
چكيده
صدرالمتألهين منطقدان ناشناختهاى است که با وجود تأثيرات قابل توجهاش بر علم منطق كمتر کسى وى را در زمينه علم منطق کنار شيخ اشراق و محقق طوسى يا کنار ابنسينا و فارابى قرار مىدهد. شايد اين بدان دليل باشد كه شهرت ملاصدرا به منزله حکيم و فيلسوفِ صاحب مکتب بر ديگر ابعاد علمىاش سايه افكنده و موجب كمرنگ شدن آنها گشته است. به هر صورت اين نوشتار بر آن است تا خوانندگان محترم را در ضمن اشاره به برخى آرا و آثار منطقى ملاصدرا با يكى ديگر از ابعاد علمى ناشناخته اين شخصيت مشهور آشنا سازد. نگارنده مثالهايي را از منطق صدرا و نوآوريهاي او به عنوان شاهد بحث خود در پايان آورده است.
كليدواژهها: صدرالمتألهين، علم منطق، منطق حکمت متعاليه، آثار منطقى، آراى منطقي.
صدرالمتألهين و تحقيقات منطقى وي
صدرا منطقدانى ناشناخته است؛ زيرا اگر از کسانى که در علوم عقلى اسلامى پژوهش مىکنند بخواهيم چند منطقدان مسلمان صاحبنام در منطق معرفى کنند، کمتر کسى را مىتوان يافت که صدرالمتألهين را در کنار شيخ اشراق و محقق طوسى يا در کنار ابنسينا و فارابى قرار دهد؛ چرا که همگان او را حکيم و فيلسوفى صاحب مکتب مىشناسند، نه منطقدانى بزرگ در کنار شيخ اشراق يا ابنسينا. حال اگر ما ادعا کنيم صدرالمتألهين منطقدانى در کنار شيخ اشراق و محقق طوسى است گزافه نگفتهايم. نيز اگر شيخ اشراق را در منطق صاحب مکتب بدانيم، که مىدانيم، و منطق او را با عنوان منطق اشراقى مىشناسيم، مىتوانيم ادعا کنيم که صدرالمتألهين نيز در منطق صاحب مکتب است و منطق وى را بايد منطق صدرايى يا منطق حکمت متعاليه ناميد.
استخراج منطق صدرايى پروژه عظيمى است که بايد آن را از آثار منطقى و از لابهلاى مجموعه آثار فلسفى و تفسيرى و روايى او استخراج کرد. بحمد الله اين پروژه در حال اجراست و بخشى از آن استخراج شده است. مقصود از منطق صدرايى، منطقى به كلى ناسازگار با منطق مشايى، که نخستين نمايندگان مسلمان آن فارابى و ابنسينا هستند، و نيز ناسازگار با منطق اشراقى که تنها نماينده آن سهروردى بود، نيست؛ چه، حکمت متعاليه صدرالمتألهين نيز حکمتى نيست که با حکمت مشايى و حکمت اشراقى به كلى ناسازگار باشد. منطق صدرايى، با عنوان منطق حکمت متعاليه، در برابر منطق ارسطويى و منطق اشراقى از عناصرى بهره مىبرد که آن دو منطق از آن بهره نبردهاند. از اين روى، آن عناصر اين منطق را از آن دو منطق جدا مىکند، هر چند اين منطق در بخش عظيمى از مباحث خود از منطق مشايى و منطق اشراقى بهره مىبرد.
آثار منطقى ملاصدرا
صدرالمتألهين سه اثر منطقى مستقل از خود به يادگار گذاشته است:
1ـ يکى از آثار منطقى او که به صورت يک کتاب درسى نگاشته شده با نام اللمعات المشرقية و نيز با نام التنقيح به چاپ رسيده است. اين اثر مجموعهاى مختصر و در عين حال متقن از مباحث منطقى است که در بخش صناعات خمس دو صنعت برهان و مغالطه را در بر دارد، و صدرالمتألهين در خلال صنعت برهان به سه صنعت جدل، خطابه و شعر اشاره کرده است. صدرالمتألهين در اين اثر تا حد زيادى تحقيقاتى را که در قرن هفتم و هشتم صورت گرفته است به اختصار بازگو مىكند و گهگاه نيز آراى منطقى خود را مطرح مىسازد و گاهى هم به همان نظر مشهور بسنده کرده و از ابراز نظر شخصى امتناع ورزيده است. اين مطلب را مىتوان با مقايسه بين التنقيح و تعليقات بر شرح حکمةالاشراق او به دست آورد.
2ـ اثر منطقى و بسيار مهم او تعليقات بر بخش منطق شرح حکمةالاشراق است که عموم تعليقات او بر متن حکمةالاشراق است و گاه تعليقاتى بر شرح قطب الدين دارد. وى در تعليقات گاه بين منطق ارسطويى سينوى و منطق اشراقى محاکمه برقرار کرده و در اين محاکمه گاهى به سود منطق ارسطويى رأى داده (مثلاً در مباحث تعريف)، و گاه به سود منطق اشراقى حکم کرده است، (مثلاً در مبحث ضرورت به حسب جهت يا ضرورت اشراقى)، و گاه در مقام داورى ابتدا نظريه بديع خود را بيان داشته و بر اساس آن محاکمه را به سود يکى از طرفين نزاع فيصله داده است، (مثلاً در مبحث تمايز بين موجبه و سالبه در محصورات). ملاصدرا در تعليقات آرا و انظار منطقى خود را به روشنى مطرح كرده و نيز در برخى موارد تفسير بديعى از يک مسئله منطقى ارائه داده است.
3ـ رسالة فى التصور و التصديق اثرى منطقى در خصوص تصور و تصديق است.
افزون بر سه اثر پيش گفته، صدرالمتألهين در كتاب مفاتيح الغيب نيز مجموعه مباحث منطقى را که از قرآن قابل استخراج بوده مطرح کرده است. او در اين بخش از مباحث متأثر از غزالى در کتاب القسطاس المستقيم است (مفاتيح الغيب، 309).
منابع منطقى ملاصدرا
مهمترين منابع منطقى صدرالمتألهين را بايد دو کتاب منطقى ارزشمند شيخ الرئيس ابنسينا بدانيم: يکى الاشارات و التنبيهات، و ديگرى الشفاء که در مواضع متعدد به يکى از اين دو کتاب ارجاع مىدهد. افزون بر آن، بخش منطقِ شرح حکمةالاشراق يکى از منابع ديگرى است که به آن توجه دارد و در رتبه بعد به شرح المطالع نظر دارد.
آراى منطقى ملاصدرا
در اين مقام بخشى از آراى منطقى صدرالمتألهين را که برجستهتر مىنمايد، مرور مىکنيم:
1ـ در رساله تصور و تصديق بر اساس تحقيقاتى که حکما درباره حقيقت تصديق و حکم انجام دادهاند و بر اساس نکات ظريفى که شيخ اشراق درباره ماهيت تصديق به دست داده است، ملاصدرا تحقيق خود را در باب ماهيت تصور و تصديق کامل مىکند و مدعى مىشود تصديق يا حکم امر بسيطى است که عندالتحليل مانند برخى بسايط ديگر مرکب از جنس و فصل است، و بدينسان از نظر او تصديق همان تصورى است که عين حکم است؛ نه تصور شرط تصديق است و نه جزء آن؛ مگر به اعتبار عقلى که براى آن جزء در نظر گرفته مىشود (صدرالدين شيرازى، رسالتان فى التصور و التصديق؛ حلى، الجوهر النضيد، 309ـ310).
2ـ صدرالمتألهين به صراحت و شايد به تبع دوانى (تعليقه بر شمسيه، 2/272) تقسيم حمليه به حمل ذاتى اولى و شايع صناعى را وارد منطق كرده است (صدرالدين شيرازى، التنقيح، 10). اين تقسيم سبب شده که او در شرايط تناقض، افزون بر هشت شرط معروف، شرط وحدت حمل را بيفزايد، و بر اين اساس، به بسيارى از پارادوکسها پاسخ گويد؛ مانند: «جزئى جزئى است و جزئى جزئى نيست، بلكه كلى است». صدرالمتألهين پارادوکس مزبور را اين گونه پاسخ گفته که جزئى به حمل ذاتى اولى جزئى است و به حمل شايع جزئى نيست، بلکه مصاديق پرشمارى دارد، و بنابراين کلى است (التنقيح، 29؛ همو، تعليقات، 67).
3ـ صدرالمتألهين هر چند در الحكمة المتعالية موجبه سالبة المحمول را پذيرفته است (1/162)، در التنقيح آن را چيزى جدا و متمايز از معدولة المحمول نمىداند و در تعليقات بر شرح حكمةالاشراق ضمن نقل عبارت محقق طوسى رأى او را در نفى سالبة المحمول تأييد مىكند و تمايز منطقى بين موجبه معدولة المحمول و موجبه سالبة المحمول را منكر مىشود. تنها اختلاف معدولة المحمول مانند «زيد نابيناست» با سالبة المحمول مانند «زيد كسى است كه بينا نيست» در اجمال و تفصيل است؛ زيرا مفاد محمول در معدوله اجمالى است (نابيناست) و در سالبة المحمول تفصيلى است (كسى است كه بينا نيست) و اين اختلاف در نحوه ملاحظه است نه شيء ملحوظ. بر اين اساس، اين دو به لحاظ قواعد استنتاج تفاوتى ندارند (همو، تعليقات، 76).
4ـ شيخ اشراق به اين دليل که محصورات داراى عقد الوضع هستند و عقد الوضع نشان از يک قضيه موجبه دارد، تمايز بين موجبه و سالبه را در محصورات نفى کرده است. از اين روى، سالبهها به سان موجبهها در محصورات به وجود موضوع محتاجاند. پس سالبه از نظر وجود موضوع و عدم آن اعم از موجبه نخواهد بود، و تنها تمايز موجبه با سالبه در لزوم وجود موضوع در قضاياى شخصيه خواهد بود. اما از نظر صدرالمتألهين سالبه به لحاظ وجود موضوع اعم از موجبه است مطلقاً؛ چه در قضاياى شخصيه و طبيعيه، و چه در قضاياى محصوره؛ زيرا عقد الوضع نشان ازيك قضيه متعارف ندارد؛ زيرا عقد الوضع توصيف ذات به وصف عنوانى و حمل وصف عنوانى بر ذات موضوع است. لذا عقد الوضع تنها نشان از حمل ذاتى اولى دارد نه حمل شايع صناعي. بنابراين از نظر صدرالمتألهين عقد الوضع اشاره به هليه بسيطه و وجود موضوع در خارج ندارد (همان، 103).
5ـ موجبه حمليه مستدعى وجود موضوع در خارج نيست؛ زيرا عقدالحمل در قضيه حمليه تركيب خبرى است، و تركيب خبرى در صورتى كه حمل آن شايع باشد، مقتضى وجود موضوع است؛ چه، قضاياى حملى به لحاظ موضوع به دو دسته تقسيم مىشوند: دستهاى از آنها قضايايى هستند كه موضوعشان بتى و قطعى است. صدرالمتألهين معتقد است در اين دسته از قضايا وجود موضوع لازم است؛ و دسته ديگر، قضاياى غير بتىاند. در اين دسته از قضايا بالفعل به اتحاد موضوع و محمول حكم مىشود با فرض انطباق طبيعت موضوع بر فردى از افراد، مانند «هر شريك بارىاى ممتنع الوجود است». ولى اين عنوان بر هيچ فردى منطبق نيست، و بنابراين در اين دسته از قضايا وجود موضوع ضرورى نيست (همان).
اگر شیخ اشراق را در منطق صاحب مکتب بدانیم که می دانیم و منطق او را با عنوان منطق اشراقی می شناسیم، می توانیم ادعا کنیم که صدرالمتالهین نیز در منطق صاحب مکتب است و منطق وی را باید منطق صدرایی یا منطق حکمت متعالیه نامید.
6ـ ميان منطقدانان مشهور است كه در قياسهاى اقترانى حملى، حد وسط در صغرا هر چه باشد بايد همان در كبرا به طور كامل تكرار شود؛ ولى از نظر صدرالمتألهين اين شرط برهانى نيست، بلکه در بعضى از اقترانىها که در آنها مطلوب ثبوت محمول براى موضوع يا سلب آن از موضوع است ضرورت دارد؛ اما اگر مطلوب ثبوت محمول براى موضوع يا سلب آن از موضوع نباشد در اين صورت حد وسط با اضافه امرى تکرار مىشود؛ مانند: «العالم مؤلَّفٌ و لكل مؤلَّفٍ مولِّفٌ فللعالم مؤلِّفٌ»، يا با حذف بخشى از آن تکرار مىشود؛ مانند: «زيدٌ اخو عمروٍ و عمروٌ كاتبٌ فزيدٌ اخو كاتبٍ» و قياس منتج است (همان، 98).
صدرالمتألهين از اين بيان نتيجه مىگيرد كه اگر جزء غير مكرر هم حذف شود، قياس مغالطى است؛ مانند: «زيدٌ على السرير و السرير جمادٌ فزيدٌ جمادٌ». اين مغالطه از اين روى رخ داده است كه «على» كه جزء حد وسط است به نتيجه منتقل نشده است و بر اين اساس اگر در نتيجه گفته شود «فزيد على الجماد» يعنى «على» جزء نتيجه شود، ديگر مغالطه نيست (همان، 140).
7ـ منطقدانان برهان را به لمّ و انّ تقسيم كردهاند. در برهان لمّى گفتهاند حد وسط علت ثبوت اكبر براى اصغر در عالم واقع و نفسالامر و علت اثباتِ آن در عالم ذهن است، و برهان انّى صرفاً علت اثبات اكبر براى اصغر است. بنابر بيان مشهور، حد وسط ممکن است علت نفس اکبر باشد؛ چه ممکن است معلول نفس اکبر باشد در عين حال که علت ثبوت اکبر براى اصغر است.
اما تعريف صدرالمتألهين از برهان لمّى و انّى با بيان مشهور تفاوت دارد. از نظر او برهان لمّى آن است كه حد وسط علت ثبوت اكبر فى نفسه و فى ذاته است، و علت اعتقاد به ثبوت اكبر براى اصغر و برهان انّى علت ثبوت اكبر فى نفسه نيست، بلكه علت اعتقاد اكبر براى اصغر است. بنابراين اگر حد وسط علت اثبات اکبر براى اصغر فى نفسالامر باشد ولى علت ثبوت ذات اکبر نباشد، برهان لمّى نيست بلکه انّى است.
صدرالمتألهين پس از تقسيم برهان به لمّ و انّ به شبهاتى مىپردازد. از جمله مهمترين شبهات که بر اساس قاعده ذواتالاسباب تنظيم شده اين است که براى وجود خدا برهان لمّى ممکن نيست؛ زيرا خدا علت ندارد و هر دليلى که بر وجود خدا اقامه شود از راه معلول است. بنابراين برهان از نوع دليل خواهد بود و دليل يقينآور نيست.
صدرالمتألهين تقسيم دليل به دو قسم، که در قسمى از آن از معلول به علت مطلق مىرسيم و در قسم ديگر از معلول به علت خاص مىرسيم، و اينکه قسم اول از نوع دليلى است که يقينآور است مىگويد: براهينى که بر وجود خدا اقامه مىشود از سنخ اول است که يقينآوراند. مثلاً برهان از راه مخلوق اثبات مىکند که مخلوق خالقى دارد، و اين نوع دليل يقينآور است. بنابراين آنچه اثبات مىشود وجود خدا و ذات خدا نيست، بلکه وجود نعتيِ او يعنى خالقيتِ اوست. اما وجود نعتيِ يک موصوف بهطور بديهى و نه به برهان ملازم با وجود ذاتى موصوف است. بنابراين پس از برهان بر خالقيت خدا وجود ذات او بدون نياز به برهان براى برهانآورنده معلوم است (همان، 130ـ131).
همانگونه که اشاره شد، اين مسائل نمونههايى از مسائل منطقىاند که صدرالمتألهين درباره آنها اظهار نظر كرده است و در بسيارى از اين مسائل از نظر مشهور فاصله گرفته است.
منابع
1ـ حلى، حسن بن يوسف، الجوهر النضيد، قم، انتشارات بيدار، 1363 ش.
2ـ دوانى، جلالالدين محمد، «تعليقه بر شرح شمسيه» در [ شروح الشمسية]، ج 2، بيروت، شركة شمس المشرق، [بىتا].
3ـ صدرالدين شيرازى، محمد، مفاتيح الغيب، تصحيح مجمد خواجوى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363 ش.
4ـ ــــــــــــــــــــــ ، «رسالة فى التصور و التصديق» در [رسالتان فى التصور و التصديق]، تصحيح مهدى شريعتى، قم، مؤسسه اسماعيليان، 1416 ق.
5ـ ــــــــــــــــــــــ ، التنقيح، غلامرضا ياسىپور، تهران، بنياد حكمت اسلامى صدرا، 1378 ش.
6ـ ــــــــــــــــــــــ ، تعليقات على شرح حكمة الاشراق، قم، انتشارات بيدار، [بىتا].
7ـ ــــــــــــــــــــــ ، الحکمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، تهران، شرکة دارالمعارف الاسلامية، 1383 ش.