رهنامه: در ابتدا، متناسب با فضاي بحث، بفرماييد تعريف شما از منطق چيست؟ آيا شما تلقّي منطق جديد از منطق را قبول داريد که ميگويد اعتبارسنجي و ارزيابي استدلالهاي صوري است؟
استاد: در جواب به اين سؤال، بهتر آن است که بگوييم اساساً نه تلقّي من، بلکه تلقّي منطقدانان از منطق چيست؟ تا پس از آن بپردازيم به اينکه منطق جديد به چه معناست؟ نزد ارسطو، منطق، يعني دانش تحليل، ميدانيم که واژه منطق (logic) توسط خود ارسطو وضع نشده است. ظاهراً وضع اين واژه، به سده نخست قبل از ميلاد برميگردد. پس جاي سؤال است که ارسطو به اين دانش با چه اسمي اشاره ميکرده است؟ و يا اگر اشاره صريحي ندارد، چه ذهنيتي از اين دانش داشته است؟ و چه عنواني در ذهن او شکل بسته است؟ ميتوان از ديدگاه سر ديويد راس استفاده نمود که بزرگترين شارح قرن بيستمي ارسطو است. ايشان در کتاب ارسطو مينويسد: ارسطو از منطق با عنوان دانش تحليل ياد کرده است. دليلش هم روشن است؛ چرا که دو کتاب اصلي در مجموعه ارغنون، تحليل اول و تحليل دوم است. بخش اعظم دانش تحليل نزد ارسطو مباحث مربوط به قياس است و قياس خود نوعي «استدلال» است. بنابراين از ديد ارسطو، استدلال رکن محوري در دانش تحليل است. البته او در آنالوطيقاي اول، به صورت قياس؛ و در آنالوطيقاي دوم، به ماده قياس ميپردازد؛ و در اين ميان بحث صورت قياس، مبناييترين بخش دانش تحليل نزد ارسطو است. از ديد حکماي ما و در متون منطقي کلاسيک، همعرض با بحث استدلال و حجّت، بحثي هم با عنوان «تعريف» مطرح شده است. اما ميدانيم که اين امر، از زمان فرفوريوس وارد ادبيات منطق شده است؛ همان بحث کلّيات خمس (ايساغوجي). بنابراين به معناي دقيق کلمه و با يک رويکرد دقيق به بحث، من تفاوتي بين منطق ارسطوئي و به طور کلّي منطق سنتي و منطق جديد در تعريف منطق نميبينم. منطق جديد هم از منطق، اين تعريف را دارد که منطق، علم استدلال است. مگر ارسطو غير از اين را گفته است؟ امّا همانطور که گفتم در مقطعي از تاريخ، به ويژه در جهان اسلام، اين بحث به صورت جدّي مطرح شده است که چه بسا بحث معرِّف و تعريف هم بخشي از منطق باشد. ولي ميدانيم ورود بحث تعريف در منطق منتقديني هم دارد. در جهان اسلام، ابنسينا يکي از افرادي است که به جد، در اينکه بتوان تعريف حدّي يا رسمي داد، ترديد کرده است به ويژه در آغاز رساله الحدود که تعريف حدّي و رسمي را غير ميسّر ميداند و آناني را که با جرأت و اطمينان بدين کار اقدام ميکنند، متهم به جهل ميکند. بدون ترديد حق با ابنسينا است؛ علم هر چه به پيش ميرود، تعاريف دقيقتري براي اشيا پيدا ميکند. امروزه بحث تعريف عمدتاً هويتي زبان شناختي و متدولوژيک دارد و نه منطقي. بنابراين، من فکر نميکنم بين منطق جديد و منطق سنتي در تعريف منطق تفاوتي باشد و در واقع به قول چارلز ساندرز پيرس، يکي از نظريهپردازان منطق جديد در آغاز قرن بيستم، قريب صد تعريف از منطق است؛ ولي فصل مشترک همه اين تعاريف، اين است که منطق پيرامون مقوله بنيادي استدلال بحث ميکند و در منطق برآنيم شرايط درست يک استدلال را پيدا کنيم و استدلالهاي درست را از نادرست تشخيص دهيم.
رهنامه: آيا تعريف منطق، با توجه به دورههاي تاريخي، متفاوت بوده است؟ و آيا تعريف منطق با توجّه به ارتباط آن با علوم مختلف، متنوّع ميشود؟
استاد: همانطور که اجمالاً در جواب سؤال اوّل عرض شد، بله؛ از ديدگاه منطقدان مسلمان، به ويژه وقتي که آثار فرفوريوس، يا همان کتاب مشهور ايساغوجي (ايساگوگه) به زبان عربي ترجمه شد، اين تصوّر پيش آمد که چه بسا در عرض مقوله استدلال، مقوله ديگري تحت عنوان تعريف هم، بخشي از منطق باشد. ولي همانطور که بيان کردم، منتقديني دارد؛ هم خواجه نصير طوسي، هم ابنسينا بر اين ايده نقد کردند که آيا کلّيات خمس اساساً بخشي از منطق است؟ يا بخشي است مربوط به فلسفه؟ و همينطور بحث مقولات؟ البته گمان نميکنم در ارتباط با علوم مختلف، تعريف منطق تفاوت پيدا کند؛ جز اينکه منطق، وقتي در ارتباط با علوم ديگر قرار ميگيرد، طبعاً به جنبههاي کاربردي آن بيشتر توجّه ميشود؛ يعني بحث اين است که استدلالهاي مختلف که در علوم رايج و شايع است، به چه ميزان ميتواند در منطق، جايگاه خود را پيدا کند و منطق بتواند از آن حمايت کند و اين گونه استدلالها را به لحاظ منطقي توجيه کند؟
رهنامه: منطق، به نحو پيشيني، بايد و شايسته است که با کدام علوم ارتباط داشته باشد؟ در مقام عمل، در طول تاريخ، منطق با کدام علوم ارتباط داشته است؟
استاد: سؤال خوبي است. نزد ارسطو، منطق ابزار همه علوم بوده است. يعني منطق، هم علم تحليل بوده است، هم تحليل علم بوده است. در تحليل اوّل، علم تحليل و در تحليل دوم، تحليل علم. و به تعبيري، ارسطو هم پايهگذار علم منطق است، هم پايهگذار منطق علم و روششناسي است. بنابراين همه علوم بدون استثنا در مقام وجود متأخّر از منطقاند؛ اصلاً علم، علم نميشود مگر اينکه منطق داشته باشد. آن عبارت مشهور که از ارسطو ميشناسيم، دلالت بر همين امر دارد: ارسطو استدلال کرده است بر اهميت منطق؛ که از دو حال خارج نيست: يا بايد منطق خواند يا نبايد خواند. اگر بايد منطق خواند، مطلوب حاصل است؛ و اگر نبايد خواند، بايد دليل آورد که چرا نبايد آن را مطالعه کرد و اين خود، نيازمند منطق است. بنابراين از ديد ارسطو، منطق علم بنيادي و بنياديترين علم است و هر علم و معرفت ديگري در مقام وجود و تحقّق، متأخّر از منطق است. ابنسينا هم به وضوح، در آثار خود، بر اين نکته، تأکيد کرده است؛ از جمله در دانشنامه علائي؛ آنجا که ميگويد: «علم منطق، علم ترازوست و علمهاي ديگر علم سود و زيان؛ و هر دانشي که به ترازو سخته نشود (سختن يعني ارزيابي شدن، سنجيده شدن)، يقين نبود، پس به حقيقت دانش نبود. »پس دانش بودن يک دانش، از ديد ابنسينا، متأخّر از منطق است. به تعبيري، کاربرد و اجراي منطق در آن علم است؛ سنجش درستي صورت يک علم با منطق است، البته منطق به معناي عام کلمه که شامل منطق استقرايي نيز ميشود.
نکته ديگري که فرموديد در مقام عمل و در طول تاريخ، منطق با کدام علوم ارتباط يافته است؟ بايد گفت علاوه بر فلسفه، علوم ديگري همچون رياضيات نيز با منطق رابطهاي خاص داشتهاند، مخصوصاً در اواخر قرن نوزدهم، رياضيداناني همانند فرگه دريافتند که براي تدقيق مفاهيم و استحکام مباني رياضيات، بايد به منطق توجّه کرد. امّا در عين حال، متوجّه شدند که منطق ارسطوييِ موجود، آن کفايت لازم را براي اينکه بتواند مباني رياضيات را استوار کند، ندارد. به عبارت دقيقتر فرگه دريافت که خود منطق نيز بايد با پارهاي تأمّلات و روشهاي رياضي تکميل شود. رياضيات در منطق تأثير گذاشت و البته منطق نيز موجب تحکيم رياضيات شد. در يک تأثير و تأثّر متقابل، منطق رياضي متولد شد. رياضيات به کمک منطق آمد، منطق بارور شد و خود منطق رياضي مبناي مستحکمتري براي رياضيات تلقّي شد.
رهنامه: بيشتر قدما منطق را مقدمهاي بر فلسفه ميانگاشتند. ابتدا ارتباط کلّي منطق با فلسفه را تبيين کنيد؟ امروزه اين ارتباط تا چه حدّي وثيق شده است؟ آيا در مقام عمل نيز شاهد حضور منطق در فلسفه هستيم؟ به عنوان مثال، بارنز کتابي تأليف ميکند با عنوان برهان وجود آنسلم. در اين کتاب، تأثير مستقيم منطق در الهيات را شاهديم. آيا چنين کاري در دوره اسلامي اساساً بوده است؟
استاد: سؤال خوبي است. در مورد بخش اول اين سؤال اشاراتي کردم. تلقّي رايج و شايعي است که منطق را در کنار فلسفه مطرح ميکنند؛ ولي همانطور که عرض شد، هيچ وقت نبايد فراموش بکنيم، و شايسته است کمال توجّه را به آن داشته باشم، که هم نزد ارسطو و هم ابنسينا و بسياري از بزرگان منطق، منطق همان نسبت را با فلسفه دارد، که با ديگر علوم روزگار دارد. اين نکته تاريخي نيز قابل توجّه است که در گذشتههاي دور يعني در زمان ارسطو و ابنسينا منظور از فلسفه، تمامي علوم و معارف بوده است و منطق نيز مقدّمه همه آنها؛ ولي چون از مقطعي از تاريخ، بحثهاي فلسفي محدود شد به مباحث متافيزيک و مابعدالطبيعه، و علوم ديگر از فلسفه جدا شد اين تصوّر در دوران جديد بيشتر القا شد که گوئي منطق با فلسفه به معناي خاص يعني متافيزيک ارتباط تنگاتنگ و وثيق دارند و علوم ديگر اين نسبت را ندارند. ولي همانطور که عرض شد منطق همان نسبتي را با فيزيک و رياضيات و نجوم و پزشکي دارد که با فلسفه دارد. کافي است به ياد آوريم که در دورههايي، منطق پيشنيازِ علوم پزشکي بوده است. در جندي شاپور شخصي که ميخواست در پزشکي فارغالتحصيل شود، بايد حتماً منطق ميخواند. اساساً منطقي که ميراث رواقيون و مگاريون است، از طريق ترجمه آثار پزشکي و طبي به دست ما رسيده است. به همين ترتيب، جالينوس هم منطقدان است و هم پزشک؛ و پيروِ صديق او ابنسينا، هم منطقدان است و هم پزشک. تصوّر درستي بوده که بايد يک پزشک دريافتهاي منطقي خوبي داشته باشد، بالاخص منطق شرطي.
تردید نباید داشت که علم منطق، علم پایه و پایه ای ترین علم در بین معارف بشری است. حتی از ریاضیات، فیزیک و شیمی هم پایه ای تر است. همه علوم بدون استثنا باید اهتمامی به رویکردهای منطق داشته باشند.
اما بخش دوم سؤال شما اين بود که آيا عملاً منطق کاربرد جدّي در فلسفه پيدا کرده است يا خير؟ بله؛ همانطور که ميدانيم يکي از نهضتهاي فلسفي که به خوبي آن را ميشناسيم، نهضت ارسطويي ـ مشّائي است؛ و به تعبير دقيقتر، ارسطويي ـ مشّائي ـ سينوي. اساساً مشي در اينجا يعني مشي عقلاني و منطقي. فيلسوفان ارسطويي، مشّائي و سينوي، تلاش فراواني ميکردند تا از قواعد منطق فاصله نگيرند. به عنوان مثال، اگر به کتاب نجات ابنسينا بنگريم، در بحثهاي فلسفي اين کتاب، ارتباط تنگاتنگ منطق و فلسفه را ميبينيم. در تدقيق مفاهيم و تحکيم مباحث اين کتاب اين مطلب به وضوح روشن ميشود. ولي بايد گفت کاربرد جدّيتر منطق در فلسفه، در مغرب زمين ظهور پيدا کرد. در اروپا از زمان دکارت، فلسفه جديد مغرب زمين شروع ميشود. اتفاقاً دکارت معاصر با ملاصدرا است و به وضوح ميتوان يافت که فلسفه نزد دکارت و دکارتيان ارتباط تنگاتنگتري با منطق دارد. ميدانيم که فلسفه دکارت را به تعبير ژيلسون فلسفه اصالت رياضيات ميگويند و دکارت شعارش وضوح و تمايز بود و اين وضوح و تمايز در فلسفه نميتوانست برقرار شود مگر به مدد منطق. هم دکارت در کتاب اصول فلسفه اين تلاش را انجام داد و هم پس از او، اسپينوزا. و البته بالاتر از همه لايب نيتس که خود آخرين حلقه دکارتيان بود، لايب نيتس رؤياي بالاتري در ذهن دارد که ميتوان گفت اين رؤيا در حوزه منطق جديد و کاربردهاي فلسفي آن تعبير شده است. لايب نيتس معتقد بود که يک کتاب متافيزيکي و فلسفي بايد ساختاري کاملاً منطقي و رياضياتي داشته باشد. شعار مشهوري دارد که جايي براي مشاجره نيست، بايد نشست و محاسبه کرد. او پدر منطق جديد است. و رؤيايي که در ذهن داشته اين بوده که بتواند با يک منطق جديد امکان محاسبات منطقي را فراهم کند و بيان دقيقتري از فلسفه و بالاخص متافيزيک داشت. اين رؤيا البته تعبير شد؛ در اواخر قرن بيستم در دانشگاه استنفورد و در تلاشهاي بيست ساله ادوارد زالتا، لئونارد لينسکي و بسياري از همکاران آنها اين مهم تا اندازه زيادي محقّق شده و منطق رياضي جديد کاربردهاي جدّي در متافيزيک پيدا کرده است. کتاب مشهور Principia Metaphysica نوشته زالتا، نمونه بارزي است از کاربرد منطق جديد در متافيزيک. البته اين مطلب بحث فراواني ميطلبد که از مجال اين گفتگو خارج است.
اما نکته ديگر آن است که منطق نه تنها در فلسفه، بلکه در کلام هم تأثير گذاشته است. به عنوان مثال همين نکتهاي که گفتيد، تقريرهاي بسيار ارزشمند و دقيقي از برهان وجودي آنسلم، امروزه در دست است؛ تقريري از گودل است، تقريري از زالتا وجود دارد که اين تقريرها، تقريرهايي فوقالعاده دقيق و منطقي است و با ابزار منطق جديد اين تقريرها فراهم شده است. بنابراين امروز ميتوان گفت به ويژه از نيمه دوم قرن بيستم به اين طرف، منطق جديد ابزار بسيار ارزشمندي شده است براي فلسفه تحليلي و در ذيل فلسفه تحليلي: براي متافيزيک، اخلاق، و همينطور کلام.
رهنامه: ارتباط منطق با علوم ديگر چگونه است؟
استاد: هر چند به جواب اين سؤال اشاره کرديم، امّا در اين موقف، بهتر است بين منطق کاربردي و کاربرد منطق تفاوت قائل بشويم. يک منطق کاربردي داريم، يک کاربرد منطق داريم. همانطور که در علوم ديگر، رياضيات کاربردي داريم وکاربرد رياضيات؛ فيزيک کاربردي داريم و کاربرد فيزيک؛ اينها را نبايد با هم خلط کرد. رياضيات کاربردي، رياضيات است؛ نظامهاي رياضياتي است و رياضيدانان از آن بحث ميکنند؛ امّا از مباحثي از رياضيات بحث ميکنند که بالقوه ميتوانند کاربردهايي در آينده داشته باشند؛ يا بالفعل پيدا کند. اما کاربرد رياضيات هميشه يک پسوندي دارد. کاربرد رياضيات در کدام علم؟ کاربرد رياضيات در اقتصاد، کاربرد رياضيات در مهندسي، کاربرد رياضيات در نجوم. منطق نيز همينطور. منطق هم اين دو سطح را دارد و اين تقسيم هم تقسيم استانداردي است. حتّي مجلاتي وجود دارد تحت عنوان منطق محض و منطق کاربردي: Pure logic and applied logic نام مجله مشهوري است. بنابراين، بين منطق محض و منطق کاربردي نبايد خلط کرد از يک طرف، و از طرف ديگر، بين منطق کاربردي و کاربرد منطق نيز نبايد خلط کرد. منطق کاربردي، منطق است؛ همانطور که رياضيات کاربردي، رياضيات است ؛ بحث از نظامهاي منطقي است. ولي نظامهايي که بالقوّه ميتوانند مورد استفاده قرار گيرند. امّا وقتي صحبت از اين ميکنيم که کاربرد منطق در … ، آن وقت يک پسوندي ميخواهد؛ کاربرد منطق در فلسفه؛ کاربرد منطق در رياضيات؛ کاربرد منطق در علوم تربيتي؛ کاربرد منطق در زمينههاي مختلف علمي؛ در روششناسي؛. و طبعاً همانطوري که در آغاز ذکر شد، منطق کاربردي، ميتواند کاربردهاي فراواني براي علوم مختلف داشته باشد و ترديد نبايد داشت که علم منطق، علم پايه، و پايهايترين علم در بين معارف بشري است. حتّي از رياضيات، فيزيک و شيمي هم پايهايتر است. همه علوم بدون استثنا بايد اهتمامي به رويکردهاي منطق داشته باشند.
رهنامه: آيا کتابي هست که کاربرد منطق را در علوم مختلف بررسي کرده باشد؟
استاد: سؤال خوبي است؛ خود بنده تجربهاي طولاني در اين قسمت دارم. در فاصله سالهاي 64 تا 70 به صورت خاص به منطق عمومي اشتغال داشتم و پس از آن تا امروز، ـ از آنجايي که با طيف وسيعي از دانشجويان روبهرو بودم آن هم دانشجويان کارشناسي ارشد و بالاتر؛ دانشجويان علوم انساني، فني ـ مهندسي، علوم پايه، پزشکي و براي همه بايد منطق عمومي تدريس ميکردم که مباحثي از منطق جديد نيز جزء لاينفک مباحث بود ـ در اين انديشه بودم که بتوانم متون مناسبي پيدا کنم و کاربردهاي منطق را در رشتههاي مختلف نشان دهم و براي دانشجويان طرح سؤال و مسئله کنم. کتابخانهاي نبود که من بدان مراجعه نکرده باشم، روزها و روزها متون مربوط به علوم مختلف را که تقريباً همه به زبان انگليسي بود، تورق ميکردم تا متن مناسبي بيابم؛ براي مهندسي متن مناسب، براي پزشکي متني مناسب، براي رياضي و فيزيک متني مناسب، براي فلسفه متني مناسب؛ و عمدتاً هم هدف اين بودکه کاربردهاي منطق را در آن رشته خاص ببينيم. متن مناسبي که قابليت ترجمه داشه باشد يا بحثي که تحقيق مناسبي در مورد آن صورت گيرد يا کتابي که تلخيصي از آن صورت گيرد. در مورد کاربردهاي منطق مقالات فراواني موجود است؛ پارهاي از کتابهاي خاص هم وجود دارد که اين کاربردها البته در حوزههاي منطق جديد وسيعتر است. امّا متأسفانه به زبان فارسي، اثري وجود ندارد؛ البته تحت عنوان منطق کاربردي آثاري نوشته شده است؛ امّا هميشه اين شبهه وجود دارد که بين منطق کاربردي و کاربرد منطق، ممکن است خلط شود. عملاً هم، اين خلط صورت گرفته است. به زبان فارسي به معناي دقيق کلمه، هنوز کار جدّي انجام نشده است.
رهنامه: در غرب، منطق تأثير زيادي در علوم داشته است. هم در علوم نظري و هم در علوم عملي. مثلاً در برنامهنويسها، کامپيوتر، علوم الکتريسيته؟
استاد: بله، منطق در اين زمينهها تأثير بنيادي داشته است. کامپيوترها که در زندگي ما تأثير اساسي گذاشتهاند و بدون آن، گذران امور اجتماعي، اقتصادي و علمي ميسور و ميسر نيست، تجسم بارز و بارزترين تجسم منطق جديدند. کامپيوتر چيزي نيست جز منطق دو ارزشي (اصطلاحاً منطق Binary؛ منطق صفر و يک) به علاوه مهندسي الکترونيک. تلفيق اين دو معرفت، يکي نظري و يکي عملي اين امکان را فراهم کرده است که دستگاهي به نام کامپيوتر طراحي و خلق شود.
از اين نکته استفاده ميکنم و اين سؤال را مطرح ميکنم که آيا کسي ميتواند بر عليه منطق جديد مقالهاي بنويسد و اين مقاله را با کامپيوتر تايپ نکند؟ ممکن است نويسنده غافل از آن باشد که اين دستگاه اساسش منطق جديد است!
رهنامه: اهميت روششناسي در قبال منطق چه خواهد بود؟
استاد: به اجمال ذکر شد که ارسطو، نه تنها پايهگذار علم منطق است، پايهگذار منطق علم و روششناسي هم است. اين نکته را نيز بايد به خاطر سپرد که علومي که امروزه در اختيار ما هستند، در گذشته اين تقسيمات را نداشتند. در گذشتههاي دور وقتي ميگفتند رياضيات؛ نجوم هم بخشي از رياضيات بود، موسيقي هم بخشي از رياضيات بود؛ و به صورت خاص وقتي ميگفتند منطق، زبانشناسي هم بخشي از منطق بود (بحث دلالت الفاظ). روششناسي هم بخشي از منطق بوده است. بخش مربوط به ماده قياسات که در تحليل دوم (آنالوطيقاي ثاني) وجود دارد، اساساً بحثي در روششناسي است. بنابراين ميتوان گفت ارسطو، هم پايهگذار علم منطق است، هم پايهگذار منطق علم و روششناسي. امّا همانطور که ميدانيم، روششناسي مورد نظر ارسطو در کتاب البرهان، بيشتر روششناسي قياسي است؛ يعني روششناسي علوم قياسي است. بحث راجع به ماده قياسات است. هر چند ارسطو و تا اندازهاي ابنسينا و پيروان او و خواجه نصير، دائماً اشاره کردند که در کنار قياس، نوع ديگري از استدلال به نام استقرا هم وجود دارد؛ اما متأسفانه، منطق استقرايي آنگونه که بايد و شايد، برخلاف منطق قياسي تا اواخر قرن نوزدهم رشد چنداني پيدا نکرد؛ هرچند توسط خود ارسطو شناسايي شده بود. شايد بتوان گفت فرانسيس بيکن و کتاب New Organon او در قرن هفدهم و استوارت ميل و کتاب A System of Logic، او در قرن نوزدهم آغازکننده منطق استقرايي به معناي خاص هستند. البته بيشترين تلاشها براي تدوين منطق استقرايي، در قرن بيستم صورت گرفته است و در عرض آن، کاربردهاي منطق استقرايي و متدولوژي علوم استقرايي در علوم؛ امروز از بحثهاي رايج در دنياست و در کنار روششناسي علوم قياسي، بخش اعظمي از تحقيقات به روششناسي علوم استقرايي اختصاص دارد.
رهنامه: معمولاً منطق را به دو بخش منطق قديم و منطق جديد تقسيم ميکنند. آيا شما اين تقسيمبندي را قبول داريد؟ اين تقسيم، چگونه تقسيمبندي است؟ آيا وجهي از ارزششناسي نيز دارد؟
استاد: مقوله جديد و قديم، خاص منطق نيست. البته گاهي به جاي واژه قديم، از واژه سنتي و يا کلاسيک استفاده ميشود. رياضيات کلاسيک و رياضيات جديد هم داريم. فيزيک کلاسيک و فيزيک جديد؛ کلام قديم و کلام جديد، فلسفه قديم و فلسفه جديد هم داريم. در تاريخ منطق اگر به دوران باستان برسيم مثلاً منطق يونان، از واژه منطق قديم استفاده ميشود؛ و اگر به دوره نزديکتر به منطق جديد برسيم، معمولاً از واژه منطق سنتي يا کلاسيک استفاده ميشود. امّا نکتهاي را نيز بايد در نظر داشت که واژه جديد بودن يا مدرن بودن تا زماني محدود ميتواند کاربرد داشته باشد؛ مثلاً تا زماني که فضاي فکري جديد تثبيت بشود؛ ولي از دورهاي به بعد، واژه جديد چون واژهاي نسبي است، ميتواند حذف شود. فيزيک امروز، فيزيک امروز است؛ فيزيک ديروز نيست. پس واژه منطق جديد هر چند ميتواند تا مدّتي استفاده شود، ولي بعد از اينکه فضاي فکري جديد جايگير و تثبيت شد، خود به خود اين واژه نسبي جاي خود را به اصطلاحات دقيقتري در منطق جديد ميدهد. امروز ديگر کمتر واژه منطق جديد را ميبينيم. شايد در نيمه اول قرن بيستم اين واژه بيشتر استعمال ميشد؛ ولي امروز به جاي اينکه از واژه کلّي منطق جديد استفاده شود، از واژههايي نظير منطقهاي غير استاندارد؛ منطقهاي نيمه کلاسيک؛ منطقهاي محض؛ منطقهاي عمل؛ منطقهاي شناخت و معرفت و…. اينها همه، بخشهايي در دل منطق جديد هستند. امروزه آن عنوان کلّي منطق جديد، هر چند گاه استفاده ميشود و ما هم استفاده ميکنيم، ولي بايد توجّه کرد که ادبيات منطق جديد آنگونه غنا پيدا کرده است که ديگر عنوان کلّي منطق جديد به هيچ وجه، راهبري و راهگشايي نميکند؛ و چه بسا راهزني نيز بکند. اولين راهزني آن اين است که تصوّر ميشود منطق جديد، همعرض و در عرض منطق قديم است. در صورتي که گسترشي که در منطق جديد پيدا شده است، آن گونه وسيع است که نميتواند هموزن و همسنگ منطق قديم قرار گيرد. بنابراين ما از واژه منطق جديد استفاده ميکنيم، امّا تا زماني. منطق قديم به تاريخ منطق ميپيوندد و منطق جديد با عنوان کلّي منطق، تثبيت ميشود. پس، در واقع بحث بين تاريخ يک علم و خود آن علم است.
همه آنچه که ارسطو گفته است، درست است؛ امّا بخش کوچکي از منطق امروز را تشکيل ميدهد. محتوا حفظ ميشود، ولي با زبان جديد از آن دفاع ميشود. به هيچ وجه نبايد جديد بودن را به معناي ارزشدار بودن در نظر گرفت. هر چند به صورت طبيعي، بدون اينکه حاوي يک ترم ارزشي باشد، اين دلالت را دارد که بشر در پيشرفت طبيعي علم، به حوزههايي، دست پيدا کرده است که قابل مقايسه با گذشته نيست.
رهنامه: آيا منطق قديم و جديد، قابل مقايسه هستند؟
استاد: انسان وقتي دو مقوله را با هم مقايسه ميکند، انتظار دارد که منطقاً اين دو، همسنگ و همطراز هم باشند؛ مثلاً ميتوان دو کوه را با هم مقايسه کرد؛ به عنوان نمونه، قله توچال و قله تفتان، ولي نميتوان تپه کوچک را با دماوند يا اورست مقايسه کرد و اين قياس اساساً بيمعني است. در منطق هم، همينطور است. اولين بحث اين است که چه تلقّي از منطق جديد داريم و چه تلقي از منطق قديم داريم. آيا نظر به محتواي تفصيلي منطق جديد داريم؟ يا نظر به صورت اجمالي منطق جديد داريم؟ در مقايسه عمدتاً بايد به محتواي تفصيلي نظر داشت، نه صورت اجمالي. در اين صورت، بسياري از حوزههاي منطق جديد، هيچ ما به ازايي در منطق قديم ندارند. پس قياس معنايي ندارد. به عنوان مثال، در منطق جديد، منطق آزاد، منطق شهودي و منطق فازي مطرح است؛ اينها را با کدام بخش از منطق قديم مقايسه کنيم؟ يا منطق زمان را داريم؛ با کدام بخش از منطق سنتي مقايسه کنيم؟ اين همان نگاه غيرتخصّصي و نگاه عمومي واجمالي است که مايل است اين دو نظام را به راحتي و با يک سنگ و با يک وزن با هم مقايسه کند. اگر نگاه تفصيلي داشته باشيم، آن وقت است که سؤال به صورت جديدتر و البته جديتر ميتواند مطرح شود. من نميخواهم بگويم که سؤال کلي شما، سؤال بيارزشي است؛ امّآ سؤآل ميتواند به نحو دقيقتري مطرح شود: اينگونه سؤال کنيم که منطق جديد و منطق قديم در چه ابعادي با هم قابل قياساند؟ همانطور که ميدانيم، منطق قديم چندين بحث اساسي دارد. اگر بپذيريم که منطق، علم استدلال است، مجموعه استدلالهاي منطق قديم سه بخش عمده دارد:
منطق حملي ارسطويي که داير مدار قياس حملي است.
منطق شرطي رواقيون و مگاريون که داير مدار قياسات شرطي يا همان قياسات استثنايي است.
پارهاي از نظريات استدلالي که توسط ابنسينا ارائه شده و از ابداعات او محسوب ميشود؛ مثلاً بحث ابنسينا در مورد قياس اقتراني شرطي و موجّهات زماني.
اينها از بخشهاي مهم منطق قديماند.
بنابراين، به اعتقاد بنده، ميتوان با مختصري تسامح، منطق قديم را به سه بخش عمده تقسيم کرد: منطق ارسطويي، منطق رواقي ـ مگاري، و منطق سينوي. حال ميشود سؤال کرد که اين ميراث منطقي با کدام بُعد از ابعاد منطق جديد قابل مقايسه است؟ اين سؤال دقيقتر است. تمام آنچه را که ارسطو با عنوان قياسات حملي گفته است، بدون ترديد بخش کوچکي از منطق محمولات جديد محسوب ميشود که مشهور است به منطق محمولات درجه اول يک موضعي. در صورتي که منطق محمولات جديد، فوقالعاده پيشرفته است. در اين منطق، منطق محمولات چند موضعي يا منطق نسب؛ منطق اين هماني؛ منطق محمولات درجات بالاتر داريم. اينها هيچ کدام ما به ازايي در منطق ارسطويي ندارد. ميراث رواقيون يا همان قياسات استثنايي هم، بخش بسيار کوچکي از منطق گزارههاي جديد است. البته بايد گفت ميراث ابنسينا غنيتر است و ابداعات او را بايد با استفاده از چندين نظام منطق جديد تبيين کرد. مثلاً قياس اقتراني شرطي ابنسينا از تلفيقي از منطق گزارهها و تا اندازهاي از منطق زمان و منطق موجّهات قابل تبيين است؛ و نظريه موجّهات زماني ابنسينا نيز همينطور؛ با تلفيق و ترکيبي از منطق موجّهات و منطق زمان قابل توضيح و تبيين است. امّا و صد امّا و هزار امّا، منطق جديد در همين حوزهها با بياني مستحکمتر، عاليتر، جدّيتر و عميقتر به بحث ميپردازد و افقهاي بسيار جديدتري از بحث را روشن ميکند که هيچ ما به ازايي در آثار پيشينيان ندارد.
بنابراين، با توضيحي که عرض کردم، اگر بتوان بين چرتکه و کامپيوتر، مقايسهاي انجام داد، ميتوان بين منطق قديم و منطق جديد، هم مقايسهاي انجام داد! البته کامپيوتر هيچگاه محاسبات چرتکه را نفي نميکند، ولي آن گونه آن را کمال ميبخشد که ديگر قابل قياس نيست.
فرگه منطق جديد را به ميکروسکوپ تشبيه ميکند، ميکروسکوپي که از وراي آن ميتوان بسياري از دقايق و ظرايف را ديد که با چشم و ذهن غير مسلح، قابل رؤيت نيستند. وقتي که از پشت تلسکوپ به سياره و کهکشان دوردست نگاه ميکنيم يا از پشت ميکروسکوپ، ويروسي يا ميکروبي را ميبينيم، آيا اين، با چشم غير مسلح قابل مقايسه است؟
رهنامه: قابل مقايسه نبودن، به چه لحاظ است؟ آيا منطق جديد و قديم به لحاظ سيستماتيک و مباني قابل مقايسه نيستند؟ مثلاً هندسه اقليدسي و نااقليدسي برآمده از مباني مختلفاند. آيا دو نظام منطقي کاملاً متباين داريم که قابل مقايسه نيستند؟ يا قابل مقايسه نبودن به معناي عرفي: مقايسه ارزشي نه دانشي؟
استاد: بايد صحبت از مقايسه در ابعادي خاص از منطق جديد کرد؛ يعني بايد بگوييم منطق حملي ارسطو با چه بُعدي از ابعاد منطق جديد قابل قياس است؟ با صرف نظر از تکنيکهاي صوري و سمبليک منطق جديد ـ که تفکيک مهمي است و اگر هيچ تفاوتي وجود نميداشت جز همين استفاده از سمبلها و علايم، تفاوت کمي نبود ـ بايد بگوييم اگر منطق حملي ارسطو را با منطق محمولات درجه اول يک موضعي جديد در نظر بگيريم؛ يعني آن زماني که نسبتها مطرح نيستند، در اين صورت بايد گفت منطق فرگه دراين حوزه، داراي پيشفرضهاي ضعيفتري است؛ ضعيفتر به اين معنا که ميتوان با پارهاي قيودات و اضافات از منطق فرگه به منطق ارسطو رسيد، البته تفاوتهايي وجود دارد. به عنوان مثال: چهار ضرب از ضروب قياس ارسطويي ـ دو ضرب از شکل سوم و دو ضرب از شکل چهارم ـ (و به صورت خاص و مشخصتر بر اساس اسامياي که در قرون وسطي وجود داشت، ضرب Darapti و Felapton از شکل سوم و ضرب Bramantip و Fesapo از شکل چهارم)، در منطق جديد فرگه معتبر نيستند. يعني آن چهار ضربي که هر دو مقدّمه، کلّيّه هستند، و نتيجه، جزئيّه است. در بقيه ضروب، فرگه و منطق جديد همرأي منطق ارسطو است. بنابراين، تنها تفاوت در اين چهار ضرب است که ديدگاهها مختلف ميشود و البته پارهاي از قواعد پيش از قياس که خودش سبب تثبيت اين بحث شده است. مثلاً در بحث عکس، تداخل، مربع تقابلات، تفاوتهايي ظهور پيدا ميکند که نتيجه و سرانجام آن البته در قياس حملي است. امّا وقتي يک منطقي را طراحي ميکنيد که اين قابليت را دارد که اگر قيودي به آن اضافه شود، نظامهاي پيشين را توليد کند، پس منطق ارزشمندتري است. اگر شما منطق ارسطو را مبنا قرار بدهيد، به منطق فرگه نميرسيد، البته در اين حوزه. امّآ اگر منطق فرگه را بپذيريد، يعني منطقي که اين چهار ضرب را نداشته باشد، با قيوداتي مثلاً با قيد اين که ما مجموعه تهي نداشته باشيم، ميتوان به آن چهار ضرب هم رسيد. دائم تأکيد ميکنم در اين بُعد و در ابعاد ديگر نميخواهم مقايسه کنم؛ به عبارت ديگر، در اين بحث، ارسطو صورت حدّي و تقريبي فرگه است. همانطور که معروف است و شما هم گفتيد هندسه اقليدسي ميتواند صورت حدّي و تقريبي و مقيّد هندسه نااقليدسي باشد و اضافه ميکنم فيزيک نيوتن، ميتواند صورت حدّي، تقريبي و مقيّد فيزيک نسبيت باشد. بنابراين وقتي منطقي را در اختيار داريم که اين قابليت را دارد که با قيوداتي به صورتهاي کلاسيک دست پيدا کنيد، به صورت طبيعي ارزشمندتر است و ميتواند مبنا قرار گيرد.
رهنامه: آيا سنت منطقي خودمان را ميتوانيم براساس منطق جديد نقد کنيم؟ چه چالشهايي در اين مورد وجود دارد؟ و نيز برعکس؛ آيا منطق جديد را نيز ميتوان بر اساس منطق سنتي نقادي کرد؟
استاد: با توضيحاتي که عرض شد بدون ترديد منطق جديد را در همه ابعاد نميتوان با منطق سنتي نقادي کرد. دليلش هم، دليل علم است. شما ميتوانيد با چرتکه کامپيوتر را نقد کنيد؟ ! يا با ارابه موشک را نقد کنيد؟ ! منطق قديم به تاريخ علم پيوسته است. بايد دير يا زود اين حقيقت را بپذيريم، بدون اينکه محتواي صحيح ودرست منطق قديم را حذف کنيم. محتواي صحيح منطق قديم، با زبان و بيان ديگر و روشهاي آموزشيتر در منطق جديد حفظ و احيا ميشود. هميشه در علم اين يک اصل است اگر علم نسبتي با واقعيت دارد در مراحل بعد از خودش حفظ ميشود؛ اما ممکن است با زبان ديگري حفظ شود. اين عبارت از اينشتين مشهور است که «بهترين سرنوشت نظريه علمي آن است که آن نظريه بتواند به صورت حدّي و تقريبي در نظريههاي کاملتر بعدي حفظ شود». صورت مهم نيست، محتواي بحث ميتواند حفظ شود. امّا با بيان جديدتر و عاليتر. ما امروز از هندسه اقليدسي صحبت ميکنيم، امّا نه به زبان اقليدس؛ بلکه به زبان هيلبرت. ما امروز از ارسطو صحبت ميکنيم، اما نه به زبان ارسطو؛ بلکه به زبان دمورگان، به زبان جرج بول و فرگه. اما روشن است که برعکس آن ميسر است. تلسکوپ ميتواند به ما بگويد با چشم غيرمسلح خيلي از کهکشانها را نميبينيم؛ ميکروسکوب ميتواند به ما بگويد که با چشم غيرمسلح خيلي از دقايق و ظرايف اتمي را نميبينيم. منطق جديد هم به ما ميگويد که منطقدانان سنتي ارسطويي، رواقي، سينوي، خيلي از دقايق را نديدهاند؛ امّا همين مقدار که کار کردهاند، البته به زبان جديد قابل بيان است. اتفاقاً ميخواهم بگويم که ما به لحاظ تاريخي موظف هستيم و رسالتي بر دوش داريم که ميراث گذشته خودمان را احيا، بازيابي و بازسازي کنيم، به ويژه پارهاي از بحثهاي استدلالي ابنسينا، را در فضاي جديد دوباره طرح کنيم؛ چرا که مغفول واقع شده و ميتواند حاوي ارزشهاي زيادي هم باشد. به صورت خاص از نظريه قياس اقتراني شرطي ابنسينا نام ميبرم و نيز نظريه موجّهات زماني ابنسينا که در فضاي منطق جديد قابل تبيين است. البته و صد البته چون دانشمندان پيشين، ابزار دقيق و نمادين براي استنتاج نداشتهاند، پارهاي خطاها به صورت طبيعي وارد بحث ميشده است.
رهنامه: وضعيت کلّي حاکم بر منطق در دنياي کنوني چگونه است؟ اين داستان، در ايران چگونه است؟ گسترههاي منطق، چيست؟ اين گسترهها در ايران، تا چه حدّي شناخته شدهاند؟
قريب 160 سال از دوران منطق جديد ميگذرد؛ شايد از زماني که جرج بول و دمورگان در اواسط قرن نوزدهم تلاش کردند بين رياضيات و منطق ارتباط برقرار کنند. البته جالب است بدانيم اولين بارقههاي ارتباط منطق و رياضيات در اساس الاقتباس خواجه نصيرالدين طوسي هم ديده ميشود و پس از آن، لايب نيتس و البته به صورت بارزتر، از اواسط قرن نوزدهم. در اين مدّت صد و اندي سال، آن گونه ادبيات منطق جديد غني شده است که بدون ترديد امکان شناخت همه آثار اين حوزه ميسر نيست. اولين شماره اولين مجله منطق جديد يعني مجله ـ journal ofsym bolic logic که در سال 1934 توسط آلونزو چرچ منطقدان مشهور آمريکايي تأسيس شد، به يک bibliography در مورد منطق جديد اختصاص پيدا کرد. از زمان دمورگان و پيرس و بعد فرگه و راسل تا سال 1934. او تا اندازهاي در شناسايي منابع تا آن زمان موفق شد، ولي بعد از آن هيچ کس جرأت نکرد يک کتابشناسي تفصيلي ارائه دهد. در حدود دهه نود قرن بيستم يک omega bibliography در آلمان منتشر شد قريب بيست جلد که سعي کرد مجموعه آثار و مقالات را فهرست کند و شايد تا اندازهاي هم ـ نه به صورت کامل ـ موفّق شده باشد. ولي قطعاً امروز که بيست سال از آن زمان نيز گذشته، بسيار بسيار مشکل است بتوان فهرست کاملي ارائه کرد. يعني اين گونه حوزه کار وسيع شده است. منطق جديد به شاخههاي متعدّدي تقسيم شده است. منطق جديد به سه شاخه مهم: منطق رياضي، منطق فلسفي و منطق کامپيوتر تقسيم شده و ارتباط تنگاتنگي بين آنها است. هر حوزهاي از اين سه بخش نيز به بخشهاي جزئيتر و آنها نيز به بخشهاي جزئيتر تقسيم شده است. شايد مجموعه گرايشات، تقسيمات و نظامهاي منطق جديد بالغ بر صد حوزه بشود و هر کدام متخصّصان خود را دارد. افرادي هستند که تنها در شاخه و گرايشي خاص از منطق جديد تخصّص دارند؛ آنتوني گالتون در منطق زمان؛ آکويست در منطق معرفت؛ کرسول و هيوز در منطق موجّهات؛ کارل لامبرت در منطق آزاد؛ پيتر هايک در منطق فازي و….
بهترین سرنوشت نظریه علمی آن است که آن نظریه بتواند به صورت حدّی و تقریبی در نظریه های کامل تر بعدی حفظ شود.
اما در ايران: آيا در ايران اين ادبيات شناخته شده است يا نيست؟ يادي ميکنم از دکتر غلامحسين مصاحب که نياز زمانه را به خوبي دريافت و در نيمه قرن بيستم (در سال 1334 ش) به ضرورت ورود منطق جديد به ايران پي برد و اينکه بايد منطق جديد را در محافل فارسي زبان مطرح کرد؛ انسان بزرگي که انديشه و ذهنيت روشني داشت؛ بصيرت بالايي داشت و ضرورت زمانه را به خوبي درک ميکرد. او که از شاگردان ممتاز برتراند راسل بود، به خوبي ميراثي را که از فرگه به راسل رسيده بود، دريافته بود. او تعاليم فرگه، راسل، گودل، کواين را خوب شناخته بود و با تسلّطي که به رياضيات و منطق داشت، توانست منطق جديد را بخوبي معرفي کند. اولين کتاب منطق جديد به فارسي، کتاب مدخل منطق صورت است که توسط دکتر مصاحب نوشته شده و بعد خود ايشان سعي کرد اين ادبيات منطقي را در متون رياضيات هم وارد کند. کتابهاي آناليز رياضي و تئوري مقدماتي اعداد ايشان، صبغه منطقي زيادي دارد. البته به دليل نبود زمينههاي آموزشي و پژوهشي، آن گونه که بايد و شايد، کار ارزشمند ايشان بسط چنداني نيافت. هر چند افرادي با خواندن کتاب او و درس گرفتن از آثار او، و بهرهگيري از کلاسهاي درس او توانستند آرام آرام اين انديشه را منتقل بکنند. ولي بايد گفت که بعد از انقلاب يک تحرّک قابل توجهي ديده ميشود. ترديدي وجود ندارد که دانشگاه تربيت مدرس به عنوان اولين دانشگاه تحصيلات تکميلي بعد از انقلاب نقش تعيينکنندهاي در بسط و گسترش دانش منطق به صورت عام و دانش منطق جديد به صورت خاص داشته است. شوراي عالي انقلاب فرهنگي به درستي از همان آغاز يعني سال 1361 درسي را در مجموعه دروس مدرّسي دانشگاه پيشبيني کرده بود به نام «منطق قديم و جديد» که در دوران تصدي اين جانب در گروه مدرسي دانشگاه در سال 1365 به «منطق و روش شناسي» تغيير نام يافت و تا امروز بدون ترديد هزاران نفر اين درس را گذرانيدهاند. از سال 1368 به بعد دانشگاه تربيت مدرس دورههاي تخصصيتر منطق جديد را نيز تأسيس کرد. گرايش منطق فلسفي در اين دانشگاه تأسيس شد و چندين دوره دانشجويان دکتري تربيت شدند که خود همين افراد، پايهگذار رشته منطق در دانشگاههاي ديگري شدند. امروز منطق فلسفي رشته شناختهشدهاي در ايران است. اين رشته و گرايش علاوه بر دانشگاه تربيت مدرس در دانشگاه علامه طباطبايي و دانشگاه اصفهان نيز تأسيس شده است. گرايش منطق رياضي هم با تلاش همکاران رياضيدان ما، هم در دانشگاه تربيت مدرس تأسيس شد و هم در برخي مؤسّسات؛ مثل مؤسسه آي پي ام و همين طور دانشگاه امير کبير.
امّا فاصله ما تا وضعيت مطلوب خيلي زياد است. چند سال پيش در مصاحبهاي اشاره کردم که ما پنجاه سال در منطق عقب هستيم؛ پارهاي دوستان بر من خرده گرفتند که ما در کشور ابنسينا و خواجه نصير هستيم، چرا شما ميگوييد در منطق عقب هستيم؟ ! من عرض کردم اگر پنج سال پيش از من سؤال ميکرديد، ميگفتم صد سال عقب هستيم. خدا را شکر کنيم در طول پنج سال آن قدر کار شده که من ميگويم پنجاه سال عقب هستيم و اميدوارم در ده سال بعد، بگوييم بيست سال عقب هستيم تا آرام آرام آن فاصله کمتر و کمتر شود.
نکته ديگر آنکه منطق جديد بايد در دو سطح فرا گرفته شود. هم در سطح عموم بايد گسترش يابد و ذهنيت درستي نسبت به آن ايجاد شود. در کشور ابنسينا و خواجه نصير و ملاصدرا يک تلقّي سنتي نسبت به منطق وجود دارد. بسياري از محافل فلسفي به صورت طبيعي، وقتي با منطق جديد روبهرو ميشوند، ممکن است در آغاز با مختصري ترديد و تشکيک به منطق جديد نگاه کنند؛ چرا که وقتي صحبت از منطق ميشود، بلافاصله ابنسينا و خواجه نصير و کتابهاي اساس الاقتباس و شفا و شرح شمسيه ظهور و بروز پيدا ميکنند. ترديدي وجود ندارد که آنها بزرگان ما هستند. آنها غولهايي در تاريخ منطق هستند. اتفاقاً ايران اسلامي همواره از مراکز تمدنساز بوده است و در حوزه منطق مکتب ساز. ولي بايد توجّه داشت اين ميراث غني، اگر درست با آن برخورد کنيم، موجب رشد ما ميشود و اگر غلط با آن برخورد کنيم، همان چيزي که ميتواند منشأ قوّت ما بشود، منشأ سقوط ما خواهد شد. سنت ابنسينا چه بود؟ روش ابنسينا چه بود؟ سلوک ابنسينا در برابر ارسطو چه بود؟ شما يک شرح هم از ابنسينا در مورد ارسطو نميبينيد. نه شرح دارد، نه شرح الشرحي دارد، نه حاشيه بر شرحي دارد. اساساً سنت حاشيهنويسي، به نوعي، دلالت بر حرکت به سوي گذشته دارد. ديگر حرکت پيشرونده نيست. ابنسينا در آن زماني که ميزيست، رو به پيش داشت. ابنسينا براي ما يک غول است. به تعبير زيباي نيوتن: «اگر من ميتوانم افقهاي دورتر را ببينم، به خاطر آن است که بر دوش غولان سوارم. » ابنسينا براي ما يک غول است؛ اما ارزش اين غول علمي وقتي پيدا ميشود که بر دوش او سوار شويم و افقهاي دورتر را ببينيم؛ نه اينکه بر پاي ابنسينا بيافتيم و هويت خود را فراموش کنيم که آن وقت ابنسينايي که ميتواند ما را بر پشت خودش سوار کند و افقهاي دورتر را به ما نشان دهد، خود غولي ميشود و بر سر ما خراب ميشود! آن وقت است که افراد به اين نتيجه ميرسند که اي کاش! اين سنت علمي را نميداشتيم! اگر درست برخورد کنيم، اين سنت علمي باعث رشد ما ميشود و ما را با سرعت بيشتر به جلو ميکشاند؛، امّا همانطور که گفتم از وضعيت موجود تا وضعيت مطلوب فاصله زيادي است و بايد تلاش کرد و با برنامهريزي درست و دقيق آموزشي و پژوهش اين خلأ را هرچه زودتر پر نمود. هنوز من معتقدم که مشکل اساسي ما در مقوله آموزش است؛ آموزش درست و نهادينه به صورت کامل نداريم؛ اما در حال حرکت به اين سمت هستيم.
رهنامه: جايگاه عالي منطق در ايران، با چه چالشهايي روبهرو است؟ به عبارت ديگر، براي ارتقاي سطح منطق، با چه چالشهايي روبهرو هستيم؟ ترجمه؟ تاريخنگاري منطق و اطلاع از منطق دوران گذشته؟ مواجهههاي هيجاني و فضاي مريدي و مرادي بين دانشجو و استاد و فضاي تعامل؟ مطالعات جمعي و گروهي؟ نظامهاي آموزشي؟
استاد: براي اينکه نهضتي فراگير بشود، بايد رشتههاي مناسبي تأسيس بشود. مدرسين توانايي تربيت شوند. کتابهاي آموزشي مناسبي تدوين بشود و شايد مهمتر از همه، ايجاد علاقه و به تعبيري تشنگي در مستمعين، تا بتوانند وارد اين دورهها شوند؛ ايجاد نياز و تشنگي، گفت «آب کم جو تشنگي آور به دست/ تا بجوشد آبت از بالا و پست».
به نظر ميرسد منطق عمومي ميتواند زمينهاي باشد براي ايجاد انگيزههاي عمومي در دانشجويان براي ورود در حوزههاي تخصصيتر. همانطور که فيزيک از فيزيک عمومي شروع ميشود، ؛ بايد منطق را نيز از منطق عمومي شروع کرد، نه از منطق قديم. البته منطق قديم را بايد فرا گرفت، امّا پس از منطق عمومي. منطق عمومي دريچهاي است به جهان پر رمز و راز منطق امروز که کلّيتي از مباحث را با بيان آموزشي مناسب براي دانشجويان بازگو ميکند و اگر درست آموزش داده شود، علاقه و انگيزه را تقويت ميکند تا برخي از آنها بتوانند وارد دورههاي تخصّصي شوند. دوره تخصّصي هم بايد تأسيس شود؛ و مدرسين توانا، کتابهاي مناسب، آموزش مناسب داشته باشد تا اينها زمينهساز پژوهش بالاتر و برتر شوند.
همه آنچه که ارسطو گفته است درست است؛ اما بخش کوچکی از منطق امروز را تشکیل می دهد. محتوا حفظ می شود ولی با زبان جدید از آن دفاع می شود.
البته بايد به تاريخ منطق هم اهتمام کرد. تاريخ منطق مخصوصاً براي ما نقش حياتي ميتواند داشته باشد. تعبير زيباي لاکاتوش، روششناس مشهور اروپايي اين است که «تاريخ علم بدون فلسفه علم نابيناست و فلسفه علم بدون تاريخ علم بيمحتواست»؛ اين حرف ايشان در منطق هم صدق ميکند؛ تاريخ منطق بدون فلسفه منطق نابينا است و فلسفه منطق بدون تاريخ منطق بيمحتوا است. بنابراين کساني که تاريخ منطق را مينويسند، بايد توجّه داشته باشند که به چه نکاتي تکيه کنند. گاه مشاهده ميشود که به عناصر فرعي و حاشيهاي ميپردازند و عناصر اصلي منطق در گزارش تاريخي مد نظر قرار نميگيرد. اينها را بايد اصلاح کرد.
رهنامه: آيا در جامعههاي علمي غرب، راهکارهايي براي پيادهسازي انديشه منطقي و منطقي انديشيدن در سطح جامعه وجود دارد؟ آنها چيستند؟ در ايران اين مسأله چگونه ميتواند عملياتي شود و با چه چالشهايي روبهروست؟
استاد: منطق در جهان کاربردهاي بسياري پيدا کرده است و يک بُعد از اين کاربردها، کاربردهاي عمومي منطق است. منطق در عين حالي که ميتواند بُعد تخصّصي داشته باشد، بُعد اجتماعي هم دارد. منطق با شخصيت انسانها هم مرتبط ميشود. اگر علم منطق در جامعهاي رشد پيدا کند، انسانها هم شخصيتهاي متوازن منطقي پيدا ميکنند. در صدا و سيما، در مراکز عمومي اين را ميتوان تقويت و تبليغ کرد. بخش اعظم کتابهاي منطق عمومي راجع به مغالطات غير صوري است. اين مغالطات در تکوين شخصيت منطقي انسانها خيلي مؤثّر است و در مغرب زمين هم به اين بخش از جنبه کاربردي و تربيتي آن، تحت عنوان مکتب نقدي يا تفکر نقدي critical thinking، و منطق کاربردي تکيه ميشود. دراين مورد، فراوان کتاب نوشته شده است. در ايران هم اين کار بسيار ارزشمند است. ما امروز به منطق بيشتر نياز داريم. ميتوان در فرهنگسراها، دورههايي را برقرار کرد. براي کودکان، براي دبيرستان و دورههاي بالاتر. شايد نتوان فلسفه را کاملاً عمومي کرد؛ اما منطق را ميتوان از دوره کودکي آرام آرام تقويت کرد.
رهنامه: آثار آموزشي در حوزه منطق، را چگونه ارزيابي ميکنيد؟ توضيحي در باب آثار آموزشي خود ارائه کنيد.
استاد: کار اصيل آموزشي و علمي منوط به چند امر است: 1ـ تأسيس رشتههاي مناسب 2ـ نگارش کتابهاي مناسب آموزشي 3ـ تدريس و تعليم درست. خدا را شاکرم که اين توفيق را به حقير داد که بتوانم در هر سه حوزه، قدمي هر چند کوچک بردارم. رشته و گرايش منطق فلسفي، شايد با همّت و تلاشهاي مستمر حقير و با مساعدت و همراهي پارهاي از استادان مثل آقاي دکتر ضياء موحد و پارهاي ديگر در دانشگاه تربيت مدرس تأسيس شد و از آنجا مثل درختي که اصلش ثابت بوده و شاخههايش را در جاهاي مختلف ميپراکند، چندين دانشگاه به تبع آن اين دورهها را تأسيس کردند. از همان آغاز به اين نتيجه رسيدم که وقتي ميتوان دورهاي را برقرار کرد که کتاب آموزشي مناسبي را تدوين کرد؛ لااقل براي دوره کارشناسي ارشد و تا حدودي کارشناسي. صرفاً نميتوان کتابهايي را ترجمه کرد. نياز ما با نياز جوامع ديگر متفاوت است. وقتي کتابي ترجمه ميشود، نويسنده به نيازهاي جامعه خودش توجّه دارد. ولي در جامعه ما که اولين گامها را بر ميداريم و هنوز کاملاً آموزش استوار نشده، بايد نيازسنجي بکنيم؛ به ويژه در مقطع کارشناسي و کارشناسي ارشد؛ در دکتري شايد نيازي به متن آموزشي مستقل داخلي نباشد، ميتوان از منابع اصلي استفاده کرد و بايد اين چنين باشد؛ امّا در مقطع فوق ليسانس و ليسانس و در سطح عمومي بايد منابعي وجود داشته باشد. از اين جهت عزمم را جزم کردم و همتم را استوار که کتابهاي آموزشي تأليف کنم. پنج کتاب را مد نظر داشتم. در واقع بايد بگويم تا حدودي هم تحت تأثير دکتر مصاحب بودم و به وصيّت او در آغاز کتاب مدخل منطق صورت عمل کردم، آنجا که ميگويد «اميدواريم افرادي در صدد باشند تا اين رشته را داير کنند و آموزش منطق جديد را دراين کشور شروع کنند. ». چندين کتاب آموزشي نوشتم. يک مجموعه پنجتايي از کتابهاي منطقي را مد نظر قرار دادم که مباني تعليمي منطق و پايهايترين تعاليم منطق را مطرح کند. از اين پنج کتاب، چهار کتاب آن منتشر شده که به ترتيب آموزشي هم هستند و هدفم اين بود که افراد آرام آرام به دورههاي تخصّصيتر پاي بگذارند. اين چهار کتاب که چاپ شده و در اختيار دانشجويان است و در کلاسها تدريس ميشود، عبارتند از:
1ـ کتاب مباني منطق و روششناسي که پايهايترين کتاب است. اين کتاب، يک کتاب عمومي در منطق است و دريچهاي است به عالم منطق، اين کتاب تا حدودي خودآموز هم نوشته شده است و تنها کتابي است که چنين است؛ ولي کتابهاي ديگر بنده، کتابهاي تخصّصياند و بايد همراه با معلم فراگرفته شوند.
2ـ کتاب مباني منطق جديد که مناسب است بعد از کتاب اول فرا گرفته شود. يک دوره تخصّصي منطق جديد البته در يک سطح متوسط را مطرح ميکند. ميتوان سطوح عاليتري از بحث را نيز دنبال کرد. در اين کتاب سعي شده از سنتهاي تعليمي که دکتر مصاحب پايهريزي کرده تبعيت شود.. به اين نکته اعتقاد جدّي دارم که دکتر مصاحب به تبع فرگه، راسل و کواين پايهگذار سنت تعليمي درستي بوده است و بايد اين سنت را حفظ کرد؛ نه تعليمات سنتي او را که سنتهاي تعليمي او را. تلاش کردم در حدّ خودم بتوانم آن راهي را که دکتر مصاحب نشان داد، بتوانم واضحتر مطرح بکنم.
3ـ کتاب مباني منطق موجّهات که بعد از کتاب دوم بايد فراگرفته شود. منطق موجّهات در واقع سنگ بنيادين منطق فلسفي است و چون گرايش منطق فلسفي را تأسيس کرده بوديم، ضرورت داشت که منطق موجّهات را با يک وسعت و تفصيل بيشتري مورد توجّه قرار دهيم.
4ـ کتاب مباني منطق فلسفي که با پشتوانه منطق موجّهات و بر اساس آن به حوزه وسيعتري از نظامهاي منطقي: مثل منطق زمان، منطق معرفت، منطق تکليف، منطق آزاد، منطق ربط و منطق فازي ميپردازد که ميتوان در چاپهاي آتي، نظامهاي منطقي ديگري را بنا به ضرورت آنها اضافه کرد.
اگر توفيقي باشد، در نظر دارم پنجمين کتاب را هم به مباني منطق رياضي اختصاص دهم که به صورت خاص در مباني رياضيات بحثهايي را مطرح ميکند؛ بحثهايي مثل حساب گزارهها، حساب محمولات، نظريه اصل موضوعي مجموعهها، بحث ناتماميت، بحث تصميمناپذيري، علم حساب صوري، منطقهاي اثباتپذيري و… در اين زمينه مايلم متني توليد شود براي کساني که در حوزه منطق فلسفي کار ميکنند.
کتاب پنجم و نيز کل مجموعه کتابهاي آموزشيام را به دکتر غلامحسين مصاحب تقديم ميکنم که از وي الهام گرفتهام و در حد خودم به وصيت وي عمل کردهام. در سال 1384 به مناسبت پنجاهمين سال نگارش کتاب مدخل منطق صورت مختصري اداي دين کردم و تحت عنوان «مصاحبتي با مصاحب» در دانشگاه تربيت مدرس سخنراني کردم و بر درستي سنتهاي تعليمي و آموزشي وي تأکيد نمودم. زبان من قاصر است از اينکه بتوانم حق اين بزرگ مرد تاريخ معاصر ايران را آنگونه که بايد و شايد، ادا کنم و به درستي تکريم و تمجيد بگويم؛ از خواجه لسان الغيب حافظ شيرازي استمداد ميطلبم که فرمود:
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود