گفتوگو با حجت الاسلام علي مهديان؛ شـايسـتـه تـقـديـر در دوره اول جـشـنـواره عـلامـه حـلـي
رهنامه: ابتدا خودتان را معرفي کنيد و بفرماييد در چه دورهاي برگزيده شديد و چه پژوهشي به جشنواره ارائه داده بوديد؟
علي مهديان هستم. بنده در دوره اول برگزيده شدم. دو مطلب ارائه کرده بودم؛ مقاله اول، ارائه روشي براي دستهبندي محتوايي اطلاعات بود، که البته حاصل پژوهشي گروهي بود. مقاله دوم، بررسي تطبيقي ميان دو مکتب قم و نجف در بحث فقه بود که بر اساس بررسي تطبيقي دو کتاب از دو شخصيت شاخص اين دو مکتب انجام شده بود. در اين مقاله، با تحليلي محتوايي روي دو بخش کتاب ـ که به صورت کلي، بر اساس آيات و روايات، قواعد اصلي فقه معاملات را بررسي ميکردند ـ آنها را با هم تطبيق داديم و به جمعبندي رسيديم و نتايجي گرفتيم و مسئله را ريشهيابي کرديم. اين مقاله شايسته تقدير شناخته شد.
رهنامه: آن زمان در چه مقطعي به تحصيل مشغول بوديد؟
پايه هفتم.
رهنامه: چگونه پژوهش وارد زندگي طلبگي شما شد؟ همچنين بفرماييد در مسير طلبگيتان، چه تعريفي از پژوهش داشتيد؟
شخصاً احساس ميکنم با پژوهش، بيشتر و بهتر درس را ميفهمم، تا با آموزش، يعني انديشيدن و تحليل کردن، و کاري که خودم انجام بدهم ـ هر چند تحت نظارت استادي باشد ـ در فهميدن و فراگرفتن، مؤثرتر است. بدين ترتيب، از اولِ طلبگي، کار پژوهشي انجام ميدادم.
رهنامه: پس قبلاً هم پژوهش داشتيد؟
بله. معمولاً اين جوري درس ميخواندم. در کلاسهايي نميرفتم که اجازه گفتوگو نميدادند يا کم اجازه داده ميشد، حتي اگر استادش معروف و خوب بود. بنده تاکنون بيش از اينکه مباحثه بکنم، پژوهش داشتهام. چون وقتم کم بود و نميرسيدم هم پژوهش بکنم و هم مباحثه. از اين رو، پژوهش را به مباحثه ترجيح دادهام.
رهنامه: اين نوعي ويژگي شخصي است يا به نظر شما ميتواند روش قابل توصيهاي نيز باشد؟
قطعاً روش قابل توصيهاي است. البته در عمل، به ويژگيهاي افراد ربط دارد، چون آدمها با هم متفاوت هستند. برخي قدرت حرکت کردن در ابهامات را ندارند. اگر حرفي از خودشان بزنند، فکر ميکنند اشتباه گفته يا کار خيلي بدي کردهاند و دوست دارند دستشان در دست کسي باشد، و الا به کاري که انجام ميدهند، مطمئن نيستند. من جزو اين دسته نيستم. به هر حال، اين روش قابل توصيه است. البته در عمل ميتواند کيفيت و شکلهاي مختلفي داشته باشد. مثلاً يک روش اين است که در کلاس، گفتوگو و مباحثه با استاد، محور باشد و نقش استاد، مديريت بحث و کمک کردن به شاگردان براي تفکر باشد. يک روش ديگر هم اين است که پژوهش کنيم و استاد، حکم ناظر و مشاور را داشته باشد. از اين رو، شکلهاي مختلفي ميتواند داشته باشد.
ما باید بتوانیم انفعال و تسلیم در برابر حق، که روحیه خوبی است و استفاده از گذشتگان و استادانمان، که این هم نکته خوبی است و فکر کردن را که باید محور قرار بگیرد، با هم جمع بکنیم و الگویی ارائه بدهیم.
اصل اين است که فکر، اصل و محور قرار بگيرد، و نه حتي پژوهش، چون وقتي ميگوييم پژوهش، بعضيها فکر ميکنند منظور تتبع است. تتبع به اين معنا که عين نظريات را جمع بکنيم و عين کتابها و مطالب استادان را درباره هر چيزي ببينيم که اين کار غير از افزايش ابهام، تأثيري ندارد. اين گونه افراد، در همه موضوعها شک دارند، چون در همه موضوعها، بيست نظر وجود دارد. نظريات را خوب ميبينند، در حالي که خودشان قدرت تحليل ندارند. منظور من اين نيست. حرف من اين است که فکرمحور باشد. فکر که محور قرار گرفت، شما پيش از اينکه مطالعه کنيد، خودتان موضوع را کنکاش ميکنيد. نخست ميزان داراييها، سؤالات و ابهامات خودتان را بررسي ميکنيد و پس از آن به مطالعه ميپردازيد و تا اندازهاي مطالعه ميکنيد و تا اندازهاي نيز از استادان بهره ميبريد که فکرتان مختل نشود. البته از کتابها و استادها کمک ميگيريد، ولي تفکرمحور پيش ميرويد. اگر اين گونه طلبه پرورش پيدا کند، اگر از او سؤال علمي کنيد، به جاي اينکه به محفوظاتش رجوع کند، فوراً سراغ تحليل سؤال ميرود.
به نظرم اين روش براي آموزش و کارهاي علمي طلبه، امري ضروري است و من درآوردي نيست. امروزه روشهاي پژوهشمحور يا فکرمحور، گسترش پيدا کرده است. حضرت آقا هم فرمودند که فکرمحور درس بخوانيد.
رهنامه: بنابراين شما تفکر را هسته تحصيل ميدانيد و استاد را عامل کمکي، بيروني و حاشيهاي؟
شهيد مطهري ميگويد کساني در حوزه مؤثر بودند که استاد کم ديدند. دقيقاً بر خلاف ارتکازي که ما طلبهها داريم. ايشان ميفرمايند زياد استاد ديدن، با رشد فکري و عمق نظري طلبه، منافات دارد. نميتوانند تئوري و نظريه بدهند. ايشان آقاي بروجردي را مثال ميزنند. اشخاصي را نام ميبرند که صاحب مکتب بودهاند. قطعاً ايشان با استاد ديدن مخالف نبودند، ولي نکته اين است که فکر را محور بگذاريم، يعني بر اساس قدرت فکر، استاد پيدا کنيم و درس بخوانيم. مقلد نشويم. امروزه طلبهها در فلسفه که علم معقول است، مقلدند. هر چه استاد بگويد، درست است. اين رويکرد، رويکردِ خوبي نيست. تو خودت فکر داري. تو بايد بفهمي. اگر قرار بر اين بود، همان اول پيغمبر همه چيز را ميفرمود و ديگر نيازي نبود که فلسفه توليد بشود. امروزه گاهي رويکرد تقليدي را در فلسفه هم ميبينيم. به عقيده من اين نادرست است و به ايستايي در فضاي حوزه ميانجامد. يکي از دلايلي که حوزه ما تحول پيدا نميکند و در آن تغيير ايجاد نميشود، به دليل همين روحيه است، يعني ما بايد بتوانيم انفعال و تسليم در برابر حق، که روحيه خوبي است و استفاده از گذشتگان و استادانمان، که اين هم نکته خوبي است و فکر کردن را که بايد محور قرار بگيرد، با هم جمع بکنيم و الگويي ارائه بدهيم. اگر توانستيم اين کار را انجام بدهيم، حوزه ما به قوه خلاقيت دست مييابد. اگر اين کار را انجام ندهيم، هيچ تغييري اتفاق نميافتد و يک دفعه ميبينيم همه رفتند و ما هنوز در يک سري روشهايي ماندهايم که نميدانيم چهطوري از آنها دفاع کنيم.
رهنامه: به نظر ميرسد کسي که در تحصيل خود، گام در راه تفکرمحوري ميگذارد، از جهتي بيشتر به استاد احتياج دارد. نظر شما چيست؟
اگر فکرمحور باشيم، استفاده ما از استاد، تازه معنا پيدا ميکند، چون شما تازه ميفهميد استاد چه ميخواهد و چه ميگويد و ميتوانيد از او حرف بکشيد. استاد نيز چنين شاگردي را ميپسندد. گاهي شما سؤال ساده و بسيطي از استاد ميپرسيد و چهار کلام ميشنويد و زياد هم تحليل نميکنيد، ولي اگر قبلاً بحث و جوانب آن را کاويده باشيد، آن گاه از استاد که چيزي بپرسيد، استاد راحت نميتواند هر چيزي بگويد، بلکه با دقت ميگويد و در اين صورت بيشتر از او استفاده ميکنيد. در ضمن سراغ هر استادي هم نميرويد؛ زيرا در اين صورت، هر استادي هم به درد شما نميخورد، چون همان حرفهاي اوليه را ميزند که شما پيش از اين خودتان به آنها رسيدهايد. پس در اينجا نياز به استاد نقش مهمي دارد. همچنين بهرهمندي از کتاب بيشتر ميشود.
برخی می گویند ما از سنت های گذشتگان پیروی می کنیم، چون سنت گذشتگان است، در حالی که سنت های گذشتگان، فی نفسه خوب و بد آن معلوم نیست، بلکه باید با فکر سراغ آن برویم و اگر بدون فکر حرکت کنیم، درست ها را نیز بد می فهمیم. پس ویژگی حق طلبی باید به امری جدی تبدیل شود، نه شعاری.
بعضيها زياد کتاب خواندهاند، ولي وقتي با آنها حرف ميزنيد، احساس ميکنيد که نميفهمند و در باغ نيستند. دليلش اين است که فقط خواندهاند، در حالي که با روش تفکرمحور، از کتاب سادهاي هم ميتوانيد کلي استفاده بکنيد.
ناگفته نماند اين رويکرد، رويکرد دينشناسانه است. دو رويکرد در استفاده از کتاب و سنت و استفاده از اهلبيت وجود دارد. يک رويکرد همين رويکرد فکرمحور است، يعني سعي ميکند چيزي را که کتاب و سنت ميگويد، خودش بفهمد. بنابراين، خيلي قشنگتر و عميقتر از دين دفاع ميکند و بهتر ميتواند توصيف کند. در واقع بايد تسليم و فکر را با هم جمع کنيم. فکر ما در اختيار دين باشد و دين به ما جهت بدهد، ولي ما فکر کنيم. اين رويکردي است که فلاسفه اسلامي نسبت به دين داشتند. رويکرد ديگر، رويکرد کلامي است، يعني تسليم به ظاهر دين باشيم. گوش بودن را اصل بدانيم، نه فکر کردن را؛ چرا که سبب ميشود نه درست بفهميم و نه بتوانيم درست دفاع کنيم.
مقام معظم رهبري ميگويند که امروز زنده نگه داشتن ياد شهدا، کمتر از شهادت نيست. گاهي اين را ميپذيريد، چون رهبري فرمودهاند و ميگويي قبول دارم. يک وقت خودتان به آن ميرسيد، يعني اگر رهبر هم نگفته باشد، شما ميتوانيد از اين جمله دفاع کنيد. ممکن است اولين بار جرقهاش را رهبري زده و او جهت داده باشد، ولي تو خودت به آن رسيدي و ميتواني از آن دفاع بکني. اين رويکرد بايد در طلبه ايجاد بشود که شديداً کمبود داريم، در حالي که تراث و سنت ما اين گونه نبوده است. ما در کلاسها سبک اشکال و جواب و مباحثه و تقرير داشتيم و شکلهاي مختلفي در روشهاي ما بوده است. مثلاً پيشمطالعه داشتهايم، يعني پيش از اينکه طلبه سراغ استاد برود، درس ميخوانده و ميفهميده و ميخواسته ببيند استاد غير از آن، چه دارد. ما اين روشها را با رويکرد ديگري ترجمه کردهايم و چيزي از آب در آمده که منجر به ايستايي و دور زدن در يک سري اطلاعات شده است و کاري از پيش نميبريم. ميترسيم سؤالات جدي بپرسيم، چون ممکن است بر اشخاصي گران بيايد و کساني را ناراحت کند، در حالي که در فضاي علمي، ترس معنا ندارد.
پشتوانههاي آزادانديشي بايد فراهم شود. آزادانديشي، بسترهاي فرهنگي خاصي ميخواهد که اگر وجود نداشته باشد، کرسيهاي آزادانديشي دردي را دوا نميکند. چرا فضاي حوزه تکفيري است؟ من از برخي استادان شنيدم که به راحتي ميگفتند صاحبان فلان انديشه، کافر هستند و انديشهشان نجس است. دقيقاً افرادي از طرف ديگر هم مينشينند و همين حرف را درباره طرف ديگر ميزنند که انديشه آنان نجس است. اينها ميگويند که انديشه آنها کفر يونان است و آنها ميگويند انديشه اينها کفر غرب است. در اين فضا چيزي پيش نميرود. اين نشستهاي آزادانديشي با گل و بلبل آغاز، و با جنگ و جدال ختم ميشود و آقايان وسط جلسه مناظره، بلند ميشوند و ميروند و نميتوانند کنار هم بنشينند. چرا بزرگان در فضاي علمي با هم مباحثه نميکنند؟ چرا اين فرهنگ حاکم نيست؟ اين فرهنگ لوازم بسياري دارد. يکي از لوازم آن، انديشهمحوري است.
رهنامه: نقطه آغاز براي شکلگيري فضاي تفکرمحور کجاست؟
هر کس بايد از اطرافيان خود شروع بکند و کمکم اين روحيه را توسعه بدهد.
رهنامه: خود اين امر متوقف بر اين نيست که اتفاق ديگري در بيرون بيفتد؟
متوقف بر اتفاقي نيست. هيچ وقت امر دروني، متوقف بر امر بيروني نيست. امر بيروني تسهيل و زمينهسازي ميکند، ولي محور درون دست خود آدم است. هر کس بايد آن را در خودش ايجاد کند تا کمکم به گفتماني در سطح عمومي تبديل بشود. گاهي احساس ميشود برخي چيزها مقابل هم هستند، در صورتي که واقعاً مقابل هم نيستند. براي نمونه، وقتي از فکرمحوري سخن ميگوييم، ميگويند يعني اينکه استاد حذف شود يا از کتاب استفاده نکنيم، در حالي که من دارم درباره يک رويکرد حرف ميزنم، يعني به روش ديگري استفاده کنيد. شما با آن روش از استاد و کتاب، استفاده کامل نميبري. با فکرمحوري ميشود از کتاب استفاده کرد. بعضيها ميگويند فيلسوفان مقابل دين ايستادهاند و ميگويند ما چيز ديگري فهميدهايم. من ميگويم اصلاً تفسير دين به همين روش است و روشي که شما ميگوييد، معناي آن سراغ دين نرفتن است. اين حرفها، حرفهايي نيست که خودمان درآورده باشيم، بلکه از استادانمان در حوزه ياد گرفتهايم، ولي فرهنگ عمومي حوزه، چنين نيست. مقام معظم رهبري نيز همين را ميخواهند. جملاتي که درباره پيشمطالعه و فکرمحور بودن گفتم، از صحبتهاي آقاست.
پشتوانه های آزاداندیشی باید فراهم شود. آزاداندیشی، بسترهای فرهنگی خاصی می خواهد که اگر وجود نداشته باشد، کرسی های آزاداندیشی دردی را دوا نمی کند.
شهيد مطهري فرمودند که شخصي دهاتي ميگفت که من بيسواد هستم و چون سواد ندارم، زياد فکر ميکنم. اين جمله حکيمانهاي است. چه چيز اصل است؟ آنقدر اطلاعات در ذهن ميريزيم که نميتوانيم فکر کنيم. مدام فيش و کد جمع ميکنيم و در اين فضا که اشخاص مختلف چه ميگويند، غرق ميشويم. مطلب را نميفهميم و دنبال کسي بيرون از خودمان ميگرديم که مسئله را برايمان حل بکند. مدام از استادمحوري و بزرگان را اصل قرار دادن، حرف ميزنيم.
رهنامه: اينکه آحاد طلاب اين حرکت را از خودشان شروع بکنند، متوقف بر چيست؟ بايد در وجودشان چه نقاطي تغيير بکند؟ شما ميگوييد براي اينکه تفکرمحور باشيم، بايد تفکرمحور بشويم يا اينکه الگوي خاصي را پيشنهاد ميکنيد؟ براي نقطه اول، چه امري را قرار ميدهيد که حرکت از آنجا شروع شود؟ براي نمونه، آزادانديشي يا خودباوري يا امور ديگر؟ بالاخره در درون طلبه، اصل و فرعي وجود دارد.
ما ويژگياي به نام تسليم بودن، و در واقع مسلمان و موحد شدن داريم که همه چيز به آن بر ميگردد. اين حرف، شعار نيست. اگر ما تنها حق را بخواهيم، نه چيزهاي ديگر را و تنها در برابر حق تسليم شويم و عاشق حق باشيم، اهل تفکر ميشويم، ولي اگر چيزهاي ديگر برايمان اصيل باشد، مثلاً اسير ارزشهايي باشيم که خودمان هم نميدانيم چرا درست هستند و فقط چون همه ميگويند، پذيرفتيم يا اينکه جوزده يا دچار ميل به رسيدن به جايگاههاي خاص اجتماعي شدهايم. اين موارد، ويژگي تفکرمحوري را در وجود ما از بين ميبرد. برخي ميگويند ما از سنتهاي گذشتگان پيروي ميکنيم، چون سنت گذشتگان است، در حالي که سنتهاي گذشتگان، في نفسه خوب و بد آن معلوم نيست، بلکه بايد با فکر سراغ آن برويم و اگر بدون فکر حرکت کنيم، درستها را نيز بد ميفهميم. پس ويژگي حقطلبي بايد به امري جدي تبديل بشود، نه شعاري. اين هم در کار علمي مؤثر است و هم در کار اخلاقي. اين يکي از نقاط مهم به شمار ميآيد. در اين زمينه، موارد بسياري را ميتوان بيان کرد. مثلاً اينکه اهل خدمت به دين باشيم و بخواهيم به دين کمک بکنيم. مثلاً اگر کسي بخواهد به انقلاب کمک بکند، سعي ميکند نيازهاي انقلاب را بيابد و آنها را حل و فصل بکند، به اين رويکرد ميرسد که غايت او انقلاب ميشود و چيز ديگري برايش اهميت ندارد.
اینکه بعضی ها، هیچ گاه از فضای دانش خارج نمی شوند، به این دلیل است که فکر نمی کنند با این دانش چه کار می خواهند بکنند. از این رو، در این فضا قرار می گیرند و در نهایت، تنها کارشان این است که همان مطالب را درس بدهند.
نکته ديگر اين است که خيلي نيازمحور باشيم، يعني مسئلهمحور باشيم. مسئله نصف علم است. کسي که مسئلههايش برايش مهم هستند، آدمي نيست که به سادگي قانع شود، بلکه فکر ميکند. يک ريشه مسئله، علم و جهل است. همان طور که ميدانيد مسئله روي پاي علم سوار است. جهل محض، مسئله نيست. حتماً مسئله بخش روشني دارد و بخش مجهولي، ولي نکته دوم اين است که نياز به حل کردن آن را در خود احساس ميکنيم و مسئله اذيتمان ميکند. آدم پر مسئله، آدمي است که با دلش کار ميکند و پيش ميرود و ميل به دانش و فهم، برايش نقش مهمي پيدا ميکند. اينها دروني است و اخلاقياتي است که به روش بيروني تبديل ميشود. يک سري اصول و ارزشهاي اجتماعي هم داريم که اگر آنها را ايجاد بکنيم و بکوشيم در جامعه اجرا شود، کار ساده ميشود. اينها به کارهاي بيروني نياز دارد که بحث ديگري است، ولي اگر طلبه در درون خود به طور جدي اين موردها را بازخواني بکند و اين روحيه در او ايجاد بشود و با کساني که اين روحيه را دارند، سر و کله بزند، ميتواند حرکت علمي درستي داشته باشد.
رهنامه: حالا که از طلبگي چنين تصويري داريد، الان دوره طلبگي خودِ شما به چه شکلي است؟
کار علمي و درس، اصل طلبگي است، ولي طلبگي مجموعه مباني و اصولي است که من سعي کردم از اول طلبگي، به آنها توجه بکنم. دليلش اين است که طلبگي اين گونه نيست که درس بخوانم که فقط درس خوانده باشم، بلکه بايد درس بخوانم که باري از دوش امام خودم بردارم و به دردي بخورم و به نسبت آن باري که بعدها ميخواهيم برداريم، از امروز بايد هر چه نياز است، جمعآوري کنيم. بايد چند کلاس سواد ياد بگيريم و چند مهارت جانبي کسب کنيم. اينکه بعضيها، هيچگاه از فضاي دانش خارج نميشوند، به اين دليل است که فکر نميکنند با اين دانش چهکار ميخواهند بکنند. از اين رو، در اين فضا قرار ميگيرند و در نهايت، تنها کارشان اين است که همان مطالب را درس بدهند، ولي اگر از همان روز اولِ طلبگي فکر کرديم که با دانش خود چهکاري بايد بکنيم، در کنار فرا گرفتن دانش، به دنبال کسب مهارتهاي ديگري نيز ميرويم. بنابراين، من بخشي از زندگيام را صرف مهارتهايي کردهام که حوزه به من نميدهد و به مرور زمان که کار علمي و طلبگيام رشد پيدا ميکند، مهارت اجتماعيام نيز رشد مييابد و خودش را بيشتر نشان ميدهد. از همان ابتدا به اين فکر بودم که من به چه درد انقلاب اسلامي ميخورم و نکات کليدي انقلاب را ـ که من با توجه به تواناييهايم ميتوانم در آن زمينه نقش داشته باشم ـ يافتم و احساس کردم که نقص اصلي در توليد نرمافزار تمدن اسلامي و زندگي است و حوزه در اين مورد نقش مهمتري دارد. با شماري از دوستان و همفکران و همنظران، مجموعهاي به نام «خانه طلاب جوان» را تشکيل داديم و در اين زمينه، کاري را شروع کرديم. در خانه طلاب جوان سعي ميکنيم دغدغههاي گوناگون را استخراج، و به صورت مسئله طرح کنيم و از بزرگان چيزهايي بپرسيم و جوابهاي آنان را در براي طلبهها مطرح کنيم و اگر به نتايجي ميرسيم، آن را به ديگران هم بگوييم. در خانه طلاب، کار ترويجي انجام ميدهيم. همچنين با طلاب ارتباط داريم. به علاوه الگوهاي تبليغي و تربيتي مختلفي را امتحان ميکنيم و ارائه ميدهيم، مانند الگوي جهادي تبليغ يا تربيت طلبه. اينها روشهايي است که هم کار فکري روي آن شده است و هم کار اجرايي. ديگر اينکه در مدارس با طلاب، و همچنين با برخي مديران و صاحبنظران حوزوي ارتباط نزديکي داريم و نيز در سبک زندگي طلبه کار ويژهاي انجام ميدهيم. همچنين روي مسئلههاي طلبگي متمرکز شديم و به آنها ميپردازيم. مثلاً احساس ميکنيم تبليغ در حوزه و پرداختن حوزه به خودش مغفول است. از اين رو، سعي داريم توجه حوزه را به اين مسائل معطوف کنيم. همچنين ميکوشيم مبناهاي ارزشي و کليدي در حوزه تبيين بشود و درباره مسئله انزوا که هم در خود حوزه و هم درباره طلبهها خودش را نشان ميدهد، چارهانديشي بکنيم و به بحثهايي از اين قبيل ميپردازيم.
رهنامه: در اين زمينه به چه نتيجههايي رسيدهايد؟ حاصل تجربههايتان، چه توصيههايي به طلبههاست؟
ما بستههاي توصيهاي داريم که ارائه ميدهيم. مهمترين بستهها عبارتند از: حوزه براي انقلاب، علم براي حرکت انقلاب و توجه به حرکت حق در کل عالم که امام هدايتگر آن است و اينکه حوزه بايد همانطور که بود، دوباره سر جاي اصلي خودش قرار بگيرد. اگر اين موردها به ارزش تبديل شود و براي طلبهها نظام ارزشي بسازد، خيلي چيزها را تغيير ميدهد. در راه رسيدن به اين هدف، مشکلاتي در حوزه وجود دارد؛ از جمله انزوا که مسئلهاي است که در چند شکل خودش را نشان ميدهد؛ شکل اول اين است که حوزه به سمت جامعه نميرود و طلبه خودش را بريده از جامعه تعريف ميکند و در دل جامعه زندگي نميکند. شکل ديگر اين است که طلبهها دست به دست هم نميدهند. از اين رو، امروزه حوزه ما مجموعه منسجمي نيست و داراي هويت چند پارهاي است که به صورت اعتباري به آن حوزه ميگوييم و اين به حوزه آسيب ميرساند و نشانه ضعف ماست که حوزه وحدت ندارد. اصليترين صفت خداوند که توحيد است، در آن ظهور و تجلي نکرده است. اين موردها بايد حل و فصل بشود. ما براي اينها فکرهايي داريم و راه حلهايي به ذهنمان رسيده است. مثلاً مسئله عينيتگرايي و انسجامبخشي به حوزه و تمدنگرايي را طرح، و درباره نظام آموزشي، بحث حقيقتطلبي و فکرمحوري را مطرح کردهايم و در راستاي نظام تربيتي، تربيت طلبه جهادي و مؤمنان جهادي طرح شده است و اين مورد را مطرح کرديم که جاي مسئله نظام فکري در فضاي علمي حوزه، خالي است و بايد در کنار اجتهاد به آن پرداخته شود. اين نظام فکري، مسئله مغفول حاشيهاي نيست، بلکه بسيار کليدي است و اگر مهمتر از اجتهاد نباشد، در حد و وزن اجتهاد است.
هدف ما درس خواندن نبود. عشق درس و مشق نداشتیم، بلکه فکر کردیم نیازها و کاستی هایی در کار انقلاب هست و برای کمک به حل آن از دانشگاه به حوزه آمدیم.
ما در خانه طلاب و منشوراتش، درباره اين مسائل صحبت کردهايم و به مناسبت، در هر بحثي وارد، و نظريات مختلفي بيان و بحث شده است. براي نمونه، درباره هويت طلبه بحث، و طلبه را جور ديگري تعريف کردهايم. طلبه هويتش را بر اساس نظام حوزه ميگيرد و نظام حوزه هويتش را بر اساس جايگاهش در طول تاريخ ميگيرد، که همان ورثهالانبيا و پشت سر اهل بيت بودن است. پشت سر اهل بيت بودن، بر اساس زمان عوض ميشود. اگر حوزه کاري را که پنجاه سال پيش ميکرد، امروز انجام بدهد، پشت سر پيامبران حرکت نکرده، زيرا حوزه قرار است جانشين آنان باشد و کاري را انجام دهد که اگر امروز معصوم بود، همان کار را انجام ميداد. با اين توضيحات، ممکن است شخصي را با اينکه ملبس است، طلبه ندانيم. ما بر اين اساس آيه نفر را طور ديگري تفسير ميکنيم. الان آيه نفر را به تفقه و تبليغ و انذار تفسير ميکنند، در حالي که اينها ويژگي همه جامعه اسلامي است. هر جامعه اسلامي و مؤمني، بايد اين سه ويژگي را داشته باشد، يعني هم بايد در دين خودش تفقه بکند و هم تبليغ و انذار را انجام بدهد. مثلاً کلي هنرمند داريم که مفاهيم ديني را بيان ميکنند يا اينکه تلويزيون کار تبليغي انجام ميدهد. همه بايد در جامعه، کار ديني بکنند، ولي طلبه در جايگاه رهبري جامعه ديني قرار دارد و طلبه بايد مفاهيمي را بسازد که هنرمندان لازم دارند. رهبري کردن با اوست. اگر اين کار را انجام ندهد، هويت طلبگي را از دست داده است. مثلاً اگر در آينده، بينالملل اسلامي داشته باشيم، طلبه در جايگاه رهبري بينالملل اسلامي قرار دارد.
همچنين در همه جنبهها از جمله جنبه علمي و طلبگي و سياسي و اخلاقي و تبليغي، پيرو رهبر هستيم و او نظام ارزشي ما را سامان ميدهد. در آن چارچوب فکر ميکنيم. تيره و تبار فکري ما بر اساس نگاه امام خميني و مقام معظم رهبري است. اين خط قرمز ماست و در اين چارچوب پيش ميرويم. منتها اين راه را مقلدانه طي نميکنيم، چون احساس ميکنيم در آن صورت در حق آقا ظلم کردهايم. اين فعاليت خود را جزو مسئوليتهاي طلبگي ميدانيم و اصلاً آن را چيز جدايي نميدانيم، بلکه جزئي از مسئوليت طلبگي ماست. اگر اين کار را انجام ندهيم، احساس ميکنيم طلبه نبودهايم. هدف ما درس خواندن نبود. عشق درس و مشق نداشتيم، بلکه فکر کرديم نيازها و کاستيهايي در کار انقلاب هست و براي کمک به حل آن از دانشگاه به حوزه آمديم،که اگر لازم است، درس بخوانيم يا کار ديگري لازم باشد، انجام دهيم تا با کنار هم قرار گرفتن اين امور، مشکلات حل شود. به هر حال در نظام ارزشياي که خانه طلاب به آن رسيده، نظام طلبگي داراي کليدواژههاي فراواني است.
رهنامه: با توجه به اين نظام ارزشي که تبيين کرديد و دنبال آن هستيد، آيا انتقادي هم به طلبههايي داريد که پايگاه فکري آنان مانند شما، دغدغههاي امام و آقا باشد؟
ما طلبهها، ساختارها، استادان و همديگر را خيلي محکوم ميکنيم و هميشه تقصير را گردن کس ديگري مياندازيم، در حالي که تقصير گردن خودِ ماست. طلبه بايد از خودش شروع بکند. بايد صحبتهايي را که آقا به حوزه ميگويد، ترجمه، و در زندگي خودش وارد بکند. براي نمونه، وقتي آقا خطاب به بزرگان، مسئولان، مراجع و متوليان ميگويند که اگر آيندهنگري نداشته باشيد، بچههايتان از دست ميروند، منِ طلبه سعي کنم که اين نگراني را در مورد خودم مطرح کنم. دوم اينکه به خيلي از متيقناتي که داريم، عمل نميشود. همه چيز مشکوک نيست. اگر به همين متيقنات عمل کنيم، نوبت به چيزهاي ديگر نميرسد. براي نمونه، اين براي ما متيقن است که با اين سبک و کار علمي موجود، مسائل فقهي حل نميشود و حل آن به مجموعهاي احتياج دارد و بزرگان مدتهاست که اين حرف را ميزنند که اگر بخواهيم پژوهش کنيم، بايد يک مجموعه مجتهد بسازيم و براي سربازي امام زمان (عج) اگر دست به دست هم بدهيم، ميتوانيم سرباز بهتري باشيم. اينکه جمع شدن به خودسازي بهتر کمک ميکند، به توضيح نياز ندارد. معلوم است که در فضاي معنوي جمعي، احساس خودسازي آدم بيشتر از حالت فردي است. اين کارها را ميتوانيم خودمان نيز انجام بدهيم. اينکه بايد فکرمحور درس بخوانيم و اسير نمره و مدرک و… نباشيم، به بحث نياز دارد؟ اينکه براي پول، تبليغ نرويم و پول تبليغ مشخص نکند که کجا برويم، نبايد به توضيح نياز داشته باشد. ما بلديم دلمان براي دين و انقلاب و خون شهدا بسوزد. خيلي موارد هست که به نظرم اگر متيقنات را عمل کنيم، طلبگي ما درست ميشود. البته اين موردها به تذکر نياز دارد و تذکر، احتياج به جمع دارد. همين که طلبه و ملبس شدي، بر اثر تذکر ديگران بوده است. از اين رو، بايد اين مسائل را به يکديگر يادآوري بکنيم. آيا اينکه «و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» را بايد انجام دهيم و يادآوري کنيم، به اثبات نياز دارد؟ آيا اينکه بايد به خانوادههايمان برسيم و زن و بچه خود را تربيت کنيم، واضح نيست؟ اين امر، طلبه را به اين فکر وادار ميکند که چگونه زندگي کند و زندگي خودش و روش رشدش را سامان بدهد. ما در يکي از مدارس مهم قم که نيروهاي باانگيزه بسياري دارد، تحقيقي آماري انجام داديم و مسئلههاي اصلي طلبگي طلاب آن مدرسه را به دست آورديم. ميدانيد مسئله اول چه بود؟ معيشت نبود. مسئله اول، ابهام در آينده طلبگي بود. دومي، معيشت بود و اين خيلي جاي تعجب دارد که آينده طلبه برايش مبهم است. قطعاً مسئولان به آن فکر ميکنند، انشاءالله. چرا خود طلبه به اين مطلب که اين قدر برايش مبهم است، نميپردازد؟ چيز کمي نيست. بايد به اين سؤال بپردازند که تو ميخواهي چهکار بکني و مأموريت اجتماعيات چيست و بايد چه چيزي و نبايد چه چيزي بخواني؟ به نظرم اگر طلبهها در متيقناتشان حرکت کنند، به جواب ميرسند. آنان بايد دست به دست هم بدهند تا کارهاي تشکيلاتي در حوزه شکل بگيرد و فضا از فضاي خودخواهي علمي، خارج شود. برخي پول جمع ميکنند، ولي نه آن را به ديگري ميدهند و نه در جاي ديگري صرف ميکنند. برخي طلبهها چنين رفتاري دارند و علم برايشان حکم ثروت را دارد و اين واقعاً خودخواهي است. فضاي حوزه نيز طلبهها را به اين سمت ترغيب ميکند. اين فضا بايد شکسته شود. گاهي طلبه بايد وقت بگذارد و کمي بدود و کار کند. اصلاً اين دويدن به درد کار علمي ما ميخورد. وقتي عمل را از علم جدا کرديم، در واقع علم را نيز نابود کردهايم؛ زيرا علم و عمل رابطه تنگاتنگي با هم دارند.
طلبه ها باید خیلی به عمل و محبت بپردازند تا دچار آفت های فضای علمی نشوند. یکی از آفت ها این است که علم اشخاص خیلی رشد می کند، ولی محبت و عمل به حاشیه می رود. در نتیجه، علم نیز آسیب می بیند.
مانند اين موارد، نکتههاي بسياري هست که اگر طلبهها خودشان هم فکر کنند، به اين نکتهها ميرسند و لزومي ندارد ما به آنها بگوييم. البته کمي در آغاز طلبگي به خودشان و به اصل طلبگي فکر ميکنند، ولي بعد به روزمرگي دچار ميشوند. از اين رو، جمع تشکيل دادن، يکي از راهکارهاي کليدي است. اگر اين اتفاق بيفتد، ما به مرور طلبههايي خواهيم داشت که آيندهنگر و آزادانديش هستند. اينها دقيقاً مشکلاتي است که وقتي آقا ميخواهد درباره حوزه توضيح بدهد، درباره همين موردها حرف ميزند. طلبه آيندهنگر و آزادانديش به درد انقلاب ميخورد و علمش، علم نافع ميشود، ولي اگر اين کار را نکنيم، يعني به خودمان نپردازيم، چه جمعي و چه فردي، کمکم اين فضاي روزمره، خشک و بيمزه ميشود. يکي از نکتههايي که در آن کار آماري به آن رسيديم، اين بود که طلبهها کار طلبگي را خوب ميدانند، ولي از آن احساس لذت نميکنند که يک دليلش همين است، چون فضاي حوزه، علمي است. طلبهها بايد خيلي به عمل و محبت بپردازند تا دچار آفتهاي فضاي علمي نشوند. يکي از آفتها اين است که علم اشخاص خيلي رشد ميکند، ولي محبت و عمل به حاشيه ميرود. در نتيجه، علم نيز آسيب ميبيند. پس طلبه بايد اين دو فاکتور را در زندگياش پررنگ بکند. از اين رو، اولاً به جمعهايي که اهل محبت و عمل هستند، متصل شويم. ثانياً خودمان اهل محبت و عمل باشيم. اهل هيئت و جهاد شويم. طلبه اين دو ويژگي را در تربيت خودش و فضاي طلبگي لازم دارد. در کارهاي جمعي نيز همينها را بايد دنبال کنيم. فکر، غايت يک جمع است. اگر فکر را ملاک جمع بگذاريم، جمع به سهولت از هم ميپاشد، چون اختلاف نظر بسيار است، ولي وقتي محبت و رفاقت و دوست داشتن هدف و دوست داشتن همديگر را ملاک قرار داديم، آن گاه با همديگر همفکري نيز ميکنيم. همفکري يک روش و رفتار است که به انگيزه و خواست دروني آدمها نياز دارد.