شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » ش 21+22 » ارتباط قرآن و سنت در گفت‌وگو با علي شاه عليزاده

… در روايتي از امام رضا(عليه‌السلام) آمده است شخصي نزد امام آمد و عرض كرد: «رجل قال عند موته کل مملوک لي قديم فهو حر لوجه الله: مردي هنگام فوتش گفت غلام‌ها و برده‌هاي من، آناني که قديمي هستند، در راه خداوند آزادند». آن شخص از امام سؤال كرد مراد از قديم چيست. آيا مراد يک سال است يا دو سال يا كمتر يا بيشتر؟ حضرت مي‌فرمايد: در قرآن آمده است: «حتي عاد کاالعرجون القديم: تا چون شاخكِ خشكِ خوشه خرما برگردد». آيه درباره هلال ماه است. حضرت مي‌فرمايد چه مقدار طول مي‌كشد كه شاخه خرما از سنگيني به صورت هلال دربيايد و خشك شود كه فرد پاسخ مي‌دهد شش ماه. حضرت مي‌فرمايد پس هر مملوکي که تا شش ماه دست ايشان بوده آزاد است. نمونه چنين استدلال‌هايي در فقه زياد است. هيچ فقيهي جرئت نمي‌کند چنين استدلال کند و حکم فقهي بدهد؛ بنابراين در قرآن اصول و مداليل نامتعارفي وجود دارد كه وجود مقدس پيامبر و ائمه(عليهم‌السلام) بر اين مداليل آگاهي دارند و از طريق اين اصول و مداليل، احکام را از دل قرآن بيرون مي‌آورند.

رهنامه پژوهش: پرسش اساسي ما اين است که آيا سنت از نظر صدوري و دلالي در طول قرآن و وامدار قرآن است يا خير؟

استاد: دست كم بخشي از سنت، مستقل از قرآن و در عرض آن است، نه در طول قرآن. منشأ اين پرسش در اين چند سال اخير مربوط مي شود به مباحثي که علامه طباطبايي در تفسير الميزان و کتاب اسلام در قرآن مطرح كرده است. در بخشي از الميزان در بحث نهيي که اخباريان از تفسير قرآن دارند و قائل به حجيت ظواهر قرآن نيستند و آن را رد مي کنند و روايات تفسير به رأي را شاهد بر مدعاي خويش مي آورند، علامه طباطبايي بحثي در رد اخباريان مطرح مي كند. ايشان در آن بحث مي گويد قرآن اساساً خودش را نور و بيان معرفي مي کند و مي گويد «هذا بيانٌ للناس» يا «تبياناً لکل شي». حالا چيزي که خودش نور و بيان و تبيان همه چيز است، چطور مي تواند در دلالت بر مقاصدش محتاج غير باشد؛ اگرچه آن غير، سنت باشد. روايات تفسير به رأي در واقع نمي خواهند ما را از تفسيرکردن نفي کنند، بلکه مي خواهند ما را از تفسير غلط و روش غلط در تفسير قرآن منع کنند. در واقع مي خواهند به ما بگويند اگر قرآن را تفسير مي کنيد، بايد از روش صحيح قرآن وارد شويد. آن روش صحيح چيست؟ تفسير قرآن با خود قرآن است؛ چراكه وقتي قرآن «تبياناً لکل شيء» باشد، تبيان خودش هم هست. وقتي مي گويد «بيان للناس» است، يعني نمي توانيد در قرآن مطالبي پيدا کنيد که بيان نباشد. اگر در آيه اي به مناسبتي با ابهامي روبرو شديد، در آيه ديگر و در جاي ديگر قرآن، آيه اي مي توانيد پيدا کنيد که اين ابهام را رفع کند؛ بنابراين روايات تفسير به رأي، ما را از روش غلط در تفسير قرآن منع مي کنند. آن روش غلط ممكن است تفسير قرآن به سنت يا به عقل يا تاريخ يا هر چيز ديگري باشد.

دليل ديگري که علامه طباطبايي براي ادعاي خودش مطرح مي کند اين است كه مي گويد رواياتي داريم که مي گويند: «يصدق بعضه بعضا»؛ بخشي از قرآن بخش ديگر را تصديق و تفسير مي کند؛ اضافه بر اين، قرآن مخالفانش را به تحدي و هماوردي دعوت مي کند و مي گويد اگر شما قبول نداريد اين قرآن از جانب خدا است، برويد مانند آن را بياوريد. وقتي قرآن مخاطبش را به تحدي مي خواند، اين تحدي در صورتي حکيمانه است که مخاطب قرآن بفهمد قرآن چه مي گويد؛ يعني او قرآن را از ابتدا تا انتها بخواند و بفهمد و بعد بگويد آيا مي توانم مثل قرآن را بياورم يا خير. وقتي چيزي را نمي فهمد، دعوت به تحدي سخن حکيمانه اي نيست. همين که خداوند تحدي مي کند، يعني اينکه شما مي توانيد قرآن را بفهميد. يا مثلاً قرآن مردم را مخاطب قرار مي دهد و مي فرمايد «قل يا ايها الناس»، «قل يا ايها الکافرون»، «يا اهل الکتاب» يا «يا ايها الذين آمنوا» و با آنان سخن مي گويد. معناي چنين خطابي اين است که مردم، اعم از كافر و مسلمان همگي مي فهمند خداوند چه مي گويد. اگر نمي فهميدند، کلام بيهوده اي بود.

رهنامه پژوهش: کافران و اهل کتاب نيز پيغمبر و سنت را قبول نداشتند.

استاد: قبول نداشتند تا بروند مراجعه کنند و بگويند يا رسول الله شما بيا قرآن را براي ما تفسير کن و بگو خدا به ما چه مي گويد. اين گونه سخن گفتن غيرحکيمانه است. اين يکي از دلايل علامه است. دليل ديگر علامه روايات عرضه حديث به قرآن است. اين روايات به ما مي گويند اگر خواستيد ببينيد حديثي صحيح است يا غلط، آن را به قرآن عرضه کنيد؛ اگر با قرآن موافق بود «فخذوا: آن را بگيريد» و اگر موافق قرآن نبود، ردش کنيد و قبول نکنيد و آن را کنار بگذاريد. يا روايت داريم كه مي گويد اگر حديثي از من به شما رسيد و ديديد که موافق قرآن است، من گفته ام و اگر حديثي بود كه موافق قرآن نبود، من نگفته ام. در اينجا وقتي مي توانيم روايات را بر قرآن عرضه کنيم كه قرآن را بفهميم؛ پس ابتدا بايد قرآن را بفهميم تا بتوانيم در مقام عرضه بسنجيم حديث مورد نظر، موافق قرآن است يا خير. اگر بنا باشد قرآن را نفهمم، روايات عرضه لغو خواهند بود. اينها ادله اي هستند که جناب علامه اقامه کرده است.

از سوي ديگر وقتي تفاسير روايي يا جوامع روايي مان را باز مي کنيم مي بينيم حجم زيادي از روايات در مقام تفسير قرآن اند. برايمان سؤال مي شود اگر قرآن قابل فهم است، چرا ائمه اين همه آيات را براي ما تفسير کرده اند. علامه طباطبايي در پاسخ به اين پرسش مي فرمايد نقش رسول الله و ائمه در تفسير آيات، نقش تعليمي است؛ يعني عقلا براي فهم هر متني، روش و سيره اي دارند كه براي فهم متن ظواهر قرآن نيز از همان روش استفاده مي شود؛ منتها همان طوري که برخي از متون نياز به معلم دارند، قرآن نيز نياز به معلم دارد؛ يعني دانش آموزي که مي خواهد درس شيمي، فيزيک يا ادبيات بخواند، خودش نمي تواند به راحتي همه نکات را بفهمد؛ پس نياز به معلم دارد كه دشواري هاي فهم را براي آن دانش آموز آسان کند؛ يعني از همان روش عقلا استفاده مي کند. قرآن هم همين طور است. ممكن است ظواهر قرآن را همه بفهمند؛ اما گاه در ميان قرآن صعوبت هايي است كه فهم آنها مخاطب خاص خودش را مي طلبد. تعليمات ائمه گاه به صورت مستقيم است، مثل اينکه به ما مي گويند براي فهم آيات به نکات ادبي يا فلان مطلب رجوع کنيد و گاه به طور غيرمستقيم است؛ يعني آيه را براي ما تفسير مي کنند و مي فهميم براي تفسير آيات از نکات ادبي استفاده شده است.

جمع بندي سخن علامه اين است که قرآن در دلالت بر معناي خودش، بي نياز از هر غيري است؛ چه اين غير، سنت باشد يا تاريخ باشد يا عقل يا دليل و برهان باشد. هر چه مي خواهد باشد. علامه مصباح يزدي در توضيح اين بيان علامه طباطبايي مي فرمايد مقصود علامه از اينكه قرآن بي نياز از بيان غير است، اين است که قرآن هر چيزي را که در مقام بيانش باشد، آن را به ما گفته است. اگر بعضي مطالب را در قرآن نمي يابيم، به اين سبب است که قرآن در مقام بيان آن نبوده است؛ براي مثال سوره «تبت يدا ابي لهب و تب» را باز مي کنيد و مي بينيد قرآن از شخصي به نام ابولهب سخن مي گويد و نفرين مي کند و مي گويد ابولهب در جهنم است و همسرش هم هيزم کش جهنم است. قرآن در مقام بيان همين مقدار از زندگي ابولهب است؛ اما اينکه او عموي پيامبر بوده يا نبوده، قرآن در مقام بيان آن نيست. آيا همسر ابولهب خواهر معاويه و دختر ابوسفيان بوده يا نه، قرآن سخني در اين باره نمي گويد. باز اينكه چرا خداوند ابولهب را نفرين کرده، باز هم قرآن در مقام بيان آن نيست، بلكه آن را  شأن و سبب نزول و تاريخ براي ما بيان كرده اند؛ يعني اگر مي خواهيم بدانيم ابولهب کيست، بايد سراغ تاريخ برويم. براي اينكه بدانيم چه اتفاقي افتاد بايد به سبب نزول مراجعه کنيم و اينكه ابولهب چه نسبتي با پيغمبر داشته، باز هم بايد به تاريخ مراجعه كرد.

علامه طباطبايي منکر اين نيست که براي فهم اين موارد بايد به تاريخ و سبب موضوع رجوع کنيم. خود ايشان براي شناخت ابولهب به جريان تاريخي استناد مي کند. در واقع اينها از مواردي اند که قرآن در مقام بيان آنها نبوده است. قرآن چنين مواردي را به تاريخ واگذار کرده است. قرآن مي فرمايد «اقيموا الصلاه: نماز را بپا داريد». قرآن همين مقدار از ما خواسته است و همين مقدار هم براي ما روشن است و ابهامي ندارد؛ اما اينکه نماز کم و کيفش چيست، قرآن در مقام بيان آن نبوده است؛ بنابراين ما را به سنت واگذار کرده است. کم و کيف را برويد از پيامبر بياموزيد.

سخن علامه اين است که قرآن در دلالت بر معناي خودش، بي‌نياز از هر غيري است؛ چه اين غير، سنت باشد يا تاريخ باشد يا عقل يا دليل و برهان باشد. هر‌چه مي‌خواهد باشد. علامه مصباح يزدي در توضيح اين بيان علامه طباطبايي مي‌فرمايد مقصود علامه از اينكه قرآن بي‌نياز از بيان غير است، اين است که قرآن هر چيزي را که در مقام بيانش باشد، آن را به ما گفته است. اگر بعضي مطالب را در قرآن نمي‌يابيم، به اين سبب است که قرآن در مقام بيان آن نبوده است.

مقصود علامه از اينکه قرآن بي نياز از تاريخ و برهان عقلي و بي نياز از سنت است، در چنين مواردي است؛ يعني هر جا قرآن مطلبي بيان كرده و در مقام بيان بوده، بيانش روشن است و ابهامي ندارد. هر جا که ما فکر مي کنيم ابهام دارد، به اين دليل است که قرآن در آنجا در مقام بيان نيست. در چنين مواردي يا بايد به تاريخ رجوع کنيم يا به سنت يا به عقل يا هر چيز ديگري. مثلاً اينكه ذوالقرنين چه كسي بوده و به کجا سفر کرده و سد او كجاست، مطلبي است كه بايد در تاريخ و تحقيقات جغرافيايي به دنبال آن بود.

رهنامه پژوهش: مطلبي كه از آقاي مصباح نقل كرديد، کجا فرموده اند؟

استاد: در آن همايشي که براي تفسير الميزان در همان مؤسسه امام خميني برگزار كردند. ايشان در آنجا سخنراني كردند و اين مطلب را گفتند.

البته به علامه طباطبايي اشکال هاي هم شده است. گفته اند شما مي گوييد عرضه حديث به قرآن، خود دليلي است بر اينکه حديث وامدار قرآن است؛ چراكه آمده است اگر معارفش در دل قرآن و موافق قرآن بود، آن را بپذيريد و اگر مخالفش بود، حديث را كنار بگذاريد. اگر وامدار بودن حديث به قرآن را بپذيريم، پس چرا ائمه به ما گفته اند سنت را به سنت عرضه کنيد. آمده است براي تشخيص درست و غلط بودن حديث، آن را به سنت عرضه کنيد؛ پس اگر با سنت موافق و مطابق بود، آن را بگيريد وگرنه ردش کنيد. اگر سنت در معارف و مطالب و مداليلش وامدار قرآن است، عرضه به قرآن کفايت مي کند؛ اما گفته اند روايت را به سنت هم عرضه كنيد؛ پس معلوم مي شود سنت چيزهايي دارد که قرآن ندارد. اگر سنت هماني است که در قرآن است، ديگر عرضه به سنت معنا ندارد. با همان خود قرآن همه چيز براي ما روشن است.

رهنامه پژوهش: اين يعني معارفي در سنت هست که در قرآن نيست.

استاد: برداشتي که از اين روايت داريم، اين است كه ما رواياتي نيز داريم که به ما مي گويند هر آنچه شما به آن نياز داريد، اعم از احکام و معارف، يا در قرآن آمده است يا در سنت. اگر سنت از کتاب گرفته شده بود، ديگر معنا نداشت كه ما را به قرآن و سنت هدايت كنند، بلكه مي فرمودند همان کتاب کافي است؛ بنابراين معلوم مي شود سنت هم چيزهايي دارد که کتاب ندارد. همين مطلب دليلي بر اين است که سنت در تمام مداليل و در تمام دارايي هايش وامدار قرآن نيست.

اشکال ديگري که به علامه طباطبايي کرده اند اين است كه قرآن به ما مي گويد «ولکم في رسول الله اسوه حسنه» يا «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم» يا «ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا». اگر سنت در دارايي هايش وامدار قرآن است، همين «اطيعوا الله» کافي است و ديگر «ما اتاکم الرسول و فخذوه» معنا ندارد. اگر هر آنچه پيامبر مي آورد از همان قرآن است، پس همان قرآن كفايت مي كند يا اگر پيامبر الگويي است که از قرآن مي گويد، قرآن خودش اسوه باشد. چه نيازي است كه پيامبر اسوه ما شود. اينکه پيامبر براي ما اسوه مي شود يا به ما دستور مي دهند از پيامبر اطاعت کنيم يا به ما مي گويند «ما اتاکم الرسول فخذوا» همه حکايت از اين دارد که سنت حاوي مطالبي است كه در قرآن نيست؛ يعني دست كم بخشي از سنت وامدار قرآن نيست؛ بنابراين نمي توانيم بگوييم سنت هر چه دارد از قرآن دارد. ادله ديگري ارائه شده است؛ مثلاً شواهدي از بعضي احکام آورده اند که در سنت آمده و در قرآن وجود ندارد.

اينها اشکال هاي بود که بر علامه گرفته شده است و به ظاهر اشکال هاي خوبي است؛ اما اينكه اين اشکال ها حقيقتاً  وارد است يا نه، اگر کمي در مطالب دقت کنيم معلوم مي شود اين اشکال ها وارد نيستند. قبل از توضيح بايد مقدمه اي عرض کنم تا مطلب خوب حل شود. قرآن دلالت ها و مداليلي براي ما دارد که متعارف است؛ يعني همه عقلا براي فهم هر متني از آنها استفاده مي کنند. هر متني جلوي شما بگذارند، شما براي فهم آن به زبانش، لغت هايش ، ترکيب ها و قرائن بيروني و دروني اش، سياق کلمه و جمله نگاه مي کنيد و بعد مقصود گوينده يا نويسنده را به دست مي آوريد. اين گونه مداليل در قرآن براي همه است. گفتيم دعوت هاي عمومي قرآن، تحدي هاي قرآن همه حکايت از اين مداليل مي کند؛ اما آيا مداليل قرآن محدود به اين موارد است؟ ما از روايات و اشاراتِ آيات به دست مي آوريم که مداليل قرآن محدود به مداليل متعارف نيست. قرآن مداليلي دارد که پيامبر و حجج معصوم از آن مداليل آگاهي دارند و آن مداليل در دسترس ما نيستند؛ براي نمونه يکي ـ دو روايت مي خوانيم تا ببينيم اين مداليل چطور در دسترس ما نيستند و اساساً به ما چه گفته شده است. در روايتي در کافي، امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد «ما من امرٍ يختلف فيه اثنان الا و له اصلٌ في کتاب الله عزوجل ولکن لاتبلغه عقول الرجال»؛ مي گويد دو نفر درباره چيزي اختلاف نمي كنند مگر اينكه آن، اصل و پايه اي در قرآن دارد؛ منتها عقول مردم عادي به آن پايه و اصل دسترسي ندارد يا در حديث ديگري امام علي(عليه السلام) مي فرمايد: «فاستنطقوه»؛ قرآن را به زبان در بياوريد و آن را به حرف بکشيد. «و لم ينطق»؛ ولي قرآن براي شما حرفي نمي زند. «ولکن اخبرکم»؛ ولي من براي شما از آن خبر مي دهم. پس معلوم مي شود بخشي از نطق هاي قرآن براي ما نيست، بلكه براي افراد خاص و ويژه اي است که آشنايي با آن استنطاق دارند.

بابي در كتاب کافي با اين عنوان وجود دارد: «باب من اوصي بجزء من ماله: باب کسي که وصيت مي کند جزئي از مالش را در راه خدا بدهد». پرسش اين است كه اين جزء چقدر است؟ آيا اين جزء نصف مال او يا يک دهم يا يک بيستم يا يک هزارم است. قصه از اين قرار است كه فردي درباره بخشي از مالش وصيت كرد و مقدار آن را مشخص نكرد. راوي مي گويد نزد ابن ابولَيلا كه از فقهاي عصر امام صادق(عليه السلام) و از اهل بيت(عليهم السلام) دور بود، رفتم و درباره مقدار وصيت پرسيدم. ابن ابوليلا گفت چيزي در قرآن در اين باره نداريم. خبر به گوش امام صادق(عليه السلام) رسيد و امام فرمود: «کذب ابن ابوليلا»، بلكه در قرآن چنين چيزي آمده است. حضرت فرمودند مراد از جزء مال، عُشر آن يعني يك دهم آن است. آن گاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند: «اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً». خداوند عزوجل به ابراهيم(عليه السلام) بر روي هر كوه جزئي قرار دهد. مراد جزئي از آن چهار پرنده است. سپس حضرت مي فرمايد: «کانت جبال يومئذ عشره: آن کوه ها در آن هنگام ده عدد بودند». حضرت با استدلال به اين آيه و تعداد کوه ها، مقدار جزء را يک دهم معرفي مي كند.

يا در روايتي از امام رضا(عليه السلام) آمده است شخصي نزد امام آمد و عرض كرد: «رجل قال عند موته کل مملوک لي قديم فهو حر لوجه الله: مردي هنگام فوتش گفت غلام ها و برده هاي من، آناني که قديمي هستند، در راه خداوند آزادند». آن شخص از امام سؤال كرد مراد از قديم چيست. آيا مراد يک سال است يا دو سال يا كمتر يا بيشتر؟ حضرت مي فرمايد: در قرآن آمده است: «حتي عاد کاالعرجون القديم: تا چون شاخكِ خشكِ خوشه خرما برگردد». آيه درباره هلال ماه است. حضرت مي فرمايد چه مقدار طول مي كشد كه شاخه خرما از سنگيني به صورت هلال دربيايد و خشك شود كه فرد پاسخ مي دهد شش ماه. حضرت مي فرمايد پس هر مملوکي که تا شش ماه دست ايشان بوده آزاد است. نمونه چنين استدلال هايي در فقه زياد است. هيچ فقيهي جرئت نمي کند چنين استدلال کند و حکم فقهي بدهد؛ بنابراين در قرآن اصول و مداليل نامتعارفي وجود دارد كه وجود مقدس پيامبر و ائمه(عليهم السلام) بر اين مداليل آگاهي دارند و از طريق اين اصول و مداليل، احکام را از دل قرآن بيرون مي آورند.

يا رواياتي زيادي داريم که در مورد باطن قرآن است. در اين روايات آمده است: « للقرآن ظهرٌ و بطنٌ و للبطن بطن و للظهر ظهرٌ». اين قرآن داراي بطوني است که دست ما به آن بطون نمي رسد؛ اما خداوند متعال دسترسي به اين بطون را براي ائمه و پيامبر قرار داده است. اين مطلب در احاديث، به صورت فراوان و مکرر و در عناوين مختلف آمده است. نمونه اي را كه علامه طباطبايي به آن استشهاد كرده مي آوريم. امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: من علم آسمان ها و زمين را و علم هر چه در گذشته بوده و در آينده قرار است اتفاق بيفتد، همه را دارم. همان طور که به کف دستم نگاه مي کنم و علم دارم، به همه اينها نيز علم دارم. راوي تعجب مي کند اين همه علم چطور ممكن است. حضرت مي فرمايد همه اينها را از قرآن مي گيرد و قرآن تبيان همه چيز است. علامه طباطبايي ذيل حديث مي نويسد اگر صدور اين حديث از معصوم درست باشد، قطعاً مقصود حضرت از دلالت هاي نامتعارف و مداليل نامتعارف قرآن است، نه مداليل متعارف؛ چراكه من و شما هم مداليل متعارف قرآن را مي فهميم؛ پس بايد همه اين علوم را به دست بياوريم.

از اين روايات مي‌توان نتيجه گرفت قرآن ظاهري و باطني دارد، مداليل متعارف و مداليل نامتعارف دارد. ظاهر قرآن و مداليل متعارف قرآن در دسترس همه عقول بشري است؛ اما مداليل نامتعارف قرآن و باطن قرآن در دسترس فقط راسخان در علم است. از اين نتيجه مي‌گيريم آنجايي که به ما مي‌گويند حديث را به قرآن عرضه کنيد، در مواردي است که مداليل قرآن را مي‌فهميم؛ ولي آنجا که به ما مي‌گويند به سنت عرضه کنيد، به اين دليل است كه در سنت معارفي آمده است که از مداليل نامتعارف و باطن قرآني گرفته شده و فهم آنها کار ساده‌اي نيست.

از اين روايات مي توان نتيجه گرفت قرآن ظاهري و باطني دارد، مداليل متعارف و مداليل نامتعارف دارد. ظاهر قرآن و مداليل متعارف قرآن در دسترس همه عقول بشري است؛ اما مداليل نامتعارف قرآن و باطن قرآن در دسترس فقط راسخان در علم است. از اين نتيجه مي گيريم آنجايي که به ما مي گويند حديث را به قرآن عرضه کنيد، در مواردي است که مداليل قرآن را مي فهميم؛ ولي آنجا که به ما مي گويند به سنت عرضه کنيد، به اين دليل است كه در سنت معارفي آمده است که از مداليل نامتعارف و باطن قرآني گرفته شده و فهم آنها کار ساده اي نيست؛ بنابراين مي توانيم با عرضه به سنت، صدور يا عدم صدور روايت را به دست آوريم. همچنين معناي اينكه گفته شده علم هر چيزي در قرآن و سنت هست، روشن مي شود. بخشي از مداليل قرآن، ظاهري اند، پس مي توانيم اين مداليل را بفهميم؛ اما بخش ديگر از مداليل كه نامتعارف يا همان بطن قرآن اند، دور از دسترس ما هستند؛ در عين حال سنت، اين مداليل را براي ما شرح داده و از قرآن بيرون کشيده و در اختيار ما قرار داده است؛ بنابراين مي توان گفت تمام سنت وامدار قرآن است؛ منتها بخشي از آن وامدار ظاهر قرآن و مداليل متعارف قرآن است و بخش زيادي وامدار ظاهر قرآن نيست، بلکه وامدار باطن قرآن يا مداليل غيرمتعارف قرآن است.

رهنامه پژوهش: پس آن اشكالي كه به علامه شده بود رد مي شود. اينكه گفته بودند رواياتي داريم كه مي گويند احاديث را به سنت عرضه كنيد؛ پس معلوم مي شود معارفي در سنت وجود دارد که در قرآن نيست. از آنچه فرموديد معلوم شد تمام معارفي که در سنت هست، در قرآن وجود دارد؛ منتها برخي از آنها جزو مداليل غيرمتعارف قرآن و خارج از دسترس ما است و تنها معصوم مي تواند آن را استخراج کند.

استاد: معصوم طبق اصولي که در دست داشته استخراج و استنباط کرده و اين معارف را از خود قرآن گرفته است. برخي باز اشكال كرده اند اگر همه چيز در قرآن است، پس چرا ائمه در روايات زيادي درباره علم خودشان صحبت كرده اند و گفته اند علم ما گاه الهام و گاه اصول و نکاتي است که در دل ما زده مي شود. اينها يا از طريق رمل و جفر است يا آن چيزي که از اميرالمؤمنين به ارث رسيده است. در اين باره بايد بگوييم اينها همان مداليل نامتعارفي است که در قرآن وجود دارد. ائمه آيه را مي خوانند و به ايشان الهام مي شود مقصود از آيه چيست يا اينكه طبق اصول اصلي اي که از طريق علم الهي به ايشان رسيده مي فهمند مقصود خداي عزوجل چيست.

از آنچه گفتيم مشخص شد نظر علامه طباطبايي که فرموده بيان قرآن، کامل و بي نياز از غير است، در همان محدوده ظواهر است، نه باطن قرآن؛ چراكه خود ايشان روايت امام صادق(عليه السلام) را مي آورد و بعد مي گويد اگر صدور اين حديث از حضرت، قطعي و درست باشد، شامل ظواهر قرآن نمي شود، بلکه به دلالت هاي نامتعارف و مداليل نامتعارف قرآن مربوط است.

احکامي را که در جزئيات نماز وارد شده، اصلاً در قرآن پيدا نمي کنيد. چطور روايات اين احكام را به قرآن عرضه کنيم؟ مي دانيم که سال ها است به همه اين احكام عمل مي شود و سال ها است مراجع ما به آن فتوا مي دهند. چنين مواردي با عرضه بر قرآن حل نمي شوند، بلكه با عرضه بر سنت؛ منتها بحث ما اين است که خود آن سنت از کجا گرفته شده است، عرض کرديم از مداليل غيرمتعارف. به نظرم اين جمع بندي، جمع بندي خوبي است و با روايات و آيات سازگاري دارد. اگر اشکالي دارد، ما انشاء الله شنونده خوبي خواهيم بود.

رهنامه پژوهش: اشکالي كه برخي به روايات عرضه وارد مي کنند اين است که مي گويند يا اين روايات اشکال دارند يا ما درست آنها را نمي فهميم؛ اگر بنا باشد هر روايتي، مدلولي و مؤيدي در قرآن داشته باشد، چه نيازي است كه به روايات رجوع کنيم. به همان قرآن رجوع مي کنيم و قرآن براي ما كافي است.

استاد: عرض کرديم که اين اشكال وقتي وارد است كه بگوييم همه چيز قرآن، فقط مداليل ظاهري است؛ اما اگر بگوييم بخش اعظمي از سنت مربوط به مداليل نامتعارف قرآن است، روايات عرضه معنا پيدا مي کنند. حديثي را ديده ايم و مي خواهيم بدانيم اين حديث چه مي گويد. آن را به قرآن عرضه مي کنيم. بسياري از احاديث ما در موضوعات اخلاقي يا بعضي از مباحث معرفتي، همان چيزي را مي گويند که قرآن مي گويد، بلكه فقط مقداري آن را بازتر بيان مي کنند و آن را شرح و توضيح مي دهند. مانند اينكه شما جمله اي سربسته را براي ديگر در يک صفحه توضيح دهيد. بخشي از احاديث چنين نقشي را براي ما ايفا مي كنند؛ مثلاً در توضيح آنچه در قرآن آمده، مثال و نمونه مي آورند. آخر حرف برمي گردد به همان مطلبي که ظاهر قرآن بر آن دلالت دارد.

رهنامه پژوهش: يعني ظاهر قرآن مطلبي را به صورت کلي بيان کرده است و ما اين مطالب جزئي موجود در روايت را به آن مطالب كلي عرضه مي کنيم. اگر با مطلب کليِ قرآن سازگار بودند به آنها عمل مي كنيم و اگر مخالف بودند کنار مي گذاريم. امروزه کتاب هايي در حوزه تأليف شده اند كه درباره عقل و قرآن يا درباره حديث و قرآن سخن مي گويند. نظر اين آثار اين است كه قرآن هيمنه و سلطه اي بر عقل و بر حديث دارد. آيا شما چنين نظري را قبول داريد؟

استاد: هيمنه و اينها همان چيزي است که عرض کرديم. قرآن معارف و مجموعه مباحثي دارد. ما وقتي با ادله عقلي وارد فهم اين معارف مي شويم، متحير مي مانيم. برخي آيات قرآن چنان پرمغز و پرمحتوا هستند كه فيلسوفي که هميشه با قرآن و دلايل عقلي سر و کار داشته، از فهم آن متحير مي شود. اينجا است كه معلوم مي شود خداوند در جمله کوتاهي چنان استدلال و برهاني اقامه کرده است که خود فيلسوف مي گويد اگر من مي خواستم آن را اقامه کنم، بايد بيست تا سي تا دليل و اينها را کنار هم می آوردم تا به اين نتيجه اي که قرآن در يک خط بيان کرده، برسم. هيمنه به اين معنا است.

رهنامه پژوهش: اين هيمنه از برخي از روايات ثقلين قابل برداشت است، آنجا که قرآن را ثقل اکبر معرفي مي كنند.

استاد: احسنت. شايد اين اکبر و اصغربودن در واقع همان طولي بودن و همين هيمنه اي باشد که شما مي گوييد؛ يعني اصغر به دنبال اکبر است.

پاسخ دهید: