعه فرمود پیامبر آیات روشن را بر اعراب خواند و آنها خود را تزکیه کردند و کتاب و حکمت آموختند، حقیقت دارد یا نه؟اینکه فرمود حجت تمام است بر تمام عالم فرمود؟یعنی همه قرآن را فهم کردند که حجت تمام شده؟
    من را ببخشید، آنچه را به آنایمان ندارید نگویید، اگر معاد باورید
    والسلام

پاسخ به: «سید عباس نامی»

برای صرف‌نظر کردن از پاسخ‌گویی اینجا را کلیک نمایید.