شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » آرشیو مجلات / ش 11+12 » ادبیات عرب، علمی کاربردی یا امری مقدس
ادبیات عرب، علمی کاربردی یا امری مقدس | سید عباس قدیمی نژاد
710 بازدید

 

ادبيات عربي مانند فن جراحي است که بايد در وقت مناسب همه اطلاعات مربوطي که به درد بيمار مي‌خورد، به ياد پزشک بيايد و با مهارت به درمان مشکلش بپردازد. به زبان ديگر، بايد هر چه زودتر «علم عربي» را به «فن عربي» تبديل کرد؛ يعني آگاهي‌هاي کاربران بايد در مهارت‌هاي کاربردي آنان در خواندن و نوشتن و گفتن، خودنمايي کند که اين امر براي طلاب حوزه، به ترتيب اهميت چنين است که نخست بايد در «متن‌فهمي» و «متن‌نويسي» و آن گاه در بخش شنيداري و گفتاري زبان عربي، تسلط پيدا کنند. بدين منظور، تجزيه و ترکيب کاربردي با تکيه بر «معنا و مراد» در قرآن کريم يا فني‌تر بگوييم إعراب القرآن و معاني القرآن، از اهميت ويژه‌اي برخوردار خواهد بود.

اهميت زبان عربي

امام صادق (ع) فرمودند: «تَعَلَّمُوا العَرَبِيَّةَ فَإِنَّها کَلامُ اللهِ الَّذي يُکَلِّمُ بِهِ خَلقَهُ».[1] کتاب مقدس ما مسلمانان، احاديث پيامبر اسلام (ص)، روايات اهل بيت، علوم و فنون اسلامي و حوزوي و نيز مهم‌ترين واجب ديني ما نماز به زبان عربي است. همچنين خاورميانه مهم‌ترين منطقه دنيا، مشتمل بر کشورهاي مسلماني است که به زبان عربي گفت‌وگو مي‌کنند که يکي از راه‌هاي مهم اتحاد اين گروه عظيم مسلمان، رواج زبان عربي است که ضرورت زمانه، مصلحت منطقه و تکليف شرعي ماست. از سوي ديگر، حضور و تأثير زبان عربي در زبان فارسي، انکارناپذير است. پس زبان عربي بايد زبان دوم همه مسلمانانِ غير عرب، به ويژه ما ايرانيان به شمار آيد. زبان عربي براي گنجاندن معارف علمي و دقيق، ظرفيت بسيار بالايي دارد. از اين رو، قرآن کريم از آن استفاده کرده است.

«محمد حافظ بِک ابراهيم»، شاعر مصري، به شيوه زبان حال از قول زبان عربي چنين مي سرايد:

وَسِــعتُ کِتــابَ اللهِ لَفظـاً وَغايَةً

وَما ضِـقتُ عَن آيٍ بِه وَ عِـظاتِ

فَکَيفَ أَضيقُ اليـَومَ عَن وَصفِ آلَة

وَ تَنسيقِ أســـماءٍ لِمُخــتَرَعاتِ

أنا البَحـرُ في أَحشـائِهِ الدُّرُّ کـامِنٌ

فَهَل سَألُوا الغَوّاصَ عَن صَدَفاتي[2]

«من الفاظ و اهداف قرآن را در خود جاي دادم، در حالي که هيچ تنگنايي درباره آيات و پندهاي آن نداشتم، پس چگونه گمان مي‌کنيد امروز از توصيف يک ابزار و نام‌گذاري چند اختراع در تنگنا قرار بگيرم؟ من دريايي هستم که مرواريدها در سينه آن پنهان است. پس آيا کسي درباره صدف‌هاي پر مرواريد من، از غواصان اين دريا پرس و جو کرده است؟»

عباس حسن مي‌گويد: «و هذه العلوم النقلية ـ علي عظيم شأنها ـ لا سبيل إلي استخلاص حقائقها و النفاذ إلي أسرارها بغير هذا العلم الخطير. فهل ندرک کلام الله تعالي و نفهم دقائق التفسير و أحاديث الرسول عليه السلام و أصول العقائد و أدله الأحکام و ما يتبع ذلک من مسائل فقهية و بحوث شرعية مختلفة قد ترْقي بصاحبها الي مراتب الإمامة و تسمو به منازل المجتهدين  إلا بإلهام النحو و إرشاده؟! و لأمرٍ ما قالوا: إن الأئمة من السلف و الخلف أجمعوا قاطبةً علي أنه شرْط في رتبة الاجتهاد، و أن المجتهد لو جمع کلَّ العلوم لم يبلغ رتبةَ الاجتهاد حتي يعلم النحو، فيعرف به المعاني التي لا سبيل لمعرفتها بغيره. فرتبة الاجتهاد متوقفة عليه، لا تتمّ إلاّ به… . إنه النحو؛ وسيلة المستعرِب و سلاح اللغوي و عِماد البلاغيّ و أداة المشرِّع و المجتهد و المدخلُ إلي العلوم العربية و الإسلامية جميعاً».[3]

بنابراين، پيش‌نياز ورود ما به قرآن کريم و کشف و نشر معارف آن، داشتن آگاهي لازم و کافي از ادبيات آن است و اين بهترين بيان براي نشان دادن ضرورت بحث ادبيات کاربردي در حوزه‌هاي علميه و جميع علوم ديني است.

نگاهي به ادبيات عربي ما و آموزش آن در حوزه

بيشک ساختار جهان معاصر، روي بسياري از مسائل فکري و آموزشي هر ملتي، اثر حتمي مستقيم يا غيرمستقيم گذاشته که از جمله آنها مسئله آموزش زبان و يادگيري آن است.

زبان عربي در عصر ما، در چندين عرصه قابل طرح است که عبارتند از:نگاهي به ادبيات عربي ما و آموزش آن در حوزه.

بي‌شک ساختار جهان معاصر، روي بسياري از مسائل فکري و آموزشي هر ملتي، اثر حتمي مستقيم يا غيرمستقيم گذاشته که از جمله آنها مسئله آموزش زبان و يادگيري آن است.

زبان عربي در عصر ما، در چندين عرصه قابل طرح است که عبارتند از:

1ـ به عنوان شاخه‌اي از زبان‌هاي سامي، که در بخش گسترده‌اي از خاورميانه به آن تکلم مي‌شود و در دانش زبان‌شناسي معاصر، جايگاهي مانند زبان‌هاي ديگر دارد، قابل بررسي و ارزيابي است؛

2ـ به عنوان زباني رسمي و رايج، که در بخش مهمي از خاورميانه و نيز در همسايگي ما وجود دارد، لازم است از نظر اجتماعي و سياسي و ارتباطات ملل، زبان معاصر آنها را بدانيم؛

3ـ به عنوان زباني که علوم و فنون اسلامي و حوزوي ما با آن نگاشته شده است که نوعي ادبيات سنتي عربي را به ياد مي‌آورد که بر دنياي پيش از عصر جديد، بر کشورهاي اسلامي حاکم بوده است، هنوز هم استادان و طلاب، به همان شکل در برخي حوزه‌هاي علميه به آن توجه دارند؛

4ـ به عنوان يک زبان مهم و مقدس که قرآن کريم و احاديث پيامبر اسلام (ص) و روايات ائمه معصومين (ع) بر اساس آن جاري و رايج شده است.

بنابراين، در زبان عربي چهار نوع گرايش وجود دارد که هر يک نظام و برنامه‌ريزي ويژه خود را مي‌طلبد و نبايد آنها را خلط کرد.

پر واضح است که اگر بخواهيم طلبه حوزه، بر زبان‌شناسي عام عربي مسلط شود، به گونه‌اي که بتواند اين زبان را در دانشگاه‌هاي کشورهاي عربي و غيره تدريس کند، پس بايد او را به سوي نوع اول از زبان عربي، سوق بدهيم.

ادبیات عرب مانند فن جراحی است که باید در وقت مناسب همه اطلاعات مربوطی که به درد بیمار می خورد، به یاد پزشک بیاید و با مهارت به درمان مشکلش بپردازد. به زبان دیگر، باید هر چه زودتر «علم عربی» را به «فن عربی» تبدیل کرد.

اگر هم بخواهيم از طلاب، روزنامه‌نگار و خبرنگار يا مبلّغ راديويي يا منبري ماهري در خاورميانه بسازيم،  بايد نوع دوم زبان عربي را به او آموزش بدهيم يا چنانچه مي‌خواهيم طلاب بر متون درسي سنتي حوزه مسلط شوند و بر اساس شيوه قديم بنويسند، پس در شيوه هايي که تا به حال به کار رفته است، کامياب و موفق بوده‌اند و به تغيير آنها نيازي نيست، اما اگر آرمان ما تسلط طلاب حوزه بر عربي قرآن و احاديث است، بايد قاطعانه گفت که آنچه از ادبيات عربي در نظام حوزوي ما وجود دارد، واقعاً از روح زبان قرآني و حديثي بيگانه است. از اين رو، در تفسير و تبيين ادبي و لغوي احاديث، در ميان حوزه علميه، پيشرفت‌هاي شايان ذکري نمي‌بينيم.

بنابراين، فعلاً عربي رايج در حوزه فقط به درد يک چهارم از اهداف مطرح شده در يادگيري زبان عربي مي‌خورد که يقيناً اين وضعيت اسف‌بار براي دلسوزان حوزوي، قابل قبول نخواهد بود!

بدين‌سان، تعريف «ادبيات کاربردي» براي طبقات يادشده، کاملاً متفاوت خواهد بود و نمي‌توان همگان را به يک نوع واحد از ادبيات کاربردي، راهنمايي کرد.

بايد پذيرفت که زبان عربي نيز مانند هر زبان و پديده ديگري، در معرض انواع تحولات و تغييرات تاريخي و جغرافيايي قرار گرفته است که کسي جلودار آن نيست و نبايد هم باشد.

اين امر آن‌قدر طبيعي است که حتي در سه قرن نخستين اسلامي که محوريت و حجيت آن مورد اتفاق شيعه و سني است، با نموداري از اوج‌ها و افت‌هاي زبان عربي مواجه مي‌شويم که کسي هم به آن اعتراض نداشته است، اما کتاب‌هاي هر قرن کم‌کم به دست فراموشي، سپرده يا در موزه‌ها نگهداري‌ مي‌شود، ولي برخي کتا‌ب‌ها مانند ديوان حافظ يا سعدي و مولوي و مانند آنها، به عنوان نماد ملي هويت‌ساز يا عبرت‌آموز براي يک ملت، مورد توجه و تعليم و تعلم قرار مي‌گيرد. تا اين‌که به چهار کتاب آسماني مي‌رسيم که عبارت است از تورات، اوستا، انجيل و قرآن کريم که معتقدان به آنها با شور خاصي به زبان آ‌نها اهميت داده و درصدد استخراج ضوابط کلامي و مواد لغوي آن بوده‌اند و هستند.

پر واضح است که ما بايد براي پي بردن به لغات و قواعد زباني قرآن کريم، به عصر نزول که نيمه اول قرن هفتم ميلادي است، رجوع کنيم. بدين‌سان، يک نوع گرامرشناسي ويژه قرآن کريم به وجود مي‌آيد که براي درک بهتر آن بايد به کار ميداني پرداخت که بهترين منابع در اين مورد، تفاسير ادبي و نيز بخش‌هاي ادبي تفاسير خواهد بود، اما کتاب‌هاي ادبيات عرب که از زمان سيبويه و به بعد نگاشته شده، مملو از اشعار جاهليت عرب است که چندان به درد کار قرآن کريم نمي‌خورد، کما آن‌که همين کتاب‌هاي مهم به درد زبان معاصر عربي نخواهد خورد.

از اين بحث اين نتيجه‌ را مي‌گيريم که هدف و آرمان ما در يادگيري زبان عربي، در نقد کتب موجود درسي، تأثير به سزايي خواهد داشت، چون اين کتاب‌ها هرگز نتوانسته‌اند به تحقق اين هدف مقدس کمکي بکنند. پس اولين اشکال ما بر کتاب‌هاي آموزش عربي حوزه اين است که جايگاه اهداف زبان عربي در آنها به خوبي مشخص نشده است.

دومين اشکال اين است که در گونه‌هاي زبان عربي که پيشتر ذکر کرديم، مباحث مشترکي وجود دارد که به عنوان اطلاعات اوليه هر زبان تلقي مي‌شود که بايد آنها را در بخش مشترکي جاي داد.

بنابراين، مي‌توان به طور کلي دو بخش عمومي و اختصاصي را در يادگيري زبان عربي تشخيص داد و آن را در برنامه‌ريزي‌ها لحاظ کرد. اين در حالي است که در کتب آموزشي حوزه، اين دو عرصه از همديگر جدا نشده و به طور فلّه‌اي به آموزش زبان عربي، پرداخته شده است.

نکته مهمي که مي‌تواند به عنوان سومين اشکال مطرح شود، اين است که ما بايد سعي مي‌کرديم دست‌کم در بخش عمومي، به نحو جهاني، به قواعد مشترک زبان‌هاي رايج دنيا مي‌پرداختيم که با اين کار، علاوه بر آموزش گرامر مي‌توانستيم طلبه را وارد فضاي ترجمه زبان کنيم و آمادگي او را براي يادگيري زبان‌هاي ديگر، از جمله زبان فارسي و انگليسي بالا ببريم.

اشکال چهارم اين است که هر چند در کنار مکتب نحوي بصره، مکاتب ديگر نحوي مانند مکتب نحوي کوفه وجود دارد، اما واقع‌بينانه بايد گفت که در حال حاضر، ضوابط نحو بصره در همه جا حاکم است. بنابراين، چرا بايد در کتاب‌هاي نحوي ما، از نظريات ديگر مکاتب نحوي سخني به ميان آيد و تمرکز طلاب مبتدي را به هم بريزد؟

اشکال پنجم اين است که چرا بايد موارد استثنايي در قواعد يا تعابير و تراکيب عربي در کتاب‌هاي درسي ذکر شود؟ چيزهايي در متون اصلي بيان مي‌شود که در واقع بايد به حاشيه‌ها برود يا در پايان کتاب به عنوان اطلاعات تفصيلي ذکر شود. اين گونه اطلاعات هيچ فايده عملي ندارد و فقط به دور شدن از اصل قضيه و تشتت حواس طلاب مي‌انجامد. به نظر مي‌رسد، هر طرح جديدي بايد بر اساس دست‌آوردهاي متديک علمي روز، به حل مشکلات يادشده بپردازد.

اشکال ششم اين است که متأسفانه ما از تاريخچه علوم استفاده درستي نمي‌کنيم، در حالي ‌که گاهي توضيح مسئله در بستر زمان و طرز پيدايش آن بيشتر از توضيح فلسفي و مفهومي آن، کاربرد دارد. براي نمونه، بايد بفهميم علم صرف چگونه پس از علم نحو رونق گرفت و با علم لغت آميخته شد و نخستين نويسندگان آن چه کساني بودند و چه مشکلاتي را مي‌خواستند برطرف کنند.

اشکال هفتم و اساسي‌ترين اشکال کتاب‌هاي آموزشي حوزه اين است که به جاي درس صرف يا درس نحو و مانند آنها، درصدد تدريس علم صرف و علم نحو است. توضيح اينکه ما اصرار داريم ضوابط علوم را به شکل پادگاني و به ترتيب وجودي و نظم فلسفي به مبتديان بياموزيم. اين در حالي است ‌که هنوز طلبه مبتدي در حال و هواي خاص خودش به سر مي‌برد و بايد بر اساس ذهنيتي که از زبان مادري و از يادگيري زبان دارد، با او روبه‌رو شويم.

ما هرگز درباره مباحث فني و دقيق علم صرف، اعتراضي نداريم، بلکه آرزومنديم اين گونه مباحث در حوزه بيشتر شود، اما چنين غذاهاي خوش‌مزه‌اي را نمي‌توان به نوزادي شش ماهه داد؛  زيرا به هر دو زيان مي‌رسد؛ يعني هم از ارزش آن غذاي علمي کاسته خواهد شد و هم شخص مبتدي و نوپا را از حوزه، گريزان خواهد کرد.

مکاتب سه‌گانه نحوي

دانشمندان مسلمان از همان قرون اوليه اسلامي، دست به کار شدند تا ضوابط زبان عربي را استخراج و تنظيم کنند و در اين زمينه تلاش‌هاي فراواني انجام شد و خليل بن احمد و سيبويه ايراني، دو چهره آشناي ادبيات عربي، در نيمه دومِ قرن دوم هجري، براي نخستين بار به توليد علم نحو پرداختند و مکتب نحوي بصره را پي‌ريزي کردند تا پاسخ‌گوي تعابير زباني و ساختار کلامي خاص قرآن کريم باشد.

جوش و خروشِ توليد علم و نقد و بررسي نظريات علمي در جامعه اسلامي، به گونه‌اي رونق يافت و رواج داشت که هنوز مدتي از پي‌ريزي مکتب نحوي بصره نگذشته بود که بيشتر شاگردان همين مکتب، با نظريه‌پردازي جديد و متنوع در کوفه، يک مکتب رقيب، يعني مکتب نحوي کوفه را ساختند.

اين دو مکتب نحوي، مثل دو حزب مخالف، عمل و براي خود مرزهاي جدايي را تعريف مي‌کردند تا آنکه جامعه اسلامي در قرن چهارم هجري در بغداد، شاهد مکتبي ترکيبي و تلفيقي شد که دلايل هر دو مکتب را مي‌شنيد و سپس بهترين آنها را برمي‌گزيد که آن مکتب نحوي بغداد است که کار خود را از قرن چهارم هجري قمري شروع کرد و هم‌اينک در محافل آموزشي عربي و در حوزه هاي علميه رايج است.

رايحه تحول در عصر جديد

در عصر جديد با توجه به پيشرفت‌هاي علمي در همه موضوعات انساني و جهاني، اديبان عرب به نقد و بررسي ميراث سنتي ادبيات عربي پرداخته و آن را براي جهان معاصر، ناکافي و گاهي زيان‌بار ارزيابي کرده و به دنبال بحث‌هاي جديدي رفته‌اند. در اين‌جا هر چند تحولات ادبيات عربي به عنوان گرامر زبان رسمي کشورهاي عربي براي ما اهميت چنداني ندارد، اما درباره تحولات مربوط به ادبيات عربيِ قرآن کريم بايد حساس باشيم.

ادبيات عربيِ سنتي، جامه‌اي تنگ بر تن قرآن

متأسفانه ادبيات عربيِ سنتي و رايج، در سه عرصه گرفتار ناکارآمدي است که جنبه کاربردي آن را دچار مشکل مي‌سازد:

الف) زياده‌گويي بي‌ثمر درباره تخمينات اعرابي و احتمالاتِ لفظيِ غيرمرتبط با معناي متعارف و مفيد؛

ب) تنگناي گرامري که موجب از دست رفتن معناي اصلي يا راجح در بسياري از تفاسير شده است؛

ج) انسداد غيرمنطقي، نسبت به فهم و کسب معاني جديد در توليد نظريات علمي از قرآن کريم؛

هدف و آرمان ما در یادگیری زبان عربی، در نقد کتب موجود درسی، تاثیر به سزایی خواهد داشت چون این کتابها هرگز نتوانسته اند به تحقق این هدف مقدس کمکی بکنند.

البته اشکالات فرعي ديگري وجود دارد که فعلاً از شرح آنها صرف‌نظر مي‌کنيم، از قبيل اتلاف وقت پژوهشگران، لغوگرايي، انحراف از مسائل اساسي اسلامي، بازيچه قرار دادن آيات الهي، دور کردن طالبان علم از تحقيقات ميداني، استفاده از مثال‌هاي جعلي براي اثبات قواعد خيالي و کنار گذاشتن بسياري از متون واقعي عربي و… .

ادبيات معناگراي قرآن، جامه‌اي مناسب براي ظرفيت‌هاي قرآن

اين طرح جديد، پيشنهادي دلسوزانه و محققانه درباره برخورد با ادبيات عربي قرآن است که در تعاملي آزاد با معناي عرفي و معقول قرآن سعي دارد با پي‌ريزيِ حداقلِ ضوابط زباني، حداکثر معاني را توليد کند.

با اين طرح کارآمد، يعني تنظيم حداقل ضوابط زباني براي توليد حداکثر معاني، مشکلات سه‌گانه ادبيات سنتي، يعني زياده‌گويي، تنگناي گرامري و انسداد توليد معاني، از بين خواهد رفت.

منابع نقد و بحث در ادبيات معناگراي قرآن

ما با رجوع به پنج منبع مهم درباره ضوابط حداقلي زبان عربي قرآن، بحث خواهيم کرد:

1ـ قرآن کريم که مهم‌ترين منبع مراجعات ادبي و نحوي ما خواهد بود؛

2ـ احاديث معتبر به ويژه متون ادعيه و نصوص فصيحه در نهج‌البلاغه و صحيفه سجاديه و غيره؛

3ـ ادبيات گذشتگان، همراه با توجه به تأثيرات انتخاب مکتب نحوي و مباني اعتقادي آنان بر نظريات علمي؛

4ـ تحليل‌هاي زبان‌شناختي درباره زبان عربي به وسيله اديبان معاصر عرب؛

5ـ تفاسير گوناگون قرآني به ويژه تفاسير ادبي و نحوي.

تعامل ادبيات معناگراي قرآن با علوم ديگر

پر واضح است که اعتقادات و انتظارات ما نسبت به اين ادبيات، حساس خواهد بود؛ يعني ممکن است بخشي از عقايد ما شکل قواعد و محتواي جمله را تغيير دهد و اين امر کاملاً طبيعي است، به شرطي که دليل کافي ارائه بدهيم، وگرنه قابل قبول نخواهد بود. بنابراين، ما از تأثير متقابل نحو با علوم ديگر و تعامل آن استقبال مي‌کنيم و آن را مايه ارتقاي مفاهيم قرآني و ديني مي‌دانيم. کما اينکه برخي مباحث الفاظ اصول فقه، به ويژه رابطه معناگرايي با تکثرگرايي، از قبيل اشتراک لفظي و معنوي و حتي تعدد قرائات قرآني و همچنين مباحث هرمنوتيک و زبان‌شناسي عام مي‌تواند با ادبيات معناگراي قرآن، ترابط و تعامل مفيدي داشته باشند، اما بيشترين جايي که مي‌توان از ادبيات معناگراي قرآن، بهره وافي و کافي برد، علم تفسير قرآن است که رابطه متقابل آنها موجب غناي ديگري مي‌شود. در اينجاست که ما مي‌توانيم تکليف ادبيات کاربردي را روشن کنيم و بگوييم که نخست بگو چه ادبياتي مي‌خواهي تا بگويم چه نوع کاربردي را بايد تمرين کني!

يوسف صيداوي، يکي از کساني است که ادبيات عربي را به صورت کاربردي‌ترين حالت درآورده است. وي در جلد نخست کتاب پر سر و صداي خود به نام «الکفاف»، درباره هويت قاعده نحوي، بحث جديدي را مطرح، و با توضيحات بسيار متين و متقاعدکننده‌اي ثابت مي‌کند که اگر قرار است به قواعد نحوي عمل شود، پس هيچ نيازي نيست با آن مثل امري مقدس تغييرناپذير برخورد کنيم و خود را در تراکيب و تعابير گذشتگان به زنجير بکشيم.

وي در جلد دوم به مناقشات متنوع و متعددي درباره مسائل نحوي مي‌پردازد و نشان مي‌دهد که بسياري از تنش‌ها، از زياده-گويي‌ها و عدم ورود از زاويه درست در زبان، سرچشمه گرفته است.

به نظر ما هر کس مي‌خواهد نحو را به شکل کاربردي و فعال و سودمند عرضه کند، بايد مسيري را برود که صيداوي رفته است و اي کاش کتاب وي که واقعاً کفافِ دوره‌هاي اوليه عربي است، در حوزه‌هاي علميه ما رايج مي‌شد!

پی نوشت ها:

[1]. خصال شيخ صدوق، ص 258.

[2]. احمد الهاشمي، جواهر ألأدب، ص 591.

[3]. النحو الوافي، مقدمه، ج 1.

پاسخ دهید: