
بازنشر یک مصاحبه با علامه شیخ محمد تقی شوشتری
نشریه وزین کیهان فرهنگی در سال 1364 و در شماره 13 خود ویژه نامه ای را پیرامون بررسی شخصیت و آثار صاحب قاموس الرجال منتشر کرده است. مصاحبه درج شده از علامه شوشتری در این ویژه نامه که حاصل سفر چند روزه تحریریه این نشریه به همراهی حضرت آیت الله استادی به شوشتر است را می توان تنها مصاحبه موجود از ایشان دانست. در صفحات پیش رو بازنشر این مصاحبه تقدیم خوانندگان عزیز می شود. با این توضیح که این مصاحبه که در سه نوبت انجام گرفته در اینجا با حذف و اضافاتی آورده شده است. عمده سؤالات از سوی حضرت آیت الله استادی و در برخی موارد از طرف دیگر اعضاء گروه از علامه پرسیده شده است.
جلسه اول
ـ مایل هستیم شرح مختصری درباره زندگی، زادگاه، تحصیلات و اساتید حضرت عالی و هـمچنین نـکات آمـوزندهای را که برای ما طلبهها، حوزههای علمیه و نسل حـاضر مـفید باشد، از زبان حضرت عالی بشنویم.
محل تولد بنده نجف است، والدین مـادر بـنده، اهـل کرمان بودند که رفته بودند در نجف ساکن و مجاور شده بـودند و مادر بنده در نجف متولد شد. پدرم در نجف مشغول تحصیل بود. نزد آقای آقا سید محمد کاظم یزدی و آخوند مـلا کـاظم خـراسانی و همانجا بود که با والده بنده ازدواج کرد. ایشان بعد از خاتمه تـحصیلاتشان بـا اجازه اجتهادی که از آقا سید کاظم و آخوند ملا کاظم داشتند، به شوشتر آمدند و بنده با والده در نـجف مـاندم. در سـن هفت سالگی مرا بردند مکتب و در آنجا قرآن، خواندن و نوشتن را یاد گرفتم. یـادم هـست، یـک «استغفر الله العظیم» برای والده نوشته بودم که بعد از چند سال که رفتم دیدن ایـشان، نـشان بـنده داد. خط ترسل (خط تَعلیق یا ترسل اولین شیوه از خوشنویسی فارسی است که خاص ایرانیان پدید آمده است) را هم ـ که خطی است پیچیده ـ هم در آن زمان در نجف خواندم. بعد از هفت سـالگی بـود که داییام بنده را با والده به شوشتر آورد. در شوشتر، آشنایی داشتیم به اسم آقا حـسن مـستوفی کـه همیشه برای بنده با انگشتش روی فضا مثلا مینوشت: حسین، تقی، نقی و من بـرایش مـیخواندم. بعد میگفت من برایت یک چیزی مینویسم که اگر این را خواندی معلوم اسـت کـه خـیلی باهوشی. بعد مرتب دستش را در فضا چرخ داد و پیچاند و گفت چه نوشتم؟ من چون ترسل خوانده بودم، گفتم: نـوشتی«حـکم و الاشد». ترسلهایی در قدیم بود که«حکم و الاشد» را در داخل هم مینوشتند. به هـر حـال، مـدت کمی از زندگی ما در شوشتر نگذشته بود که والده بنده فوت شد. یک روز صبح که از خـواب بـیدار شـدم، دیدم والده نیست. هنوز بچه بودم و آنقدرها تشخیص نمیدادم، به من گفتند کـه دیـشب داییات از نجف آمده و مادرت را با خود برده و من هم باور کردم. بعد از مرگ والده نزد چند نـفر از آقـایان مثل سید حسین نوری و آقا سید مهدی آل طیب که از شاگردان پدرم بـودند و آقـا سید علی اصغر حکیم و مرحوم والد مشغول درس خـواندن شـدم. تـا وقتی که به جایی رسیدم که از هـر کـتابی همان ابتدایش که شروع مطلب بود، آنها میگفتند و بقیهاش را بنده خودم با مـطالعه بـه آخر میبردم. بیشتر کتابها را هـم بـا مطالعه خـودم گـذراندم. مـن الفیه را پیش یک آقایی میخواندم، یـک روز کـه رفته بودم برای درس دو قلم از آن قلمهای شیشهای بطور هدیه به ایشان دادم، بـعد ایـشان دو سه شعر به من درس داد، من گـفتم این کم است، خـیلی هـم کم است. میخواستم بیشتر درس بـدهد. ایشان تغیر کرد، من هم اوقاتم تلخ شد، الفیهای داشتم، کوچک بود و پاشـیده، پرت کـردم لب سرداب، جایی که او نشسته بـود، هـمهاش ورق ورق شـد ایشان رفت و هـمه آنـها را جمع کرد و قلمهای شـیشهای را هـم که هدیه داده بودم، به من داد و از خانه بیرونم کرد! بعدها شروع کردم بر نوشتن شـرحی بـر لمعه و شرحش را به طور حاشیه نوشتم، کـه از جـلد آخرش مـعلوم مـیشود، در ایـن صفحه نوشتهام. «و قد وقـعت الفراغ من هذه التعلیقه فی غره شهر ربیع الثانی من سنه 1354ـ ق». حـاشیه بـر لمـعه در حدود 4 سال طـول کـشید. دیگر اینکه آن وقت مصادف بود با بیحجابی در ایران. روزی که داشتند ایـنجا زنها را بـا طبل و علم کشف حجاب میکردند، بنده بـا مـرحوم آقـا سـید بـاقر حـکیم از شوشتر به عراق رفتیم. کتابهایم همه همراهم بود و وقتی رفتیم سوار قطار بصره به عزم کربلا شویم، کسی که مرا برده بود، کتابها را گذاشته بود تا نـزدیک حرکت قطار بیاورد که قطار در شرف حرکت باشد و مأمورین فرصت تفتیش نداشته باشند، ولی این کتابها جا ماند و من خیلی ناراحت شدم. اما بعد از چند وقت ایشان آنها را به نجف فـرستاد. بـنده دیگر تا سنه60 قمری در نجف بودم تقریبا حدود 6 سال. اول60 مراجعت کردم به شوشتر که مصادف بود با موقعی که پهلوی را بیرون کرده بودند. 60 شکست و دیگر بـنده در شـوشتر بودم. در عتبات که بودم این قاموس الرجال را نوشتم. یعنی در عرض آن 5 ـ 6 سال که آنجا رفتیم، ساکن کربلا شدیم، رجال مامقانی را ملاحظه کردم، دیدم خـیلی کـم و زیاد دارد و خیلی درهم است. ابـتدا در حـاشیه خود کتاب رجال مامقانی مطالبی نوشتم و بردم پهلوی آقـای شـیخ آقا بزرگ تهرانی کـه آن مـوقع الذریعه را مینوشت، گفتم: کتاب مرا هم ببینید. گفت: خوب است ولی چون در حاشیه نوشتهای، کتاب حساب نمیشود. باید مستقل بنویسی و من هم مستقل نوشتم آن روز مرحوم آقا سید محمد هادی مـیلانی هـم در کربلا پهلوی آقا شیخ آقا بزرگ بودند. بعدها به ایران که آمدم، یک سفر به مشهد مشرف شدم و ایشان را دیدم. گفتند: آن روز که تو آمدی پیش شیخ آقا بزرگ و کـتابت را نـشان دادی، من آنـجا بودم. نشانی که داد یادم آمد و گفتم بله، درست است من آن روز متوجه شما نبودم.
قاموسالرجال را در دو جلد نـوشتم. بعد چهار جلد شد. سپس آقای طباطبایی ـ که دخترزاده همان آقـای سـید مـحمد کاظم یزدی و متصدی کتابخانه بود ـ به من نوشت که شنیدهام شما گفتهاید این رجال مامقانی کم و زیـاد دارد، خـوب است که یک نسخه از آنچه بر این کتاب نوشتهاید، برای من بفرستید. مـن هـم دو جـلد داشتم، برایش فرستادم که گفت خوب است بگذارید برای کتابخانه مدرسه.
بعد مرتبا بر مـطالبش اضافه کردم و تعلیقه نوشتم. بعد شرح لمعه را دیدم که مدارکی را نقل کرده امـا نگفته این مدرک مـثلا در چـه کتابی است؟ یا در چه جایی است؟ چه عدد حدیثی است؟ درست است یا درست نیست؟ اینها هیچ معلوم نبود. من هم به همین دلیل تصمیم گرفتم، خودم بر لمعه شرحی بویسم با در نظر گرفتن مطالب شرح سابق کـافی و تهذیب و من لایحضر و استبصار و کتب دیگر. وافی فقط کتب اربعه را نقل کرده اما وسائل همه کتابها را، ولی معین نمیکند که مثلا فلان حدیث در چه بابی است و یا چه عدد حدیثی است؟ به همین دلیـل بـنده مشغول شدم به نوشتن النجعه در شرح لمعه که در آن اخبار را از روی خود اصل کتب اربعه و غیر کتب اربعه نقل کردم. بعد عدد باب را و اینکه مثلا این حدیث در کتاب طهارت است؟ زکات است؟ جهاد است؟ دیات است؟ کجاست؟ در چه کتابی است؟ و چـه عـدد حدیثی است؟ آن را چه کسی نقل کرده است؟ همه این مسائل را مشخص کردم، به طوری که تقریبا فقه تازهای شده است. در حین کار با اشکالات و ناهماهنگیهایی در کتابهای وسایل، من لا یحضر، تهذیب و استبصار روبرو شـدم کـه مرا به تألیف الاخبار الدخیله واداشت، این بود که الاخبار الدخیله را از همان زمان شروع کردم. به این معنا که در این اخبار دقت کرده و ذکر کردم که مثلا این خـبر نـادرست اسـت و یا آن خبر محرف نـقل شـده و درسـتش این است و الاخبار الدخیله را به این سبک نوشتم که چند جلد شد، تا سالی که برای اولین بار به مکه مـشرف شـدم. آن سـال که مشرف شدم، هیچ خیال حج و حرف حـج هـم نبود، یک مرتبه موسم حج گفتند مشرف بشوم. چند نفر از آقایان هم بودند که وقتی شنیدند من خیال حـج دارم، آنـها گفتند که ما هم با شما میآییم. این بود کـه مسودههای شرح لمعه را با خود بردم. از قضا قسمت متاجر را همراه برده بودم.
و زمان که از مناسک حج فارغ شـدم، در مـکه شـروع کردم به نوشتن النجعه فی شرح اللمعه حتی در مراجعت، در هواپیما هـم مـشغول بودم. اینجا هم نوشتهام: «کتبت هذه الصفحة فی الطائره من جده الی عبادان 28 ذی الحجه 1278» از آن وقـت دیـگر مـشغول بودهام که حالا متاجر ـ که مبیضهاش تمام است ـ فرستادهام برای چاپ. بـعد شـروع کـردم به طهارت و صلات و تا لباس مصلی رسیدهام.
ـ تقریبا چند جـلد میشود؟
خدا میداند. اما ده جلد که خاطر جمع میشود. باید دید که کتاب در چه قـطعی چـاپ میشود.
ـ از خصوصیات تألیفات شما این است که یک کـتاب از شـما حـتی وقتی که چاپ هم میشود، مثل این است که هنوز در حال تألیف است، یـعنی مـثلا قاموسالرجال را که فرمودید، در طول 6 سال تألیف شد و بعد به چاپ رسید. دیدیم کـه بـعد از چـاپ شدن 11 جلد، باز 3 جلد به آن اضافه شد و در موارد دیگر هم شاید همینطور است. این مـسئله در تـألیفات شما چطور است؟
عرض میکنم که قاموسالرجال در 11 جلد تمام شـد، بـعد بـه مطالبی برخوردم که دیدم آنها باید اضافه شود. این است که بهعنوان مستدرک و ملحقات 3 جـلد دیـگر نـوشتم. که 11 جلد، اصل قاموسالرجال است و 3 جلد مستدرک.
ـ ایـن 3 جلد مستدرک را در طول سالیان درازی تألیف کردهاید؟
حاج شیخ: بله. بله. حالا جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قـرار اسـت که در تجدید چاپ، آن ملحقات را هم در اصل کتاب بگنجانند.
ـ حجت الاسلام رضا اسـتادی: آیـا اتفاق افتاده که گاهی خودتان در این مـلحقات و مـستدرکها بـه فرمایش قبلی خودتان نظر تازهای داشته بـاشید، یـعنی خودتان از خودتان نقد کنید؟
بله بله. شده است.
ـ در حـال حاضر شما با این حـال ضـعف و کسالتی کـه داریـد، چـند ساعد در روز مشغول کارهای تألیفی و تصحیح و بـقیه کـارها هستید؟
این بسته به حال من است. گاهی آنقدر سستی و ضـعف دسـت میدهد که چشمهایم باز نمیشود. اگـر سستی هم نباشد، بـاز چـشمهایم چند سال است که بـه هـم خورده و از بابت آنها مشکل دارم. دو مرتبه به تهران رفتهام. یک بار عینک دادهاند، مـدتی خـوب بود دو مرتبه مراجعه کردم. بـرای دور عـینک دادنـد. اگر بیرون بـروم، بـدون عینک جایی را نمیبینم، امـا داخـل خانه ـ برای خواندن و نوشتن ـ عینک هیچ نمیخواهم، ولی وقتی که روز بالا آمده باشد، باید در نـور آزاد بـاشم. تابستان، روز که بالا آمده باشد، بـاید داخـل حیاط بـاشم، و هـرچـه بنویسم خسته نمیشوم یـا اینجا ـ داخل اطاق ـ باید چراغ سیار پهلویم باشد. اگر تماماطاق هم روشن باشد ولی چراغ سـیار نـباشد، نمیتوانم بنویسم.
ـ در ایـن صـورت چـند سـاعتی مشغول هستید؟
از چـشمم خسته نمیشوم، این دیگر بستگی به مردم دارد. در صورتی که متصل یا زنگ در را میزنند و یا زنگ تـلفن را. میگویم بـابا مرا رها کنید. اما یا استخاره مـیخواهند یـا دعـا. تـا قـیامت ایـن کار ادامه دارد. میگویم من دیگر نمیخواهم هی بیایم در را باز کنم و ببندم. وقتی که بلند میشوم و مینشینم نفسم میگیرد.
ـ فرمودید سال تولدتان چه سالی بوده است؟
حـاج شیخ: در حدود 1320 قمری.
ـ کتاب اولی که از شما چاپ شده کدام است؟
کتاب قضا امیرالمؤمنین.
ـ چند سال پیش؟
در همان موقعی که در نجف بـودم.
ـ یعنی حدود 40 سال پیش.
عرض میکنم من این کتاب قضا را در شوشتر نوشتم. بعد در سفری که بهعنوان زیارت به نجف رفتیم، بردم پیش حاج کـاظم شـیخ صادق کتبی. او هم آدمی بود که با هر کسی حرف نمیزد، کتاب را نشانش دادم، گفت: بله اینجا کسی بوده که درباره قضا چیزی نـوشته. امـا این کتاب قضای تو را کـه دیـدم، اگر بخواهی بگیری هم دیگر نمیدهم و شروع کرد به چاپ. این کتاب را در نجف چند مرتبه چاپ کردند. حتی 6 امامیها و اهل تسنن هم آن را میخریدند.
ـ مثل ایـن کـه در بیروت هم چاپ شد.
بله، نسخه چاپ شده نجف را بردند بیروت و تا 15 چاپ آن را خودم دیدم تا اینکه ناشر آن فوت شد.
ـ این را که اطـلاع داریـد که غیر از ترجمهای که آقای دکتر شیخ ـ آقازاده ـ داشتهاند، یکی دو ترجمه دیگر هم شده. به انگلیسی هم ظاهرا ترجمه شده.
یک آقایی بود که مدتی در لندن ساکن بـود بـرای من نـوشت کتاب شما را میخواهم به انگلیسی ترجمه کنم ولی آنطور که باید از عهده برنمیآیم، اما یک نفر پاکستانی اسـت که زبان انگلیسی را مثل زبان مادری خودش میداند اگر موافقید تـرجمه کـند. مـوافقت کردم و هر که را دیدهام که آشنا به زبان انگلیسی است، از آن ترجمه، خیلی خوب تعریف کرده است. و حـتی آن آقـا میگفت که در همان انگلیس، بعضیها خیال دارند، بعضی از مقالات و حکایتهای قضاوتهای حضرت را نـشر کـنند. مـثل داستان آن دو نفر زنی که هر کدام ادعا میکردند که بچه پسر، مال اوست و حضرت هـرچه موعظه کردند، درست نشد و حضرت گفتند: حالا که اینطور است و معلوم نـیسن که بچه از کدام یـک از شـماست، من بچه را دو نیم میکنم و هر نیمه را به یکی از شما میدهم اینجا، آن که مادر اصلی پسر بود، گفت: تو را به خدا این کار را نکنید من از حق خودم گذشتم و مطلب معلوم شد. ایـنها دیگر اختصاص به دین مشخصی ـ مثل یهودی و نصرانی و غیره ـ ندارد. بینالمللی است. مثل کلیله و دمنه. ما خیلی از کتابهای خوب از علمای شیعه و علمای اهل سنت داشتهایم که نسخههای اصل را اروپاییها بـردهاند. خـدا رحمت کند آقای بروجردی را که وصیت کرد، بفرستند از آن نسخهها استنساخ کنند، یک نسخه بیاورند. من هم خیلی مایلم که این کار بشود.
زمانی که به کربلا مشرف شدیم و مرحوم نوری را در آنجا ملاقات کردیم او به تصنیف کتابهایی در اخبار و آثار علاقمند شده بود و جزوههایی از کتابش«نفس الرحمان فی فضائل سلمان» را به ما نشان داد و من او را چنان دیدم که به کندوکاو در دریای احادیث نورانی اهل بیت عصمت علیهم السلام علاقهای شدید دارد و یکی از مهمترین ابزار او در این کار کتابهای استادش مرحوم شیخ عبدالحسین تهرانی بود. من به اصفهان سفر کردم. سپس به نجف بازگشتم و دیدم که شیخ عبدالحسین درگذشته و محدث نوری نیز به نجف بازگشته و بسیاری از کتب شیخ عبدالحسین به او رسیده است.
ـ اسم آقای بروجردی آمـد، بـه خاطرم آمد که شنیده شده که مسوّدههای این کتاب قاموسالرجال شما را ایشان در بروجرد دیده بودند. این مطلب صحت دارد؟
بله درست است. البته ایشان یکبار هم بـعد از ایـن تاریخ در قم دیدند.
ـ شما خودتان تدریس را از چه کتابی شروع کردید؟
همه کتابی. اینجا(در شوشتر) بنده صبح و عـصر و حـتی شب هم درس داشتم. یک وقتی خود بندهزاده بود و چند نفر دیگر از طـلاب هـم بـودند و من درس میگفتم. یکی از آقایان میگفت آن وقتها که میآمدیم و مغنی میخواندیم شما مغنی را با استناد بـه آیـات قـرآنی درس میدادید و یکی روز در حین درس به بنده گفتید: فلانی، اگر امروز صبح قرآن نخواندهای حـالا بـخوان! اتفاقا در همین منزل درس میگفتم و آن را تازه خریده بودیم. هنوز زمینش خاک و گل بود. من از بچگی عـلاقه بـه گل و باغچه داشتم. داخل حسینیه اجدادی ما(مدرسه قدیم آبا و اجدادی) یـک بـاغچه داشت که من همیشه سرکشی میکردم، زیـر و رویـش مـیکردم. مرحوم پدرم میگفت: تو نمیگذاری که در این بـاغچه درخـت سبز شود. در این خانه که الآن هستیم، قبلا یک باغچهای بود که تا آخـر حـیاط داشت و داخل آن شن و ماسه هـم ریـخته بودند، گـل آفـتابپرست(آفـتابگردان) هم کاشته بودم… داشتم میگفتم کـه تـا این اواخر هم تدریس داشتم ولی دیگر آن را تعطیل کردم و فقط مشغول تألیف و تـتمه کـارهای گذشته شدهام. حالا اگر 24 ساعت شـبانهروز را هم کار کنم، بـرای کـارهایی که در نظر دارم کفایت نمیکند. ولی مـردم هـم میخواهند 24 ساعته به بنده مراجعه کنند.
ـ حضرت عالی تألیف فارسی هـم دارید؟
به فارسی، فقط مقدمهای اسـت کـه بر تـوحید مـفضل نـوشته شده. اگر عمر داشـته باشم، خیال دارم که همین مقدمه را به زبان عربی هم بنویسم. عربی که بشود، در بلاد عـربی هـم از آن استفاده میکنند، که نوشتهها به زبـان عـربی بـاشد و کـسانی کـه با این مـطالب سـر و کار دارند، باید به زبان عربی مسلط باشند.
ـ آن سالهایی که در عتبات بـودید، ظـاهرا بـا شیخ آقا بزرگ تهرانی هم رفت و آمـد داشـتید در نـجف بـود یـا سامرا؟
بله، در نجف بود.
ـ چند سالی که کربلا مشرف بودید، درس کسی حاضر نمیشدید؟
نخیر درس کسی نرفتم.
ـ شرح نـهج البلاغه را به سبکی که شما نوشتهاید ـ موضوعی ـ مثلاینکه تا به حال سابقه نداشته است، از آغاز به این فکر بودید یا کم کم و بهتدریج اینطور شد؟
بله. کم کم و بهتدریج ایـنطور شد. چون از بچگی با نهج البلاغه مأنوس بودهام، هر فقرهای که دیدهام یادداشتهایی کردهام. من همیشه با کتاب خواب میرفتم و با کتاب بیدار میشدم. حتی میرفتم داخل یک اطـاقی در را مـیبستم که کسی نیاید و بتوانم مطالعه کنم. از همان زمانها هرچه که با نهج البلاغه مناسبت داشت یادداشت میکردم که بعد آن کتاب شد.
ـ راجع به قرآن از آغـاز کاری انجام ندادهاید؟
بطور یادداشت خیلی حواشی بر آن نوشتهام که اگر عمر باقی باشد، تفسیری به طرز جدید بنویسم.
ـ ایـن قـرآنی که در دست دارید هـمان قـرآنی است که از آن تلاوت میکنید و بر آن حاشیه زدهاید؟
بله این هم قرآن عجیبی است. این را برای بنده آوردهاند و نمیدانم که این دو صفحه را چه کسی با خمیر به هم چسبانده بـود. بـه یکی از رفقا دادم که در صحافی خیلی ماهر است تا از هم باز کرد، و در میان آن دو صفحه از هم باز شده، نوشته بود: «وقف نمود آسیه خانمن بنت مرحوم علی مردان این یک جلد کـلام الله مـجید را بر کـافه عامه شیعیان، تولیتش را با دخترش روحی جان قرار داد و بر فرض انقراض، تولیت آن با اعلم کسی است کـه در آن بلد باشد»…چیز عجیبی است که اینجا آخـرش نـوشته: «هذا لمصحف الرابع و السبعون من المصاحف التی کتبتها» یعنی این قرآن هفتاد و چهارمی اسـت کـه نـوشتهام. خیلی از مردمند که در عمرشان 74 بار قرآن نمیخوانند! این کاتب 74 بار قرآن را نوشته، باز هم نـنوشته که دیگر نمیخواهم نوشت یا دیگر وقت مرگ من است، شاید بعد از ایـن باز هم نوشته بـاشد. تـاریخش هم 1072 است که حالا سال 1405 است. دیگر اینکه، تمام صفحاتش افشان طلاست و مثل اینکه از اول تا آخرش را هم فقط با یک قلم نوشته است. خیلی جاها در حاشیه همین قرآن یادداشتهایی کردهام کـه اگر عمری باشد، میخواهم تفسیر جدیدی بنویسم. گفتم اگر آقای قیس آل قیس ـ نویسنده الایرانیون و رجال القرآن ـ بیاید که درباره کارهای ایرانیان در علوم قرآن و کتابهایی که تألیف کردهاند، نوشته است. این نـکته را از قـرآن عرض کنم. در ذیل آیه«و اخرین منهم لما یلحقوا بهم و هو العزیز الحکیم» نوشتهام: «صحیح مسلم عن ابی هریره کنا جلوسا عند النبی و تلیت علیه سوره الجمعه فلمّا قرأو آخرین منهم لمـا یـلحقوا بهم. قال رجل من هؤلایا رسول الله حتی سأله مرتین او ثلاث و کان فینا سلمان الفارسی فوضع النبی یده علی سلمان ثم قال: لو کان الایمان عند الثریا لناله رجال من هـؤلا». سـلمان فارسی ایرانی بود و روایت این است که علم و ایمان اگر در ثریا باشد، رجالی از ایرانیان بعد از این خودشان را به ثریا میرسانند و آن را به دست میآورند.
ـ حاج آقا فکر مـیکنید تـفسیری کـه بر قرآن خواهید نوشت. چـند جـلد بشود؟
و الله با خداست. این معلوم نیست ولی بهترین چیزی، که اخیرا نوشتهاند، تفسیر المیزان است، اما باز هم کم و زیادهایی دارد.
ـ مرحوم دکتر علی شریعتی یک وقتی خدمتتان مـکاتبهای و نـامهای داشت، مناسبتش چه بود؟
بله. یک وقتی یک کسی آمد، یک جزوهای آورد، دیدم که دکتر شریعتی نوشته اسـت کـه ایـن دعای ندبه یک فقراتی دارد که به نظر من درست نمیآید چرا سراغ حضرت مهدی را در ذی طوی و کوه رضوی میگیرند که جایگاه محمد حنیفه امام زمان فرقه کیسانیه است. یـعنی کـسانی کـه به امامت محمد حنیفه قائلند و میگویند او در کوه رضوی پنهان شده. البـته مـیگویند من انکار نمیکنم، ولی نظر من اینطور است و این دعا باید از آنها باشد و اگر کسی جوابی دارد، بـدهد.آن وقـت مـن برایش نوشتم که یک کسی جزوه شما را آورد و دیدم که اینطور نوشته بـودید و نـوشته بـودید که اگر کسی جوابی دارد بنویسد که حالا من جواب را خدمتتان عرض میکنم. اولا در این بـاره خـبری مـنقول از خود پیغمبر داریم، بعد از ایشان، از امیر المؤمنین این مطلب در کتابهای اکمال شیخ صدوق و غـیبت شـیخ طوسی و غیبت نعمانی آمده است و همه اینها هـم راجـع بـه امام زمان نوشتهاند ـ حتی خود عامه هم فتن و ملاحم دارند. که سید بن طـاووس هـمه اینها را یکجا جمع کرده که من به خط خودش داشتم بدین معنا کـه از آمـدن مـهدی قائم آخر الزمان به تواتر، پیغمبر و امیر المؤمنین و همینطور باقی ائمه خبر دادهاند. آن وقت نـوشتهام کـه همانطور که کیسانیه غیبت امام زمان ما را به اسم محمد حنیفه کـردهاند، مـحلش را هـم به اسم او کردهاند. مدارکش را هم نوشتم. بعد قبول کرد و تشکر کرد و جواب نوشت که خـط شـما رسـید و همانطور که نوشتهاید درست است ولی من و پدرم این قدر برای اسلام زحمت مـیکشیم، امـا بعضی اشخاص به جای برخوردهای صحیح بد میگویند و فحش میدهند. چند جا هم بعد از آن نوشته بـود کـه چه افراد گمنامی، اهل تحقیق، در گوشه و کنار هستند که کسی هم آنـها را نـمیشناسد و از جمله اسم من را هم برده بود ـ کـمتر چـیزی کـه انسان کافر میشود اینست که مطلبی را بـفهمد کـه حق است اما قبول نکند ـ و دیدم که بالطبیعه آدم منصفی است البته ایشان اشتباهاتی هم داشت. آن نامه جوابیه را هـم یـکی از رفقا از من گرفت و گفت من این را میخواهم. برد که از رویش عکس بـگیرد. بـعد گفت که گمش کردهام.
سبحه ليلا طويلا» يعني چه؟
يک روز يک کسي ـ که تا آن وقت هـيچگـاه او را نـديده بـودم، يـک لبـاس مخصوصي هم به تن داشت ـ بعد از سلام نماز صبح آمد و گفت: «سبحه ليلا طويلا» يعني چه؟ بنده هم يک قدري فکر کردم و گفتم: در ليلا طويلا، طويل صفت است، يـعني در ليل طويل تسبيح کن خدا را، فکري کردم و گفتم: ولي نه، اين اينطور نيست اين طويلا. مفعول مطلق است. ليلا مفعولفيه است. طويلا مفعول مطلق است و موصوفش محذوف است بايد ايـن طـور باشد. «و سبحه في الليل تسبيحا طويلا» بعد گفتم: يک ليل طويل هم داريم که شب يلدا است. گفتند: بله ولي مقصود آن نيست: گفتم: درست فرماييد. بعد رفتند، من پيـش خـودم گفتم اين آقا که بود که اينقدر دقت نظر داشت. گفتم کاش يک بار ديگر ايشان را ميديدم، و حدس زدم که حضرت بودهاند و خـواستهاند کـه من متنبه بشوم. ولي هيچ وقـت ديـگر ايشان را نديدم.
ـ حاج آقا ظاهرا نـامهای هـم برای آقای سید علی خـامنهای ریـاست جمهوری، به مناسبت مقاله ایشان در یادنامه علامه امینی دادهاید؟
بله، ایشان در آن سـال فـوت نجاشی را 450 ذکر میکنند که درسـت نـیست بـرای اینکه نسخه صـحیح دارم. مـطالب دیگری هم بود.
ـ این نسخه ملاحم. مربوط به قرن هفتم که فرمودید به خط سـید بـن طاووس بود، قبلا خدمت شما بود؟
بله پیـش مـن بـود اما بردند. این کـتاب به خط کوفی است و جزو کتابخانه حاج سید احمد جزایری بود.
ـ یـادم میآید که با سید هبة الدیـن شـهرستانی ـ در کـاظمین ـ مـلاقات داشـتید.
بـله ایـشان الهیئة و الاسلام را نوشتهاند و همین رساله محاکمه بین شیخ صدوق و شیخ مفید را داشتم برایش میخواندم و چند نـفر از عـلمای اهـل سنت هم آنجا بودند، بعد آقای شـهرستانی خـطاب بـه عـلمای اهـل سـنت گفت: ببینید، ببینید تربیت اسلامی چه میکند، یک نفر ایرانی است که در اثر تعلیمات اسلامی چطور حرف میزند!
ـ آشنایی شما با حاج شیخ آقا بـزرگ تهرانی از چه زمان بوده است؟
ایشان در نجف بودند. دیدم رجال مامقانی کم و زیاد دارد، اشتباه دارد. چند کتاب را هم آن وقت گرفته بودم، یکی جامع الرواة اردبیلی که در کتابهای شیخ عبد الحسین تـهرانی در مـکتبه حاج شیخ احمد بود. میرفتم از آنجا میگرفتم ولی یکی کسی آنها را برد و دیگر نداشتم. رفتم نجف، مسجد هندیها پیش آقا شیخ احمد که یک فرد مقدسی بود، او آن کتاب را داشت ولی نـداد. از جـامع الرواة خیلی استفاده بردم. مؤلف میگوید 20 سال زحمت کشیدهام و هر کسی را از کتب اربعه عنوان میکند، میگوید راوی و مروی عنه کیست. تا به حال هـیچ کـس مثل او زحمت نکشیده. من کـار بـه اجتهادش ندارم یک جا اگر میبیند که راوی و مرویعنه یکی است میگوید که اصلشان یکی است. برای مثل میگوید: 60 نفر بودهاند که این 60 نـفر هـمه از زراره و زراره هم از حـضرت صـادق یا از حضرت باقر نقل کرده. یکی اجتهاداتی اینطوری دارد ولی انصافا در این جامع الرواة خیلی زحمت کشیده است. حالا همهاش مینویسند که فلان کتاب، فلان صفحه این سبک خیلی غلط است. بـرای ایـنکه اولا میبینی یکی از آن کتاب را ندارد و نسخه خطی دارد، اما اگر باب را داشته باشد و بگوید این خبر در چه کتابی در چه بابی است، اگر چه باب مفصل باشد، انسان میداند که به هـر حـال در همین بـاب است و پیدا میکند، اما وقتی که هیچ چیز دستش نباشد، چطور و از کجا پیدا بکند؟ یا آنکه آقای حاج شـیخ عبد الرحیم ربانی شیرازی ـ که تعلیقه بر وسائل نوشته ـ خدا رحـمتش کـند، خـیلی هم زحمت کشیده، اما اولا حواله میدهد به کافی قدیم که هر کسی ندارد ولی من دارم،ـ طبع حاج شـیخفـضل الله نوری که دارش زدند ـ یا در من لایحضر حواله میدهد به یک کتابی کـه چـاپ لکـنهو است که این وجود عنقا را میماند و من هرچه گشتم، نتوانستم در عراق و حجاز و ایران آن را پیدا کنم، هنوز هم به دستم نیامده. خوب اگر بگویند صفحه چند، بـا این چاپهای جدید کـه تـطبیق نمیکند. خیلی هم با زحمت پیدا میشود. مقصود این که من لایحضرش اینطور است و تهذیب هم همینطور، یعنی حواله به چاپهای خاصی میدهند. البته خیلی زحـمت کشیدهاند ولی کتابهای نادری است و هیچ پیدا نمیشوند. خدا رحمت کند همه آنها را زحمتهای زیادی کشیدهاند. البته اگر زحمتهای آنها نبود، انسان نمیتوانست کارهای دیگری بکند.
ـ این جلسه اول خیلی خسته شدید. خیلی ببخشید، ولی همه علاقمند بودیم که این کار انجام بشود.
نـخیر. بزرگواری کردید. خداوند ان شاالله به همه ما حسن عاقبت بدهد. . . من خیلی حرف زدن برایم مشکل است و برای نماز هم گفتند که بلندگو میگذاریم. برای اینکه صدا برسد، ولی بلندگو اعـتبار نـدارد. گـاهی مثل آدمی که مست بـاشد، عـربده مـیکشد. اغلب مکبر نیست. مکبر هم که نباشد، بنده فقط سعی میکنم که حمد و سوره نماز صبح و مغرب و عشا که واجب اسـت جـهر بـاشد آنقدر که اقل جهر صدق بکند که جـوهر آواز اسـت رعایت کنم و بقیه را مثل قنوت آهسته میخوانم.
ـ امروز ما آمدیم نماز حضرت عالی، دیدیم کـه شـما بـا این سن و نقاهت ظاهرا نوافل ظهر و عصر را هم ایستاده خـواندید. هشت رکعت نافله ظهر و هشت رکعت نافله عصر. واقعا برای من خیلی جالب بود و تحسین برانگیز.
حـتی ائمـه اطهار تأکید دارند که اگر نوافل فوت بشود، انسان قضایش را هـم بـجا بیاورد.
ـ نماز صبح را هم شنیدهایم به مسجد تشریف میبرید؟
حاج شیخ: بله، سـه وعـده را بـه مسجد میروم. نماز که ساقط نمیشود. پس چه بهتر که در مسجد، آنهم بـه جـماعت ادا شـود. مردم هم میآیند ـ حتی در هوای سرد ـ و حیاط مسجد هم پر میشود.
اتـفاقا امـروز از یکی از آقایان هم پرسیدم که آقا صبحها که تشریف میبرند مسجد، مردم هم میآیند؟ گفتند کـه آن شـبستان مسجد، اول اذان با جمعین زیادی تقریبا پر میشود. معلوم میشود که این شهر هم واقـعا دارالمـؤمنین اسـت.
جلسه دوم
ـ در جلسه گذشته راجع به کتاب بهج الصباغه کـم صـحبت شـد. فرمودید از چه تاریخی مشغول تألیف آن شدید؟
در مقدمه جلد اول کتاب مطالب زیادی نوشتهام راجع بـه امـتیازات آن، راجع به شرح ابن ابی الحدید و شرح ابن میثم و دیگر شروح. تـنظیم آن در شـوشتر شـده و در عتبات نبوده. در مقدمه آن، از جمله نوشتهام میگویند هرکه در کتابهای رجال از او یاد نشده، مجهول است، در صـورتی کـه ایـن غلط است. اگر کسی را اسم نبرند، آن مهمل است و خبر مهمل، مطعون فـیه نـیست و به آن عمل میشود و اگر گفتند مجهول، خودش طعن است. کتبی که در رجال نوشتهاند، هر کدام یـک مـوضوعی دارد. مثلا خلاصه علامه یک موضوعی دارد یعنی فقط ممدوح و مقدوح را مینویسد و اگر خـارج از ایـنها باشد، نمینویسد. ولی ابن داوود ممدوح را در اول مینویسد. مهمل را هـم در اول مـینویسد و مـطعون فیه را در جزء دومش مینویسد. این است کـه ایـنها هر کدام سبکی داشتهاند و بعضی از متأخرین متوجه نیستند که کتب رجال کدامشان درسـت اسـت یا درست نیست. نجاشی چطور؟ فهرست شـیخ چطور؟ رجال شـیخ چطور؟ منظور این کـه هـم در مـقدمه بهج الصباغه مطالب زیادی هست و هـم در مـقدمه قاموسالرجال. این است که آقای حاج آقا موسی شبیری زنجانی مـیگفت کـه چند مرتبه این مقدمه را خواندهام و هـر بار که میخواندم، مـیدیدم مـطالب تازهای دارد.
ـ اسـم شیخ آمد، به یادم آمد، مثل اینکه برای هزاره شیخ طوسی هم مـطلب مـفصلی مرقوم فرمودهاید، چاپ شد یـا نشد؟
بله چاپ شـده و مـن نوشتهام که اگرچـه شـیخ زحمتهای زیادی کشیده، ولی در اثر اینکه میخواسته همه اخبار را نقل بکند و جواب بدهد، همه طـور حـدیثی را نقل کرده ولی کافی میگوید: «یا اخـی سـئلت تألیف کـتاب یـشتمل عـلی اخبار الصحیحه»(ای برادر درخـواست کردی کتابی که شامل اخبار صحیحه باشد، تألیف کنم) آن وقت میگوید که اخبار صحیحه قـطعی، خـیلی کم داریم ولی من سعی میکنم اخـباری کـه بـه نـظر خـودم درست است، آنـها را نـقل کنم، اخباری که متواتر باشد و قطعی. صاحب من لا یحضر میگوید که من خیلی کتاب نوشتهام کـتابهای دیـگر را روایـت کردهام و در من لا یحضر روایتی نقل نکردهام، مـگر ایـنکه بـه آن عـمل مـیکردم و بـه آن فتوا میدهم و اعتقاد دارم. ولی شیخ طوسی چون دیده است به اختلاف اخبار شیعه اشکال میگیرند، آمده تهذیب را نوشته و هرچه خبر بوده، صحیح و ضعیف را آورده و بین اخبار جمع کـرده است. گرچه شیخ کلینی هم ـ که سعی داشته اخبار صحیحه را بیاورد ـ گاهی خبر غیر صحیح را هم آورده و همینطور شیخ صدوق، خبری که به عقیده او صحیح بوده آورده است ولی شیخ طـوسی خـوب و بد نکرده، همه را نقل کرده و متأخرین هم متوجه نیستند، تمام اخباری که شیخ نقل کرده، فکر میکنند مورد قبول او است و خود صحت سند تنها هم مناط نیست. خیلی اخـبار صـحیح السند هم شاذ است، چون اصل، عمل اصحاب و قدماست. اگر آنها عمل کردهاند ـ ولو ضعیف باشد ـ صحیح است و حجت است و اگر نه ـ گرچـه بـه اصطلاح جدید صحیح السند بـاشد و هـمه رجال از اول تا آخر به آن ثقه، ثقه، ثقه گفته باشند ـ اما اگر معمول به نباشد، هیچ اعتبار ندارد. این اسباب خلطی شده و متأخرین متوجه نـیستند. آقـای سید محمد جزایری کـه الآن تـهران است، کتابشناسی است که کتابهای بینظیری پیدا میکند ـ او میگفت که در پاسخ به سؤالهای هزاره شیخ طوسی، خیلی جواب نوشتهاند. ولی نوعا مطالب همدیگر را گفتهاند و تقلیدی بوده. فقط مطلبی که استفاده مـیشود، هـمین مطلب تازهای است که شما نوشتهاید.
نان و کتاب
پنج شش سالي هم که در عتبات بوديم، کفران نعمت زياد ميشد. در مـساجد و سـاير جاها نان و چيزهاي ديگر ميريختند. من هم گاهي از آن نانها به منزل مـيبردم و نـان نـميخريدم و با پول نان کتاب ميخريدم.
ـ این کتاب الاوائل که آقای دکتر ـ آقازاده ـ چاپ کردهاند، یک کار تفننی بوده و به مرور جمع کردهاید یا مستقلا مـشغول آن بودهاید؟
بـه مرور جمع کردم و حالا هم چاپ شده، البته اشتباهاتی هم دارد که در حال رفع بودهام.
ـ از کتابهای اوائل دیگران هم که نوشته شده در این کتاب اسـتفاده شده؟
من اول این کتاب متذکر شدهام که اگر از کسی چیزی نقل کردهام، منقولعنه را گفتهام.
ـ ظاهرا شما سه کتاب اربعین دارید و یکی از آنها چاپ شده، درست است؟
سـه یـا چهار اربعین نوشته بودم ولی آنها را خلاصه کردم و آخری را انتخاب کردم و از بقیه منصرف شدم.
ـ شما آقا به عربی هم شـعر گفتهاید؟
عرض میکنم که سابق در جوانی اشعاری داشتهام.
ـ آیا آن اشعار را در این کتاب کشکول که به نام البدائع در حال چاپ و نشر است آوردهاند؟
نه. امـا بـه مـناسبت، شاید آمده باشد اشعاری هـم کـه بـه فارسی گفتهام، گاهی در همان البدائع آمده است. بچه که بودیم گاهی با عموزادهام ـ شیخ محمد بـاقر نـیرومند ـ مـشاعره میکردیم گاهی هم دعوا میکردم و بر روی دیوار عـلیه هـمدیگر مینوشتیم. یکبار ـ یادم میآید ـ شعری روی دیوار نوشته بودم، پدرش مرا دید با تغیّر گفت: چرا برای پسرم شعر نوشتهای؟!
کیهان فـرهنگی: البـدائع هـم ظاهرا باید دو سه جلد بشود.
ـ یکی از تألیفات شما، کتاب آیات بینات درباره خواب اسـت. خـیلی مـناسب است که اگر خوابی از آن کتاب به خاطر داشته باشید، نقل کـنید.
عرض کنم مرحوم جدمان ـ حاج شیخ جعفر شوشتری ـ قضیه کربلا را به خواب دیده بود و مـیفرمود: «وقـتی کـه تحصیل علوم در نجف اشرف را تمام کردم، به شهر خود برگشتم و به ادای وظـیفه خـود، یـعنی هدایت مردم مشغول شدم. آن وقتها خیلی با روایات وعظ و مرثیه آشنا نبودم، در ماه رمـضان و جـمعهها و ایـام عاشورا تنها از روی تفسیر صافی روایاتی نقل میکردم و قادر به روضهخوانی و مرثیهسرایی نبودم. تا ایـنکه یـک سال گذشت و ماه محرم نزدیک شد. با خود گفتم: تا کی باید بـا تـکیه بـر صفحات کتاب ارشاد و تبلیغ کنم و در منابر کتاب را از خودم جدا نکنم؟ در فکر چارهای برای استقلال در مـطالب مـنبر و خطابه بودم که از این فکر خسته شدم، و به خواب رفتم… در خواب دیدم، گـویا روزهـایی اسـت که کاروان امام حسین (ع) به کربلا آمده، و من هم آنجا هستم، خیمهای برپا شده و در بـرابر آن لشـکر دشمن صف کشیده، و به خیمه امام (ع) رفتم و به حضرت سلام کردم. امـام (ع) مـرا بـه اسم صدا کردند و در حالی که به من اشاره میکردند، به حبیب بن مظاهر فرمودند: «این شـخص مـیهمان مـاست، آب که در بساطمان نیست، ولی قدری آرد و روغن داریم، بلند شو و غذایی برای او درسـت کـن. حبیب بلند شد و غذایی فراهم کرد و برای من آورد و در کنار آن هم قاشقی برای استفاده گذاشت. مـن چـند لقمه کوچک از آن خوردم. . . و از خواب بیدار شدم. وقتی بیدار شدم، دیدم که نـکات دقـیق و ظریفی در مصائب و مراثی میدانم، و بطور بیسابقهای بـه کـنایات و زوایـات لطیف آثار آشنا شدهام تا اینکه مـاه رمـضان رسید و من در مقام وعظ و خطابه به مقام بلندی رسیدم.» خودم هم 30 ـ 40 سال قـبل خـوابی دیدهام،اما حالا آن را فراموش کـردهام. ولی یـکی از رفقا هـست کـه مـیگوید که خوابت را به فلان کس گـفتهای و او بـرایم نقل کرده. حالا میخواهم از آن شخص بخواهم که آن خواب را ـ که به یـاد دارد ـ بـرایم بگوید. آخر بودهاند اشخاصی که چـیزی را به کسی گفتهاند امـا خـودشان فراموش کردهاند.
ـ دکتر محمد علی شیخ(فرزند علامه شوشتری): یک وقتی فرمودید که سوره«هل اتی» را که قرائت میکردید، کسی تذکری بـه شـما داده…
بله، عرض کـنم کـه بـنده در سابق مقید بـودم کـه فقط روزهای دوشنبه و پنـجشنبه ـ در رکـعت اول نماز، سوره«هل اتی» و در رکعت دوم، سوره«هل اتیک» خوانده شود. در نماز عشا«سبح» و در هـمه نـمازها«یسبح» خوانده شود. صبح و ظهر جـمعه، سـوره«جمعه» و«مـنافقین» هـر دو خـوانده شود. شیخ صدوق گـفته است که اگر فراموش شد، مستحب است نماز اعاده گردد. حالا هم هر روز صبح «هـل اتـی»را میخوانم و اگر پنجشنبه و جمعه باشد، «هـل اتـیک»را هـم مـیخوانم و گـرنه، در رکعت دوم، «و العـصر»را مـیخوانم. بله، دو سه سال قبل داشتم این آیه را از سوره«هل اتی» میخواندم: و «من اللیل فاسجد له و سـبحه لیـلا طـویلا». یک روز یک کسی ـ که تا آن وقت هـیچگـاه او را نـدیده بـودم، یـک لبـاس مخصوصی هم به تن داشت ـ بعد از سلام نماز صبح آمد و گفت: «سبحه لیلا طویلا» یعنی چه؟ بنده هم یک قدری فکر کردم و گفتم: در لیلا طویلا، طویل صفت است، یـعنی در لیل طویل تسبیح کن خدا را، فکری کردم و گفتم: ولی نه، این اینطور نیست این طویلا. مفعول مطلق است. لیلا مفعولفیه است. طویلا مفعول مطلق است و موصوفش محذوف است باید ایـن طـور باشد. «و سبحه فی اللیل تسبیحا طویلا» بعد گفتم: یک لیل طویل هم داریم که شب یلدا است. گفتند: بله ولی مقصود آن نیست: گفتم: درست فرمایید. بعد رفتند، من پیـش خـودم گفتم این آقا که بود که اینقدر دقت نظر داشت. گفتم کاش یک بار دیگر ایشان را میدیدم، و حدس زدم که حضرت بودهاند و خـواستهاند کـه من متنبه بشوم. ولی هیچ وقـت دیـگر ایشان را ندیدم.
ـ از حضرت عالی اجازه نقل حدیث و روایت که زیاد گرفتهاند، اما خود شما هم از کسی اجازهای دارید؟
از حـاج شـیخ آقا بزرگ تهرانی
ـ در دسترس است؟
دم دست نیست. پیدا کردنش مشکل است. حتی پیدا کردن یک کتاب الآن برایم مشکل است به خصوص بالا را که نگاه میکنم، چشمهایم بـه هـم میخورد.
ـ شاید بیمناسبت نباشد که از خاطرات دوران جوانی هم ـ بجز آنچه که مربوط به درس و بحث میشود ـ مطالبی بفرمایید، تا آنجا که ما شنیدهایم، مطالب شنیدنی در آن زمینهها هم کم نـیست.
معمولا اهل علم قصههایی نقل میکنند از دوران زندگیشان. چون اهل علم وضعشان همیشه خوب بوده، اما مـسائل و مشکلاتی هم داشتهاند. مرحوم شهید ثانی هم یک جایی که حـدیث نـقل مـیکنند که فقط باید به خدا امیدوار بود. خداوند قسم خورده است که اگر به غیر او امیدوار بـاشند، امـید را قطع میکند.
بله گرفتاریها و مشکلات داشتهاند. بنده هم در منامات نوشتهام… مـیگویند یـک وقـتی فرزدق شاعر گفته است که به من اشعر شعرای عرب میگویند، ولی پیش آمده مواقعی کـه اگر دندانم را بخواهم بکنم، آسانتر است از اینکه شعری بگویم! در خطبههای حضرت امیر المـؤمنین هم هست که«لا یـمهله النـطق اذا اتسع» گاهی نطق انسان را مهلت نمیدهد. گاهی هم به عکس، انسان میخواهد چیزی بگوید، ولی نمیتواند. فقط مـعصومین هستند که برایشان هیچ فرقی نمیکند
دکتر محمد علی شیخ(فرزند علامه شوشتری): خیلی کوچک بودم که از زبان خود شما شنیدم که به طور قاچاق از خرمشهر به عتبات میرفتید که تعقیبمان کردند.
حاج شیخ: بـله. عـرض میکنم که وقتی اینجا بیحجابی شروع شد، آن موقع ما از اینجا حرکت کردیم، رفتیم به خرمشهر و از میان نخلها و نهرها میرفتیم که یک کسی آمد جلو و ایست داد. آن کسی که ما را میبرد، افـتاد بـه زمین و تعقیب کننده شروع به تیراندازی کرد. بعد که آمد جلو، به او گفتم، ببین ما با بچهها و خانواده اگر بخواهیم برگردیم، این بچهها صدمه میخورند و …
گفت: نه آقا! مـن کـاری به شما ندارم. اما آن پدر سوخته که میخواست شما را ببرد، میخواست به من چیزی ندهد! شما بفرمایید، قضایای زیادی دارم ولی حالا به خاطرم نیست.
دکتر محمد علی شیخ: راجع به شـناگری در رودخـانه کـارون هم بفرمایید.
حاج شیخ: بـله، آنـها وقـتها میرفتیم کنار رودخانه. یکبار یکی از رفقا با ما بود که اسباب چای هم آورده بود. گذاشت زمین و نشست و من هم از این طـرف کـارون رفـتم زیر آب و از آن طرف بیرون آمدم. وقتی بیرون آمـدم، دیـدم که رفیق ما سراسیمه و دستپاچه شده، به هم که رسیدیم، گفت: من فکر کردم که تو غرق شدی بـا خـود گـفتم: حالا بروم جواب مردم را چه بدهم؟
دکتر محمد علی شیخ: هـر روز هم مثل اینکه بعد از نماز صبح میرفتید؟
بله، صبح میرفتم. عصر هم میرفتم. حتی یک شخصی در اهـواز مـیگفت از مـن پرسیدند فلانی ـ یعنی من ـ الآن کجاست با او کاری داریم. من هم گـفتم کـه کنار رودخانه است! خانواده هم میگفتند که تو آنجا باید منزلی بسازی!
دکتر محمد علی شیخ: عـرض رودخـانه کارون هم آن موقع خیلی بیشتر از حالا بود. حتی در آن کشتیرانی هم میشد. کـم شـدن آب ـ شـاید به علت سدهایی است که زدهاند ـ آن زمان شوشتر لولهکشی هم نبود. کم آبی کـه بـود، خـود ایشان ظرف بر میداشتند، من هم یک ظرف کوچکتر، میرفتیم که آب بیاوریم.
هـر روز که میرفتم شنا، دو مشربه بزرگ آب زیر عبا با خودم میبردم، پر میکردم. یک سـقایی هـم بود با مشک آب میآورد، اگر به او حرفی میزدی که مثلا چرا دیـر آمـدهای یـا زود آمدهای؟ آب را روی زمین میریخت و میرفت!آن پنج شش سالی هم که در عتبات بودیم، کفران نعمت زیاد میشد. در مـساجد و سـایر جاها نان و چیزهای دیگر میریختند. من هم گاهی از آن نانها به منزل مـیبردم و نـان نـمیخریدم و با پول نان کتاب میخریدم.
ـ یعنی نان نمیخریدید که بتوانید در عوض کـتاب بخرید؟
بله، خوب نان نعمت خداست.
ـ آن چند سال در عـتبات بـا چه کسانی مأنوس بودید؟ درس کسی که تشریف نمیبردید مباحثهای هم با کسی نداشتید؟
نخیر نداشتم. مـشغول هـمین کار رجال بودم.
ـ حاج آقا از مرحوم پدرتان مطلب زیادی نـفرمودید، بـا اینکه ایشان ضمن اینکه والد مکانت بـالای عـلمی و روحـانی بودند، به شدت سیاسی و درگیر با رژیم هـم بـودهاند، بجاست مطلب بیشتری از ایشان گفته شود.
بله ایشان خیلی متهور بود. در منبر هم خـیلی مـقید بود مبادا کسی حرف غلط و نـادرستی بـزند یـا بـرای سـینهزنی در مسجد افراد کـم بـاشند. یک شب آمدند و گفتند دیگر امشب کسی پای منبر برای سینهزنی نیست. چون یک کسی بود بـه اسـم سـید عبد الله که از طرف کنسول انگلیس کارگزار و مـسئول امـور قـضایی بـود و مـردم را تـهدید میکرد که در مسجد ایشان حاضر نشوند و آن شب نگذاشته بود کسی بیاید مسجد سینهزنی کند، لذا ایشان علنا سید عبد الله را نفرین کرد. بعد سید عبد الله را ترور کردند و کشتند. پدرم کـه از مسجد بیرون میآمد، کنسول انگلیس راه را بر او میبندد و میگوید: سید عبد الله را تو ترور کردی و کشتی! من شما را میکشم! بعد ایشان میگویند که ثابت بکن که من کشتم بعد مرا بـکش.ا و مـیگوید: پس بالای منبر هم به او بد نگفتهای؟. مرحوم پدرم میگوید: من حالم اینطور است عصبانی مزاحم من با برادرانم هـم ایـنطورم… البته کنسول نتوانست به ایشان آزاری برساند. این قضیه هم مربوط به زمان کاپیتولاسیون میشود که کاگزار قضایی در شوشتر از طرف انگلیسیها تعیین میشد.
جلسه سوم
ـ این بار هم بهعنوان تودیع و خداحافظی خدمتتان رسیدیم و مشتاقیم در این جلسه آخر، موعظهای برای حضار و بـرای هـمه کسانی که کلام شـما بـه آنها میرسد، بفرمایید.
انسان باید همیشه خدا را در نظر داشته باشد. اگر انسان خدا را داشت، دیگر احتیاج به هیچ کس ندارد و اگر خدا را نداشت، بر فرض تمام دنیا را هـم داشـته باشد، از اول دنیا تا آخر دنیا سلطنت هم داشته باشد، وقتی که گذشت مثل اینکه هیچ نبوده و معلوم است اگر خدا را نداشت، اهل هلاکت است. «مثل الذین اتخذوا من دون اللّه اولیاکـمثل العـنکبوت اتخذت بـیتا» اگر تمام دنیا باشد، هیچ به درد کسی نمیخورد، اما اگر انسان خدا را داشت، ولو دنیایش هم خوب بـود، مثل سلیمان و داوود که سلطنت داشتند نه بر بشر تنها، بر وحـوش، بـر طـیور، بر همه به مصداق آیه«لا ینبغی لاحد من بعدی» مرضی خداوندند سلطنت آنها هم یک سلطنت خـدایی بـود. ولی اگر کسی دنیا را هم نداشته باشد مثل حضرت سید الشهدا سلام اللّه علیه، یـا زکـریا کـه میگویند با اره او را بریدند، ولی باز ضرری نکرد، چون خدا را که داشت. سید الشهدا هم خـدا را داشت، که با او آن رفتار را کردند، خداوند هم یک مقامی به او داده و حرم او را مثل خـانه خودش قرار داده. در روز عرفات اول خـدا نـگاه به زوار عرفه حسین در کربلا میکند و بعد به آنهایی که در عرفاتند. خداوند یک چنین مقامی اعطا میکند، چون امام حرمت خانه خدا را نگاهداری کرد و روز هشتم ذی الحجه که از مکه حرکت کرد خدمت ایـشان عرض شد همه از اطراف و اکناف به خانه خدا میآیند، چرا شما خارج میشوید؟ فرمود: اینها برای اینکه دنیایشان خوب بگذرد، میخواهند مرا بکشند، تا مرا نکشند، نمیتوانند آنطور که میخواهند شهوترانی کنند و مـن نـمیخواهم به واسطه ریختن خون من هتک حرمت خانه خدا بشود. در صورتی که اگر حضرت را آنجا میکشتند، حضرت خودش اقدامی به هتک حرمت نکرده بود. اما این اندازه هم راضی نـشد. از ایـن جهت فرمودند اگر یک وجب از خانه خدا دورتر باشم، بهتر از این است که یک وجب از خانه خدا هتک بشود.
ـ حاج آقا خیلی استفاده کردیم. چـند جـملهای هم در خصوص اهل علم، طلاب و حوزههای علمیه بفرمایید. چه کنند که پیشرفتشان خوب باشد، چه در معنویات چه در تحقیقات و چه در بقیه امور؟
عرض کردم انسان همیشه باید خودش را در ارتـباط بـا خـدا ببیند. طلاب باید نیتشان پاک بـاشد طـلبگی را وسـیله نان خوردنشان قرار ندهند و الاّ به جایی نخواهند رسید مگر اینکه قصدشان خدمت به اسلام باشد، خدمت به دیانت باشد، البته خـداوند هـم کـمکشان میکند«و من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا و ان اللّه لمع المـحسنین»
ـ خیلی سپاسگزار و ممنون هستیم از اینکه با این ضعف و نقاهت، وقتتان را در اخـتیار ما گذاشتید.
خداوند ان شااللّه حسن عاقبت بدهد.