
جايگاه خودباوري در علوم تربيتي در گفتوگو با حجت الاسلام و المسلمين زارعان
رهنامه: موضوع اين شمارة نشريه رهنامه پژوهش که در راستاي مسائل مرتبط با فرهنگ علمي حوزه قدم بر ميدارد، بحث خودباوري علمي است. گفتگو را با اين سؤال شروع کنيم که عالمان علوم تربيتي، مفهوم خودباوري علمي را چگونه تعريف ميکنند؟ و سؤال دوم اينکه در مباحث علوم تربيتي چه مفاهيمي در ارتباط با مفهوم خودباوري و اعتماد به نفس وجود دارد؟
مسئله خودباوري و بهطور مشخص خودباوري علمي که مربوط به فضاي علمي طلبه و دانشجو ميشود، از اين جهت که با سرنوشت علمي و رشد و پيشرفت علمي فرد و حتي جامعه ارتباط مستقيم دارد، اهميت مضاعف نسبت به موضوعاتي که اين ويژگي را ندارند، مييابد و اثرات عمده و ماندگار فردي و اجتماعي در پي دارد.
در بحث ما، يک طلبه در حال رشد داراي يک دوره قبل تحصيل طلبگي، يک دوره تحصيلي مشخص و سپس يک دوره بازدهي است؛ يعني عمر او را به سه وهله تقسيم ميکنيم. اگر دوره قبل از تحصيل و دوره تحصيل شخص که شايد حدود 20 تا 30 سال باشد، با رنگ خودباوري ترکيب گردد، دوره بازدهي او، معنادار و نتيجهبخش خواهد بود. ولي اگر اين اتفاق نيفتد نتيجهاش تقريباً به نوعي بطالت فرد و يا شايد زنداني شدن همه آن چيزهايي ميشود که ياد ميگيرد، بدون اينکه هيچ نتيجهاي براي خود فرد يا جامعه داشته باشد. چون فرد در اثر نداشتن خودباوري به دو مشکل برخورد ميکند. يا اينکه جرأت تحليل و اعتمادِ بر حرف خود را ندارد و يا اگر اين اعتماد را هم پيدا بکند جرأت تجلي و انعکاس آنها را نخواهد داشت. اين راجع به اهميت بحث است.
اما قاعدتاً اگر بخواهيم طبق روال طلبگي بحث کنيم بايد اول بگوييم منظورمان از خودباوري چيست، اين مفهوم چه ويژگيهايي دارد، چه کاراکترهايي در فرد ايجاد ميکند که بر اثر آن به يک فرد عنوان خودباور ميدهيم و ديگري را فاقد خودباوري ميدانيم.
براي تعريف مفهوم خودباوري ميتوان انعکاسها و نشانههاي آن را در سه بُعد شناختي، انگيزشي و رفتاري فرد تعيين و مشخص کرد. انعکاس در اين سه بعد، مجموعهاي خواهد بود که ما به آنها ميگوييم خودباوري. به اين معنا که يک جنبه انسان، جنبه عقلاني و شناختي اوست؛ يک جنبه، جنبهي هيجاني، عاطفي و انفعالي و احساسي اوست؛ يک جنبه هم جنبهي رفتاري و کنشي انسان است. ما خودباوري را در قالب اين مدل، تعريف ميکنيم.
یک انسان خودباور، در باور نسبت به خودش شناخت دقیق دارد، احساسش نسبت به خود، هموار است یعنی انگیزه متناسب با شناخت دارد و رفتارش را بر همین اساس شکل می دهد.
شخص خودباور کسي است که اولاً شناخت صحيح و متعادل از ويژگيهاي مثبت و منفي خود دارد. اين در بعد شناختي است. نکته دوم اين است که احساسات و انفعالات و انگيزشهاي خود را به سمت آن شناخت سوق ميدهد. يعني پس از شناخت صحيح از خودش و از ويژگيها و صفات منفي و مثبت خويش، سعي ميکند نسبت به آنها باور و انگيزه پيدا کند. به اين معنا که آنچه را که از خود ميداند، از نظر تعلقات نيز به همان شکل به آنها وابسته و متعلق بوده و همان احساس را نسبت به آنها داشته باشد. توجه شود که اين امر کاملاً با شناخت متفاوت است. گاهي ممکن است شناخت اتفاق بيفتد اما آدم نسبت به آن تعلق انگيزشي نداشته باشد. نکته سوم بُعد رفتاري است. يعني پس از شناخت ويژگيهاي مثبت و منفي خود و سوق دادن انگيزهها و تعلقات خود به سمت آن، در رفتار هم براساس آنها عمل کند. ممکن است اين مرحله بطور اتوماتيکوار اتفاق بيفتد و انسان هم چندان متوجه آن نباشد. بنابراين اگر منشور سه بُعدي در شخصي تحقق پيدا بکند او يک شخص خودباور است. يک انسان خودباور، در باور نسبت به خودش شناخت دقيق دارد، احساسش نسبت به خود، هموار است يعني انگيزه متناسب با شناخت دارد و رفتارش را بر همين اساس شکل ميدهد.
يک نکته مهم اينکه خودباوري، في نفسه ارزشمند نيست بلکه بسته به متعلقش ارزشمند ميشود. و ديگر اينکه درجهاش هم ممکن است متفاوت باشد. يعني ممکن است نکات منفي زيادي در وجود من باشد و همه آنها را باور کرده باشم، بنابراين خودباوري دارم اما خودباوري من روي نکات منفي و ارزشهاي منفي است.
رهنامه: آيا خودباوري يک مفهوم بسيط است يا اينکه اجزايي دارد؟
ما خودباوري را يک مقوله انتزاعي و در فضا نميدانيم. همانطور که عرض کردم اين مقوله سه بُعد دارد. يکي از ابعادش رفتار است. يکي از ابعادش انگيزه و احساسات نسبت به آن است و يکي هم شناخت است. اينکه من آدم خودباوري باشم يعني چه. تعريف ما از خودباوري اساس کار است. يک تعريفي ميتواند اين باشد که فقط شناخت کفايت ميکند، مثلا من ميدانم آدم قوياي هستم. در حالت دوم ميتوان خودباوري را به شناخت و گرايش تعريف کرد، اما رفتار را به آن ضميمه نکرد مثل اينکه بگويم من قوت خود را ميشناسم و از قوت خودم خوشم ميآيد؛ يعني ملائم و مناسب با نفس من است. ولي اگر رفتار را به آن ضميمه نکنيم، خودباوري تجلي پيدا نميکند. لذا براي اينکه امري مشمول تعريف ما از خودباوري بشود بايد علاوه بر شناخت و گرايش، ما به ازاي خارجي داشته باشد.
ممکن است به ذهن خطور کند که خودباوري في نفسه چيز خوبي است. اگر آن را تحليل بکنيم يعني مثلا آدم جرأت و جسارت کافي را داشته باشد در ابراز عقيده، در حضور در اجتماع، در اظهار نظر و در استقلال فکري. اينها خوب است اشکال ندارد. اما بايد توجه شود که اين يک بخش از خودباوري است. کمال خودباوري به اين است که من اين استقلال فکري را نيز دوست داشته باشم و برايم سخت نباشد. ثانياً سعي کنم ابرازش کنم. بنابراين اگر اين سه تا شد، آن وقت بعدش بلافاصله سوال ميشود اين استقلال فکري در کجاها تحقق پيدا ميکند؟ در چه فکر و عمل و رفتاري؟ پس به تنهايي ارزش مثبت و منفي پيدا نميکند؛ ولو اينکه از يک زاويه ممکن است بگوييد خودباوري چيز خوبي است. اما اينکه اين آدمي که خودباور است آدم درستي است يا نه، لزوما نميتوان گفت. مانند عزت نفس، در عزت نفس هم خيلي از افرادي را که ما مثبت نميدانيم، ممکن است داراي عزت نفس بالا باشند اما لزوماً نميتوانيم عنوان ارزشمند به آنها بزنيم. اينها راجع به بحث تعريف است.
اما وارد بحث دوم شويم که به بستر علمي خودباوري مرتبط است. مفهوم خودباوري از طرفي چون به نفس و روان انسان تعلق دارد، در مباحث روانشناختي مطرح ميشود. يعني بُعد روانشناختي دارد و از طرفي به دليل ارتباط انسان با اجتماع و به دليل اينکه در جوامع، جلوه دارد، در مباحث جامعهشناختي بحث ميشود و همچنين به دليل اينکه ويژگياي است که نياز به پروراندن و تربيت دارد، يعني مفهوم و مقولهاي است در وجود انسان که اگر خوب با آن تعامل بکنيم رشد ميکند در علوم تربيتي هم از آن بحث ميشود. لذا از نگاه علوم تربيتي به اين جهت در بحث خودباوري وارد ميشويم که معتقديم مفهوم خودباوري را که از نظر روانشناختي تحليل کردهايم ميتوانيم در انسانها ايجاد کرده، پرورش داده و به اوج برسانيم و چون پروسه تربيتي به آن تعلق ميگيرد، پس در علوم تربيتي هم مطرح ميشود. سوال اين است که آيا علوم تربيتي در مفهوم خودباوري حرفي دارد يا ندارد؟ در بحثهاي روانشناختي، خودباوري را به عنوان يک مقوله بماهو مطرح ميکنيم، يعني اينکه خودباوري چيست و عوامل تاثيرگذارياش چيست. اما اينکه مثلاً آيا در مورد طلبه، ميتوانيم اين مقوله را رشد بدهيم و چگونگي اين رشد، در نگاه تربيتي و علوم تربيتي بحث ميشود.
مقوله خودباوري در نگاه علوم تربيتي از زاويههاي مختلفي مورد توجه قرار ميگيرد يکي اين که مثل خيلي از مقولههاي تربيتي ديگر، نيازمند توجه به آن از دوره کودکي است. خيلي از مباحث ديگر مثلا مباحث ايماني و معنوي نيز اينگونه هستند. مباحث ارزشهاي اخلاقي نيز اينجوري هستند. خيلي زمانگير است پاسخ به اينکه در وقت نوجواني يک فردي که احياناً هيچ وقت با ارزشهاي ديني ارتباطي نداشته بگويد چگونه ميتوانم به خداوند علاقمند بشوم؟ نميگوييم نميشود اما قطعاً ميگوييم اي کاش پدر و مادر تو از بيست سال پيش سوال کرده بودند و خودشان الگوهاي صحيحي بودند تا امروز بطور اتوماتيکوار به آن نتيجه رسيده بودي. اين نکته اول ماست که شايد بشود گفت مخاطب اصلي در اين فضا، مربيان، خانوادهها، معلمان و کساني هستند که تأثيرگذاران اوليه در رشد کودکي و حتي نوزادي بچه هستند تا به اين مرحله برسد.
اگر سوال بکنيد علوم تربيتي بحث خودباوري را از کجا شروع ميکند و چگونه وارد بحث خودباوري ميشود، عرض ميکنم اگر مباحث وراثتي و مباحثي که قبل از تولد فرزند، ارتباط به فرزند دارد را فاکتور بگيريم ولي قطعاً با ابتداي تولد کودک مباحث علوم تربيتي با بحث خودباوري شروع ميشود و اولين و مهمترين بحث خودباوري با بحث الگوپردازي مطرح ميشود.
یکی از عوامل اصلی عدم بروز این استعدادها این است که فرد در سه مقوله به خودش نرسیده است؛ اولا آنها را نشناخته، ثانیا باور انگیزشی نسبت به آنها پیدا نکرده است و ثالثا در مقام رفتار سستی و تنبلی کرده است.
سرفصل مهم در مباحث علوم تربيتي بحث الگوپذيري است. بحث اين است که پدر و مادر در رفتار خودشان صرف نظر از آموزشهايي که به کودک ميدهند با الگوپردازي، ميتوانند خودباوري را ايجاد کرده، تلقين کنند و موانع آن را از بين ببرند و يا زمينههاي تحقق آن را ايجاد کنند. اگر پدر يا مادري، عبارات و کلماتش با همسرش در حضور فرزند، که به خيال خود فکر ميکند متوجه نميشود، در حالي که گيرايي بالايي دارد و گفتهها و شنيدههاي ما را ضبط ميکند، اينگونه باشد که: نميتوانيم، نميشود، ممکن نيست، حالا ببينم ديگران چي ميگويند، بايد از آنها بپرسيم و به نظر آنها عمل بکنيم و امثال اين تعابير. تمام اين تعابير و گفتهها و رفتارها نوعي احساس ضعف و احساس عدم اتکاي به خود را به کودک القا ميکند. القاي اين احساس که کارها بنبست است و جرأت ورود پيدا نميکنيم بطور اتوماتيکوار تاثير جدي ميگذارد. بالعکس هم است. يعني اگر در الگوپردازي اوليه، مادر و پدر، در تعاملات خودشان، تعابيري مانند بياييد اين کار را بکنيم و ميتوانيم، ممکن است، ميشود و… بکار ببرند که حکايت از يک اراده و عزم جدي در آنها داشته باشد، در خيلي از موارد، حداقل در درصدي از رفتار فرزند متجلي خواهد شد. حتي زماني که کودک لب به سخن باز نکرده، يعني فقط زمان يادگيري و جذبش است و دارد فرا ميگيرد نيز اين تأثيرپذيري مطرح است.
قدم بعد از خانواده در بحث الگوپردازي، معلم است. معلمين هم خودشان شخصاً و هم از طريق محتواي کار آموزشي آنها و شيوه آموزش ايشان و فضاي آموزشي ميتوانند در کنار پدر و مادر، الگوپردازان مؤثري براي خودباوري و يا از دست دادن خودباوري باشند. بد نيست تاکيد بشود که گاهي اوقات در بحث تدريس و آموزش، ممکن است محتواي تدريس و مطالب ما، محتواي خودباوري باشد اما نحوه القاي ما و نحوه باور ما بر خلافش باشد. يعني مثلا من دارم درس خودباوري ميدهم و ميگويم ايراني ميتواند، جوان ايراني ميتواند، متن هم درباره خودباوري است، اما در آخر فرض کنيم يک نفر از معلم سوال بکند که اجازه هست که در مورد فلان مسئله تحقيقي بکنم و بياورم. معلم کافي است بگويد بعيد است بتواني، فعلا زود است، بعداً برايت ميگويم. يا مثلاً در درس انشا معمول بوده به بچهها بگويند اگر خودتان نتوانستيد بنويسيد از پدر و مادرتان کمک بگيريد و بنويسيد. يا رايجتر اينکه انشايي را تمجيد کنيم که کار خود شخص نبوده و صرفاً زيبا نوشته شده باشد، و اگر شاگردي با ابتکار و اختراع خودش متني را نوشته باشد چونکه سطح آن متن پايين است آن را مورد سرزنش قرار بدهيم. يعني عملاً بر خلاف متن درسي که خودباوري است، از دست دادن خودباوري را تلقين کنيم.
باز در ادامه پاسخ به اين سوال که چه سرفصلهايي در علوم تربيتي در ارتباط با خودباوري و اعتماد به نفس مطرح است، عرض کنم که در علوم تربيتي به خصوص در مباحث جديدتر، بحثي به عنوان «آموزش ارزش» مطرح است، که در واقع با اين سؤال شروع ميشود که آيا ما ميتوانيم ارزشهايي را که خودمان داريم و در نسل فعلي موجود است به نسل بعدي آموزش بدهيم؟ اصلاً بايد اين کار را بکنيم يا نه؟ بحثهاي زيادي شده و مقالات و کتابهاي مختلفي نوشته شده و اختلاف نظرهاي زيادي هم وجود دارد. مخصوصاً وقتي به بحثهاي اخلاقي و ديني، که به طور مشخص تعريف ارزشي در آن مصداق پيدا ميکند، ميرسد بعضي نگاههاي مادي و سکولار به اين سمت ميروند که نه ميتوانيم و نه بايد ارزشهايمان را به نسل بعد منتقل بکنيم. بنابر اين نظر آزادي و باز گذاشتن فضا براي نسل آينده اقتضا ميکند که ما آموزش ندهيم و نسل نو خودشان ارزشها را به دست بياورند. نتيجه اين فرايند، اين است که بسياري از ارزشهايي را که بزرگترها و نسل قبل ما به دليل اطلاعات خود و تجارب زياد به آن رسيدهاند، منتقل نشود و يک انفکاک و خلأ ارزشي ايجاد بشود. ما معتقديم که بايد ارزشهاي خودمان را به نسل آينده خودمان البته با روال و متد صحيح آموزش بدهيم و بنده فکر ميکنم يکي از ارزشهايي که مخصوصا در کشور ما در شرائط حاضر و در نگاههاي آميخته با بيداري نسل حاضر که متوجه وضعيت اجتماعي خودشان شدهاند بايد مورد توجه جدي قرار بگيرد همين مفهوم خودباوري است. اين از آمال و آرزوهاي استعمارگران و مستکبران عالم است که نسل حاضر خودباور نباشد و چه بسا اينها را در لايههاي مباحث علمي هم آورده باشند و به همين شکل به ما خورانده باشند که شما ضرورت ندارد که برگرديد و تاريخ خودتان را و گذشته را نگاه بکنيد و به قول خودشان حالت ارتجاعي پيدا بکنيد. ضرورت ندارد به نسل آينده بگوييد چه ارزشهايي داريد. اينها را ميگويند منتهي با رنگ و لعاب علمي خودش که مثلاً آموزش ارزش معني ندارد، اين تحميل است، اين القاي عقيده و شستشوي مغزي است و امثال اينها. پس بگذاريد نسل آينده خودش آزادانه انتخاب بکند. از سوي ديگر هم به نسل جديد القاء ميشود که پيشرفت و رشد در نزد آنهاست و رفته رفته بطور آرام و خاموش يک نوع سلب خودباوري از نسل حاضر انجام بگيرد. ولي به هر حال ما معتقديم ارزشهاي ما، ارزشهاي اسلامي و بومي، بايد به نسل آينده منتقل شود ولي تحميل بر نسل آينده نشود.
در جمع انبوه ارزشهاي اسلامي و بومي، يکي از ارزشهايي که به طور جدي بايد القا بشود، خودباوري است. خودباوري نه تنها در بحث ديني بلکه در کليت رشد انساني امر لازم به توجه است. در قلمروي فردي اگر بخواهيم استعدادهاي يک فرد شکوفا بشود و واقعاً نسبت به او دغدغه و دلسوزي داشته باشيم، بايد اين زمينه را در او فراهم کرد تا به خودش اتکا کند. شناخت از خود پيدا کند، نقاط مثبت و منفي خود را بشناسد و باور بکند و براساس آن سعي بکند استعداد دروني خود را متجلي و شکوفا بکند. اگر سعي نکنيم خودباوري را در اشخاص شکوفا کنيم، معنايش اين است که بخش زيادي از استعدادهاي فرد عملاً به حالت رکود و خمودي کشيده شده و فرد در درون خودش بميرد ولو اينکه در شکل ظاهري دارد رشد ميکند. بسياري از افراد انساني بخاطر نداشتن خودباوري درصد بالايي از استعدادهاي خود را با خود دفن ميکنند و شکوفا نميسازند. چه بسيار استعدادهايي که در انسان وجود دارد اما به دليل اينکه زمينه شکوفايياش فراهم نميشود به آن نميرسند و فرد به سن کهولت ميرسد و استعدادش از بين ميرود. يکي از عوامل اصلي عدم بروز اين استعدادها اين است که فرد در سه مقوله به خودش نرسيده است؛ اولا آنها را نشناخته، ثانيا باور انگيزشي نسبت به آنها پيدا نکرده است و ثالثا در مقام رفتار سستي و تنبلي کرده است. يعني يا نميداند و جهالت دارد، يا ميداند اما احساس ميکند مهم نيست و فکر ميکند درست است که اين استعداد را دارم اما در مقابلش نقاط ضعفي هم دارم و آدم ضعيفي هستم و نفس خودش را مناسب و ملائم او قرار نداده است و نکته سوم اين که حتي به اين احساس رسيده ولي تنبلي و کاهلي ميکند و در مقام رفتار به ميدان نميآيد. ممکن است نداند نويسنده خوبي است و بنابراين اين استعداد از بين برود. ممکن است بداند نويسند ه خوبي است ولي ميگويد نويسندگي به چه دردي ميخورد؟ و مثلا نويسندگي کار خوبي نيست و رهايش کند. در آخر ممکن است باور داشته باشد که نويسنده خوبي هست و از نويسندگي هم خوشش بيايد ولي حالش را نداشته باشد و تنبلي کند. در همه اين موارد نتيجه از بين رفتن استعداد فرد و خفه شدن آن ميباشد.
رهنامه: در بحث آموزش ارزش اشاره کرديد که براي اينکه شخص خودباور بشود ما بايد ارزشها را به او آموزش بدهيم چنانچه گفتيد اگر ارزشها، توانائيها و موفقيتهاي گذشتگان خودي را به آيندگان آموزش ندهيم خودباوري آنها سلب ميشود. آيا اين بدان معني است که خودباوري را به عنوان يک ارزش بايد آموزش بدهيم؟
عرض کردم در يک نگاه کلي بايد ارزشها منتقل بشود و يکي از اين ارزشهايي که ما به آن رسيدهايم اين است که خودباوري يک مقوله مثبتي است. بنابراين خودباوري را هم بايد به عنوان يک ارزش منتقل کنيم. نکته دوم اين بود که خودباوري مثل خيلي از ارزشهاي ديگر، نياز به پروراندن و تربيت دارد. يعني ما بايد همراه با کودک خودمان، همراه با نوجوان خودمان، همراه با جوان خودمان، ادامه بدهيم تا او به مرحله خودباوري برسد و در فرازهايي که احياناً نقاطي به وجود ميآيد که عوامل کاهشدهنده يا سلبکننده خودباوري هستند آنها را شناسايي بکنيم و از بين ببريم. فرايند اين رشد دقيقاً عين رشد بدني در مورد کودکان است. در مورد رشد بدني، به تغذيه مناسب ميرسيم، واکسيناسيون مناسب انجام ميدهيم تا از بيماري جلوگيري شود، به علايم هشداردهنده توجه ميکنيم. بايد عين اين امر را در مورد خودباوري هم داشته باشيم و به محض اينکه احساس کرديم مثلا اگر کودک در فضاي اجتماعي در کلاس اول ابتدايي انس نميگيرد با بچهها و جرأت حضور در اجتماع را ندارد، کار خودش برايش ارزشمند نيست، چيزي که مينويسد و يا دفترچه مشقش برايش ارزش ندارد که چه کار قشنگي کردم چه خط قشنگي نوشتم. هريک از اين هشدارها که بوجود آمد بلافاصله بايد به مشاور مراجعه کنيم و دنبال حل آن باشيم.
يکي ديگر از چيزهايي که در علوم تربيتي و در روانشناختي به آن توجه ميشود بحث شخصيت است. کلمه شخصيت کلمه گويا و روشني است و از کلمه شخص آمده است. بدين معنا که هر کس براي خودش يک شخص است. يعني تو به خودي خود، خودت هستي و کاملاً متمايز از ديگران هستي. اگر هفت ميليارد آدم داريم، تو هم يکي از آنها هستي، تو جذب شده و حل شده در آنها نيستي که پيرو آنها باشي بلکه تو ميتواني از طرف ديگر بروي و آنها به دنبال تو بيايند. منحصر به فرد بودن هر انساني و متمايز بودن از همه انسانهاي ديگر يک مقوله قابل توجه و مرتبط با بحث خودباوري است. بايد به اين نتيجه برسيم که مثل بقيه آدمها، من هم براي خودم کسي هستم مثل انگشتان دست که هر يک ويژگي خاص خود را دارند. اين ويژگي هم در تجربه روانشناختي و هم در علوم تربيتي و تربيت کردن فرد براساس شخصيت و منحصر به فرد بودن، قابل توجه است.
رهنامه: اين فرديت و احساس تمايز، چگونه ميتواند به مقولاتي چون خودباوري صنفي و ملي و … تعميم يابد؟
من اگر ملت، مليت و وطن خودم را قبول داشته باشم به مرحلهاي ميرسم که خودم را و ويژگيهاي خودم را و ويژگيهاي مليتم را با يکديگر ممزوج ميکنم. گويا اقتدار ملي را در وجود خودم ميبينم. بنابراين کسي که از اقتدار ملي صحبت ميکند هيچ وقت به اين معنا نيست که من شخص خودم نيستم. دقيقاً بر عکس او ميگويد من فرد بزرگي شدهام و گنجايش پيدا کردهام که کل اقتدار ملي را در وجود خودم ببينم. يعني به نوعي انعکاس اقتدار ملي را در وجود خودش ميبيند. به تعبير ديگر، همه رشد کشورش، اقتدار و غرور ملي را در اين خلاصه ميکندکه اگر من بخواهم رشد کنم بايد ابتدا اين جمع به نتيجه برسد آنگاه من هم در سايه او به نتيجه و رشد ميرسم. در فضاي ديني نيز ما به مسائلي چون فناء في الله و ذلت در مقابل خدا توصيه شدهايم. اينها را چطور ميشود با اينکه من آدم منحصر به فردي هستم جمع کرد؟ شايد حل قضيه در اين باشد که رسيدن به خدا و ذليل شدن در مقابل خدا در اينجا به عينه همان اوج رشد کامل استعداد شخص و به نتيجه رسيدن اوست.
رهنامه: در واقع محور همچنان خود شخص است.
بله، منشاء و منبع شخص است. اما هدف يک چيز ديگر است. ولي در همه اينها منشاء خود فرد است. هيچ وقت نميتواني بگويي از منبع وجود خودم صرفنظر ميکنم ولي به خدا ميرسم. تو بايد از خودت استفاده بکني تا به خدا برسي. و تمام استعداد به سوي خدا رفتن را از وجود خودت بيرون بکشي. کسي که به خدا رسيده از تمام وجود و استعداد خودش بهره برده است. در واقع تمام استعداد ما اين است که به خدا، به بي نهايت برسيم. تا به جايي برسيم که درک کنيم که خودي نيست. مثل آنچه آدم در مسير معشوقش ميشود و توانايي و تمام عشق خود رابراي شخصي ديگر مصروف ميکند. بنابراين اگر ما بخواهيم به خودباوري ملي و يا خودباوري ديني و الهي برسيم دوباره بايد به خودباوري خودمان برگرديم. آدمي که خودباور نباشد به خودباوري ملي هم نميرسد. آدمي که خودباور نباشد به خودباوري الهي هم نميرسد. چون هيچ وقت باورش نميشود که من کسي هستم که ميتوانم تالي تلو امام باشم. معنايش اين است که نميتواند پايش را روي پله اول نردبان بگذارد. البته در کنارش شناخت و راهنمائي و مرشد ميخواهد، اما بايد منشاء و منبع وجودي خود را داشته باشد. همه اينها به بحث شخصيت بر ميگردد. ما نبايد بترسيم که اگر شخصيت فرد را تربيت کنيم يکي از خطراتش اين خواهد بود که شخص از اجتماع ميبرد، از خدا ميبُرد و به خودش بر ميگردد. اتفاقاً تربيت شخص با ويژگيهاي منفي و مثبتش، زمينه و بذر مناسب براي رسيدن به مقامات بالاتر است. بحث ملي و الهي تنها دو نمونه از مسائل است.
رهنامه: شاخصهاي يک آدم خودباور چيست؟
در اين بحث نوشتهها و گفتهها زياد است و براي کساني که دنبال حل اين مسئله هستند زمينه مطالعاتي فراواني وجود دارد. من به عنوان نمونه چند شاخص را نام ميبرم. يکي ازشاخص ها اين است که ببينيم براي انجام دادن کارهايي که در فضاي خارجي، معمول آدمها دست به کار ميشوند و آنرا انجام ميدهند ما حاضر هستيم وارد عمل بشويم يا جرأتش را نداريم و ترديد و شکي در ورود به اين کار در وجودمان داريم. هر مقدار شک و ترديد ما زيادتر باشد از مرحله خودباوري دور هستيم. لذا من اگر خودم را بخواهم تست بکنم بايد ببينيم که همنوعان من و آدمهاي مشابه من، در اين سن و سال فلان کار را انجام ميدهند آيا من هم ميتوانم يا نميتوانم. بعضي اوقات نيز راه حل قضيه اين است که آدم خودش را بيندازد در وسط معرکه و کار را دنبال کند تا ترسش بريزد و به نوعي يک مهارت از درون در خودش ايجاد بکند.
کسی که از اقتدار ملی صحبت می کند هیچ وقت به این معنا نیست که من شخص خودم نیستم. دقیقا بر عکس او می گوید من فرد بزرگی شده ام و گنجایش پیدا کرده ام که کل اقتدار ملی را در وجود خودم ببینم.
از ديگر شاخصه ها استقلال در عمل و استقلال در فکر است که البته اين با مشاوره و مشورت کردن با ديگران و يا سوال کردن منافات ندارد. فکر ميکنم يکي از مواردي که تست خوبي براي شخص است اين است که ببيند در مقابل مسائل اجتماعي چقدر مسئوليتپذير است؟ شايد از مسئوليتپذيري اجتماعي ذهنمان به سمت قبول مديريت و مسئوليتهاي سنگين برود، ولي نه، منظور اعم از اين موارد است؛ مثلاً چقدر حاضرم ميداندار بشوم و کار زمينمانده را انجام دهم. در پرانتز شايد بشود گفت که مسئوليت پذيري در کنار کسب علم و کسب معنويت يکي از سه ضلع مهم ويژگيهاي اصلي طلبگي ما است. چون طلبگي يک ارتباط مستقيم با مردم و اجتماع دارد و بحث ارتباطات و مسئوليت نسبت به مردم بطور واضح و بارزي جزو ماهيت طلبگي قرار گرفته است.
شاخصهاي فراوان ديگري نيز وجود دارد که پرداختن به آن فرصت ديگري ميطلبد.
اما نکته بعدي اينکه براي کسب خودباوري و رشد آن نياز به اين داريم که در زندگي تمرين کنيم. علاوه بر بحث تربيت که ناظر به مربي و پدر و مادر و اينها است ولي اگر خود ما به اين نقطه برسيم که خودباوري امر مهمي است و مثلا بدانيم که خودباوري ما ضعيف است آنگاه نياز به تمرين پيدا ميکنيم. اين امر، دقيقاً مانند کار بدني است. يعني مثلا يک جوان 20 ساله بطور اتوماتيکوار آدم قويتري از بقيه هم سن و سالهايش نميشود ـ البته صرفنظر از عوامل ارثي و غيره ـ مگر اينکه مدام تمرين بکند و مثلا اگر امروز وزنه دو کيلويي بلند ميکند فردا وزنه سه کيلويي بلند بکند پس نياز به تمرين روزانه و کنترل دارد. دقيقا عين اين قضيه در بحثهاي غير بدني و غيرحرکتي ما وجود دارد. من اگر بخواهم حالت عاطفي خود نسبت به ديگران، حالت مؤانست با ديگران، حالت خوشرويي با ديگران، تعامل با ديگران را در خودم به حد مطلوبي برسانم نيازمند اين هستم که تمرين کنم. سير ريشه خودباوري نيز نيازمند تمرين و مهارت است. تمرين به اين معناست که ابتدا شاخصها را بدست آورم و در اين راستا مشورت هم بکنم که به خطا نروم زيرا يکي از خطرات جدي امر خودباوري، بحث افراط و تفريط در آن است. ممکن است به هواي خودباوري به غرور و جسارتهاي نامناسب دست بزنم و خداي ناکرده دچار مشکلات بعدي بشوم. يا فکر ميکنم خودباوري اين است که در سن و سال کم و با مقدار اندک دانش خود، بايد داراي نظريه باشم و ايدهپردازي بکنم. البته ما به طلبه ميگوييم سعي کن ايدهپردازي کني ولي در حد و سن خودت و در قلمروي خودت اما اگر بنا باشد انتظار داشته باشم حرف من را همه گوش بکنند، اينها انحرافات کار است. و بعد از بدست آوردن شاخصها نياز به تمرين، ممارست و مراقبت دائم داريم.
نکته پاياني بنده اين است که طلبه بايد خودباوري را و کسب خودباوري را بعنوان يک عبادت بداند و تلاش کند آن را در خودش تجلي بدهد. خودباوري، قدمي است براي رسيدن انسان به رشد بيشتر در مسير صحيح، اگر مسير صحيح را باور کرده باشيم و خودباوري لازمه حرکت در اين مسير است پس واجب است که اين مقدمه را از باب وجوب مقدمه واجب کسب بکنيم. اگر برطرف کردن ضعف خودباوري در گرو نوشتن يک مقاله و چاپ آن است و يا در گرو جرأت کردن و سوال کردن در کلاس و يا پذيرفتن مسئوليت اجتماعي و يا داشتن تعامل اجتماعي با دوستان و يا کنار گذاشتن خجالت و انزوا باشد، همه اين کارها را بايد به عنوان مقدمه واجب انجام دهم و اين يک نوع خودسازي است و بعنوان يک عبادت تلقي ميشود و بعنوان يک کار ارزشمند مورد رضايت خداوند قرار ميگيرد و با همين نگاه کمک الهي هم انشاءا… در پس او خواهد بود. فکر ميکنم الحمدلله در فضاي فعلي حوزوي بستر مناسبي داريم. از جمله نمونهها و چهرههاي موفقي که به نتايجي رسيدند و توانستند خودشان را نشان بدهند زياد داريم، چنانچه ممکن است مصاديقي از استعدادها و تواناييهائي هم باشد که متاسفانه به دليل اينکه دست به قلم نشدند يا سخن نگفتند و وارد اجتماع نشدند و از آنها استفاده نشده و انعکاس پيدا نکردهاند نيز مصاديقي داريم.
مصداق بارز چهرههاي موفق و خودباور ما که در عصر حاضر بعنوان يک الگو براي همه قابل استفاده است وجود مبارک حضرت امام خميني است که با کسب علم و کسب مقامات بالاي خودسازي و با اعتماد به توانايي خود ـ که اين همان خودباوري است که دقيقاً ممزوج با خودباوري الهي شده بود، يعني از خودش گذشته بود اما بر خودش تکيه داشت، ملتي را که همه کار دستشان بود اما آن را نميشناخت اما به اين باور رساند که اين ملت ميتواند همه کار بکند، امام مليگرا نبود اما از همين ملت و از توانائيهاي ارزشي و اعتقادي و توان جمعي آن استفاده کرد براي رسيدن به اهداف الهي و با تکيه بر همين توانايي ملي و با تکيه بر استمداد الهي کاري کرد که نتايجش هنوز مانند چشمه حالت جوشان دارد. بحمدالله امروز در نسل جديد حرفهايي از خودباوري زده ميشود و رفتارهايي از خودباوري سر ميزند که ما با اين سن از اين حالتِ اتکاي به نفس آنها تعجب ميکنيم. اين نتايج، از شعاعهاي فراوان همان حرکتي است که يک روحاني خودباور در زندگي خودش داشت و اين حرکت الهي را بوجود آورد. فکر ميکنم در همه طلبهها و آحاد حوزوي ما اين توانايي وجود دارد و قطعا نيروهاي جوان ميتوانند صاحب حرکتهاي بزرگي بشوند و از اين استعدادشان ميتوانند استفاده بکنند.