تبيين خودباوري در نگرش توحيدي در گفتوگو با آيت الله تحريري
رهنامه: در جلسه سال گذشته مقام معظم رهبري با فضلاي حوزه، يکي از نکاتي که ايشان به آن توجه داشتند، بحث خودباوري و اعتماد به نفس علمي بود. شايد در فضاي ديني، اولين سؤالي که در مواجهه با اين مسئله در ذهن متبادر ميشود، اين است که اتکا به نفس و جمع آن با اتکا به خداوند چگونه قابل تبيين است؟ به عبارت ديگر، آيا ميتوان تقريري توحيدي از اعتماد به نفس داشت؟
ما اول بايد به اين نکته توجه کنيم که خداي متعال به انسان ظرفيت خاصي براي پيشرفت علمي و معنوي، در جهت حرکت به سوي خودش عنايت کرده است. اين نکته بسيار مهمي است که بايد به آن توجه کنيم. آيات قرآن و فرمايش اهل بيت به اين نکته اشاره دارند که خداي متعال در اول خلقت به ملائکه فرمود: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَة».[1] شايد مهمترين ويژگي انسان درباره ملائکه، ظرفيت علمي بالاي انسان است که ميتواند آگاهي خاصي نسبت به حقايق عالم داشته باشد. نکته ديگر اين است که سفارشهايي در قرآن و سنت، درباره فراگيري دانش و خسته نشدن از آموختن علم مطرح شده که ما را به اين حقيقت راهنمايي ميکند و وقتي انسان فهميد که ميتواند تلاش علمي داشته باشد، در اين راه دچار وقفه نشود. به طور کُلي، تلاش علمي دو گونه است؛ گونه اول اين است که شخص فقط معلوماتي را جمعبندي و حفظ ميکند، چيزهايي را که ديگران در هر يک از معارف دين ارائه دادند، او جمعآوري ميکند. گونه دوم اين است که انسان همين اموري را که فرا گرفته است، مبدأ و غذاي فکري خودش قرار دهد که در روايات ما به هر دو نکته توجه شده است.
در روايتي سؤال ميشود: «اعلم الناس» کيست؟ ميفرمايد: «من جمع علم الناس».[2] در روايات ديگر به مسئله فهم و نگرش عميق در علوم سفارش شده است. از اين مطالب، جواب سؤال اول روشن ميشود که همه اين مطالب ميخواهند ما را در جهت شکوفايي استعدادهاي خداداديمان براي فراگيري معارف، به ويژه معارف دين سوق دهند. وقتي خوب دقت ميکنيم، در مييابيم خداوند يکتا، اين استعدادها را به ما بخشيده و زمينه را براي شکوفايي استعدادها فراهم آورده است.
انسان موجود متمايزي است که به حقايق عالم ميتواند راه بيابد و از طريق حرکت و به کار بستن قواي دروني خويش، به آن حقايق برسد. در حقيقت با اين توجه و دقت، آن جنبه توحيدي نيز حفظ ميشود. ويژگي علوم ديني اين است که ما خودمان را در آغوش دين ـ که محور دين خداشناسي و اتکا به خداست ـ قرار دهيم. از اين رو، خداي متعال در برخي قضايا که در قرآن مطرح ميکند، اين معنا را به ما ميخواهد تفهيم کند که براي فراگيري علومِ بيشتر، بايد انسان تلاش کند و در پي کسان ديگري برود.
مسئله «امرٌ بین امرین» در همه مسائل جاری است. هم در دیدگاه توحید ذاتی، هم در دیدگاه توحید افعالی و هم توحید صفاتی، اساس تربیت اسلامی ما بر «امرُ بین امرین» است.
به حضرت موسي (ع) امر ميکند که به دنبال خضر برو. خدا عنصر استعداد را در وجود انسان قرار داده است: «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً».[3] پس غرض رسيدن به رشد است. رشد هم با زمينههاي قبلي تحقق پيدا ميکند. از اين رو، بايد زمينههاي قبلي را به کار گرفت تا به رشد رسيد، مانند گياهي که بايد زمينه رشد به معناي اوليهاش، براي او فراهم باشد. رشد انسان به لحاظ مرتبه خودش است و با موجودات ديگر قابل قياس نيست. بنابراين، خداي متعال از ما خواسته اگر انسان بخواهد به کمالات والاي علمي برسد ـ چون فعلاً بحث ما درباره رشد علمي است ـ بايد استعدادش را به کار ببرد. منتها چون ما در حوزه دين قرار داريم، بايد همواره به تکيهگاه خودمان توجه داشته باشيم که خداي متعال است که به ما اين ابزار را عطا کرده و عالم را به گونهاي پديد آورده است که ما ميتوانيم به واقعيت اين عالم راه پيدا کنيم. معلومات ديني نيز به گونهاي است که براي ما ظرفيتي براي رسيدن به حقايق را ايجاد کرده است. بنابراين، ما براي کسب موفقيت، بايد راهي را برويم که در دين، در هر علمي و در هر رشتهاي براي ما قرار دادهاند و همراه با آن، بايد از حق تعالي و اولياي حق نيز استمداد بطلبيم. اهل بيت اين گونه شاگردانشان را به سمت بحث و پرسش ميکشاندند. اين روش تربيتي ـ تعليمي اهل بيت است. هم خودشان از شاگردان سؤال ميکردند که استعدادشان شکوفا شود و هم به شاگردان ميگفتند که شما سؤال کنيد و منابع قرآني مطالبي را که ميگوييم، از ما بپرسيد.
براي نمونه، روايتي از امام باقر (ع) هست که اول ميفرمايند، هر مطلبي که من ميگويم، شما دليل قرآني آن را از من سؤال بکنيد، سپس حضرت سه مطلب را بيان ميکنند و بعد راوي سؤال ميکند و حضرت سه آيه را بيان ميفرمايند. يکي از روايتها که به ياد دارم، اين روايت است که خداوند قيل و قال را نهي کرده، يعني صحبتهاي بيخودي که فايدهاي ندارد. سؤال ميکند که دليلش در قرآن کجاست؟ ميفرمايد آيه «لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ».[4] اين روش ترتيبي در حيطه تعليم و تعلم، به ما نشان ميدهد که اساس معارف دين بر رشد علمي است. تلاش براي اينکه انسان در هر رشتهاي به مسائل دقيقتر دست يابد. مقصود اين است، نه اينکه فقط بخواهد تشکيک کند. در حقيقت، رشد در علم است، نه در جهل؛ در رسيدن به واقعيت است، نه در تشکيک. اگر شکي، تشکيکي يا سؤالي هم هست، اينها مقدمه است. از اين رو فرمودند: «سل تفقهاً لا تسئَل تعنتاً».[5] امام صادق (ع) به عنوان بصري ميفرمايند: «براي فهميدن، سؤال بکن، نه براي به عجز در آوردن».
مجموعه فرمايش و روش اهل بيت به اين شکل است. خداي متعال نيز چنين روشي دارد. وقتي ملائکه از خدا سؤال ميکنند، خدا نميفرمايد فضولي موقوف، بلکه جواب ميدهد تا اينکه اگر امکان داشته باشد، فهمشان افزايش يابد.
خداوند در قضيه آدم ميفرمايد: «قَالُوا أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ».[6] خدا اين قاعده کلي را فهماند. منظور اين است که مطرح کردن پرسش درست منعي ندارد، حتي از خداي متعال. اينکه گفتهاند سؤال نکنيد، يعني چيزهايي را نپرس که نميتواني درک کني. خلاصه اينکه سؤالهاي بيجا نکنيد. از اين رو، اساس حوزههاي علميه بر اين نکته استوار است و همواره اين مسئله بوده، منتها گاهي رشد علمي افزايش مييابد و رشتهها از هم جدا ميشود که در اينجا به پژوهش و انديشيدن نياز است. اين حوزه علميهاي که ما داريم، مربوط به هزار و اندي سال است و علماي ما با پژوهشها و تلاشهاي پيگيرشان، معارف ديني را به ما رساندهاند، منتها نيازهاي جامعه، خيلي با حوزههاي علميه مرتبط نبوده و رشد خاصي نداشته، وگرنه حوزه، رشد لازم را داشته و به بنيه نيرومندي دست يافته است.
رهنامه: برخي افراد تأکيد دارند که اعتماد به نفس، عبارتي ديني نيست و چون در دلش توجه و اتکا به خود نهفته است، از اين رو با دين مغايرت دارد. شما در اين باره چه نظري داريد؟
در متون، تعبير اعتماد به نفس نداريم، ولي تعبيراتي داريم که به نوعي اين معنا را به ما ميفهماند و اين تعبيرات از ناحيه خود خدا و اهل بيت است. ما بايد در اموراتمان جزميت پيدا کنيم و عزم داشته باشيم. تعبير عزم، به معناي قصد کردن است. قصد کردن يعني سست نبودن. انساني که ميخواهد کاري را انجام بدهد يا سخني را بگويد، بايد به اندازه خودش مشخص باشد چهکار ميخواهد بکند و ميخواهد بگويد. از اين رو، خداي متعال به پيامبرش فرمود: «فاذا عزمت». مثلاً درباره معرفي حضرت آدم. البته نميگوييم که خدا حضرت آدم و پيامبران را نکوهش کرده است، ولي به هر حال آنان مقامات مختلفي داشتهاند. خداي متعال، حضرت آدم (ع) را با اين تعبير معرفي ميکند: «وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»[7]، يعني ما با آدم عهد کرديم که عهد ما با آدم مسلم است، ولي فراموش کرد و خيلي جدي نگرفت و براي او عزمي نديديم، يعني پايش شل شد. اين عزم همان اعتماد است. قصد جدي است. ميگويند عزم يعني قصد جدي براي کاري. به هر حال محکمکاري خودش يکي از لوازم اعتماد به نفس است. نظم در امور از عناويني است که در شرع به ما سفارش شده است: «اوصيکما… بنظم امرکم»[8]، که اميرالمؤمنين به امام حسن و امام حسين (ع) سفارش ميکنند. همينطور تعبير تدبير که در امور بسياري سفارش شده است که انسان قبل از کار تدبير داشته باشد و همچنين تقدير در معيشت در مباحث اداره زندگي. همه اين عناوين به نوعي ميخواهد انسان را پرورش دهد. منتها پرورش انسان مؤمن با توجه به خداي متعال است که او استعدادهاي خداداديش را شکوفا کند. يعني در طول هم هستند. از اين رو، هيچگاه مؤمنان نميتوانند به مسئله اعتماد به نفس، بدون اتکا به خدا توجه کنند. همان طور که توکل بدون تصميم معنا ندارد و هر دو با هم است. در بحث توکل آمده است که بعد از آيه «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»[9]، گروهي به انزوا و خانهنشيني رو آوردند. وقتي ماجرا را به پيغمبر گفتند، حضرت از ايشان پرسيد: چرا اين کار را ميکنيد؟ گفتند: به اين دليل که خدا همه ما را کفايت ميکند. حضرت فرمودند: نه، شما متوکل نيستيد. شما اکّال هستيد. شما خودتان را روي دوش ديگران انداختيد.
ما القای اعتماد به نفس بدون توجه به خدا نداریم، ولی با توجه، شخص حیات پیدا می کند، چون به حیات ابدی تکیه پیدا کرده است.
در روايت ديگري، شخصي به حضرت عرض ميکند که من شتر را ببندم و توکل کنم يا نه؟ حضرت ميفرمايد: شتر را ببند و توکل کن. چه چيزي از اين تعبيرها برداشت ميکنيم؟ اين تعبيرها ميخواهد ديدگاه حد وسط و مسئله «امرٌ بين امرين» را بيان کند. حقير در بحثها عرض کردم که مسئله «امرٌ بين امرين» در همه مسائل جاري است. هم در ديدگاه توحيد ذاتي، هم در ديدگاه توحيد افعالي و هم توحيد صفاتي، اساس تربيت اسلامي ما بر «امرٌ بين امرين» است. اگر کسي بگويد که من مينشينم و بايد خدا توفيق بدهد، ميگويم که اين ديدگاه نادرست است و اگر بگويند که نه، من خودم تصميم ميگيرم، ميگويم اين ديدگاه هم نادرست است. اين آيه همه مطلب را يک جا بيان ميکند که به پيامبر ميفرمايد: «وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ»[10]. اين دستور که براي پيامبر بزرگوار است، ميگويد که بايد به هر دوي اين امور توجه داشت. او در قله توحيد است، اما خدا امور را به او نسبت ميدهد. خدا ميفرمايد: «وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ».[11]
بنابراين، اين توجه به خود قطعي است. ما نميتوانيم توجه نداشته باشيم. منتها اين خودي است که خدا ما را فقير و با اين شئون قرار داده. خصوصيت انسان مؤمن چنين است، توجه به خودش، بدون توجه به خدا نيست. اصلاً اعتماد به خودش بدون اعتماد به خدا معنا ندارد. بنابراين، اين واژههايي که در مباحث روايي عرض کردم که همه آنها جنبههاي تربيتي دارد، به نوعي به ما شخصيت ميدهد. تعبير شخصيت تعبيري است که روانشناسان ميگويند. اگر به من ميگفتند که نه، تو هيچ نيستي، اصلاً به جايي نميرسيدم. فرمودند در کارهايتان برنامهريزي کنيد. اين برنامهريزي به تفکر و استعدادسنجي نياز دارد، منتها با برنامهريزي. نبايد انسان از خداي متعال غافل شود. اينها با هم و در طول هم است، نه در عرض يکديگر. ديد توحيدي يعني اينکه ما به موجودات که نگاه ميکنيم، به عنوان آيه نگاه کنيم. به خودمان هم به عنوان آيه بنگريم. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ».[12] اين بالاترين آيه است. خدا به مؤمنين ميفرمايد: مواظب خودت باش. خودت را به حساب بياور. اين همه روايات که درباره معرفت نفس، محاسبه نفس و مجاهده با نفس هست، جايگاه تربيت توحيدي دارد.
رهنامه: اگر اجازه دهيد وارد محور دوم گفتوگو شويم. چنانچه بخواهيم به طلبه توصيه کنيم، آيا شما توصيه به مسئله اعتماد به نفس را به عنوان توصيهاي اوليه و جدي، مد نظر قرار ميدهيد؟
بله. بايد اين طور باشد. البته اين توصيه براي طلبه و غيرطلبه فرقي نميکند. به هر حال شخص بايد خودش را به حساب بياورد. من کيام؟ «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ».[13] با اين ديد نگاه کنيم. ما روي همين جهت حساب ميشويم که خدا اين نعمت را به ما داده و ما را اين گونه آفريده است. اعتماد به نفس به اين معناست که خداي متعال انسان را با ظرفيتهايي آفريده و بهترين نعمت، نعمت وجود است، منتها بايد درست توجه کنيم، نه اين اعتماد به نفس جديد که در روانشناسي مطرح است. اين موردها از غرب آمده است. ما به صورت عميق، همه معارف را در دينمان داريم. اينها وقتي يک پايشان لنگ ميزند، به مسائل انحرافي ميزنند، اما اين کار براي ما لازم نيست، بلکه وقتي که اعتماد به نفسمان ضعيف شود، بايد توسل و توکلمان و اعتماد به نفسمان قوي شود.
شخصي خدمت امام علي (ع) ميآيد و ميگويد که من موفق نشدم نماز شب بخوانم. حضرت ميفرمايد: «قد قيدتک ذنوبک». او ميخواهد به انجام عمل خوب موفق بشود. از اين رو، حضرت او را متوجه خودش ميکند که تو چهکار کردي؟ او را رها نکرده.
همه مسائل تربيتي ما درباره اين موضوع است که انسان به خودش توجه داشته باشد، منتها خودي که خداگونه است، نه خودي که جدا از خداست. ما از ديدگاه دين، اصلاً موجودي نداريم که از خدا جدا باشد. «كُلُّ شَىْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ».[14] اصلاً چنين موجوي وجود ندارد، نه اينکه يهلک. هر چيزي جز وجه خدا هالک و نابود است. وجه يعني «ما يواجه به الشي»، يعني ما به هر موجودي که دقت کنيم، خدا را به ما نشان ميدهد. در عين حال که اين موجود است، ولي آيه است و بهترين آيه نفس است. فرمود: «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».[15] روح انسان را حساب کرده است. از اين رو، همه معارف ما توحيدي است. انسانشناسي، نبوت و فقه ما، توحيدي است. هيچ چيزي خارج از توحيد نداريم. ميفرمايد دقيق توحيد را بفهميم.
رهنامه: اينکه خدا به انسان استعداد و توانايي داده، سخن درستي است. ما هم يک وقتي انسان را به اين نکته متوجه ميکنيم و ميگوييم خدا توجه کرده و تو هم نميتواني بدون توجه به خودت حرکت کني، ولي به ظاهر اين واژه مقداري توجه را غليظتر مطرح ميکند و ميگويد اعتماد به نفس.
در تعاليم ديني اعتماد به نفس بدون توجه به خدا معنا ندارد. وقتي ميگوييد در کنار هم باشد، ممکن است کسي اين طور اشکال کند که بالاخره تو ميخواهي به اسباب توجه کني. توجه تو به همان کسي باشد که به تو نعمت داده. توجه داري که خدا به تو اين استعداد را داده، ولي وقتي ميخواهي حرکت کني، با لحاظ اينکه خدا اين استعداد را به تو داده، باز به اين استعداد توجه بکني. عيبي ندارد، چون استعدادي که خدا داده، با اين ديد باز به خدا ربط پيدا کرده است.
رهنامه: اين با اعتماد و تکيه بر اسباب يکي نيست؟
نه خير. در روايت که در بحار نيز هست، در ذيل آيه «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ»[16]، حضرت ميفرمايد: يکي از مصاديق آيه اين است که من بگويم اگر فلاني نبود، من هلاک ميشدم. به حضرت عرض کردند: اگر اين طور است که کميت همه ما لنگ است. حضرت فرمودند: نه اگر اين گونه بگوييم و اين گونه باور داشته باشيم که اگر خدا اين شخص را در مسير من قرار نداده بود، من هلاک ميشدم، اين توحيد است و درست است.
باز تأکيد اين بحث در روايات شکر از امام سجاد (ع) است که خداي متعال به بنده در روز قيامت ميفرمايد: از فلاني تشکر کردي؟ بنده ميگويد: نه، بلکه از تو تشکر کردم. ميفرمايند: نه خير. از من تشکر نکردي، چون از او تشکر نکردي. فلاني آمده و نعمتي و لطفي به من کرده، من اصلاً نبايد او را ناديده بگيرم. خداي متعال ميفرمايد که اگر از او تشکر کردي، از من تشکر کردي.
اين روايت از امام رضا (ع) است که عموم مردم به غلط ميگويند: «من لم يشکر المخلوق لم يشکر الخالق» که غلط مشهوري است. «من لم يشکر المنعم من المخلوقين لم يشکرالله عزوجل»[17]. اين فرمايش امام رضا (ع) است. حضرت خيلي دقيق بيان ميکنند. شما که يک لطفي به من ميکني، در واقع داري به من نعمت ميدهي. روايت «من لم يشکر المخلوق»، مضمون درستي ندارد. به چه اعتبار؟ هر طور باشد؟ نه، بايد يک لطفي به من بکند: «منعم من المخلوقين» که شکر را به دنبال بياورد. معناي توحيد هم همين است. ما بدون اسباب، توحيد نداريم. خدا اين طور خواسته است. اين روايت در اصول کافي است که «أبي الله أن يجري الأشياء إلا بأسباب».[18] ما بايد اين نکتهها را درست بفهميم. معناي «لاجبر و لاتفويض بل أمر بين الأمرين»[19] چيست؟ دقيقاً به همين معناست. پس ما القاي اعتماد به نفس بدون توجه به خدا نداريم، ولي با توجه، شخص حيات پيدا ميکند، چون به حيات ابدي تکيه پيدا کرده است.
رهنامه: اجازه بفرمائيد وارد بحث تربيتي بشويم. چطور ميشود طلبه را اين گونه تربيت کرد و بار آورد که از همان ابتدا که شروع به سلوک علمي ميکند، به توانائيهاي خودش اعتماد کند و به خودباوري علمي برسد؟
بايد محيطي که طلبه در آن زندگي ميکند، با تربيت ديني مناسب باشد. ما بايد فضاسازي بکنيم، ولي متأسفانه از اين مسئله غافليم. براي نمونه، ما در پذيرشهايمان ميبينيم که فقط نمره را ميبينند و به چيزهاي ديگر کمتر توجه ميکنند. حالا ممکن است در آن رشتهاي که بوده، موفق نبوده، ولي اينجا بيايد موفق بشود. من اين را به دوستان هم براي پذيرش سال اول طلاب گفتم که با اين ديدگاه وارد نشويد و خيلي هم کارساز بود، بلکه بايد ببينيد شخص از چه خانوادهاي است و چه حال و هوايي دارد. گاهي فرد حال و هواي معنوي دارد و اين معنويت با تحريک در جهت درس به هم کمک ميکند. از اين رو، شخص به نتايج عالي دست مييابد. مگر عالمان ما که عَلَم دين را تا به اينجا کشاندهاند، همه از نوابغ بودند؟ نه، عدهاي از آنها خيلي هم کندذهن بودند، بلکه با اتکا به خداوند، بسيار کوشيدند. علامه طباطبايي درباره زندگياش مينويسد که دو ـ سه سال در مقدمات ماندم که يک بار استاد گفت که شما خيلي ما را معطل ميکني. ايشان ميگويد جلوي تپهاي که نزديک خانه ما بود، دو رکعت نماز خواندم که خدايا من نميتوانم نيش زبان استاد را تحمل کنم يا به من استعدادي بده يا مرا عوض کن. از آن به بعد استعداد سرشاري پيدا کردم که تا خارج سطح را خودم ميخواندم و براي حل اشکال سر درس ميرفتم.
علامه هم کمک گرفته و هم استعدادش را به کار گرفته و هم سر درس رفته و هم حق استاد را ادا کرده بود. از اين رو، ما بايد فردي جامع باشيم. متأسفانه کمتر به اين گونه مسائل توجه ميکنيم. ما به دليل زحماتي که ايشان کشيدند، به موفقيتهاي بسياري در علوم گوناگون در حوزه رسيديم. ايشان شبهاي بهار و تابستان تا صبح بيدار بوده و حتي در ماه رمضان کتاب مينوشته. بعضي از کتابهايشان در شب قدر تمام شده. توکل و تلاش را با هم داشتند، هر کدام سر جاي خودش. توسل نيز داشتند. ميبينيم بزرگان ما اهل توسل بودند و در به رويشان باز ميشده. متأسفانه گاهي ما يک طرفه ميرويم. مثلاً وقتي بحث پژوهش به ميان ميآيد، از ديگر مسائل غفلت ميکنيم. اين پژوهش براي چيست؟ وقتي رشد علمي شکل بگيرد، آخرش چه ميشود؟ از اين رو، هر دو بايد در کنار هم باشد، هم رشد علمي و هم معنوي.
در حديث چهارم کتاب الحجه در اصول کافي هست که وقتي آن شامي ميآيد، امام صادق براي مباحثه درباره امامت، شاگردانش را به جان او مياندازد. هشام بن سالم هست. مروان طاق و چند نفر ديگر نيز هستند. سپس حضرت منتظر هشام بن حکم ميماند. هشام ميآيد و حضرت خيلي خوشحال ميشود. بعد از اينکه همه آنها مباحثه کردند و به گونهاي شامي مجاب شد، او را با هشام وارد بحث، بعد نيز بايکوت ميکند. به ظاهر نيز وي به امامت حضرت معتقد ميشود. بعد حضرت اين شاگردان را ردهبندي ميکند. به يکي از آنها ميفرمايد: تو با باطل احتجاج ميکني و ميافتي. بعد به هشام ميفرمايد: تو وقتي ميخواهي بيفتي، پر ميکشي و بعد تشويق ميکند که کسي مثل تو بايد وارد اين مسائل شود، سپس ميفرمايد: مواظب باش و ارتباطت را با خدا قطع نکن.
تعليم و رشد ظرفيت علمي با تربيت همراه است. ما متأسفانه از اين موردها غفلت ميکنيم. بنده در مصاحبهها عرض کردهام که مسائل تربيتي از شوراي عالي بايد شروع شود و فقط قصدمان اجراي محتواي دين باشد. يک موقع اگر من نتوانستم و رفيقم بهتر ميتواند کار کند، من خودم را کنار بکشم. اين کار بايد از ما که جزو رؤسا هستيم، شروع شود. نگويم نظر من هر طور هست، بايد اجرا شود، ولو عدهاي دچار خسارت علمي شوند. خب اگر هوا و هوس حاکم شود، ما ديگر چه توقعي ميتوانيم از مديران و استادانمان داشته باشيم. آن صبغه تربيتي بايد بر همه فعاليتها حاکم شود. به نظر حقير، صبغه تربيتي در همه معارف دين هست. وقتي قرآن دارد ديدگاه توحيدي را مطرح و ما را تربيت ميکند که فکرمان با اين ديدگاه توحيدي رشد کند و غذاي فکري ما باشد. يا وقتي مسئلهاي اخلاقي را ميگويد، تربيت همراه آن هست که من با اين مسئله تربيت ميشوم يا وقتي قضيهاي تاريخي را ميگويد، صبغه تربيتي دارد؛ «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى».[20] خداوند همه قضاياي عجيب حضرت يوسف و حضرت يعقوب و برادران را بيان ميکند. ما نيز بايد اين گونه وارد شويم.
در فرمايش مقام معظم رهبري ديديم که هم به مسئله پژوهش توجه داشتند، هم به مسئله تربيت معنوي، اخلاقي و حتي سير و سلوکي. ايشان در آن سفر به روش خاصي هم به بزرگان اهل معرفت، علماي نجف، فقها و مرحوم آقاي قاضي اشاره کردند. اسم مرحوم آقاي قاضي و مرحوم آخوند ملا حسينقلي همداني را نيز بردند.
آنچه انقلاب را به پا کرد، تربيت توحيدي بود که دنيا را نيز به حسب ظاهر متحول کرد. اينها وسيلهاند. خدا ميخواست به وسيله بنده صالحش که تربيت شده بود، اين کار را انجام بدهد. وقتي امام در مسند حکومت است، ميگويد نه من کاري کردم و نه شما. هيچ گردي به دامن اينها ننشسته. وقتي شهيد بهشتي نزد ايشان است و مردم از پشت در ميگويند: درود بر خميني، ايشان ميفرمايد: اگر گفتند مرگ بر تو نبايد در تو تحولي ايجاد شود. به نوعي داشتند خبر ميدادند که شهيد بهشتي اينطوري ميشود که همينطور هم شد. به هر حال بايد اينگونه اعمالمان با مسائل عملي همراه باشد.
پينوشتها:
[1]. سوره بقره، آيه 31
[2]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص 394
[3]. سوره کهف، آيه 66
[4]. سوره مائده، آيه 101
[5]. الکافي، ج6، ص 381
[6]. سوره بقره، آيه 30
[7]. سوره طه، آيه 115
[8]. نهجالبلاغه، رسالة 47
[9]. سوره طلاق، آيه 3
[10]. سوره آل عمران، آيه 159
[11]. سوره انفال، آيه 17
[12]. سوره مائده، آيه 105
[13]. سوره تين، آيه 4
[14]. سوره قصص، آيه 88
[15]. سوره فصلت، آيه 53
[16]. سوره يوسف، آيه 106
[17]. وسايل الشيعه، ج 16، ص313
[18]. الکافي، ج1، ص183
[19]. بحارالأنوار، ج4، ص 197
[20]. سوره يوسف، آيه 111