
مقدمه: ضرورت تبيين ساختار دانشهاي ادبي
يکي از مباحث اساسي براي برنامهريزي براي تعليم و تربيت، به ويژه، برنامه ريزي درسي، شناخت دقيق ماهيت دانش وموضوع برنامهريزي درسي خاص آن ميباشد. چرا که هر برنامهريزي درسي از سه بخش اساسي تشکيل شده است. الف ـ طراحي اهداف؛ 2 ـ تدوين محتوا بر اساس شناخت امکانات موجود و منابع در اختيار؛ ج ـ شناخت سياستها، راهبردها و روشهاي رسيدن به اهداف از طريق ارايه روشمند محتوا به مخاطب(روشهاي تدريس و ارزيابي)
الف ـ شناخت ماهيت دانش، از مهمترين مباني طراحي اهداف برنامهريزي درسي
در اين ميان، اساسيترين مساله، شناخت دقيق اهداف برنامه درسي است. ترديدي نيست که صرف در نظر گرفتن اهداف، دليل بر هدفمند و معقول و موجه شدن يک هدف نيست؛ بلکه زماني ميتوان از معقوليت و درستي يک هدف اطمينان خاطر پيدا کرد، که هدف گزينش شده، از دلايل و توجيهات معقول و منطقي نيز برخودار باشد. به همين منظور، در برنامهريزي درسي، فصل مفصلي را تحت عنوان مباني برنامهريزي درسي به ويژه مباني طراحي اهداف در نظر گرفته اند.
برخي از مهمترين مباني طراحي اهداف عبارتند از: الف ـ نيازهاي اجتماعي و تحليل وضعيت جامعه؛ ب ـ نيازهاي فراگير؛ ج ـ ماهيت دانش مورد تدريس؛ د ـ فلسفه آموزشي و پرورشي؛ ه ـ روان شناسي تربيتي و….
مراجعه به اين مباني، در حقيقت توجيهکننده دلايل در نظر گرفتن يک يا مجموعه اي از اهداف و منطق طبقهبندي خاص از ميان انواع طبقه بنديهاي ممکن براي يک دانش است.
ترديدي نيست که نوع اهداف آموزشي که مي توان براي دانش فلسفه در نظر گرفت با علم اصول يا فقه و ادبيات متفاوت است. و اين همه ريشه در ماهيت دانش و خصوصيات خاص هر علم دارد. اين نکته بخصوص در اهداف کلي و جزئي و طبقه بندي اهداف که رکن رکين فعاليت هاي درسي است، از اهميت فوق العادهاي برخودار است.
گزينش اهداف ويژه براي هر درس، زماني امکانپذير است که شناخت دقيقي از دانش مورد نظر داشته باشيم.
ب ـ راه شناخت مولفههاي يک دانش
اينکه براي شناخت دانش و ويژگيهاي آن، از چه متدي بايد بهره گرفت، مدلهاي گوناگوني ارايه شده است. با توجه به انواع طبقهبنديهايي که براي دستهبندي نظام معرفت بشري ارايه شده است، ميتوان به اين حقيقت پي برد که ملاکهاي در نظر گرفته براي تفکيک يک علم از ساير علوم، بسيار متنوع است. برخي براي تفکيک دانشها، از ملاک تفاوت در موضوع، برخي از ملاک غايت و دسته ديگر از معيار روش بهره گرفتهاند.
برخي ديگر، از حدود سطوح انتزاعي يا عيني بودن و شدت و ضعف آن بهره گرفتهاند. در اين نوشته، مجال طرح و بررسي هر کدام از ملاکهاي پيش گفته نيست. در اين ميان، علاوه بر ملاکهاي بيروني براي تفکيک دانشها، از ملاک دروني خاصي براي بيان مولفه ها و ساختار دروني دانش نيز استفاده شده است. به عبارت ديگر، اگر دانشها را با هر ملاک خاص از همديگر تفکيک کرديم، اين سوال مطرح مي شود که بعد از جدا سازي دانشها از همديگر، دانش تفکيک شده از چه اجزا و مولفههايي برخودار خواهد بود.
در اين زمينه نيز، ملاکهاي مختلفي وجود دارد. اغلب صاحبنظران، مولفههاي يک دانش را به سه عنوان کلي، موضوع، مبادي و مسايل، تقليل دادهاند. اينکه چرا از ميان اين همه، تنها به اين سه مولفه اکتفا کردهاند، تحليلهاي خاصي ارايه شده. است.
آنچه که در اين نوشته در صدد بيان آن هستيم، آن است که براي شناخت دانش، تنها اين سه مولفه کافي نيست؛ به تعبير ديگر، اگر چه توجه به اين سه عنوان، شرط لازم شناخت هر دانشي است، ولي شرط کافي نيست. به عنوان نمونه، مي بايد هر يک از اين مولفهها را به اجزاي خردتري نيز تحليل کرد. به عنوان نمونه، هر مسالهاي خود متشکل از موضوع، محمول و نسبت خاص بين آنهاست. موضوع و محمول، حاوي مفاهيم موجود در يک علم و نسبت حاصله بين آنها همراه با ترکيب موضوع و محمول، موجد قضيه در آن علم است. بدين ترتيب، ما با تحليل مسايل علم، در نهايت به دو مولفه جزئي تر دست پيدا ميکنيم که عبارت است از: 1 ـ مفاهيم؛ 2 ـ قضاياي يک علم.
نظام جمع شدن صرف اجزاء و عناصر نیست، بلکه باید بین عناصر و اجزای یک نوع پیوند و رابطه منطقی یا عملیاتی و کاربردی مشخص وجود داشته باشد.
از سوي ديگر، گاهي نگاه ما به مسايل، از نوع نگاه تجزيه اي و مستقل، بدون در نظر گرفتن ارتباط موجود بين مسايل آن علم است، ولي گاهي نگاه ما به آنها، نگاه ترکيبي و با لحاظ روابط موجود در ميان آنهاست. در اين صورت با مولفه ديگري از قبيل، ساختار موجود در آن علم و به تعبير نظام حاکم بين گزاره هاي موجود در يک علم مواجه ميشويم.
بدين ترتيب، در نهايت، از تحليل مولفه مسايل علم، به سه ريز مولفه ذيل دست پيدا ميکنيم:
1 ـ مفاهيم موجود در يک علم
2 ـ قضاياي موجود در علم
3 ـ ساختار و نظام حاکم بين گزاره هاي موجود در علم
اين تحليل مختص به مسايل علم نيست، بلکه مي توان در ساير مولفه ها نيز از قبيل موضوع، مبادي نيز انجام داد که در اين مجال فرصت تحليل آن نيست.
در هر صورت، آنچه که در اين نوشته در صدد بيان آن هستيم، تبيين مولفه «ساختار و نظام حاکم بر دانشهاي ادبي» است.
براي اينکه بتوانيم به تحليل روشني از ساختار دانشهاي ادبي دست پيدا کنيم، ابتدا به بررسي رويکرد نظاممند در تحليل دانشها، سپس به رويکرد ساختار در تحليل زبان ؛ بعد از آن، تحليل ساختار دانشهاي ادبي و در نهايت به بررسي ساختارهاي حاکم بر نحو و ارايه ساختار مختار خواهيم پرداخت.
1 ـ رويکرد نظاممند در فهم علوم مباني آن
مقدمه:
از مهمترين مهارتهاي شناختي، توانايي تفکر نظاممند است. در اين مقاله به بررسي ماهيتشناسانه رويکرد نظاممند و بيان شاخصههاي آن از يک سو و فوايد رويکرد نظاممند بسنده کردهايم.
1 ـ 1 ـ رويکرد نظاممند و شاخصههاي آن
همانطور که اشاره شد، در مواجهه با دين با دو رويکرد تجزيهاي و نظاممند مواجيهم. بعد از تبيين رويکردهاي پيش گفته، مي بايد به تبيين ماهيت اين دو رويکرد به ويژه رويکرد نظاممند و شاخصههاي آن بپردازيم.
الف ـ روش تجزيهاي
در اين روش ابتدا با تجزيه واقعيت به عناصر تشكيلدهنده آن، به بررسي موردي و جزئي آن عناصر ميپردازند. سپس با پرداختن به تحليل روابط موجود در بين عناصر در صدد كشف مهمترين عوامل تأثيرگذار برميآيند. تجزيه و تحليل[1] فرايند شکستن موضوعي پيچيده يا مادهاي به اجزاي کوچکتر در جهت کسب فهم بهتري از آن است. اين تکنيک در مطالعه رياضيات و منطق از پيش از ارسطو استفاده ميشده است هرچند به عنوان مفهومي رسمي نسبتا در همين اواخر شکل يافته است.
ب ـ روش نظاممند
از شيوه تحليل نظاممند نيز با نامهايي چون تفكر ارگانيكي ، كلگرايي و نگرش سيستمي ياد شده است. نظام، كل سازمانيافته مركب از عناصري متعددي است كه آنها را تنها در ارتباط با يكديگر و بنابر جايگاهي كه در اين كل دارند ميتوان تعريف كرد. از نظام تعاريف متعددي ارائه شده است:
«برتلافني» سيستم را «مجموعه واحدهايي كه بين خود داراي ارتباط متقابل هستند» معرفي ميكند. «ژ. لوزورن» نيز تعريف مشابهي ارائه كرده است: «مجموع عناصري كه با مجموعهاي از روابط به هم مرتبط هستند»[2]تعاريف ديگر عبارتند از: «مجموعهاي از گزارهها كه در يك پيوند متقابل و متوازن به تفسير هماهنگ از مجموعهاي از اشياء يا پديدهها ميپردازد و آدمي را به موضعگيري سازگار و هدفمند دعوت ميكند»، ، «مجموعه هدفها همراه با روابط ميان هدفها و ميان خواص آنها»[3]
از بررسي مجموعه تعاريف فوق تعريف زير را ميتوان از نظام ارائه داد: «نظام، عبارت است از مجموعههايي از اجزاء و عناصر مرتبط با هم كه براي تأمين هدف واحد، كل واحدي را تشكيل دادهاند و بين اجزا و عناصر آنها تعامل به نحو رابطه منطقي برقرار است به نحوي كه هر فرعي از لوازم يك يا چند اصل بنيادي به شمار ميرود»
2 ـ 1 ـ خصوصيات نظام
با توجه به تعريف فوق ميتوان ويژگيهاي يك نظام را اين چنين برشمرد:
الف ـ پيوند و رابطه منطقي يا عملياتي بين عناصر و اجزاء
نظام جمع شدن صرف اجزاء و عناصر نيست، بلكه بايد بين عناصر و اجزاي يك نوع پيوند و رابطه منطقي يا عملياتي و كاربردي مشخص وجود داشته باشد. پيوند بين اجزاء و عناصر در يك نظام از دو جهت قابل بررسي است، يكي از جهت پيوند معناشناختي به اين معنا كه مفاهيم و گزارهها در ارتباط با يكديگر معناي حقيقي خود را پيدا ميكنند و ديگر از جهت پيوند فرا معنايي و واقعي. مراد از پيوند فرامعنايي اين است كه نظامهاي معرفتي چون در پي تبيين حقايق و ارزشهاي بيرونياند، طبيعتا درستي مفاهيم و گزارههاي خود را در نسبت با واقعيات عيني ادعا ميكنند، چرا كه اصولا پيوند معنايي ريشه در جهان خارج دارد و همينطور بهلحاظ كاربردي نيز گزارههاي تجويزي در يك نظام ميبايست برخوردار از روابط دوگانه فوق باشند.
ب ـ بين اجزاء و عناصر نظام رابطه اصل و فرع برقرار ميباشد
مانند رابطه سنخيت بين علت و معلول در نظام فلسفي با اصل قاعده عليت، و يا رابطه ساير اجزاي نظام هندسي اقليدسي با قاعده عدم امكان رسم بيش از يك خط موازي از نقطه خارج يك خط و امكان رسم بينهايت خط موازي در هندسه نااقليدسي و يا ارتباط اصل وحدت خداي متعال با ساير اصول دين.
ج ـ بين كليه عناصر نظام هماهنگي و سازواري وجود داشته باشد
كاركرد هر جزء در مجموعه و اثرگذاري آن وابسته به كاركرد همه اجزا و عناصر ميباشد، بنابراين ضعف عملكرد يك جزء در نظامهاي مكانيکي، يا غيرفلسفي و نامعقول بودن يك اصل در نظامهاي معرفتي، اعتبار كل نظام را دچار خدشه ميكند.
گزینش اهداف ویژه برای هر درس، زمانی امکان پذیر است که شناخت دقیقی از دانش موردنظر داشته باشیم.
د. هر يك از عناصر با سه حوزه در ارتباطند:
1) رابطه تك تك عناصر نسبت به همديگر 2) رابطه عناصر با كل مجموعه بهعنوان يك كل 3) رابطه آنها با نظامهاي بيرون از خود به صورت غيرمستقيم
ه ـ نظام بايد غايتمند و هدفدار باشد.
هر سيستم داراي هدف مشخصي است . هدف سيستم است كه مشخص ميكند خصوصيات سيستم چه بايد باشد. هدف بايد قابل اندازهگيري و دقيق باشد.اولين چيزي كه در تجزيه وتحليل و طراحي سيستم بايد مشخص شود هدف سيستم است . [4]
و ـ خودکفا و خودبقا بودن سيستم
ساختار عبارت است از نسبتهايي که اگر با هم لحاظ شوند يک نظام منطقي پديد ميآورند که اين نظام قائم به عناصر تشکيل دهندهاش است اما در عين حال خودکفا و خودبقاست.
ز ـ هر عنصر به عنوان نشانه اي دال بر ساختار
نشانه ها در ساختارگرايي بسيار اهميت دارند. لذا رابطه دال و مدلول، رابطه معنا و ساختار بسيار اهيمت مييابد. اين عناصر ساختار نيستند بلکه مي توانند نشانههايي را در اختيار[5] انسان قرار دهند که توسط اين نشانهها انسان بتواند ساختار موجود را کشف کند. لذا استخراج ساختار منوط به نوعي نشانهشناسي است. در نتيجه بحث سمبليسم اهميت مييابد. در واقع ساختارگرايان به سمبلها توجه دارند.
– مزاياي رويكرد نظاممند و سيستمي
نظريه سيستمها براي دانشپژوهان به طور كلي، مبناي نظري سودمندي فراهم ميكند كه در چهارچوب آن ميتوانند يافتههاي رشته علمي خود را با يافتههاي مشابه در ساير رشتهها مربوط سازند و مفاهيم رشته خود را با مفاهيم رشتههاي ديگر مقايسه كنند.
به طور خلاصه ، نگرش سيستمي مزاياي چندي دارد:
بهره گيري از روش سيستمي و رويكرد نظاممند در تحليل از مزايايي متعددي برخوردار است كه مهمترين آن عبارتند از: جامعيت،ارايه راهبردهاي ضمني براي تحليل همه وجوه رفتارهاي انساني،فراهم كردن زبان مشترك براي همه رشتههاو در نهايت صرفه جويي در تحليل مبحث انساني و…. از مهمترين مزايايي آن محسوب ميشود. برخي از مزايا رويکرد نظاممند را ذيلا به اختصار توضيح ميدهيم.
الف ـ سهولت دسترسي به اطلاعات
سهولت دسترسي به اطلاعات و استفاده از آنها در برخورد با در برخورد با مسايل و مشکلات پيشبيني نشده براي حل سريع، بمو قع و منطقي آن، از مهمترين فوايد روش رويکرد نظاممند است.
ب ـ سهولت تبادل انديشه
به منظور تبادل انديشه و اطلاعات بين رشتههاي مختلف علمي قابليت ايجاد مفاهيم و زبان مشترك دارد، مثلا، كارورزان رشتههاي مديريت و آموزش و پرورش كه كار آنها به نحو اجتنابناپذيري با علوم رفتاري و اجتماعي پيوند دارد، با تكيه بر چهارچوب تفكر سيستمي، از مفاهيم و تئوريهاي علوم مذكور بهتر و بيشتر ميتوانند برخوردار شوند.
ج ـ ويژگي اختصار و صرفهجويانه اين شيوه
مزيت ديگر، ويژگي اختصار و صرفهجويانه اين شيوه است. نگرش سيستمي، تئوريهاي پراكنده قلمرو رفتار انساني و اجتماعي، و روشهاي آنها را در يك چهارچوب خلاصه ميكند كه احاطه بر آن آسان است و در عين حال، جزئيات و دقايق آنها ناديده گرفته نميشوند.[6]
د ـ فراهم ساختن بستر و شرائط مناسب براي يادگيري هرچه بهتر و بيشتر
تثبيت هر چه بهتر مطالب در ذهن در مقام نگهداري مطالب (سازماندهي مطالب). در مقام جا افتادن دقيق مطالب و ماندگاري آنها در ذهن دو كار لازم است: 1) معنادار ساختن گزارهها يا به عبارتي ايجاد پيوند معنايي بين عناصر و گزارهها 2) طبقهبندي يا سازماندهي گزارهها
2 ـ مباني زبان شناختي تحليل ضرورت تحليل نظام مند زبان
در آغاز قرن حاضر ( 1906 ميلادي ) فرديناند دوسوسور[7] توانست با پژوهشهاي خود و به كمك ديگر دستيارانش علم زبانشناسي نوين را بر شالوده هاي علمي استوار سازد. بر پايه توجه او به زبان به عنوان نظام يا ساختي يكپارچه و ويژگيهاي آن زبانشناسي ساخت گرا[8] آغاز ميشود ( مشكوه الديني، 1373 ) .[9]
از ديدگاه فرديناند دوسوسور، زبان مجموعهاي از كلمات منفرد و نابسامان و غيرمنسجم نيست بلكه ساخت و چيدمان به دقت سازمان يافتهاي دارد كه تمامي عناصر و اجزاي درون اين مجموعه با هم وابستگي متقابل دارند. زبان نيز شبكه پيچيدهاي از قوانين و موازيني است كه ارزش و هويت واقعي هر واژه درون اين شبكه و در ارتباط با ساير واژههاي زبان آشكار ميگردد. از اين رو دورهاي كه از زمان «سوسور» آغاز گشته و زبان را شبكهاي سامانمند و منظم ميداند به طور كلي دوره «زبانشناسي ساختاري» ناميده ميشود.
زبان شناسان ساخت گرا رفته رفته بر این عقیده که زبان شناسی باید به طور عینی و نظام مند داده های قابل مشاهده را مورد رسیدگی قرار دهد راسخ تر شدند و از این رو بیشتر به ساختهای زبانی توجه کردند تا به معنا.
زبانشناسان ساخت گرا رفته رفته بر اين عقيده كه زبانشناسي بايد به طور عيني و نظام مند داده هاي قابل مشاهده را مورد رسيدگي قرار دهد راسخ تر شدند و از اين رو بيشتر به ساختهاي زباني توجه كردند تا به معنا. و براي دسترسي به دستور زبان تنها به تودهاي از اطلاعات فراهم آورده خود دست يازيدند و نشانههاي زباني را بدون در نظر گرفتن معنا و تا آنجا كه ممكن بود به وسيله بررسي صورت يعني موضع و نحوه تركيبشان در همان اطلاعات گردآمده ، مشخص و طبقهبندي كردند.
نکات مربوط به رويکرد ساختاري به زبان به طور خلاصه عبارتند از:
1 ـ 3 ـ نظام مندي زبان
الف ـ نظام زبان، ميتواند به عنوان ساختي انتزاعي مورد بررسي قرار گيرد.
ب ـ نظام يا ساخت هر زبان مخصوص همان زبان است. و بايد به طور متمايز توصيف گردد.
ج ـ زبان نظامي نشانهاي است و بايد به طور متمايز توصيف گردد.
د ـ هر عنصر زباني حاصل ارتباط ميان بخش آوايي و معنايي است . وي بخش صوتي را «دال»[10] و معني را «مدلول»[11] و عنصر زباني حاصل شده را «نشانه زباني»[12] مي نامد .
ه ـ نشانه به عنوان صورت آوايي معني دار در نظر گرفته نميشود، بلكه به شكل واقعيتي مركب تصور ميشود كه از دو بخش صورت آوايي و معني تشكيل ميگردد.
و ـ معاني جدا از صورتهاي آوايي خاصي كه با آنها همراه شدهاند نميتوانند وجود داشته باشند .
2 ـ 2 ـ ويژگيهاي دوگانه زبان
الف ـ صداهاي گفتار ، هم داراي تأثيرات شنيداري است و هم توليد اندامهاي گويايي.
ب ـ پديده زبان مادي روانشناختي است.(صداها و مفاهيم)
ج ـ پديده زبانهم فردي و هم اجتماعي است.
د ـ نهادي موجود(حال) و محصول گذشته است.
زبانشناسي دانش هيچ كدام از اين دو گانگيها نيست ولي از تمامي يافتههاي آنها بهره ميبرد به اين عنوان كه موضوع مطالعه آن زبان است كه محور اتكاء آن ويژگيهاست.[13]
3 ـ تحليل ساختار دانش هاي ادبي
پيش از آنکه به تحليل ساختار دانشهاي ادبي بپردازيم، ابتدا به بيان ساختار مباحث مربوط به زبان ميپردازيم و سپس به بررسي جايگاه زبان و در نهايت، به تحليل ساختار دانشهاي ادبي خواهيم پرداخت.
1 ـ 3 ـ تبيين ابعاد مباحث مربوط به زبان
مباحث مربوط به زبان را ذيل چند عنوان، مورد تحليل و بررسي ميکنيم. روش تحليل زبان، ابعاد مباحث مربوط به زبان، ابعاد ارتباطي مباحث زبان
الف ـ روش تحليل و تحقيق مباحث زباني
در مورد روش تحقيق در حوزه مباحث زباني از چند جهت مي توان گفتگو کرد: جهت اول به لحاط هدف تحقيق؛ جهت دوم به لحاظ روش تحقيق از حيث ابزار ادراکي و منبع گرد آوري اطلاعات؛ جهت سوم به لحاظ رويکرد تجزيه اي يا کل گرايانه
1 ـ الف ـ هدف تحقيق
از حيث هدف تحقيق، با توجه به انواع سه گانه تحقيق مي توان هدف از روش تحقيق در حوزه زبان را به سه دسته: تحقيق بنياد، راهبردي و کاربردي تقسيم کرد. در اين مورد، تقسيمهاي و فروعات ديگري نيز از قبيل توسعهاي نيز ارايه شده است که با توجه به عدم ارتباط مستقيم به بحث حاظر از توضيح و تبيين آن خودداري ميکنيم.[14]
2 ـ الف ـ روشهاي تحقيق در حوزه زبان
روشهاي تحقيق در حوزه زبان را به لحاظ ابزار ادراکي و تحليل مي توان به روشهاي تحقيق عقلي در بعد فلسفه زبان، تجربي در بخش مربوط به زبانشناسي علمي و جامعهشناسي زبان و نقلي در مورد دستور زبان و مستندات درستي قواعد مدعايي در ادبيات کهن و معاني لغت مورد استعمال در زمانهاي گذشته اشاره کرد.
از جهت ديگر، که در اين نوشته ميتوان به آن اشاره کرد، مي توان روش تحقيق در زبان را به دو رويکرد روش تجزيهاي و کل گرا و نظاممند تقسيم کرد.
3 ـ الف ـ رويکرد کل گرا در تحليل زبان
يکي از تاثير گذارترين شيوههاي تحقيق، اتخاذ موضع در مورد تجزيهاي يا کلگرا بودن تحقيق در مقام بررسي موضوعات از جمله زبان است. در اين روش، ابتدا به تجزيه موضوع تحقيق به اجزاي تشکيلدهنده آن، بررسي ويژگيهاي هر يک از اجزاء، در گام سوم تبيين نحوه ارتباط هر کدام و نقش و جايگاه هر جزء در نظام تشکيل دهنده آن، ودر گام نهايي تحليل آثار و خصوصيات مترتيب بر حاصل ترکيب اجزاء ميپردازند.
بدين منظور، ابتدا بايد به بيان اجزاء مباحث مربوط به زبان مي پردازيم.
مباحث مربوط به زبان را در سه بعد، لفظي، معنا و مباحث مربوط به فرايند ارتباط لفظ با زبان در عالم واقع و سپس نحوه تکوين اين ارتباط در اذهان مخاطبين ميتوان تقسيم کرد. بدين ترتيب، در حوزه زبان با سه بحث اساسي مواجهيم:
1 ـ مباحث مربوط به بعد لفظي زبان
2 ـ مباحث مربوط به بعد معنا و شناخت ابعاد مختلف مربوط به معنا
3 ـ مباحث مربوط به کيفيت ارتباط الفاظ با زبان
هر يک از حوزه هاي پيش گفته از عناوين فرعي تري برخودار است که تنها به فهرست اين عناوين بسنده کرده و تفصيل آن را به زمان ديگر موکول ميکنيم.
2 ـ 3 ـ مقايسه اجمالي درمورد تحليل بعد لفظي زبان
زبان در اولين تقسيم به کمترين واحدهاي معنا دار، به تکواژها و در تقسيمبندي بعدي، به واجها تقسيم ميشود. در ادبيات کهن، ترتيب تحليل بعد لفظي زبان را بدين شکل بيان ميکردند.
الف ـ برخورد هواي بازدم انسان به تارهاي صوتي؛ ب ـ موجوب تشکيل صوت؛ ج ـ برخورد صوت به مخارج حروف؛ د ـ موجب شکل گيري حروف(حروف مباني)؛ ه ـ ترکيب حروف بدون قرار دادن آنها و جعل آنها براي معناي خاص لفظ مهمل؛ و ـ حاصل قرار دادن آنها براي معناي ويژه، کلمه؛ ز ـ کلمه نيز در صورت غيرمستقل بودن معناي آن: حرف و در صورت مستقل بودن معنا به دو دسته اسم و فعل تقسيم ميشد.
بهره گیری از روش سیستمی و رویکرد نظام مند در تحلیل از مزایایی متعدد برخوردار است که مهمترین آن عبارتند از: جامعیت، ارایه راهبردهای ضمنی برای تحلیل همه وجود رفتارهای انسانی، فراهم کردن زبان مشترک برای همه رشته ها و در نهایت صرفه جویی در تحلیل مبحث انسانی و …
ح ـ در ادامه، اگر دو لفط باهم ترکيب شد، از دو حال خارج نيست: ط ـ اگر حاصل ترکيب دو کلمه يصح السکوت بود، آن را مرکب تام ؛ ي ـ در غير اين صورت آنرا مرکب ناقص نام گذاري کردهاند.
ک ـ هر يک از اين دو نيز به دو قسم فرعي تقسيم ميشود: اگر مرکب ناقص از نوع ترکيب اضافي باشد آنرا ترکيب اضافي و اگر يکي از آن دو بيانگر وصفي از اوصاف اسم پيشين باشد، آن را ترکيب ناقص وصفي مينامند.
ل ـ در بخش ترکب تام نيز، اگر مرکب تام با اسم شروع شده باشد، آن را جمله اسميه و اگر با فعل شروع شده باشد، آن را جمله فعليه نامگذاري ميکنند.
با مراجعه به مباحث موجود در منابع زبان شناسي، با فضاي مشابهي مواجهيم. با دو تفاوت مهم: اول بهرهگيري از اصطلاحات جديد که در برخي موارد، راهگشا نيز هست؛ دوم، وجود برخي نوآوريها که مکمل مباحث فعلي مربوط به ساختارشناسي دانش هاي ادبي است.
فرايند ترسيم ساختار مباحث ادبي در مباحث جديد زبانشناسي بدين ترتيب است.
1 ـ عمل عادي تنفس
اگر بازدم انسان، به هنگام خروج از ناي، با تارهاي صوتي برخورد نکند، عمل عادي تنفس شکل ميگيرد.
2 ـ شکلگيري مصوتها
در صورتي که بازدم، براثر فشردگي تارهاي صوتي بدون تکيه گاه خاص، به تارهاي صوتي برخورد کند در اين صورت، مصوتها توليد ميشود. اين مصوتها، با اوج و فرودهاي خاصي ادا مي شود، که همان نحوه اداي صامتها است شکل مي گيرد. در ادبيات قديم، به اين مصوت ها حرکات حروف اطلاق مي شود. البته با تفاوت خاصي که به آن اشاره خواهيم کرد.
ج ـ شکل گيري صامتها
در ادامه توليد صوت، اگر اصوات به موانع خاصي در حفرههاي حنجره يا دهان برخورد کند و به تعبيري به مخارج حروف، در اين صورت، صامتها و يا به تعبيري، حروف مباني شکل ميگيرد.
مجموع مصوتها و صامتها را واج مي گويند. البته با اختلاف نظر خاصي که در تعريف واج وجود دارد که در جاي خود بايد بدان پرداخت.
د ـ شکلگيري هجاها
از ترکيب صامتها و مصوتها، هجا شکل مي گيرد. هجاها با توجه به نوع اجزاي تشکيلدهنده آنها از تعداد صامتها و نوع مصوتهاي کوتاه و بلند، به سه دسته هجاي کوتاه، بلند، و کشيده تقسيم ميشود.
هـ ـ تک واژ
بعد از شکل گيري هجاها، و بعد از ترکيب آنها، دو حالت اتفاق ميافتد: يا اينکه اين هجاها براي معني خاصي وضع ميشود، و يا اينکه براي معني خاصي قرار داد نميشود. در صورتي که اين هجاها، براي معني خاصي قرار داد شوند؛ در اين صورت، تکواژ شکل ميگيرد.
تکواژها بر دو قسمند:
برخي از تکواژها داراي معني مستقل بوده و به تنهايي مي توانند يکي از نقشهاي نحوي را به عهده بگيرند، آنها را تکواژهاي مستقل و به صورت طبيعي واژه نيز مي نامند. ولي تکواژهاي غير مستقل، تنها در صورت ترکيب با تکاژهاي غير مستقل، ميتوانند از معنا و مفهوم خاص برخوردار شوند. اغلب تکواژها، به عنوان پيشوند، پسوند، و ميانوند ظاهر ميشوند.
و ـ عبارات
بعد از شکلگيري واژها، نوبت به ترکيب واژهها جهت شکلگيري عبارت ميرسد. عبارات در اصطلاح زبانشناسي، مجموعهاي از کلمات است که از يک سو به دسته خاصي از نقشها اختصاص دارد. مانند عباراتهاي اسمي، وصفي، متممها، فعلي و… از سوي ديگر، مرکب تام نبوده، و به تعبيري يصح السکوت عليها نيست.
3 ـ 3 ـ تبيين ساختار دانشهاي ادبي با ديدگاه مورد قبول
ـ تک واژ:
تک واژ بر اثر ترکيب يک يا چند هجا، که براي يک معنا قرار داد شده است شکل ميگيرد. در ادبيات عرب قديم، هجاها اعم از کوتاه و يا بلند، يا براي معناي خاصي قرار داده ميشوند و يا اينکه براي معناي ويژه وضع نميشوند؛ در صورت عدم قرار داد، آن را «لفظ مهمل» و در صورت جعل آنها براي معناي خاص آنها را به اصطلاح« لفظ مستعمل و معنا دار» مينامند؛ که در پايينترين شکل آن، در قالب تک واژ ظاهر ميشود.
تکواژهها بر دو دستهاند: تک واژههاي داراي معناي مستقل و تک واژهاي داراي معناي غيرمستقل
1 ـ 4 ـ تکواژهاي مستقل:
تک واژهاي مستقل، به تک واژهايي گفته ميشود که به تنهايي قادر به ايفاي نقش دستوري هستند.
2 ـ 4 ـ تک وازهاي غيرمستقل
تک واژهاي غير مستقل، به تک واژهايي گفته ميشود که به تنهاي معناي مستقل نداشته و تنها در صورت ترکيب با تک واژهاي مستقل، ميتوانند نقش دستوري ايفا کنند. اغلب تکواژها به صورت پيشوند، پسوند و ميانوند ظاهر ميشوند.
ـ واژه:
واژهها محصول، تک واژهاي داري معناي مستقل و يا يک تک واژه غير مستقل با تک واژه داراي معناي مستقل است. بدين ترتيب، واژها برد دو قسمند: واژهاي مفرد و واژه هاي مرکب از تک واژهاي غير مستقل
1 ـ تفکيک ماده از هيئت در ادبيات عرب
در ادبيات عرب، در بحث مفردات، واژه ها را به لحاظ ماده و هيئت از يکديگر تفکيک ميکنند. به همين دليل، براي تحليل مفردات دو علم شکل گرفته است: علم لغت و صرف
2 ـ علم لغت:
علم لغت، علمي است که متکفل تبيين معناي مفردات بوده، از طريق در اختيار قرار دادن اقسام مختلف ماده يک کلمه و بيان موارد استعمال و ارايه شواهد گوناگون از شعر و نثر، راه دستيابي به معناي موردنظر را در اختيار مراجعهکننده قرار ميدهد.
3 ـ علم صرف:
علم صرف علمي است که از طريق استقراء و پيدا کردن هيئتهاي رايج ، به پيدا کردن اشکال قياسي و تعميمپذير، و بيان معناي هييئت، از يک سو، امکان فهم معناي کلمات در قالبها مختلف آن را براي خواننده فراهم ميکنند؛ علاوه بر آن، راهها ايجاد تغيير در کلمات را از طريق تصريف آنها در قالبهاي قياسي، با هدف شکلدهي به کلمات جديد را فراهم ميکند.
4 ـ دستور زبان لفظي و معنايي
با توجه به سنخ هر زبان، از حيث نوع و مقاصد تغيير، قواعد آن زبان و کارکرد دستوري آن نيز متفاوت خواهد بود. در برخي زبانها، ثقل مباحث بر روي معنا و نحوه تغيير معنا از طريق تغييرات لفظي است. به همين دليل، در اغلب موارد، هر نوع تغييري در لفظ، موجب تغيير در معنا ميشود. زبان فارسي و انگليسي در زمره اين زبانها است. دستور زبانهايي که بدين طريق شکل ميگيرد، دستور زبان معنايي ميگويند.
برخي زبانها به گونهاي است که در کنار تغييرات لفظي موجب تغيير معنا، برخي تغييرات لفظي نيز وجود دارد که تنها فايده آن، سهولت تلفظ است. ادبيات عرب در زمره اين دسته زبانهاست. اين دسته از دستور زبانها را دستور زبان لفظي ـ معنايي مينامند.
5 ـ برخي تغييرات در هيئت کلمات عربي، زمينهساز سهولت تلفظ
با توجه به توضيحي که در مورد انواع دستور زبان ارايه کرديم، مي توان به اين واقعيت پيبرد که تنها وظيفه علم صرف، فراهم کردن قواعد تغيير لفظ با هدف تغيير در معنا و يا کشف معناي جديد از طريق علم به هيئتها نيست، بلکه بخش عمدهاي از قواعد صرف، از قبيل: مباحث اعلال، مهموز و مضاعف، بيانگر قواعد تسهيل در تلفظ ميباشد. اين موضوع، نياز به تحليلي بيش از اين دارد، ولي در اين نوشته به همين مقدار بسنده ميکنيم.
6 ـ تعريف نهايي علم صرف:
علم صرف علمي است که عهده دار بيان قواعد تغيير هيئت الفاظ به تنهايي با هدف ساختن معناي جديد و سهولت تلفظ برخي کلمات ثقيل بدون تغيير در معنا و در نهايت توانمند کردن خواننده براي شناخت انواع تغييرات موجب تغيير در معنا يا سهولت تلفظ و صرف صحيح صيغههاي مفردات ميباشد.
7 ـ علم اشتقاق
همانطور که اشاره کرديم، برخي از تکواژها وابسته بوده و به تنهايي در کلام ظاهر نميشوند. اين دسته از تک واژها خود بر دو قسمند: برخي از آنها بعد از ترکيب با تکواژهاي مستقل، تغييري در معناي آنها ايجاد نميکنند، بلکه شکلي از اشکال مختلف نمودهاي معنايي آن را بيان ميکنند. همه انواع ضماير متصل، علائم جمع سالم و …از اين دستهاند. ولي برخي ديگر به گونهاي هستند که بعد از ترکيب با تک واژها، معناي آنها را تغييرداده و واژه جديدي را ميسازند. مانند کارمند که از دو جزء کار و مند تشکيل شده و مفهوم جديدي ساخته است. اغلب پسوندها و پييشوندها از اين دستهاند.
بنابراين علم اشتقاق علمي است که روشهاي ساختن واژههاي جديد از طريق ترکيب تکواژهاي آزاد با تکواژهاي وابسته رامورد بررسي قرار ميدهد.
و ـ عبارتهاي دستوري (معادل تقريبي مرکب ناقص در ادبيات عرب):
عبارتها دستوري به مجموعهاي از واژههاي مرکب گفته ميشود که در عين ترکيب، حاصل ترکيب آنها، موجب شکلگيري کلام ( که به اصطلاح يصح السکوت باشد) نمي شود. عبارتها را با توجه به نقش دستوري آنها به اقسام مختلفي از قبيل: گروه اسمي، فعلي، متمم و…تقسيم ميکنند.
در ادبيات عرب، به جاي عبارتهاي دستوري از تعبير ديگري از قبيل مرکبهاي ناقص استفاده ميشود. البته اين نکته به معناي انطباق دقيق اين دو عنوان بر همديگر نيست. به همين دليل، ما در اين نوشته، به جاي عبارتهاي دستوري، براي تکميل ساختار دانشهاي ادبي، از همان اصطلاح مرکب ناقص که به اعتقاد ما براي تکميل چارچوب ساختار مورد نظر، مناسبتر است بهره ميگيريم.
مباحث مربوط به زبان را در سه بعد، لفظی، معنا و مباحث مربوط به فرایند ارتباط لفظ با زبان در عالم واقع و سپس نحوه تکوین این ارتباط در اذهان مخاطبین می توان تقسیم کرد.
در هر صورت، فروعات مرکبات ناقص از منظر اين نوشته بدين ترتيب خواهد بود.
1 ـ مرکب ناقص وصفي: از ترکيب اسم با صفت تشکيل ميشود.
2 ـ مرکب اضافي: از ترکيب يک اسم با اسم ديگر شکل ميگيرد.
براي تشخيص مرکب وصفي از اضافي، راههاي مختلفي گفته شده است:
الف ـ امکان تشکيل کلام از مرکب ناقص وصفي:
يکي از اين علامتها، تفکيک اين دو ترکيب از هم و تشکيل جمله اسميه است. اگر حاصل ترکيب آن دو، جمله اسميه معنادار بود، مرکب وصفي در غير اين صورت، مرکب اضافي خواهد بود.
ب ـ اتحاد مصداقي مفهوم وصف و موصوف و تباين بين مصداقي مضاف و مضاف اليه به تنهايي
رابطه دو اسم در مرکب وصفي به لحاظ مصداق، اتحادي است مانند علي عالم، که در عالم خارج در مصداق واحد متحدند، ولي رابطه مرکب اضافي در عالم خارج، تباين است مانند کتاب علي که در عالم خارج دو امر متمايزند.
3 ـ ـ شبه جمله ها: از ديگر مرکب هاي ناقص، ميتوان به شبه جمله هاي يعني جار و مجرور و ظروف اشاره کرد. البته اين موضوع جاي تحليل دارد که در اين مختصر مجال پرداختن به آن نيست.
ز ـ جملات (تقريبا معادل مرکبات تام در ادبيات عرب):
از ديگر تقسيمات اساسي زبان ، مرکبات تام ميباشد که در حقيقت، تشکيلدهنده هويت اصلي زبان است؛ چرا که برقراري ارتباط گفتاري، تنها در صورت شکلگيري مرکب تام رخ ميدهد. مرکب تام، در اصطلاح به مجموعه کلماتي گفته مي شود که حاصل ترکيب آنها چنان معنايي را براي مخاطب تداعي ميکند که مي تواند مفيد فايده بوده و نکته اي از گوينده را به عنوان مراد جدي وي به مخاطب منتقل کند. به همين دليل، براي وي، مفيد به و همين دليل، از جانب مخاطب، يصح السکوت باشد.[15]
1 ـ اقسام مرکب تام:
خود مرکب تام، با توجه به نوع شروع جمله، به دو قسم: اسميه و فعيله تقسيم ميشود.
1 ـ 1 ـ جمليه اسميه:
به مرکب تامي گفته ميشود که با اسم شروع شده باشد.
2 ـ 2 ـ فعليه:
جمله فعليه، به مرکب تامي گفته ميشود که با فعل شروع شده باشد.
2 ـ معيار اسميه يا فعليه بودن يک جمله
معيار اسميه يا فعليه بودن يک جمله، اولين کلمهاي است که در ساختار جمله به عنوان رکن کلام محسوب ميشود. بدين تريب، اگر کلامي با حرف شروع شده باشد، مانند هل جاء زيد؟ و يا با اسمي که رکن نبوده بلکه جزء فضله کلام محسوب ميشود، شروع شده باشد، مانند تفاحا اکل علي؛ در اين صورت، با توجه اينکه اولين کلامي که به عنوان رکن در کلام محسوب ميشود فعل ميباشد، بازهم کلام جمله فعليه محسوب ميشود، هر چند اولين جمله با حرف و دومي با اسم منصوب شروع شده است.
3 ـ تفاوت بين کلام و جمله
در ادبيات عرب، کلام و جمله نيز با يکديگر متفاوتند. رابطه بين جمله و کلام، عموم و خصوص مطلق است. بدين معنا که هر کلامي، جمله هست، ولي هر جمله اي کلام نيست؛ برخي جملات، از قبيل جملاتي که با نکره هاي غير مسوق شروع شده باشد به خاطر غير مفيد بودن کلام محسوب نميشود. به همين ترتيب، جملات داراي محل اعراب، و همين ترتيب، برخي جملات بيمحل مانند صله موصول، در عين حال که جمله هستند، ولي، کلام محسوب نميشوند.
همين امر موجب شده است، در مقام تعريف جمله، تعريف روشن و قانع کننده اي ارايه نشود. در ادبيات فارسي که در ابعاد مختلف آن، حتي به لحاظ تدوين دستور زبان، تحت تاثير جدي دستور زبان عربي است، برخي براي تعريف جمله عبارت ذيل را پيشنهاد کردهاند: جمله به مجموعه اي از کلمات مرکب گفته مي شود که از از قوه و ظرفيت کلام بودن برخودار بوده و در اغلب موارد نيز مرکب تام است ولي در برخي موارد، بر اثر ورود مانع بر سر آن، از حالت مرکب تام بودن خارج ميشود.
4 ـ علم نحو:
با توجه به مباحث پيش گفته، ميتوان به اين واقعيت پي برد که علم نحو متکفل تبيين قواعد نحوه ترکيب واژهها با هدف دست يابي به انواع مختلف ترکيبهاست. به تعبير ديگر، علم نحو علمي است كه به لحاظ لفظي تغييرات حاصل از تركيب كلمات را در آخر کلمات و به لحاظ معنايي به پذيرش نقشهاي خاص( فاعل، مفعول و…) توجه ميکند. همچنين از نحوه ترکيب و چينش کلمات جهت توليد جملات مفيد (مرکب تام) نيز بحث مي کند.[16]
با توجه به تعريف فوق ، مي توان به اين حقيقت پي برد که علم نحو، همانند علم صرف، هم از بعد لفظي برخودار است و هم از بعد معنايي، چرا که هم در مورد تغييرات معنايي بر اثر ترکيب و هم تغييرات لفظي حاصل از ترکيب بحث ميکند.
در مجموع مي توان گفت که علم نحو در مورد چند موضوع اساسي گفتگو ميکند:
الف ـ تغييرات لفظي که از دو خصوصيت برخودارند:
1 ـ تغييرا ت لفظي حاصل از ترکيب کلمات، نه کلمه به تنهايي برخلاف صرف
2 ـ تغييرات لفظي که در آخر يا نزديک به آخر و به تعبيري آخرين حرف اصلي کلمه
ب ـ تغييرات معنايي حاصل از ترکيب کلمه؛
به تعبير ديگر تغييرات عارضي که بر اثر قرار گرفتن کلمه در موقعيت خاصي از جمله و قبول نقش خاص در آن شکل مي گيرد. به عنوان نمونه، کلمه تاديب به تنهايي فقط بر ادب کردن دلالت ميکند، ولي وقتي در جمله قرار بگيرد، بسته به اينکه در کجاي جمله قرار گرفته و چه نقشي را بپذيرد، معناي جديدي پيدا ميکنند.
با توجه به قرار گرفتن در ابتداي جمله در ترکيب، معناي مبتدا و قرار گرفتن در موضع مسند، خبر خواهد بود. مانند: تاديب علي تلميذه، تاديب حسن
داراي نقشهاي ديگري خواهد داشت مانند: مفعول له، در جمله ضربت محسنا تاديبا، و يا نعت براي مفعول مطلق در همين جمله: ضربت محسنا ضربا تاديبا. موارد ديگري که نيازي به تفصيل آن نيست.
ج ـ تبيين نحوه چينش کلمات در زبان عربي و قالبهاي مختلف آن مانند جمله اسميه و فعليه و ترتيب قرار گرفتن فضلهها در هر يک از اين دو نوع جمله.
د ـ بيان روال عام و جاري در نحوه چينش کلمات در زبان عربي که از آن تحت عنوان اصول ياد ميشود. مانند اصل در مبتدا، تقديم و در خبر، تاخير است. اصل در فاعل تقديم و در مفعول تاخير از فاعل است. اصل در کلام ذکر و عدم حذف اجزاء است. اصل در مبتدا معرفه بودن و در خبر نکره بودن است.
اين اصول و ديگر اصول، در حقيقت بيانگر حالت عام و غالب در زبان عربي است و مفهوم اين اصول آن است که در برخي موارد و تحت شرايط خاص ميتوان از اين اصول عدول کرده و روال ديگري در پيش گرفت. مثلا مي توان مبتدا را موخر،خبر را مقدم کرد.يا مبتدا ،نکره و يا خبر، معرفه باشد. بنا براين، اين دسته از قواعد، علي رغم شيوع گسترده، در برخي موارد، قابل عدول بوده ميتوان، ترتيب و چينش ديگري را جايگزين کرد.
علم بلاغت، با توجه به ظرفیتی که نحو در قالب قاعده همنشینی و جانشینی مجاز در اختیار متکلم قرار می دهد؛ زمینه را برای بیان بلیغ گفتار گوینده فراهم می کند.
ه ـ قواعد اجتناب ناپذير ( موارد لازم و واجب الاتباع)
دسته ديگري از قواعد در نحو مورد توجه قرار ميگيرند که رعايت آنها الزامي بوده و عدم رعايت آنها، در حقيقت ماهيت گفتار را عوض ميکنند. اين تغيير در مدلول، گاهي چنان جدي است که کلام را مختل کرده و از اساس، کلام بودن آن را به چالش کشيده و آن را تبديل به مرکب ناقص ميکند. مانند حذف يکي از ارکان ،بدون هيچ نوع قرينه در کلام.
ولي در مواردي، مراد گوينده را دچار اختلال ميکند به عنوان مثال، اگر با تغيير دادن جمله فعليه از طريق تقديم فاعل بر فعل، بخواهيم همان معناي جمله فعليه را اراده کنيم، از نظر ساخت ادبيات عرب، اشتباه است. چرا که در زبان عربي، جمله اسميه دلالت بر ثبوت و فعليه دلالت بر حدوث ميکند. بنا براين، با تقديم فاعل بر فعل، اگر چه کلام از حالت مرکب تام خارج نميشود، ولي معناي ضمني آن دچار تغيير ميشود. به همين دليل، اين نوع تقديم، غلط و رعايت ترتيب الزامي است. همين موضوع را در جايگزيني اجزاي کلام بعد از ادات حصر نيز ميتوان ديد. معناي ما علي الا قائم با معناي ماقائم الا علي تفاوت کلي دارد، هر چند که هر دو مرکب تام محسوب ميشود. بنابراين نوعي از تقديم و تاخيرهاي به خاطر تغييرات جديي که در کلام ايجاد ميکنند، لازم الاتباع هستند.
دسته ديگري از قواعد لازم الاتباع، قواعدي هستند که عدم رعايت آنها، در حقيقت نوعي توهين به شعور مخاطب است چرا که مستلزم بيان الفاظي است که به خاطر وجود قرينه روشن بر مدلول آنها، نبايد آن الفاظ را بيان کرد. به عنوان نمونه، ذکر موارد واجبالحذف از اين دستهاند. اين موضوع در بحث متعلقگيري، در مواضعي که متعلق جار و مجرور و ظرف، از افعال عام بوده و دلالت اجزاي کلام بر متعلق له به نحوي آشکار است که ذکر آن لغو بوده و دست کم گرفتن فهم و درک مخاطب است. مانند:علي في الدار. در اين جمله، که دلالت دو طرف بر الفاظي نظير مستقر يا استقر و کان و کائن به عنوان متعلق في الدار، به حدي روشن است که نه تنها هيچ نيازي به ذکر آن نيست، بلکه ذکر آن موهن است.
بدين ترتيب، نحو، در کنار بيان تغييرات لفظي و معنايي حاصل از ترکيب کلمات، نحوه آرايش کلمات را از حيث روال عام و جايز و موارد واجب و ضروري بيان ميکند.
ترديدي نيست که عدم رعايت موارد وجوب، موجب خروج کلام از خاصيت افاده معنا شده و از نظر دستوري و نحوي غلط خواهد بود. ولي، تغيير در نحوه چينش در مواردي که رعايت اين قواعد جايز است، در صورت رعايت جوانب عدم رعايت و تغيير در نحوه چينش، نه تنها موجب غلط شدن و از دست دادن خصوصيت افاده کلام نمي شود؛ بلکه زمينه ساز بهتر شده و انباشت هر چه بيشتر کلام از معنا و مفهوم بيشتر نيز ميشود. از همين جا وارد مرحله بعد شده و مي توان به موقيعت علم بلاغت نيز پي برد.
5 ـ علم بلاغت
علم بلاغت، با تکيه بر ظرفيتهايي که علم نحو در مورد امکان تغيير در نحوه آرايش کلام و يا بهرهگيري از جايگزيني برخي کلمات و استفاده از کلمات ديگري که همان معنا را افاده مي کنند، فضايي را فراهم مي کند که بتوان مراد خود را به بهترين، زيباترين، پرمعناترين و روشنترين بيان با بهرهگيري از ظرفيتهاي موجود در زبان به مخاطب انتقال داد.
در علم بلاغت در مجموع از سه چیز بحث می شود: یکی توانایی بیان خود به مقتضای حال، دوم توانایی بهره گیری بهترین و روشن ترین بیان … سوم، بهره گیری از آرایش لفظی و معنوی کلام
به عنوان مثال، به جاي امر کردن به يک شخصيت محترم و عالي مقام، خواسته خود را در اقلب عرض بيان کرد. و يا به جاي بيان منظور خود از اکرام علي نسبت به حسن و انحصار اين اکرام به حسن، در دو جمله، با تقديم حسن بر فعل تحت عنوان تقديم ما هو حقه التاخير يدل علي الحصر، با يک جمله معناي دو جمله را به مخاطب القاء کرد. يا به جاي بيان اينکه در دو جمله: علي هم دوست من است و هم فرزند مشهورترين استاد فلسفه است ، را بيان کند، با بيان اين اينکه من با فرزند مشهورترين استاد فلسفه دوست هستم، مفاد دو جمله را با يک جمله بيان ميکنيم.
بدين ترتيب، علم بلاغت، با توجه به ظرفيتي که نحو در قالب قاعده همنشيني و جانشيني مجاز در اختيار متکلم قرار مي دهد؛ زمينه را براي بيان بليغ گفتار گوينده فراهم ميکند.
در علم بلاغت در مجموع از سه چيز بحث مي شود. يکي توانايي بيان خود به مقتضاي حال، دوم توانايي بهرهگيري بهترين و روشنترين بيان با ارايه منظور خود از ميان انواع مختلف بيانهاي ممکن که در بخش بيان از آن استفاده ميشود. سوم، بهرهگيري از آرايش لفظي و معنوي کلام براي بيان زيبا و دلنشينتر گفتار خود با بهرهگيري از ظرفيت موسيقيايي موجود در کلام از قبيل جناس و سجع و..و آرايشهاي معنايي دلپذير به خاطر وجود تناسبات متنوع بيان معاني الفاظ از قبيل تضاد و طباق و ايهام و غيره. به اين ترتيب، ميتوان تصوير دقيقتري از ماهيت علم بلاغت و نحوه ارتباط آن با نحو و ساير حوزههاي معرفتي ادبيات پيدا کرد.
پی نوشت ها:
[1]. Analysis
[2]. ر. ك. مهدي فرشاد، نگرش سيستمي، ص 9 ؛ راسل. ال كاف، كاربرد روش سيستمها، ترجمه محمد جواد سهلائي، ص 28 ؛ دانيل دوران، نظريه سيستمها، ترجمه محمد يمني، ص 14 ؛ محمدتقي سبحاني، الگوي جامع شخصيت زن در اسلام، ص 55 ـ67.
[3]. عبدالرحمن عالم، بنيادهاي علم سياست، ص 149. دوسوسور: سيستم عبارت است از كل سازمان يافته اي مركب از عناصري متعدد كه آنها را در ارتباط با يكديگر و بر حسب مكاني كه در اين كل دارند مي توان تعريف كرد.
[4]. شرط آنكه دستگاه يک نظرية، اصل موضوعي بهشمار رود آن است كه گزارههايي كه اصل موضوعة آن محسوب ميشوند، با رعايت چهار شرط زير وضع شوند:
1ـ اولاً مجموعة اصول موضوعه بايد عاري از تناقض باشد (نه تك تك اصول موضوعه تناقض آميز باشد، نه بعض آنها بعض ديگر را نقض كند) اين شرط، معادل آن است كه هر گزارة دلخواهي را نبايد بتوان از اصول موضوعه نتيجه گرفت.
2ـ دستگاه بايد مستقل باشد، يعني هيچ اصل موضوعي نبايد از ساير اصول موضوعي نتيجه شود (به عبارت ديگر شرط آنكه گزاره اي از اصول موضوعة دستگاه بهشمار رود، همين است كه نتيجة ساير اجزاي آن دستگاه نباشد).
3 و 4ـ دو شرط قبل به مجموعة اصول موضوعه از آن جهت كه دستگاهي را تشكيل ميدهند بازگشت دارند اما از حيث ارتباط دستگاه با مضمون نظريه، گزارههايي كه اصل موضوع شمرده ميشوند بايد براي استنتاج متعلّق به نظريه «كافي» و «لازم» باشند و هيچ فرض زائدي در ميان آنها نباشد.
[5] . مدخل فلسفه غربي معاصر ص 529
[6]. مباني نظري و اصول مديريت آموزشي، ص 152
[7]. Ferdinand de Saussure
[8]. Structuralism
[9] ـ زبانشناسان در مورد ملاك و معيارهاي شناسايي اجزاي كلام و دست يافتن به نحو يا قواعد تركيب اجزاي زبان و بالاخره تنظيم دستور زبان اتفاق نظر ندارند. گروهي برآنند كه اين كار بايد بر اساس ملاكهاي صوري مشخص در همان زبان صورت بگيرد و ميتوان از امكانات محورهاي جانشيني و همنشيني بدين منظور استفاده كرد. اين محققان معتقد بودند كه زبانشناس بايد به طور عيني ونظاممند. دادههاي قابل مشاهده را مورد بررسي قرار دهد و دستور زبان را از خلال تودهاي از اطلاعات گردآوري شده زباني و بدون توجه به معنا استنتاج كند. اينان اصطلاحاً «ساخت گرايان» ناميده ميشوند، برخي ديگر از زبانشناسان در اين مورد روي كفه معني بيش از صورت تكيه ميكنند و معتقدند كه هميشه صورت نميتواند تمامي نقشه را برساند.
[10]. Significant
[11]. Signified
[12]. Sign
[13] ـ ر.ک. هريس، روي، زبان، سوسور و ويتگنشتاين، ترجمه اسماعيل فقيه، نشر مركز، چاپ اول، تهران، 1381. ؛
[14]ـ براي مطالعه بيشتر، ر.ک. عباس هومن ، راهنماي عملي پژوهشهاي تربيتي ، تهران، انتشارات موسسه فرهنگي منادي تربيت، 2138 ،چاپ اول انواع روش تحقيق ص 30 ـ 32؛ جان بست، روش هاي تحيقيق در علوم تربيتي و رفتاري، تهران، انتشارات رشد ،1381،چاپ نهم، ص علي دلاوري روش تحقيق در روان شناسي و علوم تربيتي،تهران انتشارات موسسه نشر ويرايش،
[15] ـ البته در تفسير يصح السکوت، اختلاف نظر وجود دارد: برخي آنرا به متکلم نسبت داده، بر اين اعتقادند که مراد از يصح السکوت، سکوت متکلم و برخي ديگر به مخاطب و در دسته ديگر نيز به هر دو تفسير کرده اند.
[16] ـ حاشيه الخضري علي شرح ابن عقيل ج1 ص15 ـ 16؛ابن السراج، اصول النحو، ج1، ص24 الاقتراح في علم أصول النحو، جلال الدين السيوطي، ص 29؛ مفتاح العلوم أبو يعقوب يوسف السكاكي ج1 ص 33؛ الغلايينى ج 1ص 2؛ جامع المقدمات انتشارات هجرت ، چاپ 73، ج2 ص58