
این مصاحبه به بررسی وجوه افتراق و اشتراک هرمنوتیک و روش تفسیر در حوزههای علمیه (مناهج التفسیر) و ارتباطشان با قرآن میپردازد. ابتدا تاریخچهای از هرمنوتیک بین مسیحیت را شرح داده و از جهت هویت با روش تفسیر بدون تفاوت دانسته است هرچند که میراث سنتی مارا بسیار غنیتر و غیرقابل مقایسه با غرب می دانند. در ادامه به توضیح هرمنوتیک فلسفی و اینکه آیا پیش فرضهای مفسر در تفسیر و معنای واقعی متن دخالت دارد پرداخته و آن را شرح میدهد. در پایان نیز به این سوال که آیا برای قرآن معنای پایانی هست می پردازد.
****
وقتی «رُنسانس» شکل گرفت و پروتستان از کاتولیک جدا شد، یکی از اختلافات این بود که پروتستانها میگفتند: چرا باید یک «مدالیته» خاصی باشد که به تفسیر متون دینی بپردازد؟ و چرا باید بین خدا و مردم عدهای خاص فاصله شوند؟ هر کسی باید خودش بتواند با خدا ارتباط برقرار کند و کتاب مقدس را بخواند و معنا کند. به همین دلیل میشود گفت که به تعداد کلیساهای پروتستان، پروتستان وجود دارد؛ یعنی هر کلیسا یک مذهب است.
هنگامی که این اتفاق افتاد و نوعی هرج و مرج تفسیری به وجود آمد، «هِرمِنوتیک» از تفسیر متن به روششناسی تفسیر متن مقدس تغییر کرد؛ به این معنی که با چه روشی باید متن مقدس را تفسیر کنیم؟ زیرا نمیتوان پذیرفت که هرج و مرج در تفسیر صورت گیرد. چون به هر حال نویسندگان کتاب مقدس (حواریون یا شبه حواریون) حتما میخواستند با نوشتن کتاب مقدس حقیقتی را به ما منتقل کنند و نمیخواستند، هرگونه دلخواه ما است، کتاب مقدس را معنا کنیم. از این رو، بحث روششناسی متون مقدس مطرح شد.
رهنامه: سوال اصلی این است که چه رابطهای بین قرآن و «هِرمِنوتیک» وجود دارد؟
آنچه امروزه بهعنوان «هِرمِنوتیک» در غرب مطرح است با «روش تفسیر» که بهعنوان «مناهج التفسیر» در حوزههای علمیه طرح میشود چه وجوه اشتراک و افتراقی دارد؟
استاد: برای «هِرمِنوتیک» معانی گوناگونی بیان شده است. «هِرمِنوتیک» اولین بار در غرب در قرون وسطی در زمانی که هنوز پروتستان شکل نگرفته بود؛ به کار رفت. یعنی زمانی که مسیحیت، تنها دو گروه کاتولیک و ارتدوکس بود.
در آن دوران هِرمِنوتیک به معنای تفسیر متون مقدس مسیحیت به کار میرفت. کتاب مقدس عبارت از (عهد جدید و عهد عتیق) بود، که کتاب مقدس مسیحیان و یهودیان به شمار میرفت و در اختیار کشیشان بود. تنها آنها میتوانستند کتاب مقدس را بخوانند و تفسیر کنند و توده مردم حق این را نداشتند و متون دینی نیز در اختیار آنها قرار نداشت.
هم در بین کاتولیکها و هم در بین ارتدوکسها (که سیستم طلبگی خاصی داشتند) تفسیر متون دینی در دست عدهای خاص بود؛ برخلاف مسلمانان که از ابتدا متون دینی در اختیار توده مردم بود و مردم آن را میخواندند و استفاده میکردند، گرچه بحثهای تفسیر و کشفالقطاع قرآن توسط متخصصین انجام میشد. بنابراین در یک مرحله وقتی میگفتند «هِرمِنوتیک»، منظور تفسیر کتاب مقدس بود.
وقتی «رُنسانس» شکل گرفت و پروتستان از کاتولیک جدا شد، یکی از اختلافات این بود که پروتستانها میگفتند: چرا باید یک «مدالیته» خاصی باشد که به تفسیر متون دینی بپردازد؟ و چرا باید بین خدا و مردم عدهای خاص فاصله شوند؟ هر کسی باید خودش بتواند با خدا ارتباط برقرار کند و کتاب مقدس را بخواند و معنا کند. به همین دلیل میشود گفت که به تعداد کلیساهای پروتستان، پروتستان وجود دارد؛ یعنی هر کلیسا یک مذهب است.
هنگامی که این اتفاق افتاد و نوعی هرج و مرج تفسیری به وجود آمد، «هِرمِنوتیک» از تفسیر متن به روششناسی تفسیر متن مقدس تغییر کرد؛ به این معنی که با چه روشی باید متن مقدس را تفسیر کنیم؟ زیرا نمیتوان پذیرفت که هرج و مرج در تفسیر صورت گیرد. چون به هر حال نویسندگان کتاب مقدس (حواریون یا شبه حواریون) حتما میخواستند با نوشتن کتاب مقدس حقیقتی را به ما منتقل کنند و نمیخواستند، هرگونه دلخواه ما است، کتاب مقدس را معنا کنیم. از این رو، بحث روششناسی متون مقدس مطرح شد.
بعدها بیان کردند که تنها کتاب مقدس نیست که نیاز به روششناسی دارد بلکه همه متون کهن به روششناسی نیازمند هستند و «هِرمِنوتیک» را به روششناسی متون کهن تغییر دادند.
در قدم بعد به روششناسی مطلق متون تغییر دادند که هر آنچه که در حوزه زبان باشد از آن تعبیر به متن میشود؛ چه گفتاری باشد و چه نوشتاری؛ چه کهن باشد چه جدید، همه نیاز به روششناسی دارد. لذا روششناسی بهطور عام شکل گرفت.
اگر قرآن براساس «هِرمِنوتیک» تفسیر شود دیگر تعلیم و تربیت و هدایت و امثال این اهداف امکانپذیر نیست. چون عواطف، احساسات و حب و بغضها در تفسیرِ متن تأثیرگذار است و این اشکال یک اشکال نقضی است.
«شلایر ماخر» گرچه این تعریف از «هِرمِنوتیک» را پذیرفت، اما برخلاف دیگران اصل در فهم متون را درست نفهمیدن دانست و قواعد دیگری نیز به نام «قواعد مؤلف» ذکر کرد.
اصالت درست نفهمیدن متون:
«شلایر ماخر» هم این تعریف را از «هِرمِنوتیک» (روششناسی فهم مطلق متون) پذیرفت. اما با این تفاوت که قبل از ایشان اصل در فهم متون، درست فهمیدن بود ولی ایشان گفت که اصل در فهم متون درست نفهمیدن است، الا ما خرج بالدلیل. بنابراین به طریق اولی با اصالت درست نفهمیدن، باید روششناسی کاربرد بیشتری پیدا کند و بیشتر به آن نیازمند شویم. این تفاوتی بود که بین «هِرمِنوتیک شلایر ماخر» و قبل از ایشان بود. منظور از قبل؛ یعنی دورهای که «هِرمِنوتیک» را به معنای روششناسی فهم مطلق متون گرفتند.
تفاوت دیگر بین «شلایر ماخر» و قبل از او این بود که قبل از وی روششناسی فهم متون عمدتاً ناظر به قواعد متن بود (یعنی متن چه قواعدی دارد تا درست فهمیده شود) اما ایشان علاوه بر قواعد متن، قواعد دیگری به نام قواعد مؤلف ذکر کرد که برای فهم متون به آن نیاز است. به هر حال مهم است که ببینیم اولا این مؤلف کیست. چه حوزههای تخصصی و روانشناختی دارد؛ یعنی اگر مؤلف متن را نشناسید نمیتوانید به مراد او برسید. بنابراین هم قواعد متن لازم است و هم قواعد مؤلف. (دلالت تصدیقیه ثانویه (اراده استقلالی) چیست؟)
در هر صورت پیش از آن دنبال معنای لفظ نبودند، ولی «شلایر ماخر» گفت: معنای متن فراتر از مراد مؤلف است و چه بسا معانیای داشته باشد که مؤلف آن را اراده نکرده است؛ مثلاً فرض کنید کسی اسفار ملاصدرا و کفایه مرحوم آخوند را شرح میدهد، وقتی نگاه میکنی میبینی که اگر اینها رجعت کنند میگویند الآن چه چیزهایی شما از متن ما میفهمید. ما که این چیزها را اراده نکردهایم. این همان مطلب است که «شلایر ماخر» گفت؛ یعنی معنای متن فراتر از مراد مؤلف است.
آخرین مرحلهای که در «هِرمِنوتیک» شکل گرفته است «هِرمِنوتیک فلسفی» است که هر چه اختلاف هست در اینجاست.
بنابراین هر وقت که هم قواعد متن شناخته شود و هم قواعد مؤلف، میتوان هم به مراد مؤلف و هم به معنایی فراتر از آن رسید و این معنای فراتر درست است؛ یعنی این متن این را میرساند ولو مؤلف اراده نکرده باشد و نکتهای که «شلایر ماخر» بیان داشت این بود که این معنای فراتر از مراد مؤلف، معنای دیگری دارد و این معنای دیگر معنای پایانی هم دارد. «شلایر ماخر» میگفت: معنا محدود است و بینهایت نیست و در یک جا توقف میکند که اینجا اصطلاحا به «هِرمِنوتیک» روششناختی متون نامگذاری کردند.
رهنامه: آنچه میراث سنتی ماست (اصول فقه، مناهج التفسیر و …) چه تفاوتی با «هِرمِنوتیک شلایر ماخر» و قبل از آن دارد؟
استاد: به نظر بنده فرق عمدهای ندارد. البته ممکن است ما قواعدی داشته باشیم که آنها ندارند، ولی به نظر بنده میراث سنتی ما در حوزه روششناسی فهم بسیار غنی است و قابل مقایسه با «هِرمِنوتیک» و امثال اینها نیست.
نکته مهم این است که ما یک سری قواعد روششناسی داریم که در کتب معانی بیان آمده است و متاسفانه کمتر به آن توجه میشود؛ مثل کارکردهای اصول فقه و علوم قرآن که کمتر به آن توجه میشود. اینها را باید در آثار سکاکی، تفتازانی و امثال اینها یافت که در این فن کار کردهاند.
امروزه در بحثهای فلسفه تحلیلی، افرادی مثل «ویتکنشتاین» بحثهایی تحت عنوان کارکردهای زبان دارند؛ مثل این که زبان تنها کارکردش حکایتگری نیست بلکه کارکردهای دیگری هم دارد؛ مثلاً یکی را خُرد میکند و یکی را بالا میبرد.
این بحثها در حوزه زبانشناختی ما هست و خیلی هم کار شده؛ یعنی هم قواعد متن را داریم؛ مثل مطلق، مقید و … که بعضی ناظر به مؤلف هم هست و بعضی قواعد مربوط به مخاطب و مؤلف است؛ مثل تبادر و … که همه اینها قواعد عام هستند. البته قواعد خاص هم داریم؛ مثلاً در بحث فهم قرآن علاوه بر قواعد عام یک سری قواعد خاص هم داریم؛ مثل جامعیت قرآن، جامعیت در اهداف قرآن، جامعیت در احکام قرآن و … که هر کدام دلایلی دارند.
بعضی قرآن را در یکی از ابعاد جامع گرفتهاند و آنهایی که در نظامسازی، قرآن را جامع گرفتهاند نظام را به معنای مکتب گرفتهاند و برخی گفتهاند که این نظام به معنای نظام عینی؛ یعنی رژیم است و این غیر از نظامسازی است که شهید صدر به معنای مکتب ذکر میکند و همه این جامعیتها بحث از متن است یا بحث از جاودانگی متن.
یک سری قواعد مخصوص مؤلّف است؛ مثل بحث عصمت مؤلف یا بحث شارع و حاکم بودن مؤلف؛ اگر کسی بگوید: حکم تعلق زکات به نُه چیز، از ساحت حاکمیت پیامبر (ص) است؛ یا اصل زکات در ساحت تشریعی پیامبر (ص) است، اما مصادیق زکات تحت ساحت حاکمیت پیامبر (ص) است؛ یعنی حاکمیت اسلام میتواند برای خودرو هم زکات قرار دهد در صورتی که در آن زمان خودرو وجود نداشته است. اما اگر کسی بگوید که مربوط به ساحت تشریع است، دیگر این نُه چیز را حتما کسانی که با آن سر و کار دارند باید پرداخت کنند. ولی اگر مربوط به حاکمیت بود میتوانستند نسبت به گندم و جو که کشور به آن خیلی نیاز دارد زکات ندهند مگر تزاحم با امری مهم پیدا کند که مصلحت اسلام و مسلمین در آن باشد و آن امر دیگری است و در آن صورت شارع دستش باز است که حتی واجبی را به صورت موقت تعطیل کند.
حال اگر کسی بگوید که گاهی ساحت پیامبر، ساحت یک انسان عادی است؛ مثلا پیامبر سفارش میکند که در دره سکونت نکنید تا از شر مار و عقربها در امان باشید، در این صورت آیا پیامبر یک حکم شرعی میدهد یا حکم حکومتی یا تنها یک حکم عرفی است. آیا این عرف عام است یا خاص؟
این نشان میدهد که یک سری قواعدِ عام ناظر به متن و یک سری قواعدِ عام ناظر به مخاطب و یک سری ناظر به مؤلف وجود دارد و در مورد هر کدام یک سری قواعدِ خاص هم گفتهاند. پس تا اینجا اگرچه ممکن است در بحث قواعد، اختلاف نظرهایی باشد، اما تفاوتی بین روششناسی فهم مطلق متون و مناهج تفسیری ما نیست.
آخرین مرحلهای که در «هِرمِنوتیک» شکل گرفته است «هِرمِنوتیک فلسفی» است که هر چه اختلاف هست در اینجاست. «هِرمِنوتیک فلسفی» توسط «مارتین هایدگر» مطرح شد. وی شاگرد هوسرل بود، کسی که پدیدارشناسی را مطرح کرده است و از مباحث فلسفه ارسطویی هم تأثیر پذیرفته بود.
«هِرمِنوتیک فلسفی» «هایدگر» قبل از سخن گفتن از روششناسی فهم این سوال را مطرح کرد که الفهم ماهو؟ فهمیدن چیست؟ این یک بحث فلسفی است، زیرا فلسفه از ماهیت و وجود اشیا بحث میکند. شاگرد «هایدگر» به نام «گادامر» بحث ماهیت را که استادش مطرح کرده بود طوری تبیین کرد که به روششناسی فهم برسد؛ یعنی ماهیت فهم هایدگر و روششناسی قبل از «هایدگر» را در هم آمیخت و این دو را جمع کرد و کتابی به نام (حقیقت و روش) نوشت.
خلاصه این که چگونگی جمع بین این دو توسط «گادامر» قبل از «هِرمِنوتیک فلسفی» به دنبال مخاطب و مؤلف و متن بودند. قبل از «شلایر ماخر» متن محوری بود. «شلایر ماخر» مؤلف محوری را مطرح کرد و «گادامر» مفسر محوری را، نه این که میخواست بگوید متن صامت است بلکه افق معنایی دارد و مفسر، یعنی فهمنده متن هم افق معنایی دارد که با امتزاج افق معنایی مفسر و متن، فهم حاصل میشود. «گادامر» به این نکته پرداخت که پیشفرضهای مفسر نیز در فهم متن مؤثر است؛ مثلا وقتی به لب و بت و … در شعر حافظ بر میخوریم اگر حافظ را فردی عیاش معرفی کنیم یک طور تفسیر میکنیم و اگر او را حافظ قرآن بدانیم به گونهای دیگر معنی میکنیم.
بنابراین مفسر هم پیش فرضهایی دارد که بعضی از آنها معرفتی و بعضی ویژگی سجایایی است مانند اوصاف و فضایل و رذایل که همه اینها در فهم متن مؤثر است. از آن جهت که متن صامت نیست و هر مفسری افق معنایی دارد و میتواند از متن، تفسیری داشته باشد میتوان به تعداد مفسران متن، معنا پیدا کرد تا بی نهایت؛ یعنی اولا به سراغ مؤلف نروید زیرا به قول دلی داپ مؤلف مرده است؛ یعنی وقتی خود مؤلف به سراغ متن میرود، خود مفسر متن است زیرا بعد از نگارش افق معنایی مؤلف فرق کرده است.
به نظر بنده میراث سنتی ما در حوزه روششناسی فهم بسیار غنی است و قابل مقایسه با «هِرمِنوتیک» و امثال اینها نیست.
«شلایر ماخر» میگفت: معنای آخر (دیگر)، پایانی دارد ولی «هِرمِنوتیک فلسفی» میگوید: ندارد. و اینها مبنایی است برای قرائتهای مختلف از دین و برای قبض و بسط شریعت و این تفاوتی ندارد که متن را صامت بدانیم یا خیر، زیرا هر کسی برداشتی از متن داشته است. این نظریه به جایی رسید که احادیث تفسیری پیامبر (ص) را به عنوان نوعی فهم از قرآن معرفی کردند. بعد از آن خود قرآن را نیز فهم پیامبر (ص) از آن نورانیتی که خداوند متعال به او داده است معرفی کردند. از اینرو تعبیرهای (قُل) در قرآن را فهم پیامبر (ص) از قرآن و متأثر از عربیت ایشان، حجازی بودن و سر و کار داشتن با بادیهنشینان دانستند. تا قبل از این میگفتند که فهم ما از قرآن قداست ندارد. از این به بعد گفتند که خود قرآن هم قداست ندارد. نمیگفتند که خداوند به پیامبر (ص) چیزی نداده، بلکه میگفتند: آنچه خداوند به پیامبر داده با افق معنایی پیامبر (ص) در آمیخته و تبدیل به قرآن شده است. این حاصل «هِرمِنوتیک فلسفی» و ارتباطش با قرآن است.
رهنامه: در طول تاریخ افرادی آمدهاند و براساس پیش فرضهای خود قرآن را تفسیر کردهاند. آیا این تفاسیر واقعیت دارد یا خیر؟
استاد: بله! مثلا (آنچه که به تعبیر شهید مطهری به اسلام مارکسیستی و سوسیالیستی و … معرفی شده) رهبر گروهک فرقان در سن بیست سالگی شروع به کار تفسیر در گروه خود کرد و در طی پنج سال، بیست جلد تفسیر نوشت و در سن بیست و پنج سالگی اعدام شد. اصلا آن زمان مد بود؛ انواع تفاسیر که خوبترین آنها تفسیر علمی قرآن بود. آیات قرآن را با «تلقینامیک» همراه میکردند و میخواستند تعارض بین علم و دین را حل کنند. امثال آقای بازرگان با نیت خیر وارد این کار شدند، ولی چون روش درست نبود در مواردی به ضرر دین کار کردند و تبدیل شد به اسلام مارکسیستی و … .
بنابراین در واقعیت داشتن تفسیرهای مختلف قرآن در اثر پیشفرضها تردیدی نیست اصلا اینکه ائمه (ع) بر این نکته تاکید داشتهاند که من فسر القرآن برأیه فقد کفر و مولا علی (ع) میفرماید: قرآن را تابع رأی خود قرار ندهید بلکه رأی خود را تابع قرآن قرار دهید، بیانگر همین اصل است.
شخصی به نام «گادامر» این واقعیت را تدوین کرد و گفت: فهم ذاتاً صدق و کذب ندارد، زیرا ملاک صدق و کذب ندارد. چرا که ملاک صدق و کذب یعنی مطابقت با مراد مؤلف، در حالی که مؤلف مرده است.
آیا میتوان از حقیقتِ این واقعیت سخن گفت؟ خیر! زیرا مؤلف اجازه نمیدهد هر کس براساس پیشفرضهای خود متن را تفسیر کند. بنابراین اگر قرآن براساس «هِرمِنوتیک» تفسیر شود دیگر تعلیم و تربیت و هدایت و امثال این اهداف امکانپذیر نیست. چون عواطف، احساسات و حب و بغضها در تفسیرِ متن تأثیرگذار است و این اشکال یک اشکال نقضی است که اولین بار شخصی به نام «هابرمارس» بر «گادامر» گرفت که از منتقدین گادامر است.
بنابراین پیشفرضهای مفسر در تفسیر متن اثر دارد یا خیر؟ برخی گفتهاند که اثر ندارد که البته این حرف درستی نیست، زیرا شخصِ خالیالذهن، از متن چیزی نخواهد فهمید. لذا فهم بدون پیشفرض ممکن نیست اما حرف ما این است که پیشفرض دو قسم است:
الف) راهبر
ب) راهزن
پیشفرضهایی که روش فهم متن و مراد مؤلف است راهبرند؛ مخصوصاً هنگامی که متن دینی باشد که به دنبال خواسته شارع مقدس و مراد وی هستیم نه این که من چه میفهمم. البته هر مؤلفی همینطور است.
اصلاً زبان یک نهاد اجتماعی است نه شخصی و برای این است که مافی الضمیرها به یکدیگر منتقل شود. بنابراین مفسر به بعضی از این پیشفرضها نیازمند است و آنها راهبرند مثل قواعد متن، مؤلف و … .
نکته مهم این است که ما یک سری قواعد روششناسی داریم که در کتب معانی بیان آمده است و متاسفانه کمتر به آن توجه میشود؛ مثل کارکردهای اصول فقه و علوم قرآن که کمتر به آن توجه میشود.
پیشفرضهای راهزن عبارتند از: این که مفسر بخواهد عقاید خود را بر متن تحمیل کند که نسبت به هر متنی غلط است. چون زبان یک نهاد اجتماعی است و باید فهم هم عقلانیت جمعی پیدا کند.
رهنامه: آیا این معنایی که از قرآن گرفتیم معنای دیگری دارد؟
استاد: بله! زیرا که هر متن هم مدلول مطابقی دارد و هم مدلول التزامی.
رهنامه: آیا معنای پایانی دارد؟
استاد: خیر (بدون این که گرفتار تفسیر به رأی شویم) یعنی این قرآن ظرفیت دارد که هر سؤالی که در راستای اهدافش باشد از او بپرسید و او جواب خودش را بدهد و این دلالتهای التزامی قرآن پایان ناپذیر است. این همان مطلبی است که علامه طباطبایی میفرماید در هر دو سال باید یک تفسیر نوشته شود. ربطی هم به «هِرمِنوتیک فلسفی» ندارد چون هر دلالت التزامی باید در راستای دلالت قبلی و دلالت مطابقیاش باشد. اینها در طول هم هستند.
پس میتوان از متن قرآن در طول هم تفسیرهای مختلفی داشت.البته باید مواظب بود که پیشفرضها بر قرآن تحمیل نشود و از آنجا که انسان جایزالخطاست ممکن است تحمیل شود.
برای فهم ما از قرآن با آنچه به عنوان «هِرمِنوتیک» خوانده میشود وجوه اشتراک و افتراق وجود دارد:
وجه اشتراک اینست که هر دو میگویند: فهم متن نیاز به پیشفرضهایی دارد. هر دو میگویند که تفسیر پایان ناپذیر است.
وجه تفاوت اینست که «هِرمِنوتیک» هر پیش فرضی را مورد نیاز میداند و ما بعضی پیشفرضها را، زیرا بعضی از پیشفرضها رهزنند. او میگوید: پایانناپذیر عرضی است و ما میگوییم: طولی. او میگوید معیار سنجش ندارد ولی ما میگوییم: دارد. او میگوید: ملاک صدق و کذب ندارد و ما میگوییم: دارد. او معتقد به نسبیگرایی فهم است ولی ما به رئالیزم فهم اعتقاد داریم. (عاقلگرایی فهم).