شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » آرشیو مجلات / ش 6 » حوزه باید متحول گردد، نه متبدل
حوزه باید متحول گردد، نه متبدل | رهنامه پژوهش
499 بازدید

حوزه و نیازهای بنیادین آن در نوشتاری از حجت‌الاسلام والمسلمین علی‌اكبر صادقی رشاد

پیش درآمد

همان‌طور که سفـر آفتـابی رهبر انقلاب به مشرق نهضت، مطلعی دیگر شد برای طلوع یومی دیگر از ایام الله ظلمات‌شكن، باید دانست که «تمام انقلاب» در گرو اتمام و اكمال انقلاب ‌است، كه انقلاب ناتمام و ناقص نهضت نارسی است هماره در معرض تهدید ارتجاع زودرس؛ كاروان اكمال انقلاب نیز از گذرگاه تحول و تكامل معرفت می‌گذرد و این جز از حوزه و حوزویان برنمی‌آید، و طلایه‌داران طلعت یار باید این راه ناتمام را خود به فرجام برند، و این بود اسّ و عصارة پیام این سفر ثمین.

البته بحمد‌لله روند پیشرفت و ساماندهی حوزه‌های علمیه به خوبی پیش می‌رود و آنچه كه روزی آرزو بود اكنون در حال تحقق است. در سال 1345 تنها مدرسه آیت‌الله گلپایگانی و مدرسة حقانی دارای برنامة مدوّن بودند و علاوه بر دروس عادی، دروسی هچون ادیان و اخلاق، هیئت و نجوم نیز در آنها تدریس می‌شد. و متون جدیدی همچون «منطق مظفر» در حال مطرح شدن بود. امروزه ضرورت برنامه‌ریزی آموزشی و تدوین فعالیت‌های طلبگی به امری ضروری تبدیل شده و این اتفاق در كمتر از 4 دهه رخ داده كه اتفاقی مبارك است. حجم تولیدات علمی دهة اخیر حوزه، با حجم آن در چندین سده پیش برابری می‌كند با این همه آنچه باید اتفاق بیفتد، هنوز رخ نداده و دهه‌ها از دسترس ما دور است. چون امروز عمر نظریه‌های علمی كوتاه شده است، در گذشته یك نظریة علمی گاه دو سه هزار سال دوام داشت؛ به عنوان نمونه نظریة بطلمیوسی چندین هزار سال زنده ماند؛ اما تدریجاً عمر نظریه‌ها كوتاه و كوتاه‌تر شد و الآن میانگین عمر نشاط و اعتبار نظریه‌ها به حدود سه سال كاهش یافته و با توجه به این شتاب دانش و پیدایی مسائل نو، ما اینك از دانش‌ها و نیازهای روز عقب هستیم.

حوزه باید خود را با این افق فزاینده همسو و هماهنگ كند. امروز ذهن‌ها و زبان‌ها پر از پرسش است. وقتی این همه سؤال‌های بی‌جواب را در قلمرو فلسفه، کلام و فقه ملاحظه می‌کنم و می‌بینم کمتر کسی خود را موظف به پاسخگویی می‌داند، تعجب می‌کنم. کارآمدی حوزه در حد انتظار نیست، زیرا مطالعات و تحقیقات در آن کاربردی نیست، تعلیم و تربیت و انتشارات نیازسنجانه نیست. از بعضی از فقها در باب یک موضوع زنده و مورد نیاز روز که پرسش می‌شود، حداکثر سرمایه‌گذاری این است که پنج‌شنبه‌ها به صورت چند جلسة تلطفی و گاه تفننی به تبیین آن بپردازند، برخی در این حد هم حاضر نیستند به «حوادث واقعه» بپردازند! در حالی‌که اجتهاد دو رسالت عمده و اصلی بر عهده دارد: ابداع و اصلاح؛ پرداختن به مباحث و موضوعات مستحدثه و تصحیح آرای پیشین و پیشینیان. اگر این دو رسالت بر زمین بماند، فقه، فلسفه خود را از دست خواهد داد و اجتهاد، تقلیدی و کلیشه ای خواهد شد.

در مورد نظریه‌پردازی در علوم انسانی نیز آنچه که انجام شده به رغم ارزشمندی، در نسبت با نیازهای جامعة علمی ما بسیار اندک است. علوم انسانی غیردینی پیشینه‌ای نزدیک به چهارصد سال دارد و ما برای مواجهه با چنین پیشینه‌ای به حضوری فعال‌تر و کارهایی وسیع‌تر نیاز داریم تا بتوانیم در این معرکة عظیم علمی عرض اندام کنیم. مرحوم علامة طباطبایی می‌فرمودند: «هر دو سال باید قرآن تفسیر شود و تفسیری جدید كه حاوی یافته‌های تازه‌تر، عمیق‌تر و جامع‌تر از قرآن است، ارائه شود.» هم اكنون شبكة داخلی (اینترانت) واتیكان 15 كتابخانة بزرگ در جهان را به یكدیگر متصل كرده و امكان دسترسی به یك میلیون عنوان كتاب در آن فراهم است؛ آن‌گاه ما با وارد كردن چند دستگاه رایانه در حوزه‌های علمیه خود را مدرن قلمداد می‌كنیم.

آسیب‌شناسی علوم حوزوی

تاریخ علم همواره دارای قله‌ها و نقاطی است كه مَفصل تاریخی و مقطع تحول در علم قلمداد می‌شوند. چهره‌های بزرگی ظهور می‌كنند كه گاه قرن‌ها تاریخ علم را مرعوب خود می‌كنند و تاریخ علم تحت تأثیر آنها دچار ركود می‌شود. این نمونه‌ها در تاریخ اسلام فراوان است. در حوزة فقه از شیخ طوسی یاد می‌شود كه یك قرن و نیم بعد از ایشان را دورة تقلید نام نهادند، چون همه، صرفاً در حوالی آراء شیخ فتوا می‌دادند. كما اینكه پس از ملاصدرا تحرك و تحول چشم‌گیری در فلسفة اسلامی به چشم نمی‌خورد و 400 سال است که ما بر یک مکتب فلسفی پای می‌فشریم و ریزه‌خوار خوان پرنعمت حضرت صدرالمتألهین شیرازی هستیم و طی این مدت به جای هر گونه تحرک، نوآوری و نظریه‏پردازی، تنها به تعلیقه نگاری و حاشیه زنی و شرح و بسط آثار وجوه برجستة فلسفی این دوران، بسنده کرده‌ایم. ولی اخیراً و با ظهور علامة طباطبایی تحول در فلسفة ما آغاز شد و اصلاحات و ابداعاتی در ساختار، رویكرد و مباحث فلسفی رخ داد كه من از آن به «مكتب نوصدرایی» تعبیر می‌كنم.

فلسفة ما فلسفة آسمانی است و این فلسفه تا زمینی نشود و دوباره به زمین بازنگردد كارآیی و كاربرد كافی در حیات و مناسبات ما ایفا نخواهد كرد. فلسفة ما غنی و قویم، عمیق و دقیق است، بسیار گسترده و اصیل است. اما این فلسفه كمتر در حیات و زندگی ما نقش برعهده دارد. این فلسفه باید به ما بگوید كه در سیاست چه كنیم، در اقتصاد چه كنیم، در مدیریت چه كنیم، در مواجهات اجتماعی و جامعه‌شناسی چه كنیم. در حوزه‌های مختلفی كه مماس با لحظه‌های حیات روزمرة ماست فلسفه باید راه را به ما نشان بدهد. تا زمانی كه فلسفه را در محدودة متافیزیك متوقف می‌كنیم، یك علم اشراقی خواهد بود كه خواص و نوادری با آن سروكار دارند و از گفتن و شنیدن مطالبی كه با هم محاوره می‌كنند لذت می‌برند. كاربردی كردن فلسفه، احیاء فلسفه و به صحنة حیات علمی آوردن فلسفه، بسط فلسفه، تقویت عقلانیت دینی، تأسیس دانش‌های نو، خصوصاً در حوزة علوم انسانی، كم كردن و یا از میان برداشتن فاصلة عقل و دین و حتی علم و دین، همه و همه در گرو بسط فلسفه‌های مضاف است. بیش از ده محور اساسی است كه تحت عنوان فلسفة مضاف قابل طرح، تحلیل و تحقیق است. فلسفة فلسفه، فلسفة معرفت، فلسفة علم، فلسفة ذهن و فلسفة زبان هستند که امروز حرف اول را می‌زنند. حتی باید گفت امروز، این دانش‌ها هستند که راجع به مباحث جدید نظری در باب دین تصمیم می‌گیرند، و این فلسفة دین است که امروز ذهن جوانان ما را درگیر کرده است. باید به فلسفة دین به طور جدی پرداخته شود.

اجتهاد دو رسالت عمده و اصلي بر عهده دارد: ابداع و اصلاح؛ پرداختن به مباحث و موضوعات مستحدثه و تصحيح آراي پيشين و پيشينيان. اگر اين دو رسالت بر زمين بماند، فقه، فلسفه خود را از دست خواهد داد و اجتهاد، تقليدي و کليشه اي خواهد شد.

در حوزه های کلام نیز گامی فرا پیش ننهاده‌ایم، بلکه کوشش و جوشش در حوزة کلام بی‌رمق‌تر از فلسفه بوده است. با ظهور استاد مطهری در حوزة علم كلام تحولی خاص آغاز شد كه از آن می‌توان به كلام نو شیعی ایرانی یاد كرد، كلام «جامع نگر معطوف به حیات اجتماعی»؛ استاد اندیشه‌های فلسفی را در خدمت عقاید دینی به كار گرفت و در حقیقت او یك «متكلم ـ فیلسوف» اجتماعی بود.

آیا مگر می ‏شود منقطع از معرفت شناسی، جهان نگری و انسان شناسی، کلامی کارآمد و کامل داشت؟ اگر رسالت و غایت کلام، تنسیق و تعلیم گزاره‌های دین، پاسخ به پرسش‌ها و دفاع از آموزه‌های دینی است ـ که چنین است ـ عمدة شبهات و هجمات، امروز از این نواحی ساماندهی و گسیل می‌شود. لذا نفیاً و اثباتاً باید چیزی راجع به آنها گفت، لهذا به نحوی و در جایی مناسب در کلام باید به آنها اشاره کرد.

در حوزة فقه و اصول نیز وضعیت چندان رضایت بخش نیست ولی با ظهور حضرت امام خمینی تحول در این دو دانش شروع شد که متأسفانه چندان مورد توجه بزرگان حوزه واقع نشد، سمینارهایی از سوی مؤسسات برگزار گردید و بیشتر مقالات این همایش‌ها توسط فضلای جوان و پرشور حوزه تهیه و عرضه شد؛ اما فحول فن به صورت شایسته به این موضوعات نپرداختند.

تحولات در قلمرو فقه از حدود یك قرن پیش (مشروطیت) در گرایش به اجتماعی سازی فقه و توسعة ابواب اجتماعی‌‌سیاسی فقه و تلاش برای كاربردی كردن آن آغاز شد. این حركت با كندی شكل گرفت و با پیروزی انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی، شتاب بیشتری پیدا كرد. امروز شرایط، دیگر مانند گذشته نیست. در قلمرو فقه و علوم فقهی، قواعد فقه، رجال و درایه، دانش‌های مهمی هستند که باید به صورت درسی فرا گرفته شوند. فلسفة فقه و قواعد فقه از اصول فقه چه کم دارد؟ آیا کاربرد آنها در استنباط، از اصول فقه کمتر است؟ فلسفة فقه (و در ذیل آن فلسفة قواعد، فلسفة احکام و فلسفة اصول فقه) می‌تواند و باید جزء دروس رسمی حوزه قرار گیرد.

شهید صدر در فقه تا حدی تحول ایجاد کرد. به نظر من «اقتصادنا»ی شهید صدر کتاب فقهی هم محسوب می‌شود؛ کما اینکه در اصول نیز مرحوم مظفر و مرحوم شهید صدر، اصلاحاتی کرده‌اند، اما این نمونه‌ها و در این حدود کافی نیست. جا دارد از فیلسوف متفکر و فقیه بصیر، حضرت آیت الله جوادی آملی ذکر خیر و قدرشناسی کنیم که به دوستان ما فرموده بودند: اگر شما در باب اقتصادیات و اجتماعیات موضوع به من بدهید، آن را موضوع درس فقه خود قرار می‌دهم. چه مانعی دارد فقیهی موضوع درس خود را فقه سیاست قرار دهد؟ فقیه دیگری موضوع بحث خود را فقه هنر قرار دهد؟ دیگران هم فقه ارتباطات، فقه بین الملل، فقه حقوق معنوی اثر، فقه بانکداری، فقه حقوق انسان و صدها موضوع و مسئلة مبتلابه دیگر را موضوع تدریس خود قرار دهند؟ باید گفت که مطالبات نامتعادل و غیرجامع از فقیهان، یا راحت طلبی بعضی از مدرسین فقه یا عرف و عادت فقیهان، موجب شده تا به برخی از ابواب، که راه آن را دیگران هموار کرده‌اند، بیشتر پرداخته شود و بر اثر تکرار تدریس و تحقیق، هر کس چیزی بر آن بیافزاید و رفته رفته این ابواب، متورم و حجیم شوند و بخش‌های دیگر لاغر و نحیف بمانند. مثلاً چون گذشتگان نوعاً تدریس و تبویب فقه را از باب طهارت آغاز کرده‌اند، متأخرین نیز چنان کرده‌اند! و همین رویه سبب شده تا باب طهارت به گونه‌ای روزافزون حجیم‌تر شود. اما به‌راستی آیا هیچ مسئله و مقوله‌ای در فقه به اندازة این باب حائز اهمیت و ضرورت نیست؟ آیا پس از قرن‌ها بحث و فحص باز هم ابهام درخور اعتنا و مطالب کشف نشده‌ای در این باب باقی مانده است که باید به آنها اهتمام گردد؟ واقعاً این باب چه میزان قابلیت نوآوری دارد؟ آیا به حدی مهم است که سبب شود آموزه‌های اساسی دین مغفول و مهجور و بخش‌های بسیار مهم و حیاتی فقه، ضعیف و نحیف بمانند؟ آیا انتخاب عناوین مورد تدریس و تحقیق نباید با لحاظ کردن شرایط زمانه و حاجات منظور و متغیر مکلفین صورت گیرد؟

همین‌طور امروز بدون اطلاع از هرمنوتیک و زبان شناسی و فلسفة زبان، ورود در تفسیر، کافی نیست. البته در حد معقول و معتدل، و به نحوی صحیح و دقیق. به هر حال مدعیاتی مطرح شده که نمی‌توان آنها را نادیده انگاشت و لازمة اعتنا، اطلاع است.

در حوزة اخلاق نظری نیز فقر دیرین و ضعف مزمن، ادامه یافته و بلکه وضعیت اخلاق پژوهی، حتی قابل مقایسه با بخش فلسفه، کلام و فقه نیست، زیرا در اینجا از آغاز یکسره مقلد بوده‌ایم. اصولاً اخلاق نظری ما چیزی بیش از بازگویی اخلاق ارسطویی و اخلاق «نیکوماخوسی» نبوده است.

چه مانعي دارد فقيهي موضوع درس خود را فقه سياست قرار دهد؟ فقيه ديگري موضوع بحث خود را فقه هنر قرار دهد؟ ديگران هم فقه ارتباطات، فقه بين الملل، فقه حقوق معنوي اثر، فقه بانکداري، فقه حقوق انسان و صدها موضوع و مسئلة مبتلابه ديگر را موضوع تدريس خود قرار دهند؟

در علوم فلسفه، کلام، فقه و اصول، از سویی زوائدی راه یافته که ربطی به ذات و غایت این دانش‌ها ندارد و یا فلسفة انضمام خود را از دست داده است و از سوی دیگر تورم و فربهی‌هایی پدید آمده که هم تناسب و تعادل را در آنها بر هم زده و هم به جای گره‌گشایی، باعث پیچیدگی مضاعف در عرصة نظر و عمل شده است. از سوی سوم خلأها و کاستی‌هایی در آنها وجود دارد که اساساً مورد توجه واقع نشده‌اند. و این همه موجب شده که هندسة دانش‌های اسلامی، بی‌قواره و ناموزون و احیاناً چند رگه و ناکارآمد جلوه کنند. گاه مباحثی از یافته‌های دانشمندان دیگر رشته‌ها، مانند طبیعیات، در فلسفه وام گرفته شده و اکنون بطلان بسیاری از این دست مباحث و مناظر در این بخش، بر آفتاب افتاده است اما هنوز و همچنان وبال فلسفة اسلامی است و لاشة لخت فرضیات و نظریات فرسوده و پوسیدة آن بر گردة فلسفه سنگینی می‌کند.

بازدارنده‌های نواندیشی دینی

موانع نوفهمی و نظریه پردازی دینی در سه گروه كلان شخصیتی، معرفتی و آفاقی طبقه بندی می‌شود كه هر یك مشتمل بر انواعی است و هر نوع نیز شامل مصادیق بسیاری است.

در ابتدا باید توجه داشت که میان مقولة نقد و مسألة نوآوری، پیوندی گسست ناپذیر برقرار است، آن سان كه نفی هریك، ملازم با انتفای دیگری است، زیرا نقد منهای نوآوری، منفی بافی است و نوآوری بدون نقد نیز تلاشی است در معرض زوال، و یك نظریة نو، آن‌گاه شانس پذیرش و پایایی می‌یابد كه نظریه‌های رقیب آن با نقادی جدی از صحنه خارج شده باشند، به علاوه نقدها سبب نوآوری‌هاست، بدین سان كه، فكر مورد نقادی، از رهگذر دفاع و اصلاح، خود را بازسازی و نوسازی می‌كند یا با حذف شدن فكر نارس و ناتوان، فكر نوظهور به منصة اثبات و ثبات می‌نشیند.

اما انواع موانع و تعریف هر یك:

الف) موانع انفسی (شخصیتی)

1ـ موانع مَنِشی: صفات و خصائل آدمی (مفسـِّر دین) كه در قبال نوفهمی و نظریه پردازی نقش بازدارنده ایفا می‌كنند.

2ـ موانع روانی: حالات و احساس‌هایی كه مبتلایان به خود را از نوفهمی و نوپردازی بازمی‌دارد.

3ـ موانع تدبیری: عدم تدبیر یا فقد خودمدیریتی دربارة سرمایه‌های درونی و برونی از سوی مفسـِّر (اتلاف استعدادها و استطاعت‌ها) كه به صورت سلبی یا ایجابی، بر فعالیت مولّد و مثمر علمی او در دین‌پژوهی تأثیر منفی بر جای می‌نهد؛

ب) موانع انفسی (معرفتی)

4ـ موانع بینشی و فلسفی: باور داشت‌های زیرساختی ناصواب در زمینه‌های وجودشناسی، جهان‌شناسی، انسان‌شناسی و حیات‌شناسی

5 ـ موانع معرفت شناختی: هرگونه نادرست اندیشی دربارة ماهیت، منطق، منابع، معرفت شناسی و…

6 ـ موانع رویكرد ـ دین شناختی: پیش انگاره‌های غلط دربارة خصائص (و فلسفة) دین كه بر فهم آدمی از دین موثر می افتد.

7 ـ موانع روشی: گزینش و كاربست روش یا قواعد نادرست، یا ناشایست در فهم دین و تحلیل معرفت دینی.

ج) موانع آفاقی (برونی)

8 ـ موانع اخلاقی: فقدان فضائل یا وجود رذائلی كه به صورت درون‌زا یا برون‌زا، از نوآوری دینی یا بسط و بازگفت آن جلوگیری می‌كند.

9ـ موانع فرهنگی: عوامل سلبی یا ایجابی كه به صورت عرف و عادات ملی یا صنفی در برابر پیدایش یا گسترش معارف و علوم نودینی توسط فرد یا جمع، ایجاد مقاومت می‌كند.

10ـ موانع اجتماعی: رفتارهای ناموجه ناشی از شرایط عصری و مواضع گروه‌های اجتماعی سیاسی كه به نحوی مانع بروز و ابراز یافته‌های جدید در حوزة دین‌پژوهی می‌گردد.

11ـ موانع مدیریتی: كاستی‌ها و ناراستی‌های ناشی از عدم تدبیر و تدبیر غلط امور آموزشی و پژوهشی، از سوی متولیان كشور و شئون مدیریتی حوزة دین.

شرح برخی مصادیق موانع آ‎فاقی:

خودسانسوری از ترس تهمت و تهاجم غیر از جمله عوامل بازدارنده است، ترس از سویی و عدم تحمل از دیگر سو به عامل دو رویه (از حیثی درونی و از حیث دیگر برونی) بدل شده است! نگران هستیم كه در حرف نوزدن‌ها، انحراف و یا تحریفی در دین و دینداری بروز كند، اما افراط در این مؤلفه، خود به یك مانع بدل شده است؛ این مانع برجسته‌تر می‌شود اگر فرد نوآور و نواندیش یك جوان باشد! بدون آنكه دربارة نوآوری شخص تأمل شود به سن و جایگاه و پایگاه دینی و اجتماعی او نظر می‌كنیم!! ترس و خودسانسوری یك نوع اختناق سپید است كه در نتیجه خیلی از افراد شهامت حرف زدن را پیدا نمی‌كنند. که ممکن است ریشة آن «شخصیت‌زدگی و پیرپرستی» و یا «سنت‌زدگی، کهنه‌گرایی و میراث‌پرستی» باشد.

از جمله عوامل اخلاقی مثلاً حسد در میان دانشمندان و هنرمندان مانع بروز و بسط نوآوری‌ها می‌شود. در جریان برگزاری كنگرة بزرگداشت مقام علمی استاد جعفری گروهی به من اعتراض می‌كردند آقا چه كار می‌كنید! اگر فردا ایشان منحرف شد چه می‌كنید؟!

نقطة آغاز در علوم انساني، انسان‌شناسي و ارائة تعريفي از انسان است. به تعبير وسيع‌تر، نقطة آغاز، طراحي «فلسفة علوم انساني» است. ما براساس مباني و معارف ديني خود بايد نظريه‌هايي مستقل از علوم انساني غرب ارائه کنيم.

بدل شدن پاره‌ای عرفیات به قواعد عام، مثلاً دو مرجع كه از قله های فقهی و فكری در یك عصر محسوب می‌شوند، گاهی دو سه دهه در یك شهر زندگی می‌كنند اما حتی یك دیدار علمی میان آنها اتفاق نمی‌افتد و اگر روزی چنین شد، به عنوان یك حادثة تاریخی ثبت می‌شود، در حالی كه اگر این دیدارها فرهنگ شود، آیا احتمال ندارد كه در تضارب علمی میان آن دو یك دیدگاه مورد قبول واقع شود و به لحاظ مبانی و اصول استنباط، این كار در حد فحص از دلیل ارزش علمی ندارد؟ «فقد سنت نقد و تضارب آرا» و همچنین «فقدان عرف تعلم و تبادل علمی و کار گروهی در تحقیق» از آثار این فرهنگ است.

خودباختگی و غیرپرستی و شیفتگی نسبت به نظریه‌ها و دیدگاه‌های غیرخودی نیز به یك بیماری و آسیب و یك مانع فرهنگی درونی تبدیل شده که هرآنچه را از بیرون فرامی‌رسد علمی و هر تحقیقی را كه ارجاع به متون غیرفارسی و احیاناً غیرعربی داشته باشد علمی می‌پنداریم.

شرح برخی مصادیق موانع انفسی:

امروز شهامت و جسارت حرف نو زدن در محققان ما نیست، باید این توهم را كه فقط نوابغ می‌توانند حرف نو بزنند، در هم بشكنیم؛ البته نوابغ جایگاه خاص خودشان را دارند؛ چنان‌كه در عصر ما دو شخصیت موازی نوآور بودند شهید محمدباقر صدر و شهید مطهری و من با جسارت می‌گویم اولی نابغه بود و دومی نبود ولی دستاورد شهید مطهری بسی بیش از شهید صدر است زیرا هر دو از خصیصة جرأت و جسارت علمی برخوردار بودند؛

در نگاه مانع شناسانه، موانع معرفت شناختی وسیع‌ترین و موثرترین و در عین حال پنهان‌ترین موانع را تشكیل می‌دهند، مثلاً در حوزة دانش فقه، پیش انگاره‌ها، بسیار در استنباط نقش آفرین هستند؛ به عنوان نمونه اگر كسی مجموعة آموزه‌های دین را نظام‌واره تصور كند، فقه را به گونه‌ای استنباط می‌كند و آن كه دین را مجموعة نامنسجم و بی‌نظام می‌داند چون به ارتباط مؤلفه‌های اخلاقی، اعتقادی و حوزة عمل با هم نمی‌اندیشد وظیفة فقیه را فقط مسئله‌گویی می‌انگارد. بر اساس نگاه اول، عقاید و اخلاق مبنای احكام هستند. بنابراین فقه با دانش كلام و آموزه‌های اخلاقی باید تعامل و تلائم داشته باشد و اگر در كلام و اخلاق می گوییم هستی عادلانه و عدل حسن است اگر یك فتوا به نقض عدل منجر شد، ضمن اینكه غیراخلاقی است، غیرفقهی و غیرشرعی نیز تلقی شود.

موانع روش‌شناختی نیز یكی از انواع مهم موانع انفسی است، مثلاً جمود به ظواهر ادلة نقلی از نمونه‌های بارز موانع روش‌شناختی است. مرحوم علامة بهبهانی نقل می‌كند كه: از یكی از اخباریون پرسیدم قبله را چگونه پیدا می‌كنید؟ جواب داد: طبق روایات كه فرموده: ضَع الجُدَی عَلی یمینِك، (ستاره جدی را روی شانه راست خود قرار بده) قبله را می‌یابم. گفتم: اگر راوی و پرسش‌گر اهل شهر شما نباشد طبعاً جهت محل او با شما متفاوت خواهد بود؟ پاسخ داد: این حدیث است و اگر حدیث اشتباه باشد حرف شما اشتباه‌تر خواهد بود!

باید شرایط صدور حدیث را در فهم آن در نظر گرفت، باید مجموعة زمینه‌ها و مناسبات را در صدور حدیث از امام معصوم (ع) در نظر بگیریم و بعد در دلالت آن داوری كنیم.

نوآوری و نظریه‌پردازی

امروز اسلام در ایران در بوتة آزمون و اجرا و در جهان در معرض داوری و ارزیابی قرار گرفته است. بدین لحاظ رسالت متفکران اسلامی و روشنفکران مسلمان در تبیین و توسعة معرفت دینی و رفع نواقص و ناراستی‌های تئوریک و ارائة پاسخ در‌خور به پرسش‌های نوپدید و پیشنهاد مدل‌های کاربردی در زمینة تدبیر مناسبات اجتماعی صد چندان شده است.

نهضت نواندیشی دینی و تحول در علوم دین در ایران معاصر دارای سه ركن اصلی است: حضرت امام خمینی در فقه و مبانی استنباط ـ البته نقش شهید صدر نیز نباید نادیده انگاشته شود ـ و علامه طباطبایی در فلسفه و مرحوم استاد مطهری در كلام، اما همة علوم اسلامی در این سه دانش خلاصه نمی‌شود؛ نقطة آغاز در علوم انسانی، انسان‌شناسی و ارائة تعریفی از انسان است. به تعبیر وسیع‌تر، نقطة آغاز، طراحی «فلسفة علوم انسانی» است. ما براساس مبانی و معارف دینی خود باید نظریه‌هایی مستقل از علوم انسانی غرب ارائه کنیم.

جا دارد که متفکران ما تدریس و تحقیق خود را به سمت دانش‌های نوبنیاد جهت دهند. تأسیس و تدوین دانش‌هایی چون فلسفة معرفت اسلامی، انسان شناسی اسلامی، فلسفة دین توحیدی، فلسفه اخلاق اسلامی، فلسفة فقه، قواعد فقه (به صورت دانش مستقل و مدون) و روش تحقیق در این علوم در انتظار سرانگشت فکر بکر و ارادة گره‌گشای اندیشمندان مبدع و مبتکر است.  امروز نوآوری و نظریه‌پردازی در دو زاویه، ضرورت روز دین‌پژوهی است. اول، تأسیس و تدوین علوم و مبانی و مباحث جدیدی همچون دانش‌هایی که از آنها نام بردم و دوم، سایر علوم انسانی مانند جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و تربیت که نسبتی وثیق و عمیق با تفکر دینی و منش دینی دارند. اگر این علوم و معارف به دین عرضه شوند آنچه به دست می‌آید در قلمرو دین‌پژوهی قرار می‌گیرد. سطح عمومی این رشته‌ها باید به صورت درس‌های عمومی برای طلاب تدریس شود و طلاب باید در حد نیاز اجمالی روش تحقیق بیاموزند.

در بیان نیز به جد نیازمند نوسازی ادبیات دینی هستیم. نسل جوان، زبان ما را نمی فهمند، پل ذهنی میان ما و آنها ویران شده است. چرا باور نمی‌کنیم که با این ادبیات و با این سبک و سیاق، قادر به تخاطب با نسل نو نیستیم؟ امروز بخشی از نسل نو دچار انقطاع فرهنگی شده است و درک مشترک با ما ندارد و برخی از ما با ادبیات زمان و جهان فاصله پیدا کرده‌ایم. مرحوم علامه جعفری مكرر می‌گفت كه تمام آرا و نظریه‌های علوم انسانی در ادبیات فارسی نهفته است و اگر جمعی باشند كه با من كار كنند من حاضرم همة این نظریه‌ها را از همین ادبیات فارسی و از خلال اشعار بیرون بكشم.

از نوآوران معاصر حوزه، یکی مرحوم علامة طباطبایی است که سازمانی نو به فلسفة اسلامی داد و شاگردانش مرحوم استاد مطهری، استاد مصباح و علامه جوادی آملی، تا حدی، مقصد و مرام او را تعقیب کردند. «اصول فلسفه» نخستین اثر فلسفی است که سازمان جدید فلسفه در آن اعمال شده است. و دیگر استاد مطهری که نخستین متفکر شیعی و ایرانی است که به طور جدی و فعال و همراه با ابداع و ابتکار، به فلسفة دین و کلام جدید پرداخته است و اصولاً اصطلاح «کلام جدید» را او نخستین بار در ایران به زبان آورده است.

مؤلفه‌های حوزه تحول‌گرا

از جمله مؤلفه‌های حوزة تحول‌گرا ارتباط وسیع و مناسب با سایر نهادهاست. به دانشگاه‌ها ایراد می‌گیرند که بین تحقیق و تئوری‌پردازی در رشته‌های فیزیک، شیمی، ریاضیات و مهندسی با عمل صنایع و عمران و دستگاه‌های عامل رابطه‌ای نیست! طی سال‌های اخیر در هر وزارتخانه‌ای دفتری برای ارتباط با دانشگاه دائر شد و در دانشگاه‌ها هم دفتری برای ارتباط با صنایع. این نوع مشکلات در قلمرو علوم دینی در گذشته کمتر بود چون توقع و مطالبه از روحانیون تنها در احوال شخصیه و تکالیف فردی بود که کم و بیش کار می‌کرده‌اند. اما در سیاسیات، اجتماعیات، اقتصادیات کار درخوری نکرده‌ایم. امروز چه نسبتی بین حوزه و سازمان برنامه و بودجه هست؟ چه رابطه ای میان حوزه و وزارت ارشاد، کشور، اقتصاد، نفت و نظام بانکی هست؟ چه ارتباطی بین حوزه و مجلس وجود دارد؟ چرا باید قوة قضاییه جدای از حوزه، دانشکدة قضایی تأسیس کند؟ مگر از جمله رسالت‌های اساسی حوزه، تربیت قاضی نیست؟ آیا قوه قضاییه این مسئولیت را از حوزه طلب نمی‌کند یا حوزه پاسخگوی نیازهای قوه قضاییه نیست؟ چند سال پیش یکی از فضلای قم که به نجف مشرف شده بود، خدمت حضرت آیت‌الله سیستانی می‌رسند و ایشان از اوضاع قم و دروس حوزه می‌پرسند. او پاسخ می‌دهد بحمدالله درس و بحث رونق خوبی دارد و کرسی‌های درس خارج دائر است. ایشان می‌پرسند چه مباحث و ابوابی مورد تدریس قرار می‌گیرند؟ او پاسخ می‌دهد: طبق عرف ابوابی مانند طهارت، صوم و صلاه و… ایشان با تعجب می‌گویند: هنوز این بحث‌ها مطرح می‌شوند؟ موضوعات دروس فقه حوزة علمیة قم باید از مجلس شورای اسلامی بیاید! باید مجلس بگوید که نیاز فقهی کشور چیست و چه موضوعاتی را بحث کنید! این نکتة بسیار ظریفی است.

حوزه باید متحول گردد، نه متبدل ـ‌كه میان تحول با تبدل فرق‌هاست‌ تحول حوزه باید بر و پیشینة تاریخی پرافتخار آن بنا شود، تحول حوزه فقط‌ با بازشناسی و روزآمدسازی و كاربست صحیح سنت‌های اصیل و آزمودة علمی، آموزشی، تحقیقی و تربیتی هزارسالة آن ممكن می‌شود؛ دانشگاه‌شدگی متجددانه و سنت‌زدگی متصلبانه، دو خطرِ توأمان و همزمان‌اند كه در كمین آرمان مقدس تحول حوزه نشسته‌‌اند. حوزة تحول‌گرا حوزه‌ا‌ی ‌است شرائط‌شناس، موقیت‌سنج، تدبیرگر، برنامه‌ور، اولویت‌گرا، نظام‌مند، نظم‌پذیر، متحرك، فعال، م‍ؤثر، فرجام‌بین و….

حوزة تحول‌گرا، حوزة «زمان‌آگاه» است، البته نه «زمانه‌زده» و نیز نه ناآگاه از همه‌چیز و همه‌جا. حوزة تحول‌گرا، حوزة «آینده‌نگر» و «آینده‌گر» است، و البته نه «خیال‌آیین» و ناواقع‌گرا؛ حوزة تحول‌گرا حوزة «تجـدیدگر» میراث معرفتی سلف صالح، و «مولّد علم» و «میراث‌گذار» نسل‌های پسین است؛

حوزة متحول حوزة «جامع‌نگر» است، نه «تك‌ساحتی»؛ حوزة متحولِ جامع‌بین همان‌سان كه  اجتهادورزی را بحق در گسترة شریعت، گسترده می‌خواهد، در وادی اخلاق و معنویت نیز آن را به كمال می‌طلبد، و همان‌گونه كه این منطق مقدس را در حوزة فقه و اخلاق به كار می‌گیرد در قلمرو عقاید و علوم عقلی نیز به كار می‌بندد. حوزة متحول، حوزة «جامعه‌گرا» و «جامعه‌گر» است، و نه «جامعه‌زدة منفعل» و یا جامعه‌گریز منزوی. حوزة متحول حوزة «جهانی‌نگر» و «جهانی‌گر» است. «حكومت‌پرداز» و «دنیاگر» است و نه حكومتی دنیاگرا، و نه «حكومت‌گریزِ سكولار»، «مستقل» از دولت‌هاست اما «محامی» نظام و انقلاب.

پاسخ دهید: