
چهقدر ميتوانيد از دروسي که خواندهايد، استفاده کنيد؟ (هر پرسش 4 نمره)
1ـ فردي از شما ميپرسد: «هميشه سخن از فصاحت و بلاغت قرآن است. قرآن، فصاحت و بلاغت دارد، به چه معناست؟»
اگر بخواهيد به صورت علمي و روشمند اين مطلب را توضيح دهيد، به او چه پاسخي ميدهيد؟
بايد نخست فصاحت و بلاغت را تعريف کنيد. سپس شاخصهاي آن دو را فهرست، و بر قرآن تطبيق کنيد. واقعاً وقتي ميگوييم: «قرآن در اوج فصاحت و بلاغت است، يعني چه؟»
قرآن فصاحت و بلاغت دارد، يعني
الف) كلمات قرآن داراي خصوصيات زير است:
از تنافر حروف، غرابت، مخالفت قياس و كراهت در سمع خالي است، يعني به راحتي كلماتش تلفظ ميشود و معناي كلمات دور از ذهن نيست و به كار بردن كلمات، طبق قواعد زبان انجام شده است.
ب) جملات قرآن داراي خصوصيات زير است:
از تنافر کلمات، ضعف تأليف، تعقيد، کثرت تکرار و تتابع اضافات خالي است، يعني جملات به راحتي تلفظ ميشوند. ترکيب کلمات در جمله بر اساس قاعده زباني صورت گرفته است. مقصود گوينده در هر جمله واضح و گوياست.
ج) مطالبي که در هر قسمت از قرآن و راجع به هر موضوعي که بحث شده است، دقيق، شفاف و به مقدار لازم و مطابق با نياز مخاطب است.
قرآن، فصاحت و بلاغت دارد، يعني وقتي مخاطب قرآن آيات قرآن را ميشنود، ريتم و آهنگ منسجم کلمات و جملات آن گوشنواز و دلرباست و وقتي به معني آيات دقت ميکند، آنها را پُرمغز و داراي گستردگي و در عين حال واضح و داراي منظوري مشخص ميبيند که توجه به آن لازم است و در زندگيمان تأثير حياتي دارد.
2ـ در سوره رعد آيه 39 آمده است: «يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتاب».
علامه طباطبايي در تفسير اين آيه چنين آورده است: «خلاصه مضمون آيه اين ميشود كه خداي سبحان در هر وقت و مدتي، كتاب و حكم و قضايي دارد و از اين نوشتهها هر كدام را بخواهد، محو و هر كدام را بخواهد، اثبات ميكند، يعني قضايي كه براي مدتي رانده، تغيير ميدهد و در وقت ديگر به جاي آن، قضاي ديگري ميراند، وليکن در عين حال براي هميشه قضايي لايتغير و غير قابل محو و اثبات هم دارد و اين قضاء لا يتغير اصلي است كه همه قضاهاي ديگر از آن منشأ ميگيرند».[1]
با استفاده از قواعد علم بلاغت، بگوييد چگونه علامه اين مطالب را به دست آورده است؟
در قسمت اولِ آيه، از جمله فعليه و فعل مضارع براي محو و اثبات استفاده شده است. فعل مضارع دلالت بر تغيير تدريجي و مستمر دارد، ولي در قسمت دومِ آيه، از جمله اسميه براي تبيين امالکتاب استفاده شده است که جمله اسميه دلالت بر ثبوت و دوام دارد. بنابراين ميتوان گفت معني آيه اين است که خداوند در هر وقت و مدتي قضايي دارد که تغيير ميکند و در عين حال قضايي دارد که تغييرناپذير است.
3ـ در سوره هود آيه 69 آمده است: «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْري قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنيذ».
درباره تفسير قسمت «قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ»، ميان مفسران اختلاف است. يکي از مفسران ميگويد: فرق است بين گفتن «السلام عليك» يا «عليك السلام» و گفتن «سلام عليك» يا «عليك سلام» كه تعبير دوم از آن جهت كه الف و لام ندارد و به اصطلاح نكره است، نكتهاي زائد را ميفهماند و آن يا اين است كه جنس سلام و همه انواع سلام بر تو باد، يا اين است كه سلامي بر تو باد كه از عظمت و اهميت نميتوان با زبان بيانش كرد و تقدير كلام چنين است: «عليكم سلام طيب»، يعني بر شما باد سلامي طيب و طاهر يا چيزهايي ديگر از اين قبيل. به همين جهت مفسران در تفسير اين جمله گفتهاند: مرفوع خواندن كلمه «سلام» بليغتر از منصوب خواندن است، چون اگر مرفوع بخوانيم، تقديرش «سلامي چنين و چنان» است و در نتيجه ابراهيم (ع) به ملائكه جواب سلامي داده كه بهتر از سلام و تحيت آنان بوده و وظيفه هم همين است كه پاسخدهنده سلام، بايد پاسخي بهتر از سلام سلامدهنده بدهد، به ويژه اگر سلامدهنده ميهمان باشد. حضرت ابراهيم (ع) نيز ميپنداشت كه واردين ميهماناني از جنس بشرند و در اكرامشان سنگ تمام گذاشت.
مفسر ديگري ميگويد: به استناد آيه 25 سوره الذاريات «إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ» که بيان همان صحنه موجود در سوره هود است، هنگامي که فرشتگان الهي به حضرت ابراهيم سلام کردند، چون حضرت را ميشناختند و عظمت او را ميدانستند، با لحن کسي که سالهاست با مخاطب آشناست، سلام کردند، ولي چون حضرت ابراهيم (ع) آنها را نشناخت، با لحن کسي که مخاطب را به جا نياورده است، سلام کرد و نصب در اولي و رفع در دومي و نکره آمدن آن به اين جهت است.
به نظر شما کداميک با قواعد بلاغت سازگارتر است و چرا؟
در هر دو نظريه، تنوين در کلمه «سلامٌ» تنوين تنکير است، اما در نظر اول، علت نکره آوردن، تعظيم مخاطب، و در نظر دوم، علت نکره آوردن القاي ناشناخته بودن مخاطب، شمرده شده است.
با توجه به اينکه در آيه سوره هود فقط صحنه سلام گفتن و سپس پذيرايي ترسيم شده، در آيه سوره ذاريات تفصيل سلام گفتن نيز بيان گشته؛ يعني جمله «قوم منکرون» بعد از کلمه «سلام» آمده است. بنابراين، آيه سوره ذاريات تبيينکننده و توضيحدهنده آيه سوره هود خواهد بود، يعني قرينه موجود در سوره ذاريات، بر ابراز ناشناخته بودنِ مخاطبان، دلالت صريحي دارد.
منظور از تنوين در «سلامٌ» را مشخص ميکند، پس نظر مفسر دوم صحيح خواهد بود.
4ـ به علت شيوع قرض دادن و قرض گرفتنهاي با سود، از شما خواستهاند در جلسهاي علمي ـ که راهبردهاي رويارويي با رباخواري و آثار وحشتناک آن بررسي ميشود ـ سخن بگوييد. مخاطبان شما صاحبنظران فرهنگي هستند که مطالب بسياري درباره ربا و رباخواري ميدانند و قرار نيست شما مطالب تکراري براي آنها بيان کنيد. آيه 275 سوره بقره را براي بحث انتخاب ميکنيد. خداوند در اين آيه فرموده است: «الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا».
با استفاده از قواعد علم بيان و معادلاتي که در بحث تشبيه وجود دارد، تفسير اين آيه را براي مخاطبان بگوييد و توضيح دهيد، چرا در بيان نگرش و تفکر رباخواران، به جاي اينکه گفته شود: «انما الربا مثل البيع»، برعکس گفته شده است: «انما البيع مثل الربا».
در آيه دو تشبيه وجود دارد:
1) تشبيه رباخواران به ديوانگان
2) تشبيه خريد و فروش به ربا
خداوند در تشبيه اول، رباخواران را به ديوانگان تشبيه ميکند و وجه شبه را کيفيت رفتار غيرعقلاني و نامتعادل قرار داده است؛ يعني همانطور که يک ديوانه رفتاري مناسب با محرکها از خود بروز نميدهد، رباخوار نيز در تشخيصها و تصميمگيريهايش چنان نفساني و بر اساس منافع زودگذرِ فردي عمل ميکند که هيچ عاقل معمولي، عملکردش را نميتواند هضم کند.
در تشبيه دوم، تحليل بحث اين گونه است که:
چنين فردي که رفتاري غيرعقلاني دارد، رباخواري را اصل ميبيند؛ زيرا با کمترين زحمت بيشترين منفعت حاصل ميشود و احتمال ضرر هم در آن نيست. بنابراين وقتي از آنها خواسته ميشود که رباخواري نکنند، آنها ميگويند: تجارتي که شما انجام ميدهيد نيز براي کسب منافع و درآمد است، پس مثل ربايي است که ما ميگيريم. چهطور شما تجارت بکنيد، ولي ما ربا نخوريم؟!
5ـ صنعت طباق، يکي از صنايع ادبي است[2] که در علم بديع درباره آن بحث و بررسي ميشود. در سبک گفتاريِ «طباق»، چند مفهوم در قسمت اول گفتار ارائه ميگردد، سپس ضد همان مفاهيم در قسمت دوم گفتار به کار ميرود. يکي از مواردي که از اين سبک گفتاري در آن استفاده شده، آيات 5 تا 01 سوره الليل است. در اين آيات چنين آمده است:
فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَ اتَّقَي(5) وَ صَدَّقَ بِالحْسْنيَ(6) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي(7)
وَ أَمَّا مَن بخَلَ وَ اسْتَغْنيَ(8) وَ كَذَّبَ بِالحْسْنيَ(9) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَي(10)
کلمه به کلمه، آيات سطر اول را با آيات سطر دوم مقايسه کنيد: اعطي ضد بخل، صدق ضد کذب، يسر ضد عسر. از اين مقايسه فهميده ميشود که اتقي ضد استغني است. با استفاده از اين سبک گفتاري ميتوان تفسير تقوا را از خودِ قرآن به دست آورد. به نظر شما بر اساس نگرش قرآن و به استناد اين آيه، «تقوا» چيست؟
از مقايسه کلمات با يکديگر به دست آمد که اتقي ضد استغني است. اگر معني «استغني» به دست آيد، با استفاده از قاعده «تُعرَف الاشياء باضدادها» ميتوان به معني «تقوا» پي برد.
معني کلمه «استغني» با استفاده از معاني باب استفعال اين گونه ميشود: کسي که احساس بينيازي ميکند. (غني، کسي است که واقعاً بينياز است و مستغني کسي است که احساس بينيازي ميکند.)
اگر بخواهيم ضد آن را به دست آوريم، بايد ببينيم ضد «غ ن ي» چيست؟
ضد «غني»، فقر است و ضد «استغني»، استفقار است؛ يعني احساس فقر و نياز. پس «متقي» که به جاي «مستفقر» نشسته است، به معني کسي است که احساس فقر و نياز به درگاه الهي دارد.
پی نوشت ها:
[1]. الميزان، ج 11، ص 375.
[2]. منظور از صنعت ادبي، سبک گفتاري است.