شما اینجا هستید: رهنامه پژوهش » آرشیو مجلات / ش 11+12 » شاخصه های علم ادبیات عرب و نمونه های کاربردی آن

 

مقدمه

زبان عربي و ادبيات آن به برکت وجود قرآن کريم، يکي از زبان‌هاي ماندگار جهاني است و در بخش بزرگي از خاورميانه، به اين زبان تکلم مي‌شود. از همه مهم‌تر، براي مسلمانان جهان، زبان مقدسي به شمار مي‌آيد؛ زيرا بايد قرآن و نمازشان را به زبان عربي بخوانند.

هم‌زمان با شکل‌گيري خلافت اسلامي در سال‌هاي نخست هجري و افزايش جمعيت مسلمانان و گرايش مردم اطراف شبه جزيره عربستان به دين اسلام، علماي اسلام براي فهم و تفهيم قرآن کريم، در زمينه علوم ادبيات عربي که بر محور قرآن کريم بود، بسيار کوشيدند و از همه بيشتر روي «صوت» و «قرائات قرآن» بحث ‌کردند. چندي نگذشت که علم «نحو»، سپس علم «صرف» و علم «لغت» و آن گاه علم «بلاغت»، در جامعه اسلامي رونق گرفت و طالبان بسياري يافت.

به دليل آنکه اين پنج گرايش در ادبيات عربي مستقيماً به قرآن کريم مربوط است، براي محققان اسلامي و طلاب حوزه‌هاي علميه، اهميت بسياري يافته است، اما نکته مهمي که گاهي فراموش مي‌شود، اين است که ارزش تمامي اين علوم به«طريقيت» آنها بستگي دارد، نه «موضوعيت» آنها؛ يعني اين گونه نيست که اين علوم فقط براي دانستن مسائل آنان خوانده شوند و ديگر هيچ، بلکه آنها ابزار و وسايلي هستند که به کمک آنها بايد به استخراج معادن و مخازن قرآن کريم و احاديث شريفه پرداخت. اينجاست که مفهوم آشنا و بسيار ضروري، اما کميابِ «کاربردي بودن»، جلوه‌گر مي‌شود.

اينک به اختصار درباره ساختار و کارآمدي پنج علم ادبيات عربي فوق، که توانسته‌اند تاريخ مسلمانان را از قرن اول هجري تا دوره ما تحت تأثير قرار دهند، سخن خواهيم گفت:

1ـ علم صوت

اين علم درباره آواهاي حروف عربي و صفات آنها سخن مي‌گويد، به گونه‌اي که بتوان با لهجه عربي فصيح، قرآن کريم و اذکار نماز را قرائت کرد. علم الصوت، خيلي زود به مباحث دقيق آواشناسي حروف و علم تجويد رسيد و در جهان اسلام، علمي ضروري براي ورود به قرآن کريم به شمار آمد و با احساس تقدس و معنويت خاصي، اجرا و آزموده شد.

برخي از کساني که در حوزه‌هاي علميه، مشغول تجويد هستند، آن‌قدر محو تدقيقات آن مي‌شوند که گاهي به قاريان قرآن و مدرسان تجويد تبديل خواهند شد و از سوي ديگر، برخي ديگر فقط ضوابط تجويدي را حفظ، و به صورت بسيار بدشکلي، آن را ادا مي‌کنند. اين در حالي است که نتيجه مهم فن تجويد، دست‌يابي به تسلط بر لهجه عربي و شيوه تلفظ درست کلمات آن است. متأسفانه هنوز هم خطيبان ما وقتي مي‌خواهند آيه يا حديثي بخوانند يا برخي از ائمه جماعات ما، هنگام قرائت نماز و قرآن کريم، کلمات و جملات آنها را بدون لهجه عربي و با لهجه مادري خودشان مي‌خوانند!

زماني بهتر مي‌توان اهميت و جديت اين موضوع را فهميد که بدانيم مقام معظم رهبري، در برخي خطبه‌هاي نماز جمعه خود يا در جلساتي که با عرب‌زبانان دارد، وقتي با لهجه شيرين و فصيح عربي سخن مي‌گويد، مخاطبان عرب و فارس را تحت تأثير قرار مي‌دهد، به گونه‌اي که گاهي حتي موجبات شگفتي و شادابي آنان را فراهم مي‌آورد.

بنابراين، درباره جنبه کاربردي تجويد به همين اندازه بسنده مي‌کنيم که متون عربي را بايد مانند يک عرب‌زبان خواند و آن را مانند يک عرب فهميد و مانند يک عرب براي ديگران سخن گفت.

در تحرير الوسيله، جلد 1، صفحه 167، مسئله 13، درباره اندازه ضرورت و لزوم تجويد چنين آمده است: «مسألة 13: المدار في صحة القراءة على أداء الحروف من مخارجهاعلى نحو يعدّه أهل اللسان مؤديا للحرف الفلاني دون حرف آخر، و مراعاة حركات البنية و ماله دخل في هيئة الكلمة، و الحركات و السكنات الاعرابية و البنائية على وفق ما ضبطه علماء العربية، و حذف همزة الوصل في الدرج كهمزة «ال» و همزة «اهدنا» على الأحوط، و إثبات همزة القطع كهمزة «أنعمت» و لا يلزم مراعاة تدقيقات علماء التجويد في تعيين مخارج الحروف، فضلا عما يرجع الى صفاتها من الشدة و الرخوة، و التفخيم و الترقيق و الاستعلاء و غير ذلك… نعم الأحوط مراعاة المدّ اللازم، و هو ما كان حرف المدّ و سبباه: اي الهمزة و السكون في كلمة واحدة، مثل «جاءَ» و «سُوءٌ» و «جِي‌ءَ» و «دَابَّةٍ» و «ق» و «ص» و كذا ترك الوقف على المتحرك، و الوصل مع السكون، و إدغام التنوين و النون الساكنة في حروف «يرملون» و إن كان المترجح في النظر عدم لزوم شي‌ء مما ذكر».

از صراحت دو عبارتي که زيرشان خط کشيده شده است، مي‌توان دريافت که مدخليت تجويد در مسائل ديني ما بسيار اندک است و نبايد طلاب عزيز براي تجويد وقت زيادي بگذارند. کما اينکه امام (ره) به صراحت فرموده است که هيچ‌يک از مباحث تجويدي، لزومي ندارد و نبايد طلاب علوم ديني، دغدغه‌هاي خود را براي فهم و اجراي تدقيقات تجويدي افزايش دهند. البته ما تسلط بر لهجه عربي را توصيه مي‌کنيم، بلکه آن را لازم مي‌دانيم تا حال و هواي عربي در آيات و رواياتي که براي خود و ديگران مي‌خوانيم، احساس شود.

2ـ علم صرف

با وجود اينکه علم صرف در قرن سوم و چهارم هجري، پس از علم نحو شکل گرفت، اما به دليل اينکه کلمات، اجزاي کلام را مي‌سازند و علم صرف هم از کلمه سخن مي‌گويد، پس از باب تقدم جزء بر کل، مباحث علم صرف بر مسائل علم نحو مقدم است.

نگاه به علم صرف در ميان متقدمان، نگاهي کاملاً لفظي بوده است و فقط به تغييرات ظاهري و لفظي آن پرداخته مي‌شد. به همين دليل مي‌بينيم، کتاب‌هايي مانند الفيه ابن مالک، علم صرف را پس از ذکر مسائل نحو بيان کرد و در تعريف صرف، عنصر «تغيير لفظ براي تغيير معناي دلخواه» را لحاظ نمي‌کند، اما پس از چندي که مسائل و مباحث صرف افزايش يافت، به عنوان علمي مستقل و جدا از علم نحو، مطرح شد که هنوز اين رويه منطقي در تدوين کتاب‌هاي درسي و آموزشي ادامه دارد. امروزه حساب‌ جدي‌تري روي علم صرف باز شده است که براي نمونه، به کتاب «معاني الابنية في العربية» از دکتر فاضل صالح سامرائي اشاره مي‌کنيم.

وي در مقدمه‌ عالمانه و دلسوزانه اين کتاب، تأسف مي‌خورد که چرا قدما به معاني دقيق ابنيه عربي، اهميت نداده‌اند و مثلاً درباره فرق ابنيه‌ و اوزاني همچون أحمق با حَمِق، مقتول با قتيل، ذبيح با ذبيحة، صبور با صبار و نظاير آن، زياد بررسي نکرده‌اند.

از نمونه‌هاي کاربردي صرف در اين کتاب مي‌توان به آيه 19 سوره ملک «أَوَ لَمْ يَرَوْاْ إِلىَ الطَّيرْ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ» اشاره کرد که چرا خداوند در قرآن کريم در توصيف پرواز پرندگان، از گشودن بال‌هاي آنان، يعني «صَافَّاتٍ» با صيغه اسم فاعل و از بستن بال‌هايشان، يعني «يَقْبِضْنَ» با صيغه فعل، ياد کرده است؟

اين از لطايف کاربردي صيغه‌هاي عربي در قرآن کريم است؛ زيرا صيغه اسمي دلالت بر ثبوت و صيغه فعلي دلالت بر تجدد و حدوث مي‌کند؛ يعني نشان‌دهنده اين است که اصل در پرواز پرندگان، گشودن بال‌هاست و بستن آنها امري عارضي و گذراست. از اين رو، قرآن کريم با به کارگيري صيغه مخصوصي، به اين نکته ظريف اشاره مي‌کند که مايه اعجاز کلامي آن خواهد بود.[1]

3ـ علم نحو

علم نحو درباره جمله‌سازي و ترکيب کلمات سخن مي‌گويد. زبان عربي در دنيا تنها زباني است که نقش‌هاي دستوري در کلامش به وسيله حرکاتي که آن را «إعراب» مي‌نامند، نشان داده مي‌شود.

در آغاز، با نگاه لفظي به اين علم توجه مي‌شد و بخش معنايي و مفهومي آن به علوم ديگر مانند علم بلاغت، ارجاع مي‌شد، ولي چندي نگذشت که تأثير عنصر «معنا» در کنار عنصر «مبنا»، نحويان را واداشت که دخالت معنا و مراد متکلم را نيز به رسميت بشناسند و آن را در بحث نحوي وارد کنند. از اين رو، در کتاب‌هاي نحويان متأخر مي‌بينيم که برخي مباحث علم معاني مانند دلايل حصر يا فوايد انواع مفعول مطلق و مفعول له و غيره را در علم نحو ذکر مي‌کنند. اين  در حالي است که در کتا‌ب‌هاي قدما چنين چيزي وجود نداشت.

جنبه کاربردي نحو را مي‌توان در اين آيه شريفه نشان داد: «نَحنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نجَوَى إِذْ يَقُولُ الظَّلِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَّسْحُورًا». (اسرا: 47)

در اين آيه با آغاز کردن با ضمير جلاله «نَحنُ» نشان مي‌دهد که مطلب مذکور در آيه، براي خدا مهم است و با تعبير اسم تفضيل «أَعْلَمُ» نشان مي‌دهد که برخلاف آنچه ظالمان گمان مي‌کنند که خدا از اين موارد ظريف خبر ندارد، خدا کاملاً و دقيقاً از همه احساسات آنان باخبر است.

ضمير در «بِهِ» به «مائ» موصوله برمي‌گردد و باء جاره به معناي ملابسه و مصاحبت است و نيز «إِذْ يَقُولُ الظَّلِمُونَ» بدل بعض از کل براي «إِذْ هُمْ نجَوَى» است و اين موارد يعني ظالمين هم‌زمان با شنيدن قرآن، نجوا و زمزمه‌اي دارند که تنها بخشي از آن به دليل بدل بعض از کل اين است که در درون خود با خود حرف مي‌زنند و خطاب به مؤمنين مي‌گويند: «شما فقط از يک مرد جادوزده پيروي مي‌کنيد و بس!»

حوفي از عالمان علوم القرآن چنين مي‌گويد: «اينکه قرآن به جاي يستمعون به و يستمعون اليک، چرا نگفته است يستمعونه و يستمعونک، به خاطر اين است که آنان قصد استماع و شنيدن قرآن از پيامبر را نداشتند، بلکه با ذکر باء و الي نشان مي‌دهد که آنان به قصد تمسخر و استهزا گوش مي‌دادند!»[2]

حوفي از عالمان علوم القرآن چنين مي‌گويد: «اينکه قرآن به جاي يستمعون به و يستمعون اليک، چرا نگفته است يستمعونه و يستمعونک، به خاطر اين است که آنان قصد استماع و شنيدن قرآن از پيامبر را نداشتند، بلکه با ذکر باء و الي نشان مي‌دهد که آنان به قصد تمسخر و استهزا گوش مي‌دادند».[3]

4ـ علم بلاغت

علم بلاغت به دليل کشف زيبايي‌هاي عبارت‌هاي قرآني، در عمق معنا و تعبير و در سطح لفظ و ترکيب به وجود آمد. هر چند کشف و بيان اعجاز بلاغي قرآن کريم از قرن سوم و چهارم هجري آغاز شد و سرانجام به دست عبدالقاهر جرجاني و نيز سکاکي به اوج رسيد، اما هرگز نبايد سهم شيعياني همچون شريف رضي (ت 406 هـ.ق) و يحيي علوي (ت 705 هـ.ق) را در رشد بلاغت ناديده گرفت. سپس خطيب قزويني، مفتاح العلوم سکاکي را با نام معروف «التلخيص» مختصر کرد که شروح فراواني بر آن نوشته شد که بهترين آنها شرح مطول تفتازاني است[4] که مدت‌هاي مديدي از متون درسي حوزه‌هاي علميه بوده است.

علم بلاغت به ما مي‌آموزد که پس از تکوين جمله و احراز صحت آن بر اساس علم نحو مي‌توان به تزيين جمله و احراز زينت آن پرداخت. اين زيبايي و تنوع تعابير، اگر در مفاهيم مطابقي جملات رخ دهد، از آن به «علم المعاني» تعبير مي‌کنند که البته امروزه بخشي از آن در علم نحو ادغام شده است و اگر درباره لايه‌هاي معنايي کلمات، يعني از حقيقت و مجاز آن و انواع تشبيهات سخن گفته شود، «علم البيان» حاصل خواهد شد و اگر از زيبايي‌هاي الفاظ بحث شود، به «علم البديع» خواهيم رسيد.

زبان عربی و ادبیات آن به برکت وجود قرآن کریم، یکی از زبان های ماندگار جهانی است و در بخش بزرگی از خاورمیانه، به این زبان تکلم می شود. از همه مهم تر، برای مسلمانان جهان، زبان مقدسی به شمار می آید؛ زیرا باید قرآن و نمازشان را به زبان عربی بخوانند.

بلاغت در قرآن و کلام معصومان (ع)، نمونه‌هاي فراواني دارد که براي نمونه به يکي از آنها اشاره مي‌کنيم. اصمعي، اديب معروف مي‌گويد: «روزي از يک دخترک تقريباً شش ساله عرب، شعر فصيح و جذابي شنيدم. به او گفتم: چه‌قدر زيبا سرودي! در پاسخ گفت: شگفتا! تو اين را زيبا و فصيح مي‌داني، در حالي که در قرآن آمده است: وَ أَوْحَيْنَا إِلىَ أُمّ‏ِ مُوسىَ أَنْ أَرْضِعِيهِ  فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فىِ الْيَمّ‏ِ وَ لَا تخَافىِ وَ لَا تحَزَنىِ  إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (قصص: 7) که در يک آيه، دو امر «أَرْضِعِي َأَلْقِي» و دو نهي «لَا تخَافىِ وَ لَا تحَزَنىِ» و دو بشارت «تحَزَنىِ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ» را با هم جمع کرده است!»[5]

5ـ علم لغت

متأسفانه در حوزههاي علميه ايران درباره علم لغت و معاجم عربي مباحث اندکي وجود دارد، در حالي که يکي از ارکاني که فقه و تفسير بر آن استوار است، بحث لغت و ارزش و شعاع معاني آن است.

اينک ما براي نشان دادن اهميت مباحث لغوي، نمونهاي را همراه با نقد و بررسي آراي مفسران و لغتشناسان ذکر مي-کنيم تا آشکار شود که هنوز لغت‌شناسي در ميان حوزويان عزيز، جايگاه مناسب خود را نيافته است، ولي جسته و گريخته ميدانيم که روند اهتمام به اين گونه مباحث، رشد کرده است و براي برنامههاي درسي آينده حوزه، بحث لغتشناسي و معجمشناسي را نيز لحاظ کرده‌اند.

از قديم تئوري خاصي وجود داشت که ميتوان ميان لغات متعدد عرب، نظم معنايي يافت، به گونه‌اي که شماري از لغات را زير مجموعه يک معنا به شمار آورد. براي کشف معناي اصلي يا مشترکي در لغات عربي، گرايشهاي گوناگوني وجود دارد. براي نمونه، برخي مانند خليل بن احمد در کتاب «العين»، از راه وارونه‌سازي و معکوس کردن لغات که به آن روش «تقاليب» مي‌گويند، به معناي مشترک آنها پي ميبرد، مانند رکب، کرب، کبر، بکر، ربک و برک، که اولاً مشخص ميکنيم که اين شش لغت در عرب استعمال شده است يا نه و سپس دنبال معناي مشترک آنها خواهيم رفت. برخي ديگر مانند ابن فارس و فيومي با توجه کردن به دو حرف مشترکِ آغاز کلمات، معناي مشترکي را استنباط ميکنند.

اين بحث از نظر تئوريهاي رايج لغوي بود. اينک به بحث مصداقي در لغت ميپردازيم تا اهميت بحث لغت را بيشتر نشان دهيم. براي نمونه، به مقايسه «صراط» (و مشابه آن يعني سراط) و «سبيل» و «طريق» در قرآن کريم ميپردازيم. ابو هلال، لغتشناس معروف در اين باره چنين ميگويد: «صراط، طريق سهل است، اما طريق، مقتضي سهولت نيست و سبيل اعم از آن دو است و برخي بين طريق و سبيل چنين فرق مي‌گذارند که کلمه سبيل غالباً در امر خير به کار ميرود، اما کلمه طريق، غالباً همراه با قيد اضافه و وصف در امر خير استعمال مي‌گردد».[6]

غالباً همراه با قيد اضافه و وصف در امر خير استعمال مي‌گردد».

عبارت مرحوم مصطفوي در اين زمينه کمي مبهم است. وي درباره توضيح «سراط» چنين ميگويد: «ريشه اصلي در ماده سراط فقط يک معناست که همان راه روشن گسترده ميباشد، چه مادي باشد و چه معنوي و نيز در ماده سبيل گذشت که فرق بين آن و طريق در اين است که طريق، جادهاي است که با کار و سختکوشي حاصل ميشود، ولي سبيل راه آسان و طبيعي و کشيدهاي است که رهروش را به نقطه مورد نظر ميرساند».[7]

وي «سراط» را «راه روشن گسترده» مي‌داند و برخي ديگر مانند مرحوم طبرسي با عنوان «الطريق الواضح المتسع»، چنين معنايي را در «صراط» نيز با قيد «وسعت» ذکر مي‌کنند،[8] اما اشکالي که در کلام مرحوم طبرسي و مرحوم مصطفوي به نظر مي‌رسد، اين است که معلوم نيست آن بزرگان، مفهوم «وسعت» در «سراط» يا «صراط» را از کجا به دست آورده‌اند؟ در بحث لغوي براي کشف يک معناي مقبول بايد شواهد و مدارکي را ارائه کرد و نبايد استحسان خود را ملاک قرار داد.

در زبان‌هاي مجانس يا مجاور عربي نيز کلماتي وجود دارد که ـ ولو به طريق شبه اشتقاق کبير (مانند جذب و جبذ) ـ در لفظ و معنا مشابه «صراط» هستند که همين اندازه از تشابه در زبان‌شناسي عام، براي ارتباط داشتن دو کلمه بين لغات، قرينه‌ خوبي محسوب مي‌شود:

زبان آرامي                 سرط ـ سرطاي            SRT + SRTY+  STRTY

زبان سرياني                      سترط                STRT

زبان پهلوي                       سراط                SRAT

زبان لاتيني                       ستراطا             STRATA

زبان يوناني                                            [9]STRATA

همان گونه که مشاهده مي‌شود، رد پاي لفظ «صراط»، ولو به صورت شبه اشتقاق کبير، با همين معناي معروف «راه» (بدون قيد وسعت) در بيشتر زبان‌هاي کهن و تمدن‌هاي قديم وجود داشته است. کما اينکه مي‌توان کلمه street (سترط) را که در انگليسي امروز، به معناي بزرگراه و خيابان است، به آنها افزود.

بنابراين، مي‌توان ادعا کرد که لغت «صراط» مانند برخي لغات عموميِ دنيا مثل بابا، مادر و آه، لغتي جهاني است و در همه تمدن‌ها وجود داشته است. از اين رو، لازم نيست دنبال اصل لغوي آن بگرديم و آن را رومي، يوناني يا حتي عربي خالص بدانيم.

گفتني است که کلمه «صراط» از نظر ترتيب حروف و طرز تلفظ، بيشترين شباهت را با لفظ پهلوي و ايرانيِ srat دارد که شايد نشان‌دهنده اين باشد که قرآن در انتخاب لفظ‌هاي گوناگون «صراط»، تعبير ايرانيان را ترجيح داده است که شايد حاکي از عنايت ويژه الهي به مردم فارس در پيش‌برد محتواي صراط مستقيم باشد؛ چرا که پيامبر اسلام (ص) فرمود: اگر علم در ثريا؛ يعني دورترين ستاره آسمان هم باشد، مرداني از قوم اين مرد (سلمان) به آن دست خواهند يافت.

به هر حال استفاده قرآن کريم از اين لغت جهاني در سوره حمد که خلاصه‌ آخرين کتاب آسماني و حاوي آخرين پيام‌هاي الهي است، واقعاً شاهکاري ماهرانه و استفاده‌اي حکيمانه است و حتي عمومي بودن رسالت پيامبر اسلام (ص) را نشان مي‌دهد.

شايد به دليل همين حکمت‌هاست که لفظ «صراط» و حتي «سراط»، با وجود آنکه در ادبيات عربي آن عصر و مکالمات آن زمان، کمتر به کار گرفته مي‌رفت، اما قرآن کريم اصرار بر احيا و ترويج آن داشته است تا بتواند پيام جاودانه و فراگيرش را فراتر از منطقه عرب و نطق عربي به نمايش بگذارد.

 

پی نوشت ها:

[1]. معاني الابنية في العربية، ص 12.

[2]. ابن عاشور، التحرير، ج 14، ص 96.

[3]. ابوحيان، البحر المحيط، ج 7، ص 58.

[4]. فضل حسن عباس، البلاغة، ص 101.

[5]. محمد هادي معرفت، التمهيد، ج 5، ص 91. ايشان در جلد پنجم، موارد زيادي از فصاحت و بلاغت قرآن کريم را تحت عنوان اعجاز بلاغي، بيان کرده است.

[6]. الفروق اللغوية، ص 334.

[7]. التحقيق في کلمات القرآن، ج 6، ص 228.

[8]. مجمع البيان، ج 1، ص 103.

[9]. فرهنگ تطبيقي عربي با زبان‌هاي سامي و ايراني، ج 1، ص 482.

پاسخ دهید: