
برخي با يک آشنايي اجمالي که از تاريخ دارند ادعاهايي مطرح ميکنند، مثلا ميگويند امام حسين(ع) در حرکت تاريخ نقش آفريد و مسير تاريخ را به سمت توحيد و يکتاپرستي برگرداند؛ ولي وقتي ميروي سراغشان ميگويي حالا چطور؟، ميگويد ما نقش حضرت سيدالشهدا(ع) را در تاريخ بهعنوان يک عامل محرک تاريخ ميخواهيم تبيين کنيم، ميگوييم بيا بگو چطور؟! به اينجا که ميرسد ميگويد مطلب ما آماده نيست. اصل حرفش درست است اما تبيين علمياش بيان علمياش وقت و کار ميخواهد، همفکري ميخواهد و ما اگر نتوانيم سنتهاي الهي را و نقش انبياء، اهل بيت(ع)، علما، صلحا را در حرکت تاريخ بصورت علمي در فضاي بحثهاي فلسفه نظري تاريخ روشن کنيم، به نظر من تحليل تاريخ و تفسير تاريخ را سپردهايم به مکتب سکولار، که اينها ميآيند بر اساس ظواهر تحولات مادي و فيزيکي عالم حرکت تاريخ را توجيه ميکنند و آن وقت براي جوان ما اين سوال ايجاد ميشود که اين يادماني که براي اهل بيت(ع) گرفته ميشود بر چه اساسي است مگر آنان در حرکت تاريخ چه کار عظيمي انجام دادهاند.
رهنامه پژوهش: فلسفه تاريخ چيست و چه ضرورتي دارد؟
استاد: يکي از مباحث مهمي که بايد در حوزههاي علميه به آن اهتمام بيشتري ورزيده شود بحث فلسفه تاريخ است. فلسفه تاريخ به دو قسمت فلسفه علم و فلسفه نظري تاريخ تقسيم ميشود. فلسفه علم تاريخ نگاه درجه دوم به موضوع علم تاريخ هست؛ ولي فلسفه نظري تاريخ موضوعش وقايع خارجي است اما با يک نگاه خاصي. يعني فيلسوفان تاريخ برخلاف ساير مورخان که حوادث جزئي را مورد مطالعه قرار ميدهند، ميروند به سوالهاي اساسي و کلياي که نسبت به کل تاريخ دارند متمرکز ميشوند يعني وقايع خارجي را يکپارچه از آغاز تا الان ملاحظه ميکنند.
در فلسفه نظري تاريخ، پرسشهاي اين چنيني مطرح ميکنند که اساساً تاريخ چيست حرکت تاريخ از کجا آغاز شد؟ عوامل محرک تاريخ چه چيزهايي هستند؟ آيا حرکت تاريخ قانونمند است يا تصادفي است؟ برفرض قانونمند بودن تاريخ، عوامل محرک تاريخ چيست؟ و غايت تاريخ کجاست؟ تاريخ به چه سمت و سويي مي رود؟ حرکت تاريخ از چه مراحل و منازلي عبور ميکند؟ به علاوه جهت حرکت تاريخ چگونه است؟ آيا حرکت تاريخ تکاملي است؟ يا تنازلي يا خطي است؟
اين پرسشها، پرسشهايي نيست که با خواندن مثلا تاريخ يک قوم يا زندگي يک شخص يا حتي يک تمدن جواب داده شود. بايد يک اطلاعات اجمالي از کل تاريخ بشريت داشته باشيم تا بتوانيم به اين پرسشها پاسخ بدهيم؛ يک راه ديگر اين است که از طريق وحي به اين پرسشها پاسخ بدهيم؛ چون ما احاطه بر همه مقاطع تاريخي نميتوانيم پيدا کنيم؛ ولي اگر به وحي و کلمات معصومان که برگرفته و بازگشتش به وحي است مراجعه کنيم ميتوانيم به اين پرسش ها پاسخ دهيم؛ چون خداوند متعال و اهل بيت(ع) بر کل تاريخ احاطه دارند و ديدگاهي که آنها ارائه مي دهند طبيعتاً صحيح است.
يک تاريخچه مختصري از وضعيت اين دو علم عرض کنم فلسفه علم تاريخ يک علم نوزادي است يعني تقريبا در قرن 20 در غرب متولد شده است و جزو فلسفههاي مضاف جديد است و الان هر چه ميگذرد رونق اين علم بيشتر ميشود و دانشمنداني مانند درايي و کالينگ وود، در اين زمينه مباحثي را مطرح کردهاند، برخيها هم دانشمند نيستند و در اين زمينه اظهار نظرهايي کردهاند؛ مانند اي اچ کار، در اين زمينه کتابهايي نوشتهاند و کتابهايشان در ايران ترجمه شده است و بيشتر کارهايي که در داخل ايران انجام گرفته است بيشتر در حد ترجمه و تبيين ديدگاههاي غربيها بوده است اين علم بايد از منظر دانشمندان اسلامي و مخصوصاً مسلمانان و متدينان و دانشمندان متدين ايراني بايد مورد بازخواني و بازکاوي قرار بگيرد.
رهنامه پژوهش: فلسفه نظري تاريخ را فهميديم فلسفه علم تاريخ چيست؟
استاد: فلسفه علم تاريخ درباره گزارههاي علم تاريخ و آثاري را که از تاريخ باقي مانده است صحبت ميکند اما فلسفه نظري تاريخ در مورد خود وقايع با يک نگاه کلان صحبت ميکند و اين نحوه علم را علم درجه دو و علم به علم گويند ؛ در اين نگاه مسائل عمدهاي که در فلسفه علم تاريخ مطرح است شامل اين موارد ميشود.
1ـ آيا تاريخ علم است يا علم نيست؟.
2ـ ميزان اعتبار گزارههاي تاريخي چقدر است؟
3ـ آيا تاريخ با علوم ديگر ارتباط دارد يا ندارد؟
4ـ ما چقدر اجازه داريم ارزشها و باورهاي خودمان را در تاريخ دخالت بدهيم؟
5ـ آيا تاريخ به ما قدرت پيشبيني و پيشگويي ميدهد يا نميدهد؟
6ـ عليت در تاريخ چيست؟
7ـ تعريف علم تاريخ چيست؟
و گاهي برخي از شيوههاي پژوهش در تاريخ در سطح عمدهاش اينجا بحث ميشود. الان عرض کردم در کشور ما بيشترين نگاهي که به اين علم ميشود يک نگاه ترجمهاي است، در حالي که ما بايد خيلي بيش از اين کار کنيم؛ در کشور ما فلسفه غرب بلوغي پيدا کرد. فلسفه دين بلوغي پيدا کرد؛ ولي فلسفه تاريخ مخصوصاً فلسفه علم تاريخ آنقدر رشد نکرده است که لااقل يک رشتهاي تحت عنوان فلسفه تاريخ داشته باشيم. معمولا در برخي از رشتهها دو واحد يا حداکثر چهار واحد درسي براي فلسفه تاريخ اختصاص ميدهند؛
معمولا در سطوح مختلفي مانند رشته تاريخ و رشته کلام و اديان و جامعهشناسي دو واحد فلسفه تاريخ ميگذارند؛ درحالي که اين رشته يک رشتهاي است که به بسياري از باورهاي ما ربط پيدا ميکند. چرا؟ به علت اينکه شما باورهاي کلامي و تفسيري که از قرآن داريد. اينها نوعاً با مقدمات تاريخي آغاز ميشود يعني اگر تاريخ و اعتبار تاريخ، ارزش تاريخ روشن نشود مقدمهاي که ميچينيد و بعد آيه را اينگونه تفسير ميکنيد، مقدمهاش زير سوال است؛ بهعنوان نمونه ترتيب تاريخ بعثت پيامبران را از تاريخ در ميآوريم، بخشي از روابط پيامبران با امتهايشان را از تاريخ درميآوريم؛ در علم کلام هم برخي از چيزهايي که مفروض ميگيريم از تاريخ در ميآوريم مثلاً شواهدي را که براي معجزات و علم غيب و خوارق عادات پيامبران ميآوريم از تاريخ بدست ميآيد، برخيهايش را خود قرآن تصريح ميکند ولي برخي ديگرش از روايات بدست ميآيد. پس اگر اعتبار تاريخ درست تبيين نشود شما در تفسير و کلام با مشکل مواجه ميشويد.
در عالم سياست نيز محتاج تاريخ هستيم، شما در علوم سياسي، يک نظريه پردازي ميگويد يکي از عوامل فروپاشي نظام سياسي قدرت است. زيرا قدرت فساد ميآورد؛ خب شما اين را در تاريخ ميتواني آزمايش کني که قدرت فساد ميآورد يا نه؟؛ تحليلهايي که سياستمداران و جامعهشناسان ما ميدهند خيلي وقتها مبتني بر استشهادهاي تاريخي است؛ وقتي ميگوييم زمانه ما مثل زمانه امام علي (ع) است؛ يک تصويري از زمان امام علي(ع) از تاريخ داريم که ميگوييم زمانه ما مثل آن زمان است. وقتي ميگوييد جاهليت قبل از بعثت رسول خدا(ص) بعد از بعثت برگشت، اين ديدگاه مبتني بر يک تصويري از تاريخ است؛ وقتي شما ميخواهيد جامعه را هدايت کنيد به يک سمت و سوي خاصي مثلا واکنش در برابر مستکبران جهان، در تعامل با مستکبران و قدرتها و برخورد با جريانهاي معارض داخلي، از عبرتهاي تاريخي ميتوانيد استفاده کنيد و سريع مردم را به يک نقطهي مطلوب برسانيد.
حال اگر اعتبار تاريخ مشخص نشود، شيوه استدلال در تاريخ و با تاريخ معين نشود، روش پژوهش در تاريخ روشن نشود شما چگونه ميتوانيد از تاريخ استفاده کنيد؟؛ پس فلسفه علم تاريخ يک رشته علمي مادر است و در حوزه علميه قم کمتر کساني هستند که در اين زمينه کار کنند، در اين زمينه مطلب بنويسند و در اين زمينه تدريس کنند، اين يک نکته.
نکته ديگر اين است که اين علم با معرفتشناسي مرتبط است، بايد کساني که در فلسفه علم تاريخ کار ميکنند با معرفتشناسي آشنا شوند تا بتوانند اين علم را خوب تبيين کنند زيرا مباحث اعتبار تاريخ با مباحث اعتبار ادله نقلي در معرفتشناسي مرتبط است.
فلسفه نظري تاريخ نيز پيشينه دراز مدتي دارد يعني شايد علم فلسفه نظري تاريخ با اين عنوان مطرح نبوده؛ اما پرسشها و مسائل فلسفه نظري تاريخ از قديم براي بشريت مطرح بوده است؛ پرسشهايي چون عامل محرک تاريخ چيست؟ و تاريخ آيا رو به تکامل است يا تنازل؟ مدل حرکت تاريخ چه مدلي هست؟ آيا تاريخ غايتمند است يا نه؟ پايان تاريخ کجاست؟ قوانين حاکم بر تاريخ کجاست؟ مسير و مراحل حرکتش چگونه ست؟ اين پرسشها گاه در کلمات فيلسوفان و جامعهشناسان و مورخان قديم پيدا ميشده است؛ مثلا در مقدمه ابن خلدون برخي از اين مسائل مطرح شده است در حالي که علم فلسفه نظري تاريخ در آن زمان مطرح نبوده است. ولي مطالبي ابن خلدون مطرح کرد جزء مسائلي بود که امروز در فلسفه تاريخ مطرح ميشود. حتي ابن خلدون برخي از مطالبي که ناظر به فلسفه علم تاريخ هست را آورده است.
برخي از دانشمندان قبل از ابن خلدون، دانشمنداني مثل فارابي در مورد جامعه قانوني صحبت کردهاند، اين بحث با بحثهايي که ما در مورد پايان تاريخ داريم ربط پيدا ميکند؛ جامعه موعودي که در قرآن از آن ياد شده است به هرحال اين علم ريشه تاريخي طولاني دارد. در دوران معاصر نيز، شهيد مطهري و شهيد صدر و حضرت آيت الله مصباح و مرحوم علامه طباطبايي در الميزان مسايل اين علم را مطرح کردهاند؛ يعني بحثهايي مثل هستي تاريخ، قانونمندي تاريخ، عوامل محرک تاريخ، تکامل در تاريخ، قوانين حاکم بر تاريخ و غيره در کلمات اين بزرگان هست؛ آيت الله سبحاني نيز در مورد عوامل محرک تاريخ و فلسفه تاريخ کتابي دارد. البته کتاب آقاي سبحاني يک کتاب مختصري است، که ابتدا تحت عنوان عوامل محرک تاريخ و سپس با نام فلسفه تاريخ چاپ شده است، آيت الله آصفي هم کتابي در اين زمينه دارد، آنها هم به برخي از اين مسائل اشاره ميکنند؛ کتاب فلسفه تاريخ شهيد مطهري ظاهراً درسهايش بوده که بصورت کتاب پياده شده است، مسائل فلسفه علم را مطرح ميکند ولي مطالب در آن کتاب تاريخ چيست؟ اي اچ کال، را نقد ميکند. ولي هيچ کدام از اين علما نيامدهاند که به صورت مستقيم يک کتابي به نام فلسفه تاريخ بنويسند.
ما ميتوانيم از آيات و روايات در خصوص فلسفه نظري تاريخ استفاده کنيم، ولي خواستگاه و محتواي فلسفه علم تاريخ بيشتر عقلاني است، عقل محض در آن دخالت ميکند. البته از اشارات برخي از آيات و روايات ميتوان رهنمودهايي دريافت کرد.
ولي در خصوص مسائل فلسفه نظري تاريخ قرآن اظهار نظرهاي صريحي کرده است، مثلا برخي از آيات صريحا سنتمندي تاريخ را تأييد ميکند و آيات زيادي به بحث سنتهاي الهي در تاريخ که همان قوانين حاکم بر تاريخ است اختصاص يافته، برخي آيات ناظر به فرجام تاريخ است؛ در حالي که ما يک کتاب علمي منسجمي در زمينه فلسفه تاريخ با نگاه اسلامي نداريم. در کتاب (جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن) اثر آيت الله مصباح يزدي برخي از مباحث فلسفه تاريخ از منظر اسلام نگاشته شده است؛ ولي بيشتر مباحث کتاب ناظر به فلسفه علوم اجتماعي و مسائل جامعهشناسي و علوم اجتماعي است، مانند تأثير فرد بر جامعه و جامعه بر فرد و مباحثي چون دگرگونيهاي اجتماعي و غيره. بنده در مورد فلسفه تاريخ کتابي تأليف کردهام که بيشتر از زحمتهاي علماي گذشته استفاده کردهام و اکنون جامعه المصطفي العالميه آنرا چاپ کرده است و بهعنوان کتاب درسي در رشته تاريخ و کلام و اديان و غيره استفاده ميشود.
کتابي نيز در زمينه فلسفه تاريخ در قرآن نگاشتهام که در مسير چاپ است، اين کتاب ميخواهد با استفاده از آثار بزرگان مسائل مهم فلسفه نظري تاريخ را از نگاه قرآن کريم بيان کند؛ ما بايد در اين زمينهها بيشتر کار کنيم، وقتي انسان در اين زمينه کار ميکند و به دنبال مطلب ميرود ميبيند متاسفانه محققان حوزه علميه و دانشگاه در اين زمينه ممحض نشدهاند و گرههاي بحثها همچنان ناگشوده مانده است، بايد برايشان طرح بحث کنيم، به نظرم بايد يک کارگروه علمي در مورد فلسفه تاريخ تشکيل شود که هم فلسفه نظري و هم فلسفه علم تاريخ در آن بحث شود؛ البته با يک آشنايي اجمالي از تاريخ مي توان گفت اين بخش از مطالب قرآن يا روايات ما ربط پيدا ميکند به فلسفه تاريخ؛ يا ميگويند مثلا امام حسين(ع) در حرکت تاريخ نقش آفريد مسير تاريخ را به سمت توحيد و يکتاپرستي برگرداند؛ ولي وقتي ميروي سراغشان ميگويي حالا چطور؟! ميگويد ما نقش حضرت سيدالشهدا(ع) را در تاريخ بهعنوان يک عامل محرک تاريخ ميخواهيم تبيين کنيم، ميگوييم بيا بگو چطور، به اينجا که مي رسد مطلب ما آماده نيست. اصلش درست است اما تبيين علمياش بيان علمياش وقت و کار ميخواهد، همفکري ميخواهد و ما اگر نتوانيم سنتهاي الهي را و نقش انبياء، اهل بيت(ع)، علما، صلحا را در حرکت تاريخ بهصورت علمي در فضاي بحثهاي فلسفه نظري تاريخ روشن کنيم، به نظر من تحليل تاريخ و تفسير تاريخ را سپردهايم به مکتب سکولار، که اينها ميآيند بر اساس ظواهر تحولات مادي و فيزيکي عالم حرکت تاريخ را توجيه ميکنند و آن وقت براي جوان ما اين سوال ايجاد ميشود که اين يادماني که براي اهل بيت(ع) گرفته ميشود بر چه اساسي است مگر آنان در حرکت تاريخ چه کار عظيمي انجام دادهاند. اديسون برق آورد و اون دانشمند تلفن را اختراع کرد و آن ديگري ماشين و هواپيما را؛ حال بگو پيامبر(ص) شما چه کرد؟ بگو اهل بيت(ع) شما چه کردند؟
تبيين نقش کارساز انبياء و اهل بيت(ع) در ممانعت از استيلاي جاهليت و بربريت و توحش در تاريخ بشر بيان علمي ميخواهد، کار ميخواهد.
قوانين الهي حاکم بر تاريخ بايد با وقايع تاريخي تبيين گردد، مثلا قرآن وقتي ميفرمايد نزاع حق و باطل يک سنت مستمر تاريخي است و به غلبه حق بر باطل به صورت مستمر منتهي ميشود خب براي جوانان ما سوال پيش ميآيد که اين همه تسلط فرهنگي سياسي و نظامي اهل باطل بر اهل حق در طول تاريخ با اين سنتي که قرآن ميفرمايد چطور قابل جمع است؟ اين مسائل را بايد با روش نقلي عقلي يا تاريخ تحليلي و با زبان فلسفه نظري تاريخ حل کرد. پس يک تبيين علمي ميخواهد که غلبه حق بر باطل در تاريخ را توجيه کنيم بهطوري مخاطب بتواند بفهمد چرا قرآن ميگويد سنت تاريخي اين است که همواره حق بر باطل پيروز است.
اينکه قرآن ميفرمايد: (و لو ان اهل القري آمنوا و فتحنا عليهم برکات من السما و الارض؛ سنت خدا اين است که اگر جامعهاي دينداري کند و تقوا داشته باشد برکات از آسمان و زمين بر آنها ميبارد.)؛ يک جوان ميگويد من در مطالعات تاريخ ميبينم که کساني که صاحب زر و زور و تزوير بودند بيشتر از تمتعات مادي در اين عالم برخوردار شدهاند و آنهايي که ايمان داشتند هميشه در تاريخ در محاق قرار گرفتهاند، بنابراين تبيين سنت ازدياد نعمت در سايه تقوا به کار نياز دارد.
به هرحال بايد اساتيد فاضل و عالم و علماي اهل درد و دانشگاه بيايند در اين زمينه کار کنند تا ما بتوانيم در فلسفه تاريخ به نوعي ابتکار عمل را به دست بگيريم، اين نياز در جامعه علمي ما احساس ميشود.
رهنامه پژوهش: با توجه به اينکه در فلسفه تاريخ نيز چندان کاري انجام نشده است اگر ما الان بخواهيم در واقع توصيهاي کنيم به طلبهها که در اين وادي وارد شوند يا به اين بخش توجه داشته باشند چه مطالبي را نياز داريم که ارائه کنيم و طلبهها چه کارهايي بايد بکنند؟
استاد: ابتدا بايد آثار مختصري که در اين حوزه وجود دارد را مطالعه کنند مانند بحث فلسفه تاريخ در کتاب فلسفههاي مضاف اثر استاد خسرو پناه، يا آثار شهيد مطهري و برخي ديگر از آثار ايشان، کتاب شهيد صدر (سنتهاي اجتماعي و فلسفه تاريخ در مکتب قرآن)، آيت الله آصفي و آيت الله سبحاني و کتاب ارزنده جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن از آيت الله مصباح؛ براي ورود به اين مباحث و آشنايي با فضاي فلسفه علم و نظري تاريخ کتابي که بنده نوشتهام تحت عنوان (فلسفه تاريخ)، مناسب است، کتابي به همين نام توسط آقاي سروش منتشر شده است؛ کتابهاي ديگري مانند: فلسفه تاريخ اثر کريم مجتهدي، فلسفه تاريخ نوذري، تاريخ در ترازو، هست که مطالعه آنها در اولويتهاي بعد قرار دارد و من الان پيشنهاد نميکنم که طلبهها، آنها را مطالعه کنند ولي در مرحله تحقيقات ميتوان به آنها رسيد. انشاء الله.
رهنامه پژوهش: اگر صلاح ميدانيد قدري وارد مباحث فلسفه نظري تاريخ شويد؟
استاد: يکي از بحثهاي فلسفههاي نظري؛ اين است که تاريخ چيست؟ و آيا تاريخ هستي دارد يا ندارد؟؛ در اين بحث از هستيشناسي تاريخ بحث ميشود که آيا تاريخ وجود خارجي دارد يا ندارد؟
شهيد مطهري و علامه طباطبايي قائل به هستي جامعه و تاريخ هستند يعني معتقدند در کنار وجود افراد پديدهاي به نام جامعه و تاريخ وجود دارد که اين پديده به تعبير شهيد مطهري طبيعت و سرشت دارد، فطرت دارد ولي آيت الله مصباح يزدي اين نظر را قبول ندارد، ميفرمايد غير از وجود افراد چيزي به نام جامعه و تاريخ وجود ندارد، آنچه در عالم خارج از ذهن وجود دارد افراد به اضافه روابط متقابلشان است که آن روابط از درون خود افراد سرچشمه ميگيرد و تاريخ مفهومي است که از خارج انتزاع ميکنيم.
هر دو گروه معتقدند که تاريخ قانونمند است ولي وقتي شهيد مطهري و علامه ميفرمايند تاريخ قانونمند است منظورشان پديدهاي است که به وسيله جمع و افراد بهوجود ميآيد ولي وقتي آيت الله مصباح ميفرمايند قوانين خاصي بر جامعه و تاريخ حاکم است منظورشان اين است که يک قوانين خاصي بر افراد و روابط متقابلشان حاکم است، نه اين که يک پديدهاي جداي از افراد هست که در کنار اين افراد براي خودش قوانيني دارد و مسيري را طي ميکند.
اینکه مقام معظم رهبری میفرماید انقلاب اسلامی در حال گذار از یک پیچ تاریخی است! چرا؟ چون دو تطور عالم در اینجا با هم درگیر شدند و یک عصر نوزایی در اسلام پدید آمده و دوباره تمدن اسلامی و فرهنگ اسلامی و سیاست اسلامی در حال بازتولید است؛ و در آن طرف هم تمدن مدرن به اوج خودش رسیده است.
هر دو گروه معتقدند تاريخ قانونمندي دارد و هر دو قائل به آزادي انسان در تاريخ هستند و چون يکي از بحثهاي فلسفي تاريخ اين است که آيا تاريخ خودش اراده مستقل از افراد دارد و اراده خودش را بر افراد تحميل ميکند؟. افرادي مثل هگل و انگلس اينها حرکت تاريخ را يک حرکت جبري ميدانند و حتي برخي تصريح کردهاند که انسانها مثل قابلههايي هستند که موجب وضع حمل مادر تاريخ ميشوند تاريخ خودش آبستن يک حوادثي ميشود و حوادث از مادر تاريخ متولد ميشوند ولي انسانها خيال ميکنند خودشان دارند تحولات را خلق ميکنند البته آنها در فضاي خاصي اين بحث را ميکنند که بايد سر جاي خودش باز شود؛ ولي هيچکدام از دانشمندان اسلامي ما قائل به اين حرفها نيستند. مرحوم علامه با توجه به آيه شريفهاي که ميفرمايد (لکل امه أجلٍ و اذا جاء أجلهم لايستقدمون ساعه و لايستأخرون)؛ ميفرمايد اين مرگ و حيات داشتن جامعه حاکي از اين است که از منظر قرآن جامعه يک پديدهاي عيني است اما از کلمات ايشان که به وسيله شهيد مطهري شرح داده شده است برميآيد اين ديدگاه غير از ديدگاه غربيها است که امثال هگل ميگويند يعني اينطوري نيست که علامه بفرمايد از عالم ديگري پديدهاي به نام جامعه و روح جمعي يا تاريخ و روح تاريخ ميآيد و بر روح افراد مسلط ميشود، همانطورکه برخي از فلاسفه قديم نظرشان اين بوده است که وقتي نطفه انسان به چهار ماه و ده روز ميرسد روحي از عالم بالا ميآيد در آن حلول ميکند، ولي نظريه ملاصدرا اين است که روح انساني بعد از ابعاد مادي نطفه انسان است که از در درون نطفه انسان جوانه ميزند و نطفه انسان از موجود نامي بودن تبديل ميشود به حيوان ناطق، از کلمات شهيد مطهري و مرحوم علامه اينطور استنباط ميشود که اين انسانها يک روح فردي دارند و يک روح جمعي و روح جمعي حصههايي دارد که هر حصهاش در درون يک فرد است؛ اينطور نيست از جاي ديگري يک روحي بهعنوان جامعه بيايد و بر افراد مسلط شود و لذا به نوعي بين فرد و جامعه ارتباط برقرار ميکنند و اين ديدگاه آن توهم را که يک پديدهاي به نام جامعه و تاريخ داريم که غير از افراد بوده و در عين حال تمام هويت شان را تشکيل مي دهد؛ دفع ميکند و هويت جمعي را فاني در هويت افراد ميداند؛
شهيد مطهري ميفرمايد که وقتي انسان دارد فوتبال ميکند وجدان جمعياش فعال ميشود وقتي کشتي ميگيرد وجدان فردي و هر دو وجدان و هر دو روح در درون در درون خود فرد است و اين روح جمعي که با هم ترکيب ميشود در طول تاريخ يک روح بزرگ را بهوجود ميآورد. آيت الله مصباح اين تفکر را نميپسندد و معتقد است روح انسان يک امر بسيطي است و ما دو روح نداريم و اگر مقصودتان از دو روح دو شأن از يک روح بسيط انساني است ديگر نميتوان گفت دو پديده و دو روح داريم.
بحث بعدي قانونمندي است تاريخ قانونمند است در خصوص قانونمندي تاريخ، فيلسوفاني اظهار نظر کردهاند. از جمله مارکس ميآيد ميگويد يکي از قوانين تاريخ اين است که از مراحل کمون اوليه ميگذرد و وارد عصر بردهداري و سرمايهداري و کمونيست ميشود يا توين بي ميگويد يکي از قوانين تاريخ اين است که بهوجود آمدن تمدنها در سايه پاسخ گفتن به تهاجمي است، هر تمدني که بتواند يک تهاجم جديد پاسخ جديد بدهد ميماند و اگر بخواهد همان پاسخ قديم را تکرار کند رفته رفته از بين خواهد رفت.
اين نظريات شبه قانون نوعا نقض شده است و استثناء بردار است و شما ميدانيد قاعدهاي که نقض شود و مورد استثناء پيدا کند معلوم است قانون نيست، نظريه است: از قرآن مجيد برميآيد که خداوند بر اساس سنتهاي نظام عالم و آدم را تدبير ميکند سنتهايي که تغيير ناپذيرند؛ سنتها هميشه در تاريخ هست اين سنتها خيلي ميتواند به ما کمک کند که قوانين حاکم بر تاريخ را به دست بياوريم اينها سنتهاي متعددي است؛ مانند سنت آزمايش و سنت هدايت انبيايي، تزيين گناهان، استدراج، استيصال و عذاب و مکر الهي. اينها خودش ميتواند منظومه فکري خوبي را براي ما سامان دهد؛
بحث بعدي فلسفه نظري تاريخ بحث عوامل محرک است در خصوص عوامل محرک تاريخ حرف منسجم و مشخصي که همه اجماع داشته باشند تا به حال پيدا نکردهام. لکن اينطور ميشود گفت که منظور از عوامل حرکت تاريخ اين است که چه عوامل موجب پيدايش تحولات پر دامنه و چند بعدي تاريخ شدهاند مانند ظهور اسلام يا رنسانس که تحولات فکري، فرهنگي، اخلاقي، اقتصادي و نظامي و غيره را در پهنه وسيعي از عالم و طي قرون متمادي پديد آوردهاند. زيرا انقلاب رسول خدا ابتدايش انقلاب سياسي است و از آغاز فرهنگي است و بعد سياسي و نظامي ميشود و بعد اقتصادي ميشود و بعد تمدن ميشود يعني يک پديدهاي بهوجود ميآورد در تاريخ که فرهنگ دارد، حکومت دارد، اقتصاد دارد، روابط خانوادگي و اجتماعي دارد و بعد مادي تمدنش چون مبتني بر مبادي فرهنگي الهي است معنويت در دل تمدنش نهفته است. عدالت در حکومت اسلامي اصل است ؛ اين تحول عظيمي است که رسول خدا در تاريخ بهوجود آورده است.
رهنامه پژوهش: مقصود از پيچ تاريخي چيست؟
استاد: در تطورات و تحولات تاريخي وقتي دامنه و ابعادشان وسيع ميشود و درگير ميشوند با يک تطور ديگري در تاريخ پيچ تاريخي بهوجود ميآيد يعني تطوري که رسول خدا(ص) بهوجود آورد با تطوري که تمدن رومي و ساساني بهوجود آوردند با هم درگير شدند در آن پيچ تاريخي تمدن اسلامي توانست در بخشهاي معظمي از دنياي آن روز و تا به امروز مستولي شود هر چه زمان گذشت در برخي از ابعاد اسلام افول کرد و دوباره در برخي ديگر رشد کرد؛ اينکه مقام معظم رهبري ميفرمايد انقلاب اسلامي در حال گذار از يک پيچ تاريخي است! چرا؟ چون دو تطور عالم در اينجا با هم درگير شدند و يک عصر نوزايي در اسلام پديد آمده و دوباره تمدن اسلامي و فرهنگ اسلامي و سياست اسلامي در حال بازتوليد است؛ و در آن طرف هم تمدن مدرن به اوج خودش رسيده و اين دو فرهنگ و تمدن با هم درگير شدهاند يعني مدرنيسم با اسلام، اسلام با قرائت ناب خودش، با قرائتهاي رسول خدا و اميرالمؤمنين(ع) با فرهنگ و تمدن مدرن درگير شدهاند؛ بهطوري که ميتوان گفت ما در حال گذار از يک پيچ تاريخي هستيم. اين احساس را هم مقام معظم رهبري دارد و هم نخست وزير اسرائيل دارد زيرا در کنگره که صحبت ميکند ميگويد ما خاورميانه در حال گذار از يک پيچ هستيم و محور تاريخ در حال عوض شدن است نميگويد محور قدرت در خاورميانه، محدود نميکند ميگويد محور تاريخ، يعني اي دنياي مدرن اگر شما نجنبيد موج اسلام خواهي در قرنهاي آينده کل جامعه بشري را تحت سيطره خود ميگيرد.
اگر فلسفه تاريخ ابعادش قشنگ روشن باشد جامعه ميتواند بفهمد در چه مقطعي بسر ميبرد و چه رسالتي بر دوشش است و از امام و رهبرش عقب نميافتد، رهبر وقتي ميگويد در حال گذار از پيچ تاريخي هستيم، اگر اين احساس با مفهوم صحيحاش در جامعه پديد آيد، ديگر افراد جهت حرکت خودشان را، يا رفتار سياسيشان را با قيمت سيب زميني و پياز تنظيم نميکنند، بلکه مانند رهبرشان اثر حرکتشان را در سيصد سال ديگر ميسنجند، در نتيجه مقاومت يک نسل در گذار از اين پيچ تاريخي بالا ميرود و حس ميکند چه کاري ميکند. عظمت کار خودش را درک ميکند.