
دنياي امروز ارتباط با گذشته را کمرنگ نميکند، بلکه تا حدي بيمعنا ميکند… پيشرفتهاي خيرهکننده کنوني که تبليغات فراوان رسانهاي هم پشت آن است، آنچنان اذهان نسل جديد و حتي قديمي را پر كرده که گاهي خط بياعتباري و بيارزشي بر داشتههاي کهن ميکشند؛ غافل از اينکه جايي که ايستادهايم و چيزي که داريم و آني که هستيم به فرهنگ و تمدن ما پيوند خورده است و براي شناخت خويش بايد به آن توجه کنيم و حرمت نهيم… البته بر اين نکته نيز بايد تأکيد كرد که گاه پرداختن به داشتههاي تاريخي، آدمي را دچار غرور کاذب و اکتفا به آنها ميکند که از خطرهاي مهلک است. ما هماکنون تا حدودي دچار چنين وضعيتي شدهايم. با بيان گذشته و حتي بزرگنمايي آن، بهگونهاي رفتار ميکنيم که گويي همان براي ما کافي است؛ در حالي که پرداختن به گذشته بايد براي پيبردن به توانمنديها و بسترسازيهاي امروز و نيز شناسايي ضعفها و اشتباهات باشد که حتماً مايه عبرت و بالمآل محرک و مشوق است.
رهنامه پژوهش: با توجه به اينکه در دنياي مدرن ارتباط تمدني و فرهنگي ما با گذشته خود کمرنگ شده، بررسي تاريخ تمدن و فرهنگ اسلامي چه ضرورتي دارد؟
استاد: سؤال برايم اندکي مبهم است؛ چون اولاً معناي کمرنگشدن ارتباط تمدني را به درستي نميفهمم؛ ثانياً رابطه آن با دنياي مدرن را درنمييابم و ثالثاً با فرضهاي پيشگفته چگونه عدم ضرورت را ميتوان نتيجه گرفت؟ در عين حال ميکوشم فهم خود را بيان کنم و از بند آخر توضيح ميدهم. بايد بگويم اگر چنين چيزي رخ داده باشد، عقل و منطق فرهنگگرايي براي هويتشناسي حکم ميکند برويم و تاريخ تمدن و فرهنگ خود را بشناسيم تا به پررنگتر شدن ارتباط با گذشته ياري برسانيم نه اينکه آن را واگذاريم تا مهجورتر شود و ما نيز در خلأ تمدني زيست کنيم؛ اما مطلب دومي که از دنياي مدرن سخن دارد، بهويژه دنياي مبتني بر ارتباطات که به تعبير آلوين تافلر، موج سوم را رقم زده است، واقعيت اين است که مرزهاي تمدني امروزي را در هم شکسته است؛ امروزه ديگر جوامع بشري، حتي اگر تدبيرشده و پروژه استعمار فرهنگي نباشد، به سوي تداخل تمدنها و همگني فرهنگها پيش ميرود؛ چيزي که از آن به جهانيشدن ـ در صورتي که تدبيرنشده باد ـ يا جهانيسازي ـ اگر تدبيرشده و پروژهمحور باشد ـ ياد ميشود. تمدن و فرهنگ مظاهري دارند که از ذهنيتهاي آدمي برميآيند و اگر آن مظاهر کمرنگ شوند، معنايش آن است که ذهنيتها تحول يافته و بالتبع تمدنها رو به بيرنگي يا رنگباختگي ميروند. در اين فضا و وضعيت که شايد مراد سؤال هم همين باشد، حفظ سنتهاي تاريخي و تمدن و فرهنگ اندکي سخت، اما ضرورت مضاعف مييابد؛ چون اين گسترشخواهي دنياي جديد، هويتشکن است و ارزشزدا. بايد نقاط خطرخيز و عوامل خطرساز را شناسايي کرد و براي مبارزه با آن وارد عمل شد. از اين تعبير نظامي، برداشت برخورد جنگي نشود. مراد مواجهه فرهنگي و علمي است. دنياي امروز ارتباط با گذشته را کمرنگ نميکند، بلکه تا حدي بيمعنا ميکند. از همين جا نکته اول را مدنظر قرار ميدهم. اين ارتباط تمدني با گذشته کمرنگ شده است. اگر به معنايي که بيان شد باشد، حرف درستي است. پيشرفتهاي خيرهکننده کنوني که تبليغات فراوان رسانهاي هم پشت آن است، آنچنان اذهان نسل جديد و حتي قديمي را پر كرده که گاهي خط بياعتباري و بيارزشي بر داشتههاي کهن ميکشند؛ غافل از اينکه جايي که ايستادهايم و چيزي که داريم و آني که هستيم به فرهنگ و تمدن ما پيوند خورده است و براي شناخت خويش بايد به آن توجه کنيم و حرمت نهيم.
بنابراين در دنياي کنوني آنچه بهواقع مورد تهاجم قرار گرفته، فرهنگ و تمدن امروز يا داشتههاي فرهنگي و تمدني است که خيلي حسابشده در حال پيشروي است و بديهي است که آشنايي مردم با تاريخ خود، آنان را از خودباختگي به خودباوري ميرساند و طبعاً در پذيرش دستاوردهاي بيگانگان تأمل خواهند کرد؛ به همين سبب جا دارد هر چه بيشتر از تاريخ تمدن و فرهنگ سخن به ميان آيد؛ البته بر اين نکته بايد تأکيد كرد که گاه پرداختن به داشتههاي تاريخي، آدمي را دچار غرور کاذب و اکتفا به آنها ميکند که از خطرهاي مهلک است. ما هماکنون تا حدودي دچار چنين وضعيتي شدهايم. با بيان گذشته و حتي بزرگنمايي آن، بهگونهاي رفتار ميکنيم که گويي همان براي ما کافي است؛ در حالي که پرداختن به گذشته بايد براي پيبردن به توانمنديها و بسترسازيهاي امروز و نيز شناسايي ضعفها و اشتباهات باشد که حتماً مايه عبرت و بالمآل محرک و مشوق است.
رهنامه پژوهش: تمدن اسلامي چه تطورات و مراحلي داشته و اکنون در چه مرحلهاي است؟
استاد: تمدن امري نسبي است؛ پس در مقايسه با تمدن ديگر يا پيشينه و پسينه خود ارزيابي ميشود. تمدن اسلامي نيز با همين شاخص اگر مورد مداقه قرار گيرد، ادوار و مراحلي براي آن ميتوان ذکر کرد. ميدانيم که تمدن اسلامي در مسير حياتش، پستي و بلنديهايي داشته است؛ در آغاز تا قرن دوم در حال شکلگيري بود که ميتوان به آن عنوان دوره تکوين را داد. از قرن سوم تا قرن ششم حرکتي بالان و شکوفا داشته است، هم از نظر علمي و دانشورزي، هم از نظر عمران و آباداني و هم از حيث امنيت اجتماعي و آسايش و بهرهمندي اجتماعي که نويسندههاي زيادي در اينباره سخن گفتهاند.
پس از اين دوره، دورهاي پديد آمد که حرکت يکنواختي را دنبال ميکرد، اگر نگوييم دچار انحطاط گرديد. اين دوره تا قرن سيزدهم هجري ادامه داشت. در اين قرن به دلايل مختلفي حرکتهاي جديدي در ايران و ديگر کشورهاي اسلامي آغاز شد که سرچشمه تحول تمدني به شمار ميآيد. جريان مشروطهخواهي در ايران و استقلالطلبيهاي سياسي در کشورهاي شمال افريقا و تأسيس حکومت متمرکز در عربستان و اندکي بعدتر اقدامات متمايز در ترکيه از اين قبيل است.
از اين دوره به بعد مرحله چهارم پديد آمد که همچنان رو به پيش است. انقلاب اسلامي ايران و انقلابهاي ديگر کشورهاي اسلامي در اين دوره قابل بررسي است. بيشتر آنها با رويکرد ايجاد تمدن نوين گام برميدارند؛ مثل آنچه در ايران، مالزي، ترکيه و ديگر كشورها دنبال ميشود. واقعيت آن است که دستاوردهاي قابل توجهي داشتهاند، هرچند تا رسيدن به وضع مطلوب فاصلهها دارند؛ وضع مطلوبي که در آن انسان بتواند زيست انساني، مختارانه و ارزشياش را طراحي کند.
تمدن و فرهنگ مظاهری دارند که از ذهنیتهای آدمی برمیآیند و اگر آن مظاهر کمرنگ شوند، معنایش آن است که ذهنیتها تحول یافته و بالتبع تمدنها رو به بیرنگی یا رنگباختگی میروند.
اما از منظر ديگري نيز ميتوان مراحل تمدن اسلامي را بررسي کرد و آن در مقايسه با ديگر تمدنها، از جمله تمدن غربي است که به چند مرحله قابل طبقهبندي است. دوره اول همان دوره تکون تمدن اسلامي است که در مقايسه با غرب، برتري نسبي دارد. با اينکه هنوز تمدن اسلامي شکل دقيقي نيافته بود، در عين حال بر غربي که در دوره قرون وسطي به سر ميبرد برتري داشت. دوره دوم قرون سوم تا ششم است که با قرون نهم تا دوازدهم ميلادي برابر است. در اين دوره که دوره برتري مطلق تمدن اسلامي است، غرب در تاريکي به سر ميبرد. خفقان و بيعدالتي، سختگيري، استبداد ديني و سياسي همه ابعاد زندگي غربيان را در چنبره خود قرار داده بود؛ اما مسلمانان به آزادي، امنيت، آباداني و ثروت مادي و معنوي رسيده بودند.
دوره سوم از قرن هفتم هجري (سيزدهم ميلادي) تا قرن نهم (پانزدهم ميلادي) است که دوره توازن نسبي تمدن اسلامي و غربي است. در اين دوره جهان اسلام از يک سو جنگهاي توسعهطلبانه صليبيان را در سوي غرب داشت و به فاصله اندکي با حملات سهمگين مغولان در طرف شرق مواجه شد و اين دو حمله دامنهدار و سهمگين، به تشتت سياسي جهان اسلام و رکود آن انجاميد؛ اما غربيان حرکت خود را به سوي پيشرفت آغاز کردند که محصول و نتيجه آن چيزي است که از آن به رنسانس ياد ميكنند.
از قرن دهم (شانزدهم ميلادي) مرحله چهارم آغاز شد که تا قرن دوازدهم (هجدهم ميلادي) طول کشيد. در اين دوره با برتري نسبي تمدن غرب مواجهايم. غرب با اعتماد به عقل و توجه به دنيا و ارزشدادن به انسان که پايههاي فکري آنان را تشکيل ميداد، به سرعت گامهايي به پيش نهاد؛ اما جهان اسلام، شايد در بعضي مواقع و زمانها با مديريت غرب استعمارگر، دچار درگيريهاي داخلي و ستيزههاي مذهبي صفويـعثماني (شيعه و سني) بود.
دوره پنجم مرحله برتري مطلق تمدن غربي است که با انقلاب صنعتي در غرب آغاز شد و جهان اسلام همچنان در بياطلاعي به سر ميبرد. اين معادله تا چند دهه اخير همچنان به نفع تمدن غرب رقم ميخورد. مرحله ششم دوره آگاهي جهان اسلام و نگاه نقدي به غرب است که از اواخر قرن بيستم مورد توجه انديشهگران و مصلحان قرار گرفت. در اين دوره آن نگاه تعظيمي و تحيري به تمدن غرب، به نگاه نسبتاً هوشيارانه و انتقادي مبدل شد و چالشي ذهني پديد آورد. در خود غرب نيز افرادي به انتقاد و مقابله با تمدن غربي پرداختند و آن را در نهايت، خطري براي جهان انساني و انسانيت شمردند. آخرين مرحله يا هفتمين دوره، از پس انقلاب اسلامي ايران آغاز شد که دوره ايجاد تمدن نوين اسلامي و بيداري مسلمانان است که البته در بازگشت به اسلامِ نخستين يا بازفهم اسلامِ مطابق با اقتضائات روز است. هماکنون در چنين وضعيتي هستيم که طليعه نوشکوفايي تمدن اسلامي است.
رهنامه پژوهش: آيا آگاهي از تاريخ تمدن اسلامي بر فهم علوم اسلامي و حوزوي تأثير دارد؟
استاد: نگاه به مسائل صرفاً از منظر معرفتي يا تأثيرگذاري بر فضاي ذهني، بهگونهاي محدودنگري است. جداي از اينکه مطالعات تمدني نقش علمي و معرفتي دارند يا نه، بايد اولاً به وظايف روحانيت توجه کرد و ثانياً به الزامات آنها. بيترديد از وظايف عمده حوزههاي علميه، تبليغ دين و بيان شريعت اسلامي است و اين امر بدون آشنايي با تاريخ و تمدن جامعه مورد نظر و هدف امکانپذير نيست. اين اشتباه استراتژيک است که برخي گمان ميکنند با دانستن چند آيه يا روايت ميتوان به تبليغ دين دست زد. هرگز چنين نيست. آشنايي با دين، يک چيز است و تبليغ چيز ديگر. براي تبليغ آشنايي تاريخي و تمدني جامعه هدف يکي از پيشنيازهاي جدي است و تا آدمي بسترهاي زيستي و پيشينه تاريخي قومي را نداند، نميتواند براي آنها تبليغ کارآمد و مؤثر داشته باشد؛ اما از سوي ديگر نيز پرداختن به اين دست از مطالعات مورد نياز حوزههاي علميه و طلبهها يا روحانيون است و آن فربگي دانستههاي خود مبلغان و غناي اطلاعاتي است. دانستن اين دانش امکان گفتگوي بيشتر و عالمانهتر را فراهم ميکند و سخن را از خشکي و کممايگي بيرون ميآورد. انسان از تاريخ و داشتههاي کهن، هرچه بيشتر آگاهي داشته باشد، بهتر ميتواند به فضاسازي بحث بپردازد.
از حيث معرفتي نيز پرداختن به فرهنگ و تمدن اسلامي تأثيرگذار است؛ چون همه دانشهاي اسلامي در تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامي سر برآوردند و دانستن محل و زمان پيدايي آنها خود تبارشناسي دانش و نگاه درجه دومي به آن است که امروزه از اهميت بالايي برخوردار است؛ مثلاً دانستن فقه شيعي بدون آگاهي از فضاي تاريخي شکلگيريِ احکام ميتواند مايه بيراههروي شود، چنانكه در تفسير، نيازمند دانستن شأن نزوليم.
رهنامه پژوهش: چه ميزان از گنجينه تمدن اسلامي در دست ما است و چگونه بايد آن را احيا کرد؟
استاد: بحث احياي تمدن اسلامي از مقولههاي پرحاشيه است و جنبههاي مختلفي دارد. به اجمال بايد گفت براي چنين منظوري اولاً بايد نگاه تمدني و آيندهنگرانه داشت نه نگاه خُرد خودمحورانه و حتي مليگرايانه يا مذهبمحورانه؛ چون هيچيک از اين رويکردها نتيجهبخش نخواهد بود، چنانکه ائمه ما با همين نگاه به تعامل با جريانهاي مختلف يا خلفاي زمان خويش پرداختند. امام علي(عليه السلام) سکوت خويش را براي ماندگاري اسلام و حفظ خون مسلمانان ذکر ميکند و امام حسن(عليه السلام) پذيرش صلح را به مقوله انسجام امت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و امنيت شيعه و صيانت از خونها ياد ميکند و اين به نظرم خيلي مهم است.
ثانياً بايد داشتههاي تمدني را شناخت. به هر حال امروزه آثار تمدني بسياري در اختيار ما قرار دارد که مهمترين آن در حوزه علم و اخلاق است. همچنين پشتوانه تاريخي داشتههاي تمدني ما مسلمانان از غناي بسيار بالايي برخوردار است که در هويتبخشي و پوياسازي ميتواند نقش جدي ايفا كند. ثالثاً بايد نيازهاي اساسي زمانه را شناخت و براي پرسشها يا نيازها پاسخ درخور ارائه کرد و در آخر اينکه بايد تمدنهاي رقيب را بهخوبي شناخت.
البته در بحث احيا از ديرباز دو رويکرد وجود داشته که به تعبير برخي از محققان ميتوان آن را به رويکردهاي معرفتدرماني و رفتاردرماني شناسايي کرد. در رويکرد معرفتدرماني، احيا به معناي بازخواني دين متناسب با نيازهاي زمان و ايجاد تمدني با اين مبناست؛ اما در رويکرد رفتاردرماني، عمل به آموزههاي اسلامي با بازگشت به اسلامِ نخستين مدنظر است. در هر صورت ايجاد تمدن نوين اسلامي امروزه دغدغه بسياري از متفکران ديني و حتي فقيهان است. اميد است حوزههاي علميه با توجه بيشتر به تاريخ و فرهنگ اسلامي در اين راستا گامهاي مؤثري بردارند.