
رهنامه: سؤال اصلي ما اين است که علم بلاغت چيست، از چه زماني آغاز شده و چه ضرورتي دارد؟
استاد: شروع علم بلاغت به قبل از زمان نزول قرآن بر پيامبر اکرم (ص) ميرسد. در آن موقع، دنياي حجاز دنياي بلاغت و ادبيات بود اعم از صرف ، نحو و بلاغت. اما بلاغت اهميت بيشتري داشت از اين لحاظ که به مفهوم و معنا ميپرداخت. صرف و نحو غالبا با ساختار کلمات و ترکيبات آن و در نهايت با معناي ظاهري واژه ها و کلمات سر و کار دارند و هدف صيانت زبان از اشتباهات در گفتار را بر عهده دارند و اين دو علم با معناي ثانوي کمتر سرو کار دارند . اما در علم بلاغت وارد معاني ثانوي ميشويم يعني معانياي که در ظاهر کلام چندان به چشم نمي آيد. به عنوان مثال وقتي اين آيه را ميخوانيم «لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية الله» يک معناي ظاهري از آن دريافت ميکنيم که ((اگر اين قرآن را بر كوهى فرومىفرستاديم، يقيناً آنرا از بيم خدا خاضع و از هم پاشيده مىديدى)) ولي هيچ جاي آيه اشارهاي به معناي توبيخ نشده به اين صورت که در اينجا مولايي در حال توبيخ بندههاي خود مي باشد که چرا به اين کتاب کم توجهي ميشود و… اين در ظاهر کلام موجود نيست ولي از سياق آيه برداشت مي شود که علم بلاغت به اين نوع مطالب ميپردازد. رواياتي از ائمه معصومين(ع) داريم که قرآن به زبان ((اياک اعني و اسمعي يا جارة)) نازل شده که معادل آن در فارسي ((به در بگو ديوار بشنود)) ميشود. در بسياري از موارد کلام خود معصومين هم به همين صورت است . فهم اين نوع سخن نياز دارد که ما از ظاهر کلام عدول کنيم و اين وظيفه بر عهده بلاغت است. اگر بخواهيم يک تعريف کلي از علم بلاغت بگوييم، علم بلاغت از اصول و قواعدي حرف ميزند که با آن اصول و قواعد ميتوانيم حالتهاي کلام عربي و معناي آنها را بشناسيم. حالتهايي که در زيبايي کلام دخيل است. يک بحث ذاتي در علم بلاغت داريم که معاني و بيان آن را بر عهده دارند و يک بحث عرضي که علم بديع بر عهده دارد. علم بديع به زيبايي کلام ميپردازد. سجع، هجا و… بعد که اسلام وارد زندگي مردم شد و همراه با نزول قرآن، مردم و ادبا با يک کتاب بسيار غني در اين زمينه به نام قرآن مواجه شدند و ديدند که اين کتاب از حيث ادبي مخصوصا از حيث بلاغي مطالبي عالي دارد. همه ادبا خواستند کلامي در مقابل قرآن بياورند، نتوانستند. لذا اهميت به علم معاني و بيان در بين مردم گسترش پيدا کرد. بنابراين ادبا به سمت وضع علم بلاغت رفتند و بلاغت در همان زمانها بود که از در هم آميختگي با علم نحو جدا شد و شروع به پيشرفت کرد و روز به روز غني تر شد. در قرن پنجم و ششم هجري، مقداري از مباحث فلسفي و منطقي که از روم و يونان باستان به زبان عربي ترجمه شده بود، وارد بلاغت شد.
و متأسفانه از قرن ششم به بعد کار جدياي در علم بلاغت صورت نگرفت. کارها فقط به حاشيه زدن يا شرح نوشتن و تفصيل دادن، مثل مطول و…، خلاصه شده بود. و بايد بگوييم که اين عدم تلاش جدي در علم بلاغت باعث شد که ما در فهم بعضي از مطالب تفسيري و بعضي از مطالب روايي و سخنان بزرگان نيز دچار مشکل شويم.
اين تعريفي که کردم تعريف کلي بلاغت است که معمولا به آن پرداخته نميشود . بعضي از دوستان جسته و گريخته تعاريفي آوردهاند ولي بيشتر به تعريف علم معاني، علم بيان و علم بديع به صورت مجزا پرداختهاند نه به تعريف بلاغت به صورت کلي. بدين صورت که علم بلاغت شامل معاني، بيان و بديع ميگردد. علم معاني با معاني ثانوي کار دارد و علم بيان با طرق مختلف بيان يک مطلب سر وکار دارد که شامل استعاره، تشبيه، مجاز و کنايه ميشود و علم بديع هم که همان محسنات عرضي و بديعي در يک کلام ميباشد.
رهنامه: آيا در علم بلاغت اثرات اهل تسنن هم به چشم مي خورد؟
استاد: اين نکته خيلي مورد اهميت است که ما متأسفانه شاهد بلاغتي هستيم که علماي عامه در طول زمان آن را به ما ديکته کردند. از شيعيان کم داريم. حتي سيد رضي (ر ه) که مجازات النبويه دارد و مجازي که در بلاغت از آن بحث ميشود در اصل به ايشان بر ميگردد ولي در هيچ کتاب بلاغي اصلاً ذکري از ايشان نميبينيم. چون شيعه بوده. يا مثلاً ذکري از کتاب مجازات قرآنش نميبينيم . متأسفانه آنها به صورت بسيار دقيق و علمي، خواسته يا ناخواسته، قواعدي را در علم بلاغت آوردند که در تفسير و فهم ما از روايات تاثير گذاشته و تاسف بعدي اين است که بعضي از علما و مفسرين شيعه هم از همان قواعد و اصول تبعيت کردهاند. به عنوان مثال در آيه «لاتحزن إن الله معنا» که مربوط به مسئله غار و همنشيني پيامبر با ابوبکر در غار است، آنها در تمام کتابهاي بلاغي خودشان گفتهاند “لا تحزن” در اينجا براي استئناس است يعني انس گرفتن. يعني در آن موقعيت پيامبر شديداً دوست داشت با ابوبکر حرف بزند لذا به او گفت «لاتحزن ان الله معنا» و اين دلالت بر فضيلت ابوبکر ميکند. بعضي از دوستان نيز در کتابهاي شيعه همين را آوردهاند. درحاليکه غلط است. اگر به علم معاني و بحث حال و مقتضاي حال که خود آنها در کتابهايشان آوردهاند، رجوع کنيم، ميفهميم که اصلا بايد ببينيم قرينه و سياق، که از مسائل مهم علم معانياند، در اينجا بر چه چيزي دلالت ميکنند. آيا در موقعيتي که عرصه بر پيامبر تنگ شده و او را دنبال کردهاند و خداوند او را درون غاري فرستاده و تار عنکبوت و کبوتر را بر جلوي غار گذاشته، آيا اقتضاي حال اين است که پيامبر در آنجا ساکت باشد و حرفي نزند چون مشرکين مطلع ميشوند يا اقتضا اين است که حرف بزند. هيچ عقل سليمي نميگويد اقتضا در آنجا حرف زدن است. اگر پيامبر در آنجا که اقتضاي حال سکوت است حرفي بزند و بگويد «لاتحزن ان الله معنا»، اين «لاتحزن»، به معناي اصلي و حقيقي است يعني نترس. ترس تو ممکن است کار دست ما بدهد. اما با يک تفسير اشتباه ميبينيم اصلا قرآن اشتباه فهميده ميشود و دلالت آن به سمت و سوي ديگري ميرود.
علم بلاغت از اصول و قواعدی حرف می زند که با آن اصول و قواعد می توانیم حالتهای کلام عربی و معنای آنها را بشناسیم.
رهنامه: آيا علم بلاغت علمي محدود ميباشد و ديگر جاي توسعه ندارد؟
استاد: ما قائل هستيم که علم بلاغتي که امروزه در کتابها موجود است پنجاه الي شصت درصد اين علم مي باشد و عناوين کار نکرده خيلي زياد است. در علم معاني قرينه کاملا اثر دارد درحاليکه هيچ جا از قرينه بحث نشده است. سياق، از اساس علم معاني است که از آن هم هيچ جا، حرفي نزدهاند. علم معاني وارد در مباحث جملات کلي، مسائل تقييد و اطلاق يا متممهايي که در زبان فارسي مصطلح است، نشده، در حاليکه اينها از اصول اين علم ميباشد. بلاغت امروز به ما ميگويد اصل در کلام مسند و مسنداليه است در حاليکه اصل فقط اينها نيست. متممها، مفاعيل و جار و مجرور نيز بايد از ارکان جمله شمرده شود. چون اگر اين رکنها نباشد جمله اشتباه فهميده ميشود. مثلا اگر در جمله “و ما خلقنا بينهما باطلاً”، و در جمله “و ما خلقنا السموات و الأرض و ما بينهما لاعبين” کلمه “باطلا” و کلمه “لاعبين” را نياوريم کلام به هم ميخورد در حالي که نه مسند هستند و نه مسنداليه.
رهنامه: آيا علم بلاغت در فهم دين تاثير دارد و اساسا نبود آن چه تاثيري ميتواند در دين داشته باشد ؟
استاد: پس سوال اين است که اگر بلاغت را به صورت کلي و در جايگاه اصلي خودش در نظر بگيريم چه تاثيري در فهم دين دارد؟ آيا واقعاً در فهم متون ديني تأثير دارد؟ ميدانيم که بهترين متن ديني ما قرآن است که خيلي هم بر آن تاکيد شده. در بين مفسرين زمخشري در کشاف و مرحوم علامه در الميزان، بيشترين افرادي هستند که از علم بلاغت استفاده کردند و اعتقاد حقير بر اين است که استفاده علامه در تفسير الميزان قابل قياس با زمخشري در کشاف، نميباشد و اعتقاد دوم ما اين است که اگر مرحوم علامه از اين مباني فهمي بلاغت استفاده نميکردند تفسيرشان تفسير الميزان نميشد. آقاي زمخشري در صفحه دوم کشاف چنين بيان ميکند که اگر فقيه در فتوا از همه علما فقيهتر باشد، متکلم در کلام از همه بالاتر باشد نحوي از سيبويه هم نحويتر باشد اخباري و واعظ و لغوي در علوم خودشان يکهتاز و سرآمد روزگار باشند، اجازه غوص در قرآن و تأمل در قرآن را ندارند مگر اينکه در دو علم معاني و بيان نيز متخصص بشوند. و اين کلام ايشان واقعاً کلام صحيحي است و بعضي از ديگر علما هم چنين نظري گفتهاند. در رابطه با فقه هم همين مطلب را از بعضي از علما داريم. به عنوان مثال علامه وحيد بهبهاني در الفوائد الحائريه اينطور گفته است که سيد مرتضي، شهيد ثاني، شيخ احمد بن بحراني، علم معاني و بيان را يکي از شرائط اجتهاد ميدانند. بلکه شيخ احمد بحراني و شهيد ثاني علم بديع را هم از شرايط اجتهاد ميدانند. اين را مرحوم علامه وحيد بهبهاني ميگويد. از علماي امروزي چنين جملاتي زياد داريم. واقعاً نقش قواعد معاني و بيان و علم بلاغت در فهم دين لابد منه است. من چند مثال ديگر از قرآن عرض ميکنم. خود حقير تک تک آياتي را که تا حال بررسي کردهام ميبينم در هر آيه چندين مفهوم تفسيري توسط قواعد بلاغي فهميده ميشود و مطمئنم که آيات ديگر هم به همين صورت است . گاهي آقايان خيال ميکنند کار ما شبيه تجزيه و ترکيب در علم نحو است مثلا ميگوييم اينجا تقديم ماحقه التاخير است يا اينجا فصل است يا اينجا قصر است و… ولي اين صحيح نيست بلکه ما ميگوييم با توجه به قاعدههاي بلاغي ميتوان قرآن را فهميد و مراد خدا را درک کرد يعني به اغراض کلام و بعضي از معاني باطني و ثانوي پي برد. مثلا مرحوم علامه طباطبايي در تفسير آيه ولايت؛ «انما وليکم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يؤتون الزکوة و هم راکعون» (55 مائده)، ايشان با توجه به خود آيه و استفاده از دو اصل بلاغي، ولايت علي بن ابيطالب (ع) را اثبات ميکند. يکي اصل سياق که در علم معاني است، دوم بررسي اصول و قواعد تطبيقي علم معاني. ما در علم معاني اين نظر را که خيلي هم جدي است، ميخوانيم که در قصر حقيقي تقسيم به افراد و قلب و تعيين نداريم. و قصري که به افراد، تعيين و قلب، تقسيم ميشود، قصر اضافي است نه حقيقي. اين را تا حال در غالب کتابهاي بلاغي داشتيم که با توجه به اين اصل ما نميتوانيم از خود آيه ولايت اميرالمؤمنين را اثبات کنيم. اما مضمون بيان مرحوم علامه اين است که چرا قصر به افراد و تعيين و قلب فقط در قصر اضافي است بلکه در قصر حقيقي هم ميتواند باشد. که اثبات شده و انشاءالله بيان خواهد شد. وقتي در قصر حقيقي هم باشد آنگاه آن را چه افراد بگيريم و چه قلب، با انّما، ولايت را ميتوان ثابت کرد. البته، با اثبات مطالب ديگري مثل درست کردن سياق آيه يا اينکه الذين جمع است، عام است ولي در اينجا دلالت بر خاص ميکند که آن هم با کمک علم نحو به راحتي ميتوان اثبات کرد. در اينصورت مطلب خيلي شيرين ميشود و فهم خيلي عوض ميشود. اعتقاد ما اين است اگر کسي بلاغت را بداند و با آن سر و کار داشته باشد ميتواند بسياري از آيات را به صورت کلي تفسير کند و از اصول و قواعد علم بلاغت ميتواند مراد واقعي خدا را بفهمد. مثال ديگر اينکه در قرآن آيه “بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين” داريم. اين همه قيد در اين آيه براي چيست. چرا رب العالمين، چرا الرحمن، چرا الرحيم، چرا مالک يوم الدين، چرا فقط اين سه قيد آمده. خدا قيود زيادي دارد پس آوردن اين قيود دليل ميخواهد. در روايتي از اميرالمومنين علي (ع) در بحارالانوار جلد دوم داريم که ميفرمايد: «واعلموا رحمکم الله أنه من لم يعرف…» يعني» اگر کسي نداند علم قضا و قدر، تقديم و تاخير، مبين و عميق، ظاهر و باطن، ابتدا و انتها، سوال و جواب، قطع و وصل و مستثني و اينها را، اصلاً اجازه ندارد فهم دين کند والا اشتباه ميکند. چرا اين سه قيد را آورده و قيود ديگر را نياورده. چرا الرحمن الرحيم را هم در آيه اول آورده و هم در آيه سوم تکرار کرده است. چرا فرموده «اياک نعبد و اياک نستعين» چرا نفرمود «اياک نعبد و نستعين» اينها همه دارد مطلب به ما ياد ميدهد. چرا نعبد را بر نستعين مقدم کرد. طبق فرمايش مولاامير المومنين عليه السلام تقديم بيان دارد بايد بدانيم چرا مقدم کرده است. و مثلا در سوره بقره مي فرمايد: “الذين يؤمنون بالغيب»، چرا يؤمنون را فعل آورده است. چرا مقيد به ( بالغيب ) کرده است و… علم بلاغت در تفسير قرآن نقش اصلي را دارد و پايه فهم دين هم قرآن است.
در علم فقه نيز که حرف مرحوم علامه وحيد بهبهاني را خدمتتان عرض کردم. در علم فقه در باب نکاح به مطالبي برخورد ميکنيم که اگر کسي مثلا بحث کنايه را نداند اصلاً روايات باب نکاح را نميتواند بررسي بکند. چون معصوم (ع) در بعضي جاها حيا به خرج داده و مطالبي را که قبيح بوده با کنايه بيان کرده است. در ابواب ديگر نيز زياد است. يک وقتي جواهرالکلام را بحث ميکرديم باب قضا را، ديدم روايت ابيخديجه که نقل ميکنند “اياکم ان يحاکم بعضکم بعضا الي اهل الجور و لکن انظروا الي رجل منکم يعلم شيئا من قضايانا”( وسائل الشيعه، باب 1، ابواب صفات قاضي، حديث 5)، بعضي از فقها با استفاده از اين شيئاً گفتند قاضي نيازي نيست که مجتهد باشد. چرا؟ چون شيئاً تنوين دارد و تنوينش نکره است و نکره دلالت بر قلّت ميکند. البته بايد دانست که نکره گاهي دلالت بر کثرت يا عظمت ميکند و نياز به قرينه دارد. کاري ندارم که کداميک درست است اما اينکه از روي تنوين نکره يک فهم روايي پيدا کردهاند و فتوا دادهاند، خيلي مهم است. در مورد کنايه بحث مفصلي در باب حج بين علما شده که آيا فقط ( اراقة الدم ) شرط است، يعني فقط بايد يک خونريزي کنيم يا اينکه علاوه بر خونريزي بايد “و أطعموا القانع و المعتر» شود يعني به فقرا و مساکين هم بايد بدهيم. بعضي از آقايان از روايت برداشت کردند که فقط “إراقة الدم” مهم است. بعضي ديگر از علما گفتند إراقة الدم کنايه است و يک سري قرائن متصل و قرائن منفصل نيز براي آن آوردهاند. علي اي حال در اينجا اختلاف فتوا پيش آمده که بازگشت به کنايه دارد. اين يکي از نمونههايي است که در بحث فقهي با آن برخورد ميکنيم.
ما قائل هستیم که علم بلاغتی که امروزه در کتابها موجود است پنجاه الی شصت درصد این علم می باشد و عناوین کار نکرده خیلی زیاد است.
در روايات عمومي نيز به اين مطالب برخورد ميکنيم. مثلاً روايتي از پيامبر مکرم اسلام (ص) است که در رابطه با امام علي (ع) ميفرمايد و خود اميرالمومنين(ع) ظاهراً نقل ميکند. روايت در بحارالانوار “في مناقب اميرالمومنين (ع) و تعدادها” است قال علي (ع): “وأما العشرون، فإني سمعت رسول الله (ص) يقول لي مثلک في امتي مثل باب حطه في بني اسرائيل فمن دخل في ولايتک فقد دخل الباب کما امره الله عزوجل”، يعني منقبت بيستمي که پيامبر در مورد من فرموده است اين است که : “ مثل تو در امت من مانند درب حطه در بني اسرائيل است. هر کسي در ولايت تو وارد شود، همانطور که خدا فرموده داخل درب شده است” ما هستيم و اين روايت. اين بحث در باب تشبيه علم بيان کار ميشود که در قرآن آنقدر تشبيه داريم که اگر کسي در تشبيهات توجه نکند فايدهاي ندارد. اگر بدون توجه به تشبيه بخواهيم معنا کنيم ميگوييم: باب حطه يک در ايده آل است که هر که وارد آن بشود بخشيده ميشود. اما بايد در وجه شبه دقت بکنيم. وجه شبه در مشبه به، اعلا و اجلا از مشبه است. گوينده ميخواهد وجه شبه را از مشبهبه، به مشبه انتقال بدهد. لذا به تاريخ ميرويم که ببينيم باب حطه چيست. باب حطه يکي از درهاي بيتالمقدس است کما اينکه مرحوم علامه طباطبايي هم در الميزان آورده که آنها وقتي گناه ميکردند از اين در وارد ميشدند و اين در، در بخشش بود. اصلاً کلمه حطه که يک کلمه عبري است به معناي (اللهم اغفر) است. پيامبر به علي(ع) ميگويد که شما باب بخشش و مغفرت اين امت هستي. يعني هر کس داخل در ولايت شما بشود و ولايت شما را به معناي حقيقي بپذيرد ديگر غصهاي نداشته باشد و از همه چيز راحت است. که البته اين معنا به تشريح بيشتري نياز دارد. پس فهم اين روايت مبتني بر فهم تشبيه است. يا مثلا تشبيهي در قرآن داريم که : «يخرجون من الاجداث کأنهم جراد منتشر» سوره قمر آيه 7 ميباشد، از گورهايشان بلند ميشوند مثل ملخهايي که منتشر ميشوند. معناي اين آيه چيست. به سراغ مشبهبه ميرويم، وجه شبه در جراد المنتشر چيست، با توجه به اينکه وجه شبه را ذکر نکرده ميتوان وجوه زيادي را ذکر کرد که هر کدام به جاي خود صحيح ميباشد مثلا :
1ـ تشبيه به ملخ يكى براى كثرت آنها است كه ما در زبان فارسي مىگوئيم مثل مور و ملخ جمع ميشوند.
2ـ اينکه سير حرکتي آنها در هم و بر هم است يعني به هم ميريزند و از هر طرفى فرار مى كنند و راه نجاتى ندارند.
3ـ حرکت دارند ولي سرگردانند.
4ـ جمعند ولي متفرق و جداي از يکديگر هستند.
5- عدد آنها بي شمار است و به شمارش در نميآيند.
6- نميدانند کجا ميروند.
7- توجه و التفات به يكديگر ندارند همينطور مردم از قبرها مبعوث گردند.
8 ـ از اينکه اجداث محل اجساد است به نوعي ميتوان گفت ظاهر آيه دلالت بر معاد جسمانى مىكند به اين صورت که كه بگوييم اين تشبيه زنده شدن و خروج از قبرها را بيان ميکند همانطور که مشخص است ملخ دم خود را زير خاك ميكند و تخم ميگذارد بعد از چندى تخمها، کرم ميشوند سپس تغيير شكل ميدهند و تبديل به پروانه و بعد ملخ ميشوند. انسان هم در روز قيامت از درون قبر خودش به صورت زنده بيرون ميآيد و منتشر ميشود و مفاهيم زياد ديگري نيز ميتوان از اين تشبيه به دست آورد. مرحوم آقاي خويي در مصباح الفقاهة جلد 1 در بحث حرمت غيبت به آيه 12 سوره مبارکه حجرات، آيه غيبت اشاره کرده و آن قدر وجه شبه بيان ميکند و تشبيه را توضيح و تفصيل ميدهد کأنه از اين توضيحات به روايتهاي ديگري دست پيدا ميکنيم .
مثالي ديگر اينکه در باب نماز شب روايت داريم که ميفرمايد: «ليس من عبد إلا يوقظ في کل ليله مرة او مرتين فإن قام کان ذلک» يعني هر بندهاي در شب يکبار يا دوبار بيدار ميشود، اگر بلند شود و کارهاي نماز شب را انجام دهد ثوابها و پاداشهايي که در نظر گرفتهايم براي او هست اما “والا فحج الشيطان فبال في اذنه” يعني وگرنه شيطان حرکت ميکند و در گوش او بول ميکند. بعضي از دوستان وقتي اين روايت را ميبينند اينطور توضيح ميدهند که پس معلوم است که شيطان بول دارد اما بولش نامرئي است و بول نامرئي او در مغز و اعصاب ما اثر ميگذارد و نميتوانيم کارهاي صالح و خوب مانند نماز شب را انجام دهيم. در ظاهر هم مطلب زيبا به نظر ميرسد. ولي چنين نيست. بلکه بحث در مورد کنايه است. وقتي ميگويد : (( فبال الشيطان في اذنه ))، دارد کنايه ميزند که شيطان با او بازي ميکند و جلوي کار نيک را ميگيرد و نمي گذارد بلند شود. همانطوري که در (( فحج الشيطان )) هم يک نوع کنايه است و آن يک نوع راه رفتن خاصي است که خيلي پست است، جلوي پاهايش را کنار هم ميگذارد و از عقب پاهايش فاصله ميگيرد يعني تمام برنامهريزيش با اين راه رفتن پست و رديء اين است که جلوي پا شدنش را بگيرد نگذارد نماز شب بخواند. معناي روايت اين است نه آنکه به معناي ظاهر اکتفا کنيم. دليل مطلب هم آن است که به مبحث کنايه دقت نکرده اند. روايات در اين باب خيلي زياد است. من حيث المجموع در ضرورت مطلب در فهم قرآن شکي نيست. «اولئک علي هدي من ربهم و اولئک هم المفلحون» چرا در اينجا واو آورده است. نيازي به واو و همچنين اولئک نيست. ميتواند بگويد «اولئک علي هديً من ربهم، و هم المفلحون» اينها دارد به ما مطلب ميگويد. واو را آورده يعني وصل کرده و فصل نياورده. اولئک را با علي هديً آورده و استعاره تبعيه به ما ميدهد. قرآن بر معاني، فصل، وصل، ايجاز، قصر، مقتضاي حال توجه دارد. اصلاً در جملات خبريه، مثلا وقتي به پيامبر ميگويد «ذلک الکتاب لاريب فيه» مگر پيامبر شک دارد که برايش تاکيد ميکند. يک مطلب بلاغي در آن نهفته است. اينها را اگر مشخص کنيم در فهم مطالب تغييراتي صورت ميگيرد.
يا مثلاً در روايت داريم “ثمرتها الفتنة” يعني ثمره دنيا فتنه است. بايد استعاره و مجاز را در آن بفهميم. در اينجا استعاره مکنيه بکار رفته. دنيا را به درخت تشبيه کرده، ولي لفظ درخت را نياورده و ثمره را که از لوازمات درخت است آورده، و آن را از باب استعاره تخييليه به مشبهبه اصلي که الان مستعار است، اضافه کرده. همانطوري که در درخت، اصل، ثمره است اصل دنيا هم فتنه است. اگر کسي به دنيا بچسبد ميوه آن فتنه است. اين روايت اين مطلب را با زباني بلاغي و ادبي بسيار زيبا بيان ميکند. بعضي جاها نفهميدن اين مطالب به اصل دين خلل وارد ميکند. اما در بعضي جاها خللي وارد نميکند ولي دقت در اين نکات ترجيح دارد و فهم مطلب را زيباتر ميکند.
رهنامه: آيا نپرداختن به اين علم، علت خاصي داشته است؟
استاد: چند دليل را ميتوانيم نام ببريم، اولا آميزش اين علم با علوم ديگري مثل منطق و نحو باعث شد کساني هم که ميخواستند در زمينه اين علم کار کنند، ناخواسته وارد مباحثي در زمينه منطق، يا تفسير يا اصول بشوند. لذا مباحثي وارد اين علم شد اما مسائل و اصول خود اين علم گسترش پيدا نکرد. به هر حال ما پي ميبريم که بسياري از استنباطهاي اشتباه ما در فهم مسايل تفسير، فقه، اصول و در علوم ديگر که از آيات و روايات در آن استفاده ميکردند مانند علم اخلاق، مسائل اجتماعي و… بخاطر اشتباه در فهم مسائل بلاغي و کار نکردن در اين زمينه بوده است.
يکي از دلايل ديگر، کم همتي علما نسبت به اين علم بوده است. اين را از تفاسير و شرحهايي که زدهاند، دريافت ميکنيم. حتي در خيلي از مسائل علم بلاغت، همان مثالهايي را که در قرن دوم و سوم هجري زده شده است، امروز هم بهکار ميبريم. يعني توانايي تغيير مثال را هم نداشتند. ممکن است دليلش تعصبي بوده که نسبت به امرء القيس و نسبت به بعضي از شعراي عرب وجود داشته. اما نبايد اين تعصب در فهم قرآن هم رسوخ کرده و کار به مفاهيم اشتباه ختم پيدا کند.
اگر کسی بلاغت را بداند و با آن سر و کار داشته باشد می تواند بسیاری از آیات را به صورت کلی تفسیر کند و از اصول و قواعد علم بلاغت می تواند مراد واقعی خدا را بفهمد.
دليل سوم کمهمتي کساني بوده که مسؤليت نظام درسي حوزههاي علميه را بر عهده داشته اند. در آن نظامها، پژوهشهاي بلاغي و کتابهاي آموزشي و تحقيقي بلاغي در سطوح بالا اصلا مشاهده نميشود يا بسيار کم بوده است. البته در قسمت دانشگاه ما به يک سري مطالبي در بلاغت زبان فارسي که آن هم برگرفته از بلاغت زبان عربي است بر ميخوريم که خوب است و کارهاي خوبي صورت گرفته است. اما در قسمت بلاغت عربي که در بعضي موارد فهم قرآن و روايات و فهم فقه متوقف بر آن است، کار جدي صورت نگرفته است. لذا ما به صورت جدّ به تفاسير اشتباهي از آيات و به فتواهاي اشتباهي در فقه بر ميخوريم که برگرفته از فهم اشتباه در بلاغت بوده است. اين سه دليل اصلي عدم رشد بلاغت مي باشد.
رهنامه: پيشنهاد شما براي رفع اين مشکلات چيست؟
استاد: يکي اينکه بايد به طور جدي در فکر رونق اين علم باشيم. اين علم به صورت پراکنده در علوم ديگر آمده است. مثلا مباحث استعاره، کنايه و مجاز در علم اصول هم بحث شده اما جايگاهش آنجا نيست. لذا به آن مباحث لفظي علم اصول ميگويند. در حاليکه جايگاه مباحث لفظي در اصول نيست و در آنجا به صورت کامل به آن پرداخته نشده است. اينکه ميگويند جملات انشايي در معناي خبري يا جملات خبري در معناي انشايي که در احاديث فقهي هم کاربرد دارد، بحث کامل آن در علم بلاغت است. يا مثلا بعضي از مباحث که در علم فقه اللغه و در علم لغت آمده، جايش اينجاست. يا بعضي از اين مباحث در علوم قرآني و در علوم حديث و در فقهالحديث بحث شده ولي جايگاهش آنجا نيست. لذا اهل حديث در اين مباحث به اشتباهاتي ميرسند و همان اشتباهات را در فهم حديث دخيل ميکنند و کار درست پيش نميرود. پيشنهاد ميکنم که در علوم قرآني، در مقدمات تفسير به علم بلاغت البته به صورت صحيح بيشتر پرداخته شود.
پس، اولا توجه جدي به اين علم در حوزههاي علمي شيعي امروز خيلي ضرورت دارد. دوم، نوشتن کتابها، مقالهها و توليد علم در اين بحث آنقدر جا دارد که ضرورت آن بر خواص پوشيده نيست و همانطور که در علم فقه يا تفسير روز به روز با مطالب جديد برخورد داريم در بلاغت نيز با مباحث جديد سر و کار داريم و اين علم ديد ما را نسبت به فهم دين و روايات و حرف بزرگان عوض ميکند.
انشاءالله روزي برسد که به اينها جامه عمل پوشيده شود و ما بتوانيم در فهم دين از تمام علومي که به نحوي موثر است استفاده کنيم.