شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » آرشیو مجلات / ش 13+14 » عسکری سلیمانی: بایسته های تحصیل و تحقیق در منطق

 

رهنامه: ارزيابي شما از وضعيت کنوني آموزش منطق در حوزه‌ها‌ي علميه چيست و براي بهبود اين وضعيت، چه راهکاري ارائه مي‌کنيد؟

استاد: در حوزه علميه در دو سطح، منطق خوانده مي‌شود؛ منطق مقدماتي و پس از آن، المنطق علامه مظفر. يک بحث اين است که آيا براي کساني که در رشته‌ها‌ي عقلي ادامه تحصيل مي‌دهند، اين سطح از منطق‌خواني کفايت مي‌کند؟ بحث دوم اين است که آيا امروزه المنطق، کتاب درسي مناسبي است؟

در پاسخ به پرسش نخست بايد گفت، بي‌گمان براي کساني که در دوره‌هاي تخصصي و عالي علوم عقلي، مانند فلسفه، کلام و دين‌شناسي تحصيل مي‌کنند، دانستن منطق در حد المنطق مرحوم مظفر، کفايت نمي‌کند و به بحث‌ها‌ي عميق‌تري نياز دارند. مباحثي که به مناسبت‌هايي از باب اضطرار يا از جهات ديگر، در لابه‌لاي مباحث فلسفي مطرح شده‌اند؛ يعني مباحثي که به فلسفه منطق مربوط است. بايد در اين دسته مباحث، کار شود و در اين زمينه، کتاب‌هاي تخصصي نوشته شود.

رهنامه: يعني برخي مطالبي که در کتاب‌ها‌ي منطقي وجود دارد، به صورت سطحي مطرح شده که به شکل عميق‌تر آن در کتاب‌هاي فلسفي آمده است؟

استاد: اين مباحث در کتاب‌هاي منطقي خيلي سطحي مطرح شده يا فقط به صورت کد و رمز مطرح گشته و مطلب باز يا اساساّ بيان نشده است. براي نمونه، غالباً «قاعده ذوات الاسباب يا قاعده ما لاسبب»، در کتاب‌ها‌ي منطقي‌ که در سطح المنطق است، مطرح نشده است؛ زيرا جايگاه اين بحث در کتاب برهان است و در بيشتر کتاب‌ها‌ي درسي، از قرن هفتم به بعد، اين قاعده مطرح نگشته يا اگر مطرح شده، خيلي ضعيف طرح شده است؛ يعني بالاخره محتواي قاعده مشخص نمي‌شود که چيست.

به نظر من، اين به نوع نگاه نويسندگان کتاب‌ها‌ي درسي در آن روزگار باز مي‌گردد. معمولاً در گذشته در کتاب‌ها‌ي درسي، مطالب به صورت رمز مي‌آمد. چه بسا‌ وقتي اين قاعده در جلسه درس مطرح مي‌شد، يکي ـ دو جلسه را به خود اختصاص مي‌داد، ولي در کتاب به صورت بسيار موجز و در حد يک سطر، مطرح مي‌شد، ولي امروزه ‌اين نياز وجود دارد که به طور دقيق به آن، پرداخته و دقايق آن تحليل شود يا براي نمونه، در بخش برهان بيان مي‌شود که بايد مقدمات برهان شش شرط داشته باشد. کتاب‌هاي قديمي منطق، اين شش شرط را مي‌گويند، توضيح مي‌دهند و به سرعت از آن مي‌گذرند و ديگر معلوم نمي‌شود، اين شرايط چه اهميتي دارند و چه اهدافي را دنبال مي‌کنند؟ اساساً چرا ‌اين شرايط مطرح شده‌اند؟ ‌آيا در تعريف برهان همين که بگوييم: قياسي است که مقدمات و نتيجه آن يقيني است، ديگر مطلب تمام شده است؟ چرا مقدمات بايد اعرف از نتايج باشند؟ چرا بايد اقدم از نتايج باشد يا کلي باشند يا ضروري باشند يا مناسب باشند؟ خود مناسب، دو ويژگي دارد؛ ذاتي بودن و اولي بودن. آيا همه اينها در هر برهاني يا در برخي برهانها لازمند‌؟ آيا اين قيدها، مقوم برهانيت برهان است يا با اين شرايط، در پي رسيدن به مقصود ديگري بوده‌اند؟ براي نمونه، خواسته‌اند شرايطي کلي ارائه کنند که نظام علوم برهاني شکل بگيرد؟ ‌اينها‌ چيزهايي است که کمتر به آن توجه شده است.

البته منطق‌دانان قديم، در کتاب‌هايشان به اين نکته‌‌ها توجه داشته‌اند. با يک کلمه، کدي داده‌ و رد شده‌اند که بايد اين کد را خواند و فهميد و با آن وارد مخزن شد. اين‌ موارد کاستي‌هايي است که امروز در آموزش منطق وجود دارد. از اين رو، بايد به اين مباحث، به ويژه برهان توجه کرد که ‌متأسفانه اين کار کمتر روي داده است. امروز کتاب‌هاي آموزش بايد به شکل تفسيري و تحليلي باشد، نه به صورت رمز. از اين رو بايسته است، متناسب با اين نياز کتاب‌هاي درسي نگاشته شود.

رهنامه: کتاب المنطق به عنوان متن درسي چگونه است؟ به نظر شما، مهم‌ترين کاستي اين کتاب چيست؟

استاد: حدود پنجاه سال است که المنطق، تدوين شده است. پيش از انقلاب، هنگاميکه رسماً المنطق در حوزه‌ها‌ي علميه ايران وارد شد، آرام آرام جاي حاشيه ملاعبدالله را که شرح تهذيب المنطق است، گرفت و منصفانه در آن روزگار، المنطق کتاب خوبي بود. با اين حال، به طور طبيعي انتظار مي‌رفت در اين سال‌ها، تجديد نظرهايي روي آن صورت مي‌گرفت که متأسفانه کمتر کتابي را ديديم که به شکل کتابي آموزشيِ قابل قبول، تدوين شده باشد. البته به تازگي با اين هدف، کتاب‌ها‌يي نوشته شده است. بنده هم کتابي به نام معيار انديشه نوشتم که در آن کوشيدم، در سطحي پايين‌تر از المنطق باشد، اما در عين حال جنبه آموزشي‌ آن، بهتر باشد و پرسش‌هاي جدي‌تري، مطرح و به آنها پاسخ داده شود. هر چند سال يک بار، بايد کتاب‌ها‌ بازبيني و بازنويسي شوند.

بی گمان برای کسانی که در دوره های تخصصی و عالی علوم عقلی مانند فلسفه، کلام و دین شناسی تحصیل می کنند دانستن منطق در حد المنطق مرحوم مظفر، کفایت نمی کند و به بحث های عمیقتری نیاز دارند.

در اين زمينه تلاش‌ها‌يي شکل گرفته است. چند کتاب را ديدم که در اين باره نگاشته شده، اما نکته مهم اين است، کساني که مي‌خواهند در اين وادي کار کنند، بايد خودشان در عرصه منطق، تخصص داشته باشند، نه‌ اينکه حد دانششان، همان المنطق باشد و فقط در اين زمينه آموزش‌هايي ديده‌ باشند. بايد روش‌هاي آموزشي براي تدوين کتاب‌هاي درسي را فراگرفته‌ باشند و بر اساس آن روش‌ها کتاب‌ها‌ي آموزشي بنويسند. کساني بايد در اين قلمرو قلم بزنند که پژوهش‌هاي ملاصدرا، ابن‌سينا و ديگران را در حوزه منطق، ديده باشد و از آنها آگاه باشند و بر پايه اين پژوهش‌ها، کتاب درسي بنويسند.

نکته ديگر اينکه براي دانشجويان سطوح عالي علوم عقلي المنطق يا کتاب‌هايي در آن سطح، کافي نيست. براي همين، بنده کتابي به نام منطق پيشرفته نوشتم. اين کتاب براي طلبه‌ها و دانشجوياني نوشته شده است که در دوره ارشد و دکتراي فلسفه، کلام يا دين‌شناسي و به طور کلي، علوم عقلي سرگرم تحصيل هستند و دست‌کم منطق را در حد کتاب المنطقِ مرحوم مظفر فراگرفتند.

در گذشته کساني که در رشته‌ها‌ي علوم عقلي کار مي‌کردند، بخش برهان شفاي ابن‌سينا را با همه تعليقه‌هايي که بر آن است، مي‌خواندند. دو ـ سه نفر اهل منطق‌، خيلي جدي به برهان پرداخته‌اند: يکي خواجه نصيرالدين طوسي و ديگري شهرزوري. با اين حال، حتي کتاب‌هايي هم که در حد نسبتاً خوبي به برهان پرداخته‌اند، نياز امروز ما را برطرف نمي‌کنند.

بنده در اين کتاب کوشيده‌ام، جنبه‌ها‌يي از معرفت‌شناسي را مطرح کنم که در حوزه منطق و فلسفه منطق اهميت دارد و پايه و مبناي منطق را تشکيل مي‌دهد. به همين دليل، اين کتاب چهار بخش دارد: بخش نخست يا مقدماتي، که در آن بيشتر مباني منطق را توضيح داده‌ام. حقيقت منطق چيست؟ پرسش‌هاي جدي و عميقي که درباره اصل اعتبار منطق هست؟ ‌آيا اساساً منطق مي‌تواند علم باشد يا نمي‌تواند؟ جايگاه منطق چيست؟ موضوع‌هاي ديگري نيز مطرح شده است.

بخش دوم، بخش تعريف است. در اين بخش، قواعد تعريف را نياورده‌ام. به جاي آن، به پرسش‌هايي پرداخته‌ام که در حوزه تعريف وجود دارد و بيشتر به مباني تعريف يا کيفيت تحصيل، حدود و رسوم باز مي‌گردد. براي نمونه، اينکه چگونه مي‌توان جنس و فصل را شناخت؟ در ‌اين زمينه چه مشکلاتي وجود دارد و چگونه مي‌توان از اين مشکلات عبور کرد؟ کتاب‌هاي کمي مي‌شود يافت که به اين مباحث پرداخته‌اند. صرف نظر از اينکه اگر هم پرداخته باشند، توضيح کافي داده‌ يا نداده‌اند؟

بخش سوم، بخش برهان است که به تفصيل درباره آن بحث کرده‌ايم. شايد نقطه اشتراک کتاب ما با المنطق، همين بخش باشد، ولي هر کس کتاب را بخواند، درمي‌يابد بحث فراتر از چيزي است که در المنطق آمده است. ما همين کار را بايد در بخش مغالطات انجام مي‌داديم، ولي آن را درکتاب جداگانه‌اي آورده‌ام که در آن، بخش وسيعي از مغالطات فلسفي را از آثار منطق‌دانان و فيلسوفان استخراج کرده‌ام.

ما سيزده عنوان کلي براي مغالطه داريم که در دل هر يک از آنها، ده‌ها‌ مغالطه ديگر مي‌توان يافت. براي نمونه، يکي از مغالطات «أخذ ما بالعرض مکان ما بالذات» است. بر اساس پژوهشي که انجام گرفته، دست‌کم اين مغالطه، 21 زير مجموعه دارد که موارد آن را مي‌توان در کتاب‌ها‌ي فلسفي و منطقي ما يافت يا سوء اعتبار حمل، عنواني کلي است که در ذيل آن، بيش از 20 نوع مغالطه مي‌گنجد.

وقتي کتاب‌ها‌ي منطقي را باز مي‌کني، بخشي به نام مغالطه ندارند يا اگر دارند، حداکثر اين 13 نوع را به اختصار توضيح مي‌دهند و بيش از اين، کاري انجام نمي‌دهند. به نظر مي‌رسد، کار اساسي در اين زمينه اين است که به تفحص پرداخت و ‌اين‌ موارد‌ را استخراج کرد.

رهنامه: وضعيت کنوني منطق‌پژوهي در حوزه را در مقايسه با رشته‌ها‌يي همچون فلسفه يا کلام چگونه مي‌بينيد و در اين زمينه، چه راهکارها و پيشنهادهايي، براي رشد کمّي و کيفي آن داريد؟

استاد: از دير باز، منطق را علمي ابزاري شمرده‌اند. همين که گفتيد علم ابزاري، واکنش طبيعي‌ نسبت به آن، اين است که زياد جدي گرفته نشود، زيرا ابزار است و هدف نيست. هر چند امروزه در مجامع علمي، منطق بسيار جدي گرفته مي‌شود و به اين کار ندارند که ‌آيا ابزار است يا خير، بلکه به عنوان دانشي مستقل به آن مي‌نگرند. از اين رو، داراي شاخه‌ها‌ي گوناگوني است که گسترش يافته، اما در حوزه علميه، طلبه از اول که مي‌آيد، هدف خاصي دارد و منطق هدف او نيست. ‌البته اين به يک معنا درست است؛ يعني ما منطق نمي‌خوانيم براي اينکه منطق‌دان شويم، منطق مي‌خوانيم که آموزه‌هاي ديني را از لايه‌ها‌ي عميق آن، به طور منطقي و روشمند فرابگيريم.

عامل دوم اين است که اساساً منطق مجموعه‌اي از مباحث عقلي است که انسان‌به لحاظ حالات روحي، کم‌تر اين روحيه را مي‌يابد که چنين مباحثي را پيگيري کند، چون احساس مي‌کند در نهايت محتوايي عايدش نمي‌شود، به ويژه اگر در بخش منطق صورت باشد. اين عامل سبب مي‌شود، حتي کساني که توانايي و استعداد فراگيري مباحث منطقي را دارند، منطق را زياد جدي نگيرند.

عامل سوم، عمومي‌تر است و آن اينکه علي‌الاصول انس آنها‌ کم‌تر جنبه عقلانيتشان را فعال مي‌کنند. زياد نيستند افرادي که حوصله داشته باشند، خيلي مباحث عقلي محض را در حوزه فلسفه يا حوزه منطق، دنبال کنند. انگار توانايي فراگيري ‌اين بخش از آموزه‌ها براي آنها کمتر امکان‌پذير است. اين‌ افراد‌ بايد بروند و در منابع غني، ‌که در زمينه منطق داريم، پژوهش کنند. در حال حاضر نمي‌توانيم ادعا کنيم، ما مجموعه‌ کاملي از پژوهش‌هاي منطقي را داريم و فقط بايد افراد بيايند اينها را مطالعه کنند. هنوز کارهاي بسياري بر زمين مانده است که بايد انجام شود. گروهي بايد به شکل تخصصي، منطق را بياموزند و به پژوهش در امور منطقي سوق يابند.

رهنامه: در حال حاضر چه موضوعاتي در منطق وجود دارد که بايد درباره آنها کار پژوهشي انجام شود؟

استاد: دست‌کم دو ـ سه کار بايد انجام داد؛ نخست اينکه صورت انواع استدلال‌ها‌ و فنون اين استدلال‌ها‌، بررسي شود و احياناً اگر مي‌شود، راهکارهاي تازه‌تري يافت. نکته مهم اين است که در حوزه منطق صورت، شيوه استدلال‌ عالمان علوم عقلي، به گونه‌اي است که با ساختاري که در منطق براي استدلال ارائه مي‌شود، کاملاً متفاوت است. براي نمونه، در منطق مي‌گويند: صغرا، کبرا و نتيجه، اما‌ آيا وقتي فيلسوف استدلال مي‌کند، استدلالش را به صورت صغرا، کبرا و نتيجه مي‌نويسد؟ لزوماً خير. گاهي اصلاً صغرا يا کبرا يا نتيجه را نمي‌آورد و به اصطلاح از قياس مضمر، بهره مي‌برد. در اين زمينه‌ها‌ بايد خوب کوشيد و انواع حرکت‌ها‌ي استدلالي را کشف کرد، به ويژه که در فلسفه، بيشتر استدلال‌ها قياس‌ مرکب هستند. بايد خوب قياس مرکب را توضيح داد و بر اساس همين کتاب‌هاي فلسفي، تمرين‌ها‌ي گوناگوني آورد. ‌اين کاري است که اصلاً انجام نشده است. کاري است که در گذشته منطق‌دانان انجام مي‌دادند؛ يعني مي‌دانستند مثلاً در علم کلام، از نظر شيوه‌هاي استدلال چه اتفاقي دارد مي‌افتد.

رهنامه: يعني مي‌توان گفت در گذشته منطق‌دانان با نگاه به آنچه عملاً در فلسفه و کلام از نظر شيوه استدلال جريان داشت، مباحث منطقي را صورت‌بندي و ارائه مي‌کردند.

استاد: بله. از اين رو، قياس موصول و قياس مفصول را کشف و قواعدش را به صورت بسيط گزارش کردند، اما ديگر به همين مقدار بسنده کردند و ذيل اين دو مبحث، تمرين‌هاي فلسفي و کلامي را نياوردند تا بحث شفاف شود.

کار ديگري که بايد انجام مي‌شد و نشد، اين است که بر اساس مباني فلسفي، از قواعد برهان گزارش دقيقي ارائه شود. اين کار به اين صورت انجام مي‌شود که ما آثار ابن‌سينا و خواجه نصير و ديگر منطق‌دان‌ها‌ را بررسي کنيم. به ويژه ابن‌‌سينا و خواجه نصير، که اين دو بزرگوار ‌در وادي منطق خوب پژوهش کرده‌اند. پيش از ابن‌سينا، فارابي را هم بايد جدي گرفت. تمايز و تفاوت کار فارابي و ابن‌سينا در زمينه منطق، اهميت دارد که‌ اين بحث جنبه‌ها‌ي تاريخي نيز دارد و از دل ‌اين پژوهش، نکته‌هاي ظريف و اختلاف مباني بين يک منطق‌دان با منطق‌دان ديگر آشکار مي‌شود.

متأسفانه ما از منطق تاريخ مدوني ننوشته‌ايم. منطق‌دان‌ها‌ي خود را به خوبي نمي‌شناسيم و مباني‌ هر کدام را نمي‌دانيم‌. براي نمونه، آنچه از منطق که اکنون در کتابي همچون المنطق جلوه‌گر شده، از چه منشأ‌هايي سرچشمه گرفته است؟ حداکثر پاسخي که مي‌دهيم، اين است که مي‌گوييم: بله، اين منطق از يونان باستان از دو ريشه آمده است: منطق ارسطويي و منطق رواقي، آن هم رواقي در حيطه قياس‌ها‌ي استثنايي و منطق ارسطويي در ديگر حوزه‌ها‌ در همين حد، اما فارابي چه تفسيري از ارسطو دارد؟ ابن‌سينا چه تفسيري از ارسطو دارد؟ آيا ‌تفسيرهاي آنها عين هم است يا متفاوت است؟ ابن رشد چه تفسيري دارد؟ ديگران چه تفسيرهاي دارند؟

ابن‌سينا کار عجيب و غريبي انجام داده است. وي ضمن اينکه خودش را مفسر ارسطو مي‌داند، اما تا حدودي از فارابي فاصله مي‌گيرد، هر چند اگر منابع فارابي نمي‌بود، ابن‌سينا در حوزه منطق، ابن‌سينا نمي‌شد، ولي در عين حال از او تا حدودي جدا مي‌شود. ‌اينها‌ کارهايي است که بايد انجام بگيرد تا تفاوت‌ کار آنها در حيطه منطق و نيز مباني و نوآوري‌هاي هر يک به دست ‌آيد. براي نمونه، در حوزه منطق، قرن هفتم خواجه سر سلسله نحله‌اي از منطق است و منطق‌دانان ديگر مانند ارموي، خونجي و ديگران، نحله‌اي متفاوت را تشکيل مي‌دهند، با اينکه هر دو گروه پيرو ابن‌سينا هستند. پيش از‌اين قرن، يعني در حدود قرن ششم نيز فخر رازي را مي‌بينيم که تا حدودي مي‌خواهد از ابن‌سينا در حوزه منطق تعريف فاصله بگيرد. همچنين به طور جدي‌تر شيخ اشراق را مي‌بينيم که کاملاً از ابن‌سينا فاصله مي‌گيرد و اين دو تحت تأثير بغدادي هستند.

شيخ اشراق در وادي منطق پژوهش‌ها‌يي دارد که به ويژه در بخش قضيه و صورت استدلال، تحولي را مي‌بينيم. شيخ اشراق مدعي است که من منطق اشراقي دارم. او همه قضايا را به قضيه موجبه کليه ضروريه تحويل مي‌کند. به اين صورت که تمام سالبه‌ها ‌را با قاعده نقض محمول به موجبه برمي‌گرداند. تمام جزئيه‌ها‌ را با افتراض به کليه و تمام موجهات غيرضروري را با اشراب و ادغام جهت در محمول، به ضروري بازمي‌گرداند و شرطيه‌ها را با اشراب لزوم و عناد در محمول به حمليه برمي‌گرداند. ‌اين‌ نوآوري‌ها بايد بيشتر روشن شود. مي‌توان گفت، پس از ابن‌سينا، منطق اشراقي داريم که اين منطق با اينکه دست‌کم در حيطه منطق صورت سينوي است، اشراقي است.

شيخ اشراق ‌ادعا مي‌کند، سالک در سير و سلوک و براي رسيدن به مقصد، به منطق نياز دارد، ولي منطق موجود[1] براي سالکي که مسافر است، زائد است. بار اضافي بر دوش اوست، در حالي که سالک بايد سبک‌بار باشد تا بتواند به مقصد برسد. از اين رو، مدعي است کاري که من در منطق اشراقي انجام دادم، کوله بار مسافر را ارزيابي کردم، موارد نياز را در کوله بارش گذاشتم و بار اضافي را حذف کردم، اما آيا به راستي با اين کار بار سالک سبک‌تر شده يا اينکه عملاً بار او سنگين‌تر گشته است؟ اين به تأمل نياز دارد. ملاصدرا نيز پيشنهادهاي شيخ اشراق را پذيرفت. او نيز بر اين باور است، سالک بايد به روش اشراقي منطق را بخواند. از اين رو، ملاصدرا درباره منطق رساله مختصري با عنوان التنقيح نوشته که به تازگي چاپ شده که در گذشته با عنوان اللمعات المشرقيه به چاپ رسيده بود که به نام منطق نوين، آقاي عبدالمحسن مشكوه‌‌الديني آن را ترجمه کرده‌ است. آنجا بخشي به نام لمعه اشراقيه دارد و در آن براي رأي شيخ اشراق در تحويل همه قضايا به موجهه ضروريه، برهان اقامه مي‌کند.

اگر همان طور که شيخ اشراق ادعا مي‌کند، واقعاً سالک با اين روش بارش سبک مي‌شود، بايد نشان داده شود که بارش سبک شده است، چون خودش براي اين مسئله برهان ارائه نمي‌کند.

ملاصدرا و استادش میرداماد بیشترین فعالیت منطقی را در حوزه پژوهش های فلسفی خودشان داشته اند؛ یعنی این دو خیلی از مباحث دقیق منطقی را به مناسبت هایی در لا به لای مباحث فلسفی آورده اند که در واقع همان مباحث فلسفی منطق است.

درباره مباحث فراواني بايد تحقيق شود. براي نمونه، ما منطقي که منطق ابن‌سينا باشد، نداريم. ما کتاب‌ها‌ي گوناگوني از ابن‌سينا داريم؛ شفا، اشارات و نجات و همينطور کتاب‌ها‌ي ديگري که به فارسي است، اما پرسش اينجاست که در مجموع ابن‌سينا در حوزه منطق چه مي‌خواهد بگويد؟

همچنين بايد تحقيق شود که با توجه به اين نکته که منطق اشراقي، ادامه منطق سينوي است، تفاوت اين دو منطق از نظر روش و محتوا در چيست؟ در بخش تعريف، استدلال، صناعات خمس و موارد ديگر، موضوعات شايسته پژوهش فراواني هست، ولي متأسفانه کساني را نداريم که در اين زمينه‌ها‌ کار کنند. البته نه اينکه راه بسته باشد، راه باز است، منتهي بايد راهرو، پيدا و تشويق شود و کار انجام بگيرد.

يکي ديگر از مشکلات ما در اين زمينه، اين است که ما يک سري کتاب‌هاي منطقي داريم که اصلاً از آنها خبر نداريم؛ يعني از ابن‌سينا تا قرن هفتم ممکن است، يکي ـ دو منطق‌دان داشته باشيم که آثارش براي ما شناخته شده باشد، اما در قرن هفتم که اوج منطق‌پژوهي است، بي‌گمان منطق‌دان‌ها‌ي ديگري هم بوده‌اند که ‌آنها منطق را از نسل پيش گرفته‌اند. بايد اين نسل مشخص شود. همينطور از قرن هفتم و هشتم به اين سو، در قرن دوازدهم، مثلاً ملاصدرا را داريم. در اين فاصله، منطق‌پژوهان چه‌ کار کردند؟ مکتب شيراز چه منطقي داشت؟ براي نمونه، ميرداماد در مقام استاد ملاصدرا چه منطقي داشت؟ به نظر مي‌رسد، ملاصدرا و استادش، ميرداماد، بيشترين فعاليت منطقي را در حوزه پژوهش‌ها‌ي فلسفي خودشان داشته‌اند؛ يعني‌اين دو خيلي از مباحث دقيق منطقي را به مناسبت‌هايي در لابه‌لاي مباحث فلسفي آورده‌اند که در واقع همان مباحث فلسفي منطق است که جايگاه اصلي‌اش هم اتفاقاً در همان فلسفه است. ميرداماد چه منطقي داشته، مباني منطقش چيست؟ ملاصدرا چه مقدار از او اثر پذيرفته است؟ آيا در مجموع، در آثار گوناگون ملاصدرا مي‌توانيم ايشان را منطق‌داني تمام عيار بدانيم، همان گونه که او را فيلسوف مي‌شناسيم يا نه؟

پژوهشگران در آثار ملاصدرا، جسته و گريخته به مباحث منطقي مي‌رسند، اما در عين حال شايد متوجه اين نکته به طور جد نشوند، که در ‌اينجا اين فيلسوف، متأثر از عميق‌ترين مباحث منطقي است و‌ بر اساس آن نتيجه مي‌گيرد.

ملاصدرا افزون بر التنقيح، درباره تصور و تصديق رساله‌اي دارد که منصفانه در حوزه منطق، رساله عميقي است. همچنين بر حکمه الاشراق تعليقات مفصلي دارد که معمولاً پژوهشگران ما در بخش منطق به آن توجه نمي‌کنند. اين در حالي است که ملاصدرا عميق‌ترين مباحث منطقي را در اين تعليقات آورده؛ مطالبي که حتي در کتاب التنقيح، که کتاب رسمي منطقي اوست، نيامده است.

رهنامه: آيا يکي از دلايل بي‌رغبتي طلاب‌ به منطق‌پژوهي، شيوه نادرست آموزش منطق و متون آموزشي است؟

استاد: پيش از اين اشاره کردم که به هر حال متون آموزشي ما به شکل کاربردي نيست و بايد در روش ارائه بيان مطالب، قدري تجديد نظر، و قواعد منطقي را کاربردي‌تر بررسي بکنيم. در اين زمينه تا حدودي روش‌ها‌يي که منطق جديد دارد، که صورت برهان(مسئله منطقي) مي‌دهد و برهان را از دانشجو مي‌خواهد، راه‌گشاست. ما مي‌توانيم آرام آرام از اين روش منطق نو، ‌ايده بگيريم و بياييم محتواي منطق قديم خودمان را با اين شيوه طراحي بکنيم. براي نمونه، لازم نيست در قياس‌ها‌ي اقتراني چهار شکل تعريف کنيم يا فقط قياس‌ها‌ي مرکب را توضيح دهيم و از آن بگذريم، بلکه مي‌توانيم دو يا سه قاعده، معرفي يا براي نمونه، در منطق استدلال‌ها‌ي مباشر، به جاي ‌اينکه يک بار تناقض را تعريف، و قاعده تناقض را در استنتاج بيان بکنيم، يک بار تداخل، يک بار تضاد و يک بار ديگر داخلان تحت تضاد را از يک سو، و عکس مستوي را از سوي ديگر، معرفي و عکس نقيض موافق، عکس نقيض مخالف را از سوي سوم، و نقض المحمول، نقض الموضوع، نقض التام را مي‌توانيم با حفظ اين اصطلاحات سه قاعده را معرفي‌کنيم، يک قاعده نقض المحمول و يک قاعده عکس مستوي. البته در کنارش تناقض در قضايا و بعد بر اساس ‌اين سه قاعده، تمرين‌ها‌يي بدهيم که در آن تمرين‌ها‌ از يک موجبه کليه، عکس نقيض آن را نتيجه بگيريم و از طلاب بخواهيم بر اساس دو قاعده نقض المحمول و عکس مستوي که خوانده‌ايد، چه کارهايي مي‌توانيد در قضيه اصل، يعني موجبه کليه انجام بدهيد تا به عکس نقيض برسيد.

براي نمونه، «هر الف ب است» نتيجه مي‌دهد «هر غيرب غيرالف است». حالا شما بر اساس دو قاعده عکس مستوي و عکس نقيض، اين نتيجه را از آن اصل به دست بياور. وقتي اين سؤال را داديم، بدون ‌اينکه قاعده عکس نقيض را معرفي کرده باشيم، عملاً قاعده عکس نقيض را به او معرفي کرديم. او هم عکس نقيض را مي‌شناسد، هم راه اثباتش را مي‌داند و نيازي هم نيست، قواعد زيادي را ياد بگيرد يا موضوع و محمول را جدا کند و به هر دو طرفش نقيض بدهد تا بشود عکس نقيض، بعد برهان اقامه ‌کند که چرا چنين مي‌شود؟

حتي مي‌توانيم به همين شکل قياس‌ها‌ي اقتراني را تحليل بکنيم. براي نمونه، شما در قياس اقتراني، ‌ايجاب صغرا و کليه کبرا را در شکل اول شرط مي‌کني يا در شکل دوم مي‌گويي، کليت کبرا و اختلاف در مقدمه و درکيف. مي‌شود طراحي ديگري داد. اساساً در آن طراحي لازم نيست شکل‌ها معرفي شوند، اما در عين حال همه نتايج به دست آيد. شرايط را هم لازم نيست بگويي، بلکه يک ضابطه کلي مي‌گويي و طبق آن ضابطه کلي، نتيجه به دست مي‌آيد و معلوم مي‌شود کداميک از اين نتايج، طبق شرايط معتبرند و کدام معتبر نيستند. در ضمن منطق صورت اصيل با زبان منطق صورت متعارف هم کشف مي‌شود.

رهنامه: اگر ممکن است بيشتر اين مطلب راتوضيح دهيد.

استاد: يعني اينکه شما کاملاً منطق را صوري و در زبان متعارف از محتوا، خالي کني. براي نمونه، در شکل اول به 16 ضرب مي‌رسيم. مي‌گويند در ميان اين 16 ضرب، 4 ضربش منتج است، 12 ضربش منتج نيست. آيا منطق صورت، ما را ملزم مي‌کند که 12 ضربش منتج نباشد؟ منطق صورت چند ضرب از اين 12 ضرب را الزام مي‌کند که منتج نيست؟ براي نمونه، هر دو مقدمه جزئي باشند. در چنين قياسي، دليلي وجود ندارد حد وسط تکرار شده باشد. پس به لحاظ صورت معتبر نيست، اما اگر هر دو سالبه باشند، چرا معتبر نباشد؟ اينکه گفته‌اند اگر هر دو مقدمه سالبه باشند، نتيجه نمي‌دهد‌که به لحاظ صورت است يا به لحاظ کژتابي زبان متعارف؟ در صورت دوم، اگر زبان را صوري بکنيم، ديگر از اين مشکل مي‌توانيم عبور کنيم و اگر از اين مشکل عبور کرديم، حتي مي‌توانيم مشکل زباني را تصحيح بکنيم. کما ‌اينکه منطق‌دانان در برخي موارد مجبور شده‌اند اين کار را انجام دهند؛ يعني در مواردي گفتند: قضيه‌اي داريم که کاذب است. پس نقيض آن بايد صادق باشد؛ زيرا ما يک حکم کلي عقل محض داريم که دو نقيض هر دو کاذب نيستند. پس اگر اصل کاذب است، اين نقيض بايد صادق باشد، در حالي که به نقيض نگاه مي‌کردند مي‌ديدند، نقيض هم کاذب است. خب اين چگونه درست درمي‌آيد؟ با عقل محض نمي‌سازد. ‌اينجا کژتابي زبان است، يعني قالب زبان متعارف، گنجايش اين محتواي عقلي را ندارد که نقيض قالب اول باشد، چون چنين است، اگر اصل کاذب شد، در برخي موارد نقيضش که حسب ظاهر نقيض آن است، کاذب است. اگر واقعاً نقيض آن است که بايد صادق باشد، اين مشکل زباني است. اگر شما زبان را صوري کرده باشي، مي‌گويي ‌اين نقيض آن است. خب حالا اين قالب را مي‌خواهي به محتواي متعارف در بياوري، يعني با زبان متعارف مي‌خواهي تفسير کني. در اين حالت مي‌آييم در زبان متعارف، قالبي را برمي‌گزينيم تا با اين محتوا با عنوان نقيض صادق بسازد، اما اگر صوري نمي‌کرديم، متوجه اين نکته نمي‌شديم يا منطق‌دان متوجه شده که‌ اينجا طبق قاعده است، بايد صادق باشد، اما با اين قالب نمي‌شود، پس قالب را عوض مي‌کند. چرا قالب را عوض مي‌کند؟ براي‌اينکه کژتابي زبان با آن قالب اول نمي‌گذارد.

گذشته از اين کارها، امروزه به کارهاي پژوهشي در حوزه منطق در باب قرآن و احاديث نياز داريم. شايد خيلي از‌ آيات قرآن، قاعده‌ها‌ي استنتاجي باشند و ما هنوز نمي‌دانيم. بايد اين قاعده‌ها ‌را کشف کرد. در زبان متعارف منطق حاکم بر قرآن چيست؟ خب منطق حاکم، منطق عقلي است، اما چگونه بايد کشف شود؟ زباني که قرآن دارد، اگر احياناً صغرا و کبراهايي داشته باشد، به نتيجه مي‌رسد. اين چگونه بايد کشف شود؟ براي نمونه، به آيه«لو کان فيهما الهه الا الله لفسدتا»مي‌پردازيم. شکي نيست ‌که اين آيه ناظر به استدلال عقلي محض است و صورتي قياسي استثنايي است. وضع مقدمش چيست؟ رفع تالي‌اش چيست؟ هم کار زباني بايد انجام شود، هم کار ادبي. در ضمن در دل آن، اين صورت استدلال به دست مي‌آيد. در ميان آثار منطقي که مي‌شناسيم، غزالي نخستين کسي است که در حوزه منطق قرآني کار کرده و پس از او، ملاصدرا اين کار را پيگيري کرده است. (البته اطلاعات ما خيلي دقيق نيست).

وي کتابي منطقي با عنوان القسطاس المستقيم دارد. در اين کتاب سه ـ چهار قاعده استدلالي را در حوزه منطق صورت آمده و بحث کرده است. دو ـ سه قاعده که به عنوان ميزان اکبر، ميزان اوسط و ميزان اصغر بحث مي‌کند که در واقع سه شکل را مطرح، و ميزان تعاند و ميزان تلازم پنج قاعده را معرفي کرده که ملاصدرا هم در مفاتيح‌الغيب از اين کار غزالي تأسي کرده است. نکاتي هم خودش افزوده و تا حدودي مرحوم حاجي هم در بعضي از آثارش به اين مطالب اشاره کرده است.

اخيراً هم دو کتاب چاپ شده که در اين فضا دارند حرکت مي‌کنند و کارشان با ارزش است و قابل ستايش هستند. در اين دو کتاب بر اساس محورهاي کتاب المنطق‌، آيات متناظر با مباحث منطقي را آورده است. گروه کلام جناب آيت‌الله سبحاني، مجموعه ديگري را انجام دادند و به تازگي در يک جلد، چاپ شده و بيشتر سير مباحث منطقي را در روايات بررسي کردند. کار ‌اينها‌ هم قابل ستايش است.

به نظرم چند کار در حوزه مغالطات در حوزه دين مي‌شود انجام داد: يکي اينکه بياييم داخل قرآن، مغالطاتي را ببينيم که معارضين انبيا انجام مي‌دادند، چه دروني به نحو استدلال و چه بيروني به نحو هجو، توهين واستهزا. اين جور آياتي را که ناظر به اين دسته از مغالطات است و در برابر تعاليم ديني و انبيا صورت‌ گرفته و قرآن گوشزد کرده، استخراج کنيم. همين طور در بخش احتجاجات که ائمه ما داشتند، ببينيم آنها‌ از چه نوع روش استنتاجي استفاده مي‌کردند. اين به خصوص جنبه‌ها‌ي اثباتي‌اش خيلي زياد است. ما الان کتاب الجدل داريم که در واقع احتجاجات دو نفر است. «و جادلهم هي بالتي هي احسن» اين جدال احسن چيست؟ چه روشي دارد؟ کاملاًبايد احتجاجاتي را که پيامبر اکرم(ص)، اميرالمؤمنين (ع)و ديگر ائمه، به ويژه امام رضا (ع) در مجلس مأمون داشته‌اند، استخراج کرد و قواعدش را به دست آورد. بايد اين کارها را در حوزه منطق‌پژوهي ديني يا منطق‌پژوهي اسلامي، در متون ديني انجام داد. اگر در اين فضا قرار بگيريم، ممکن است آرام آرام به نوعي جمع‌بندي نهايي برسيم و بياييم منطقي تدوين کنيم که هم صبغه ديني داشته باشد، هم قرآني و ما را با قرآن و روايات مأنوس کند. در عين حال، قواعد دقيق را بررسي بکند.

رهنامه: براي ارتقاي استادان چه بايد کرد؟

استاد: وقتي آمار بگيريم مي‌بينيم حدود پنجاه نفر مدرس منطق داريم، که المنطق يا سطوح پايين‌تر را تدريس مي‌کنند. دانش استادان ما در منطق چه‌ اندازه است؟ ‌اينها که استاد منطقند، آيا شفا، اساس‌الاقتباس، ‌جوهرالنضيد، شرح مطالع و کتاب‌ها‌ي منطقي ديگر را ديده‌اند؟ علي‌الاصول بايد بگوييم نه، ولي در عين حال مي‌شود بگوييم ما آرام آرام برنامه‌ريزي بکنيم تا استادان منطق، متخصص شوند. براي نمونه، چهار سال فنون گوناگون منطق را از منطق قديم و منطق جديد‌ بخوانند تا بعد که به کلاس رفتند، کاملاً به جنبه‌هاي کار مسلط باشند. درست است که المنطق مي‌گويند، اما کسي که کل مباحث منطقي دستش باشد و المنطق بگويد، بهتر مي‌داند چگونه بايد تدريس کند تا اينکه کسي منطق را در حد المنطق مي‌داند.

از اين جهت به نظر مي‌رسد، بايد براي تربيت مدرس منطق، رشته تخصصي منطق داشته باشيم. از اين نظر، اقتضا مي‌کند ما رشته خاصي هم داشته باشيم. اين به نظرم امري ضروري است، منتهي چيزي نيست که اتفاق افتاده باشد.

براي نمونه، در همين رشته به اندازه دو سال، تا حدودي منطق قرآني، منطق ناظر به روايات و منطق جديد را و همينطور تاريخ منطق و منطق سينوي، منطق فارابي و منطق اشراقي و فلسفه منطق را آموزش ببيند تا کسي که بناست در آينده آموزگار منطق شود، آشنا باشد تا بتواند المنطق و مشابه آن را خوب تدريس کند.

رهنامه: استاد چند بار به بحث منطق جديد اشاره کرديد. در اين زمينه براي طلبه‌ها‌يي که به منطق علاقه‌مندند، آشنايي با منطق جديد چه ‌ضرورت يا فوايدي دارد؟

استاد: اولاًمنطق جديد فقط در حوزه منطق صورت و استدلال‌ها‌ست، نه در حوزه‌ها‌ي ديگر. تا حدودي مي‌توانيم بگوييم درباره صناعات خمس بحثي ندارد، يعني صناعات خمس به معرفت‌شناسي واگذار گشته و همينطور بخش تعريف هم ندارد و اين به تفکر نقدي سپرده شده که البته تفکر نقدي، مجموعه‌اي از چند رشته است. منتهي روش منطق صورت در منطق جديد، با منطق قديم متفاوت است. اساس منطق جديد بر اساس قياس‌ها‌ي استثنايي است، يعني شاخص‌ترين تمايزي که مي‌توانيم بگوييم اين است که حل و فصل مسايل علي‌الاصول در منطق جديد بر اساس قياس‌ها‌ي استثنايي است، در حالي که شاخص در منطق قديم، قياس‌ها‌ي اقتراني است. در واقع، در منطق جديد مبنا منطق جمله‌ها‌ست، ضمن اينکه قواعد ديگر هم وجود دارد. منتهي اين اساسي‌ترين تمايز آن با منطق قديم است.

در هر صورت، صرف نظر از اينکه دو تمايز اساسي بين منطق قديم و جديد تلقي مي‌شود، خواندن منطق جديد و آشنا شدن با صورت استدلال، به‌طور محض به گونه‌اي که از محتوا تهي باشد، لازم است. واقعاً منطق قديم هم همينطور است، ولي در عين حال هميشه ما با «العالم متغير کل متغير حادث» مواجهيم و کمتر با الف، ب، ب، ج[نمادها] روبه‌رو هستيم. اين نکته‌اي اساسي است که شايد از نظر روشي، براي منطق قديم نکته مثبتي باشد؛ زيرا همواره با زبان نماد، منطق را پيش مي‌برد. از اين رو، مغالطات کمتري صورت مي‌گيرد، اما اگر زبان را مصنوعي کرديم، آن گاه تحليل زبان مصنوعي به زبان متعارف، دچار ابهاماتي مي‌شود که در بحث کژتابي زبان به آن اشاره کرديم. آن پارادوکس‌ها‌ آنجاست و خودش را نشان مي‌دهد و منطق‌دان، سراغ راه ‌حلش مي‌رود، اما اگر زبان مصنوعي محض باشد، اساساً پارادوکسي نمي‌بيند که دنبال راه ‌حلش برود. اين نکته‌اي است که ممکن است از يک جهت، منطق قديم ترجيح داشته باشد، اما از جهت ديگر اينکه زبان، زبان مصنوعي است و بيشتر دقت کار را نشان مي‌دهد. باز دقت کنيد، نمي‌گويم اينجا دقت کار بيشتر است، بلکه بيشتر خودش را نشان مي‌دهد. وقتي انسان به لحاظ روان‌شناختي با اين روش روبه‌روست، دقيق‌تر صورت استدلال را دريافت مي‌کند، نه ‌اينکه اين دقيق‌تر است و آن دقيق نيست. هر دو دقيقند و به معناي واقعي کلمه صوري‌اند، ولي خب اين به لحاظ روشي، راحت‌تر قابل فهم است و از اين جهت، آشنايي با منطق جديد خوب است و به تعليم ما در منطق قديم کمک مي‌کند.

يک نفر که مي‌خواهد مدرس منطق قديم باشد، بايد اجمالاً با شيوه‌ها‌ي منطق جديد آشنا باشد و شايد بيش از اين حد لازم نباشد. کما‌ اينکه منطق صورت، منطق ابزار است. حالا شما منطق جديد را ملاحظه کنيد که خاستگاهش غرب است. شما ببينيد استدلال‌ها‌يي که نوعاً فيلسوفان در زمينه فلسفه مي‌آورند، چه‌قدر با منطق صوري گره مي‌خورد؟ خيلي کم، يعني کمتر اتفاق مي‌افتد يک استدلالي را بر اساس منطق صورت پيش ببرند. براي نمونه، پل ادواردز مقاله‌اي ذيل برهان وجودي دارد و مي‌خواهد بر اساس برهان وجودي به اثبات خدا بپردازد که از روش منطق جديد بهره مي‌برد، يعني محتوا را در اين قالب ريخته و نتيجه گرفته است، اما چند مقاله به اين گونه داريم؟

امروزه منطق جدید در زمینه فن آوری و در علوم کامپیوتری و مواردی که مبانی منطقی دارد سودمند است اما در حوزه استدلال های عقلی کمتر (دست کم کمتر) از این منطق بهره می برند.

امروزه منطق جديد در زمينه فن‌آوري و در علوم کامپيوتري و مواردي که مباني منطقي دارد، سودمند است، اما در حوزه استدلال‌ها‌ي عقلي، کمتر (دست‌کم کمتر) از اين منطق بهره مي‌برند. باز محتوا‌ها‌ را به زبان متعارف مي‌آورند. حالا به زبان منطق قديم باشد يا منطق جديد، خيلي مهم تلقي نمي‌شود. نکته ديگر اين است که حالا اگر کسي در حوزه منطق جديد مي‌خواهد وارد شود، بايد مباني اين منطق جديد را با مباني منطق قديم بررسي کند. بايد در اين زمينه کاري مقايسه‌اي يا پژوهشي مقايسه‌اي داشته باشيم. مي‌شود گفت، منطق تطبيقي در حوزه مباني، نه در حوزه روش‌ها. وقتي کسي در حوزه منطق قديم کار مي‌کند و با منطق جديد مواجه مي‌شود، مجموعه‌اي از پرسش‌هاي پژوهشي جدي برايش مطرح مي‌گردد که بايد اين مقايسه‌ها‌ انجام شود. مي‌خواهيم بگوييم که در اين فضا کار مقايسه‌اي مي‌توانيم داشته باشيم يا براي نمونه، جدول ارزش، شرطي‌ها‌ را ارزش‌گذاري مي‌کند‌. آيا شرطي تابع ارزشي است يا نيست؟ شرطي لزومي تابع ارزش است يا نيست؟ آيا عام‌تر از شرطي لزومي و اتفاقي که امروزه در منطق جديد از آن به شرطي مادي‌ تعبير مي‌شود، تابع ارزش مؤلفه‌ها‌يش است يا نيست؟ اگر تابع ارزش مؤلفه‌ها‌ست، به چه معناست؟

رهنامه: با توجه به اينکه منطق بحثي عقلاني است، آيا امکان دارد اصول و قواعدي در منطق جديد باشد که معارض با منطق قديم باشد و اتفاقاً در آن موارد، حق با منطق جديد باشد؟

استاد: من اطلاعات گسترده‌اي نسبت به منطق جديد ندارم. در حد الفباي منطق جديد اطلاع دارم. تا اين حدي که بنده مي‌دانم، در بخش منطق محمولات نوعي درگيري جدي وجود دارد، اما در عين حال نتيجه متفاوتي ندارد و آن اين است که‌ آيا گزاره‌ها‌ي حملي شرطي‌اند؟ به نحو قاطع، در منطق جديد اين را به صورت شرطي تحويل مي‌برد.

رهنامه: به طور کلي، اين احتمال وجود دارد که در منطق جديد چيزهايي باشد که منطق قديم با آنها‌ موافق نيست، ولي اتفاقاً در اين موارد حق با منطق جديد باشد؟

استاد: اگر ما چنين چيزي را بپذيريم که سورهاي کلي، الزاماً بايد به شرطي تبديل شود، لازمه اين بيان اين است که اگر ما به روش منطق جديد ملتزم شويم، بايد بگوييم اينجا اين استنتاج معتبر نيست. ما مقاله‌اي نوشتيم که در آن نشان داديم، حدود ده تا هجده ضابطه منطق قديم غير معتبر مي‌شود، در حالي که اين قواعد در منطق قديم، معتبر بودند. خب اين به مبنا برمي‌گردد. پس چون مبناها مختلف است، نتايج مختلف است. خب حالا مي‌شود کسي بگويد، من مبناي خودم را دارم و بر اساس مبناي خودم، همه کليه‌ها‌ را شرطي مي‌گيرم، اما ملتزم هستم ‌اينها‌ جزئيه‌ها‌يش هم شرطي‌اند، مثل آقاي حائري که همين کار را مي‌کند، يعني به لحاظ روشي مي‌تواند حمليه‌ها‌ را به صورت شرطي يا مشروطه پيش ببرد، اما اگر ملتزم به آن مبنا شديد، واقعاً به نظر مي‌رسد اينجا منطق جديد اشتباه مي‌کند و حق با منطق قديم است.

منتهي برخي از کساني که به منطق جديد علاقه‌مندند، بر اين باورند خيلي از چيزهايي که در منطق جديد قابل حل و فصل است، در منطق قديم قابل حل و فصل نيست؛ يعني به تعبيري تماميت منطق قديم را با اين بيانشان مي‌خواهند زير سؤال ببرند. براي نمونه، بحث نسب يعني در حوزه منطق محمولات دو موضعي و سه موضعي مي‌گويند در اينجا منطق قديم مي‌لنگد، اما منطق جديد نمي‌لنگد. من فقط اذعان به اين نکته دارم که اگر کسي به لحاظ روشي بخواهد منطق نسبت را به صورت منطق جديد پيش ببرد، کار آسان است؛ يعني اگر کسي به اين روش مسلط شود، کار خيلي آسان است. در اين شکي نيست. طبيعت قضيه هم اقتضا مي‌کند، منطقي که پس از بيست قرن توليد شود، چيز افزوده‌اي بر منطق قديم داشته باشد. شما حساب کنيد، امروزه روشي که براي حل مسئله جديد رياضي، در کتاب‌ها‌ي دوره دبستان و راهنمايي وجود دارد، باروش دوره ما، متفاوت است. اين روش‌ها‌ شايد براي ما دشوار باشد، چون آشنا نيستيم. وقتي محتواي آن را بررسي مي‌کنيم، مبناي آن را مي‌بينيم. اين روش کار را براي دانش‌آموز آسان مي‌کند، اما روش منطق جديد به اين معنا نيست که روش در منطق قديم، مشکل‌ساز بوده است و تماميت ندارد و نمي‌توانستند اين را حل و فصل بکنند. در اين حدي که ما خبر داريم، اين گونه نيست، ولي امروزه يک سري مسايل در منطق جديد جدي است، که ما مي‌توانيم آنها‌ را در حوزه منطق قديم بياوريم و مسايل را مطرح، و بر اساس مباني، آنها‌ را حل و فصل بکنيم و کار جدي انجام بدهيم. آيا قياس استثنايي يا قياس اقتراني سازگارند يا ناسازگار؟ اگر کسي بتواند تمام قياس‌ها‌ي استثنايي را به اقتراني تحويل ببرد، معلوم مي‌شود اين پرسشي اساسي نيست؛ چرا که اساساً دو ساختار استنتاجي نداريم، بلکه يک ساختار استنتاجي داريم. آن وقت سازگاري ديگر معنا ندارد، اما اگر کسي پذيرفت دو ساختار استنتاجي متفاوت است، اين قاعده با آن قاعده سازگاري دارد يا نه؟ يا مي‌شود با اين قواعد، با اين مقدمات درست به نتايج تناقض‌آميز رسيد و با آن قواعد به نتيجه تناقض‌آميز نرسيد؟ اگر چنين چيزي باشد، مي‌شود ناسازگاري! آيا منطق قواعدش سازگار است يا ناسازگار؟ باز اين بحث جدي است و در منطق قديم مطرح نيست. ‌اينها‌ در منطق جديد، مطرح و جدي است و مي‌شود پرسش‌ها‌ را از منطق جديد گرفت و پاسخ‌ها‌ را بر اساس منطق قديم و مباني منطق قديم استخراج کرد، اما اينکه باز با هم اختلاف داشته باشند، به گونه‌اي که ناقض همديگر باشند و اينکه تأييد کنيم منطق جديد در اينجا موفق بوده و منطق قديم دچار مغالطه شده است، چنين به نظر نمي‌آيد.

به هر حال، در بخش قضاياي حملي، کلي مي‌توان بر اساس مباني منطق جديد ادعا کرد که هجده قاعده منطق قديم غير معتبرند. در واقع، در منطق قديم مغالطه انجام مي‌گرفته است، اما‌ آيا اين درست است يا نه، به مبنابر مي‌گردد. اگر مبناي منطق جديد را بپذيريم، بايد ملتزم شويم که عملاً چنين اشتباهات و مغالطاتي، در طول بيش از بيست و چند قرن ـ کمتر يا بيشتر ـ رخ داده است. به نظرم، مبناي منطق قديم درست است و منطق جديد در تحويل حملي کلي به شرطي يا مشروطه برهاني ندارد، اما اينکه غير از اين، قاعده ديگري باشد که منطق جديد توانسته باشد اثبات بکند و بر اساس آن قاعده‌اي از قواعد منطق قديم را نامعتبر اعلام کرده باشد، بنده اطلاعي ندارم.

 

پی نوشت:

[1]. هر چند شيخ اشراق بر اساس همان منطق، بخش منطق مطارحات را به تفصيل نوشته است.

پاسخ دهید: