
بررسی ضرورت دروس خارج تخصصی در گفتوگو با حجتالاسلام والمسلمین قوامی
رهنامه: گفتوگو درباره درس خارج در زمینههای جدید و تخصصی است. با توجه به اینکه جنابعالی چند سال است درس خارج فقهالاداره را برگزار کردید، در این باره توضیح بفرمایید.
درسهای خارج، نماد درسهای عالی حوزه و به مثابه سطح فوق تخصص یا فوق دکتراست و افراد با سوابق بسیار و گذراندن مراحل سطح، وارد درس خارج میشوند. قبل از بیان درس خارج فقه الاداره، طرح کلی خود را بیان میکنم. ما در مدرسه معصومیه، یک دوره دوازده ساله ـ چهار تا سه سال ـ را برای مراحل تحصیل پیشنهاد دادیم. سه سال اول، تمام ابزارهای اجتهاد، اعم از منطق و ادبیات باید آموخته و یکبار برای همیشه، منطق و صرف و نحو باید خوانده میشد. در این دوره، یک دوره احکام خوانده میشود. سه سال دوم، یک دور کامل اصول و فقه خوانده میشود که امروزه در حوزهها رایج است، منتها به قصد اینکه یک بار برای همیشه باشد، مانند حلقه اولی و لمعتین که یک دوره فقه است. اصول هم هر چه هست، در این سه سال باید خوانده شود و در دوره سطح کافی باشد. منتها باید خوب بخوانند و بدانند که دیگر این مجموعه اصول تکرار نمیشود. سه سال سوم را دوره اجتهاد و تمرین اجتهاد نامگذاری میکنیم؛ یعنی آن دو دوره که گذرانده شد، پیشنیازها و زیربنای اجتهاد در آنها بود. در سه سال سوم گفته میشود که آن فقه و اصولی را تمرین کنید که در سالهای گذشته خواندید. الان در همه دورههای آموزشی جز حوزه،تمرین وجود دارد. مثلاً طلبه با تجزیه و تحلیل میفهمد که در هر فرع فقهی،چند اصل در آن به کار رفته است. در نتیجه، اصول متورم ومسائل بیفایده در آن پیگیری نمیشود. به همین علت، رهبری فرمود علم اصول از یک علم آلی به علمی استقلالی و دانشی مستقل،بدل شده است. مثلاً چهاردهـپانزده سال وقت میگذراند. از این رو، اگر به قصد پرداختن به فقه باشد،دیگر اینقدر طول نمیکشد،در حالیکه دانش اصول، در مقابل دانش فقه،به علم مستقل تبدیل شده است و با هم رقابت میکنند. در اصل، بنابر تعارض نبوده،بلکه بنا بر این بوده است که اصول را برای فقه بخوانند. بر اساس این استدلال،دیگر لازم نیست در سه سال سوم، اصول خوانده شود؛ زیرا یک بار خوانده شده است.از این رو، ورزیدگی صورت میگیرد. اگر هر طلبهای در این سه سال،زیر نظر استادی مجتهد، فرع فقهی را اجتهاد کند،به مرزهای اجتهاد نزدیک میشود. الآن کمتر افراد زیر دیپلم، به حوزه میآیند. معمولاً نوزده سالهها میآیند. شش سال هم خوانده است، وارد هر دانشگاهی که میشد، شش ساله ارشد میشد. دوباره میآییم مکاسب، رسائل، دوباره باز کفایه! این جز اتلاف وقت، چیزی نیست. به جای آن، سه سال سوم را بیاییم، همان اصول را که خوب خواندیم، به کار بگیریم. اصولی را به کار میگیریم که به کار میآید و مابقی که به کار نمیآید، با این دیدگاه، خود به خود کنار میرود. ما پیشبینی کردیم که اگر در سه سال، حلقههای فقهی تشکیل شود، هر کدام از استادان مسلّم مجتهد،آموزش حدود سی طلبه را به عهده میگیرند. از این رو، نظام مدارس هم عوض و مدارس اجتهاد تشکیل میشود. در این مقطع، دیگر همه باید مجتهد شوند، مگر آنها که مستعد نیستند که در این صورت، به سمت کارهای دیگر میروند. در قدیم میگفتند، هر که هر چه شد، تا سی سالگی میشود. تازه آن زمان تا هجده سالگی، درسها تمام میشد، ولی امروزه تازه درس در هجده سالگی شروع میشود، نه آن موقع بااستعدادتر بودند، نه الآن امکانات کمتر است. سه سال چهارم، سه سال تخصص است، یعنی مثلاً آقایی، سه تا سه سال، اجتهاد مهارتی را کسب میکند. معمولاً گرایشها در دوره ارشد روشن میشود؛ گرایش به فلسفه، به علوم انسانی یا به اقتصاد. ما در مدت نُه سال بایدبه مرحلهای برسیم که آماده اجتهاد تخصصی شویم. از همان اول، استعدادسنجی باید به صورت علمی شروع شود. طلبه از همان اول باید استعداد معقول، منقول، روانشناسی، سیر مطالعاتیاش و… معین شود. در اینجا مدرک اجتهاد، مثل مدرک دیپلم است. به معنای گواهی رانندگی است و به معنای ملکه نیست. از این به بعد با بیست ـ سی سال ممارست، به ملکه تبدیل میشود، مانند راننده باتجربهای که چشم بسته هم میتواند رانندگی کند. گویا اصلاً دستها و پاهایش بیاراده حرکت میکند، در حالی که در ابتدا اینطور نیست، ولی به او گواهینامه میدهند. اینطور نیست که گواهینامه را به کسی بدهند که کاملاً مسلط باشد. ما باید مدارکمان را درجهبندی کنیم. این اجتهاد اول است. در سه سال چهارم میگوییم آن اجتهادی را که در سه سال سوم کسب کردهای،به صورت تخصصی در رشتهای پیگیری کن. در این سه سال ممکن است شخصی وارد مدیریت شود. دانش مدیریت را یاد میگیرد و به اجتهاد در آن رشته میپردازد.
رهنامه: آیا این شیوه دوازده سال که فرمودید، جایی اجرا شده است؟
ما یک شمهای از آن را در معصومیه اجرا کردیم. مثلاً در معصومیه، کسانی که هنوز لمعه میخواندند، لمعه تدریس میکردند. ما بعد از لمعتین، استادی فقیه آوردیم و شش تا از نخبگان را تحویلش دادیم و گفتیم اینها نه مکاسب میخوانند و نه رسائل. باید در عرض سه سال، به این شش نفراجازه اجتهاد بدهید. بعد که ما از معصومیه آمدیم،وارد این فضا شدیم. گاهی دوستان میگویند ما امروزمیفهمیم شما چه در نظر داشتید؛ زیرا آن موقع همه علیه این حرکات شورش میکردند. ما ابتدائاً به هر چیز جدیدی، نه میگوییم، ولی بعد که زمان میگذرد، تازه میفهمیم چه بوده است. اتفاقاً خیلی هم ذکر خیر میکنند.
رهنامه: شما براساس چه ضرورتی به این دوازده سال و به خصوص آن دوره چهارم رسیدید؟
باید دید ما چند نفر مجتهد عام میخواهیم. اجتهاد و فقه، جنبه کاربردی دین است و باید به کار بیاید. کلام و فلسفه جنبههای زیربنایی و نظریاند. اخلاق، نظری ـ عملی است، ولی فقه کاملاً عملی است. در فقه باید عمل کرد. فقه مخصوصاً باید در دوره حکومت اسلامی، در خدمت نظام دین و نظام اسلام باشد. فقه باید فقیه تربیت کند، اما نه فقیه همه دانا، بلکه فقیهی که دارای تخصص در رشتهای است و میتواند به نیازهای تخصصی حکومت پاسخ بدهد. امروز میگوییم این حکومت، مدیریت میخواهد. ما رسماً بحث فقهالاداره را برای شورای عالی انقلاب فرهنگی انجام میدهیم. مسئولیت کارگروهی را به عهده گرفتیم که مدیریت اسلامی را برای نظام تبیین کنیم. این نوعی آیندهنگری است که امروز به ثمر نشسته است. اگر دوستان اقتصادی هم مجتهدانه وارد این بحث میشدند، امروز جواب میگرفتند. اگر ما احساس کنیم دولت اسلامی و مشروع داریمکهبه تئوری و الگوهای اسلامی همچون اقتصاد اسلامی، مدیریت اسلامی، تربیت اسلامی نیاز دارد، آنگاه فلسفه دوره اجتهاد و دوره تخصصی،فهمیده میشود.
فقه مخصوصا باید در دوره حکومت اسلامی، در خدمت نظام دین و نظام اسلام باشد. فقه باید فقیه تربیت کند، اما نه فقیه همه دانا، بلکه فقیهی که دارای تخصص در رشته ای است و می تواند به نیازهای تخصصی حکومت پاسخ بدهد.
رهنامه: آیا واقعاً روش عامه اجتهاد و درس خارج، آن اهداف را برآورده نمیکند؟
اجتهاد عام، اجتهاد در رشتههای تخصصی مانند فقهالاداره را تأمین نمیکند و اجتهاد عام هم تا نُه سال قابل دسترس است، نه اینکه تا صد سال. اجتهاد نارس و اجتهاد دور از دسترس هم بد است. حوزه اجتهاد، یعنی حوزه تولید علم و نظریهپردازی. امروزه در جهان گفته میشود که نظریهپرداز، فوق تخصص و بالاتر از دکتراست.
رهنامه: یعنی اگر کسی اجتهادش به نظریهپردازی نرسد، مجتهد نیست؟
مجتهد است، یعنی صاحبنظر است، نه نظریهپرداز. نظر، یک تئوری است، ولی نظریه، یک نظام است. نظریههای مدیریتی،یعنی فتاوای هماهنگ درباره موضوع مدیریتی. مثل نظریه گزینش اسلامی یا نظریه در انگیزش. بعد نظام از نظریهها تشکیل میشود. از این رو، مجتهد میگوید به نظر من، احوط است، ولی مثل صدر و مطهری نیست که نظریه بدهد. نظریه یعنی میتواند از مجموع یک باب، یک برداشت هماهنگ و همسو کشف کند. مثلاً آقای مطهری میگفت نظریه اسلام در مدیریت، نظریه رشد است یا مثلاً نظریه ولایت فقیه امام خمینی یا مثلاً نظریه اقتصاد اسلامی شهید صدر. ما هم در اینجا نظریهپردازی میکنیم. از این رو، یک کلاس بالاتر از اجتهاد است. ما میگوییم اصلاً فن نظریهپردازی را هم باید به مهارتهای اجتهاد اضافه کرد.
رهنامه: آیا شما نظریهپردازی را فن میدانید؟
بله. در حوزه به جای هرمنوتیک و مباحثی از این قبیل ـ که به دلیل فصلی بودن، هیچ آیندهای هم در حوزه نخواهد داشت ـباید آیندهنگر باشیم، نه مثل تلاشهای ضد مارکسیسم که امروزه به کار نمیآید. این همه زحمت کشیده شد، تز، آنتی تز و… ساخته شد، ولی وقتی رقیب از دنیا برود، این حرفها نیز بدون مصرف میشود.آینده جهان اسلام با آینده علوم انسانی ما گره خورده است. در دنیای امروز باید مدیریت و اقتصاد اسلامی وارد عرصه شود.اگر شما دینی نداشته باشید که الگوی مدیریت داشته باشد، فردا پاسخ تونس، مصر، بحرین و لیبی را چه میدهید؟ از این رو، ما باید الگوها را اجرا کنیم و این هم جز اجتهاد راهی ندارد. دانشگاهی نمیتواند چنین کاری کند. حوزوی هم بدون کمک دانشگاهی نمیتواند؛ چون دانشگاهی اورانیومها را میآورد که شما بتوانید با سانتریفیوژهای اجتهادتان، آن را غنی کنید. او میگوید مدیریت چیست تا شما بتوانید آن را غنی کنید.
رهنامه: شما میفرمایید با آنچه در حوزه خوانده میشود، در زمینه علوم تخصصی و علوم انسانی، اطلاعات کافی برای اجتهاد وجود ندارد؟
اصلاً اجتهاد، دانش نیست، بلکه مهارتاست. مثل فن حفاری است. آن چیزیکه بیرون میآید، مثل آب، آن حکم خداست. از این رو، آقای مطهری میگفت من وقتی به تهران رفتم، دیدم آنچه آموختم، به درد مردم نمیخورد. مطهریهای امروز میگویند دیدیم به درد حکومت نمیخورد.
رهنامه: مطهری امروزِ ما مجتهد است، ولی نتوانسته است اجتهادش را در جنبهای به کار بگیرد که به درد حکومت و نظام بخورد.
مهارت دارد که از ادله استنباط کند، ولی در چه موضوعی؟ همان موضوعات پانصد سال پیش.
رهنامه: علت آن چیست؟
قدرت استنباط دارد،ولی در موضوعات غیر مفید کار میکند، مثلاً همان بیع و مکاسب را میخوانند.استنباط یک مهارت است. موضوع آن مزرعهای است که باید در آن اجتهاد انجام شود، آن مزرعه است که باید تغییر کند، وگرنه اجتهاد تغییر نمیکند. اجتهاد از کلینی تا خمینی عوض نمیشود. تا قیام مهدی (عج) هم عوض نمیشود؛ چرا که اجتهاد مثل رانندگی است. ممکن است رانندهای در ماشینهای بهتری رانندگی کند و بهتر رانندگی را یاد بگیرد. آنکه جرئت تولید علم ندارد و میترسد شاگردانش را از دست بدهد، میگوید ماهمینمسیر را پیش میرویم. طلبه هم مجبور است که بیاید؛ چون نظام حاکم این است. میگوید به من مدرک نمیدهند. از این رو، مجبور است تا آخر بیاید. بعضیها استعدادشان ضایع میشود، بعضیها خسته میشوند وبرخی هم مهاجرت میکنند،ولی اگر بگوییم که این سرمایه انسانی است و باید مغزها و زمانها مدیریت شود و همه باید مجتهد شوند، این قطعی است.
رهنامه: شما میفرمایید در فقهالاداره، احکام و مسائل مدیریتی اسلام را استنباط میکنیم. آیا این مدیریت اسلامی است یا اینکه صرفاًمجموعهایاز احکام است و کاری از پیش نمیبرد.
همانطور که عرضکردم،کاری که اینجا میکنیم، اول به دست آوردن فتوا، طبق سنت جواهری و جعفری است تا اینکه به نظر برسیم. بعد از میان نظریهها، نظریه اسلام را در آن زمینه بهدست میآوریم. مثلاً در بحث حقوق و دستمزد، کار ما سه سال طول کشید و به جای اینکه بگوییم کتاب الخمس، کتاب الحج، کتاب القضا، میگوییم کتاب الرواتب. کتاب جدیدی است. بعد از طهارت تا دیات را میگردیم و هر جا پرداخت هست، آن را بررسی میکنیم. مثلاً ما الآن در «عاملون علیها» هستیم. «عاملون علیها»، کارکنان سازمان زکات هستند. به اینها حقوق و دستمزد باید داد. با چه ملاکی؟ میگویند باید عدالت داشته باشند و… ما بعد از اینکه این فروع را بررسی میکنیم، به نظریهای در عاملون دست پیدا میکنیم که نظام پرداخت یا پاداش در اسلام بر چه اساسی است. میگوییم یک نیاز است. این نیاز را از بحثها به دست آوردیم، یعنی میگوییم نظام اسلام،اول، نیازمحور است. دو، خدمتمحور است. سه، نخبهمحور است. چهار، علاوه بر اینها، بر اساس جود و احسان بنا شده است، یعنی جود و احسان میگوید که شما نباید اجازه بدهی کارمندتان ورشکسته شود. باید او را تأمین کنید. اگر عدالت سازمانی داشته باشید، عدالت اداری نیز تأمین است؛ یعنی شما از دانهها تسبیح درست میکنید. الآن آن اجتهادی که مطرح است، فقط آن دانهها را درست میکند، ولی نخ را به آن نمیزنند تا تسبیح را درست کنند. حوصله نمیکنند. یک استیحاشی هست که صحنه خالی میشود. از این رو، در تحول باید خطر کرد، ولو با دو شاگرد. تاریخ اینطور نشان میدهد. تطور حوزه اینطور بوده است که عدهای میآمدند و وارد تجدید میشدند و تحول ایجاد میکردند.
رهنامه: پس طبق حرف شما،در بحث فقهالاداره،به صورت خاص از همین علم اصول استفاده میکنید تا نظریات را استنباط کنید،ولی از این راه نمیشود نظریه را استنباط کرد؛چون با این علم اصول،نمیتوان نظریهپردازی کرد و باید طرح جدیدی داشته باشیم.
درست است. با اصول زحمت کشیده و جواهرات بیرون آورده میشود. اصلاً استنباط یعنی استخراج. یعنی آب را از تحت ارض به سطح ارض میآوریم. ما با این سیستم استخراج، زحمت کشیده و احکام الهی را بیرون آوردهایم و مثل ماهیگیرها در قایق میگذاریم. نامرتب. چه خاویاری، چه گوشتی، چه بزرگ و چه کوچک، ولی این کافی نیست.
رهنامه: قبول دارم که این کافی نیست. سؤالم این است که برای نظریهپردازی، این علم اصولی که داریم، کافی است یا نه؟
علم اصول مأموریتش را انجام داده است. اگر که نبود، اصلاً شما به نظریهها نمیرسیدید. پس در حقیقت، نظریه فقهی مُلهَم از نظر فقهی است و نظر فقهی بدون اصول به دست نمیآید. شما در حقیقت،نظریهها را آرایش میکنید.
رهنامه: آیا این آرایش، به علم اصول احتیاج ندارد؟
همین را میخواهم عرض کنم. آن میشود اصول فقهالاداره که خاص خودش است، یعنی اصول فقهالاداره، فرزند اصول فقه است. در مقابلش قد علم نمیکند، بلکه زاییده اوست. مثلاً شما الآن برای اینکه نظریهای در مدیریت بدهید، ثروت شما همین جواهراتی است که از طریق جواهریکسب کردهاید. این لؤلؤ و مرجان را از بحرین، یعنی از کتاب و سنت بیرون آوردهاید. «مرج البحرین» «بینهما برزخٌ لایبغیان». کتاب و سنت جلو میروند. «یخْرُجُمِنْهُمَااللُّؤْلُؤُوَالْمَرْجان». این لؤلؤ ومرجان کافی نیست، باید به تاجو دستبند و گردنبند تبدیل شود. آن موقع میگویند که این لؤلؤ چه زیباست،اما اگر لؤلؤ در کیسهای باشد، خیلی ارزش ندارد. نظریهپردازی مثل تاج درست کردن است. بازار خاص خودش را دارد. حالا اگر کسی در مدیریت، ممحض باشد، اولاً باید اجتهاد را فرا بگیرد و ثانیاً بر علم مدیریت تسلط پیدا کند. باید مدیریت را از خود غربیها بهتر بداند. این مبالغه نیست. ما در اینجا داریم همین کار را هم میکنیم. ما میگوییم که مجتهدید و باید مدیریت را در حد دکترا بدانید.
رهنامه: آیا معتقد نیستید، علوم انسانیکه غرب تولید کرده، جهتدار و آسیبزاست؟
ما با اجتهاد، غنیسازیمیکنیم و جهت را درست میکنیم. اتفاقاً بحث ما این است که مدیریت غربی، درجهاش مثلاً 5/3 و خیلی کوچک و کوتاه است، ولی باز هم هر چه هست، غنیمت است؛ چون ما با همین 5/3 داریم کشور را میچرخانیم و مدیریت اسلامی که هنوز ارائه نشده است. نظام، اسلامی است، اما مدیریت، اسلامی نیست. ما داریم مُسکن میدهیم.این درمان نیست. درمان وقتی است که مجتهدی که نه سال به صورت مبنایی، خوب درس خوانده است، مدیریت هم بخواند. آقا در فیضیه، در همین سفر اخیر گفتند که این علوم انسانی به درد نمیخورد، ولی باید آن را دانست. خیلی قشنگ بود. باید دانست تا اصلاح کرد. اگر شما ندانید، نه حوزه، حرف شما را قبول میکند و نه دانشگاه. حوزه میگوید شما را چه به مدیریت؟ دانشگاه هم همین را میگوید، ولی اگر گفتید که ما مرکزی داریم که مدیریت را به طلاب، نه تنها به اندازه دانشگاه، بلکه بیش از آن یاد میدهیم و استادهای منحصر به فرد را میآوریم، آن هدف تأمین میشود. اتفاقاً بر عکس، ما به اینها گفتیم که شما حق ورود به اسلام را ندارید.مدیریت غربی را به ما آموزش بدهید و بروید. به چه کسی تحویل میدهید؟ به مجتهد، نه به آدمی خام. آن مجتهد این 5/3 را میگیرد و با آن کار میکند و میگوید اینجای آن به درد نمیخورد و با آیین اسلام نمیخواند. چگونه میفهمد؟ مسئله، مسئله جلو میرود؛ چون علوم جدید هم مسئلهمحورند.از این رو،میگوید به این مسئله که چگونه به کارمند انگیزهبدهیم،هم دانشمند غربی و هم مجتهد میتواند جواب دهد. مجتهد براساس سیره امام صادق و باقر (ع) نظر میدهد ودانشمند غربی براساس تیلور و مازلو. جواب این طرف متقن است، منتها فقیهان نیامدهاند روی این موضوعات کار کنند؛ یا مجتهد بودند و مدیریت بلد نبودند یا مدیریت خواندند و اجتهاد نداشتند. در این سی سال، مدیریت اسلامی را نه حوزه قبول دارد، نه دانشگاه و نه دولت. امروز رسماً به ما اعلام میکنند. حوزه میگوید از کجا معلوم است اسلامی است؟ دانشگاه میگوید که علمی نیست. دولت هم میگوید که کاربردی نیست. حالا اگر شما گفتید که این مجتهد، مدیریت،فقهالادارهو اصول فقهالاداره بلد است، اعتبار به همراه میآورد. الآن ما به این امر رسیدهایم. بنابراین، ما در نُه سال باید کار اجتهاد را تمام کنیم.باید از اول بگوییم نُه سال و نگوییم ملکه، بلکه باید بگوییم مدرک، توانایی. مثل هر مهارتی که در دنیاست. تا میگوییم ملکه اجتهاد، آقایان میگویند، مگر در نُه سال امکان دارد؟ میگوییم ممارست میخواهد. منتها این فقیه حق ورود به مدیریت را ندارد. بعد هم گفتم که از دولت و حاکمیت موضوع بگیرید و این موضوعات را در گلپایگانی و فیضیه، تقسیم و درس خارج را مدیریت کنیم. بگوییم آیات عظام جمع شوند. شما که زحمت میکشید،بیایید در این زمینه هم کار کنید. ممکن است آنها بگویند دانش آن را نداریم. باشد، شروع بکنید. آرام آرام، دانشجوها و طلبهها افقه میشوند. «رُبَّ حامِلِ فِقه إِلی من هُوَ أَفقَه». بگذارید فضا بازشود و فرهنگسازی صورت بگیرد. همین تنوعی که الآن در بحثهای سنتی هست، همین تنوع را در بحثهای علوم انسانی بگذارید. سخت است. فقه راحت، فقهی است که بیان قوی و فهم خوب داشته باشد. تعدادی شاگرد هم باید بیاید. در این صورت، حیات علمی تأمین است.
طلبه هم مجبور است که بیاید؛ چون نظام حاکم این است. می گوید به من مدرک نمی دهند. از این رو، مجبور است تا آخر بیاید. بعضی ها استعدادشان ضایع می شود، بعضی ها خسته می شوند و برخی هم مهاجرت می کنند، ولی اگر بگوییم که این سرمایه انسانی است و باید مغزها و زمان ها مدیریت شود و همه باید مجتهد شوند، این قطعی است.
رهنامه: در چه زمینهها و علومی بایدزمینه تخصصیشدن فراهم شود؟
من فکر میکنم تا اطلاع ثانوی باید علوم انسانی را به طور جدّی مدّ نظر قرار داد.علوم انسانی، علمی انسانمحور است. شاخصهایش مثلاً اقتصاد، تربیت و روانشناسی است. مدیریت و جامعهشناسی هم است. معمولاً همه اینهایی که به عنوان علوم انسانی حتی در دانشگاه هم معروف است. مهم این است که امهات را بگیریم. علوم سیاسی هم هست. بحث رسانه و تبلیغات هم در حیطه علوم انسانی میگنجد. ما حتی اعتقاد داریم در علوم تجربی هم میشود مثلاً فقه پزشکی داشته باشیم.
رهنامه: از نگاه شما، اجتهاد در زمینه علوم دیگری که در حوزه هست، مثل تفسیر، تاریخ، فلسفه و…، چگونه است؟
آنها هم هست و ضرورت دارد. ما علوم را علوم انسانی غربی حساب میکنیم که آنها غصبش کردند. باید به خودمان برگردانیم. یک علوم اسلامی غیر فقهی داریم که البته همه در خدمت فقهاند، مثل تفسیر، کلام، تاریخ و… .
رهنامه: اگر چنین تحولاتی شکل نگیرد، چه میشود؟
مطالبات حکومت همچنان بیپاسخ میماند.
رهنامه: اگر بیپاسخ بماند، چه میشود؟
دولت عقیم میشود و دیگر اسلامی نیست. برخی میگویند الآن داریم از اصولگرایی به سمت اسلامگرایی میرویم. دوره اصلاحطلبی تمام شد و اصولگرایی شد و حالا به سمت اسلامگرایی میرویم. این امر به اقتصاد اسلامی نیاز دارد. الآن اقتصاد اسلامی چیست؟ چه کسی جواب میدهد؟ الآن برخی میگویند همین بیع و مانند اینها، اقتصاد اسلامی است، یعنی آن تحولی که آقا گفتند، پدید نمیآید و دولت و حوزه جدا میشود. هر کدام راه خودش را میرود. دیگر حجت هم برایش ندارید. مثلاً وقتی آقا قم آمدند،برخی به ایشان عرض کردند که دولت از لحاظ فرهنگی اینطور است. ایشان فرمودند تقصیر شماست. شما باید به دولت بگویید چهکار کند. شما فقط درسهای خودتان را میدهید.نتیجه این میشود که هم حکومت غیر اسلامی میشود و هم در سیر تحولات، حوزه حذف خواهد شد.
حوزه با نظام چه می خواهد بکند؟ اگر نظام، فرزند حوزه است، حوزه باید تربیتش کند. باید نیازهای او را بشناسد و تأمین کند. این نظام چه نیازهایی دارد؟ صد بار می گوید که من این نیاز را دارم. شما مثل پدری هستید که به نیاز بچه تان نمی رسید. پس بچه تان ضعیف و متمرد می شود.
هر جا که ما میرویم، قبل از اینکه بنشینیم، همه میگویند آقا این آخرین فرصت است.اگر دیگر نتوانستید، نگویید حوزه آماده است. ما دیگر اعتماد نداریم. پس جستوجو میکنند، میگردند یک آقایی را در مدیریت، یک آقایی را در اقتصاد پیدا میکنند. بعد با سلام و صلوات میبرند. اگر ناامید شوند، دیگر نمیآیند. وقتی که حکومت تشکیل شود، حوزه، خادم نظام است. ما الآن خودمان در جامعه مدرسین، عضو کمیسیون حوزه و نظام هستیم. اتفاقاً ما آنجا همیشه میگوییم کهحوزه با نظام چه میخواهد بکند؟ اگر نظام، فرزند حوزه است، حوزه باید تربیتش کند. باید نیازهای او را بشناسد و تأمین کند. این نظام چه نیازهایی دارد؟ صد بار میگوید که من این نیاز را دارم. شما مثل پدری هستید که به نیاز بچهتان نمیرسید. پس بچهتان ضعیف و متمرد میشود. الآن نظام، یک نظام متمرد است. تقیه و کمی هم احترام میکند، ولی آدم با زرنگی میفهمد اینها در ظاهر احترام میکنند.