رهنامه: به عنوان نخستين پرسش بفرماييد چه مکاتبي در ادبيات عرب وجود دارند؟ لطفاً در اين زمينه، به تاريخچهاي اجمالي نيز اشاره کنيد.
استاد: بسمالله الرحمن الرحيم. نظريه معروف و رايج درباره مکاتب موجود در ادبيات اين است که پنج مکتب وجود دارد که به ترتيب عبارتند از مکتب بصره، کوفه، بغداد، اندلس و مصر. البته اين نکته را هم عرض کنم که ادبيات به معناي عام خود، شامل علومي مانند نحو، صرف، لغت، شعر، بلاغت و نظاير آن ميشود که آثار و اختلافات مکاتب در برخي از اين علوم، پررنگ و در برخي ديگر، کمرنگ است، اما تاريخچه اين مکاتب و شکلگيري آنها پس از اين است که ابوالاسؤد دُئَلي، با اشاره و رهنمود مولاي متقيان حضرت اميرمؤمنان (ع)، درباره نحو قواعدي اجمالي را تنظيم و تدوين کرد. در واقع، اين علم متولد شد و از آنجايي که ابوالأسود در بصره بود، اين علم در اين شهر انتشار يافت. از اين رو، آقاي طنطاوي در کتاب «نشأه النحو و تاريخ أشهر النحاة» که اطوار و مراحل نحو را به چهار مرحله تقسيم ميکند، مرحله اول (يعني مرحله وضع و تکوين و شکلگيري ابتدايي) آن را بصري ذکر ميکند که از زمان ابوالأسود آغاز شده بود و تا زمان خليل بن احمد ـ که حدود يک قرن بود ـ ادامه داشت.
در اين محدوده زماني، مکتب بصره يکهتاز بود. البته در برخي سرزمينهاي ديگر آن زمان، شاخههاي ديگري از ادبيات به معناي عام رواج داشته است، اما به صورت کلاسيک و قاعدهمند، کم بوده است.
در هر حال، مکتب بصره در اين مرحله با ظهور علماي بزرگي شکل گرفت و شخصيت ادبي خود را پديد آورد و دانشپژوهان بسياري را از اقطار و نواحي گوناگون، جلب و جذب کرد، به گونهاي که بنيانگذاران برخي مکاتب ديگر مانند علي بن حمزه کسائي هم از اين مکتب بهرهمند شده بودند.
پس از حدود يک قرن، مکتب ديگري در ادبيات به نام مکتب کوفه با ويژگيهاي خاصي، به کوشش افرادي مانند ابوجعفر رُؤاسي، کسائي، فراء و ثعلب، شکل گرفت. البته کوفيها در اين يک قرن سرگرم قرائات مختلف قرآن، روايت شعر و اخبار عرب بودند و در جهت نقل مسموعات عرب فصيح فعاليت داشتند. چنانکه پيشتر عرض کردم، به صورت قانونمند و قاعدهمحور و کلاسيک نبود.
ائمه مکتب کوفي با معيار و متدهاي خاصي که داشتند، اين مکتب را پديد آوردند که کمکم به مکتب و سبکي مقابل مکتب بصره تبديل شد. البته اين زاويه پيدا کردن، علل فراواني داشت که از آن جمله ميتوان به اختلافهاي عقيدهاي و سياسي اين دو شهر اشاره کرد که سبب ايجاد تعصبگرايي در ادبيات شد که به بحثي ديگر نياز دارد.
مکتب کوفه هم پس از شکلگيري، بسياري از دانشپژوهان نواحي گوناگون را به خود جلب کرد که در رشد اين مکتب بيتأثير نبود.
مکتب بعدي که در پايان قرن سوم آغاز شد و در قرن چهارم رونق گرفت، مکتب بغداد بود که از ائمه اين مکتب ميتوان از ابن کيسان نام برد که هم در بصره از مبرّد و هم در کوفه از ثعلب، بهره برده بود.
در پايان قرن پنجم و آغاز قرن ششم، مکتب چهارمي به اين مکاتب سهگانه اضافه شد که اين همان مکتب اندلس (اسپانياي امروز) است. البته پيش از اين زمان هم در اندلس بحثهاي داغ ادبي وجود داشت، منتها مبناي آنها همان مکاتب موجود (بصري، کوفي و بغدادي) بوده است تا اينکه حدود اوايل قرن ششم، عالمان آن ديار، مستقل شدند و سبک خاصي را دنبال کردند.
کمي پس از مکتب اندلس، مکتب مصر و شام ظهور کرد که از عالمان اين مکتب و مدرسه، ميتوان به ابن عقيل شارح الفيه ابن مالک اشاره کرد که از نسل عقيل بن ابيطالب بود.
رهنامه: آيا هر کدام از اين مکاتب که بر سر کار آمدند، مکاتب پيشين را کنار زدند و اين مکاتب رو به افول رفتند يا اينکه همچنان برقرار بودند؟
استاد: ظهور مکتب يا مکاتب در برابر مکتب سابق، نه تنها موجب افول آن مکتب نشد، بلکه در مجموع سبب رشد شد. بالاخره تقابل و اختلاف در مباني و معيارها به عنوان عاملي اثرگذار در بحث و مناظره و تحکيم مطالب طرفين به شمار ميرود و اساساً تفاوت در نگرشها، يکي از عوامل مهم در پيشرفت علوم است. براي نمونه، پس از ظهور مکتب کوفه، استدلالات و دقتهاي بسياري براي رفع نواقص خود در برابر مکتب مقابل در مکتب بصره ديده ميشود که اين موجب رشد آن شده و همچنين مکتب بغداد نسبت به دو مکتب پيشين نيز همين وضع را داشته است.
البته در اين ميان، بين برخي طرفداران مکاتب نسبت به مکتب مقابل بود، ويژگي تعصبگرايي افراطي وجود داشت که برخي مواقع، مانع بروز قول صواب و حق ميشد؛ زيرا تعصب بيجا و ناحق اجازه نميدهد براي شخص حقيقت مسئله آشکار شود.
به نظر ميآيد، يکي از علل پيدايش مکتب بغداد، مخالفت با تعصبگرايي محض بوده که پيرو محض مکتب بصري يا کوفي بودن را که سياست رايج بود، رد کرده و شعار «نحن أبناء الدليل» را سرلوحه بحث خود قرار داده است که اين استقلال، در دو مکتب بعدي، يعني اندلس و مصر هم وجود داشت.
رهنامه: در واقع مکاتب بغداد و اندلس و مصر مکاتبي بودند که دو نگاه کوفي و بصري را با هم جمع کردند؟
استاد: البته فقط کارشان جمع آراي اين دو مکتب نبود، بلکه بر اساس معيار و مبنايي که داشتند، با بررسي ادلّه طرفين، درباره مسئله بحث ميکردند که گاهي اين کار به تصويب قول بصريها و گاه به تصحيح قول کوفيها ميانجاميد. گاهي نيز با تخطئه هر دو مکتب، رأي سومي را برميگزيدند.
رهنامه: آيا ميتوان مکاتب بغداد و اندلس و مصر را در عرض دو مکتب بصره و کوفه قرار داد يا اينکه بايد گفت آن دو مکتب (بصره و کوفه) در ردههاي بالاتر قرار دارند و ديگر مکاتب از آن دو مکتب بهره بردهاند؟
استاد: برخي صاحبنظران اين عرصه، مکاتب بغداد و اندلس و مصر را مکتبي مستقل از بصره و کوفه نميدانند، به اين دليل که اينها به همان مباحث دو مکتب سابق نظر داشتند، اما در بيشتر موارد به نظر يکي از اين دو مکتب منتهي ميشدند. از اين رو، برخي علماي اين مکاتب، به مکتب بصره و برخي هم به مکتب کوفه مايل بودند. از افراد گروه اول ميتوان به ابن جني و فارسي و ابوالبرکات انباري اشاره کرد که در بيشتر مسائل، قول بصريين را انتخاب ميکردند. براي نمونه، جناب آقاي انباري در کتاب «الانصاف في مسائل الخلاف بين النحويين البصريين و الکوفيين»، درباره 121 مسئله از مسائل اختلافي مهم بين اين دو مکتب، بحث کرده و در مقدمه اين کتاب نيز چنين نوشته است: «اعتمدتُ في النصره علي ما إذهب اليه من مذهب اهل الکوفه أو البصره علي سبيل الإنصاف لا التعصّب و الإسراف».
یکی از علل پیدایش مکتب بغداد، مخالفت با تعصب گرایی محض بوده که پیرو محض مکتب بصری یا کوفی بودن را که سیاست رایج بود، رد کرده و شعار «نحن ابناء الدلیل» را سر لوحه بحث خود قرار داده است.
ايشان در مسائل هم دليل طرفين را ذکر کرده و بعد يکي از دو نظر را برگزيده، اما در مجموع در شش يا هفت مسئله، قول کوفيين و در ديگر موارد نظر بصريين را پذيرفته است. از گروه دوم که به مذهب کوفيين گرايش بيشتري داشتند، ميتوان به سليمان بن محمد حامض اشاره کرد. البته گروهي سومي هم بودند که هر دو مذهب را جمع ميکردند، مثل ابن قتيبه و ابن کيسان، که درباره وي چنين گفتهاند: «کان يحفظ المذهبين الکوفيّ و البصريّ في النحو؛ لأنه أخذ عن المبرد البصري و ثعلب الکوفيّ». البته در برخي کتابها وي را متمايل به نظر بصريين معرفي ميکنند.
اين امر موجب شده است که برخي وجود مکاتب بعدي (بعد از بصره و کوفه) را انکار کنند و آنها را در حد يک داور و حَکَم بين دو مذهب اصيل بدانند، اما انصاف اين است که اگر سختگيري نداشته باشيم، ميتوانيم به دليل ويژگيهاي خاصي که در برخي مدارس بعدي بود، آنها را مکتب مستقلي به شمار آوريم.
رهنامه: اگر موافقيد به اختلافات ميان دو مکتب بصره و کوفه بپردازيم. اين دو مکتب چه تفاوتهايي با هم داشتند؟
استاد: در مورد اختلافات اين دو مکتب بايد گفت که يکي از مهمترين عواملي که سبب تفاوت در نگرش اين دو کتب شده، (غير از بحث عقيدهاي و سياسي) موقعيت جغرافيايي و فرهنگي دو شهر بصره و کوفه بوده است که بصره نزديکترين شهر عراق به اعراب باديهنشين فصيح بود که زبان آنها از لغت تسامحي اهل شعرها متأثر نشده و اين سبب شده بود که علماي بصره بدون تحمل رنج سفر، از کلام آنها براي استخراج قواعد ادبي بهره ببرند و با توجه به کلام عرب فصيح اصيل، قواعد مستنبط خود را پايهگذاري کنند. از جهت ديگر، در نزديکي بصره «سوق المربد» داير ميشد که در واقع کنگرههاي شعر به کوشش علما و اعراب فصيح به صورت گسترده برگزار ميشد که اين امر روي فرهنگ عامه، به ويژه علما تأثير بسزايي داشت که بحثهاي داغ ادبي، مباحث مطرح شده را محکمتر و متقنتر ميکرد. شبيه بازار عُکاظ که زمان جاهليت همين کيفيت را داشت، اما کوفه چنين نبود چون اولاً از اعراب فصيح اصيل دور بودند، ثانياً اوضاع فرهنگي آنجا مثل بصره نبود. البته در کوفه هم بازار کُناسه بود، ولي اعرابي که در آنجا حاضر ميشدند و اشعار و اخبار را مطرح ميکنند، از نظر درجه فصاحت مانند اعراب حوالي بصره نبودند، بلکه پايينتر بودند. از اين رو، علماي بصره در استخراج قواعد ادبي، ميزان و پايه را همان عرب فصيح خالص گذاشته بود و غير آن را شاذّ يا نادر تلقي ميکردند، اما کوفيين در استناد به سماع يک حالت اتساع داشتند. اين از جهت جغرافيايي، از طرف ديگر زمان استناد و احتجاج هم مخصوصاً براي بصريها مهم بود و آن اينکه کساني به اصطلاح موثوق العربيه بودند و ميشد به کلام آنها استناد کرد که پيش از سال 150 هـ .ق باشد. البته اين محدوده زماني در مورد شهرهاست و در ساکنان روستاها و اعراب باديهنشين تا سال 400 هـ . ق ادامه داشته است و به کلامشان احتجاج ميکردند و اين نکته هم در تفاوت آرا مؤثر بود؛ زيرا برخي اين مطالب و محدوده زماني را رعايت نميکردند و چون اصل و پايه علوم ادبي همان سماع است، اختلاف در کيفيت احتجاج به آن، به اختلافات مبنايي منجر خواهد شد.
رهنامه: چرا محدوده فصاحت تا سال 150 هـ . ق بوده است؟
استاد: بيشتر اعراب پيش از اسلام (جز اعراب هممرز با عجمها مانند قبايل لخم و بکر) فصيح بودند و چون عربها با عجم زياد اختلاط نداشتند، زبان اصيل آنها محفوظ مانده بود. پس از ظهور دين مقدس اسلام، رفت و آمد ميان عرب و عجم آغاز شد. از سويي به فرموده پيامبر اکرم (ص): «تعلّموا العلم ولو بالصين»، به سرزمينها و کشورهاي گوناگون هجرت کردند. همچنين از سرزمينهاي غير عربي براي پژوهش درباره دين مبين اسلام به شبه جزيره عربستان ميآمدند و مدتها در آنجا سکونت داشتند. برخي هم در همانجا ازدواج ميکردند و تا پايان عمر آنجا ميماندند. بيگمان اين اصطکاک لغات ميان شهروندان عرب و مهاجران غير عرب، در زبان و لهجه همديگر اثر ميگذاشت و اين امر درباره بچههاي عرب، به ويژه بچههاي دو رگه بيشتر نمود داشت. از اين رو، تا سال 150 هـ . ق تقريباً عامه عرب اصالتشان را حفظ کرده بود، اما از اين زمان به بعد، تأثر از عجم در لغت اکثر عرب ظاهر شد. پس از اين زمان بود به کلام عربها اعتماد نميکردند.
رهنامه: لطفاً درباره مهمترين اختلافات اين دو مکتب توضيح بدهيد.
استاد: آنچه بنده اجمالاً به آن اشاره کردم، برخي علل و عوامل اختلافات اينها بود، اما مصاديق اين اختلافات همراه با ادله طرفين در کتابهاي متعددي از جمله کتاب «الانصاف في مسائل الخلاف» بيان شده است که مخاطبان محترم ميتوانند به آنها مراجعه کنند. البته برخي از اين اختلافها در معنا تأثير زيادي ندارند، اما برخي از اختلافات اصلي، در معنا هم تأثير دارد. در نهايت در بهرهمندي ما از قرآن کريم و روايات شريفه، نقش مهمي خواهند داشت.
رهنامه: آيا فقط در علم نحو، مکاتب گوناگوني وجود داشته يا اينکه در علم صرف يا علوم بلاغي نيز مکاتب مختلفي بوده است؟
استاد: ما وقتي درباره وجود مکاتب نحوي سخن ميگوييم، مراد علم نحو به معناي امروزي نيست که در مقابل ديگر علوم از جمله علم صرف قرار دارد، بلکه شامل نحو و صرف و اشتقاق بود و اينها از همديگر جدا نبودند. بعدها به علت تنقيح مباحث، هر کدام به صورت جداگانه و مستقل در مقابل هم قرار گرفتند. اتفاقاً در همين کتاب، نخستين اختلافي که بيان ميشود، اختلافي صرفي است، اما درباره بلاغت گرچه اختلافاتي بوده و هست، در رابطه با آن، به اين معنا مکتب وجود ندارد.
رهنامه: همانطور که اشاره کرديد، مکتب بغداد نه کوفي بوده و نه بصري. پرسش اين است که ويژگي دو مکتب بعدي؛ يعني اندلس و مصر با مکاتب پيشين چيست؟
استاد: استقلال و عدم تبعيت مطلق، از مشترکات هر سه مکتب مذکور بوده است، اما برخي از اينها ويژگيهايي دارند که به نظر گروهي، آن را به عنوان يک مکتب جدا قرار ميداد. براي نمونه، در مکتب اندلس ويژگيهايي بود که وجه تمايز اين مدرسه به شمار ميآمد، مانند استشهاد به احاديث، توجه ويژه به لغت در مباحث ادبي (که برخي از آن با نام نهضت لغوي ياد ميکنند)، دفاع از قرائات قرآن، حتي استشهاد به قرائات شاذ و تأثر از مباحث فلسفه و منطق و کلام در مباحث ادبي، (که در آن زمان بينشان رايج بود) که در برخي تعليلاتشان اثر گذاشته است، اما در مورد مکتب مصر، بنده ويژگي منحصر به فردي نديدم که آن را به عنوان مکتبي جديد و مستقل در عرض مکاتب قبلي قرار دهد، گرچه اولاً به دليل ظهور علماي بزرگ در آنجا و ثانياً هجرت برخي علماي مدرسه بغداد به آنجا (پس از حمله آل بويه به بغداد)، اين ديار را صاحب مدرسه ادبي معروفي کرد که برخي از آن با نام مکتب ياد ميکردند.
رهنامه: تأثيري که قرآن و روايات در ادبيات عرب گذاشته، هم از نظر گسترش علم ادبيات و هم از نظر تغييراتي که در اين علم پديد آوردند، چه بوده است؟
استاد: ما با مراجعه به تاريخ امتها، لغات بسياري را ميبينيم که با از بين رفتن اهل آن لغت يا تضعيف و تأثر آنها، کيان آن لغات از بين رفته است، اما از آنجايي که قرآن کريم معجزه خالد و هميشگي الهي است که: «انا نحن نزّلنا الذکر و انا له لحافظون» و همچنين روايات که شارح قرآن و ناظر به آن است، لغت عربي و ادبيات عرب را (که قرآن و روايات صادره از معصوم در اوج فنون ادبي قرار دارند)، جاودانه و زنده نگه داشتهاند که اگر اين متون ديني نبود، توجه به کلام و شعر فصيح جاهلي هم وجود نداشت. از اين رو، کلام و لغت عرب هم مانند بيشتر لغات ديگر رو به افول ميگذاشت، اما خوشبختانه با وجود اين وديعه الهي و اقبال مردم براي فهم مضامين عاليه آن، لغت عربي اصيل، سرزنده مانده است.
طبيعي است به دليل آنکه علم ادبيات عرب، کليد فهم اين مفاهيم عاليه است، به آن توجه ويژهاي باشد که همينطور هم هست.
رهنامه: در زمينه مکتبشناسي ادبيات عرب چه تأليفات خوبي وجود دارد؟
استاد: در اين زمينه تأليفات بسياري وجود دارد که براي نمونه ميتوان به «المدارس النحويه تأليف شوقي ضيف و نشاه النحو» و «تاريخ أشهر النحاه» تأليف آقاي طنطاوي و «المفيد في المدارس النحويه» نوشته سامري و «خصائص مذهب الاندلس النحوي» تأليف عبدالقادر رحيم، اشاره کرد.
رهنامه: مکتبشناسي ادبيات عرب چه فوايدي ميتواند براي طلاب داشته باشد؟
استاد: هر مکتبي مجموعهاي از روشهاي ويژه در مباحث و استدلالات علمي است. امروزه روششناسي، يکي از مسائل مهم هر علم به شمار ميآيد و آشنايي با روش بحث و شيوه استدلال و سياست کلي هر مکتب ميتواند ما را در ورود بهتر به مسائل آن علم کمک کند.
سلام علیکم
این مصاحبه هایی که میزارین در سایت صوتشان است یا نه ؟
اگر است چرا نمیگذارد تا استفاده بکنیم؟
سلام علیکم
بسیار مفید و قابل استفاده بود.
بسيار مفيد و عالى
خدا استاد رو حفظ كنه